خدا منو میبخشه
اومده بود تو حسینیه و همش گریه میکرد.هرکدوممون باهاش حرف میزدیم آروم نمیشد.می گفت:حرفاتون همه دل خوش کُنَکِه. مگه میشه خدا منم ببخشه! نه...حساب من با شماها جداس...من منتظر یه آمرزش واقعی ام منتظر یه نشونه منتظر...
هر چی میگفتیم باید به رحمت خدا امیدوار باشی فکر میکرد ما از فضا اومدیم و همه مان معصومیم و هیچ وقت گناه نکردیم و تنها آدم گناهکار روی زمین اونه که الآنم به ته خط رسیده.
با اشاره به بچه ها گفتم: بی خیال.برین سر کارتون. این راسِّ کار آقای دکتره.
اما نمیدونم چرا حالا امروز که حال این پسره اینقدر بده آقای دکتر هم دیر کردن. چند دقیقه ای نگذشته بود که دیدم وارد حیاط شدن. بعد از سلام و احوالپرسی با بچه ها – که مشغول چراغونی کردن حیاط و زدن پرچمهای رنگی برای نیمه شعبان بودند- اومد به طرف من.
-سلام
-سلام علیکم
-حال شما
-الحمدلله
-آقا مهدی دیر کردین
-یه مریض اورژانسی آورده بودن باید بهش رسیدگی میشد. ببخشید دیر شد.حالا چطور مگه
-نه....دیر کردن شما که بلامانعه اما راستش یه پسره بعد از ظهری اومد دم در و ازم پرسید که میتونه یکم تو حسینیه بشینه منم گفتم خوب بلهخونه ی امام حسین علیه السلامه. بفرما.
اما از وقتی اومده همش داره گریه میکنه و به حرف هیچ کدوممون گوش نمیده.
-چطور
-می گه خدا منو نمیبخشه.گناه من با گناهای شما فرق میکنه. خلاصه منتظره صدای خدا رو – نعوذ بالله- بشنوه که بهش بگه بخشیدمت.
-حالا کجاس
به سمت راست سن اشاره کردم و گفتم: اوناهش. کنار اون پرده هه کِز کرده. ولی فکر کنم دیگه خیلی هم حال کسی رو نداشته باشه.خودتون هر طور صلاح میدونین دیگه...
آقای دکتر با متانت همیشگی ش سرشو تکون داد و با بستن چشمها و یه لبخند مهربون بهم امید داد که به لطف خدا مشکل پسره رو حل میکنه و رفت.
از دور زیر نظر گرفته بودمشون.
خدا خدا میکردم که ان شاالله بدون دردسر پسره راضی بشه و حالا که به این مکان مقدس پناه آورده دل سرد بیرون نره.
به یک ربع نکشید. دیدم پسره رو به قبله شد و آروم آروم مثل ابر بهار گریه میکنه. آقای دکترکه لبخند رضایت به صورتش نقش بسته بود اومد پیشم.
-چی شد آقا مهدی
-هیچی دعاش کن. ان شاالله به زودی حالش خوب میشه.
- مگه چی گفتین بهش
- حالا مفصله.می گم براتون. بعد مغرب که بچه ها استراحت میکنن میگم که همه هم باشن و بشنون.
بعد رفت پیش بچههای پشت سن تا تمرین نمایششون رو ببینه.
تو کار پسره مونده بودم.نمی تونستم چشم ازش بردارم.بعد از یه ساعت پا شد. کتشو رو دستش انداخت و اومد به طرف من.
-سلام میشه منم کمک بچه ها بکنم.کاری هست
به تته پته افتاده بودم....سعی کردم خیلی عادی برخورد کنم.....علیک سلام....بله....حتماً...فکر کنم بچههای آبدارخونه برا آماده کردن شربت و شیرینی کمک بخوان.
بعد به سعید گفتم: ایشون هم میآن کمکتون.یه کار حسابی بهشون بده که زودی همه ی حاجتهاشون رو بگیرن.
خندید و گفت: برا حاجت کار نمیکنم
تعجبم بیشتر شد! خدایا این آقای دکتر چی بهش گفت که از اون حال به این حال...
******
آقای دکتر رشته ی کلامو به دست گرفت و ضمن خسته نباشید و تشکر از بچه ها گفت: بچه ها یادتونه پارسال چقدر تلاش کردین تا رضایت منو برا تزیین سن با گلهای طبیعی رز بگیرین
-چطور امسال خودتون میخواین بهمون اجازه بدین
-صبر کن بابا.تخته گاز نرین. یادتونه
-بله
-بله
-بله
-خوب یادتونم هست که چه کارهایی کردین
خندیدم و گفتم: من که خوب یادمه. وقتی از همه ی راههای جلب رضایت شما مأیوس شدن من بیچاره رو انداختن وسط. چقدرم که سخت بود باید با حاج آقای رحیمی صحبت میکردم که ایشون شما رو راضی کنن و بچه ها سنو با گلهای رز تزیین کنن.
بچههای بلا وسط حرف من میگفتن: آقا خودتون خواستین برین پیش آقای رحیمی.ما که اصراری نداشتیم.
آقا سید خندیدن و گفتن: بله...مشخص بود و البته چه راه حل بیستی انتخاب کرده بودین. من که هیچ وقت رو حرف حاج آقای رحیمی حرف نمیزدم پاک مونده بودم چی بگم.
-حالا آقا سید چی شد یاد پارسال افتادین میخواین امسال جلو جلو اجازه ندین
-نه عزیزم الآن میگم.
کار شما منو یاد یه آیه ای از قرآن انداخت.یه آیه ی امیدوار کننده. تا حالا آیه ی ۶۴ نساء رو خوندین
-بله
- اما یادمون نیست.
سعید مثل همیشه سریع پرید و قرآنشو از تو کیف درآورد و آیه رو پیدا کرد.
-بخونم آقا
-بفرمایید
- اگر وقتی به خود ستم کرده بودند پیش تو میآمدند پیامبر ص و از خدا آمرزش میخواستند و پیامبر [نیز] برای آنان طلب آمرزش میکرد قطعاً خدا را توبهپذیرِ مهربان مییافتند.
-عزیزان میدونید مخاطب این آیه کیان
-ما دیگه
-همه ی مسلمونا
-مهاجرین و انصار
-و تابعین
-بله...قرآن و آیاتش برای همه ی مسلمونها و همه ی عصرها نازل شده و عمل کردن به اون هیچ محدودیت زمانی و فردی نداره. اما منظورم این بود که این آیه اولین بار در مورد چه کسانی نازل شده
-مسلمونهای گناهکار
-ابوجهل
-کافرای مکه
-نه جالبه بدونین که آیه در مورد منافقانی که در مدینه در کنار پیامبرص زندگی میکردن نازل شد.
-یعنی منافقای بی چشم و رو هم اگه میرفتن پیش پیامبر ص و ایشون براشون استغفار میکردن توبه شون قبول میشد
آقای دکتر خندید و گفت:آروم باش پسرم. حالا خودتو ناراحت نکن.... بله خدا خطاب به منافقینی که اینقدر بد بودند میفرماید اگه از پیامبر رحمت ص طلب استغفار میکردند واقعاً آمرزیده میشدند.
-چه جالب!
علی یکی از بچه مشتیهای بامزه گفت:آ خدای مهربونه دیگه بهونه میده دست بنده هاش که ببخشَتِشون.کرمتو عشقه.
آقای دکتر با اون نگاه نافذش به علی نگاه کرد و گفت: بله آخدا خیلی مهربونه اما این بهونه نیست. خدای بزرگ تو این آیه به بنده هاش یه راه نشون داده تا به وسیله ی اون به درگاهش راه پیدا کنن و توبه شون پذیرفته بشه.یه راهی که برای همه س و قطعاً آدمو به مقصد میرسونه.
دوزاری کجم بالاخره افتاد. تازه فهمیدم آقای دکتر به این پسره چی گفته بود. دکتر جون پیامبر ص عزیزمونو به عنوان راه بخشش بهش معرفی کرده بودند که با واسطه قرار دادن ایشون اطمینان داشته باشه که توبه ش قبوله و دلش آروم بگیره چون وعده ی خدا غلط نمیشه.
اما فکر کنم هنوز دوزاری چندتا از بچه ها در قابلمه س.
رو به بچه ها کردم و گفتم: حالا منظور آقای دکترو فهمیدینفهمیدین چرا یاد خاطره ی پارسال افتادن شما از طریق من بیچاره و آقای رحیمی آقا سید رو برا گلهای سن راضی کردین. یعنی واسطه قرار دادین. خدای مهربون هم تو این آیه به همه ی مسلمونا یه واسطه نشون داده و گفته از طریق پیامبرم به درگاه من بیاین که شما را خواهم پذیرفت.
آقای دکتر با تکون دادن سرش حرفمو تأیید کرد و گفت: برای همینه که ما شیعیان به زیارت پیامبر ص و ائمه علیهم السلام میریم و از اون بزرگواران میخوایم که برامون طلب استغفار کنن و واسطه ی رواشدن حاجتهامون بشن.
تو دلم خیلی خوشحال بودم. آخه هنوز نیمه شعبان نرسیده به لطف امام زمان عج عیدی مو ازشون گرفتم. عیدی قشنگی که یکی از مفاهیم قرآن کریم بود.عیدی ای که از آقای دکتر یاد گرفتم. حالا منم میتونم به کسایی که مثل این جوون دنبال راهی برای نزدیک شدن به خدا میگردن مسیر مطمین پیامبر ص و اهل بیتشو نشون بدم.
سایت فطرت