کمی با هم تامل کنیم!...

۱- کسی با تمرین و ممارست پیامبر نمی‌‎شود؛ امام نمی‌‎شود.

پیامبری رشته ورزشی نیست. عارف بازی و صوفی‎گری هم نیست. پیامبری مقامی است که خدا می‎دهد و فقط خدا می‎دهد. می‎خواهد در سنین بالا باشد می‎خواهد چون حضرت عیسی (علیه السلام) در مهد باشد. پیامبری چیزی نیست که بگویی بعد از چهل سالگی و پختگی به دست می‎آید. اگر پختگی لازم باشد خداوند آن را ایجاد می‎کند و اگر علم و تجربه بخواهد، خدا آن را می‎دهد. کسی با تمرین و ممارست نبی نمی‎شود؛ امام هم نمی‎شود. این دو مقام خدادی است. پس از آنان که خدا انتخاب کرده، نه کسی امام می‎شود و نه پیامبر... نه امام و نه پیامبر

۲- دشمنی با حضرت خدیجه چون اختلاف ایجاد نکرد و اسلام را یاری کرد

دشمنی با حضرت خدیجه از آن‎جایی شروع شد که او اختلافی ایجاد نکرد، آتشی در میان امت روشن نکرد و جنگی راه نیانداخت! دشمنی‎ها و کینه‎توزی‎ها از آنجایی شروع شد که او جان و مالش را برای دین هدیه کرد و در میان سالی، و در سختی‎های شعب ابیطالب از دنیا رفت. شاید اگر او هم میان مسلمانان غائله ای درست میکرد و آنها را به جان هم می‎انداخت، دیگر کسی با او دشمنی نمی‎کرد و تلاش نمی‎کردند برای او قصه سرای کنند و اعتبار اجتماعی او را مخدوش کنند.

۳- چون مادرش، جان‎ثار حجت الله شد

فاطمه چون مادرش، جان‎نثار حجت الله شد. مادر در سختی‎های شعب ابیطالب و دختر در کوچه‎های مدینه. مادر زمانی که اسلام هنوز جان نگرفته بود و دختر زمانی که اسلام، اوج گرفته بود. مادر را کفار کشتند و دختر را مسلمانان! مادر در زیر آفتاب سوزان و دختر، در حرارت خانه‎ی آتش گرفته. مادر برای دین، دختر نیز برای دین... مادر برای حجت الله، دختر نیز برای حجت الله... 

۴- توجه به مقام دو بانوی بزرگ

گرچه خدیجه‎ی کبری ام المؤمنین است. گرچه او تنها زنی است که می‎توان چنین صفتی به او داد. گرچه او جان و مال خود را برای اسلام و مسلمانی فدا کرد. گرچه او از اولین ایمان آورندگان بود. گرچه تکیه‎گاه نبی گرامی بود... 

اما... فاطمه، فاطمه بود. گرچه فاطمه دختر خدیجه بود اما، مقام دختر فراتر از مقام مادر بود. گرچه همانند مادر، جان‎ثار حجت خدا شد اما این امر نه به خاطر تاسی از مادر، که فاطمه خود تربیت شده‎ی خدا بود... حجت الله بود... فاطمه بود... 

۵- خدا را کنار زدند و خود خدایی کردند

آدمیان، خدا را کنار زدند. گفتند دوران خدا تمام شده. گفتند خدا مرده است! و گفتند ما از امروز خداییم. خودمان خدایی می‎کنیم و خود، گلیم همه را از آب بیرون میکشیم. کتابها نوشتند. از انسان خردمند گفتند. در بوق و کرنا کردند. خون‎ها ریختند. نژادپرستی کردند. آسمان آبی را با غبار و آب زلال را با گل، مخدوش کردند. زانوی خود روی گردن دیگران گذاشتند و آنها را کشتند. از روزی که آدمیان خدایی کردند، دیگر هیچ آرامشی باقی نماند.

۶- کم میگذری؟! هیهات!

در تمام طول عمر خود چند بار دعوا کردی؟ چند بار پیوندهایت را گسستی؟ چندبار به جان این و آن افتادی و این و آن به جان تو درافتادند؟ 

در تمام طول عمر خود، چند بار ظلم دیدی؟ چندبار بخشیدی؟ و از حق خود گذشتی؟ و عفو کردی؟ 

چندبار حمله ور شدی و انتقام گرفتی؟ چندبار ضربتی که خوردی را نوش جان حریفت کردی؟

نکند تعداد دفعاتی که بخشیدی کم بود و انتقام‎ها که گرفتی، بسیار؟!

قِلَّةُ الْعَفْوِ أَقْبَحُ‏ الْعُیُوبِ‏ وَ التَّسَرُّعُ إِلَى الِانْتِقَامِ أَعْظَمُ الذُّنُوب‏

از مولا علی علیه السلام نقل کرده اند:

کم گذشتى زشت ترین عیبهاست و شتاب در انتقامگیرى بزرگترین گناهان است.

تصنیف غرر الحکم: ۴۶۵ ح۱۰۶۹۲

 

۷- خدا کند که رافضی باشم

ساحران فرعون رافضی بودند. آن‎ها با دیدن عصای موسی، که به شکل اژدها درآمد به حضرت موسی ایمان آوردند و از فرعون روی‎ گرداندند. آن‎ها شکنجه‎ای سخت را پذیرفتند. آن‎ها رافضی شدند، چون دین فرعون را رفض کردند. رافضی از چیزی که خدا از آن بیزار است، دوری می‎کند و چیزی را که خدا به آن امر کرده، اطاعت می‎کند. آری! خدا کند که رافضی باشم. خدا کند که رافضی باشیم.

۸- نوکر اهل بیت بودی؟

«واقعاً ادعای نوکری اهل بیت داری؟ چه ادعای گزافی! واقعاً احساس میکنی خدمتگزار خاندان مهدوی هستی؟ چه احساس دروغینی! واقعاً فکر میکنی با لغز خوانی و قمپز در کردن، خدمتی به آن بارگاه کرده ای و نوکری شان کرده‎ای؟!

نه عزیز! اینجوری نیست. با حلوا حلوا کردن، هیچ دهانی شیرین نمی‎شود! این راه جز با صداقت به مقصد نمی‎رود و جز نیت خیر، به سامان نمی‎رسد.»

در مقابل آینه خودش را دوباره برانداز کرد و اینبار با صدای بلندتری گفت:

«خدمتگزاری به این خاندان، توفیقی است که باید آن را تمنا کنی و نه ادا و اطواری که آن را منت بگذاری. خدمتگزاری به این خاندان، راهی است که باید بپیمایی نه اینکه بر تخت بنشینی و تو را شاهانه بپیمایند!»

۹- در چشمان علی زل زده بودند 

دست بیعت به سوی علی دراز کرده بودند اما دلشان سودای دیگری داشت. به علی لبخند می‎زدند و تبریک می‎گفتند که ولی و سرپرست هر مومنی شده است. اما لبخندهایشان تلخ بود. بوی ریا می‎داد. در چشمان علی زل زده بودند. با زبانشان تبریک می‎گفتند و با چشمانشان، تیر نفرت می‎انداختند. 

هنوز خیمه‎های غدیر برپا بود که سودای سوازندن آنها را داشتند. در این اندیشه بودند که چگونه کار را خراب کنند و مسیر را تغییر دهند. در خود فرو رفته بودند. برای آنکه علی را پس بزنند، تنها یک راه برایشان باقی بود. باید فاطمه را می‎کشتند. چند ماه بعد فاطه کشته شد... پس از فاطمه باز در چشمان علی زل می‎زدند ولی اینبار بدون لبخند!

۱۰- چه کسی فکرش را می‎کرد که نیل بشکافد؟

در آن روز سخت که موسی به پیش می‎رفت و فرعونیان از پشت حمله ور بودند چه کسی فکرش را می‎کرد که نیل بشکافد و موسویان از نیل بگذرند و فرعونیان در آن غرق شوند!

چه کسی فکرش را می‎کرد قانون طبیعت با یک عصا شکسته شود و با یک فرمان، تغییر کند.

این روزها، روزهای سخت ماست. روزهای نگرانی و درد و اضطراب. روزهایی که تیغ تیز آفتاب، جانها را می‎سوزاند. اما باید به خدای موسی ایمان داشت و خدای عیسی را به یاد آورد و خدای محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را به تضرع خواند. باید دانست که برای خدا کاری ندارد که دوباره این سد را بشکند و جان‎های ما را نجات دهد و از این روزگار سخت بگذراند... توکل به خدای موسی را می‎خواهد و ایمان به موسای زمان که حضرت مهدی (عج) است... حتی در زمان غیبتش... حتی در زمانی که هنوز اذن ظهور داده نشده است.