مصاحبه کننده: این درست که یکی از برنامههای پربیننده تلویزیون به عنوان میهمان حضور پیدا کردید ولی برای آشنایی بیشتر مخاطبان و مردم ایران با شما لطفا خودتان را معرفی کنید و مرحله به مرحله اتفاقهایی که در زندگی تان افتاده را برای ما هم بگویید.
محمّدرضا عرب: من محمد رضا حاج موسی عرب هستم که برای راحت تر بودن محمد رضا عرب صدایم میکنند. تا ۱۴ سالگی در ایران زندگی میکردم و بعد از آن همراه با خانواده ام به آمریکا رفتم. سبک زندگی من در آمریکا از زمان ورود به این کشور تا زمانی که اتفاق خاصّی در زندگی ام افتاد شبیه آدمهایی بود که در کشورهای غربی زندگی میکردند حتی بعضی وقت ها در بسیاری از مسائل افراط و تفریط هم میکردم. بالاخره آن فرهنگ برایم نو بود و جذابیت زیادی داشت. در واقع دوست داشتم سبک زندگی ام همان گونه باشد و تمام تلاشم را میکردم که در هیچ زمینه ای از آدمهای دور و برم کم نیاورم! یعنی شبهای تعطیل مثل همه آنها به کلوپهای شبانه کنسرت ها و... میرفتم و تمام رفتارهایی که یک شهروند غربی انجام میداد رعایت میکردم. این شیوه زندگی من تا آن سالی که برحسب یک اتفاق با قرآن آشنا شدم.
مصاحبه کننده: این آشنایی در چند سالگی بود
محمدرضا عرب: در ۲۶ سالگی آن زمان تقریبا زندگی ام روی روال افتاده بود و وضعیت اقتصادی هم بسیار خوب شده بود. شرکتی تأسیس کرده بودم که به واسطه فعالیتهایش شرایط مالی خوبی برایم مهیّا بود. بنابراین احساس میکردم تمام لذتهای دنیا در دستان من است و مدام دنبال تجربه لذتهای جدید و جذاب تر بودم. دیگر لاس وگاس کنسرت و... برایم تفریحهای پیش پا افتاده ای محسوب میشدند. و در پی کشف دنیایی تازه بودم. هر سال در آمریکای جنوبی جشنهای بزرگ و باشکوهی برپا میشود که از جمله جشنهای ریشه دار قدیمی آن منطقه از جهان است و ریشه در سالهایی دارد که برده داری مرسوم بوده سالهاهایی که برده ها حقّ حمل اسلحه و اجتماع با یکدیگر را نداشتند اما آنها هر سال گردهمایی برای خودشان برپا میکردند که بعدها کارناوال نام گرفت و به وسیله این اتفاق توانستند اطلاعات لازم را بین یکدیگر رد و بدل کنند و به وسیله ورزش رزمی که بعدها آموختند توانستند خودشان را از آن شرایط سخت نجات بدهند. پایان تابستان هر سال ترکیبی از حرکات ورزش رزمی آن برده ها به همراه لباسهای سنتی و حرکات موزونشان مراسم کارناوال را به وجود میآورد که توریستهای زیادی را به کشور برزیل میکشاند. آن زمان من هم دوست داشتم در این جشن ملی برزیل حضور پیدا کنم تا به باور خودم بیشتر از دنیا لذت ببرم از زمانی که آماده سفر شدم و تصمیم گرفتم از خانه خارج شوم خواهرم (فریبا) از من پرسید: «محمد کجا میخواهی بروی» گفتم: «برزیل». گفت: «برزیل که خیلی دوره»! گفتم: میدونم. گفت: «صبر کن صبر کن الان میآیم»! خواهرم به داخل خانه برگشت تا به رسم ایرانی ها و مسلمانان کتاب قرآن را بیاورد تا من از زیر آن رد شوم و خداوند من را از خطرها دور نگه دارد. به اصرار قرآن را از خواهرم گرفتم و دیدم ترجمه فارسی دارد و از آنجا که تا ۱۴ سالگی در ایران زندگی کردم بودم میتوانستم زبان فارسی را بخوانم. بنابراین تصمیم گرفتم آن را با خودم به سفر ببرم تا بفهمم داخل آن چه نوشته شده است.
مصاحبه کننده: یعنی تا آن هیچ آشنایی با قرآن نداشتید
محمّدرضا عرب: هیچ شناختی از قرآن نداشتم.
مصاحبه کننده: حتی خانواده تان هم قرآن را نمیشناختند
محمّدرضا عرب: آنها هم مثل من
مصاحبه کننده: پس قرآن در خانه شما بیشتر تزیینی بود تا کاربردی!
محمّدرضا عرب: بله مثل خیلی از خانه ها که قرآن روی طاقچههایشان در حال خاک خوردن است. ما هم قرآن داشتیم ولی توجهی به آن نمیکردیم. یکی از دلایلی که تصمیم گرفتم در سفرم آن را با خودم ببرم این بود که آن را بخوانم و نکاتی از آن نصیبم شود که بتوانم خواهرم را مجاب کنم این کتاب در جهان امروز که پیشرفت تکنولوژی در آن به شدت اتفاق افتاده نمیتواند تأثیر گذار باشد. جالب اینکه وقتی شروع به خواندن قرآن کردم تأثیری که رویم گذاشت دقیقاً برعکس چیزی بود که در مغزم رژه میرفت به این صورت که وقتی یکی از هتلهای شهر ریودوژانیرو رسیدم میخواستم چند ساعتی استراحت کنم تا بتوانم در میهمانی شبانه آنجا شرکت کنم قبل از اینکه بخوابم قرآن را باز کردم و از همان سوره حمد و بقره شروع به خواندن کردم چند دقیقه که از خواندن قرآن گذشت آن را بستم. چراغ اتاقم را خاموش کردم و هنوز چند دقیقه نگذشته بود که به خودم گفتم: «محمد تو الان چی خواندی» این کتاب داشت چه چیزهایی به تو میگفت این تفکّر آنقدر بی خوابم کرد که از جایم بلند شدم و دوباره قرآن را باز کردم و حدود ۱۴ بار همان مطالب را از اول خواندم. هر بار به آن نقطه ای که جلوتر خواهم گفت میرسیدم برمی گشتم همه آن متن ها را از اول میخواندم. آنچه در قرآن من را بسیار جذب خود میکرد سطری بود که در آن وجود دارد. خداوند در آیه ۲۴-۲۳ سوره بقره میرماید «اگر شما را در کتاب قرآن شکی است که نوشته دست بشر است یا فرستاده خدا نیست پس مانند آن سوره ای بیاورید» و خداوند به همه بندگانش به یک اندازه این اجازه را داده است و میفرماید تا روز قیامت هم فرصت دارید این کار را انجام دهید. اگر توان انجام این کار را داشتید ایمان بیاورید که قران کتاب خداوند خالق شماست و نوشته دست بشر نیست. پس مطیع او باشید و بترسید از آتشی که هیزمش استخوان ها و پوست مردم لجوج است آدمهایی که حق را میبینند و میفهمند اما لجاجت میکنند و نمیپذیرند. همه این مطالب تأثیر زیادی روی من گذاشت و قرآن را در نظر من به مانند پهلوانی کرد که رجز خوانی میکند. کتابی که دیدم منطقش آنقدر قوی است که نمیتوان هیچ خرده ای به آن گرفت و خودم را در شرایطی قرار دادم که گفتم «با منطق من درست است پس باید در مقابل منطق قرآن دلیل برهانی بیاورم که ثابت شود من درست رفتار میکنم. یک مثال قدیمی است که میگوید در خانه اگر کس است یک حرف بس است. عین این مثال در زندگی من هم اتفاق افتاد. یعنی زمانی که به لس آنجلس برگشتم و تحقیق کردم دیدم هیچ کس نتوانسته است کتابی شبیه قرآن بنویسد. در افکارم به این آرامش رسیدم که حرف این کتاب درست است و مجاب شدم این کتاب نوشته دست بشر نیست و معجزه ای است از سوی خالق هستی. بعدها با مجعزات دیگر قرآن آشنا شدم. ولی آن معجزه برای آن که ایمان بیاورم و قرآن را جدی تر پیگیری و بررسی کنم کفایت میکرد. از آن زمان به بعد دیگر نتوانستم خودم را قانع کنم که نسبت به قرآن بی توجه باشم.
مصاحبه کننده: بعد از آشنایی شما با قرآن ماجرای سفر به برزیل چه شد
محمّدرضا عرب: خیلی جالب بود. بعد از آشنایی با قرآن دیگر وارد آن کارناوال نشدم و رفتم زمان خودم را در جنگلهای آمازون گذراندم. در واقع خودم به شهر سالوادور و منطقه بلم رساندم و از آنجا وارد جنگلهای آمازون شدم و تمام روزم را صرف خواندن قرآن میکردم و مدام اشک میریختم و میگفتم: خدایا چرا اینقدر دیر من را با این معجزه ات آشنا کردی. بی شک مقصّر اصلی همه این اتفاق خودم بودم که تا پیش از آن کوتاهی کرده بودم و بعد از آن دیگر جهان را به گونه ای دیگر میدیدم. دیگر تنها خودم را نمیدیدم بلکه جهانی را میدیدم که یک خالق خواسته است من در این عالم باشم خالقی که من را رها نکرده و برای من برنامه دارد و حتی برای راهنمایی من معجزات فراوانی نازل کرده است. بعدها که زمان بیشتری برای مطالعه قرآن و دیگر کتابهای دینی گذاشتم دیدم خداوند چه برنامه ریزی دقیقی برای مخلوقاتش کرده است خداوند حتی برای راهنمایی بندگانش پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت (علیه السلام) را مامور کرده و در آیه ۲۲ سوره احزاب فرموده است: همانا این خانواده که از معلمان قرآن هستند از هر عیب و بدی دور کردیم. ضمن اینکه خداوند در قرآن به صراحت میفرماید: «ببینید آیا در قرآن اشتباهی پیدا میکنید» این یکی از بزرگترین معجزات خداوند است کتابی نازل کرده که به هیچ شکل ممکن نمیتوان هیچ ایرادی در آن پیدا کرد در حالی که تمام کتابهای حاصل دست بشر بعد از انتشار با صدها اشتباه همراه هستند. همه اینها از زمانی آغاز شد که من کتاب قرآن را برداشتم و ترجمههایش را خواندم و از آن به بعد در زندگی ام توجهی ویژه به آن کردم و اول به این نیت که ببینم در آن چه گفته شده تا شاید بتوانم خواهرم را هدایت کنم! اما وقتی به مطالب آن پی بردم متوجه شدم داستان چیز دیگری است.
یکی دیگر از بزرگترین معجزات کتاب خداوند این است که قرآن با شما به صورت تک نفره گفت و گو میکند هر کس قرآن را برمی دارد و میخواند انگار این کتاب برای آن شخص نوشته شده است. تفاوتی نمیکند شما پادشاه باشی یا یک گدای خیابانی بی سواد در هر صورت وقتی این کتاب را میخوانی انگار اختصاصی برای تو نازل شده است. این معجزات یکی پس از دیگری به من نشان داده شد تا تصمیم گرفتم سبک زندگی ام را عوض کنم. خلاصه بعد از همه این اتفاق ها حدود ۱۸-۱۷ بار قرآن را از ابتدا تا انتها خواندم. وقتی به شهر محل سکونتم در آمریکا برگشتم با خودم گفتم باید وضعیت زندگی ام را تغییر دهم. بنابراین از خودم شروع کردم و از آنجا که به موسیقی علاقه زیادی داشتم آلات موسیقی زیادی در خانه ی به اصطلاح مجردی خودم که پاتوق دوستان و آشنایان برای دورهمیهای و مهمانیهای شبانه بود داشتم که همه شان را دور ریختم تمام نوشیدنیهای الکلی درون خانه را در دستشویی ریختم و وقتی پی بردم بخش عمده زمانی که در مسافرت سپری کردم در ماه رمضان اتفاق افتاده شروع کردم روزههایم را گرفتن و در کنار آن نماز خواندن را هم شروع کردم.
مصاحبه کننده: از چه طریقی با آداب روزه داری و نماز خواندن آشنا شدی
محمّدرضا عرب: پدرم نماز خواندن را در کودکی به من آموخته بود. آن زمان که در حال قطع رابطه با دوستانم بودم آنها بارها من را به کنسرتهای مختلف دعوت کردند و در پی اصرار بی حدشان حضور در یکی دوتای شان را پذیرفتم. یادم هست در کنسرت یکی از خوانندگان لس آنجلسی بودم که خواننده ناگهان از کلمه «ماشاءالله» استفاده کرد و من ناگهان یادم افتاد نماز عشایم در حال قضا شدن است. خودم را از میان آدمهای حاضر در کنسرت به سرعت به پارکینگ محل برگزاری کنسرت شهر هالیود رساندم و در میان دو خودرو مکان مناسبی برای خواندن نمازم پیدا کردم. زمانی که نمازم به پایان رسید و دوباره وارد آن جمع شدم تضادّ میان فضایی که بین من و خالقم برقرار شده بود را با فضای آن کنسرت و آدمهای حاضر در آن احساس کردم فهمیدم چه دنیای متفاوتی میان دو اتفاق وجود دارد. آنجا بود که پی به این تضاد بردم و باید انتخاب میکردم که با این یا آن چرا که نمیتوان هر دویشان را با هم داشت. در واقع باید نماز و خداوند را انتخاب میکردم با آن فضا و هر کاری که دلم میخواست انجام بدهم را میپذیرفتم. نماز مرتب به من تلنگر میزد که این راه صحیح زندگی نیست و باید همان را را ادامه میدادم.
بعد از چند سال شروع کردم در شهر لس آنجلس به دنبال پیدا کردن مسلمانان دیگر و ببینم آیا آدمهایی هستند که مسلمان و مومن باشند یا نه خیلی دوست داشتم میزان آشنایی ام با اسلام را بیشتر کنم چرا که تا آن زمان تنها کتاب قرآن و چند نوار سخنرانی از دکتر شریعتی و.. که از ایران برایم فرستاده بودند را در دسترس داشتم. در یکی از شهرهای معروف لس آنجلس که ایرانیهای بسیار به آنجا میروند مجلسی برای امام حسین علیه السلام برپا بود که من هم در آن حضور پیدا کردم. آنجا علی آقا نامی جلسه امام حسین علیه السلام را تشکیل میداد. در همان جلسه ها بود که با یک خانواده ایرانی که بعدها خانواده همسرم شدند آشنا شدم و این وصلت اتفاق افتاد. بعد از آشنایی با یکدیگر به ایران سفر و مراسم ازدواج مان را در تهران برگزار کردیم. سپس به آمریکا برگشتیم و زندگی مان را ادامه دادیم. همسرم واقعا خانم خاصی هستند و در زندگی ایشان هم اتفاقهای جالبی افتاده است. به عنوان مثال ایشان در سن ۱۳ سالگی با وجودی که مادرشان مخالف این اتفاق بوده اند تصمیم گرفته است حجاب داشته باشد. ایشان همیشه به من میگویند همان تصمیم بسیار به پیشرفت و حفظ شان در جامعه آمریکا کمک کرده است. چون در محیط مدرسه و دبیرستانهای آنجا همه نوع مواد مخدر و مشروبات الکلی وجود دارد دخترها و پسرها در مدرسه تشویق میشوند با یکدیگر دوست شوند و رابطه برقرار کنند. و بی حیایی در آنجا به اوج خود رسیده است. همسرم میگوید همان حفظ حجاب من را از تمام این محیط ها حفظ و جدا کرد و دیگر هیچ کس من را به آن محیط ها دعوت نمیکرد و زمینه مسائل و خطرها حفظ شدم.
مصاحبه کننده: آشنایی شما با اهل بیت چگونه اتفاق افتاد
محمّدرضا عرب: حدود یک سال بعد از ازدواج با اهل بیت آشنا شدم. قبل از آن در مجالس مختلف مذهبی بود. ولی چون سال ها از آن میگذشت اطرافیان و اقوامم پرس و جو کردم تا به صورت کامل آن را یاد گرفتم. قواعد روزه داری را هم نمیدانستم که مثلا از چه زمانی شروع میشود و چه زمانی تمام میشود. تنها میدانستم بعد از طلوع خورشید تا غروب آن دیگر نباید هیچ چیز بخورم یا بنوشم. تا یکی دو سال اطلاعات دقیقی نداشتم ولی بعدها برگشتم قضای آن سالهایی را که به دلیل نداشتن اطلاعات و ناآشنایی با دین اسلام روزه نگرفته بودم را ادا کردم. نمازهایش را خواندم و کفارههایش را هم دادم. مرحله بعدی کارم عوض کردن دوستانم و محلهایی بود که رفت و آمد میکردم. نماز نقش مهمی در زندگی من ایفا کرد. بعضی وقت ها میشنوم میگویند فرهنگ غربی درصورتی که بهتر است به جای این واژه از فرهنگ غلط استفاده کنیم. چون وقتی که میگوییم فرهنگ غربی آدم احساس میکند چقدر از این فرهنگ دور است. در حالی که بیشتر خانوادههای خودمان با این فرهنگ غلط یا غربی زندگی میکنند و بسیاری از ارزش ها در حال رنگ باختن است. بنابراین بهتراست به جای فرهنگ غربی بگوییم فرهنگ غلط. خیلی وقت ها به دوستانم میگویم زمانیکه به آمریکا یا کشورهای اروپایی میروید بسیاری لغات هست که وجود ندارد. مثلا اگر با همسرم در حال رفتن باشم و بخواهم بگویم این خانم همسر من است هیچ لغتی برای ادای منظور من وجود ندارد. یا اگر بخواهم بگویم «خانم یا آقا حیا داشته باش» ترجمه لغت آن در زبان انگلیسی وجود ندارد یا شاید بتوانم در زبان انگلیسی به یک نفر بگویم «مرد باش» ترجمه ای برای آن وجود ندارد. در حالی که مردانگی یا معرفت خیلی متفاوت است. یا من چگونه به یک آمریکایی میتوانم بگویم «غیرت داشته باش» میخواهم بگویم که در فرهنگ درست یکسری لغات وجود دارد که شاید رنگ ببازند و معنی خود را از دست بدهند در حالی که در یک فرهنگ فقط معنی لغت به لغتی برای این کلمات وجود ندارد. پس بیاییم فرهنگ را به دو فرهنگ درست و غلط تقسیم کنیم و اجازه ندهیم این واژه ها رنگ ببازد. انسان فطرتا ناموس خود را میشناسد و میان ناموس خود و دیگران فرق میگذارد. مثلا در کشورهای غربی اگر کودکی در حال راه رفتن با مادرش باشد و فردی غیر از پدر خودش دست مادرش را بگیرد به سرعت گریه میکند و احساس غریبی میکند. فطرت انسان و کودک است که حیا و ناموس عفاف و غیرت را تشخیص میدهد ولی وقتی بزرگ میشود آن ارزش ها رنگ میبازند و دیگر خیلی چیزها برایش مهم نیست. ریشه این اتفاق در جامعه است که تنها برای کشورهای غربی نیست و در کشور خودمان هم دیده میشود.
مصاحبه کننده: ازدواج شما در ایران اتفاق افتاد یا خارج
محمّدرضا عرب: دو سال بعد از اینکه به اسلام گرایش پیدا کردم نماز نقشی تعیین کننده در روند زندگی من داشت اجازه بدهید یک خاطره برایتان تعریف کنم. در مجالس امام حسین حضور پیدا میکردم ولی بیشتر آشنایی من با این خاندان مطهّر به واسطه مطالعه قرآن و آیات مبارکش اتفاق افتاد. آیاتی را که اشاره به اهل بیت داشت میخواندم و همین باعث میشد بیشتر درباره این خاندان تحقیق کنم. حین این تحقیق ها با قله ای عظیم به نام امام حسین آشنا شدم که میان اهل بیت میدرخشید. در اتفاق کربلا و ایستادگی ایشان درسهای بزرگی وجود داشت که من را با امام بزرگ و بامنزلتی آشنا کرد. ایشان ۱۴۰۰ سال پیش فرهنگ عاشورایی را پایه ریزی کردند. در فرهنگ مسیحیت جمله ای وجود دارد که میگوید: «اگر کسی به یک سمت صورت شما سیلی زد سمت دیگر را هم بیاورید تا سیلی دیگری به شما بزند». اسم این فرهنگ پذیرفتن ظلم است! یعنی به شما میآموزند به جای اینکه در برابر ظلم دیگران قد علم کنید باید آن را بپذیرید و ببخشید. متأسفانه این فرهنگ را در بسیاری از نقاط زمین جا انداخته بودند. اما امام حسین میآید در مقابل این فرهنگ فرهنگ آزادیخواهی را پایه ریزی میکند که بعدها انسانهای بزرگی همچون گاندی از این فرهنگ بهره میبرند. امروز هم انسانهای روی زمین در حال بهره بردن از این فرهنگ با ارزش هستند و میگویند ما میتوانیم در برابر ظلم ایستادگی کنیم. این ایستادگی را چه کسی به ما یاد داده است هیچ کس بیشتر از امام حسین این مسئله را برای ما شفاف نکرده است. وقتی در مورد ایشان تحقیق کردم دوست داشتم دیگران را هم از این چشمه زلال بهره مند کنم. بنابراین لوح فشرده به نام «تمنایی برای بیداری» تهیه کردم و پشت جلد این متن را نوشتم «محمد عرب مسلمان زاده ای که در سن ۲۴ سالگی در حالی که در کشور آمریکا زندگی میکرد اسلام را دوباره بازیافت. قلب ایشان بسیار تحت تاثیر حرکتی قرار گرفت که امام حسین در کربلا انجام داد. چرا که آن حرکت تا امروز باعث نجات اسلام و هدایت سخنان حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره اسلام شده است. تهیه کردن سی دی به این دلیل است که بتواند جوانان را بیشتر با اهل بیت آشنا کند و آن خانواده کسانی نیستند جز حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) دامادشان حضرت علی (علیه السلام) و دخترشان حضرت فاطمه (سلام الله علیها) و نوههایشان امام حسن و امام حسین (علیه السلام). پایین جلد لوح فشرده هم این جمله را نوشته ام که «انسان به شناخت نمیرسد مگر آنکه حقیقت را دنبال کند. معتقدم ما انسان ها نباید نسبت به اتفاقهای تاریخ بی تفاوت باشیم. امام حسین همه آن مشکلات را به جان نخرید که ما امروز بی تفاوت از کنار همه چیز به سادگی رد شویم. بنابراین بیاییم فرهنگ عاشورا آشنا شویم و از آن در زندگی خانواده خودمان بهره ببریم».
مصاحبه کننده: الان به همراه همسرتان در ایران زندگی میکنید
محمدرضا عرب: بله اکثر اوقات ایران هستیم ولی مدام در حال رفت و آمدیم مثلا دو ماه پیش امریکا بودیم چون پدرم کمی کسالت داشتند.
مصاحبه کننده: بعد از اینکه نگاهی جدی تر به دین اسلام و قرآن پیدا کردید اتفاق افتاده به محل دوستان قدیمی تان بروید و بخواهید آنها را هم با این دنیای تازه آشنا کنید
محمدرضا عرب: به نکته خیلی خوبی اشاره کردید همانطور که گفتم زمانی که به اسلام گرایش پیدا کردم ۲۶-۲۵ سالم بود یعنی در سن و سالی که برای هر جوانی اوج لذت ها به حساب میآید. من در لاس وگاس پسر عموهایی دارم که هر وقت کنسرت یا کلوپ شبانه میرفتیم با هم بودیم. زمانی که آنها متوجه شدند من به دین اسلام گرایش پیدا کرده و به نوعی از آن جمع جدا شدم. بسیار تعجب کردند. خاطرم هست یکبار که در یک مهمانی خانوادگی دوباره دور هم جمع شده بودیم به آنها گفتم «بچه ها واقعا در جمع ما کدامیک فاسدترین بود» همه آنها بدون استثنا به من اشاره کردند و گفتند: «تو»! به آنها گفتم: «خداوند فاسدترین شما را هدایت کرد که حجّتی باشد برای شما تا روز قیامت هیچ دلیل و برهانی نداشته باشید که ما نمیدانستیم چون خدا ما را هدایت کرد پس حواستان باشد اگر روز قیامت از شما جواب خواستند یک وقت نگویید نمیدانستیم چون شما میدانید محمدی که بین شما بود راهش را عوض کرده». دو سه ماه پیش که به آمریکا سفر کردم خوشحال شدم که پسر عموهایم دیدگاه شان نسبت به این مسئله تغییر کرده و فکرشان در حال عوض شدن است به عنوان مثال یکی از پسرعموهایم که مهدی نام دارد پیشم آمد و گفت «محمد! دیگر خیلی خانواده دوست شده ام و زمان زیادی از روزم را کنار خانواده ام میگذرانم ودیگر مثل آن زمانها نیستم». این اتفاق ارزش زیادی برای من داشت. درست است که این اتفاق خیلی دیر در زندگی مهدی رخ داد ولی شاید خداوند عمدا من را که تجربههای مشترک زیادی با آنها داشتم جلویشان قرار داد تا نشان دهد هر انسانی قابلیت هدایت شدن دارد و امروز بسیار خوشحالم که میبینم مهدی سبک زندگی اش را تغییر داده است. چند شب پیش در یکی از جلساتی که در همین نمایشگاه بین المللی قرآن برگزار شد به حاضران گفتم برای هدایت آدم ها باحوصله باشید و ناامید نشوید. شاید اگر من در سن ۲۵-۲۴ سالگی میدیدید میگفتید امکان ندارد این آدم هدایت شود و احتمالاً خیلی زود هم ناامید میشدید و میگفتید این آدم دارد چه بلایی سر خودش میآورد. در آن جلسه گفتم آن کسی که باید بین ما ناامید شود «شیطان» است.
مصاحبه کننده: الان شرایط خانواده خودتان به چه شکل است پدر و مادرتان از این تغییر شیوه تعجب نکرده اند
محمدرضا عرب: چرا اتفاقاً خیلی هم تعجب کردند ولی الان گرایش شان نسبت به دین خیلی زیاد شده است. همان خواهرم که بعد از ایجاد تحول در من مدام با من دعوا میکرد و نمیخواست قبول کند این اتفاق دارد در زندگی من میافتد خودش امروز محجّبه شده و تورهای زیارتی مختلفی از امریکا به مکه و عتبات عالیات میبرد. در واقع آدمهایی که از نظر جسمانی شرایط مساعدی برای سفرهای این چنینی ندارند را دور خودش جمع میکند و همسفرشان میشود تا این سفر ارزشمند در زندگی همه شان ثبت شود.
مصاحبه کننده: خودتان هم سفر به سرزمین وحی را تجربه کردید
محمدرضا عرب: بله من یک سال بعد از سفر به برزیل به خانه خدا سفر کردم و حج تمتع را به جا آوردم که خاطرات بسیار ماندگاری در ذهنم نقش بسته است. در آن سفرها موهای بلندی داشتم و هر کس از من میپرسید از کجا آمدی میگفتم: «من از آمازون آمده ام». همه شان میخندیدند و میگفتند: «شوخی میکنی واقعا از کجا آمده ای» من هم میگفتم: «باور کنید از آمازون. آنجا به دین اسلام هدایت شدم و به اینجا آمدم». یک گروه از هم وطنان مشهدی در آن سفر بسیار کمک حال من بودند و خدا خیرشان بدهد که بسیاری از احکام و قواعد حج را به من آموختند تا این افتخار بزرگ نصیب من هم بشود. یک نکته جالب برایتان تعریف کنم. آن روزی که در حال طواف بودم داشتم طواف نساء را که آخرین مرحله این حج به حساب است انجام میدادم. ناگهان یادم افتاد که امروز روز تولدم است و به این باور رسیدم که با این اتفاق تولدی دوباره برایم رقم خورده است. بعد از پایان آن سفر معنوی با سری تراشیده به آمریکا برگشتم و یک زندگی جدید با سبک اسلامی را آغاز کردم و تصمیم گرفتم با نفسم مبارزه کنم و خودم را در برابر وسوسه ها حفظ کنم و خدا را شاکرم که در این مسیر بسیار کمکم کرد. با رقم خوردن ازدواجم این مسئله رنگ و بوی جدّی تر و محکم تری به خود گرفت و خدا را شاکرم که این فرصت را به من هم داد. امیدوارم همه جوانان به دنبال تحقیق و نقد قرآن بروند و این کتاب را زیر ذره بین قرار دهد. جوابی قانع کننده برای این سه سوال مشهور برسد «که هستیم از کجا آمده ایم به کجا میرویم»
//
همشهری ویژه نامه ۶ و ۷ یکشنبه ۱۰ مرداد ماه ۱۳۹۲ شماره ۹۳ ص ۱۲-۱۳