مخالفان همواره درصدد این میباشند که القا کنند رفتار امیر المومنین علیه السلام و صحابه با اعتقاد شیعه مبنی بر غصب جایگاه حضرت امیر علیه السلام منافات دارد. در ابتدای بحث بیاناتی از امیرالمؤمنین علیه السلام را از نهج البلاغه مورد بررسی قرار میدهیم که در آنها ایشان به ظلم روا داشته نسبت به خود اشاره کرده و حق خود را غصب شده دانستهاند.
۱-خطبه ۶ نهج البلاغه
این خطبه چنان صراحتی در بیان دارد که هیچگونه تاویل و تفسیری از آن بر خلاف عقاید شیعه به چشم نمیخورد.
این خطبه در هنگامی ایراد شده است که حضرت امیر علیه السلام به تجهیز لشکری برای مقابله با طلحه و زبیر میپردازد و در این میان به ایشان پیشنهاد میگرددکه از جنگ با طلحه و زبیر چشم پوشی کند.
فَوَاللَّهِ مَا زِلْتُ مَدْفُوعاً عَنْ حَقِّی مُسْتَأْثَراً عَلَیَّ مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ نَبِیَّهُ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ حَتَّی یَوْمِ النَّاسِ هَذَا
پس سوگند به خدا، من همواره از حق خویش محروم ماندم، و از هنگام وفات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تا امروز حق مرا از من باز داشته و به دیگری اختصاص دادند.
در این خطبه آن حضرت در صدد بیان این مطلب است که پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر مردم واجب بود از من اطاعت کنند و مرا حاکم خود قرار دهند، اما سر پیچی از من از همان ابتدا شروع شد و دیگران بر جایگاه من قرار گرفتند. لذا حق مرا تضییع کرده، از منصب الهی خویش دور کردند.
۲- خطبه ۱۴۴ نهج البلاغه
کجایند کسانی که پنداشتند آنان- نه ما- دانایان علم قرآنند؟ به دروغ و ستمی که بر ما میرانند. خدا ما را بالا برده و آنان را فرو گذاشته، به ما عطا کرده و آنان را محروم داشته، ما را در- حوزه عنایت خود- در آورد، و آنان را از آن برون کرد. راه هدایت را با راهنمایی ما میپویند، و روشنی دلهای کور را از ما میجویند. همانا امامان فقط از قریشاند که در این خاندان هاشم قرار داده شده اند (امامت) برای غیر آنها شایسته نیست و والیان غیر ایشان دارای صلاحیت نیستند.
۳- نامه ۲۸ نهج البلاغه
پس از به خلافت رسیدن امیر مومنان علیه السلام معاویه از بیعت کردن با ایشان امتناع کرد و به بهانه ی خون خواهی عثمان مردم شام را علیه آن حضرت تعریف کرد. و در این بین میان حضرت امیر و معاویه نامه نگاریهایی صورت گرفت. از جمله این نامه ها، نامه ۲۸ نهج البلاغه است که آن حضرت در پاسخ به معاویه نگاشته است.
و گفتهای که مرا چونان شتر مهار کرده به سوی بیعت میکشاندند.(اشاره است به هنگامی که ابوبکر برای بیعت گرفتن از حضرت امیر علیه السلام به زور متوسل شده و با ریسمانی که به گردن ایشان انداخته بودند آن حضرت را به سمت مسجد کشیدند تا با ابوبکر بیعت کند)
سوگند به خدا! خواستی نکوهش کنی، امّا ستودی، خواستی رسوا سازی که خود را رسوا کردهای، مسلمان را چه باک که مظلوم واقع شود، ما دام که در دین خود تردید نداشته، و در یقین خود شک نکند، این دلیل را آوردهام حتّی برای غیر تو که پند گیرند، و آن را کوتاه آوردم به مقداری که از خاطرم گذشت.
حضرت امیر در این نامه به نحوه ی بیعت خودش با ابوبکر اشاره میکندو اجباری بودن بیعت رانشانه ی ظلم برخود میدانند. وقتی در سقیفه خلیفه را تعیین کردند از حضرت امیر دعوت شد که برای بیعت با خلیفه رسول خدا بیعت کند. و امام از این بیعت سرباز زده آن را نپدیرفتند تا آن که به جبر و زور آن حضرت را وادار بر بیعت کردند.(۱)
معاویه از این واقعه برای مذمت امام استفاده کرده و به آن اشاره میکند ولی امام ضمن تایید اجباری بودن بیعت،آن را ظلم بر خود بر میشمارد.و امام مبنای انتخاب شدن ابوبکر ار قبول ندارد.
۴-خطبه ۱۷۱ نهج البلاغه
شخصی در روز شورا به من گفت «ای فرزند ابو طالب نسبت به خلافت حریص میباشی» [۱] در پاسخ او گفتم، به خدا سوگند! شما با اینکه از پیامبر اسلام دورترید، حریصتر میباشید، امّا من شایستهتر و نزدیکتر به پیامبر اسلام هستم، همانا من تنها حق خود را مطالبه میکنم که شما بین من و آن حایل شدید، و دست رد بر سینهام زدید.
پس چون در جمع حاضران، با برهان قاطع او را مغلوب کردم، درمانده و سرگردان شد و نمیدانست در پاسخم چه بگوید؟
بار خدایا، از قریش و از تمامی آنها که یاریشان کردند به پیشگاه تو شکایت میکنم، زیرا قریش پیوند خویشاوندی مرا قطع کردند، و مقام و منزلت بزرگ مرا کوچک شمردند، و در غصب حق من، با یکدیگر هم داستان شدند، سپس گفتند: برخی از حق را باید گرفت و برخی را باید رها کرد (یعنی خلافت حقّی است که باید رهایش کنی)
۵- خطبه ۳ نهج البلاغه (معروف به خطبه شقشقیّه که درد دلهای امام علیه السّلام از ماجرای سقیفه و غصب خلافت در این خطبه مطرح است)
آگاه باشید! به خدا سوگند! پسر ابی قحافه (ابابکر)، جامه خلافت را بر تن کرد، در حالی که میدانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامی، چون محور آسیاب است به آسیاب که دور آن حرکت میکند. او میدانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جاری است، و مرغان دور پرواز اندیشهها به بلندای ارزش من نتوانند پرواز کرد. پس من ردای خلافت رها کرده و دامن جمع نموده از آن کناره گیری کردم و در این اندیشه بودم که آیا با دست تنها برای گرفتن حق خود به پاخیزم؟ یا در این محیط خفقانزا و تاریکی که به وجود آوردند، صبر پیشه سازم؟ که پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و مردان با ایمان را تا قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه میدارد! پس از ارزیابی درست، صبر و بردباری را خردمندانهتر دیدم. پس صبر کردم در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود. و با دیدگان خود مینگریستم که میراث مرا به غارت میبرند! تا اینکه خلیفه اوّل، به راه خود رفت و خلافت را به پسر خطّاب سپرد.
با توجه به بیانات امیر المومنین علیه السلام که از نهج البلاغه آورده شد، نشان داده شد:
آن حضرت زمامداری جامعه اسلامی را پس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حق خود و حکومت خلفا را مصداق ظلم و غصب حقش میداند و از آن جا که مخالفان نیز نهج البلاغه را به دیده قبول مینگرند، و از طرفی خود امیر المومنین (علیه السلام) نیز در نظر آنها یکی از اصحاب برجسته رسول خداست، لذا بررسی غصب شأن الهی امیر المومنین (علیه السلام) در امر حکومت را با توجه به کتاب شریف نهج البلاغه آغاز کردیم.
بررسی نظر دیگر صحابه
و با یک نگاه به مصادر تاریخی بطلان این گونه اشکالها مشخص میشود. علامه امینی احتجاجات امیرالمؤمنین(علیه السلام) را به روایت غدیر از منابع گوناگون اهل سنت و از دانشمندان بزرگی نظیر: خوارزمی در «مناقب»، جوینی در «فراید السمطین» و نسایی در «خصایص» و ابن حجر عسقلانی در «الاصابة» و حافظ هیثمی در «مجمع الزواید» ابن مغازلی در «مناقب» و حلبی در «سیره»اش و نیز بسیاری دیگر نقل میکند. برخی از این احتجاجات قبل از ایّام خلافت و برخی در ایام خلافت آن حضرت بوده است.(۲)
محمد بن محمد الجزری الدمشقی نیز در احتجاج حضرت فاطمه(سلام الله علیها) را به حدیث شریف غدیر نقل میکند.(۳)
قندوزی در «ینابیع المودة» احتجاج امام حسن مجتبی(علیه السلام) به حدیث غدیر را نقل کرده است،(۴) همان گونه که تابعی بزرگ سلیم بن قیس، احتجاج امام حسین(علیه السلام) را به این حدیث در محضر صحابه و تابعین در سرزمین منی ذکر نموده است.(۵)
احتجاج بسیاری دیگر را نیز میتوان در کتاب شریف «الغدیر» مشاهده نمود.(۶)
عبد الله بن مسعود، صحابی معروف و جلیل القدر، گوید:
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به من گفت: ای پسر مسعود، اکنون آیهای بر من نازل شد و این آیه را تلاوت فرمود:
"و اتقوا فتنة لا تصیبن الذین ظلموا منکم خاصة"(۷)
بپرهیزید آتش فتنهای را که فقط دامنگیر ستمگران نخواهد گردید، بلکه همه را فرا میگیرد.
آنگاه فرمود رازی را با تو در میان میگذارم و آن را به ودیعتبه تو میسپارم، زنهار که آن را درست فراگیر و به موقع آن را فاش ساز. این آتش فتنه را دشمنان اسلام در هنگام ستیز با علی، بر پا میکنند.
بدان، هر که با علی دشمنی کند، همانند آن است که نبوت مرا انکار نموده و بلکه همه نبوتها را منکر خواهد بود.
یعنی چنین کسی با شریعت دشمنی ورزیده، تیشه به ریشه دین میزند.
کسی از آن میان به ابن مسعود گفت:
آیا تو این سخن را از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره علی شنیدهای؟ گفت: آری. گفت: پس چگونه از جانب کسانی که حق او را غصب کردهاند، منصب ولایت را پذیرفتهای؟ ابن مسعود، گفت: راست میگویی، سزای کار خود را دیدم و از امام خود رخصت نگرفتم. ولی دوستان من، ابوذر و عمار و سلمان، هنگام پذیرش ولایت، از امام خود رخصت میگرفتند. و من اکنون استغفار میکنم و توبه مینمایم . (۸)
اعتراضات دیگر اصحاب بر ابوبکر و عمر
آنگاه که جریان سقیفه اتفاق افتاد بسیاری از اصحاب بر خلافت ابوبکر اعتراض کرده اند که مرحوم علامه عسگری در کتاب سقیفه از منابع اهل سنت نامها و کلمات و اقدامات اعتراض آمیز آنه را ذکر کرده است.و به جهت اختصار فقط نام آنها برده میشود. (۹)
۱-فضل بن عباس
۲-عتبة بن ابی لهب
۳-سلمان فارسی
۴-ابوذر
۵-مقداد بن عمرو
۶-نعمان بن عجلان
۷-ام مسطح بن اثاثه
۸-زن یاز بنی نجار
۹-ابوسفیان
۱۰-خالدبن سعید (از بنی امیه)
۱۱-معاویه
۱۲-سعدبن عباده
پینوشتها:
[۱] الامامه و السیاسه – ابن قتیبه دینوری ج۱ ص ۱۳
[۲] الغدیر، ج۱، ص۱۵۹
[۳] اسمی المناقب فی تهذیب اسنی المطالب، ص۳۲
[۴] ینابیع المودة، ص۴۸۲
[۵] موسوعة کلمات الامام الحسین(علیه السلام)، ص۳۷۰
[۶] الغدیر، ج۱، ص۱۹۸ـ۲۱۳
[۷] سوره انفال ۸: ۲۵
[۸] رجوع شود به: الطرایف، ابن طاووس، ص ۳۶، حدیث ۲۵
[۹] رجوع شود به کتاب سقیفه تالیف علامه سید مرتضی عسگری صفحات ۵۴ به بعد. و همچنین رجوع شود به گفتار علامه مجلسی در بحارالانوار جلد ۲۸ صفحات ۲۰۸ تا ۲۲۰ که نام ۱۲ نفر از صحابه همراه با سخنان شان را از منابع شیعی و سنی نقل کرده است.
//