پاسخ به شبهات همایش ختم صحیح بخاری در زاهدان-۳
استاد حسینی قزوینی
یکی از مسایلی که از دیرباز مطرح بوده و امروز هم در ماهوارههای اهلسنت و وهابیت و همچنین در همین همایش ختم صحیح بخاری، مولوی گرگیچ روی آن مانور داده است، این است:
شیعیان مدعی هستند که میان امیر المومنین (علیه السلام) و خلفاء، اختلاف نظر و مشکلات و درگیریهایی بود و امیر المومنین (علیه السلام) از خلفاء، گلایه داشت. حال آنکه امیر المومنین (علیه السلام)، خلفاء را در نهج البلاغه مدح کرده است و اینها را ستوده است. اگر واقعا حضرت علی (علیه السلام) ابوبکر و عمر را غاصب و خاین میداند، چرا باید خلفاء را مدح کند؟ چرا باید نام فرزندانش را به نام مبارک خلفاء بگذارد؟ چرا باید دختر و جگرگوشهاش را به ازدواج عمر دربیاورد؟ پس معلوم میشود که شیعه به حرف خود امیر المومنین (علیه السلام) هم توجه نمیکند. سیره و روش شیعه، مخالف سیره خود امیر المومنین (علیه السلام) است.
چندی پیش هم شخص معلوم الحالی در ماهوارههای مختلف گفت:
من قبلا شیعه بودم و نسبت به خلفاء بدبین بودم. وقتی دیدم حضرت علی (علیه السلام) در چندین جای نهج البلاغه، ابوبکر و عمر را مدح کرده و ستوده، از نظرم برگشتم و سنی شدم.
جواب شبهه
خطبه نهج البلاغه این است:
لله بلاد فلان، فقد قوم الأود و داوی العمد، خلف الفتنة و أقام السنة، ذهب نقی الثوب، قلیل العیب، أصاب خیرها و سبق شرها، أدی إلی الله طاعته و اتقاه بحقه، رحل و ترکهم فی طرق متشعبة لا یهتدی فیها الضال و لا یستیقن المهتدی.
خداوند شهرهای فلانی را برکت دهد، کجیها را راست کرد و بیماریها را درمان کرد و سنت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را اقامه کرد و فتنه را پشت سر گذاشت و از دنیا رفت، در حالیکه دامن او پاک و عیبی اندک داشت، تمام خوبیهای دنیا را به دست آورد و از شر دنیا رهایی یافت و....
نهج البلاغه، خطبه ۲۲۸
از اینها سوال میکنیم که حضرت علی (علیه السلام) در کجای نهج البلاغه، ابوبکر و عمر را ستوده است؟ نام ابوبکر و عمر در کجای نهج البلاغه آمده است؟ میگویند در خیلی جاهای نهج البلاغه آمده است. ولی با تلاش زیاد، عاقبت، خطبه ۲۲۸ نهج البلاغه را به عنوان مدرک و مصدر اعلام میکنند.
در این خطبه، نه نام ابوبکر است و نه نام عمر و نه نام عثمان. میگویند کلمه فلان در آنجا آمده است و ما علم غیب داریم که مراد حضرت علی (علیه السلام) از کلمه فلان، شخص عمر بن خطاب است. من میخواهم این مطلب امروز روشن شود و بیطرفانه هم روی این قضیه کار کنیم؛ نه با گرایش شیعی و نه با گرایش سنی. اگر یک شخص بیطرف، این خطبه را بخواند، چه برداشتی از این خطبه میکند؟
جواب اول:
انتقادهای تند امیر المومنین (علیه السلام) از خلفاء، در جای جای نهج البلاغه مطرح است.
شهید مطهری (ره) میفرماید:
انتقاد علی (علیه السلام) از خلفاء، غیر قابل انکار است و طرح انتقاد آن حضرت آموزنده است. انتقادات علی (علیه السلام) از خلفاء، احساساتی و متعصبانه نیست؛ تحلیلی و منطقی است و همین است که به انتقادات آن حضرت ارزش فراوان میدهد....
ابن ابی الحدید میگوید: از یکی از معاصرین مورد اعتماد خودش معروف به إبن عالیه نقل میکند که گفته:
در محضر اسماعیل بن علی حنبلی، امام حنابله عصر بودم که مسافری از کوفه به بغداد مراجعت کرده بود و اسماعیل از مسافرتش و از آنچه در کوفه دیده بود از او میپرسید. او در ضمن نقل وقایع، با تأسف زیاد، جریان انتقادهای شدید شیعه را در روز غدیر از خلفاء اظهار میکرد. فقیه حنبلی گفت: تقصیر آن مردم چیست؟ این در [انتقادات شدید] را خود علی (علیه السلام) باز کرد. آن مرد گفت: پس تکلیف ما در این میان چیست؟ آیا این انتقادها را صحیح و درست بدانیم یا نادرست؟ اگر صحیح بدانیم، یک طرف را باید رها کنیم [یعنی خلفاء] و اگر نادرست بدانیم، طرف دیگر را [یعنی علی (علیه السلام)]!. اسماعیل با شنیدن این پرسش از جا حرکت کرد و مجلس را بهم زد؛ همین قدر گفت: این پرسشی است که خود من هم تاکنون پاسخی برای آن پیدا نکردهام.
مجموعه آثار استاد شهید مطهری، سیری در نهج البلاغه، ج۱۶، ص۴۷۰ ـ شرح نهج البلاغة لإبن أبی الحدید، ج۹، ص۳۰۷
متن عربی شرح نهج البلاغة إبن أبی الحدید این است:
یا سیدی! لو شاهدت یوم الزیارة یوم الغدیر و ما یجری عند قبر علی بن أبی طالب من الفضایح و الأقوال الشنیعة و سب الصحابة جهارا بأصوات مرتفعة من غیر مراقبة و لا خیفة! فقال إسماعیل: أی ذنب لهم! و الله ما جرأهم علی ذلک و لا فتح لهم هذا الباب إلا صاحب ذلک القبر! فقال ذلک الشخص: و من صاحب القبر؟ قال: علی بن أبی طالب! قال: یا سیدی! هو الذی سنّ لهم ذلک و علمهم إیاه و طرقهم إلیه! قال: نعم و الله، قال: یا سیدی! فإن کان محقا، فما لنا أن نتولی فلانا و فلانا! و إن کان مبطلا، فما لنا نتولاه! ینبغی أن نبرأ إما منه أو منهما.
پس اگر شیعه نسبت به خلفاء، مطالب و انتقادات تندی دارد، به تعبیر این فقیه حنبلی، گناه و تقصیر شیعه چیست؟ این در را خود حضرت علی (علیه السلام) گشوده است.
جواب دوم:
بر فرض که مراد از فلان در این خطبه، شخص عمر بن خطاب یا ابوبکر است. آیا فقط همین خطبه، در نهج البلاغه است؟ یا خطبههای دیگری هم هست؟ نهج البلاغه مانند صحیح بخاری نیست؛ تألیف یک انسان است، نه انسانهای متعدد. اگر یک فردی، امروز یک حرف میزند و فردا حرف دیگر و روز دیگر حرف دیگر، مجموعه حرفهای ایشان را ملاک قضاوت قرار میدهند. ما از این آقایان میپرسیم:
آیا در نهج البلاغه، غیر از خطبه ۲۲۸، خطبههای دیگری هم هست که مخالف این باشد یا نه؟
۱. امیر المومنین (علیه السلام) در خطبه دوم نهج البلاغه، وقتی به خلفاء میرسد، میفرماید:
زرعوا الفجور و سقوه الغرور و حصدوا الثبور.
بذر فجور را افشاندند و با آب غرور و فریب آن را آبیاری کردند و محصول آن را که جز بدبختی و نابودی نبود درویدند.
شرح نهج البلاغة لإبن أبی الحدید، ج۱، ص۱۳۸
۲. در خطبه ۱۵۰ نهج البلاغه، همان حدیث حوض صحیح بخاری و صحیح مسلم، با عباراتی دیگر آمده است:
إذا قبض اللّه رسوله صلّی اللّه علیه و آله، رجع قوم علی الأعقاب و غالتهم السّبل و اتّکلوا علی الولایج و وصلوا غیر الرّحم و هجروا السّبب الّذی أمروا بمودّته و نقلوا البناء عن رصّ أساسه، فبنوه فی غیر موضعه، معادن کلّ خطییة و أبواب کلّ ضارب فی غمرة، قد ماروا فی الحیرة و ذهلوا فی السّکرة، علی سنّة من آل فرعون: من منقطع إلی الدّنیا راکن أو مفارق للدّین مباین.
بعد از رحلت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله)، گروهی از مسلمانان به قهقرا و دوران جاهلیت برگشتند و اختلاف و پراکندگی آنها را هلاک ساخت و تکیه بر منافقین و غیر خدا کردند و با غیر خویشاوندان (اهل بیت پیامبر) پیوند بر قرار نمودند و از وسیلهای (اهل بیت پیامبر) که فرمان داشتند به آن مودت ورزند، کناره گرفتند و بناء و اساس (ولایت) و رهبری جامعه اسلامی را از محل خویش برداشته و در غیر آن نصب کردند. (اینان) معادن تمام خطاهایند و درهای همه گمراهان و عقیدهمندان باطلند، آنها در حیرت و سرگردانی غوطهور شدند و در مستی و نادانی، دیوانهوار بر روش آل فرعون فرو رفتند: گروهی تنها به دنیا پرداختند و به آن تکیه کردند و یا آشکارا از دین جدا گشتند.
شرح نهج البلاغة لإبن أبی الحدید، ج۹، ص۱۳۲
۳. در خطبه ۲۱۰ نهج البلاغه، امیر المومنین (علیه السلام) در رابطه با منافقین میگوید:
ثمّ بغوا بعده، فتقرّبوا إلی أیمّة الضّلالة و الدّعاة إلی النّار بالزّور و البهتان، فولّوهم الأعمال و جعلوهم حکّاما علی رقاب النّاس، فأکلوا بهم الدّنیا....
این منافقین، بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله) ماندند و به پیشوایان گمراه و داعیان دوزخ با دروغ و بهتان تقرب جستند، پیشوایان گمراه نیز به اینها (منافقین) ولایت و ریاست بخشیدند و آنان را حاکم ساختند و به گردن مردم سوار نمودند و به وسیله اینها به خوردن دنیا مشغول شدند...
شرح نهج البلاغة لإبن أبی الحدید، ج۱۱، ص۳۸
من قصد تعرّض ندارم و بنای این کار را هم ندارم و فقط میخواهم قصد حضرت علی (علیه السلام) را از این خطبه مشخص کنم. از یکی از معتبرترین کتب اهلسنت نقل میکنم:
إبن أبی شیبه از قول خلیفه دوم نقل میکند:
نستعین بقوة المنافق و إثمه علیه.
ما [خلفاء] از نیروی منافقین استفاده میکنیم و گناهشان گردن خودشان است.
المصنف لإبن أبی شیبة الکوفی، ج۷، ص۲۶۹ ـ کنز العمال للمتقی الهندی، ج۴، ص۶۱۴
آیا اسلام یعنی همین؟! منافقینی که یک سوم قرآن در مورد آنها نازل شده است و از کفار و مشرکین بدتر هستند:
إِنَّ الْمُنَافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِیرًا
(سوره نساء/آیه۱۴۵)
آیا زیبنده است که خلیفه مسلمین بگوید:
نستعین بقوة المنافق و إثمه علیه.
؟!
خود جناب عمر در جای دیگری میگوید:
من إستعمل فاجرا و هو یعلم أنه فاجر، فهو مثله.
کسی که از فاجر استفاده کند و میداند او فاجر است، خود او هم مانند آن فاجر است.
کنز العمال للمتقی الهندی، ج۵، ص۷۶۱ ـ تاریخ عمر لإبن الجوزی، ص۵۶
آیا فاجرِ بدتر از منافق داریم؟! شما تمام گناهان اهل زمین را در یک کفه ترازو بگذارید و نفاق را در کفه دیگر، ببینید کدامیک سنگینتر است؟ قطعا کفه نفاق سنگینتر است! اگر قرار است که سخنان امیر المومنین (علیه السلام) را ملاک قرار بدهیم، باید همه سخنانش را ملاک قرار بدهیم، نه گزینشی.
در خطبه شقشقیه، بحث زیاد است. در آنجا، انتقادات به صورت محترمانه بیان شده است و قابل توجیه است. ولی این خطبههایی که گفته شد، خیلی صریح است. تمام خطبههای امیر المومنین (علیه السلام) در رابطه با خلفاء، عمدتا به دوران خلافت خود امیر المومنین (علیه السلام) برمیگردد و قبل از آن، امیر المومنین (علیه السلام)، صلاح ندید انتقاد بکند. در آن ۲۵ سال، فقط مبارزات سلبی دارد و به تعبیر شهید مطهری (ره)، با آنها همکاری نداشت و مسیولیت، فرماندهی، إمارت الحاج و استانداری هم از آنها نپذیرفت.
جواب سوم:
شما از کجا آوردهاید که منظور امیر المومنین (علیه السلام) از کلمه فلان در خطبه ۲۲۸ نهج البلاغه، آقای عمر بن خطاب است؟
اولا: خود آقای صبحی صالح ـ نویسنده نهج البلاغه و یک شخصیت سنی که مورد تکریم آقایان اهلسنت است ـ وقتی این خطبه را میخواهد نقل کند، میگوید:
من کلامه علیه السلام ما یرید به بعض أصحابه.
مراد علی (علیه السلام)، یکی از صحابه خودش بوده است.
نهج البلاغة لصبحی الصالح، ص۳۵۱
اگر بنا باشد مراد از کلمه فلان، خلیفه دوم باشد، بهترین کسی که باید در اینجا مانور بدهد، آقای صبحی صالح است.
ثانیا: آقای قطب الدین راوندی ـ متوفای ۵۷۳ هجری و از علمای شیعه ـ میگوید:
مدح بعض أصحابه بحسن السیرة و أنه مات قبل الفتنة التی وقعت بعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله من الإختیار و الإیثار.
منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة للراوندی، ج۲، ص۴۰۲
ثالثا: شیخ حبیب الله خویی ـ متوفای ۱۳۲۴ هجری ـ [ایشان، غیر از حضرت آیت الله العظمی خویی (ره) است] میگوید:
فلا یبعد أن یکون مراده علیه السّلام هو مالک بن الحرث الأشتر.
منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة للخویی، ج۱۴، ص۳۷۴
رابعا: بعضی از زیدی مذهبها، مانند جارودیها میگویند:
مراد حضرت علی (علیه السلام)، تعرض به عثمان است.
رسم بر این است که اگر بخواهند فردی را مذمت بکنند، میگویند هزار رحمت بر فلانی که اگر یک دیوار را خراب میکرد، طرف دیگر را پناهگاه قرار میداد.
شرح نهج البلاغة لإبن أبی الحدید، ج۱۲، ص۴
خامسا: آقای إن أبی الحدید میگوید:
مراد حضرت علی (علیه السلام)، عمر است.
و قد وجدت النسخة التی بخط الرضی أبی الحسن جامع نهج البلاغة و تحت فلان، عمر.
من یک نسخه خطی پیدا کردم و دیدم در زیر کلمه فلان، عمر نوشته شده است.
شرح نهج البلاغة لإبن أبی الحدید، ج۱۲، ص۳
سادسا: آقای محمد عبده هم میگوید:
مراد حضرت علی (علیه السلام)، عمر است.
شرح نهج البلاغة لعبده، ج۲، ص۲۴۹
پاسخ به نظر آقایان إبن أبی الحدید و محمد عبده
الف)
اولا: بر فرض، مراد حضرت علی (علیه السلام)، عمر باشد:
صدرت من تقیة: کم من روایة مخالف لعقاید الشیعه و موافق لعقایده السنة صدرت من أیمتنا تقیة.
ثانیا: خود إبن أبی الحدید هم میگوید:
أما الإمامیة فیقولون: إن ذلک من التقیة و إستصلاح أصحابه.
امامیه [شیعیان] میگوید: حضرت علی (علیه السلام) این سخن را از روی تقیه گفته است تا بتواند اصحاب خودش را به این طریق اصلاح کند.
شرح نهج البلاغة لإبن أبی الحدید، ج۱۲، ص۴
چون، کسانی که در اطراف حضرت علی (علیه السلام) بودند، مدت زیادی با ابوبکر و عمر و عثمان بودند و به آنها حسن ظن داشتند و به شکل دیگری به آنها نگاه میکردند. شرط بیعت با حضرت علی (علیه السلام) بعد از قتل عمر هم این بود که حضرت علی (علیه السلام) به کتاب خدا و سنت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و سیره شیخین عمل نماید. حضرت علی (علیه السلام) هم کتاب خدا و سنت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را پذیرفت، ولی سیره شیخین را نپذیرفت. حضرت علی (علیه السلام) برای اینکه اطرافیان خود را جذب کند، مطابق میل آنها جملهای را گفته است. مشابه این هم در روایات زیاد داریم.
ثالثا: آقای خویی هم میفرماید:
و الحاصل أنّه علی کون المکنّی عنه عمر لا بدّ من تأویل کلامه و جعله من باب الإیهام و التّوریة علی ما جرت علیها عادة أهل البیت علیهم السّلام فی أغلب المقامات، فإنّهم... سلکوا فی کلماتهم کثیرا مسلک التّوریة و التقیّة حقنا لدمایهم و دماء شیعتهم، حیث لم یتمکّنوا من إظهار حقیقة الأمر.
... اهل بیت (علیهم السلام) برای حفظ خود و شیعیان از تعرّض مخالفین، مطالبی را از روی تقیه میگفتند و امکان بازگویی حقایق را نداشتند.
منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة للخویی، ج۱۴، ص۳۷۵
روایاتی در زمینه تقیه کردن:
روایت اول: مرحوم کلینی (ره) روایتی را نقل میکند و میگوید:
حدثنی فروة عن أبی جعفر (علیه السلام) قال: ذاکرته شییا من أمرهما، فقال: ضربوکم علی دم عثمان ثمانین سنة و هم یعلمون أنه کان ظالما، فکیف یا فروة! إذا ذکرتم صنمیهم.
فروه میگوید: خدمت امام باقر (علیه السلام) رسیدم و مطالبی را در مذمت ابوبکر و عمر گفتم. حضرت فرمود: ۸۰ سال است که به بهانه خون عثمان، شما را میکوبند و خودشان هم میدانند و معتقدند که او ظالم و ستم کار بود. ای فروه! چگونه با شماها رفتار کنند اگر نام دو بت و معبود آنها را ببرید؟
الکافی للشیخ الکلینی، ج۸، ص۱۸۹
روایت دوم: در روایت دیگری آمده است که امام باقر (علیه السلام) فرمود:
فکیف لو أظهرتم البراءة منهما، إذا لما ناظروکم طرفة عین؟!
اگر شما از ابوبکر و عمر برائت بجویید، اهل سنت به اندازه یک چشم بههم زدن هم به شما فرصت نمیدهند و شما را خواهند کشت.
بحار الأنوار للعلامة المجلسی، ج۳۰، ص۳۸۳ ـ تقریب المعارف لأبو الصلاح الحلبی، ص۲۴۷
روایت سوم:
محمد بن عمر بن الحسن بن علی بن أبی طالب علیه السلام نقل میکند:
قتلتم منذ ستین سنة فی أن ذکرتم عثمان، فوالله لو ذکرتم أبا بکر و عمر، لکانت دماؤکم أحل عندهم من دماء السنانیر.
۶۰ سال است که شما را متهم به دخالت در قتل عثمان میکنند و میکشند. به خدا قسم! اگر ابوبکر و عمر را بدگویی کنید، خون شما نزد آنها از خون گربه حلالتر و بیارزشتر میشود و شما را راحت میکشند.
بحار الأنوار للعلامة المجلسی، ج۳۰، ص۳۸۸ تقریب المعارف لأبو الصلاح الحلبی، ص۲۵۳
وجه جمع بین خطبههای امیر المومنین (علیه السلام) این است که این خطبه، از روی تقیه صادر شده است.
ب)
ابن أبی الحدید این مطلب را از طبری گرفته است. آقای طبری در تاریخ خود میگوید:
لما مات عمر رضی الله عنه، بکته ابنة أبی حثمة فقالت: وا عمراه! أقام الأود و أبرأ العمد، أمات الفتن و أحیا السنن، خرج نقی الثوب برییا من العیب، قال: و قال المغیرة إبن شعبة: لما دفن عمر أتیت علیا و أنا أحب أن أسمع منه فی عمر شییا، فخرج ینفض رأسه و لحیته و قد إغتسل و هو ملتحف بثوب لا یشک أن الأمر یصیر إلیه، فقال: یرحم الله إبن الخطاب لقد صدقت إبنة أبی حثمة، لقد ذهب بخیرها و نجا من شرها. أما و الله! ما قالت و لکن قُوِّلَتْ.
وقتی عمر از دنیا رفت، دختر أبی حثمه برای او گریه کرد و گفت:.... مغیره میگوید: پس از دفن عمر به سراغ علی رفتم و خواستم سخنی از او درباره عمر بشنوم. علی بیرون آمد در حالی که سر و صورتش را شسته بود و هنوز آب میچکید و خود را در جامهای پیچیده بود و مثل اینکه تردید نداشت که کار خلافت بعد از عمر بر او مستقر خواهد شد. مغیره گفت: خداوند رحمت کند ابن خطاب را.... حضرت فرمود: به خدا قسم! دختر أبی حثمه اینچنین سخنی را نگفته است، بلکه او را به گفتن این سخن وادار کردهاند تا اینچنین در جامعه إلقاء کنند که عمر، آدم خوبی بوده است.
تاری الطبری، ج۳، ص۲۸۵
مرحوم شهید مطهری (ره) هم روی این نکته، مانور داده است و میفرماید:
مراد امیر المومنین (علیه السلام)، استناد به قول دختر أبی حثمه بوده است که زبانزد بوده و حضرت هم این سخن را آورد تا بگوید این، سخن او نبوده است و عدهای از سیاسیون، او را وادار کردند تا این سخن را در میان مردم بگوید.
البته، سند طبری، کاملا ضعیف است. ابو زرعه در مورد إبن دأب که در سند روایت آمده، میگوید:
ضعیف الحدیث، کان یکذب
الجرح و التعدیل للرازی، ج۷، ص۲۵۰ ـ میزان الإعتدال للذهبی، ج۳، ص۵۴۰
ابن حجر میگوید:
یضع الحدیث
تهذیب التهذیب لإبن حجر، ج۹، ص۱۳۵ ـ تهذیب الکمال للمزی، ج۲۵، ص۱۷۲
شبهه
آقای گرگیچ در عبارتی دیگر گفته است:
اگر حضرت عمر، قاتل [حضرت فاطمه زهراء (سلام الله علیها)] میبود، چرا علی ۳ فرزندش را به نامهای مبارک ابوبکر و عمر و عثمان نامگذاری کرده است؟ و أم کلثوم، دختر خود را به نکاح عمر درآورده است؟
همین تاریخ نوشته است. مولانا عبد الرحمن سربازی، چیز خوبی گفته است. بروید کتابها را مطالعه کنید. ما اگر کتابهای همدیگر را مطالعه کنیم، این مشکلات برطرف میشود.
حرف خیلی قشنگی زده است. به نظر من باید این حرف [پاراگراف دوم] با طلا نوشته شود. ما هم میگوییم بروید کتابها را مطالعه کنید یا بیاییم کتابها را مطالعه کنیم. کتابخانههای شیعی، مملو است از کتابهای اهل سنت و هر کتابخانهای بروید، در کتاب کافی و تهذیب الأحکام و وسایل الشیعة، کتاب صحیح بخاری و صحیح مسلم و مسند احمد هم هست. ولی در کتابخانههای شما، اثری از کتابهای شیعه نیست. شما فقط یکجانبه کتابها را مطالعه میکنید. ما هم از شما تقاضا میکنیم کتابها را مطالعه کنید. اگر کتابهای شیعه را مطالعه نمیکنید، لاأٔقل کتابهای خودتان را مطالعه کنید.
جواب شبهه اول
ما کتابهای شما را مطالعه کردهایم و چند سوال را از کتابهای خودتان مطرح میکنیم تا جواب بدهید:
درست است که نام فرزندان امیر المومنین (علیه السلام)، ابوبکر و عمر و عثمان است، ولی بروید کتابهای خودتان را مطالعه کنید:
اولا:
در آن عصر، نام ابوبکر و عمر، از نامهای مصطلح جامعه بوده است و ۲۱ نفر از صحابه هستند که نامشان عمر بود. إبن حجر در کتاب الإصابة، نام ۲۱ نفر از صحابه را آورده که نامشان عمر بوده است. شما از کجا میدانید که نامگذاری حضرت علی (علیه السلام) فرزندش را به نام عمر به خاطر علاقهاش به عمر بوده؟ شاید به خاطر علاقهاش به یکی از آن ۲۱ صحابه دیگر بوده است؟ إذا جاء الإحتمال بطل الإستدلال. شما که هیچ قرینهای ندارید، قبول، ما هم هیچ قرینهای نداریم. ولی اصل مطلب میماند و احتمال میدهیم که یا به احترام عمر یا به احترام ۲۱ صحابه دیگر، نام فرزند خود را عمر گذاشته است.
حضرت علی (علیه السلام) در رابطه با عثمان، تصریح کرده است که اگر من نام پسرم را عثمان گذاشتهام، به خاطر علاقهام به برادرم عثمان بن مظعون بوده است:
إنما سمیته باسم أخی عثمان بن مظعون
مقاتل الطالبیین، ص۵۵
اگر نام عمر و ابوبکر را به خاطر علاقه به عمر و ابوبکر انتخاب کرده بود، باید میگفت. نام ۲۶ نفر از صحابه، عثمان بوده است و در جای دیگر، ۳۶ نفر ذکر شده است. کنیه ۳ نفر از صحابه هم ابوبکر بوده است.
بنابراین، این اسامی، اسامی رایج آن زمان بوده است. حتی در زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)، قبل از اینکه نام ابوبکر مشهور شود، عدهای نام فرزندان خود را ابوبکر و عمر گذاشته بودند. نام شاه، محمدرضا بود. اگر کسی نام خود را محمدرضا میگذاشت، آیا به خاطر علاقهاش به شاه بود؟ یا به این دلیل بود که نام محمدرضا، از اسامی مشهور بود؟ اگر کسی نام فرزند خود را محمدرضا میگذاشت، آیا او را متهم میکردند به شاهدوستی؟ نه، این اسمْ رایج بود. اینها دلیل بر این نیست که اگر یک شخص مشهوری، اسم داشته باشد و هر کس نام بچهاش را به نام او گذاشت، به خاطر علاقهاش به او باشد.
ثانیا:
نام واقعی ابوبکر، فرزند حضرت علی (علیه السلام)، محمد اصغر است و برادر علی اکبر و فرزند لیلا بنت مسعود دارمی است. کنیه هم بعدا که شخصْ بزرگ میشود، به وجود میآید. مثلا بعد از اینکه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از حضرت خدیجه، قاسم را به دنیا آورد، کنیه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را ابو القاسم گذاشتند. شاید اسم پسر او هم بکر بوده و کنیهاش ابوبکر شده است. کنیهها، غالبا توسط دوستان و رفقا و افراد دیگر معین میشد و معلوم نیست که از همان اول، امیر المومنین (علیه السلام) کنیه ابوبکر را برای او انتخاب کرده باشد.
ثالثا:
در کتابهای معتبر شما مانند أنساب الأشراف بلاذری و سیر أعلام النبلاء ذهبی و تهذیب التهذیب إبن حجر آمده است:
کان عمر بن خطاب سمی عمر بن علی باسمه.
عمر، نام فرزند علی را عمر گذاشت.
أنساب الأشراف للبلاذری، ج۲، ص۴۱۳ ـ سیر أعلام النبلاء للذهبی، ج۴، ص۱۳۴ ـ تهذیب التهذیب لإبن حجر، ج۷، ص۴۲۷
چون بنا نبود حضرت علی (علیه السلام) با آنها مخالفتی داشته باشد، مخالفت نکرد.
جالب این است که در تاریخ مدینة دمشق إبن عساکر آمده است که راوی میگوید:
قلت لعیسی بن عبد الله بن محمد بن عمر بن علی بن أبی طالب: کیف سمی جدک علی عمر؟ فقال: سألت أبی عن ذلک، فأخبرنی عن أبیه عن عمر بن علی بن أبی طالب قال: ولدت لأبی بعد ما استخلف عمر بن الخطاب، فقال له: یا أمیر المؤمنین! ولد لی اللیلة غلام، فقال: هبه لی، فقلت: هو لک. قال: قد سمیته عمر.
عیسی بن عبد الله بن محمد بن عمر بن علی بن أبی طالب سوال کردند: چطور شد که جدت علی، نام جدت را عمر گذاشت؟ گفت: این سوال را هم خودم از پدرم پرسیدم و از پدرش از عمر بن علی نقل کرد: در زمان خلافت عمر، پدرم صاحب فرزند شد و امیر المومنین (علیه السلام) فرمود: در شب گذشته، صاحب فرزند شدم. عمر گفت: او را به من ببخش. عمر گفت: نام او را عمر گذاشتم.
تاریخ مدینة دمشق لإبن عساکر، ج۴۵، ص۳۰۴
البته در تاریخ اهل سنت آمده است که وقتی عمر به خلافت رسید، اسامی خیلی از افراد را تغییر میداد و با صحابه، طوری هم برخورد میکرد که حق اعتراض نداشتند. کار به جایی رسید که در خود صحیح مسلم آمده است که أُبَیّ بن کعب به عمر میگوید:
یا إبن الخطاب! فلا تکونن عذابا علی أصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله.
یا ابن الخطاب! برای صحابه رسول الله صلی الله علیه و آله، مایه عذاب نباش.
صحیح مسلم، ج۶، ص۱۸۰
مشخص است که عمر با خشونت خاصی با صحابه رفتار میکرد. حتی یکی از انتقادات تند امیر المومنین (علیه السلام) در خطبه شقشقیه نسبت به عمر، این بود که آدم خشن و تندی بود. حتی در کتب اهل سنت آمده است:
وقتی ابوبکر میخواست عمر را به عنوان خلیفه معین کند، صحابه ـ علی و طلحه و زبیر و مهاجرین و انصار و توده مردم ـ آمدند نزد ابوبکر و اعتراض کردند:
أ تستخلف علینا رجلا فظا غلیظا؟ ما ذات قول لربک إذا لاقیته؟
آیا میخواهی یک آدم تند و خشن را بر ما مسلط کنی؟ جواب خدا را در هنگام ملاقات با او چه خواهی داد؟
المصنف لإبن أبی شیبة الکوفی، ج۷، ص۴۸۵ و ج۸، ص۵۷۴ ـ شرح نهج البلاغه لإبن أبی الحدید، ج۱، ص۱۶۴ ـ تاریخ مدینة دمشق لإبن عساکر، ج۳۰، ص۴۱۳ ـ تاریخ المدینة لإبن شبة النمیری، ج۲، ص۶۷۱ ـ المعیار و الموازنة لأبو جعفر الإسکافی، ص۴۷
در سال گذشته، نمونههایی از خشونتهای عمر را مفصل بحث کردم و در سایت هم موجود است. فقط به عنوان نمونه بگویم:
۱. وقتی عمر از کوچهای ردّ میشود و میبینید در مجلس زنانهای بوی عطر میآید، فریاد میزند که کدامیک از شما زنان، عطر استعمال کرده است. گفتهاند که آن زن، از ترس، خودش را خیس کرد.
۲. عمر، کسی را میفرستد به دنبال یک زن تا او را به محکمه بیاورد. آن زن از ترس، سقط جنین کرد.
این در کتابهای خود اهل سنت آمده است. مال خوب یا بد، بیخ ریش صاحبش.
رابعا:
بعضی از صحابه امام سجاد (علیه السلام) و امام باقر (علیه السلام) و امام صادق (علیه السلام)، نام فرزند خود را یزید گذاشتهاند. آیا یزیدیها میتوانند اعتراض کنند که چرا شما به یزید ناسزا میگویید؟ بزرگان صحابه شما، نام فرزندان خود را یزید گذاشتهاند. مانند یزید بن حاتم، یزید بن خلیفة، یزید بن خلیل، یزید بن عمر بن طلحة، یزید بن فرقد، یزید بن مولی الحکم و.... آیا اینها دلیل بر این است که شیعیان، میانه خوبی با یزید داشتند؟ نه، در آن زمان هم یزید، از اسامی مصطلح و معروف جامعه بود.
جواب شبهه دوم
شبهه این است:
چرا حضرت علی (علیه السلام)، جگر گوشهاش أم کلثوم را به ازدواج عمر درآورد؟
اولا:
حضرت فاطمه زهراء (سلام الله علیها) دختری به نام أم کلثوم نداشت. بزرگان شیعه و اهل سنت به این مطلب معتقدند. رضی الدین الحلی در عدد القویة، صفحه۲۴۲ میگوید:
حضرت فاطمه زهراء (سلام الله علیها) ۳ بچه داشته است [غیر از محسن]: حسن و حسین و زینب که کنیهاش أم کلثوم بود.
مرحوم حضرت آیت الله العظمی نجفی مرعشی هم همین نظر را دارد.
شرح إحقاق الحق للسید المرعشی، ج۳۰، ص۱۷۲
از بزرگان و محققین بنام نجف، آقای باقر شریف قرشی میگوید:
فإنی أذهب بغیر تردد أن الصدیقة الطاهرة لیس عندها بنت تسمی أم کلثوم.
من بدون شک، نظرم این است که حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) دختری به نام أم کلثوم نداشت.
حیاة سیدة النساء فاطمة، ص۲۰۹
از علمای بزرگ اهل سنت، مانند صالحی شامی ـ متوفای ۹۴۱ هجری و از شخصیتهای برجسته اهل سنت ـ در کتاب معتبر و درجه اولش به نام سبل الهدی و الرشاد میگوید:
له [لعلی] من الولد الحسن و الحسین و محسن و زینب الکبری من فاطمة ـ رضی الله تعالی عنهم ـ.
فرزندان حضرت فاطمه زهراء (سلام الله علیها): حسن و حسین و محسن و زینب بودند و غیر از اینها، فرزندی نداشت.
سبل الهدی و الرشاد للصالحی الشامی، ج۱۱، ص۲۸۸
شیخ محمد الخضری از علمای معاصر اهل سنت در کتاب فی سیرة سید المرسلین میگوید:
فاطمه فقط همین ۴ فرزند را داشت: حسن و حسین و محسن و زینب.
نامی از أم کلثوم نیاورده است. خب! چه میفرمایید؟!
ثانیا:
أم کلثومی که به عقد عمر بن خطاب درآمد، دختر ابوبکر بود و دختر خوانده حضرت علی (علیه السلام). تعدادی از علماء شیعه و اهل سنت هم بر این عقیده هستند. آقای نووی ـ متوفای ۶۷۶ هجری و استوانههای علمی اهل سنت ـ در رابطه با دختران ابوبکر میگوید:
عایشه، دو خواهر داشت: أسماء بنت ابوبکر و أم کلثوم.
بعد میگوید:
أم کلثوم هذه تزوجها عمر
تهذیب الأسماء و اللغات للنووی، ج۲، ص۶۳۰
آقای مرعشی نجفی در إحقاق الحق میگوید:
و هی التی رباها أمیر المؤمنین علیه السلام و تزوجها الثانی.
شرح إحقاق الحق للسید المرعشی، ج۳، ص۳۱۵
بعضی از آقایان میگویند:
عمر به خواستگاری أم کلثوم آمد. حضرت علی (علیه السلام) خواست او را منصرف کند و نشد. امیر المومنین (علیه السلام) با قدرت ولایی خودش یکی از دختران أجنه یهودی را به نام سحیقة بنت جریریة به شکل أم کلثوم در آورد و به عقد عمر بن خطاب در آورد و أم کلثوم هم مخفی بود و کسی او را ندید. وقتی که عمر از دنیا رفت، این دختر أجنه یهودی به خانهاش برگشت و أم کلثوم هم ظاهر شد.
بحار الأنوار للعلامة المجلسی، ج۴۲، ص۸۸ ـ الخرایج و الجرایح لقطب الدین الراوندی، ج۲، ص۸۲۶
شاید این موضوع برای بعضیها استبعاد داشته باشد، ولی استبعاد ندارد و نمونههایی در قرآن و روایات از خود اهل سنت داریم. آقای قرطبی ـ از مفسران بنام اهل سنت ـ میگوید:
در قضیه قتل حضرت عیسی، یهودیان جمع شدند تا عیسی را بکشند. خداوند یکی از یهودیان را به نام یهوذا به شکل عیسی در آورد و یهودیان او را به دار آویختند.
تفسیر القرطبی، ج۴، ص۹۹
پس اگر فردی به صورت فرد دیگری درآید، هیچ استبعادی ندارد.
بزرگان اهل سنت مانند عبد الرحمان صفوری ـ متوفای ۸۹۴ هجری ـ در کتاب نزهة المجالس میگوید:
از آنجایی که خداوند وعده داده بود در بهشت، آسیه ـ همسر فرعون ـ همسر پیامبر باشد، خداوند آسیه را بر فرعون حرام کرد و هر زمان که فرعون میخواست با آسیه همبستر شود، خداوند، جنی را به صورت آسیه درمیآورد تا با فرعون همبستر شود.
همچنین:
زلیخا، از آنجایی که باید همسر حضرت یوسف میشد، هر زمان که پادشاه مصر میخواست با زلیخا همبستر شود، خداوند، جنی را به صورت زلیخا درمیآورد تا پادشاه مصر با او همبستر شود.
نزهة المجالس، ج۲، ص۲۶۲
ثالثا:
این قضیه با تهدید صورت گرفته است. نظر خود بنده هم همین نظریه است و این دلیل، برای من مقبولتر است. این قضیه با تهدید بوده و هیچ فضیلتی برای عمر نیست؛ بلکه با روایات شیعه و سنی، طعن بر اوست. در روایات آمده است:
لما خطب إلیه، قال له أمیر المؤمنین: إنها صبیة. قال: فلقی العباس فقال له: ما لی أبی بأس؟ قال: و ما ذاک؟ قال: خطبت إلی إبن أخیک فردنی، أما و الله! لأعورن زمزم و لا أدع لکم مکرمة إلا هدمتها و لأقیمن علیه شاهدین بأنه سرق و لأقطعن یمینه. فأتاه العباس فأخبره و سأله أن یجعل الأمر إلیه، فجعله إلیه.
عمر برای خواستگاری أم کلثوم نزد حضرت علی (علیه السلام) آمد. حضرت علی (علیه السلام) فرمود: من دخترم را به تو نمیدهم. او بچه است. عمر، عباس را دید و ماجرا را تعریف کرد و گفت: آیا من عیبی دارم که برادر زادهات دخترش را به من نمیدهد؟ به خدا قسم! اگر دخترش را به من ندهد، دو شاهد دروغین درست میکنم که شهادت به دزدی علی بدهند تا هم دست او را قطع کنم. عباس هم این خبر را به حضرت رساند و حضرت هم امر را به او واگذار کرد.
کافی للکلینی، ج۵، ص۳۴۶ ـ مجمع الزواید للهیثمی، ۴، ص۲۷۲
أم کلثوم در آن زمان، ۷ یا ۸ سال داشت و آخرین فرزند حضرت فاطمه زهراء (سلام الله علیها) بود و برخی میگویند بعد از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به دنیا آمده است. این خواستگاری هم در سال ۱۷ هجرت صورت گرفته است. عمر هم در آن زمان، ۵۷ سال داشت.
سید مرتضی (ره) هم گفته است:
ما أجاب عمر إلی إنکاح بنته إلا بعد توعد و تهدد و مراجعة و منازعة بعد کلام طویل مأثور.
تنزیه الأنبیاء للشریف المرتضی، ص۱۹۱
و قد تبیح الضرورة أکل المیتة و شرب الخمر.
ضرورت إقتضاء میکند که انسان گوشت میته یا شراب بخورد.
رسایل المرتضی للشریف المرتضی، ج۳، ص۱۵۰
جناب عمر، غیر از حضرت أم کلثوم، دختر دیگری را به زور به عقد خود درآورده است.
أن عاتکة بنت زید کانت تحت عبد الله بن أبی بکر فمات عنها و اشترط علیها أن لا تزوج بعده فتبتلت و جعلت لا تزوج و جعل الرجال یخطبونها و جعلت تأبی، فقال عمر: لولیها أذکرنی لها، فذکره لها، فأبت عمر أیضا، فقال عمر: زوجنیها فزوجه إیاها فأتاها عمر: فدخل علیها فعارکها، حتی غلبها علی نفسها فنکحها، فلما فرغ، قال: أف أف أف أفف بها، ثم خرج من عندها و ترکها لا یأتیها....
عاتکه بنت زید، شوهرش از دنیا رفت و قسم خورد ازدواج نکند. خواستگارانی داشت، ولی جواب منفی میداد. عمر به خواستگاری او رفت و او را هم نپذیرفت. عمر به پدر عاتکه گفت: او را به عقد من درآور. وقتی عقد را خواند، عمر نزد عاتکه رفت و با هم به جر و بحث پرداختند تا اینکه عمر بر او غلبه کرد و با او نزدیکی کرد. بعد از اینکار، عمر گفت: أف...! رفت و برنگشت،....
الطبقات الکبری لإبن سعد، ج۸، ص۲۶۵
البته بزرگانی از شیعه و اهل سنت آوردهاند که عمر نتوانست با أم کلثوم همبستر شود و وقتی در سال ۲۳ هجری، عمر از دنیا رفت، امیر المومنین (علیه السلام) آمد دخترش را درحالیکه باکره بود، از خانه عمر به خانه خود برد.
موسسه حضرت ولیعصر(عج)