در نوزدهم ماه مبارک رمضان سال ۴۰ هجری در وقت طوع صبح در محراب مسجد کوفه و هنگام نماز، حضرت سید الاوصیاء یعسوب الدّین مولی الموحّدین امیر المومنین علی بن ابیطالب علیه الصلوه و والسلام با شمشیری مسموم به دست ناپاک شقیترین امّت، ابن ملجم مرادی ضربت خورد.
در آن ماه رمضانی که واقعه جانسوز شهادت آن جناب اتفاق افتاد، بر فراز منبر به اصحاب خویش اعلام فرمود که امسال به حج خواهید رفت و من در میان شما نخواهم بود. در آن ماه یک شب در خانهی امام حسن علیه السّلام و یک شب در خانه امام حسین علیهالسلام و یک شب در خانهی زینب کبری علیهالسلام دختر خود که در خانهی عبدالله بن جعفر بود افطار میکرد و بیشتر از سه لقمه غذا نمیخورد، از علت آن پرسیدند، فرمودند: امر خدا نزدیک شده است، میخواهم خدا را ملاقات کنم درحالیکه شکم من پر از غذا نباشد.[۱]
سیزده روز از این ماه مبارک رمضان گذشته بود که آن حضرت بر بالای منبر بعد از کلماتی دُرر بار در حقایق اسلام، به فرزندشان امام حسن مجتبی علیهالسلام فرمودند: چند روز از ماه مبارک رمضان میگذرد؟ امام مجتبی علیهالسلام فرمودند: ۱۳ روز گذشته است. از امام حسین علیهالسلام پرسیدند چند روز از ماه مبارک رمضان باقی مانده است؟ امام حسین علیهالسلام فرمودند: ۱۷ روز باقی مانده است. در این هنگام امیرالمؤمنین علیهالسلام محاسن مبارک خود را که درآن روز سفید شده بود گرفته و فرمودند: «و الله لیخضبها بدمها اذانبغث اشقیها» به خدا قسم شقیترین امت موی سفید را ا خون سر خضاب خواهد کرد.[۲]
چون شب نوزدهم رسید، امیر المومنین در آن شب بیدار بود و بسیار بیرون میرفت و به آسمان نگاه میکرد و میفرمود: به خدا قسم که دروغ نمیگویم و به دروغ به من گفته نشده، این است آن شبی که مرا وعده شهادت دادهاند. هنگام اذان صبح، حضرت برخاست که به مسجد برود، چون به صحن خانه آمد مرغابیانی که در خانه حضرت بودند بر خلاف عادت، از جلوی حضرت میرفتند و پر میزدند و فریاد و صیحه میکردند و مانع رفتن آن حضرت میشدند. بعضی خواستند آنها را ردّ کنند آن بزرگوار فرمود: رهایشان کنید و بگذارید به حال خودشان باشند، همانا اینان صیحه زنندگانی هستند که پس از آن نوحه کنندگان خواهند بود.[۳]
سپس به دخترشان امّ کلثوم سفارش آنها را کردند و فرمودند: ای دخترک من! به حقّی که من بر تو دارم مراقب اینها باش، زیرا چیزی را محبوس کردهای که زبان ندارد و قدرت بر سخن گفتن ندارد هنگامی که گرسنه و تشنه میشود، پس آنها را غذا داده و سیراب کن وگرنه آنها را بروند تا از گیاهان زمین بخورند.
چون به در خانه رسید، قلّاب در به کمربند آن حضرت بند شد و کمربند باز شد، گویا درب خانه هم نمیخواست آن حضرت به مسجد رود.
دخترش امّ کلثوم از شنیدم آن اشعار فریاد «وابتاه واغوثاه» برداشت و امام حسن مجتبی علیهالسلام به دنبال آن حضرت رفت، چون به آن بزرگوار رسید عرض کرد: میخواهم با شما باشم. حضرت فرمودند تو را قسم میدهم به حقی که بر تو دارم که برگردی. امام حسن علیهالسلام برگشت و با خواهرش ام کلثوم محزون و غمگین نشسته و بر احوال و اقوالی که از پدر بزرگوارشان مشاهده کرده بودند گریه کردند.[۴]
ماجرای ضربت خوردن امیرالمؤمنین علیهالسلام
در سحرگاه نوزدهم ماه مبارک رمضان امیرالمؤمنین علیهالسلام داخل کوفه شد و در تارکی شب چند رکعت نماز خواند و سپس به بام مسجد رفت و صدای نازنینش را به اذان بلند کرد. چون آن حضرت اذان میگفت، هیچ خانهای در کوفه نبود مگر اینکه صدای اذان آن بزرگوار به آنجا میرسید.
پس از اذان، آن حضرت از مأذنه پایین آمد و مشغول به نماز شد. هنگامی که در رکعت اول سر از سجده برداشت شبیب بن بجره بر آن حضرت حمله کرد، ولی شمشیرش به خطا رفت. بلافاصله ابن ملجم ملعون حمله کرد و با شمشیری که هزار درهم خریده بود و با هزار درهم زهرآلود کرده بود، بر فرق مبارک آن حضرت ضربتی زد که به گفته خودش اگر آن ضربه را در بین اهل زمین قسمت کنند همه را هلاک میکند.[۵]
از قضا آن ضربت به جای زخم عمرو بن عبدود (که از جنگ خندق بر آن حضرت وارد کرده بود) خورد و تا موضع سجده را شکات. آن حضرت با فرق شکافته و محاسن غرق به خون، در محراب افتاد و صدای مبارکش بلند شد و فرمود: «بسمالله و بالله و علی ملّه رسولالله، فزت و رب الکعبه» سوگند به خدای کعبه که رستگار شدم.
در این هنگام بود که زمین به لرزه درآمد و دریاها به موج امد و آسمان متزلزل شد و درهای مسجد به هم خورد و جوش از ملائکه آسمانها بلند شد و باد سیاهی به وزیدن گرفت به گونهای که جهان را تاریک و صدای ناله جبرئیل در میان زمین بلند شد و تمام مردم شنیدند که میگفت:
تهدّمت و الله ارکان الهدی و انطمست و الله نجوم السماء و اعلام التقی و انفصمت و الله العروه الوثقی، قتل ابن عمَ المصطفی، قتل الوّصی المجتبی، قتل علی المرتضی، قتله أشقی الأشقیاء
به خدا سوگند ارکان هدایت در هم شکست ستارههای آسمان و نشانههای پرهیزکاری تاریک شد دستگیرهی محکم و مورد اعتماد الهی گسیخته شد پسرعموی محمد مصطفی صلیالله علیه و آله، کشته شد وصی برگزیده خدا، کشته شد علی مرتضی، کشت او را بدبختترین اشقیاد.
چون امّ کلثوم این صدا را شنید، لطمه بر صورت خود زد و گریبانچاک کرد و نالهاش بلند شد. امام حسن و امام حسین علیهما السلام از خانه به طرف مسجد دویدند، دیدند که مردم نوحه و فریاد میزنند و یکی گویند: «وا اماماه وا امیر المومنیناه»… چون داخل مسجد شدند و پدرشان را با آن حال غرق خون دیدند نالهی «وا ابتاه و وا علیاه» بلند کردند و گفتند ای کاش ما مرده بودیم واین روز را نمیدیدیم…
مردم خواستند آن حضرت را بلند کنند تا با آنها نماز گذارد ولکن آن حضرت قدرت و توانایی آن را نداشت، فلذا امام مجتبی علیه السلام را به جای خود گذاشت تا با مردم نماز بخواند و خودشان نماز را نشسته تمام کردند و از زحمت زهر و شدت زخم به طرف راست و چپ متمایل میشدند… پس از نماز، امام مجتبی علیهالسلام سر مبارک پدر بزرگوارش را بست و به سوی خانه برد[۶]…
پینوشتها:
[۱] الخرائج و الجرائح:۱/۲۰۲ ، بحارالانوار:۴۱/۳۰۰ ح ۳۱
[۲] کشف الغمه:۱/۲۷۶ ، منتهی الآمال :۱/۳۲۱ (باب سوم ، فصل سوم)
[۳] بحار الانوار:۴۲/۲۲۶
[۴] بحار الانوار :۴۲/۲۷۸و۲۷۹ ، منتهی الآمال :۱/۳۲۷( باب سوم ، فصل سوم)
[۵]. مناقب:۳/۳۱۲
[۶] بحارالانوار:۴۲/۲۷۹-۲۸۳
///
برگرفته از شیعه شناسی