یک سفر بیاد ماندنی
از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدم هم اشک روی صورتم بود و هم خنده. باورم نمیشد که بالأخره نوبت من فرا رسیده و میتوانم به سفری بروم که از سالها پیش در انتظارش بودم.
سفر آغاز شد و هواپیمای ما در سرزمین وحی به زمین نشست. اولین شهری که چشمم به جمالش روشن شد مدینه بود. شهر مدینه شهر پیغمبرصلیاللهوعلیهوآله شهر بقیع و چهار امام معصوم مدفون در آن شهری که نفس کشیدن در آن صفای عجیبی داشت!
پس از این که در هتل مستقر شدیم بلافاصله غسل زیارت کردم و لباسهای تمیزی پوشیدم. چنان مشتاق حرم پیامبر و زیارت قبرستان بقیع بودم که نتوانستم برای هم اتاقی خود صبر کنم. وقتی برای اولین بار آماده زیارت میشدم چنان شور و شعفی در قلبم دویده بود که طاقتم را از کف داده بودم و دلم میخواست دو بال پرواز داشتم تا میتوانستم چون پرندگانی که به آشیانه پر میکشند به جانب بقیع پرواز میکردم. اما خوب به خاطر دارم که دیری نپایید که این اشتیاق جای خود را به احساس دیگری داد:
وقتی به میلههای قبرستان بقیع رسیدم بی اختیار اشک از دیدگانم جاری میشد و تمام صورتم را خیس میکرد. آخر آنجا تا چشم کار میکرد خاک بود و خاک! نه شاخه گلی نه گلدانی نه شمعی و نه چراغ روشنی! با خود میگفتم: یک آدم مهم که از دنیا میرود بازماندگان تفاوتی بین قبر او و دیگران قایل میشوند. یعنی این چهار امام این عزیزان پیامبرصلیاللهوعلیهوآلهحتی به این اندازه هم برای اینان مهم نبودند فقط همین! مشتی خاک و تکهای سنگ!
به هر صورت مشغول خواندن یک زیارتنامه پنهانی شدم «السلام علیکم یا ائمه الهدی السلام علیکم یا اهل التقوی... السلام علیکم یا آل رسول الله... یَا وَلِیَّ اللَّهِ إِنَّ بَیْنِی وَ بَیْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ذُنُوباً لَا یَأْتِی عَلَیْهَا إِلَّا رِضَاکُمْ... وَ کُنْتُمْ شُفَعَایِی»[۱] سلام بر شما که اهل تقوا و ائمه هدایتید سلام بر شما که خاندان پیامبرید ای ولی خدا بین من و خدا گناهانی است که جز با رضایت و شفاعت شما محو نخواهند شد.» در همین حال و هوا بودم که ناگهان یکی از مأمورین مسیول قبرستان بقیع متوجه من شد و با خشونت مرا از این کار نهی کرد فریاد کشید: اشک نریزید زیارت نامه نخوانید توسل نکنید این کارها خلاف شرع است خلاف!
از شنیدن این جملات تند بسیار متعجب شده بودم. با خود گفتم: «براستی اشک ریختن بر یک عزیز از دست رفته کار عجیب و غریبی است! آن قدر عجیب که بشود نامش را عملی مخالف شرع گذاشت! یعنی اینها خودشان اگر عزیزی را از دست بدهند مثل سنگ نگاهش میکنند!»
با اندوه فراوان زیارتنامه را بستم. در دل عرض ارادتی خدمت ائمه بقیععلیهم السلام کردم پس از آن به سوی مسجد پیامبر رفته نمازخواندم زیارتی کردم و سپس راهی هتل شدم.
به هتل که رسیدم هنوز در حال و هوای بقیع بودم و در اندیشهی سخنانی آن مأمور. گر چه حرفهای او هیچ اثری بر اعتقادات من نگذاشته بود اما از این که آن لحظه حضور ذهن نداشتم تا جواب او را بدهم بسیار متأسف بودم. به همین دلیل حسابی در فکر این بودم تا پاسخی مناسب به او بدهم. این بود که صدای هم اتاقی خود را که گویا دو سه باری صدایم کرده بود نشنیدم. بالأخره وقتی تازه متوجه او شدم که به طرفم آمد لبخندی زد و گفت: قبول باشد. یک دفعه به خود آمدم گفتم: «شرمندهام! اصلاً حواسم نبود برای همین صدایتان را نشنیدم راستش بد جوری در فکر فرو رفته بودم.» گفت: از کجا میایی که تو را اینقدر در فکر فرو برده گفتم: «زیارت بودم.» گفت: پس چرا گرفتهای گفتم: «حرفهایی در بقیع شنیدم که ناراحتم کرد.» او که چندین بار به زیارت آمده بود به خوبی با رفتار مأمورهای سعودی آشنا بود برای همین جواب داد: دوست من تعجب نکن این حرفهایشان تازگی ندارد کار همیشگی آنهاست!
گفتم: آقای مهندس چه طور میتوانم بی تفاوت باشم! انسان هر کس را که دوست داشته باشد به دیدنش میرود در غم فراقش اشک میریزد اگر بمیرد به مزار او میرود و برای او فاتحه و قرآن میخواند. خصوصاً اگر این متوفی آدم مؤمنی بوده باشد از او میخواهد که برای او دعا کند مگراینطور نیست از این مهمتر در بقیع عزیزان خدا و پیامبرصلیاللهوعلیهوآلهوسلم دفنند نه افراد عادی و معمولی!! پس چرا اینان به ما اجازه نمیدهند که زیارت نامه بخوانیم و دعا کنیم اصلاً چه طور ممکن است درِ خانهی این بزرگواران رفتن یک عمل غیر شرعی به حساب بیاید
پاسخ داد: حق با توست خلاف شرع آن است که یکی از دستورات خداوند زیر پا گذاشته شود. مراجعه ما به اهل بیت که چنین کاری نیست زیرا خداوند حتی به منافقین هم این توصیه را کرده است که نزد پیامبر بروند و از ایشان بخواهند که برایشان طلب آمرزش کند تا از این طریق آنها را مورد بخشش خود قرار دهد. توسل به اهل بیت امر خداوند متعال است نه یک سلیقه و نظر شخصی!. برادران حضرت یوسفعلیه السلام هم همین کار را کردند. آنها وقتی از کردهی خود پشیمان شدند با یکدیگر گفتند: خوب است نزد پدر رفته به او متوسل شویم و خاضعانه به او بگوییم: ای پدر تو فرستادهی الهی هستی و نزد او آبرو و منزلت دیگری داری. تو برای ما از پروردگار طلب بخشش کن. من هم با تو هم عقیدهام که توسل به ائمهعلیهم السلام نه تنها کار اشتباهی نیست بلکه کاملاً هم شرعیست. یعنی شرع هم زیر توسل را امضاء کرده است.
با شنیدن این حرفها کمی آرام شدم. این بود که نوشیدن یک فنجان چای را بهانه کردم تا باز هم با او به این گفتگوی شیرین ادامه دهم. گفتم: «پس توسل یک وظیفه دینی به حساب میآید درست است» فنجان را از دهان برداشت و گفت: خودت قضاوت کن دوست عزیز اگر گفتی
برای این که به او نشان دهم که نسبت به توسل از اعتقادات راسخی برخوردار هستم سعی کردم چند دلیل قرآنی را که میدانستم به خاطر بیاورم. بنابراین با افتخار گفتم: یادم آمد یادم آمد که دوستی با اهل بیت پیامبرصلیاللهوعلیهوآلهوسلم مزد رسالت پیامبر است[۲] زیرا این بزرگواران برگزیدگان خداوند هستند و نه تنها توسلزیارت و عرض حاجت به آنان را دوست دارد بلکه بر این کار هم دستور داده است یادم آمد که اگر بندهای دوست دارد نزد خداوند عزیزتر باشد و خدای متعال به گونه خاصتری به او توجه کند باید (بهتر است) حاجتش را از طریق ائمه عرضه کند. یادم آمد که اصلاً در قرآن هم به این مطلب اشاره شده است که برای تقرب به خدا به دنبال وسیله باشید[۳]. یادم آمد که...
صدای خندهی آقای مهندس بلند شد و حرف مرا قطع کرد. دستهایش را بالا برد و گفت: بسیار خوب جوان! من تسلیم! معلوم شد که حافظهای قوی داری! همهی آنچه گفتی درست است و در دستورات دینی ما مسلمانان آمده است.
بعد به ساعت مچیاش نگاهی انداخت و ادامه داد: حالا اجازهی میدهی کمی استراحت کنیم تا برای زیارتی دوباره سرحال باشیم!
لذت شنیدن این هم نشینی به من اجازه نمیداد تا به این گفتگو پایان دهم. اما نگاهم به روی میز و سینی چای افتاد. به خود آمدم. فنجان چای خالی شده بود و دیگر بهانهای برای ادامه نداشتم. این بود که لبخندی زدم و سری به نشانهی رضایت تکان دادم.
از این که باور قلبی من با سخنان مأمور قبرستان بقیع فاصلهای عمیق داشت چنان احساس وجد و شادمانی میکردم که تا به امروز که چند سالی از آن میگذرد خاطره خوب آن سفر بیاد ماندنی را فراموشش نمیکنم. همچنین هر گاه به زیارت میروم یا در توسلاتی که دارم برای او و دیگرانی که با او هم عقیدهاند دعا میکنم تا هدایت شوند.
سایت فطرت
[۱] بحارالأنوار/ج۹۷/ص۳۷۵ /باب ۵- زیاراته صلوات الله علیهم
[۲] شورا/ ۲۳
[۳] مایده/ ۳۵