من منتظرت هستم
امسال که عزیزی را عازم حج داشتم و یک ماه دوری اش را چشیدم فهمیدم:
منتظر که باشی زندگیت عاریه است و موقتی روزگار طی میکنی تا لحظه ی وصل. دل به زندگی انتظارگونه نمیبندی و حال و روزت فکر و اندیشه ات مدام در روزگار وصال طی میشود.
منتظر که باشی خودت را دایم پیش محبوب تصور میکنی و همراه اویی.
منتظر که باشی هرچه به روزگار وصل نزدیکتر شوی طاقتت کمتر میشود.
اسباب و وسایلش که به چشمت میآید آهی میکشی و برای سلامتی اش با تمام وجود دعا میکن.
اگر زمان آمدن یار را ندانی و فقط مطمین باشی که حتما حتما خواهد آمد با گذشت روزها به آمدنش نزدیکتر میشوی و در نهایت تاب انتظار از کف میدهی...
رویم سیاه که دل بسته ام به این زندگی خالی از تو و در اندیشه ی ابدی زیستن دارم این دنیا را هرروز زرق و برقش میدهم حتی حواسم نیست که درچه حالی هستی که بخواهم خودم را پیشت تصور کنم آمدنت وعده ی حتمی خداوند است و هر روز به آن نزدیک تر میشوم پس چرا هرروز بیخیال تر از گذشته مگر تمام نعمتهایم نشانه و وسیله ی محبتت نیست پس چرا دایم مرا از تو غافل تر میکند!!!
وبلاگ آب حیات