((وقتی امام حسین علیه السلام اصرار آن قوم را بر کشتن خویش دید قرآن را بازکرده بر سر نهاد و صدا برآورد که: میان من و شما کتاب خدا و جدم رسول الله صلی الله علیه و آله حاکم باشد ای قوم چرا خون مرا حلال میدانید آیا من پسر دختر پیامبر شما نیستم آیا سخن جد من راجع به من و برادرم به شما نرسیده است که فرمود: ایندو سرور جوانان بهشت هستند اگر مرا تصدیق نمیکنید از جابر بپرسید از زید ابن ارقم و ابا سعید خدری بپرسید آیا جعفر طیار عموی من نیست
شمر (که از اضطراب لشکر واهمه داشت) صدا زد هم اکنون به جهنم خواهی رفت حضرت فرمود: الله اکبر جدم رسول الله به من خبر داد که دیدم (گویا در خواب) که سگی دهان به خون خاندانم دارد (خون آنها را میمکد(فکر نمیکنم جز اینکه تو همان باشی در این هنگام حضرت متوجه شد که طفلی از تشنگی میگرید دست طفل را گرفت و فرمود: ای گروه اگر بر من رحم نمیکنید به این طفل رحم کنید که ناگاه مردی تیری انداخت و آن طفل را ذبح نمود امام حسین گریان شد و گفت: خدایا میان ما و این گروه داوری نما ما را دعوت کردند تا کمک کنند ولی ما را کشتند (مصیب آنقدر بر حضرت سنگین بود) که از آسمان ندایی آمد ای حسین طفل را رها کن که در بهشت دایه ای دارد که به او شیر میدهد
و در روایت دیگری حضرت طفل شیرخوار خود را در آغوش گرفته بود تا وداع کند خواست ببوسد که حرملة ابن کامل اسدی تیری در گلوی طفل زد که طفل را ذبح نمود حضرت به خواهرش زینب فرمود: بگیر طفل را سپس خون شیرخوار را با دو دست گرفت وقتی پر شد بطرف آسمان پاشید و فرمود: آنچه بر من میرسد چون در مقابل چشم خداست آسان است! آنگاه با غلاف شمشیر قبری کند و آن شیرخوار غرقه در خون را دفن نمود((. (۲)
پینوشتها:
(۱): با کمی تغییر از کتاب"تقویم شیعه"/ ص ۱۵۷/ عبدالحسین نیشابوری – قم:انتشارات دلیل ما چاپ سوم ۱۳۸۳
(۲): نفس المهموم
با کمی تغییر از کتاب"اسرار عاشورا"ج۲- فصل اول (مظلومیت و پیروزی) سید محمد نجفی یزدی
//
سایت فطرت