آدم شدن چه مشکل؟!
أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
"الَّذِینَ یَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِینَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فِی الصَّدَقاتِ وَ الَّذِینَ لا یَجِدُونَ إلاّ جُهْدَهُمْ فَیَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ ألِیمٌ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللهُ لَهُمْ ذلِکَ بِأنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ وَ اللهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ"
(سورهی برائت ، آیات ۷۹ و ۸۰)
«کسانی که از صدقات مؤمنان مطیع عیبجویی میکنند و آنها یی را که جز به مقدار تواناییشان دسترسی ندارند مسخره مینمایند، خدا آنها را مسخره میکند و برای آنان عذاب دردناکی است. برای آنها استغفار بکن یا استغفار نکن [حتّی] اگر هفتاد بار برای آنها استغفار کنی هرگز خداوند آنها را نمیآمرزد چرا که آنها به خدا و پیامبرش کفر ورزیدند و خداوند فاسقان را هدایت نمیکند.»
عیب جویی، صفت دیگر منافقان
از جمله صفات زشت منافقان، صفتِ لَمْزاست. در آیهی ۵۸ همین سوره نیز اشارهی به آن شده بود که خواندیم:
"وَ مِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقاتِ..."
«در میان منافقان، کسانی هستند که تو را [ای پیامبر؛] در مورد صدقات، لمز (لَمْز: عیبجویی و عیبتراشی به منظور تحقیر کسی یا کسانی.) میکنند [و متهم به عدم رعایت عدل مینمایند].»
در آن آیه، لمز دربارهی پیامبر بود و اینجا دربارهی مؤمنین است:
"الَّذِینَ یَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِینَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ"
«کسانی هستند که دربارهی اهل ایمان، عیبجویی و عیبتراشی میکنند.»
این گونه افراد دارای روحیّهی بدی هستند و گویی همّی جز انتقاد از اشخاص و معیوب نشان دادن هر کار از هر کسی ندارند و اصلاً حاضر نیستند هیچ کار مثبتی را از کسی بپذیرند و تقدیر و تشکر کنند. اینان همّاز و لمّازند و به تعبیر قرآن کریم هُمَزه و لُمـَزه اند که یک سوره مستقلّاً در قدح(قَدْح: سرزنش.) اینان نازل شده است:
"وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ"
(سورهی همزه، آیهی ۱)
«وای به حال هر عیبجو در حضور و غیاب مردمان.»
آثار شوم عیب جویی
«همزه» و«لمزه» به اصطلاح ادبی «صیغهی مبالغه» است، همان طور که «همّاز» و« لمّاز» هم چنین است. جایی که خدا بفرماید: وای به حال کسی؛ معلوم میشود او در نزد خدا شدیداً منفور و مبغوض است و وجود او در میان مردم مایهی شرّ و فساد است. این حقیقت بسیار روشنی است که حیات هر ملّتی، بسته به مهر و محبّت و الفت در میان افراد آن ملّت است؛ همانگونه که حیات یک فرد انسانی، بسته به الفت بین جسم و جان است و مرگ او، یعنی بریده شدن این رشتهی الفت؛ و همانگونه که حیات یک خانواده، بسته به ازدواج است و ازدواج، یعنی الفت بین مرد و زن؛ طلاق که مرگ خانواده است، یعنی بریده شدن این رشتهی الفت.
همچنین افراد یک جامعه وقتی با هم مؤتلف و متّحد باشند، آن جامعه حیات دارد و زنده است و تمام آثار حیات اجتماعی در آن مشهود است و هیچ قدرتی نمیتواند آن را به زانو درآورد. امّا وقتی این الفت از بین رفت و جای آن، تفرقه و اختلاف و بغض و کینهتوزی آمد، طبیعی است که تدریجاً از بین میرود و در معدهی دیگران هضم میگردد.
حالا از جمله عوامل قطع رشتهی الفت و ایجاد بغض و کینهو خصومت در دلها، همین رذیلهی «لمز» و نفوذ مردم همّاز و لمّاز در میان یک ملّت است. به همین جهت است که قرآن در مقابل این گروه، موضع گیری تندی دارد و آنها را جدّاً تهدید به عذاب الیم کرده و کمترین روی آشتی به آنها نشان نمیدهد و میفرماید:
"الَّذِینَ یَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِینَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ"
آن کسانی که مطّوّعین از اهل ایمان را لمز و تحقیر میکنند و کارهای مثبت آنها را معیوب و لکّه دار ارائه مینمایند، مورد تحقیر خدا قرار میگیرند و محکوم به عذاب دردناک میگردند.
مفهوم کلمهی مطّوّع
کلمهی مُطَّوِّع، مشتق از «طـَوْع» (طَوْع: اطاعت با رغبت.) است. مطّوّع، یعنی مؤمنِ مطیعِ مشتاقِ اطاعت که با طوع و رغبت و اشتیاق تمام، به اطاعت از فرمان خدا و رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) اقدام میکند و عاشقانه بندگی مینماید؛ تنها به انجام واجبات و فرایض اکتفا نمیکند، بلکه به مستحبّات و نوافل از عبادات نیز میپردازد و علاوه بر انفاقات واجبِ مالی، انفاقات مستحبّه هم دارد؛ یعنی، از روی صدق و صفا، به دین و احکام آسمانی خدا عشق میورزد.
جالب توجّه اینکه قرآن در میان عبادات، روی عبادت مالی عنایت خاصّی دارد و در میان مطّوّعین نیز «مطّوّع در صدقات»، یعنی «مشتاق انفاق مالی» را مورد توجّه مخصوص قرار داده است:
"الْمُطَّوِّعِینَ مِنَ الْمُؤمِنین فِی الصَّدَقاتِ"
«کسانی که در انفاق مالی تطوّع دارند[مشتاقانه انفاق میکنند].»
معیار ایمان، پرداخت خمس و زکات
این نشان میدهد که معیار برای احراز ایمان کامل، انفاق مالی است. خدا خیلی روی زیاد نماز مستحبّی خواندن و روزهی مستحبّی گرفتن و نماز شب خواندن و هر ماه مشهد رفتن و هر سال مکّه رفتن و... تأکید نمیکند و اینها را معیار ایمان کامل نمیداند، بلکه معیار را انفاق مالی نشان میدهد که حدّاقلّش در واجبات، ادای خمس و زکات و کفّارات و مظالم است. خلاصه اینکه درجهی ایمانتان را با درجهی انفاق مال بسنجید و ببینید چه مقدار عاشقانه انفاق میکنید، از همان به درجهی ایمانتان پی ببرید.
مگر نه این است که شما هر چند وقت یک بار آزمایش خون میدهید تا از کیفیّت آن مطلّع شوید، آیا فشار بالا آمده یا پایین رفته؛ وضع چربی و اوره و... را اندازه میگیرید تا از صحّت و سلامت بدن مطمین شوید.
آیا تا به حال هیچ آزمایش ایمان دادهاید که از وضع نوسان ایمانتان با خبر شوید؟! دستگاه آزمایش ایمان از نظر قرآن، مسألهی انفاق مال است که بسیار دقیق است. اینکه من نماز شب میخوانم و هر سال عمره میروم و در ماه محرم و صفر لباس سیاه میپوشم و سینه میزنم و... خیال نکنید اینها معیار ایمان کامل است! خیر؛ آنچه که دردناک است و دل را میسوزاند دلیل بر ایمان کامل است؛ جدا کردن پول از خویش که دل را به درد میآورد و جان را میسوزاند! نماز شب خواندن که مهم نیست؛ چند شب که انسان برخاست عادت میکند! اوایل امر اندکی مشکل است و کُلْفَت دارد؛ ولی پس از مدتی که به خود تکلّف داد، عادت میکندو سر ساعت برمیخیزد. مکّه رفتن با زن و بچّه هم که خود، تنوّعی مطلوب است و علاوه بر زیارت، سیاحت است و احیاناً تجارت. تنها چیزی که دشوار است و حتّی شنیدن اسمش هم برای بسیاری از مسلمانانِ خوش انصاف وحشت بار است، خمس و زکات است!! ولی از آن بزرگواران چه پنهان که قرآن با فریادی هرچه رساتر و قاطعیّتی هرچه تمام تر میگوید:
"لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّی تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ..."
(سورهی آل عمران، آیهی ۹۲)
«شما هرگز به بِرّ و خیر و سعادت نخواهید رسید تا از آنچه که دوست میدارید، انفاق کنید.»
کلمهی لَنکه در آیه آمده است به اصطلاح اهل ادب، نفی ابد میکند؛ یعنی، هیچگاه و هرگز روی سعادت قرب خدا و رضوان خدا را نخواهید دید تا انفاق محبوب کنید.
پول، محبوب است و انفاق آن در راه خدا دلیل بر این است که خدا محبوبتر از آن در نزد شماست.
بررسی حال خود
اینک به حساب خود برسید و ببینید در مقامِ انفاقِ مال از چه حالتی برخوردارید؛ آیا جدّاً مُمْسِک هستید و اصلاً تمایل به انفاق ندارید؟! الْعِیاذُ بِاللهِ؛ یا میل به انفاق دارید امّا با تکلّف و دشواری همراه است؛ طبیعی است انسان بخواهد دفعتاً دو میلیون از ده میلیون به عنوان خمس از خود جدا کند دشوار و درد آور است؛ ولی بدانید همین درد است که بیماری مهلکِ بخل را درمان میکند و دردهای درمان ناپذیرِ روز جزا را بهبود میبخشد. همین سوزش جان است که از سوزش جهنّم میرهاند. اینجا با انفاق مال بسوزید تا آنجا در آتش محرومیّت از دیدار خدا نسوزید.
برتری مقام فقیرِ انفاق کننده
مطلب جالب دیگر اینکه در میان مؤمنینِ مطّوّع در صدقات که مشتاقانه انفاق میکنند، باز دسته ای هستند که بیشتر از دیگران مورد توجّه خداوندِ منّان قرار گرفتهاند و در آیهی مورد بحث مخصوصاً نشان داده شدهاند و آنها افراد کم در آمدند و در عین کم در آمدی آنچه که در توانشان هست انفاق میکنندو این بسیار مهم است که قرآن کریم از آن تعبیر به جُهد میکند و میفرماید:
"وَ الَّذِینَ لا یَجِدُونَ إلاّ جُهْدَهُمْ"
«کسانی که جز جُهدشان (جُهد: طاقت و آنچه که در توان انسان است.)چیزی نمییابند.»
فرق است میان تنگدستانی که آنچه در توانشان هست در راه خدا میدهند با کسانی که قسمتی از مال فراوان خود را میدهند. البته دو میلیون از ده میلیون را دادن جَهد (جَهد: دارای مشقّت.) هست امّا جُهد نیست که نهایت طاقت و توانایی باشد. کسی که تمامِ روز کار کرده و مثلاً ۲۰۰تومان به دست آورده و ۱۰۰تومان آن را برای خدا میدهد، این جُهد است و حقّاً قابل تقدیر.
از آیهی مورد بحث استفاده میشود که: مؤمن خوب است و مؤمن مطّوّع خوب تر است. در میان مطّوّعین نیز مطّوّع در عبادات خوب است و مطّوّع در صدقات خوب تر است. امّا در میان همهی اینها الَّذِینَ لا یَجِدُونَ إلاّ جُهْدَهُمْ از همه عالیتر هستند؛ اینها خیلی ارزش دارند.
اخلاص ابوعقیل انصاری
آن مرد با اخلاص چه قدر در نزد خدا ارزش داشته که این جملهی آخر آیه در مورد او نازل شده است. مفسّرین آوردهاند که شأن نزول این آیه، مردی به نام «ابو عقیل انصاری» بوده است؛ آدمی کم درآمد و فقیر که کارش آبکشی برای مردم بود. از چاهها آب میکشید و مشک را پر میکرد و روی دوش میگرفت و به خانههای مردم میبرد و از این راه، معاش خود و عایلهاش را تأمین میکرد؛ تا اینکه غزوهی تبوک پیش آمد و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) برای تأمین هزینهی جنگ، از مردم کمک مالی خواست. آنها که تمکّن مالی داشتند، اطاعت امر کردند. این مرد فقیر هم دلش خواست در این عبادتِ عظیم، سهمی داشته باشد ولی چیزی نداشت! آنچه از کار روزانه اش به دست میآورد، صرف عایلهاش میشد. تصمیم گرفت شب هم کار کند و اجرتِ کار شبانهاش را تقدیم خدا کند. شب رفت و کار کرد و یک مَن خرما به دست آورد و آن را به عنوان کمک به هزینهی جنگی تقدیم به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) کرد. منافقان همّاز لمّاز از جریان با خبر شدند و آن بندهی صالح خدا را به مسخره گرفتند که: این را ببین؛ یک مَن خرما برداشته و آورده که به هزینهی جنگ کمک کند!
البته آنها که کارشان جز لمز و عیبجویی چیزی نیست مؤمنان توانگر را به ریا کاری متّهم میکردند و میکنند! و مؤمنان فقیر را هم به حماقت و سفاهت توصیف مینمودند و مینمایند! هیچ کاری را از هیچ کس به قداست و اخلاص نمیتوانند بپذیرند!
آری؛ کافر همه را به کیش خود پندارد.
امّا خداوندِ منّانِ کریم، مؤمنان مطّوّع در صدقات و مخصوصاً آن مؤمن صادق در اخلاص را مورد لطف و عنایت قرار داد و گروه لمّاز را توبیخ و به عذاب الیم تهدید فرمود که:
"الَّذِینَ یَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِینَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ... فَیَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ ألِیمٌ"
«مردم لمّاز، مؤمنان مطّوع را مسخره میکنند ولی غافل از این هستند که خدا آنها را مسخره کرده است...»
عقوبت منافقان مسخره گر
دقّت میفرمایید که نفرموده: (یَسْخَرُ اللهُ مِنْهُمْ) که خدا اینها را مسخره خواهد کرد. بلکه به صورت فعل ماضی فرموده:"سَخِرَ اللهُ مِنْهُمْ"خدا هم اکنون آنها را مسخره کرده است و مسخره ی خدا همان طرد کردن آنها از حوزهی رحمت و مکرمت خویش و سرگرم کردنشان به یک زندگی حیوانی و سرانجام، مبتلا ساختنشان به عذاب دردناک ابدی است.
قبلاً هم خواندیم:
"فَلا تُعْجِبْکَ أمْوالُهُمْ وَ لا أوْلادُهُمْ إنَّما یُرِیدُ اللهُ لِیُعَذِّبَهُمْ بِها فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ تَزْهَقَ أنْفُسُهُمْ وَ هُمْ کافِرُونَ"
(سورهی برائت ، آیهی ۵۵)
«اموال و اولاد کافران، شما را به اعجاب نیاورد [و نپندارید که اینان خوشبختان عالمند.] خدا میخواهد آنها را با همین [پول و جاه و مقام و زندگی مرفّهی که ـ به زعم شما ـ دارند]، عذابشان کند.»
آری؛ آنها را از فضای لطف و عنایت و رحمت خود طردشان کرده و با همین زندگی مشتمل بر یک نوش و دهها نیش سرگرمشان ساخته است تا دم جان دادن کافر بمیرند و در میان جهنّم ابدی سرنگون گردند. معنای مسخره کردن خدا، همین است.
تهدید دیگری برای منافقان
مجدّداً گروه منافق لمّاز را تهدید بیشتری کرده و خطاب به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرماید:
"اِسْتَغْفِرْ لَهُمْ أوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللهُ لَهُمْ"
«تو برای آنها استغفار بکن یا استغفار نکن [هر دو یکسان است] اگر هفتاد بار هم برای آنها استغفار کنی هرگز خدا آنها را نمیآمرزد.»
واقعاً عجیب است، پیامبری که (رَحْمَةٌ لِلْعَالَمیِن) و محبوبترینِ خلق در نزد خداست؛ در عین حال به او میفرماید: تو درباره اینها نزد من شفاعت نکن که نمیپذیرم و آنها را هرگز مشمول مغفرت خود قرار نمیدهم.
کلمهی لَنْ در این آیهنیز، نفی ابد میکند؛ یعنی، هیچگاه غفران من، شاملِ حال اینان نخواهد شد؛ زیرا توبهی واقعی از اینها هرگز صادر نمیشود و طبعاً زمینهای برای استغفار پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مهیّا نمیگردد.
کسانی که رذیلهی نفاق در جانشان رسوخ کرده، توبه شان هم توبهی منافقانه است.
منافقان مسخره گر توفیق توبه ندارند!
اینجا هم مردمِ همّاز و لمّازی که «پشت به خدا بودن» در جانشان رسوخ کرده است، ممکن نیست توبهکار شوند و زمینهی قابلی برای استغفار پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مهیّا گردد.
اینکه فرموده است: «اگر هفتاد بار استغفار کنی نمیآمرزم.» مقصود عدد هفتاد نیست که اگر هفتاد و یک بار شد میآمرزم؛ بلکه مقصود بیان کثرت است؛ یعنی، هرچه هم تعداد استغفار زیاد باشد، غفران خدا حاصل نخواهد شد. مثل اینکه ما میگوییم: اگر صد بار هم بگویی، قبول نمیکنم، مقصود این نیست که اگر صد و یک بار گفتی میپذیرم؛ مقصود بیان کثرت است، نه عدد خاص.
شاهد بر اینکه عدم غفران خدا سببش عدم توبهی واقعی آنهاست، جملهی آخر آیه است که میفرماید:
"ذلِکَ بِأنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ وَ اللهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ"
«این [عدم مغفرت خدا] بدان جهت است که آنها نسبت به خدا و رسولش کافرند و خدا مردم منحرف گشته ی از راه را به سعادت ابدی رهنمون نمیگردد.»
مراقبت جدّی از حال خود
حال ما باید واقعاً مراقب خودمان باشیم که مبتلا به بیماری نفاق نشویم. این همه تذکّرات مکرّر که قرآن دربارهی نفاق میدهد معلوم میشود مبتلا بِهِ اکثر مردم است. اخلاص در عمل که سرمایهی اصلی است، بسیار کمیاب است امّا نفاق که بیماری مهلک است بسیار فراوان!!آیا ما که قصّهی ابوعقیل انصاری را در مسألهی اخلاص میگوییم و میشنویم، منظور این است که بگوییم: آفرین بر ابوعقیل! چه آدم با اخلاصی بوده است و همین؟! یا منظور این است که آنگونه بشویم نه اینکه تنها قصهاش را بشنویم. در معارف و حقایق دینی، شدن مقصود است نه دانستن. دانستن نیز از آن نظر مطلوب است که مقدّمهی «شدن» و «صیرورت» باشد.
"... ألا إلَی اللهِ تَصِیرُ الْاُمُورُ"
(سورهی شوری، آیهی ۵۳)
باید رو به خدا صیرورت حاصل شود؛ دگرگونی و تحوّل به وجود آید؛ آنگونه که خاک تحوّل مییابد و گل میشود. ما طبق معمول سنواتی اعلام میکنیم از شب ۱۱ تا ۲۰ مثلاً مجلس ذکر فضایل و مناقب اهل بیت (علیه السلام) برقرار است. آیا همین که رفتیم و نشستیم و ذکر فضایل کردیم؛ مطلب تمام است و دیگر کاری نداریم و بهشتی شدیم؟! یا خیر؛ ذکر فضیلت به منظور تحصیل فضیلت است. آنچه که آدمی را بهشتی میکند، تحصیل فضایل و مکارم اخلاق است که رسول مکرّم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
(اِنّی بُعِثْتُ لِاُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْاَخْلَاق)؛
«هدف از بعثت من، تتمیم (تتمیم: تمام کردن و به درجهی نهایی رساندن!)مکارم اخلاق است.»
لازمهی محبّت، به رنگ محبوب درآمدن است
اگر دستور تشکیل مجالس ذکر فضایل اهل بیت (علیه السلام) دادهاند به این منظور است که آن بزرگواران را به داشتن فضایل و مکارم بشناسید و سپس آنها را محبوب خود قرار بدهید و سرانجام به رنگ آنها درآیید؛ چون لازمهی محبّت به معنای واقعیاش، فانی شدن مُحِبّ در محبوب است. دیده شده است کسی که کسی را دوست میدارد آنچنان مجذوب او میشود که به طور ناخودآگاه، مثل او راه میرود و مثل او حرف میزند و مثل او لباس میپوشد و مینشیند و برمیخیزد. در تمام حرکات و سَکَناتش به رنگ او در میآید.
یاری مولا منوط به رعایت تقوا
این امام و مولای محبوب ما، امیرالمؤمنین (علیه السلام) است که میگوید:
(...ألا وَ إِنَّ لِکُلِّ مَأمُومٍ إِمَاماً یَقْتَدِی بِهِ وَ یَسْتَضِیءُ بِنُورِ عِلْمِهِ...)
(نهج البلاغهی فیض، نامهی ۴۵)
«توجّه؛ که هر مأمومی امامی دارد و از او پیروی میکند و از نور دانش او روشنی میطلبد.»
آنگاه میفرماید:
(... أعِینُونِی بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّةٍ وَ سَدَادٍ...)؛
«کمکم کنید تا بتوانم به شفاعت شما برخیزم و به مقصد نهاییتان برسانم، با ورع و پرهیزکار باشید.»
پاکدامن و پاک چشم و پاک زبان باشید، در دینتان محکم و قرص و استوار باشید تا من بتوانم شما را شفاعت کنم! من نمیتوانم هر آدم ناپاک و بیتقوایی را بهشتی کنم. ما میگوییم: آقا تعارف کرده، او خودش همه کاره است!! عجیب است. او خودش میگوید: (اَعینُونی)؛ «کمکم کنید» تقویََ و عفاف از خود نشان بدهید تا زمینهی کار من فراهم گردد.
خدا هم میگوید:
... إنْ تَنْصُرُوا اللهَ یَنْصُرْکُمْ...
(سورهی محمد، آیهی ۷.)
اگر میخواهید من شما را یاری کنم باید دین من را یاری کنید. شما که تخریب دین میکنید؛ چه توقّع یاری از من دارید! میگوییم: ما اسلام داریم؛ ما دین داریم؛ اگر تمام دنیا هم علیه ما برخیزند ما پیروزیم! میگوییم: ثَبِّتِ الْعَرْشَ، ثُمَّ انْقُشْ؛ شما اوّل اسلام و دین و احکام خدا را در سیمای زندگی بالعیان نشان بدهید، آنگاه با دلگرمی تمام بگویید: اسلام و ایمان داریم و چه غم داریم!
خدا میگوید: اگر یاری دین من کردید، من هم یار و یاور شما خواهم بود. علیّ امیر (علیه السلام) میگوید:
(... أعِینُونِی بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّةٍ وَ سَدَادٍ...)؛
«با ورع و عفت و سداد و تقوی کمکم کنید.»
تا من هم به کمک شما بشتابم و شما را به سعادت ابدی برسانم! تا اذن خدا نباشد که ما قادر بر شفاعت نخواهیم بود؛ چنانکه خودش فرموده:
... مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إلاّ بِإذْنِهِ...
(سورهی بقره، آیهی ۲۵۵)
اذن خدا همین است که تشریع شریعت کرده و دستور تدیّن و تخلّق به اخلاق فاضله و اتبّاع و پیروی از اولیای خود داده است وگرنه گوشهای بنشینیم و ذکر فضایل و مصائب بکنیم و بهشتی بشویم؛ این که دین نیست و قابل عرضهی به دنیا نیست!
سفارش اولیای دین، ترقّی و تعالی است
هر چه دربارهی اولیای خدا گفتهاند برای «شدن» گفتهاند، نه برای «شنیدن». ما چون «شنیدن» را هدف گیری کردهایم نه «شدن» را، وقتی مکرّر شنیدیم، مطالب برای ما کهنه میشود! امّا اگر هدف «شدن» باشد چون هنوز نشدهایم، هرچه مکرّر بشنویم، میبینیم باز تازه است. مریض تا خوب نشده است، طبیب روی نسخه مینویسد: تکرار شود؛ یعنی، تا خوب نشدی این نسخه برائت تازگی دارد و باید به آن عمل کنی. وقتی خوب شد؛ دیگر آن نسخه برایش کهنه است و تکرارش بیثمر.
ما باید باورمان بشود، بیمارانی هستیم که با گرفتن نسخههای مکرّر هنوز خوب نشدهایم و احتیاج به همان نسخههای مکرّر داریم. هرچه داستان «ابوعقیل انصاری» و «شطیطهی نیشابوری» را بشنویم، باز باید در آن بیندیشیم و از محرومیت خود بنالیم و اشک حسرت بریزیم که با این عمر بر باد رفتهام چه کنم؟! منتهیََ چون منظور ما در این مجالس، تنها «شنیدن» است، لذا دو بار که شنیدیم خسته میشویم و اعتنایی نمیکنیم.
آدم شدن چه مشکل؟!
از ما خواستهاند این طور بشویم نه این که تنها قصهاش را بشنویم. کار ما گفتن است و شنیدن! گوینده دلش خوش است که مثلاً حرفهای خوب میزند. گاهی با خودم فکر میکنم متجاوز از ۵۰ سال است از این حرفها میزنم، چه شد؟! چه طرفی بستیم (طَرْف بستن: سود بردن، نتیجه گرفتن.)؟! از بس که مردم از ما حرفهای مکرّر شنیدند، خسته شدند؛ آخر که چه؟!
عمرت به سر آمد و بســامان نشدی
دردت به لب آمد و به درمـان نشدی
قاضی و خـطیب و پارسـا و مفــتی
این جمله شدی ولی مسلمان نشدی
آقا؛ شما که هستید؟ من تاجرم؛ من بقّال و عطّارم؛ من دکتر، مهندس، پرفسور و فیلسوفم؛ من حجهْْ الاسلام والمسلمین ام؛ من آیت الله ام، بلکه عُظْمایم!! پس انسان کجاست؟! آدم کجاست؟!
دی، شیـخ با چراغ، همی گشـت گردِ شهر
کـز دیو و دَد مَلُولم و انسانم آرزوســت
گفتـم که یافـت مینشـود، جسته ایـم ما
گفت آنکه یافت مینشود آنم آرزوست
من دنبال همان «آدم» میگردم! دکتر و فیلسوف و حجهْْ الاسلام و آیهْْ الله فراوان است. میگویند: در محضر مرحوم آیت الله العظمیََ، آقای حاج شیخ عبدالکریم حایری، مؤسّس حوزهی علمیّه ی قم، این سخن به میان آمد:
ملّا شدن چه آسان، آدم شدن چه مشکل!
ایشان فرمودند: به نظر من،
ملّا شدن چه مشکل، آدم شدن محال است!!
از کسی پرسیدند: در میان زنان عالم، کدام زن از همه خوشبخت تر بوده است؟ گفت: حضرت حوّا. گفتند: چرا؟! گفت: چون شوهرش، آدم بود!
گیرم که نُحـاس را تو زر کردی زر کن مس خویشتن اگر مردی
(نُحاس: مِس.)
کسانی هستند که کیمیاگرند؛ مس را تبدیل به طلا میکنند؛ کار بزرگی است. امّا چه فایدهای دارد؟! تمام این دیوارها را طلا کنند، چه نفعی به جوهر ذات آدمی خواهد داشت؟! اگر مردی، مس وجود خودت را طلا کن! جمادات را طلا کردن چه فایدهای دارد؟ خود را طلا کن! وقتی از این عالَم رفتی، همهی این طلاها از دستت میرود، تو میمانی و خودت! اگر خودت طلا رفتی، خوشا به حالت.
اعمال آلوده از قلب آلوده
فرمود:
(یَا عیسَی قُلْ لَهُمْ [اَیْ لِظَلَمَةِ بَنی اِسرَاییلَ] قَلِّموُا اَظْفَارَکُمْ مِنْ کَسْبِ الْحَرَامِ)؛
«ای عیسی؛ به ستمگران بنی اسراییل بگو: چنگال خود را از کسب حرام برگیرید، [کسب و کارتان را از آلودگی به حرام بازدارید].»
(وَ اَصِمّوُا اَسْمَاعَکُمْ مِنْ ذِکْرِ الْخَنَی)؛
«گوشهایتان را از شنیدن گفتار و صدای نامرضیّ خدا ببندید.»
جانتان آلوده میشود؛ کسب حرام شما را بدبخت و سیاه روزگار میکند؛ شنیدن سخنان و صداهای نامرضیّ خدا و دیدن فیلمهای مهیّج شما را به بدبختی میکشاند؛ زندگی که همین چند لحظه خوش بودن نیست؛ زندگی ما دنباله دارد!!
(وَاقْبِلوُا عَلَیَّ بِقُلُوبِکُمْ)؛
(تحف العقول، مناجاهْْ الله جل ثناؤه لعیسی ابن مریم)
« [قلبتان را پاک کنید و] با قلب پاک به سمت من بیایید.»
آلوده نباشید؛ نماز هم که میخوانید با قلب آلوده میخوانید! روزه هم میگیرید با قلب آلوده میگیرید! مکّه هم میروید آلوده میروید! قلبها را پاک کنید.
(... اِنّی لَسْتُ اُریدُ صُوَرَکُمْ)؛
«من که صورت ظاهر شما را نمیخواهم.»
دل پاک از شما میخواهم؛ مظهر دل پاک نیز عمل پاک است!! اگر دیدید عمل پاک دارید، بدانید دل پاک دارید.
برگرفته از جزوات صفیر هدایت استاد ضیاآبادی(شماره 26)