مجتبای خدا
هرگز نمیتوانی آن دو را جدای از یک دیگر توصیف کنی. خدا و پیامبرش نیز اغلب آن ها را با هم ستوده اند. ما هم به پیروی از پیامبرخدا آن دو را با هم میشناسیم و میستاییم. رسول خدا هم در ستایش آن ها، از دستور خداوند که نخستین ستایشگر و ثناگوی آن هاست، فرمان برده است.
یکی از نامهایی که هر دو به آن نامیده میشوند. حسنین است. یعنی دو نیکو! یعنی حسن و حسین!
اینک بخوانیم که چرا به این دو نام زیبا نامور شدند:
سه سال از هجرت پیامبر-صلی الله علیه و آله- به مدینه میگذشت. ماه مبارک رمضان بود. در پانزدهمین روز از این ماه پربرکت، خانهی علی و فاطمه –علیهما السلام- برکتی دوچندان یافت. فرزند نخست حضرت زهرا به دنیا آمد
نوزاد، پسر بسیار زیبایی بود که شباهت عجیبی به جدش، رسول اکرم داشت. کودک را در پارچهای زرد پیچیدند و به نزد آن حضرت آوردند. پیامبر خدا فرمود که نوزاد را در پارچهی سپید بپیچید و چنان کردند که فرمان داده بود. او را در میان پارچهای پاکیزه و سپید، به محضر جدش آوردند و به دست آن عزیز دادند.
رسول اکرم –صلی الله علیه و آله و سلم- او را مهربانانه در آغوش گرفت و نخست در گوش راستش به آرامی اذان گفت و سپس در گوش چپش اقامه خواند.
مراسم نام گذاری کودک در روز هفتم انجام گرفت. پیامبر از پدر نوزاد، علی -علیه السلام- پرسید: نام پسرم را چه گذاردهای؟ علی -علیه السلام- در کمال ادب و فروتنی عرض کرد: ای رسول خدا! من در نام گذاری بر او، بر شما پیشی نمیگیرم. هر چه شما بفرمایید همان میکنم.
پیامبر هم فرمود: من نیز در نام نهادن بر این نوزاد، بر خدای خویش سبقت نمیگیرم. منتظر میمانم تا ببینم خداوند چه فرمانی میدهد.
در این هنگام جناب جبرییل از ملکوت آسمان، شادمانه فرود آمد و به حضور رسول اکرم-صلی الله علیه و آله- شتافت و تولد «سبط اکبر» یعنی پسر بزرگ تر را به آن حضرت شادباش گفت و پس از آن عرض کرد: خداوند بزرگ و بلندمرتبه به شما سلام میرساند و میفرماید:
منزلتو مرتبت علی نزد تو همانند مقام هارون نزد موسی است؛ جز آن که پس از تو پیامبری نخواهد آمد. از این رو، فرزند علی را به نام پسر نخست هارون، بخوان.
پیامبر از جبرییل پرسید: نام پسر هارون چه بود؟ جبرییل عرض کرد: نام او « شبّر» بود.
رسول خدا فرمود: «شبّر» نامی عبری است و زبان من عربی است.
جبرییل گفت: «شبّر» در زبان عربی میشود «حسن». نام نوزاد را «حسن» بگذار.
تا آن زمان در میان عرب، کسی به این نام نامیده نشده بود. این نخستین بار بود که نام کسی را «حسن» میگذاشتند.
پیامبر فرمود: «حسن» را از آن روی حسن مینامند که خداوند، آسمانها و زمین را به احسان و نیکویی برافراشته و برقرار ساخته است. نام زیبای «حسن» که خود نیز «نیکو» معنا میدهد، از آن احسان الاهی جدا شده است.!
پس از برگزاری مراسم پرشکوه و آسمانیِ نام گذاری، پیامبر دستور داد تا گوسفندی را برای حسن، «عقیقه» [= قربانی ] کنند. و ران گوسفند را با یک دینار [=سکهی طلا ] به عنوان پاداش و دست مریزاد، به قابله بدهند و باقی ماندهی گوشت را هم بخورند و به همسایهها بدهند.
کار دیگری هم که رسول اکرم انجام داد آن بود که موی سر حسن را تراشید و هم وزن آن، نقره صدقه داد و سر او را با کمی عطر، خوش بو فرمود. (۱)
این ها همه، پس از آن و به پیروی از پیامبر، در میان مسلمانان سنتی شد که هرگاه کودکی به دنیا بیاید، چنان کنند که سید و سالار عالمیان کرد.
تمامی ماجراهایی که در تولد «حسن» رخ داد، بی کم و زیاد، در تولد پسر دوم نیز اتفاق افتاد. او را هم به نام پسر دوم هارون که «شبیّر» نام داشت، «حسین» نامیدند. برای او هم گوسفندی عقیقه کردند هم وزن موی سرش، صدقه دادند؛ اما در تولد او، پیامبر، مخفیانه و به دور از چشم مادرش، گریست!
اینک شما میدانید چرا به آن دو «حسَنین» میگویند. یعنی «دو حسن». «حسین» هم یعنی «حسن» اما یعنی «حسن کوچک».
نام دیگر آن دو، «ریحانتَین» است. یعنی: دو گل خوش بو!
ریحان در اصل، به چیزی میگویند که به آدمی روح میدهد؛ غم از دلش میزداید و گل، چون چنین خاصیتی دارد، به آن ریحان میگویند.
دیدهاید پدر و مادرانی که عاشقانه فرزند دل بند خود را در آغوش میگیرند و او را میبویند و میبوسند؟ گویی دارند گلی را میبویند و میبوسند و با این بویه و بوسه، غم و اندوه از دلشان زدوده میشود و روح تازهای پیدا میکنند.
اینک بشنوید این حدیث شریف را:
امام صادق علیه السلام نقل میکند که: پیامبر خدا، سه روز پیش از مرگش، به حضرت علی علیه السلام چنین فرمود: سَلامٌ عَلَیْکَ یَا أَبَا الرَّیْحَانَتَیْنِ أُوصِیکَ بِرَیْحَانَتِی مِنَ الدُّنْیَا.
درود بر تو ای پدر دو گل خوش بو! من تو را در بارهی دو گل خوش بویم، که از دنیا نصیب من شده است، سفارش میکنم.
آن گاه رسول اکرم خبر دردناکی را به علی -علیه السلام- میدهد:
فَعَنْ قَلِیلٍ یَنْهَدُّ رُکْنَاکَ وَ اللَّهُ خَلِیفَتِی عَلَیْکَ.
پس به زودی یکی از دو ستون زندگی ات، ویران میشود و تو پس از من فقط خدا را پیشوا و پشتیبان خویش خواهی داشت.
آن گاه امام صادق علیه السلام فرمود:
فَلَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ ص قَالَ عَلِیٌّ علیه السلام: هَذَا أَحَدُ رُکْنَیَّ الَّذِی قَالَ لِی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله.
هنگامی که خداوند روح رسولش را برگرفت، علی علیه السلام فرمود: این، یکی از آن دو ستونی بود که پیامبر خدا به من خبر داد که به زودی ویران میشود.
فَلَمَّا مَاتَتْ فَاطِمَةُ علیهاالسلام، قَالَ عَلِیٌّ علیه السلام: هَذَا الرُّکْنُ الثَّانِی الَّذِی قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله.
و آن زمان که فاطمه علیهاالسلام شهید شد، فرمود: و این ستون دومی است که پیامبر به من فرموده بود و اینک آن هم ویران شد.(۲)
آری، در فاصله ی کوتاهی دو ستون زندگی علی علیه السلام ویران شد؛ اما هنوز دل علی به دو گل خوش بوی زندگی و دو یادگار گران بهای رسول خدا، خوش است. آن حضرت سفارش پیامبر را در باره ی آن دو عزیز رسول خدا، به خوبی به انجام رسانید. چنان که در جنگ جمل و صفین و نهروان، اجازه نمیداد آن دو، در معرض و معرکهی خطر قرار بگیرند. از این رو در جنگ جمل پرچم نبرد را به محمد بن حنفیه، پسر دیگر سپرد و او را به قلب دشمن فرستاد و به او فرمود:
تَزُولُ الْجِبَالُ وَ لَا تَزُلْ. عَضَّ عَلَی نَاجِذِکَ. أَعِرِ اللَّهَ جُمْجُمَتَکَ. تِدْ فِی الْأَرْضِ قَدَمَکَ. وَ ارْمِ بِبَصَرِکَ أَقْصَی الْقَوْمِ. وَ غُضَّ بَصَرَکَ. وَ اعْلَمْ أَنَّ النَّصْرَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ.
کوه ها از جای بجنبند و تو از جای مجنب! دندان ها به روی هم بفشار. جمجمه ات را به خدا عاریت بده. پای در زمین چون میخ، استوار بدار. دیده به دورترین نقطه ی لشکر بیفکن. و چشم از این پیشینهی لشکر بدوز، و بدان که پیروزی از جانب خداوند که پاک و منزه است، خواهد بود.(۳)
اما در جنگ صفین، هنگامی که حسن علیه السلام قصد میدان جنگ کرد و به سوی دشمن شتافت، فرمود:
امْلِکُوا عَنِّی هَذَا الْغُلَامَ لَا یَهُدَّنِی. فَإِنَّنِی أَنْفَسُ بِهَذَیْنِ - یَعْنِی الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ ع- عَلَی الْمَوْتِ؛ لِیَلَّا یَنْقَطِعَ بِهِمَا نَسْلُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله!
این جوان را در میان گیرید و از میدان دورش بدارید، مبادا که موجب شکسته شدن پشت من شود. همانا در بارهی مرگ این دو- منظور آن عزیز، حسن و حسین بود- بسی بخیل ام. مبادا که نسل رسول خدا با مرگ آنان بریده شود.(۴)
سخن چینان و منافقان، برای آن که محمد را علیه پدر و برادران بدبین کنند، به او گفتند: چرا پدرت علی، در جنگ ها تو را پیش میفرستد؛ اما حسن و حسین را از حضور در معرکههای خطرخیز، باز میدارد؟ پسر همین را از پدر پرسید و علی علیه السلام فرزند را در آغوش کشید و پیشانی ش را بوسید و فرمود: فرزندم، آن ها پسران پیامبرند و تو پسر منی و من افتخار میکنم که فرزند من فدای فرزندان پیامبر شوند. از آن پس محمد مباهات میکرد و به سخن چینان و بدخواهان میگفت: حسن و حسین برای پدرم به منزله ی دو چشم اویند و من مانند دست اویم و پدرم به وسیلهی دستش که من باشم، از چشمانش که حسن و حسین باشند، مراقبت میکند.
آری، تنها یادگاران رسول خدا و تنها بازماندگان و وارثان آن حضرت، حسن و حسین اند و نسل پیامبر تا هم اینک و تا دامنهی قیامت، به وجود مبارک آن دو عزیز است که پایدار و برقرار مانده و میماند.
یک روز رسول خدا دید که آن دو با هم بازی میکنند. پیامبر دو نوهی عزیزش را در آغوش گرفت و هر کدام را روی یکی از دوشهای مبارکش نشاند و به راه افتاد. در این هنگام مردی از راه رسید و گفت: ای پسرها! عجب مرکبی نیکویی را سوار شده اید!
پیامبر خدا فرمود:
وَ نِعْمَ الرَّاکِبَانِ هُمَا إِنَّ هَذَیْنِ الْغُلَامَیْنِ رَیْحَانَتَایَ مِنَ الدُّنْیَا
و چه خوب سوارانی هستند این دو کودک. این دو، گلهای خوش بوی من در دنیا هستند. به سخن دیگری از امام صادق علیه السلام توجه میکنیم: آن حضرت نقل میکند که رسول اکرم فرمود:
الْوَلَدُ الصَّالِحُ رَیْحَانَةٌ مِنَ اللَّهِ قَسَمَهَا بَیْنَ عِبَادِهِ.
فرزند صالح گلی است از سوی خداوند که میان بندگان قسمت فرموده است. از این جمله ی زیبا و پرمعنا برمی آید که فرزند صالح هدیه ای است الاهی و آسمانی که خداوند آن را به بندگانش ارزانی می فرماید. خوشا به حال پدر و مادری که از این نعمت بزرگ، برخوردارند.
در ادامه ی سخنپیامبر آمده است:
وَ إِنَّ رَیْحَانَتَیَّ مِنَ الدُّنْیَا الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ.
و همانا حسن و حسین، دو گل خوشبوی من اند که از این دنیا نصیب من شده اند.
و در پایان میافزاید:
سَمَّیْتُهُمَا بِاسْمِ سِبْطَیْنِ مِنْ بَنِی إِسْرَایِیلَ شَبَّراً وَ شَبِیراً.
آن دو را به نام دو پسر بنی اسراییل، شبّر و شبیّر، نامیده ام. (۵)
از این رو، لقب دیگر آن دو عزیز، این است: «سبطین» یعنی: دو پسر پیامبر.
در ماجرایی که نقل میکنیم، شهرت آن دو به لقب «ریحانتین» به خوبی نمایان است:
پس از شهادت امام حسین علیه السلام، مردی به نزد پسر عمر آمد و از او درباره ی خون پشه پرسید که آیا پاک است یا خیر؟ عبدالله بن عمر از او پرسید: تو اهل کجایی؟ مرد پاسخ داد: از اهالی عراق هستم. پسر عمر گفت: شگفتا! اینان را بنگرید که دربارهی خون پشه میپرسند در حالی که از ریختن خون پسر پیامبر ابایی نداشته اند.
آن گاه افزود: من خود از پیامبر خدا شنیدم که میفرمود:
حسن و حسین دو گل خوش بوی من اند که از دنیا نصیبم شده اند.(۶)
* * * * *
چند ویژگی در پیامبر خدا –صلی الله علیه و آله- بروز و ظهور بیش تری داشت:
• آن حضرت دانش آموختهی خداوند بود و دریاهای بی کران دانش، در دل و درون آن عزیز موج میزد.
• هیبت رسول اکرم چنان بود که بسیاری از دشمنان که قصد جان او را کرده بودند، بر اثر همان هیبت، ترس در جانشان رخنه کرده بود و از انجام نقشههایشان باز مانده بودند.
• دست دهنده و بخشندهی آن جناب چنان بود که تهی دستان و نیازمندان هرگز از دهش و بخشش آن بزرگوار بینصیب نمیماندند.
• مهربانی پیامبر را هم خداوند خود در قرآن ستوده و فرموده است: «و ما أرسلناک إلا رحمة للعالمین»(۷)
• در شجاعت آن بزرگ همین بس که شجاع شجاعان دوران، امیر مؤمنان، علی علیه السلام فرموده است: آن هنگام که جنگ به اوج سختی خود میرسید، ما، در پناه پیامبر قرار میگرفتیم.
• سیادت و سروری رسول خدا ویژگی بارز دیگری است که در وجود آن حضرت، جلوه ای شگفت انگیز داشته است. او سید و سالار همه ی پیامبران و آقا و سرور همه ی آفریدگان خداست.
• و سرانجام خوی نرم و بردباری رسول اکرم چنان بود که خداوند در وصفش میفرماید: این که تو با این مردم نرم خو هستی، به خاطر رحمتی است که از جانب خدا نصیب تو شده است.
جالب است که بدانید امام حسن علیه السلام، هیبت و علم و سیادت و بردباری را از رسول خدا به ارث برده است و بخشندگی و رحمت و شجاعت، در امام حسین علیه السلام جلوهی ویژهای یافته است.(۸)
*******
یکی از حوادث مهم در عالم اسلام، ماجرای صلح امام حسن -علیه السلام- است. پرداختن به این مهم، مجال دیگری میخواهد؛ اما در این گفتار کوتاه، بر اساس دو سخن از آ ن حضرت، به این ماجرا اشاره میکنیم:
* در داستان صلح اجباریِ آن حضرت با معاویه، برخی از مردم، حتی شیعیان، جسورانه و جاهلانه، آن عزیز را ملامت کردند که چرا تن به صلح و سازش سپرد. آن مجتبای خدا در پاسخ به آنان چنین فرمود:
وای بر شما! شما نمیدانید من چه کرده ام! سوگند به خداوند، کاری که من کرده ام برای شیعیانم از تمام دنیا بهتر و با ارزش تر است. مگر نمیدانید که من امام شمایم؟ مگر نمیدانید که اطاعت از من بر شما واجب است؟ مگر رسول خدا در بارهی من و برادرم نفرمود: حسن و حسین سرور و سید جوانان بهشت اند؟
معترضین، علاوه بر این، سخن دیگری هم از پیامبر خدا شنیده بودند. رسول خدا که به خوبی از حوادث آینده خبر داشت، فرموده بود:
الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ إِنَّهُمَا إِمَامَانِ قَامَا أَوْ قَعَدَا.
حسن و حسین سید و سرور جوانان اهل بهشت اند و آن ها، هر دو، امام اند، چه آن که قیام کنند و چه آن که قیام نکنند.
بنابراین اعتراف کردند که: آری، میدانیم. امام علیه السلام سپس فرمود: آیا این را هم میدانید که جناب خضر، کشتی را سوراخ کرد و دیوار فروریخته را برافراشت و آن پسر را کشت؟ آیا میدانید که آن کارها خشم موسی را برانگیخت؟ آیا میدانید حکمت و علت آن کارها بر موسی پوشیده بود؛ اما همهی آن امور نزد خداوند از روی صلاح و صواب بود؟
اشاره ی امام مجتبی حکایت از آن میکند که اقدام آن حضرت، هر چند برای شیعیان ناخوش آیند بود؛ اما حکمت و مصلحت دیگری در پس و پی داشت که در نگاه نخست از منظر آنان پوشیده بود. پس از این اشاره، امام -علیه السلام- فرمود:
آیا میدانید که هیچ یک از ما اهل بیت نیست مگر آن که بیعت طغیانگر زمان به گردن اوست؟ آری، ما امامان، همگی، به بلیّهی بزرگ بیعت با ستمگران، مبتلا میشویم.
به جز قایم علیه السلام، همان قایمی که هنگام ظهورش عیسی بن مریم به امامت آن جناب نماز میگزارد. همو که نهمین فرزند برادرم حسین -علیه السلام- است.
همان عزیزی که پسر بانوی بانوان است. خداوند عمر او را در دوران غیبتش دراز میفرماید و سپس به قدرت خویش، در چهره ای شاداب و جوان، جوان تر از مردی چهل ساله، آشکارش میفرماید. چنین میکند تا همه بدانند که خداوند بر هر کاری تواناست.(۹)
* در سخن دیگری، در پیِ پرسش یکی از شیعیان از علت صلح آن حضرت با معاویه، چنین فرمود:
آیا من، پس از پدرم، حجت خدا بر مردم و امام و پیشوای آنان نیستم؟ آیا من، همان کس نیستم که رسول خدا دربارهی من و برادرم فرمود: حسن و حسین هر دو امام اند، چه قیام کنند و چه قیام نکنند؟ بنابراین، من قیام بکنم یا نکنم، به هر حال، امام و پیشوای این مردم ام.
آن گاه امام افزود: علت صلح من با معاویه، همانند صلح پیامبر با کافران بود. آنان بر اساس آیات ظاهر قرآن، کافر بودند و معاویه و یارانش، بر اساس تأویل و باطن قرآن، کافرند. اگر من از سوی خداوند امام و پیشوای مردم ام، دیگر جایز نیست در بارهی کاری که انجام میدهم، چه ستیز و چه سازش، کسی رأی و نظر مرا نابخردانه بشمارد. اگر هم چهرهی حکمت و مصلحت کاری که من انجام داده ام، پوشیده و پنهان است، همانند داستان خضر و موسی است که چون خضر کشتی را سوراخ کرد و آن پسر را کشت و دیوار فروریخته را برافراشت، موسی به خاطر آن که حکمت آن کارها را نمیدانست، به خشم آمد و اعتراض کرد، تا آن که جناب خضر او را از حکمت آن امور آگاه کرد و موسی پس از شنیدن آن حکمت ها، به آن چه که خضر انجام داده بود، رضایت داد. ماجرای صلح من با معاویه نیز همان گونه است. شما هم به خاطر آن که نسبت به حکمت آن چه که من انجام داده ام، جاهل و نادان اید، به خشم آمده اید. اگر من با معاویه صلح نمیکردم، هیچ شیعه ای در روی زمین باقی نمیماند، جز آن که کشته میشد.(۱۰)
در حلم و بردباری آن حضرت این ماجرا شنیدنی است:
مردم شام، بر اثر تبلیغات گسترده و ناجوان مردانهی معاویه علیه علی -علیه السلام- دشمنی عجیبی با خاندان علی -علیه السلام- داشتند. یک بار مردی از اهل شام، به مدینه آمد و چون امام حسن -علیه السلام- را دید، شروع کرد به نفرین کردن آن حضرت؛ امام مجتبای خدا، هیچ پاسخی به او نداد. مرد شامی پس از آن که نفرینهایش به پایان رسید، سکوت کرد؛ چون دیگر حرفی برای گفتن نداشت. در این هنگام امام -علیه السلام- با خوش رویی و لبخندی بر لب، به او سلام کرد و فرمود: ای مرد بزرگوار! گمان میکنم که در این شهر غریب و ناآشنا باشی و شاید امر بر تو مشتبه شده باشد. ممکن است اشتباه کرده باشی. اگر در پی آن هستی که رضایت و خشنودی به دست آوری، راضیات میکنیم و اگر درخواستی داری، عطایت می کنیم و اگر راه را گم کرده ای راه را به تو مینمایانیم و اگر کمکی میخواهی، کمکت میکنیم و اگر گرسنه ای، سیرت میکنیم و اگر برهنه ای، تو را میپوشانیم و اگر نیازمندی، نیازت را برمیآوریم و اگر جایی و پناهی نداری، پناهت میدهیم و اگر حاجتی داری، حاجتت را به انجام میرسانیم. مرد شامی از شنیدن این سخنان مهر آمیز، مات و مبهوت، بر جای مانده بود که چه بگوید که امام -علیه السلام- افزود:
اگر همین جا فرود بیایی و تا زمانی که در این شهر اقامت داری، میهمان ما باشی، برائت سودمندتر است؛ زیرا خانهی ما وسیع است و در این شهر منزلت و آبرویی داریم و مال و دارایی مان هم فراوان است و خلاصه، از عهدهی پذیرایی از تو به خوبی برمیآییم.
مرد شامی چون این سخنان را شنید، دانست که به راستی اشتباه کرده است و به خود آمد و پشیمان شد و گریست و عرض کرد: من شهادت میدهم که همانا تو، خلیفه ی خدا در زمینای و خداوند خود به خوبی میداند که رسالتش را در کدام خاندان قرار دهد. تا امروز، تو و پدرت، دشمن ترین کس نزد من بودید و اینک، تو، محبوب ترین کس نزد من هستی.
مرد، همان جا رحل اقامت افکند و میهمان امام حسن شد و هنگامی مدینه را ترک کرد که دیگر از دوستداران اهل بیت شده بود(۱۱)
این ماجرا، علاوه بر حلم و بردباریِ آن امام همام، از آقایی و سیادت آن حضرت نیز حکایت میکند. بردباری آن بود که امام علیه السلام در برابر بدگوییهای آن مرد، سکوت کند و چیزی نفرماید؛ اما این که آن مرد را به میهمانی فرامی خوانَد و در پیِ آن برمی آید تا خواستههای او را هم بر آورَد، نشانه ی آقایی و سیادت آن سرور و سالار جوانان اهل بهشت است.
ما نیز عرض میکنیم:
ای پسر پیامبر! تو با دشمنان خود، آن گونه کریمانه برخورد میکنی؛ اما ما تو را دوست می داریم و دست نیاز به سویت میگشاییم. ما را هم ناامید مکن.
و باز هم عرض میکنیم:
یا صاحب الزمان! عموی بزرگوارت به آن مرد شامی فرمود:
فَلَوِ اسْتَعْتَبْتَنَا أَعْتَبْنَاکَ
وَ لَوْ سَأَلْتَنَا أَعْطَیْنَاکَ
وَ لَوِ اسْتَرْشَدْتَنَا أَرْشَدْنَاکَ
وَ لَوِ اسْتَحْمَلْتَنَا أَحْمَلْنَاکَ
وَ إِنْ کُنْتَ جَایِعاً أَشْبَعْنَاکَ
وَ إِنْ کُنْتَ عُرْیَاناً کَسَوْنَاکَ
وَ إِنْ کُنْتَ مُحْتَاجاً أَغْنَیْنَاکَ
وَ إِنْ کُنْتَ طَرِیداً آوَیْنَاکَ
وَ إِنْ کَانَ لَکَ حَاجَةٌ قَضَیْنَاهَا لَکَ
فَلَوْ حَرَّکْتَ رَحْلَکَ إِلَیْنَا وَ کُنْتَ ضَیْفَنَا إِلَی وَقْتِ ارْتِحَالِکَ کَانَ أَعْوَدَ عَلَیْکَ
لِأَنَّ لَنَا مَوْضِعاً رَحْباً وَ جَاهاً عَرِیضاً وَ مَالًا کَثِیراً
ای کریم، ای فرزند کریمان!
ما در پی کسب رضایت و خشنودی تو هستیم، از ما راضی باش.
گدای درگاه توییم، عطایمان کن.
رشد و بالندگی را از تو میطلبیم، ارزانی مان فرما.
مدد از تو میجوییم، کمکمان کن.
گرسنه ی محبت و معرفت توییم، سیرمان کن.
برهنه ی لباس عزت و آبروییم، ما را بپوشان.
محتاج یک نگاه توییم، حاجتمان را برآور.
بی پناهیم، پناهمان ده.
سراپا نیازیم، بی نیازمان فرما.
جایی نداریم که برویم. کجا برویم.
به درخانه ی شما میآییم و در همه عمر میهمان شما میشویم.
هر گز از آستانه ی کرم شما به جایی دیگر نخواهیم رفت.
دیده ایم کسانی را که چون از درگاه تو رفته اند، به دریوزگی افتاده اند.
ما را از در خانه ات مران. أنت کریم من أولاد الکرام و مأمور بالضیافه و االاجاره.
ای صاحب عصر و زمان و مکان.
آن پیر فرزانه میفرمود: کلید ملک و ملکوت به دست شماست.
بی تردید مکان پذیرایی شما از کره ی زمین هم بزرگ تر و وسیع تر است.
بی تردید آبروی شما نزد خدا و فرشتگان آسمانیان و زمینیان بسی بزرگ است.
بی تردید تمامی گنجینههای زمین و آسمان در اختیار شماست.
یا صاحب الزمان! ما را دریاب
پی نوشت ها:
۱ - بحارالانوار جلد۴۳ صفحهی۳۸
۲ - بحارالانوار جلد۳ صفحهی۷۳
۳ - نهج البلاغه صفحهی ۵۵
۴ - نهج البلاغه صفحهی ۳۲۳
۵ - بحارالانوار جلد۳۷ صفحهی۸۶
۶ - امالی صدوق صفحهی ۱۴۳
۷ - سورهی انبیاء آیهی ۱۰۷
۸ - بحارالانوار جلد۴۳ صفحهی ۲۶۴
۹ - کمال الدین جلد ۱ صفحهی ۳۱۵
۱۰ - علل الشرایع جلد ۱ صفحهی ۲۱۱
۱۱ - بحارالانوار جلد۴۳ صفحهی ۳۴۴
سایت والقلم