نمونه ای از مناظرات شیخ صدوق (ره)
چون صیت فضایل نفسی و نفسانی آن شیخ عالم ربّانی در میان اقاصی و ادانی مشهور گردید، آوازه ریاست و اجتهاد او در مذهب شیعه امامیّه بسمع ملک رکن الدولة مذکور رسید مشتاق صحبت فایض البهجت او گردید و به تعظّم تمام التماس تشریف قدوم سعادت لزوم او نمود، و چون بمجلس درآمد او را پهلوی خود نشانده نیازمندی بسیار اظهار فرمود، و چون مجلس قرار گرفت بجناب شیخ خطاب نموده گفت ای شیخ جمعی از أهل فضل که در این مجلسند اختلاف دارند در کار آن جماعت که شیعه در ایشان طعن میکنند پس بعضی میگویند طعن واجبست و بعضی میگویند واجب نیست بلکه جایز نیست رأی حقایقآرای شما در این مسأله چیست؟ شیخ گفت ای ملک بدان که خدای تعالی قبول نمیکند از بندگان اقرار بتوحید خود را تا آنکه نفی کنند هرچه غیر او از خدایان و اصنام باشد چنانکه کلمه طیّبه لا إله إلّا اللّه از آن خبر میدهد، و همچنین قبول نمیکند إقرار بندگان خود را به نبوّت حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و آله تا آنکه نفی کنند هر متنبّی را که در وقت باشد مانند مسیلمه کذّاب و اسود عنسی و سجاح و أشباه ایشان و همچنین قبول نمیکند قول بامامت حضرت أمیر المؤمنین علی علیه السّلام را إلّا بعد از نفی هرکس که در زمان آن حضرت بتغلّب متصدّی خلافت شده باشد ملک آن جواب را پسندیده شیخ را ثنا کرد و میگفت که میخواهم مرا خبر دهی از حقیقت و مآل آن کسانی که از روی جلافت متصدّی خلافت شدند. شیخ گفت حقیقت حال خسران مآل ایشان آنست که اجماع امّت واقع است بر قصّه سوره براءة و آن قصّه مشتمل است بر خروج متغلّب اوّل از دایره إسلام و آنکه او از منسوبات حضرت خیر الأنام نیست و محتویست بر آنکه امامت علیّ بن أبی طالب علیه السّلام از آسمان نازل شده، ملک پرسید که تفصیل آن قصّه چیست شیخ فرمود نقله آثار از مخالف و مؤالف متفقاند بر آنکه چون سوره براءة نازل شد حضرت رسالت أبو بکر را طلبید و به او گفت این سوره را بگیر و به مکّه برو و در موسم حجّ آن را از جانب من بأهل مکّه برسان أبو بکر آن را گرفته روانه مکّه شد چون پاره از راه قطع نمود جبرییل علیه السّلام نزول فرمود و گفت یا محمّد بهدرستی که خدای تعالی ترا سلام میرساند و میگوید: «لا یؤدّی عنک إلّا أنت أو رجل منک» یعنی باید که از جانب تو سوره براءة را بجانب کفّار مکّه نرساند مگر آنکه تو خود متصدّی آن شوی یا مردی که از تو باشد پس آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله أمیر المؤمنین علیه السّلام را امر کرد که خود را به ابو بکر رساند و سوره براءة را از او گرفته طریق رسالت بجا آورد حضرت أمیر بموجب فرموده از عقب أبو بکر روان گردید و سوره براءة را از او گرفته در موسم حجّ آن را باهل مکّه رسانید، و هرگاه بموجب خبر مذکور أبو بکر از پیغمبر نباشد هرآینه تابع او نخواهد بود بدلیل قول خدای تعالی: «فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی» و هرگاه تابع آن حضرت نباشد دوستدار او نیز نخواهد بود بدلیل قول باری تعالی: «قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ» و هرگاه محبّ خدا نباشد مبغض او خواهد بود و حبّ نبی ایمان و بغض او کفر است، و بهمین خبر نیز درست شد که علیّ بن أبی طالب علیه السّلام از پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله است با آنکه دیگر روایات نیز بر آن دلالت تمام دارد از آن جمله آنکه مخالفان در تفسیر قول خدای تعالی: «أَ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ» روایت کردهاند که مراد بصاحب بیّنه حضرت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله است و مراد بشاهدی که تالی او باشد أمیر المؤمنین علیه السّلام است و أیضا روایت کردهاند از حضرت رسالتپناه که فرمود: «طاعة علیّ کطاعتی و معصیته کمعصیتی» و روایت کردهاند که جبرییل علیه السّلام در غزای أحد نظر بجانب حضرت أمیر انداخت و دید که آن شهسوار معرکه لا فتی و مبارز میدان هل اتی در پیش روی حضرت رسالت مجاهده مینماید گفت یا محمّد این غایة یاری و جانسپاریست که علیّ در نصرت تو بجا میآورد، حضرت پیغمبر فرمود که یا جبرییل: «إنّه منّی و أنا منه» پس جبرییل گفت «و أنا منکما» پس شخصی که خدای تعالی جهت رسانیدن آیتی از کتاب خود به بعضی از مردم او را أمین ندانست پس چگونه صلاحیّت آن دارد که در رسانیدن تمام آیات کتاب کریم و امامت جمیع امّت رسول عظیم او را امین دانند و امام خوانند و چگونه أمین باشد در رسانیدن جمیع دین الهی و حال آنکه خدای تعالی از بالای هفت آسمان او را عزل نموده، و چگونه مظلوم نباشد کسی که ولایت او از آسمان نزول نموده و دیگری آن را از دست او ربوده؟ ملک گفت آنچه افاده فرمودی واضح و روشن است. آنگاه یکی از مقرّبان ملک که أبو القاسم نام داشت و نزدیک او بر پای ایستاده بود رخصت طلبید که از حضرت شیخ سؤالی نماید، و چون آن شخص دستوری یافت گفت چگونه جایز تواند که این امّت بر ضلالت و گمراهی مجتمع شوند و حال آنکه حضرت رسالت فرمودهاند که: «لا تجتمع أمّتی علی الضلالة»؟ حضرت شیخ جواب دادند که امّت در لغت بمعنی جماعة است و أقلّ جماعت سه است و بعضی گفتهاند که أقلّ آن مردی و زنیست و خدای تعالی یک تن تنها را نیز امّت خوانده چنانکه در شأن حضرت إبراهیم علیه السّلام فرموده که: «إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِیفاً» و حضرت رسالت «قسّ» را امّتی تنها خوانده و گفته: «رحم اللّه قسّا یحشر یوم القیامة أمّة واحدة» پس بر تقدیر تسلیم صحّت حدیث مذکور میتواند بود که مراد از لفظ امّت در آن حدیث حضرت أمیر المؤمنین و تابعان سعادت قرین او باشند. آن سایل گفت ظاهر و مناسب آنست که حمل امّت بر سواد أعظم نمایند که بحسب عدد اکثراند. شیخ ما فرمود که کثرت را در چند جای از کتاب خدای تعالی مذموم دیدهایم و قلّت را محمود چنانچه در آیه «لا خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ» و قول او که «وَ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ» «وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَشْکُرُونَ»* «وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ»* «وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ یَجْهَلُونَ» «وَ أَکْثَرُهُمْ فاسِقُونَ» و چنانکه در آیه «الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ قَلِیلٌ ما هُمْ» و آیة «وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ» «وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِیلٌ» مؤیّد تخصیص امّت است آنکه خدای تعالی در شأن امّت موسی علیه السلام فرموده: «وَ مِنْ قَوْمِ مُوسی أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ» و درباره امّت پیغمبر ما فرموده که: «وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ» و چون کلام به اینجا رسید سایل خاموش گردید و أمیر رکن الدّولة گفت که چگونه جایز تواند بود ارتداد خلقی کثیر از امّت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله با وجود قرب عهد و زمان ایشان بوفات آن حضرت؟ شیخ گفت چگونه جایز نباشد و حال آنکه خدای تعالی در کتاب گفته «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ» و بعد از آن فرموده «أ فإن مات أو قتل انقلبتم علی أعقابکم» و أیضا ارتداد ایشان بعد از وفات حضرت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله عجیبتر نیست از ارتداد بنی إسراییل در وقتی که حضرت موسی بمیقات پروردگار خود رفته بود و هارون را در میان آن قوم به خلافت خود گماشته بود و بمجرد آنکه وعده سی روزهای که با قوم خود نموده بود بموجب اشاره الهی که «وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً» به چهل شبانهروز کشید قوم او صبر نکردند تا آنکه سامری از میان ایشان پیدا شد و از حلی و پیرایهای قوم جهت ایشان گوساله ساخت و به ایشان گفت اینست خدای شما و ایشان متابعت سامری نموده گوساله را پرستیدند و هارون خلیفه موسی را ضعیف و زبون ساختند و قصد قتل او نمودند چنانکه آیه کریمه «قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی» بر آن دلالت دارد و هرگاه جایز باشد بر امّت موسی که پیغمبر أولو العزم بود آنکه در أیّام حیات او بسبب غیبت چند روزه مرتدّ شوند و مخالفت وصیّت و وصیّ او نمایند و اطاعت سامری را در عبادت گوساله بر آن افزایند چگونه جایز نباشد بر این امّت که بعد از وفات پیغمبر خود مخالفت وصیّت و وصیّ او نمایند یا مرتدّ و گوسالهپرست شوند، ملک از روی تعجّب و استحسان آن سخن گفت ای شیخ میتواند بود که در این باب سخنی از این بهتر و روشنتر باشد؟ شیخ گفت ای ملک این سخن نیز میتوان گفت که مخالفان ما نیز قایلند بوجوب وجود امام در میان امّت و با وجود این میگویند که حضرت رسالت از دنیا رفت و هیچکس را خلیفه خود نساخت تا آنکه امّت از پیش خود یکی را خلیفه او ساختند پس اگر بر وجهی که ایشان میگویند حضرت پیغمبر کسی را بعد از خود خلیفه نساخته بود باید که استخلاف امّت که بر خلاف عمل آن حضرت واقع شده باطل باشد و اگر آنچه امّت کردند صواب باشد باید که آنچه حضرت رسالت کرده خطا باشد پس نیکو تأمّل کنید که صدور خطا از حقّ سبحانه و تعالی لایق است یا از امّت با آنکه آنچه أهل خلاف بحضرت پیغمبر نسبت میکنند از ترک وصیّت و استخلاف لایق اجلاف نیست زیرا که ما از مال روستایی فقیر مزدور دور میبینیم که بمیرد و وصیّت نکند از جهة کسی که بعد از اوست و اگر چنانچه از او مانده بیلی یا زنبیلی باشد پس چگونه تواند بود که حضرت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله از دنیا رحلت نماید و وصیّت خود به کسی نکند و نظام کار ایشان را به نایبی حواله نسازد، و عجیبتر از این همه آنست که ایشان را گمان آنست که حضرت پیغمبر خلیفهای مقرّر نکرد و أبو بکر مخالفت رسول خدا کرده در خلیفه کردن عمر، و باز عمر مخالفت أبو بکر و حضرت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله کرد در گردانیدن خلافت بطریق شوری در میان شش نفر، ملک این سخنان را تحسین نموده سؤال نمود که ای شیخ بکدام شبهه آن قوم أبو بکر را امام ساختند و بر دیگران تقدیم نمودند؟.
شیخ گفت گمان ایشان آنست که حضرت رسالت در حین مرض او را تقدیم نمود در امامت نماز لیکن این خبر صحیح نیست زیرا که مخالفان خود در آن خلاف کردهاند پس بعضی چنین روایت کردهاند که حضرت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر آن معنی اطلاع یافت تکیه بر علیّ و عبّاس کرده بمسجد رفت و أبو بکر را از محراب دور نمود و خود در محراب بایستاد و أبو بکر در عقب آن حضرت و دیگران در عقب أبو بکر نماز گزاردند.
و بعضی روایت کردهاند که حضرت پیغمبر حفصه را گفت که به پدر خود امر کن که امامت نماز مردم نماید و اگر خبر مذکور صحیح بودی هرآینه مهاجران آن را بر انصار حجّت ساختندی و در روز سقیفه تمسّک به أدلّه ضعیفه و کلمات سخیفه و مقدّمات عنیفه نجستندی و أیضا چگونه لازم باشد ما را قبول خبر عایشه و حفصه در جایی که مظنّه آن باشد که جرّ نفعی جهت خود یا پدران خود کنند، و حال آنکه ایشان قبول قول فاطمه را در باب فدک لازم ندانستند با آنکه حضرت پیغمبر آن را به او بخشیده بود و چندین سال از أیّام حیات پدر در تصرّف او بود و نیز علوّ شأن حضرت سیّدة النساء از ارتکاب کذب و سایر معاصی بر أدانی و اقاصی ظاهر است، و چون حضرت أمیر المؤمنین و امام حسن و امام حسین و أمّ ایمن گواهی بر آن باب دادند أبو بکر و عمر گواهی حضرت امیر را در مظنّه اراده جرّ نفع ساخته گواهی او را مردود نمودند، و أیضا چگونه صحیح باشد خبر عایشه و حفصه و حال آنکه مخالفان خود روایت نمودهاند که شهادت دختر در حقّ پدر درست نیست و نیز میگویند که قبول گواهی زنان جایز نیست در ده درهم و نه کمتر از آن مادامی که با ایشان مردی نباشد. پس ملک گفت حقّ آنست که شیخ میفرماید و سخنان أهل خلاف تمام خلف و باطل است بعد از آن ملک پرسید که ای شیخ طایفه امامیّه از کجا جزم کردهاند با آنکه ایمّه و خلفای حضرت رسالت دوازدهاند؟.
شیخ گفت ای ملک امامت فریضهایست از فرایض خدای تعالی و هر فریضهای که خدای تعالی آن را مقرّر ساخته البتّه در محصور عددی مخصوص است نمیبینی که در شبانه روزی هفده رکعت نماز را فرض گردانیده و زکات مفروضه را به چند صنف از مال معلوم معهود متعلّق ساخته و روزه ماه رمضان را در سالی یک ماه و حجّ إسلام را در مدّت عمر یکبار واجب گردانیده لاجرم بر همین منوال عدد أیمّه علیهم السّلام را به دوازده رسانیده و همچنان که در اعمال مذکوره نمیتوان گفت که چرا عدد رکعات نماز مثلا زیادة از هفده و کمتر از آن نیست همچنین وجهی ندارد آنکه بگویند که عدد أیمّه و خلفای حضرت رسالت چرا بیشتر از دوازده و کمتر از آن نیستند و همچنان که خدای تعالی عدد هیچیک از اعمال مفروضه مذکوره را در کتاب کریم خود مذکور نساخته و حضرت رسالت در أحادیث شریفه خود نقاب خفا از چهره ظهور آن انداخته همچنین تعیین عدد أیمّه هدی در کتاب خدا مذکور نگردیده بلکه مجرّد امر به اطاعت أولی الامر فرمان رسیده و حضرت رسالتپناه بیان کمیّت آن فرمود، ملک گفت این قدر هست که مخالفان با شما موافقند در عدد فرایض مذکوره و موافقت شما نمیکنند در عدد أیمّه شیخ گفت مخالفت مخالفان ابطال قول ما در بیان عدد ایمّه نمیکند همچنان که مخالفت یهود و نصاری و مجوس و ملاحده ابطال إسلام و معجزات حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله نمیکند و اگر خبری بمجرّد مخالفت مخالفان باطل شدی بایستی که به هیچ خبر علم حاصل نشدی زیرا که هیچ خبر نیست که در او خلاف و اختلاف نمیباشد.
ملک این سخن را نیز پسندیده از خدمت شیخ پرسید که آیا امام صاحب الأمر در کدام زمان ظهور خواهد کرد شیخ در جواب گفت که خدای تعالی حضرت امام را بسبب حکمتی و مصلحتی از نظر مردم غایب ساخته پس باید که وقت ظهور او را غیر خدای تعالی نداند همچنان که در حدیث نیز واقع است که «مثل القایم من ولدی مثل الساعة» و خدای تعالی در مقام ابهام حال ساعة فرموده که: «یَسْیَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا تَأْتِیکُمْ إِلَّا بَغْتَةً» ملک گفت چگونه تواند بود که آدمی در این قدر روزگار زنده بماند؟ شیخ گفت این محلّ تعجّب نیست مگر ملک نشنیده خبر جماعتی را که معمّر بودهاند ملک گفت شنیدهام أمّا صحّت آنها بر من ظاهر نیست گفت خدای تعالی در کتاب خود خبر داده که حضرت نوح در میان قوم خود هزار سال إلّا پنجاه سال زندگانی کرده ملک گفت این خبر صحیح است امّا در زمان ما احتمال چنین عمر دراز نمیباشد شیخ گفت هر چیزی را که خدای تعالی و پیغمبر او احتمال دادهاند محتمل است و حضرت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله گفته که «یکون فی أمّتی کلّ ما یکون فی الأمم السابقة حذو النعل بالنّعل و القذّة بالقذّة» و چون زمان احتمال عمر دراز داشته باشد و جریان سنّت الهی بتحقّق عمرهای دراز در این امّت واجب باشد مناسب آنست که حصول آن در أشهر اجناس آدمی باشد و هیچ جنسی مشهورتر از جنس صاحب الزّمان نیست پس تواند بود سنّت عمر دراز در او جاری شده باشد، ملک گفت شما میگویید که حضرت امام دوازدهم غایب و پنهان است و حال آنکه احتیاج بنصب امام جهت اقامت احکام و اعزاز دین و انصاف مظلوم است و هرگاه او غایب و پنهان باشد احتیاج به او نمیماند؟ شیخ گفت احتیاج بوجود امام جهت بقای نظام عالم است که «لو لا الإمام لما قامت السماوات و الأرض و لما أنزلت السماء قطرة و لا أخرجت الأرض برکتها» و خدای تعالی در مقام خطاب به پیغمبر خود گفته که «وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ» و هرگاه ایشان را عذاب نکند مادامی که نبیّ در میان ایشان باشد همچنین عذاب نخواهد کرد هرگاه امام در میان ایشان باشد زیرا که امام قایم مقام نبیّ است در جمیع أمور مگر در اسم نبوّت و نزول وحی و اتّفاق است أهل نقل را در آنکه حضرت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله فرموده که «النجوم أمان لأهل السماء فإذا ذهبت النجوم أتی أهل السماء ما یکرهون و أهل بیتی أمان لأهل الأرض فإذا هلک أهل بیتی أتی أهل الأرض ما یکرهون» و قال علیه السّلام: «لو بقیت الأرض بغیر حجّة ساعة لساخت بأهلها» و روایتی دیگر آنست که «لماجت بأهلها کما یموج البحر بأهله» و چون کلام شیخ به این مقام رسید ملک او را نوازش نمود و با هرکه در مجلس حاضر بود اظهار اعتقاد خود فرمود، و گفت حقّ آنست که این فرقه بر آنند و دیگران بر باطلند و از شیخ التماس نمود که در أکثر اوقات بمجلس او حاضر شود و روز دیگر که ملک رکن الدّوله بر سریر سلطنت نشست حیات شیخ را یاد کرد و او را ثنای بسیار گفت پس یکی از حاضران گفت که گمان شیخ آنست که چون سر مبارک حضرت امام حسین علیه السّلام را به نیزه کردند سوره کهف میخواند ملک گفت این سخن را از او نشنیدهام امّا از او خواهم پرسید آنگاه رقعه در آن باب به خدمت شیخ نوشت و چون رقعه بنظر شیخ رسید در جواب نوشت که این خبر را از کسی روایت کردهاند که او از سر مبارک آن حضرت شنیده که چند آیه از سوره کهف میخواند و از هیچ یک از ایمّه بما آن خبر نرسیده امّا من منکر آن نیستم بلکه آن را حقّ میدانم زیرا که هرگاه جایز بود که روز قیامت دست گناهکاران و پایهای ایشان به سخن درآیند چنانکه در قرآن واقع است که «الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلی أَفْواهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنا أَیْدِیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ» همچنین جایز است که سر مبارک حضرت امام حسین علیه السّلام که خلیفه خدای تعالی و امام مسلمانان و یکی از جوانان بهشت و جدّش محمّد مصطفی و پدرش علی مرتضی و مادرش فاطمه زهراء باشد بنطق و بیان درآید و زبان بتلاوة قرآن گشاید بلکه انکار آن فی الحقیقة انکار قدرت الهی و فضل حضرت رسالت پناهی است و عجب از کسی است که او مانند صدور این امر را انکار میکند از کسی که ملایکه در ماتم او گریستهاند و از آسمانها قطرات خون باریده و جنّیان به آواز بلند نوحه بر او کردهاند و هرکس که امثال این اخبار را با وجود صحّت طرق و قوّت سند انکار نماید پس میتواند بود که انکار جمیع شرایع و معجزات رسول و جمیع أمور دین و دنیا نماید زیرا که آن أمور نیز بمثل این اسانید و طرق بر ما ظاهر گردیده و مضمون آن به درجه صحّت رسیده و الحمد للّه ربّ العالمین. انتهی.
_____________________________________
ابن بابویه، محمد بن علی، معانی الأخبار، ۱جلد، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم - قم، چاپ: اول، ۱۴۰۳ ق.
معانی الأخبار ؛ المقدمة ؛ ص۲۶