- جاراللَّه زمخشری در تفسیر کشّاف (۴/۱۹۷) از ابنعباس روایت کرده است که: <حسن و حسین - علیهما السلام - بیمار شدند، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به همراه گروهی به عیادت آنها رفتند و به امیرمؤمنان علیه السلام گفتند: ای اباالحسن، کاش برای شفای این دو فرزندت نذر میکردی! علی و فاطمه - علیهما السلام - و فضّه خادمه نذر کردند که اگر حسنین - علیهما السلام - شفا یابند سه روز روزه بگیرند. آن دو بزرگوار شفا یافتند، اما چیزی برای افطار نداشتند. علی علیه السلام از شمعون خیبری یهودی سه من جو قرض گرفت، فاطمه - علیها السلام - یک من از آن را آرد کرد و پنج قرص نان به تعداد خودشان تهیه نمود. همین که نانها را سر سفره نهادند تا افطار کنند سایلی از راه رسید و گفت: سلام بر شما ای خاندان محمّد، مسکینی هستم از مساکین مسلمانان، مرا خوراک دهید تا خداوند شما را از مایدههای بهشتی بخوراند. همگی نان خود را به او بخشیدند و شب را تنها با آب افطار نموده و به سر بردند و فردا صبح را روزه گرفتند. شب دوم نیز همین حادثه تکرار شد و یتیمی از راه رسید و نانها را به او بخشیدند و شب سوم اسیری رسید همین کار را کردند. چون صبح شد علی علیه السلام دست حسن و حسین - علیهما السلام
- را گرفت و نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رفتند. تا چشم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به آنان افتاد و دید که از شدت گرسنگی چون جوجه به خود میلرزند فرمود: دیدن شما بدین حال چه سخت مرا میآزارد! و برخاست و با آنان به راه افتاد. به منزل فاطمه - علیها السلام - آمد و او را دید که در محراب نشسته و (از گرسنگی) شکمش به پشت چسبیده و چشمانش فرورفتهاست. این حال او را بسیار آزرد، جبرییل فرود آمد و گفت: ای محمّد! بگیر این را که خداوند تو را درباره خاندانت تهنیت گفتهاست؛ پس سوره (دهر) را بر او خواند>.
- علامه نیشابوری نیز همین شأن نزول را در تفسیر خود آوردهاست، آنگاه گوید: “و روایت است که سایل در آن سه شب جبراییل بودهاست که به اذن خدا میخواست آنان را بیازماید”.
- شهابالدین آلوسی بغدادی در تفسیر روح المعانی (۲۹ / ۱۵۸) پس از نقل حادثه مانند نقل کشاف گوید: “آدمی درباره آندو (علی و فاطمه - علیهما السلام -) جز این چه میتواند بگوید که علی مولای مؤمنان و وصی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و فاطمه پاره تن احمدی و جزء محمّدی صلی الله علیه و آله و سلم است، و اما حسن و حسین نسیم روحپرور و گل خوشبو و سَرور جوانان بهشتاند. این سخن رفض (شیعهگری افراطی) نیست بلکه اعتقادی جز این گمراهی محض است. و از لطایف، بنا بر آنکه این سوره درباره آنان نازل شده باشد، آن که: خدای سبحان به پاس حرمت فاطمه بتول و نور دیده رسول صلی الله علیه و آله و سلم در این سوره (در میان نعمتهای بهشتی) ذکری از حورالعین به میان نیاورده و تنها به ذکر نوجوانان جاویدان (یا خلخال به پا) تصریح نموده است”. برای توضیح بیشتر به الدرّالمنثور سیوطی ۶ / ۲۹۹، البحرالمحیط ابیحیّان اندلسی مغربی ۸/۳۹۵، ینابیعالمودّة شیخ سلیمان قندوزی حنفی / ۹۳ رجوع شود، و در کفایةالطالب حافظ گنجی شافعی / ۳۴۵ آمدهاست: “سایل اول جبراییل، سایل دوم میکاییل و سایل سوم اسرافیل - علیهم السلام - بود”.
-شهابالدین آلوسی در تفسیر روحالمعانی (۳ / ۲۶) مطلبی را از یکی از محققان در توجیه درخواست ابراهیم علیه السلام و عدم برتری علی علیه السلام بر آن حضرت در مسأله اطمینان قلب آورده که ما سخن او را در اینجا میآوریم و سپس به نقد آن میپردازیم. وی گوید: “مطلبی که یکی از محققان در این مقام نوشته و سخن را در دفاع از حضرت خلیل علیه السلام گستردهاست مرا شگفت آمد و آن این که: سؤال آن حضرت العیاذ باللَّه ناشی از شک در یک امر دینی نبود بلکه سؤال از چگونگی زندهکردن مردگان بود تا دانش کامل و همه جانبهای بدان پیداکند؛ و معلوم است که علم به کیفیت احیاء، شرط ایمان نیست. دلیل این مطلب سؤال به صیغه “کیف” است که برای سؤال از حال و چگونگی وضع گردیدهاست... بنابراین معنای اطمینان همان آرامش دل است از جولان در اطراف چگونگی زندهکردن مردگان که با ظهور تصویر دیدنی آن حاصل میآید؛ و نبودِ این اطمینان منافات ندارد با حصول ایمان به قدرت کامله خدا بر احیای مردگان، و نمیبینم که دیدن این کیفیت افزایشی در ایمانی که از او مطلوب بودهاست داشتهباشد، بلکه مفید چیزی بود که ایمان به آن واجب نبود. و از همین جا دانسته میشود که علی -کرّم اللَّه وجهه- با گفتن: “لَوْ کُشِفَ الْغِطاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقیناً “اگر پردهها کنار رود بر ایمان من افزوده نمیشود” در ایمان مرتبهای بالاتر از مرتبه حضرت خلیل علیه السلام برای خود اثبات نکرده است، آن گونه که برخی از شیعیان نادان تصور کردهاند. و بسیاری از اصحاب ما چون بر این مطلبی که ما گفتیم واقف نشدهاند برای ردّ این توهّم که از سخنان حضرت خلیل و امیر استفاده میشود که دومی از اولی برتر است خود را به زحمت افکندهاند”. پاسخ: فخر رازی گوید: “گویند: مراد از اطمینان قلب آن است که خطوراتی که برای استدلالکننده دست میدهد از قلب او زایل شود”. و علّامه طباطبایی(تفسیر کبیر ۷ / ۴۰.) گوید: “طمأنینه و اطمینان، آرامش یافتن دل است پس از قلق و اضطراب آن، و آن از اِطْمَأَنَّتِ الارضُ گرفتهشدهاست، ارض مطمینّه به زمینی گویند که در آن شیب و فرورفتگی داشتهباشد که آبی که در آن روان میشود در آن استقرار یابد... و درخواست اطمینان قلب در این آیه مطلق است و دلالت دارد که مطلوب آن حضرت از آن درخواست حصول ایمان مطلق و قطع ریشههای هر نوع خطور قلبی بوده است”.
(تفسیر المیزان ۲ / ۳۹۴.)
-در اینجا ذکر نکتهای لازم است و آن اینکه: آنچه ما از آیه شریفه استفاده کردیم که در نفس حضرت خلیل علیه السلام احوال و خواطری بود و اینگونه امور از اهل بیت - علیهم السلام - منتفی است، در صورتی است که مراد اطمینان قلب درباره چگونگی زنده کردن مردگان باشد، اما اگر مراد از آن اطمینان یافتن درباره خلَّت (دوستی خدا) بوده باشد -چنانکه در روایتی آمده- چنین نیست. آن روایت این است: علیبن محمّدبن جهم گوید: “در مجلس مأمون حاضر بودم و حضرت رضا علیه السلام هم در نزد او بود، مأمون گفت: ای پسر رسول خدا، آیا شما نمیگویید که پیامبران معصومند؟ فرمود: چرا. (آنگاه مأمون سؤالاتی درباره پیامبران از جمله آدم علیه السلام کرد، سپس) گفت: پس مرا خبر ده از گفتار ابراهیم علیه السلام که گفت: “پروردگارا! به من بنما که چگونه مردگان را زنده میسازی؟ خدا گفت: مگر باور نداری؟ گفت: چرا، ولی میخواهم دلم آرام یابد”. حضرت فرمود: خداوند به ابراهیم علیه السلام وحی کرده بود که من میخواهم از میان بندگانم خلیلی برگزینم که اگر از من بخواهد که مردگان را زنده کنم او را اجابت نمایم. پس در دل ابراهیم علیه السلام افتاد که شاید او همان خلیل باشد، گفت: پروردگارا! به من بنما که چگونه مردگان را زنده میکنی. خدا گفت: مگر باور نداری؟ گفت: چرا، ولی میخواهم دلم در مورد این که خلیل تو هستم آرام یابد”. این حدیث گرچه در کتابهای حدیث مثل عیون اخبارالرضا و تفسیر برهان و نورالثّقلین آمدهاست اما خالی از اشکال نیست چنانکه علامه طباطبایی در تفسیر المیزان (۱ / ۱۴۷) میفرماید: پاسخی که (علیبن جهم) از حضرت رضا علیه السلام درباره آدم علیه السلام نقل کردهاست با مذهب شایع ایمّه اهل بیت - علیهم السلام - که مبنی است بر عصمت پیامبران از گناهان صغیره و کبیره پیش از نبوت و پس از آن. سازگار نیست. از این رو این روایت خالی از اشکال نیست.و خدا داناتر است.
- قرطبی در تفسیر خود گوید: کلبی و فرّاء گفتهاند: معنای آیه این است که “همانا از شیعیان محمّد صلی الله علیه و آله و سلم ابراهیم است”. بنابراین مرجع ضمیر در شیعته محمد صلی الله علیه و آله و سلم و بنابر قول ابنعباس و مجاهد نوح علیه السلام است.
(تفسیر الجامع لأحکام القرآن ۱۵ / ۹۱.)
- طبری در تفسیر خود گوید: برخی از عربیدانان پندارند: معنای آیه این است که از شیعیان محمد صلی الله علیه و آله و سلم ابراهیم است.
(تفسیر طبری ۲۴ / ۶۸.)
- فخررازی در تفسیر خود گوید: ضمیر در شیعته به چه باز میگردد؟ در آن دو قول است: قول اول که ظاهرتر است آن است که به نوح علیه السلام باز میگردد. قول دوم نظریه کلبی است که به محمد صلی الله علیه و آله و سلم باز میگردد.
(تفسیر کبیر ۲۶ / ۱۴۶.)
- علامه طباطبایی گوید: شیعه به گروهی که پیرو گروه دیگرند و پا جای پای آنان مینهند گویند. و خلاصه هرکس که در راه و روش کسی با وی موافقت کند شیعه اوست خواه از نظر زمان مقدم باشد یا مؤخّر، چنانکه خداوند میفرماید: وَ حیلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ ما یَشْتَهُونَ کَما فُعِلَ بِاَشْیاعِهِمْ مِنْ قَبْلُ “و میان آنان و آنچه میخواستند فاصله افتاد همانگونه که با پیروان آنان پیش از این چنین معامله شد”.
(تفسیر المیزان ۱۷ / ۱۵۳. و آیه در سوره سبا / ۵۴.)
- امام صادق علیه السلام درباره این آیه فرمود: یعنی ابراهیم علیه السلام از شیعیان علی علیه السلام است.
(تفسیر برهان ۴ / ۲۰.)
- بسیاری از دانشمندان عامّه نزول این آیه را درباره امیرمؤمنان علیه السلام میدانند. فخر رازی گوید: درباره شأن نزول این آیه روایاتی رسیدهاست. روایت سوم آن که: درباره علیبن ابیطالب نازل گشتهاست. آن حضرت در شبی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به سوی غار رفت در بستر او خوابید. و روایت است که چون علی در بستر پیامبر خوابید جبرییل علیه السلام نزد سر و میکاییل نزد پاهای او ایستادند، و جبرییل ندا میکرد: به به، آفرین به تو، کیست مانند تو ای پسر ابیطالب؟! خداوند به تو بر فرشتگان افتخار میکند. آنگاه این آیه نازل شد.
(تفسیر کبیر ۵ / ۲۲۳.)
- ابوحیّان اندلسی گوید: و گفتهاند: این آیه درباره علی علیه السلام نازل شدهاست آنگاه که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم او را برای پرداخت وامها و بازگرداندن امانتهای آن حضرت به صاحبانش در مکه به جای گذاشت، و شبی که برای هجرت به مدینه از مکّه بیرون رفت او را امر کرد که در بسترش بخوابد.
(تفسیر البحرالمحیط ۲ / ۱۱۸.)
- آلوسی گوید: امامیه و برخی از ما گفتهاند: این آیه درباره علی -کرّم اللَّه وجهه- نازل شدهاست آنگاه که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در شب هجرت او را در مکه در بستر خود به جای نهاد. و قرطبی نیز همین را گفته است.
(تفسیر روحالمعانی ۲ / ۹۷.)(تفسیر الجامع لاحکام القرآن ۳ / ۲۱.)
- عبداللَّهبن عطا گوید: با امام باقر علیه السلام در مسجد بودم که چشمم به پسر عبداللَّهبن سلام افتاد، گفتم: این فرزند همان کسی است که علم کتاب نزد اوست (یعنی عبداللَّهبن سلام). حضرت فرمود: آن کس علیبن ابیطالب است (نه عبداللَّهبن سلام).
(ینابیع المودة، ص ۱۰۲. و نظیر این روایت را قرطبی در تفسیر خود الجامع لأحکام القرآن ۹/۳۳۶ آورده است.)
- ابنعباس گوید: جز این نیست که مَن عنده علم الکتاب علی علیه السلام است، که همانا او عالم به تفسیر و تأویل و ناسخ و منسوخ بود.
- ابوحیّان اندلسی گوید: قتاده گفتهاست: “مراد، افرادی مانند عبداللَّهبن سلام و تمیم داری و سلمان فارسی است”. و مجاهد گفتهاست: “فقط عبداللَّهبن سلام است”. اما این دو نظریه درست درنمیآید مگر آنکه آیه مدنی باشد در حالی که جمهور دانشمندان معتقدند که آیه مکّی است. و محمّدبن حنفیّه و امام باقر علیه السلام گفتهاند: او علیبن ابیطالب علیه السلام است.
(تفسیر البحرالمحیط ۵ / ۴۰۱.)"
- آلوسی گوید: محمدبن حنفیّه و امام باقر علیه السلام گفتهاند: مراد از آن کس علی است، کرم اللَّه وجهه.
(تفسیر روح المعانی۱۳ / ۱۵۸)
- فیض کاشانی در تفسیرش از کتاب احتجاج روایت میکند که: مردی از علیبن ابیطالب علیه السلام از برترین مناقبش پرسید، حضرت این آیه را خواند و فرمود: منظور از مَن عنده علمالکتاب من هستم.(تفسیر صافی ۳ / ۷۷.)
- علیبن ابراهیم قمی از امام صادق علیه السلام که فرمود: آن که همه علم کتاب نزد اوست امیرمؤمنان علی علیه السلام است. از آن حضرت پرسیدند: آن که همه علم کتاب نزد اوست داناتر است یا آن که علمی از کتاب نزد اوست؟ فرمود: علم دومی در برابر علم اولی تنها به اندازه قطرهای است که از آب دریا بر بال پشه مینشیند.
(تفسیر قمی۱ / ۳۶۷.)
- عیّاشی روایت کرده که به امام باقر علیه السلام گفتند: این پسر عبداللَّهبن سلام پندارد که پدرش همان کسی است که خداوند در حق او فرمودهاست: “آن کس که علم کتاب نزد اوست”. فرمود: دروغ میگوید، آن کس علیبن ابیطالب علیه السلام است.
(تفسیر عیاشی ۲ / ۲۲۰.)
-در اینجا بسیار مایلم سخنی را که علّامه آیةاللَّه خویی - رحمه الله - در تفسیر خود پیرامون تصدیق علی علیه السلام نسبت به رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گفتهاست بیاورم. او گوید: “تصدیق علی علیه السلام با آن مهارت در بلاغت و معارف و دیگر علوم، نسبت به اعجاز قرآن خود دلیل مستقلی است بر آنکه قرآن وحی الهی است. زیرا این تصدیق نمیتواند از روی جهل و فریبخوردگی باشد. چگونه، حال آنکه او خداوند فصاحت و بلاغت است و همه علوم اسلامی از او سرچشمه میگیرد و او نمونه عالی در معارف است، و مخالف و موافق به نبوغ و فضل او اقرار دارند؟! و نیز این تصدیق نمیتواند تصدیقی صوری و ناشی از منفعت دوستی و جاهطلبی و مالدوستی باشد، چگونه، حال آنکه او منار زهد و تقواست و سخت از دنیا و زر و زیور آن رویگردان بود، و آنگاه که زعامت مسلمانان به او پیشنهاد شد بدین شرط که به روش خلفای پیشین (ابوبکر و عمر) عمل کند؛ نپذیرفت و از آن دست کشید. و او بود که حتی برای چند روز اندکی هم با معاویه کنار نیامد و او را در پست خود باقی نگذاشت با اینکه میدانست عزل او از حکومت چه عواقب وخیمی را در پی خواهد داشت. بنابراین باید تصدیق او به اعجاز قرآن کریم تصدیقی حقیقی و مطابق با واقعیت بوده و از ایمان راستین سرچشمه گرفته باشد. و این همان مطلب درست و واقعیت مطلوب است”.
(البیان فی تفسیر القرآن / ۹۱.)
- برخی گفتهاند: مراد، کسانی از اهل کتابند که اسلام آوردند مانند عبداللَّهبن سلام و تمیم داری و سلمان فارسی. اما این سخن مردود است زیرا این سوره مکّی است و اینان در مدینه ایمان آوردند. ابوحیّان اندلسی گفتهاست: جمهور دانشمندان برآنند که این سوره مکّی است.(البحر المحیط ۹ / ۴۰۱.) و طبری گفتهاست: ابوبشر گوید: به ابوسعید خدری گفتم: این کس عبداللَّهبن سلام است؟ گفت: این سوره مکّی است، پس چگونه میتواند عبداللَّهبن سلام باشد؟(جامع البیان / ۱۰۴.) و قرطبی گوید: ابنجبیر گفتهاست: این سوره مکی است و عبداللَّهبن سلام بعد از نزول این سوره در مدینه اسلام آورد، بنابراین آیه با او انطباق ندارد.(الجامع لأحکام القرآن ۹ / ۳۳۶.) آلوسی گوید: از شبهه ابنجبیر این گونه جواب دادهاند که <این سوره مکی است ولی برخی از آیات آن مدنی است، و این آیه از آیات مدنی آن است>. ولی تو میدانی که اثبات این مطلب نیازمند نقل است و باید از طریق نقل ثابت شود (و چنین نقلی نرسیدهاست)... و شعبی منکر است که آیهای از قرآن درباره عبداللَّهبن سلام نازل شدهباشد.(روح المعانی ۱۳ / ۱۵۸.) فخر رازی گوید: اثبات نبوت با گفتار یکی دو نفری که از دروغ گفتن معصوم نیستند روا نیست، و این سؤالی است که مطرح است.
(تفسیر کبیر ۱۹ / ۷۰.)
- اشکال: اگر گویی: آیه دیگری در قرآن کریم هست که صریحاً میگوید یکی از بنیاسراییل گواهی بر صحت رسالت و نبوت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم دادهاست و آن آیه این است: قُلْ أَرَاَیْتُمْ اِنْ کانَ مِنْ عِنْدِاللَّهِ وَ کَفَرْتُمْ بِهِ وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ بَنی اِسْراییلَ عَلی مِثْلِهِ فَآمَنَ وَ اسْتَکْبَرْتُمْ اِنَّ اللَّهَ لایَهْدِی الْقَوْمَ الظّالِمینَ.(سوره احقاف / ۱۰.) <به مشرکان مکه بگو: بگویید بدانم اگر این قرآن از سوی خدا باشد و شما بدان کافر شوید و شاهدی از بنی اسراییل بر مثل آن گواهی داد و ایمان آورد و شما تکبر ورزیدید و ایمان نیاوردید (آیا شما گمراه نخواهید بود)؟ خداوند گروه ستمکاران را راه نمینماید>. بنابراین تردیدی نمیماند که مَن عنده علم الکتاب هم همان شخص بنی اسراییلی یعنی عبداللَّهبن سلام است. پاسخ: گرچه برخی از مفسران گفتهاند آن شخص در آیه بالا عبداللَّهبن سلام است، ولی درست نیست و با تاریخ سازگاری ندارد زیرا سوره احقاف مکّی است و عبداللَّه در مدینه اسلام آورده، پس این آیه قبلاً نازل شدهبود. وانگهی طبری در تفسیرش گوید: اهل تأویل در این آیه اختلاف دارند، برخی گفتهاند: مراد از <مثل آن> تورات است و مراد از شاهد موسی علیه السلام است. و نیز از داوود درباره این آیه پرسیدند، وی گفت: عامر از مسروق نقل نموده که وی گفتهاست: به خدا سوگند، این آیه درباره عبداللَّهبن سلام نازل نشده، زیرا اسلام عبداللَّه در مدینه بودهاست. و این آیه مکی است و درباره خصومت و درگیری پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با قوم خود نازل شدهاست. بنابراین <مثل قرآن> تورات است و موسی هم مثل محمد صلی الله علیه و آله و سلم است، و بنیاسراییل ایمان به تورات و رسولشان آوردند و شما به پیامبر خود کافر شدید.(جامعالبیان ۲۶ / ۶. پاسخ صحیحتر آن است که اصلاً این آیه از مورد بحث ما بیرون است، زیرا در این آیه سخن از ایمان به <مثل قرآن> یعنی تورات است و در آیه مورد بحث ما سخن از گواهی دادن به حقانیت <خود قرآن> و رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است. بنابراین اگر آیه مدنی باشد و مراد از شاهد در این آیه عبداللَّهبن سلام باشد باز هم دلیل آن نیست که در آیه مورد بحث ما هم مراد، عبداللَّه باشد. (مترجم)) خلاصه مطلب آنکه: شاهدی برای تفسیر آن به عبداللَّهبن سلام در دست نیست بلکه شاهد برخلاف آن موجود است و آن مکی بودن این سوره است. و این توهم که اصل سوره مکی است ولی این آیه مدنی است استنباط گویندهاست و دلیلی بر آن وجود ندارد بنابراین حجت نیست، و استدلال و احتجاج به چیزی که حجیّت ندارد عقلاً قبیح است، پس چگونه خداوند متعال به چیزی که حجیّت ندارد احتجاج مینماید و آن را حجت کافی و قاطع خصومت میشمارد؟
- در حدیثی طولانی از امیرمؤمنان علیه السلام روایت است که فرمود: پیامبر شما نزد خداوند گرامیتر است یا سلیمان علیه السلام؟ گفتند: پیامبر ما، ای امیرمؤمنان، فرمود: پس وصی پیامبر شما نیز از وصی سلیمان علیه السلام گرامیتر است، زیرا وصی سلیمان علیه السلام یک حرف از اسم اعظم خدا را در اختیار داشت و با همان یک حرف از خدا خواست و خداوند زمین میان او و تخت بلقیس را فرو برد و او در کمتر از یک چشم به هم زدن تخت را گرفت و آورد، ولی در نزد ما هفتاد و دو حرف از اسم اعظم خدا هست و یک حرف را خداوند برای خود نگهداشته و به احدی از آفریدگانش نداده است. گفتند: ای امیرمؤمنان، اگر این اسم اعظم نزد شماست پس در جنگ با معاویه و دیگران چه نیازی به یاران دارید و چرا دوباره مردم را به جنگ با او فرامیخوانید؟ حضرت این آیه را خواند: بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ. لایَسْبِقُونَهُ باِلْقَوْلِ وَ هُمْ بِاَمْرِهِ یَعْمَلُونَ (سوره انبیاء / ۲۶ و ۲۷.)<بلکه بندگانی گرامیاند که در گفتار بر او سبقت نگیرند و تنها به فرمان او عمل میکنند>، و فرمود: من این قوم را به جنگ با معاویه فرامیخوانم تا حجت استوار گردد و آزمایش الهی انجام یابد.
(تفسیر برهان ۳ / ۲۰۵.)
- محمدبن جریر طبری در تفسیر خود گوید: پیامبر صبح زود بیرون آمد در حالی که حسین را در آغوش و دست حسن را در دست گرفته و فاطمه پشت سر حضرتش حرکت میکرد -درود خدا بر همه آنان باد.(جامع البیان ۳ / ۲۹۹. در این روایت نامی از علی - علیه السلام - بردهنشده و روایت ناقص است. (م))
- حاکم نیشابوری در “مستدرک” و ابونعیم در “دلایل” از جابربن عبداللَّه انصاری آوردهاند که گفت: عاقب و سیّد (دو تن از سران نصارای نجران) بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وارد شدند و حضرت آنان را به اسلام دعوت نمود... (و داستان را ادامه میدهد تا آنجا که گوید) پس آنها را به نفرین در حق یکدیگر فراخواند و آنان وعدهدادند. فردا صبح رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دست علی و فاطمه و حسن و حسین را گرفت و آمد و کسی را نزد آنان فرستاد اما آنان نپذیرفتند... (و در آخر سخن درباره معنای آیه گوید) مراد از انفسنا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و علی، و از ابناءنا حسن و حسین، و از نساءنا فاطمه - علیهم السلام - میباشد.
(تفسیر درالمنثور ۲ / ۳۸.)
- جاراللَّه زمخشری گوید: پس نصارای نجران نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمدند در حالی که آن حضرت، حسین را در آغوش و دست حسن را در دست گرفته و فاطمه در پشت سر آن حضرت و علی در پشت سر فاطمه - علیهم السلام - در حرکت بود و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به آنان میفرمود: هرگاه من دعا کردم شما آمین بگویید. اسقف نصارا به همراهان گفت: “ای گروه نصارا، من چهرههایی را میبینم که اگر خداوند بخواهد کوهی را به خاطر آنان از جا میکند؛ با آنان مباهله نکنید که به هلاکت میرسید”... و در این حادثه دلیلی بر فضیلت اصحاب کساء هست که دلیلی از آن قویتر وجود ندارد.
(تفسیر کشّاف ۱ / ۴۳۴.)
- فخر رازی گوید: چون پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دلایل کافی برای نجرانیان آورد ولی آنان بر جهل و نادانی خود پافشاری کردند، به آنان فرمود: خداوند مرا امر فرموده که اگر حجت را نپذیرید با شما مباهله کنم. گفتند: ما میرویم در کار خود میاندیشیم سپس حضور شما میرسیم. چون بازگشتند به عاقب که رایزن آنان بود گفتند: ای عبدالمسیح، نظر شما چیست؟ گفت: ای ترسایان، به خدا سوگند شما به خوبی میدانید که محمد پیامبری است که از جانب خدا فرستاده شده است و سخن درستی را هم درباره صاحب شما (عیسی علیه السلام) آورده است... پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در حالی که عبایی از موی سیاه بر دوش داشت بیرون شد و حسین را در آغوش و دست حسن را به دست گرفته و فاطمه پشت سر او و علی پشت سر فاطمه در حرکت بود، و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم میگفت: هرگاه من دعا کردم شما آمین گویید. اسقف نجران که این صحنه را مشاهده کرد گفت: “ای ترسایان، من چهرههایی را میبینم که اگر از خدا بخواهند تا کوهی را از جا برکند خداوند چنان کند، پس با آنان مباهله نکنید که هلاک میشوید و دیگر تا روز قیامت یک نفر نصرانی بر روی زمین باقی نخواهد ماند”... و روایت شدهاست که: “چون پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با آن عبای مویین بیرون شد حسن آمد و پیامبر او را به زیر عبا برد، سپس حسین آمد او را نیز زیر عبا برد، سپس فاطمه و سپس علی -رضیاللَّه عنهما- آمدند، آنگاه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آیه تطهیر را خواند: اِنَّما یرید اللَّه...”(سوره احزاب / ۳۳.) و بدان که این روایت به منزله روایتی است که صحت آن در میان اهل تفسیر و حدیث مورد اتفاق است.
(تفسیر کبیر ۸ / ۸۵.)
- قرطبی وید: ابناءنا دلیل آن است که نوههای دختری را نیز فرزند نامند، زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حسن و حسین را با خود آورد و فاطمه پشت سر آن حضرت و علی پشت سر فاطمه در حرکت بود و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به آنان میگفت: هرگاه من دعا کردم شما آمین گویید.
(تفسیر الجامع لأحکام القرآن ۴ / ۱۰۴.)
- و در اینجا خوب است شقوقی را که در آیه احتمال میرود از زبان محقق دانشمند استاد محمدتقی فلسفی -که خداوند او را از گزند حوادث مصون بدارد- بیاوریم. ایشان گویند: مباهله پنج تن اهل کساء و برگزیدگان الهی - علیهم السلام - با نصارای نجران از نظر عقلی چهار گونه تصور دارد:
۱) دعای هر دو طرف مستجاب شود و هر دو دسته هلاک گردند.
۲) دعای هیچ کدام مستجاب نشود، و این امر سبب شود تا هر دو گروه که از سردمداران اجتماع و مبلغان دین بودهاند از نظر مردم بیفتند و ارزش آنان ساقط شود.
۳) دعای نجرانیان مستجاب شود و گروه مخالف آنان گرفتار عذاب الهی شود.
۴) دعای خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مستجاب شود و نجرانیان دچار عذاب و هلاکت گردند.
هر یک از این احتمالات که غالب شود موجب آن است که طرفین دعوا جانب احتیاط گیرند و از اقدام به مباهله خودداری نمایند، زیرا در این کار احتمال هلاکت و برافتادن از صحنه حیات و گرفتاری به عذاب است. با توجه به این نکته معلوم میشود که خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در برترین مرحله یقین به حقانیت خود قرار داشتند، و اگر کمترین تردید و اضطرابی در آنان وجود داشت هرگز به این امر خطیر اقدام نمیکردند. زیرا در این اقدام دو احتمال بود: یا به عذاب و هلاکت میرسیدند و یا از نظر مردم میافتادند و قدر و قیمت آنان نزد مردم کاهش مییافت. روی همین وسوسهها و تردیدها بود که نجرانیان بازگشتند و جرأت بر مباهله پیدا نکردند و پس از آنکه به این کار حاضر نشدند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: <هلاکت بر نجرانیان سایه افکند، و اگر ملاعنه و مباهله میکردند همگی به بوزینگان و خوکها مسخ میگشتند و این بیابان بر آنان پر از شعلههای آتش میشد، و خداوند نجران و نجرانیان را از ریشه برمیانداخت حتی مرغان بر شاخسار درختان را، و یک سال نمیگذشت که همگی نابود میشدند>.
(حدیث در تفسیر ابوالسعود ۲ / ۴۷.)
- و نیز گوید: منظور از الکاذبین (دروغگویان) گروه خاصی از آنهاست نه هر دروغگویی در هر جا و هر که باشد؛ مراد دروغگویانی است که در طرفین این احتجاج میان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و نجرانیان قرار دارند، که یک طرف دعوا میگفت: خدا یکی است و عیسی بنده و رسول خداست؛ و طرف دیگر دعوا میگفت: عیسی خدا یا پسر خداست و خدا یکی از اُقنوم است. بنابراین واضح است که اگر دعوا و مباهله میان شخص پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و نصارای نجران بود -یعنی یک طرف دعوا یک نفر و طرف دیگر دعوا گروهی بودند- باید طور دیگری تعبیر میآورد که قابل انطباق بر مفرد و جمع باشد، مثلاً میفرمود: فنجعل لعنة اللَّه علی من کان کاذباً. در صورتی که چنین نگفت، و همین دلالت دارد که هر دو طرف دعوا جمع و گروه بودهاند. و این میرساند که حاضران در مباهله همگی شریک در دعوا بودهاند و عنوان کذب بر همگی اطلاق میگردیدهاست. پس معلوم شد که کسانی که با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در این مباهله شرکت داشتند یعنی علی و فاطمه و حسن و حسین - علیهم السلام - در این دعوا و دعوت شریک رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بودهاند، و این برترین و بالاترین منقبتی است که خداوند ویژه خاندان پیامبر خود صلی الله علیه و آله و سلم نمودهاست همان طور که از میان مردان و زنان و فرزندان امت تنها آنان را به نام جان و زن و فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خواندهاست.
(ر. ک تفسیر المیزان ۳ / ۲۲۳ - ۲۲۵.)
- مراغی در تفسیر خود گوید: این که در مباهله، فرزندان و زنان را بر انفس مقدم داشت با آنکه یک مرد همیشه خود را فدای آنان میکند و هیچگاه آنان را به خطر نمیاندازد، برای آن است که پیامبر صلی الله
علیه و آله و سلم اطمینان کامل و یقین قطعی داشت که حق با اوست و در این کار کمترین خطری متوجه خاندانش نخواهد شد.
(تفسیر مراغی ۳ / ۱۷۴.)
- زمخشری گوید: اگر گویی: دعوت به مباهله برای آن بود که دروغگو در طرفین دعوا مشخص شود و این چیزی بود میان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و آنان که او را تکذیب میکردند، پس چرا فرزندان و زنان را نیز با خود آورد؟ گویم: این دلیل آن است که او به کار خود و حقانیت خویش اطمینان کامل داشت، زیرا جرأت کرد که عزیزان و پارههای جگر خود و محبوبترین مردم در نظر خود را به مخاطره اندازد... و این که در میان همه عزیزان، فرزندان و زنان را انتخاب کرد برای آن است که اینان از همه عزیزتر و دلبندترند و یک مرد همیشه در راه آنان جانفشانی میکند، و آوردن آنان در این صحنه خطرناک به جهت اطمینان به حقانیت خود است... و این که زنان و فرزندان را بر انفس مقدم داشت میخواست به مقام والا و منزلت نزدیک آنان آگهی دهد و اعلام بدارد که آنان حتی از جان عزیزترند.
(تفسیر کشّاف ۱ / ۴۳۴.)
- فخر رازی پس از نقل این مطلب از حمصی، در پاسخ گوید: جواب این استدلال آن است که: همانگونه که اجماع میان مسلمانان منعقد است که محمّد صلی الله علیه و آله و سلم افضل از علی است همچنین پیش از ظهور این شخص (حمصی) اجماع منعقد است که هر پیامبری از کسی که پیامبر نیست افضل است، و همه اجماع دارند که علی پیامبر نبودهاست، پس قطعاً ظاهر آیه میرساند که همانگونه که محمّد صلی الله علیه و آله و سلم افضل از علی است سایر انبیا نیز از علی افضل میباشند.
(تفسیر کبیر ۸ / ۸۶.)
- ردّ سخن فخر رازی علامه مجاهد شیخ محمّد حسن مظفّر - رحمه الله - پیرامون سخن رازی گوید: از سخنان رازی در تفسیر آیه استفاده میشود که وی دلالت آیه بر افضلیّت علی علیه السلام از سایر صحابه را پذیرفتهاست، زیرا استدلال شیخ محمود حمصی را نقل کرد که چون علی علیه السلام نفس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است و پیامبر از سایر انبیا برتر است پس علی علیه السلام نیز از آنها برتر است، و نیز از شیعیان نقل کرد که آنان به این آیه استدلال کردهاند بر افضلیت آن حضرت از سایر صحابه، و فخررازی تنها مطلب اول (برتری علی علیه السلام از سایر انبیا - علیهم السلام -) را رد کرد و درباره مطلب دوم چیزی نگفت. اما این که مدعی شده که پیش از ظهور حمصی اجماع منعقد شده بر افضلیت پیامبران بر دیگران، سخن درستی نیست. زیرا اجماع بر آن است که صنف پیامبران از اصناف دیگر بشر برترند و هر پیامبری از افراد امت خویش برتر است، اما چنین نیست که هر پیامبری از هر غیر پیغمبری برتر باشد گرچه آن غیر از امتهای دیگر باشد... و نیز قول به برتری امیرمؤمنان علیه السلام از پیامبران جز حضرت محمّد صلی الله علیه و آله و سلم اختصاص به شیخ محمود حمصی ندارد تا با اجماعی که فخر رازی ادعا نموده منافات داشتهباشد، بلکه شیعیان پیش از وجود این شیخ و پس از او قایل به آن بودهاند و در این باره به آیه مباهله و آیات دیگر استدلال نمودهاند.
(دلایل الصدق ۲ / ۸۶.)
- و محمود حمصی میتواند در پاسخ او گوید: اجماعی که نخبگان ممتاز از یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و همه بنیهاشم و شیعیان از آن بیرونند اجماع نیست، هرگونه که فخررازی بخواهد اجماع را تفسیر کند، و این اجماع در میان دیگر اجماعها که مسلمانان مدعی آنند قدر و قیمتی ندارد. و از نظر عقل روا نیست که اجماعی منعقد شود که تقریباً نیمی از مسلمانان که قایل به برتری علی علیه السلام از سایر پیامبران هستند از آن اجماع بیرون باشند.
- در تفسیر المنار گوید: روایات بر این اتفاق دارند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای مباهله علی و فاطمه و دو فرزند آنان را برگزید، و کلمه نساءَنا را تنها بر فاطمه، و کلمه انفسنا را تنها بر علی حمل میکنند. مصادر این روایات شیعیانند و هدف آنان نیز از این روشن است، و تا توانستند در ترویج این روایات کوشیدند تا نزد بسیاری از اهل سنّت نیز رایج شد، ولی سازندگان این روایات نتوانستند به خوبی آنها را با آیه تطبیق دهند، زیرا هیچ عربی کلمه نساءنا را درباره دختر کسی به کار نمیبرد خصوصاً زمانی که آن شخص همسرانی هم داشتهباشد، و چنین چیزی در لغت عرب مفهوم نیست. و بعیدتر از این تطبیق انفسنا بر علی -علیه الرضوان- است!(تفسیر المنار ۳ / ۳۲۲.) چه باید گفت درباره مرد هواپرستی که خداوند او را با داشتن علم و دانش گمراه ساخته و بر گوش و دلش مهر زده است؟! معلوم نیست مراد او از این سخن که “مصادر و منابع این روایات شیعیانند” چیست؟ زیرا امام آنها یعنی فخررازی مدعی است که مفسران و محدثان بر صحت این روایات اتفاق دارند.
(تفسیر کبیر ۸ / ۸۴.)
//
سایت فطرت