از حرف‌های محرم

پرده اول:
پدرم را خیلی دوست داشتم، وقتی مرد چند سال طول کشید تا فقدانش از خاطرم رفت.....
پرده دوم:
پدرم را خیلی دوست داشتم، او هم مرا خیلی دوست داشت، عده ای پدرم را کشتند، شاید بیش از ده سال طول کشید تا این مصیبت از یادم رفت....
پرده سوم:
پدربزرگ مهربانی داشتم، هم او مرا خیلی دوست داشت هم من او را. مردم محله هم علاقه ی شدیدی به او داشتند. وقتی کودک بودم، با خانواده و چندتا از عموهایمان در راه سفر، به راه زنانی برخورد کردند، راه زنان بعد از سرقت اموالشان، به طرز فجیعی آنها را کشتند.این موضوع بعد از ۵۰ سال هنوز از دل‌هایمان نرفته است. ما هرسال مراسم می‌گیریم و ماجرا را یاد آوری می‌کنیم.
........
........
پرده آخر:
سرور بزرگی داشتیم، او ما را بسیار دوست داشت و ما او را. هنوز او را دوست داریم.شاه راه ارتباطی میان ما و او محبت شدید است، که این شدت محبت بیشتر از سمت او به سمت ماست....
راه زنان، راه او و خاندانش را بستند و چند روزی در هوای داغ و سوزان تشنه نگاهشان داشتند.بعد از چند روز به فجیع ترین شکل او و مردان همراهش را کشتند.زنان و دختران آنها را به اسارت بردند و....
۱۵ قرن از این ماجرا میگذرد، اما فراموشی آن برایمان غیر ممکن است....
نام آن سرور حسین بن علی(علیهما السلام) است...



محرم