گاهی ممکن است گفته شود جریان عصمت، جریان نصّ، جریان علم غیب و اینگونه کمالات، بعدها در کتابهای کلامی طرح شده و در صدر اسلام از اینها سخنی در میان نبود. البتّه هر علمی در طلیعهی امر، خیلی شفاف و پخته نیست. یک بیان بسیار زیبایی مرحوم ابنسینا در الهیّات شفا دارد. ایشان میگوید: فلسفه که از عهد کهن پدید آمد، در آن اوایل خیلی پخته نبود، خام بود. با گذشت زمان و آمدن مردان بزرگ پخته شد. این اختصاصی به فلسفه ندارد که ایشان در الهیّات شفا فرمودند؛ غالب علوم همین طور است.
شما میبینید فقهی که الآن به صورت ۴۰ جلد جواهر در آمده؛ در عصر مرحوم صدوق، در عصر مرحوم شیخ مفید، اینها در ۱ جلد خلاصه میشد. بعد کم کم فروعات، استنباطات، اجتهادات و مسائل نو آمد. ۴۰ جلد جواهر کجا، ۱ جلد شیخ مفید کجا! با گذشت بیش از هزار سال؛ فروعات و اجتهادات و آراء فراوان بوجود آمد. جریان علم کلام هم به شرح ایضاً. نباید توقّع داشت آن کلامی که در فرمایشات خواجه طوسی هست، یا شوارق مرحوم ملا عبد الرزّاق لاهیجی هست، یا سایر متکلّمان امامیّه هست؛ این گسترش در کلمات هشام بن حکم و هشام بن سالم و اینها باشد! ولی آن مواد اولیهاش که عصمت ائمه و علم غیب ائمه و منصوص بودن ائمه (علیهم السّلام) است، از همان زمان نزول وحی بوده.
همتایی اوصاف عترت (علیهم السلام) با اوصاف قرآن
این جریان إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی، این از عهد کهن بود تا الآن. فریقین نقل کردند، متواتر هم هست که رسول گرامی (صلی الله علیه و آله) فرمود: عترت طاهرین همتای قرآناند. همتای قرآن بودن هم به این است که ما قرآن را بهخوبی بشناسیم تا همتایش را هم بشناسیم.
قرآن یک کتابی است معصوم و مصون از سهو، نسیان، عصیان، خطا، لغزش، بطلانپذیری و مانند آن. یک چنین کتابی که هیچ اشتباه و سهو و غفلت در آن نیست، قابل بطلان نیست، اخبار غیبی در آن هست، معارف غیبی گذشته و آینده در آن مستور است؛ یک چنین کتابی را یک طرف قرار بدهند و عترت طاهرین (علیهم السلام) را طرف دیگر قرار بدهند؛ بفرمایند که عترت طاهرین همتای قرآن است.
اگر عترت طاهرین (معاذ الله) اهل سهو و اهل نسیان و عصیان و غلط و اشتباه بودند، خطا در آنان بود، عالم به غیب نبودند؛ مگر یک چنین انسانی میشود معادل قرآن؟! این مطلب که ما باید روایت را بر قرآن عرضه کنیم، به توضیح نیاز دارد. ما روایتی را که نمیدانیم از عترت صادر شده یا نه، موظّفیم بر قرآن عرضه کنیم تا با این عرض بر قرآن، بفهمیم که از معصوم است یا نه. وگرنه سنّت قطعی که بر قرآن عرضه نمیشود!
اگر کسی به محضر امام زمان خود رسید، نظیر زراره که در محضر امام صادق (علیه السلام) مشرّف شد، از لبان مطهّر امام صادق مطلب میشنود؛ اینجا سند، قطعی است، چون از خود امام میشنود. جهت صدور هم قطعی است، چون جای تقیه نیست، کسی در مجلس نیست؛ دلالت این روایت هم شفاف است. چنین روایتی بر قرآن عرضه نمیشود! عرضه روایت بر قرآن در دوگروه از نصوص آمده؛ یکی در نصوص علاجیه است، یکی هم در مطلق روایات.
در نصوص علاجیه آمده است: اگر دو خبری متعارض بودند، بر قرآن عرضه کنید تا معلوم بشود موافق و مخالف قرآن کداماند. در بخش دیگر اصل روایت را باید بر قرآن عرضه کرد تا معلوم بشود؛ اگر مخالف قرآن بود، معلوم بشود صادر نشده. اگر مخالف قرآن نبود، صادر شده.
عرضه روایت بر قرآن برای این است که ما بفهمیم معصوم یک چنین چیزی را گفته است یا نگفته. نه اینکه وقتی ما میدانیم معصوم (علیه السلام) چیزی را فرمود، این را بر قرآن عرضه کنیم. همانطوری که آیات قرآن هر کدام حجّتاند؛ فرمایش معصومان، همهاش حجّت است. البتّه جمع بندی نهایی لازم است.
عرضه بر قرآن برای روایت مشکوکالصّدور است، یک؛ یا مشکوکجهتالصّدور است، دو. امّا وقتی صدور یک روایت قطعی است، میشود سنّت قطعی. سنّت قطعی مثل خود قرآن؛ میزان است، آن معروأ علیه است، نه معروض. ما چیزی را بر قرآن یا چیزی را بر سنّت قطعی عرضه میکنیم که در صدورش شک داشته باشیم.
علم و عصمت امام، لازمه همتایی با قرآن کریم
اگر این ذوات قدسی معصوم نبودند و احتمال اشتباه وجود داشت؛ چگونه یک انسانی که محتمل الخطاست، این معادل قرآن کریم است؟! چگونه همهی جوامع بشری الییومالقیامة مأمورند حرف کسی را که محتمل الخطاست، بپذیرند؟! اگر اینها در حد علمای ابرار بودند، اینها هم نظیر صاحبنظران بودند؛ حرف عالم برای دیگران حجّت است، نه برای علما! حرف صاحبنظر برای صاحبنظر حجّت نیست. حرف شیخ طوسی برای سیّد مرتضی و بالعکس حجّت نیست. شیخ طوسی سخنانش برای مقلّدانش حجّت است، و سیّد مرتضی سخنانش برای مقلّدانش حجّت است. علماء که حرف هیچ کدام برای دیگری حجّت نیست! اگر ایشان در حد علمای ابرار بودند، حرف ایشان برای تودهی مردم حجّت بود، نه برای صاحب نظران و علما!
بنابراین از همین معادله قرآن و عترت بهخوبی برمیآید که ایشان معصوماند و این عصمت را هم جز ذات أقدس الله کسی نمیداند. اینها منصوصاند. بر طبق همین خطبهی غدیر، علوم الهی در اینها احصاء شده است. همهی این نگاران به مکتب نرفتهاند و مانند آن.
معجزهبودن مقام امامت، مانند قرآن
مطلب دیگر آن است که جریان امامت و ولایت مثل جریان قرآن کریم خواهد بود که کسبی نیست. یعنی اگرعترت طاهرین،همتای قرآن کریم اند و خدای سبحان درباره عظمت قرآن کریم فرمود: اگر همهی جنّ و انس جمع بشوند، نمیتوانند یک سوره مثل این کتاب بیاورند؛ معلوم میشود که این تحصیلی نیست، مقدور کسی نیست. اگر عترت طاهرین همتای قرآناند، چه اینکه اینچنین است. پس اگر جنّ و انس جمع بشوند، بخواهند به مقام امام برسند؛ مقدور نیست، این میشود معجزهی الهی.
اگر امامت مقامی بود که با تحصیل چند نفر، نیل به آن مقام ممکن بود و کسی میتوانست با درس و بحث و ریاضت به مقام امام برسد و این کار مقدور بشر بود. چگونه چنین شخصی معادل کتابی است که قُلْ لَیِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلی أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهیراً؟! فرمود: لایفترقا و لن یفترقا. هرگز امام از قرآن جدا نیست، هرگز قرآن از امام جدا نیست. اگر یک خصیصهای در قرآن باشد که امام فاقد آن باشد که این طلیعهی افتراق است! از خود حدیث ثقلین اینگونه معارف بهدست میآید که ایشان معادلپذیر نیستند.
اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَاتِه ؛ زیرا این ذوات مثل قرآن کریماند که اگر قرآن بخواهد به صورت انسان درآید، میشود اهل بیت عصمت و طهارت؛ و اگر اهل بیت عصمت و طهارت به صورت کتاب ظهور کنند، میشوند قرآن کریم. چنین کاری حتماً با عصمت همراه است، حتماً با علم غیب همراه است.
پذیرش ولایت، شرط قبولی عبادات انسان
این مطلب را هم در پرانتز عنایت کنید؛ اگر در روایات ما آمده است که اگر کسی عمری را در کنار کعبه، بین رکن و مقام عبادت کند، ولی اهل ولایت نباشد؛ عبادت او پذیرفته شده نیست، ریشهی قرآنیاش این است: اگر ولایت نباشد، رسالت نیست؛ اگر ولایت نباشد، دین نیست؛ پس اگر ولایت نباشد، اعمال آنها هم مقبول نیست. نباید تعجب کرد که چطور کسی عمر نوح داشته باشد، بین رکن و مقام عبادت کند، ولی اگر اهل ولایت نباشد، عبادت او مقبول نیست! برای این که ولایت، رکن دین و عنصر محوری دین است؛ اگر ولایت نباشد، رسالت اثر ندارد.
خدا به پیامبرش فرمود: اگر ولایت را ابلاغ نکنی، رسالت را ابلاغ نکردهای. رسالت وقتی ابلاغ میشود که ولایت به مردم تبلیغ بشود؛ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ. پس اگر کسی عمر نوح پیدا کرد، بین رکن و مقام نماز خواند، در مدّتهای لازم زکات داد؛ میشود به او گفت: فما اقمت الصّلاه و ما آتیت الزّکاه، و لا اقمت الحج و لا اقمت العمرة. اگر کسی ولایت را ابلاغ نکند، فما بلّغت رسالته میشود. حال اگر کسی ولایتمدار نبود، فما اقمت الصّلاه میشود، و ما آتیت الزّکاه میشود. زیرا این، عنصر محوری دین است، این مبیّن دین و عصاره دین است.
برگرفته از: روزنامه کیهان، ۲۴ آذر ۱۳۸۷
/
سایت تراث