امام سجاد(ع) -در آن بخشهایی از خطبه شریفشان که به ما رسیده است- به معرفی خود و خاندانش بسنده فرمود و بر آن تکیه کرد. شاید رازش این بود که میدانست جامعه شام درباره اهلبیت (ع) و منزلت والایشان چیزی نمیداند. زیرا آنها در کنار حکومت سرکشانی از بنی امیه تربیت یافته بودند که حقایق را از آنها پنهان کرده و آنان را با شیر دوستی فرزندان شجره ملعونه -بنی امیه- و دشمنی خاندان پیامبر(ص) پرورده بودند."
از این رو میبینیم که امام(ع) مشکل را -در این مرحله- از راه عاطفی درمان میکند؛ چرا که تأثیرش در این مقطع خاص از هر وسیله دیگری بیشتر است. از محتوای خطبه چنین بر میآید که شنوندگان توده مردم بودند، نه خصوص اعیان و اشراف. فضای این مجلس با فضای مجلس رسمی یزید که پر از اعیان و اشراف و بزرگان و شخصیتهای اهل کتاب و برخی نمایندگان دولتهای آن روزبود تفاوت داشت.
از این رو میبینیم که حضرت امام زین العابدین (ع) به ذکر مزایا و فضایل اهلبیت (ع) میپردازد و مردانی از آنها را یاد میکند که بیمانند و بینظیرند؛ و میفرماید که پیامبر برگزیده از ماست، صدّیق -یعنی علی بن ابی طالب(ع)- از ماست؛ طیّار -منظورش جعفر بن ابی طالباست- از ماست. شیر خدا و رسول او -مقصودش حمزه سید الشهدا است- از ماست. سرور زنان عالم -یعنی فاطمه زهرا(ع) - از ماست. دو سبط این امّت و دو سرور جوانان بهشت -یعنی حسن و حسین (ع)- از مایند.
حضرت ابتدا مقصودشان را از مصادیق این اوصاف، مثل صدیق و سرور جوانان بهشت، به روشنی بیان نمیکند؛ تا آنکه اوصاف گوناگونی را که کاشف از برخی زوایای زندگی و فضایل آنهاست باز گوید و بهتر در دلها نفوذ کند؛ همان طوری که در عمل نیز چنین شد.
پس از آن امام(ع) به ذکر اصل، ریشه، نسب و وطن خویش میپردازد، تا همگان بدانند که او شاخهای از شجره نبوی، میوه علوی، جوهر فاطمی و مروارید حسینی و از قلب مکه و مدینه است. اما حکومت سرکش بنی امیّه واقعیت را برای مردم وارونه ساخته و با دروغ پراکنی، آنان را به عنوان خروج کنندگان بر خلیفه یزید، به مردم معرفی کرده است!
امام(ع) پس از تبیین ویژگیهای جدّش رسول خدا(ص) از وحی و معراج و... به بیان ویژگیهای جدّ مظلومش، امیر مؤمنان امام علی بن ابی طالب (ع) میپردازد و جامعه شامی برای نخستین بار اوصافی از او را میشنود.
امام سجاد (ع) پدر بزرگ خود را اینگونه می ستاید: «او کسی بود که در حضور رسول خدا(ص) با دو شمشیر و دو نیزه ضربه زد، دو بار هجرت کرد، دو بار بیعت کرد، به دو قبله نماز گزارد؛ در بدر و حنین جنگید و چشم بر هم زدنی به خداوند کفر نورزید... وارث پیامبران، کوبنده ملحدان و سرور مسلمانان... تاج گریهکنندگان و شکیباترین شکیبایان،... مؤیّد به جبراییل و منصور به میکاییل... قاتل ناکثان و قاسطان و مارقان.»
آن گاه به بیان گوشهای از ویژگیهای جدّهاش صدیقه کبری، فاطمه زهرا (ع) میپردازد و در اوج سخنش سخن از پدر مظلوم خود دارد و میفرماید: «من پسر کسی هستم که ظالمانه کشته شد...» این سخن را در حالی میگوید که حاکم ستمگر -یزید- در مجلس نشسته است؛ و با اشاره به برخی فجایع کربلا میفرماید: «من پسر کسی هستم که سرش را از پشت بریدند. من پسر کسی هستم که تشنه کام جان داد. من پسر افتاده در کربلایم. من پسر کسی هستم که عمامه و ردایش غارت شد.»
حضرت با این سخنان مردم را آگاه ساخت که پدرش حسین (ع)، مظلوم و تشنه کشته شد؛ سر مبارکش را از پشت بریدند؛ پیکرش را در کربلا افکندند و عمامه و ردایش را غارت کردند، و با این سخن جنایت یزید و یزیدیان برملا شد. و نتیجه آن شد که مجلس به خاطر قتل حسین (ع) منقلب و زیر و رو شد! همان گونه که جهان در عزای حسین (ع) دگرگون شد. چرا نشود و حالآنکه امام (ع) فرمود: «من پسر کسی هستم که فرشتگان آسمان بر او گریستند. من پسر کسی هستم که جنّیان در زمین و پرندگان در هوا برایش نوحه سزایی کردند...»
این چیزی بود که در کربلا روی داد که به سبب شهادت امام حسین(ع) در هستی اتفاق افتاد. اما کاری که اینک در شام باید کرد و ناچار باید اذهان توده غافل و تباه را نسبت به آن روشن نمود این است که اگرچه پیکر پاک حسین(ع) در کربلاست، ولی سر شریف و خاندان آن حضرت اینک در شام و در حضور آنهاست؛ و امام(ع) با این سخنان، آنان را نسبت به این مطلب توجه داد: «من پسر کسی هستم که سرش بر نیزه هدیه داده میشود. من پسر کسی هستم که حرمش را از عراق تا شام به اسارت میبرند...»
سرکشِ زاده ستمگر، یزید بن معاویه، چارهای جز این ندید که به بهانه اذان به مؤذّن پناه ببرد. او از همان نخست میدانست کهاگر امام(ع) منبر رود اوضاع بر ضدّ او عوض میشود و تصریح کرد که اگر او به منبر رود تا او و خاندان ابو سفیان را رسوا نکند، پایین نمیآید. چرا که او از خاندانی است که همه وجودشان را دانش فرا گرفته است؛ ولی فشار افکار عمومی او را مجبور ساخت.
به گمان من او نمیدانست که اوضاع تا این اندازه به زیانش تمام میشود و گرنه هرگز به این کار رضایت نمیداد. او به دلیل ترس از مردم و فرار از چاله به این کار رضایت داد، اما در چاهی افتاد که کارهای زشت و نیّات پلیدش برای او کنده بود؛ و سخن حقّ که از قلبی پاک بر زبانی صادق جاری شد، او را رسوا ساخت.
آری، یزید جز به وسیله اذان نمیتوانست سخن امام(ع) را قطع کند. همان طور که پدرش -معاویه- تنها با بلند کردن قرآن، توانست از شمشیر جدّش –علی(ع)- بگریزد! اما امام زین العابدین (ع) با این نیرنگ نیز با بیان حقیقت ربوبی، واقعیت توحید و عصاره رسالت به رویارویی با یزید پرداخت و خطاب به وی فرمود: «ای یزید! آیا این محمّد(ص) جدّ من است یا جدّ تو! اگر بگویی که جدّ توست دروغ گفتهای و اگر بگویی که جدّ من است، پس چرا خاندانش را کشتی؟»
به این ترتیب امام(ع) پرسش بیپاسخی را برای یزید مطرح ساخت؛ و آن این بود که محمد پیامبر خدا(ص) که بر گمان خودت که به پیامبریش گواهی میدهی و بر امتش ریاست میکنی و -با ستم و دروغ- مدعی خلافتش هستی، آیا جدّ توست یاجدّ من؟ اگر ادعا کنی که جدّ توست این دروغی است روشن و همه میدانند که از تبار شجره ملعونه هستی و اگر بگویی که جدّ من است، پس چرا خاندان و فرزندش را کشتی و اهل بیتش را اسیر کردی؟
سخنرانی امام(ع) در میان جامعه شامی تأثیری به سزا نهاد...
//
وبلاگ دست نوشته، محمدامین پورامینی