شعری در رثای دردانه ی شهید زهرای اطهر
سوگند به نام آنکه به قلم سوگند یاد کرد،
سوگند به نام آنکه قلب را آشیانه مهر یار کرد،
و سوگند به نام آنکه به آفرینش بشر مباهات کرد،
که خواهم شکست قلمم را اگر ننویسد و پاره پاره خواهم کرد قلبم را اگر عاشقی نکندو خود را بشر نخواهم نامید اگر برگزیدگان معبودم رانشناسد.
خدای را ای قلب! نمیاز جوششت به قلم ده تا بخروشد،
خدای را ای قلم! بر کاغذم خون ببار تا ثبت کند،
خدای را ای کاغذ! جوشش قلبم را و خروش قلمم را بر خود نگاه دار تا ببینند،
و خدای را ای آدم! بخوان و ببین شرح بیداد خزان را.
ببین شهری را که از عطر دلاویز صاحب خلق عظیم مست است،
ببین بزرگمردی را که رسم عبودیت و بندگی به خلایق آموخت و آنان را از ضلالت رهانید،
ببین نگاری را که کوشید تا مردمان را از وادی جهالت و مردار خواری و فرزندکشی کوچ داد،
ببین رسولی را که سختی کشید و رنج برد و آزار دید تا به ما بیاموزد چگونه باید به خدا رسید.
او مهربان بود و در مقابل آنچه کرده بود و به عوض آنچه کشیده بود هیچ نخواست که سفیر الهی مزدش با کردگار اوست.
اما به مانند او مهربانی و به مثل او دانایی نخواست که با رفتنش رسالتش به فراموشی سپرده شود. نخواست که طراران فکر و دزدان عقیده پس از او دین را عرصه تاخت و تاز قدرت دنیایشان کنند، پس اجری در مقابل زحماتش طلبید و فرمود: فرزندانم را دوست بدارید.
ولی مگر او چند فرزند داشت؟ آیا کسی نمیدانست؟
همه آگاه بودند که پیامبرشان دختری دارد که از جان عزیزتر میدارد.
همه میدانستند بهشت احمد اوست و همه میدانستند که همه چیز محمد صلوات الله علیه فاطمه علیهاالسلام است.
و اینک او با چشمانی نگران از میان یاران خود پرکشیده است. چشمانی که نگران بوستان بهشتی اوست. بوستانی که مالامال از طراوت هدایت و امامت است و گلهای آن نوههای مهربان ترین مرد عالم، نوههایی که بر دوش پیامبر از او دل میربودند و او سر و روی شان را بوسه باران میکرد.
اما صبر کنید! در میان این لاله زار غنچه ای هم هست،
غنچه ای که پیامبر شکفتن او را ندید اما وجودش را مژده داد،
غنچه ای که نشکفته پایمال راهزنان سنگدل بوستان نبوی شد،
غنچه ای که دست خزان پرستان بهار ستیز از شاخه اش جدانمود،
محسن را میگویم،
همو که نیامد تا نیامدنش نامردی نامرد مردمان زمانش را به رخ تمام حقیقت جویان آزاده عالم بکشد،
همو که گواه است، گواه مظلومیت آل رسول،
همو که فریاد است، فریاد همیشه تاریخ بر سر غاصبین حقوق آل الله،
همو که اشک است، فرو غلطیده بر گونه تفتیده خاندان وحی،
همو که عقده دل است، عقده دل هر بیداردل عاشق،
همو که تازیانه است، تازیانه ای بر پشت جهل و نادانی و دنیا پرستی روزگاران،
همو که رسوا کننده است، رسوا کننده هر آنکه به دروغ مدعی جانشینی رسول خداست،
و همو که عمویی کوچک است، عموی آنکه خواهد آمد تا انتقامش را بستاند.
سوگند به نام آنکه به قلم سوگند یاد کرد، سوگند به نام آنکه قلب را آشیانه مهر یار کرد،
وسوگند به نام آنکه به آفرینش بشر مباهات کرد که خواهم شکست قلمم را اگر ننویسد و پاره پاره خواهم کرد قلبم را اگر عاشقی نکند......
بلاگر ناظر در وبلاگ خود
شیعه نیوز