روشنفکری حوزوی با تمجید از بنی امیه!

آقای واعظ زاده خراسانی در مصاحبه با مجلّه حوزه (وابسته به دفتر تبلیغات اسلامی، شماره ۱۴۱) مطالبی را در تمجید از بنی امیّه و فتوحات آنان آورده و مدّعی شد که تمسّک به قرآن و عترت نشانه جمود فکریِ حوزه‌های علمیه است! این مطالب قلب هر انسان منصفی را که آگاه به تاریخ اسلام و سرنوشت حدیث در گذر زمان باشد، به رنج می‌افکند.
البته این گونه هجمه، به مسلّمات عقاید شیعه از سوی این بزرگوار تازگی ندارد; چرا که در گذشته ای نه چندان دور در مصاحبه اش با مجلّه «هفت آسمان» (شماره ۹ و ۱۰) مطالبی را بر خلاف فرهنگ مسلّم و قطعی تشیّع مطرح کرد که برخی از استادان و بزرگان حوزه در شماره بعدی همان مجلّه پاسخ‌های کوبنده ای به وی دادند.
پس از گذشت کمتر از دو سال در مصاحبه دیگرش با «فصلنامه نهج البلاغه» (شماره ۴ و ۵) با شدّت بیشتر به مسلّمات فرهنگ شیعه توهین کرد و سخنانی را در اثبات مشروعیّت خلافت شیخین از طریق ترتّب و یا ضرورت بیان نمود که پاسخی از سوی این جانب (نگارنده این مقاله) در شماره بعدی همان فصلنامه به وی داده شد.
پاسخ مفصّل به سخنان ایشان را در فصلنامه نهج البلاغه، شماره ۶ و سایت valiasr-aj.com مطالعه فرمایید.
انتظار این بود که جناب آقای واعظ زاده به پاسخ‌هایی که بر سخنان بی پایه اش در گذشته دریافت کرده بود، ملاحظه می‌کرد و دیگر بر عقاید مسلّم شیعه هجمه نمی‌نمود; ولی چه باید کرد که ما متأسّفانه گذشته خود را آیینه عبرت خویش قرار نمی‌دهیم.

امام علی علیه السلام می‌فرماید:
ما أکثر العبر وأقل الاعتبار. 
نهج البلاغه، خطبه ۱۰۶ و حکمت شماره ۲۹۷.
و یا در جایی دیگر آن حضرت می‌فرماید:
أفضل العقل الاعتبار... وأکبر الحمق الاغترار. 
غرر الحکم، ح ۳۲۷۳، ۴۳۵۱ و ۷۲۲۷.

شکی نیست که سخنان ایشان، جز ایجاد فتنه در حوزه‌های علمی و جریحه دار کردن احساسات و عواطف میلیون ها شیعه پای بند به فرهنگ اهل بیت(علیهم السلام) و بهانه دادن به دست وهّابیان و مخالفان شیعه در جهت ایجاد اختلاف در میان امّت اسلامی است، نتیجه ای بر نداشته است!
در این گفتار، بر آنیم که برخی از سخنان ایشان را با توجه به حقایق مسلم دینی و واقعیت‌های تاریخی به نقد بکشیم.

۱ ـ تمجید از بنی امیّه!
آقای واعظ زاده خراسانی در تمجید از بنی امیّه می‌گوید:
وقتی به اسپانیا سفر می‌کنیم و آن مظاهر اسلامی را در آن جا مشاهده می‌کنیم، ذهنمان به این نکته معطوف می‌شود که همین بنی امیّه از آخر سده اوّل و اوّل سده دوم هجری رفتند و آن جا را فتح کردند و بالاترین تمدّن اسلامی را در آن جا به وجود آوردند... این ها جلوه‌های تمدن اسلامی و مفاخر تمامی مسلمانان است...آنان با چنان تدبیرها و از جان گذشتگی ها و با چنین عقیده‌های محکم و استواری این فتوحات را به دست آوردند.
مجلّه حوزه، شماره ۱۴۱، ص ۲۴.

آیا ساختمان‌های مجلّل نشانه مظاهر اسلامی است؟
اگر مراد آقای واعظ زاده از مظاهر و تمدّن اسلامی، ساختمان‌های مجلّل و مساجد باشکوه است، در پاسخ می‌گوییم: این چنین تمدّن اسلامی با فلسفه هدف بعثت انبیا علیهم السلام که گسترش عدالت اجتماعی، تربیت معنوی جامعه بشری و احیای مظاهر الهی و انسانی بود منافات دارد; چنان که قرآن در این باره می‌فرماید:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا للهِِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ. انفال (۸)، آیه ۲۴.
وانگهی اگر کاخ‌های مجلل مایه افتخار باشد پس باید به کاخ‌های مجلل کورش و داریوش در تخت جمشید، کاخ‌های باشکوه بهرام گور و بخت النصر و کاخ‌های با عظمت آشوربانی پال دوم (حدود ۶۵۰ قبل از میلاد) از پادشاهان آشور در نینوا به عنوان برگ افتخار تاریخ یاد نمود!
و از قوم ماد از اقوام قدیم آریایی‌ها که از سرزمین یخبندان سیبری شوروی به قفقاز آمده و از آن طریق وارد خاک ایران شدند و در شهرهای مختلف این مملکت، کاخ‌های مجللی ساختند تجلیل نمود و به اهرام فراعنه در مصر و ساختن کاخ‌های مجلل پر زرق وبرق فرعون ها هم باید افتخار نمود!!

۲ ـ تجلیل از «مدینه الزهراء» تفرجگاه اموی!!
آقای واعظ زاده با تجلیل از یکی از خلفای بنی امیّه در ترسیم تمدّن و فرهنگ اسلامی اموی در اندلس از «مدینه الزهراء» یاد کرده، می‌گوید: 
در اطراف قرطبه، یکی از خلفای بنی امیّه، به اسم زنش، شهری به نام «مدینه الزهراء» درست کرده است... اینها جلوه‌های تمدّن اسلامی و مفاخر برای تمامی مسلمانان است.
مجلّه حوزه، شماره ۱۴۱، ص ۲۴.

آیا مدینه الزهراء از مفاخر اسلام است یا...؟
از آقای واعظ زاده می‌پرسیم: آیا هدف آنان از ایجاد تمدّن و ساختن بناهای مجلّل، و ساختن «مدینه الزهراء»، نشر فرهنگ اسلامی بود یا رسیدن به آمال و آروزوهای نفسانی خویش و مرکزی بود برای عیش و نوش خلیفه اموی؟ 
ذهبی در توصیف این شهر می‌نویسد:
ناصر بن محمّد اموی، این شهر را به صورت دایره ساخت و برای آن سی صد برج قرار داد; ایوان‌های آن از سنگ یک تکّه بوده است. و این شهر را سه قسمت کرد; قسمتی که در کنار کوه بود به صورت قصر ساخت; و قسمت دوم را محلّ سکونت غلامان و خدّام که دوازده هزار نفر بودند و کمر بند طلا داشتند و هنگامی که او سوار بر مرکب می‌شد با او همراه می‌شدند، قرار داد.
و قسمت سوم باغ‌های زیر قصر بود که جایگاهی مشرف بر این باغ ها درست کرد و ستون‌های آن را با طلا پوشانید و با یاقوت و زمرّد و لؤلؤ زینت کرد و کف آن را با مرمر نقش دار تزیین نمود و در مقابل آن، دریاچه ای دایره ای شکل درست کرد و آن را با جیوه پر کرد که نور از آن در جایگاه منعکس می‌شد!
سیر أعلام النبلاء، ج ۸، ص ۲۶۷.
حموی، از عالمان بلند آوازه اهل سنّت درباره مدینه الزهراء می‌نویسد: 
زهراء شهر کوچکی است نزدیک قرطبه در اندلس که آن را ناصر بن محمّد اموی در دوران سلطنت خویش به عنوان تفرّج گاه بنا کرد «وأنفق فی عمارتها من الأموال ما تجاوز فیه عن حد الإسراف» و برای ساخت این شهر آن قدر مال خرج کرد که از حدّ اسراف گذشت!
معجم البلدان، ج۳، ص۱۶۱.
زرکلی، از عالمان برجسته وهّابی در شرح حال سازنده «مدینه الزهراء» می‌نویسد: 
ناصر اموی... از بنی امیّه نخستین کسی است که لقب خلافت را در اندلس به خود اختصاص داد... ]وی [پنجاه سال و شش ماه حکومت کرد و بسیار بر حکومت حریص بود. به او خبر رسید که فرزند او عبد اللّه خود را برای به دست گرفتن خلافت آماده کرده و اطرافیان او نیز از او پیروی کرده‌اند. دستور داد او را دست گیر کرده به زندان انداختند; تا این که در روز عید قربان سال ۳۳۹ هجری فرزندش عبد اللّه را احضار کرد
وأمر ابنه أن یضطجع له فاضطجع، فذبحه بیده، والتفت إلی خواصّه فقال: هذا ضحیتی فی هذا العید، ولیذبح کلّ منکم أضحیته، فاقتسموا أصحاب عبد اللّه، فذبحوهم عن آخرهم
و دستور داد او را خواباندند و با دست خویش سر او را از بدن جدا کرد و به نزدیکان خویش رو کرد و گفت: این قربانی من در روز عید بود; هر کدام از شما نیز در این عید باید قربانی کنید; آن گاه آن ها، طرف دارانِ عبد اللّه را میان خویش تقسیم کرده و تا آخرین نفرشان را سر بریدند! 
زرکلی، الأعلام، ج ۳، ص ۳۲۴.

و جای بسی تعجّب و تأسف است که وقتی عالمان سنّی از این شهر به عنوان تفرّجگاه یاد می‌کنند و می‌گویند: در ساخت این شهر، فراتر از اسراف خرج شده است و سازنده این شهر جنایت گری است که حاضر شد فرزند خود را سر ببرد، ولی یک عالم شیعی به تمجید از این شهر و سازنده آن می‌پردازد!

۳ ـ سخن از عقیده‌های محکم و استوار بنی امیه!!:

آقای واعظ زاده می‌گوید:
«وقتی به اسپانیا سفر می‌کنیم و آن مظاهر اسلامی را در آن جا مشاهده می‌کنیم... آنان با چنان تدبیرها و از جان گذشتگی ها و با چنین عقیده‌های محکم و استواری این فتوحات را به دست آوردند.
مجلّه حوزه، شماره ۱۴۱، ص ۲۴.

آیا بنی امیه عقیده‌های محکی داشته اند؟
بنی امیه مظهر کفر
در پاسخ می‌گوییم: اگر مراد ایشان از مظاهر اسلامی، نشر معارف اسلامی است، که باید گفت: بنی امیّه و در رأس آنان ابوسفیان و معاویه در اصل به اسلام ایمان نیاورده بودند تا ناشر فرهنگ اسلامی باشند. امیر مؤمنان علیه السلام با صراحت در این باره می‌فرمایند:
فَوَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ مَا أَسْلَمُوا وَ لَکِنِ اسْتَسْلَمُوا وَ أَسَرُّوا الْکُفْرَ فَلَمَّا وَجَدُوا أَعْوَاناً عَلَیْهِ أَظْهَرُوهُ
قسم به خدایی که دانه را شکافت و پدیده ها را آفرید، آنان اسلام را نپذیرفتند، بلکه به ظاهر تسلیم شدند و کفر خود را پنهان داشتند، آن گاه که یاورانی یافتند آن را آشکار ساختند.
نهج البلاغه، نامه ۱۶.
به نقل علمای اهل سنت، عمّار نیز به تبعیّت از امام علی علیه السلام همین سخن را در جنگ صفین بیان می‌کند. 
ر.ک: مجمع الزواید، ج ۱، ص ۱۱۳.
سیوطی از استوانه‌های علمی اهل سنت در تفسیر آیه شریفه «أَلَمْ تَرَی إِلَی الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَةَ اللهِ کُفْراً...»;(ابراهیم (۱۴)، آیه ۲۸) از خلیفه دوم عمر بن خطاب نقل می‌کند که گفته است:
قال: هما الأفجران من قریش بنو المغیرة وبنو أمیّة. 
الدرّ المنثور، ج ۴، ص ۸۴. فتح الباری، ج ۷، ص ۲۳۵ حاکم نیشابوری به صحت روایت صراحت دارد. ر.ک: مستدرک، ج ۲، ص ۳۵۲.
مراد از این آیه: قبیله بنی مغیره و بنی امیّه هستند، اما از شرّ بنی مغیره در جنگ بدر خلاصی یافتید ولی جامعه اسلامی تا مدّت‌ها گرفتار بنی امیّه خواهد بود.

ب: دیدگاه امام خمینی و اسلام زدایی بنی امیه:
امام خمینی (قدس سره) در مصاحبه پرفسور الگار آمریکایی فرمودند:
مع الاسف بعد از صدر اول یک مدت کمی، دیدید در تاریخ که بنی امیه با اسلام چه کردند... بنی امیه آمدند، همان عروبت را گرفتند که اگر آنها موفق شده بودند اسلام را متبدل می‌کردند... آن ها می‌خواستند که این عروبت جاهلیت زنده بشود حالا هم گاهی وقت ها در بعضی از این نقاطی که هستند عرب ها، بعضی از سرانشان همین معنا را ادعا می‌کنند که ما می‌خواهیم آن عروبت اموی یعنی آن عروبت جاهلیت... زنده بشود. 
صحیفه نور، ج ۱۱، ص ۱۲۵، تاریخ ۷/۱۰/۵۸.

ج: نظر شهید مطهّری درباره فتنه بنی امیه:

مطهری ـ بعد از این که صراحت دارد: ابو سفیانی که کفرش صریح و روشن است، معاویه همان ابو سفیان است می‌نویسد: 
علی می‌گوید: بزرگ ترین فتنه ای که من بعد از خودم می‌ترسم و بیم آن را دارم، فتنه بنی امیّه است، من می‌بینم که در آینده بنی امیّه، وضع شما در مقابل آنها وضع ارباب و برده خواهد بود، با شما مانند بردگان رفتار می‌کنند».(مرتضی مطهّری، پانزده گفتار، ص ۱۳۲)

د: قرآن، بنی امیّه را شجره ملعونه می‌داند:
آقای واعظ زاده که استناد به قرآن و عترت را نشانه جمود می‌داند و تمسّک به کتاب و سنّت و احادیثی که در کتاب‌های اهل سنّت آمده را روشن فکری برمی شمارد، آیا می‌داند که در کتاب و سنّت، از بنی امیّه به عنوان یک فتنه و شجره ملعونه نام برده می‌شود؟!
سیوطی، مفسّر مشهور اهل سنّت می‌نویسد: 
رأی رسول اللّه صلی الله علیه وسلم بنی أمیّة علی المنابر فساءه ذلک فأوحی اللّه إلیه إنّما هی دنیا أعطوها فقرّت عینه وهی قوله: «وَ مَا جَعَلْنَا الرُّءْیَا الَّتِی أَرَیْناکَ إِلاَّ فِتْنَةً لِّلنَّاسِ» (اسراء (۱۷)، آیه ۶۰) یعنی بلاء للناس
رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم در عالم خواب بنی امیّه را بر فراز منبرش مشاهده نمود و این خواب حضرت را بسیار غمگین ساخت، خداوند با فرستادن وحی اعلام فرمود که این قضیه مربوط به چند روز دنیای زودگذر آنان است، به دنبال آن، حضرت خوش حال شد.
الدرّ المنثور، ج۴، ص۱۹۱; دلایل النبوّة، ج۶، ص۵۰۹; مختصر تاریخ دمشق، ج۱۹، ص ۲۴; تفسیر سمرقندی، ج ۲، ص ۳۱۸; تفسیر ثعلبی، ج ۶، ص ۱۱۱; تفسیر آلوسی، ج ۱۵، ص ۱۰۷; مناقب علی بن أبی طالب(علیه السلام) وما نزل من القرآن فی علی(علیه السلام)، ص ۱۶۴ و....
قرطبی، مفسّر بلند آوازه اهل سنّت می‌نویسد:
إنّ رسول اللّه (صلی الله علیه وسلم) کان یری بنی أمیّة ینزون علی منبره نزو القردة، فاغتم لذلک، وما استجمع ضاحکاً من یومیذ حتی مات (صلی الله علیه وسلم) فنزلت الآیة مخبرة أن ذلک من تملکهم وصعودهم یجعلها اللّه فتنة للناس وامتحاناً
تفسیر قرطبی، ج ۱۰، ص ۲۸۳; الدرّ المنثور، ج ۴، ص ۱۹۱; تفسیر الآلوسی، ج ۱۵، ص ۱۰۷; محرّر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، ج ۳، ص ۴۶۸; تفسیر ثعلبی، ج ۶، ص ۱۱۱; عمدة القاری، ج ۱۹، ص ۳۰ و ج ۲۳، ص ۱۵۷ و... 
پیامبر خدا صلی الله علیه وآله وسلم در عالم رؤیا دیدند که بنی امیّه همانند میمون از پلّه‌های منبرش بالا می‌روند، به همین جهت ناراحت شد و تا آخرین لحظه حیات خویش از این غصّه، خنده بر لب‌های مبارکش ننشست. از این رو، آیه نازل شد که بنی امیّه عامل فتنه و وسیله آزمایش و امتحان مردم خواهند بود.
ابن جوزی می‌نویسد:
پیامبر گرامی در خواب دید که گروهی بر فراز منبر او نشسته اند و این خواب موجب ناراحتی حضرت شد و در این قضیّه آیه شریفه «وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ» نازل شد.
زاد المسیر، ابن الجوزی، ج۵ ص۵۴.

هـ: نظر امام خمینی (قدس سره) در باره شجره خبیثه بنی امیه

امام خمینی (قدس سره) در پیامی که به مناسبت دهه فجر، فرمودند:
دشمنان آنان (ملت ایران) راه پیشوایان و اعقاب شجره خبیثه بنی امیه و یزیدان ـ علیهم لعنة اللّه ـ را برگزیده اند و هدفی جز محو آثار رسالت و اثبات و تحکیم شعار پوسیده «لاخبر جاء ولا وحی نزل» را دنبال نمی‌کنند، چرا که از یزیدیان انتظاری جز این نیست.
صحیفه نور ج ۲۰ ص ۶۰، تاریخ ۱۶/۱۱/۶۵.

و: دیدگاه شهید مطهّری درباره شجره ملعونه بنی امیّه

شهید مطهّری که از دیدگاه آقای واعظ زاده روشن فکر معتدل است، در رابطه با شجره ملعونه این چنین می‌گوید:
پیغمبر اکرم در عالم رؤیا این صحنه را دید و ناراحت شد، جبرییل امین برای او تفسیر کرد: اینها بنی امیّه هستند که بعد از تو بر سرنوشت امّت اسلام مسلّط خواهند شد، ولی به این شکل مسلّط می‌شوند که می‌دانند با شعارهای سابق، با نام بت پرستی، با نام هُبَل، لات و عُزّی دیگر با اسلام نمی‌شود مبارزه کرد; شعارهای اسلامی را کاملاً حفظ می‌کنند، بانگ اللّه اکبر بالای مأذنه ها گفته خواهد شد، نماز جمعه و جماعت در مساجد خوانده خواهد شد، جهاد اسلامی و مبارزه با کفّار در خارج مرزهای اسلامی هم به ظاهر خواهد بود، امّا آن حقیقت و روح اسلام که إیمان واقعی است، خداست، حقیقت است، و در داخل جامعه اسلامی عدالت و انصاف و انسانیّت و عدم تبعیض است، این ها که روح و باطن اسلامی است به وسیله اینها از بین خواهد رفت; کارشان است که این حقایق و روح ها را از اسلام بگیرند و اسلام را به صورت یک پوسته بدون هسته و یک ظاهر بدون باطن و یک هیکل توخالی دربیاورند و آن وقت دیگر این ظاهر هم باقی نخواهد ماند.

پانزده گفتار، ص ۲۹۳ ـ ۲۹۴.

بنی امیّه در آیینه سنّت
الف: بنی امیّه، سرسخت ترین دشمنان پیامبر(صلی الله علیه وآله):
ابو یعلی می‌نویسد:
عن أبی برزة، قال: أبغض الأحیاء إلی رسول اللّه (صلی الله علیه وسلم) بنو أمیّة وثقیف و بنو حنیفة
از ابو برزه نقل شده که گفت: مبغوض ترین مردم نزد رسول خدا بنی امیّه، ثقیف و بنو حنیفه بودند.
مسند ابو یعلی، ج ۱۳، ص ۴۱۷.
حاکم نیشابوری بعد از نقل این حدیث می‌گوید: این حدیث طبق شرایطی که بخاری و مسلم در صحّت روایت قایلند، صحیح است.
المستدرک، ج ۴، ص ۴۸۰ - ۴۸۱.
ذهبی نیز در همان صفحه بر صحّت روایت، شهادت داده است.
هیثمی نیز گفته است:
ورجالهم رجال الصحیح غیر عبد اللّه ابن مطرف بن الشخیر وهو ثقة. 
مجمع الزواید، ج ۱۰، ص ۷۱. 
طبرانی از علمای بزرگ اهل سنت همین قضیه را از عمران حصین نقل کرده است. 
المعجم الکبیر، ج ۱۸، ص ۲۲۹.
ب: بنی امیّه سرمنشأ تمام بدبختی‌های امّت اسلامی
متّقی هندی می‌نویسد:
عن علی علیه السلام: لکلّ أمّة آفة وآفة هذه الأمة بنو أمیّة
امیر مؤمنان(علیه السلام) فرمود: هر امّتی آفتی دارد و آفت امّت اسلامی بنی امیّه هست.
کنز العمّال، ج ۱۱، ص ۳۶۴، ح ۳۱۷۵۵.
ج: بنی امیّه شرورترین قبایل عرب
ابن حجر مکی می‌نویسد:
بسند حسن أنّه (صلی الله علیه وسلم) قال: شر قبایل العرب: بنو أمیّة وبنو حنیفة وثقیف
در حدیث حسن از پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله وسلّم نقل شده که فرمود: بدترین قبایل عرب بنی امیّه، بنو حنیفة و ثقیف است.
تطهیر الجنان واللسان: ۳۰.

د: بنی امیّه، عامل کشتار اهل بیت(علیهم السلام)
حاکم نیشابوری می‌نویسد: 
از ابو سعید خدری از پیامبر اکرم نقل می‌کند که فرمود: قال رسول اللّه (صلی الله علیه وسلم): إنّ أهل بیتی سیلقون من بعدی من أمّتی قتلاً وتشریداً وإنّ أشد قومنا لنا بغضاً بنو أمیّة وبنو المغیرة وبنو مخزوم; اهل بیت من، به دست امّتم کشته و آواره خواهند شد، از میان خویشان من، بنی امیّه، بنی مغیره و بنی مخزوم سخت ترین دشمنی و کنیه را نسبت به ما خواهند داشت.
حاکم نیشابوری، بعد از نقل این حدیث می‌گوید: سند این حدیث صحیح است ولکن بخاری و مسلم ذکر نکرده اند.
المستدرک، ج ۴، ص ۴۸۷ - ۴۸۸ و کنز العمّال، ج ۱۱، ص ۱۶۹.

دیدگاه علمای اهل سنت در باره بنی امیه
الف: دل‌های مسلمانان لبریز از کینه حاکمان اموی:
محمد ابوزهره استاد دانشکده حقوق دانشگاه الازهر مصر و از نویسندگان جهان اسلام، می‌نویسد:
ولقد زاد القلوب بغضاً لحکام الأمویین ما کانوا یحاولون به من الغض من مقام علی رضی الله عنه، فقد کان ذلک دیدنهم واستوی فی ذلک السفیانیّون والمروانیّون...
دل ها از کینه حاکمان اموی لبریز شده است; چرا که آنان مقام و جایگاه علی (علیه السلام) را که پیشوای هدایت و ایثار بود نادیده گرفتند و سنّتی را پی ریزی کردند که سفیانی ها و مروانی ها هم بعد از آنان این روش ناپسند را ادامه دادند. معاویه روش زشتی را که همان ناسزاگویی به علی (علیه السلام) در منابر را پی ریزی کرد... و این کار زشت در طول حکومت امویان جز زمان عمر عبد العزیز، ادامه داشت.
الإمام زید، ص۱۰۲، ط دار الفکر العربی، مصر.

ب: بنی امیه و محو آثار و فضایل امیر مؤمنان (علیه السلام): 
شیخ محمد ابوزهره نیز در کتاب «الإمام الصادق علیه السلام» می‌نویسد:
وذلک أن بنی امیة بعد أن استولوا علی الحکم کانوا حریصین علی إخفاء کلّ المعالم الدالّة علی الإمام علی کرم اللّه وجهه، وکان أنصاره وأشیاعه حریصین علی أن یخفوا قبره، حتی لا یبعث بجثمانه الطاهر الفسقة من الأمویّین کما کانوا یعبثون بسبّه علی المنابر... 
بنی امیه پس از به قدرت رسیدن سعی کردند تا تمامی آثار دال بر فضایل علی (علیه السلام) را مخفی نگه دارند و از نشر آن جلوگیری کنند تا آن جا که دوستان و یاران علی (علیه السلام) محل دفنش را آشکار نکردند; زیرا می‌ترسیدند که به آن حضرت بی احترامی کنند.
الإمام الصادق، ص۴۸، ط دار الفکر العربی، مصر، ۱۹۹۳ م.

ج: بنی امیه سزاوار سرزنش و مذمت: 
دکتر فرحان مالکی از دانشمندان و نویسندگان بنام سعودی می‌گوید:
فبنو أمیّة إذن یستحقّون الذمّ; لأنّهم لم یغمسوا ألسنتهم فی البحث فقط، وإنّما تجاوزوا ذلک إلی اللعن علی المنابر وسفک الدماء، و فرضوا هذا الظلم علی الأمّة حتی جاءت الأجیال تعتقد أنهم مأجورون علی هذا!
به همین جهت بنی امیه سزاوار سرزنش و مذمت هستند که آنان فقط به سبّ و لعن اکتفا نکردند; بلکه علاوه بر سبّ و لعن در منبرها دست به خونریزی و کشتار (اهل بیت(علیهم السلام) زدند و این ستم را لازم و واجب دانستند تا آن جا که نسل‌های بعد آن ها را به خاطر این عمل مأجور دانستند.
مع سلیمان العلوان فی معاویه، ص۳۵.
د: غضب خدا بر بنی امیه باد:
آلوسی، مفسر بلند آوازه اهل سنت در تفسیر آیه: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ» (نحل، آیه ۹۰) می‌نویسد:
... کانو بنو أمیة ـ غضب اللّه تعالی علیهم ـ یجعلونه فی أواخر خطبهم من سبّ علیّ ـ کرم اللّه تعالی وجهه ـ ولعن کلّ من بغضه وسبّه 
بنی امیه که غضب خداوند بر آن ها باد، در پایان خطبه‌های نماز جمعه به علی (علیه السلام) ناسزا می‌گفتند.
روح المعانی، ج۷، ص۴۵۶.

هـ: امام خمینی (قدس سره) و لعن بنی امیه:
امام خمینی (قدس سره) در وصیت نامه خود که از اساسی ترین یادگارهای ایشان هست، نوشته اند:
تمام فریاد قهرمانانه ملتها است بر سردمداران ستم پیشه در طول تاریخ الی الابد. و می‌دانید که لعن و نفرین و فریاد از بیداد بنی امیه ـ لعنة الله علیهم ـ با آنکه آنان منقرض و به جهنم رهسپار شده اند، فریاد بر سر ستمگران جهان و زنده نگهداشتن این فریاد ستم شکن است.

وصیت نامه الهی و سیاسی امام خمینی.
حال آیا با این سوابق سیاه و ننگین بنی امیّه، زیبنده است که جناب آقای واعظ زاده بگوید:
بنی امیه با چنان تدبیرها و از جان گذشتگی ها و با یک چنین عقیده‌های محکم و استواری این فتوحات را به دست آوردند؟!
مجلّه حوزه، شماره ۱۴۱، ص ۲۴.
ای کاش جناب آقای واعظ زاده که خود را پیرو خط امام رضوان اللّه علیه می‌داند، به آثار و بیانات حضرت امام (قدس سره)، توجهی می‌کردند تا این چنین بی مهابا از دودمان نحس بنی امیه تجلیل نمی‌کردند.

فرهنگ و ادب دختران بنی امیه
ابوالفرج اصفهانی، صاحب أغانی می‌گوید:
حسن بن علی خفّاف خبر داد مرا از قاسم َمهرویه، و او از ابومسلم مُستملی، و او از ابن اخی زُرقان، و او از پدرش که گفت: یکی از غلامان عمر بن ابی ربیعه (وی از شعرای نامی قریش بود، سال ۲۳ شب مرگ عمر بن خطاب به دنیا آمد و در در سال ۹۳ در سن ۷۰ سالگی در یکی از فتوحات دریایی شرکت داشت که کشتی آنان را آتش زدند و او نیز در کشتی سوخت و از دنیا رفت. (وفیات الاعیان، ج ۳، ص ۴۳۹) را که بسیار پیر شده بود، بدو گفتم: اگر ممکن است قصه ای جالب و تازه از عُمَر برایم نقل کن. او گفت: روزی همراه عمر، به جمعی از زنان و دختران بنی امیه که برای ادای مناسک حج به مکه آمده بودند برخوردیم. عمر نزد آنان رفت و به سخن گفتن و انشاد اشعار مشغول شد و سپس این دیدارها در تمام ایام حج ادامه داشت. روزی یکی از آن دختران به عمر گفت: ای ابوالخطاب! موسم حج منقضی شده و ما فردا باز می‌گردیم. این غلام خود را صبح فردا به منزل ما بفرست تا چیزی به رسم یادگار تقدیم داریم و تو پیوسته با دیدن آن به یاد ما باشی. عمر بسیار شاد شد و روز دیگر سحرگاهان مرا به خانة ایشان فرستاد. وقتی رسیدم که بارها را بسته بودند و داشتند سوار می‌شدند. چون مرا دیدند، به پیرزنی که با ایشان بود گفتند: ای فلانه! آن هدیه را که برای یادبود و پیشکشی به ابوالخطاب آماده کرده ایم به غلامش بده تا نزد او برد. پیرزن صندوقی آورد زیبا و لطیف که بر درش قفل و مهر خورده بود. گفتند: آن را به غلام ده و خود به راه افتادند. صندوق را پیش عمر بردم و می‌پنداشتم جواهر یا عطری در آن پنهان کرده اند. عمر درِ صندوق را باز کرد، ولی در آن نه جواهر بود و نه عطر، بلکه پر بود از «کیرنجات» (مجسمة آلت تناسلی) به اندازه‌های مختلف که بر روی هر کدام، نام یکی از فاسقان و لوطی‌های مکه نوشته شده بود. در بین آن شبه آلت ها، دو تا از همه ستبرتر و عظیم تر بود. بر روی یکی از آنها نام حارث بن خالد، امیر وقت مکه و بر روی دومی، نام عمر بن ابی ربیعه دیده می‌شد.

عمر از این نیرنگ که دختران بنی امیه در کارش کرده بودند، سخت بخندید و گفت: اینها هم مثل من، دست به رندی و هرزگی زده و خوب از عهده برآمدند. پس یک مجلس مهمانی ترتیب داد و همه کسانی را که نامشان بر آن شبه آلت ها نوشته شده بود دعوت کرد. وقتی مهمانان از خوردن و آشامیدن فارغ شدند و هر کدام در گوشه ای بیاسودند، عمر بانگ بر آورد که ای غلام، آن امانت را بیاور. من صندوق را پیش او بردم. در آن بگشود و آن «کیرنج» را که نام حارث بر آن ثبت بود، تسلیم وی نمود. حارث وقتی پوشش آن را باز کرد و آن تحفة عجیب را بدید، مُتوّحش شد و به عمر گفت: خدا ذلیلت کند، این چه چیز است، مقصود چیست؟ عمر گفت: آرام باش و صبر کن تا باز بینی. 
سپس آن یادگاری ها را یکی یکی از صندوق بیرون آورد و به کسانی که نامشان بر آنها نوشته شده بود، تسلیم نمود تا همه قسمت خود را به دست آوردند. بعد، آن یکی را که نام خودش بر آن مکتوب بود، بیرون آورد و گفت: این هم سهم من. میهمانان گفتند: ای عمر! وای بر تو، قصه چیست؟ و او قصه را از اول تا آخر برای ایشان شرح داد که موجب شگفتی همه گردید و روزگاری دراز این حکایت را به یاد می‌آوردند و مزاح می‌کردند و می‌خندیدند. 

(ترجمه برگرفته از کتاب نوادر، ص ۱۰۶ بخش پاورقی، محمد صالح قزوینی، ترجمه محاضرات الادباء راغب اصفهانی، به نقل از ترجمه الاغانی ج ۱، ص ۲۳۶ و فرهنگ واژه‌های فارسی در زبان عربی ص ۷۶۹، محاضرات الادباء ج ۳ ص ۲۷۲ ذیل کیر بیخ. عبارت عربی اغانی این چنین است: عمر و بعض جواری بنی أمیة فی موسم الحج قال أبو الفرج الإصبهانی: أخبرنی الحسن بن علی الخفاف قال حدثنی محمد بن القاسم بن مهرویه قال حدثنی أبو مسلم المستملی عن ابن أخی زرقان عن أبیه قال: أدرکت مولیً لعمر بن أبی ربیعة شیخاً کبیراً، فقلت له: حدّثنی عن عمر بحدیث غریب، فقال: نعم! کنت معه ذات یوم، فاجتاز به نسوةٌ من جواری بنی أمیة قد حججن، فتعرضّ لهنّ وحادثهنّ وناشدهنّ مدّة أیّام حجّهن، ثمّ قالت له إحداهنّ: یا أبا الخطاب، إنّا خارجاتٌ فی غد فابعث مولاک هذا إلی منزلنا ندفع إلیه تذکرةً تکون عندک تذکُرُنا بها.فسرّ بذلک ووجّه بی إلیهنّ فی السَحَر، فوجدتهنّ یرکبنّ، فقلن لعجوز معهنّ: یا فلانة، ادفعی إلیّ مولی أبی الخطاب التذکرة التی أتحفناه بها. فأخرجت إلیّ صندوقاً لطیفاً مقفّلاً مختوماً، فقلن: ادفعه إلیه و ارتحلن.فجیته به و أنا أظنّ أنّه قد أودع طیباً أو جوهراً. ففتحه عمر فإذا هو مملوءٌ من المضارب و هی «الکیرنجات»، و إذا علی کلّ واحد منها اسم رجل من مجانّ مکّة، و فیها اثنان کبیران عظیمان، علی أحدهما: الحارث بن خالد وهو یومیذ أمیر مکّة. و علی الآخر: عمر بن أبی ربیعة. (ترجمه و آدرس قبل از متن آمده است)
آیا فتوحات بنی امیه مساوی است با اسلام؟

جناب آقای واعظ زاده خراسانی در تمجید از بنی امیّه می‌گوید:
همین بنی امیّه از آخر سده اوّل و اوّل سده دوم هجری رفتند و آن جا را فتح کردند و بالاترین تمدّن اسلامی را در آن جا به وجود آوردند... این ها جلوه‌های تمدن اسلامی و مفاخر برای تمامی مسلمانان است... آنان با چنان تدبیرها و از جان گذشتگی ها و با چنین عقیده‌های محکم و استواری این فتوحات را به دست آوردند، کسانی که این فتوحات را نادیده می‌گیرند، به نظر آنان اگر اینها اسلام نیست، پس اسلام چه چیزی است؟». (مجلّه حوزه، شماره ۱۴۱، ص ۲۴)
این سخن که فتوحات بنی امیه را مساوی با اسلام بدانیم، از چند جهت اشکال دارد:

۱ ـ مخالفت با اهداف پیامبران و فرهنگ اهل بیت (علیه السلام)
الف: پیامبران برای کشورگشایی مبعوث نشدند:
سیره پیامبران الهی گواهی می‌دهد که آنان برای رهانیدن انسانها از ظلمت ضلالت و گمراهی و احیای مظاهر الهی و انسانی مبعوث شده اند. 
و تمام تلاش آنان در راستای نابودی آثار شیطانی و دمیدن روح خدایی بر کالبد مرده و بی رمق جامعه بوده است؛ در هیچ یک از آیات قرآنی در توصیف پیامبران به ویژه پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) سخن از کشور گشایی آنان نیست و در هیچ روایت و حدیثی، کشور گشایی را از فضایل رسول خدا شمرده نشده است بلکه جامعترین عبارت قرآن در بیان وظیفه و مقصد دعوت آن حضرت این است: «یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِداً وَمُبَشِّراً وَنَذِیراً وَدَاعِیاً إِلَی اللهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجاً مُنِیراً» (الأحزاب: ۳۳/۴۶) ای پیامبر! ما تو را گواه، بشارت دهنده و انذارکننده فرستادیم! و تو را دعوت کننده بسوی خدا به فرمان او قرار دادیم، و چراغی فروزان وروشن‌بخش! و نفرمود: «انا ارسلناک فاتحا للبلدان باذنه» ما تو را کشورگشایی فرستادیم تا سرزمین ها فتح کرده و به کشور اسلامی ضمیمه سازی.
ر.ک: بررسی تاریخ عاشوا، نوشته دکتر محمد إبراهیم آیتی، ص ۳۳۳.
پس هدف بعثت پیامبران گسترش عدالت اجتماعی و تربیت معنوی مردم بود، نه تأسیس امپراطوری و ساختن کاخ‌های سبز. 

ب: دعوت پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) بر اساس اخلاق خوش و منطق بود:
روش رسول اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) در دعوت مردم به اسلامی بر مبنای اخلاق خوش و رأفت و محبت، استوار بود: «ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ». (نحل، آیه ۱۲۵).و هیچ گاه برای دعوت عمومی مردم به سوی دین از منطق زور استفاده نکرد: (لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ). (بقره (۲)، آیه ۲۵۶) و وظیفه خود را تنها ابلاغ رسالت می‌دید و بس: «فَإِنْ أَعْرَضُوا فَمَا أَرْسَلْنَاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظًا إِنْ عَلَیْکَ إِلَّا الْبَلَاغُ».(شوری (۴۲)، آیه ۴۸.) «و اگر روی گردان شوند (غمگین مباش)، ما تو را حافظ آنان (و مأمور اجبارشان) قرار نداده ایم; وظیفه تو تنها ابلاغ رسالت است!».
و اگر آن حضرت، در مواردی دست به حمله نظامی زد، عمدتاً جنبه دفاعی داشت و از سوی خداوند متعال مأمور بود که تنها با کسانی بجنگد که تصمیم داشتند به سرزمین‌های اسلامی حمله کنند و مسلمانان را از پای در آورند: «وَ قاتِلُوا فی سَبیلِ اللَّهِ الَّذینَ یُقاتِلُونَکُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدینَ»; (بقره: (۲)، آیه ۱۹۰.) «در راه خدا با کسانی که با شما پیکار می‌کنند، پیکار کنید و هرگز از حدود مقررات خدا تجاوز نکنید که خدا تجاوزگران را هرگز دوست نمی‌دارد».
و این روش رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نتیجه داد; تا جایی که مردم دسته دسته به اسلام می‌گرویدند; بدون این که جنگی میان مسلمانان و آنان رخ داده باشد. «وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فیِ دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا»; (نصر (۱۱۰)، آیه ۲)«و مردمان را ببینی که گروه گروه در دین خدا در آیند».
این روی آوریِ گروهی به دین، نه به خاطر جنگ‌های پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)بلکه به دلیل اخلاق نیکو و عدالت محوری آن حضرت بود که مردمِ خسته از بی عدالتی و جنگ‌های چند صد ساله، به طرف دین مقدس اسلام روی آوردند و دینِ سراسر مهر عاطفه را پذیرفتند.

ج: آمار کشته شده‌های جنگ‌های زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم):
شکی نیست که روش جنگ‌های زمان پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) با کشورگشایی که صورت گرفت کاملا متفاوت بود زیرا تمام این هشتاد جنگ دوران حضرت جنبه دفاعی داشت و اگر هم به ظاهر ابتدایی بود، خیزش نظامی و توطئه در طرف مقابل بود و علاوه بر این، کشته شده‌های این غزوات به قدری اندک بود که حتی با کوچکترین تلفاتِ حمله فاتحان به شهرها و روستاها قابل مقایسه نیست.
طبق تحقیقاتی آقای دکتر محمد عماره عضو مجمع بررسی‌های اسلامی مصر، در باره کشته شده ها و شهدای جنگ‌های صدر اسلام در عصر پیامبر گرامی (صلی الله علیه وآله) انجام داده است در جمع، ۱۸۱ شهید از مسلمانان و ۲۰۲ کشته از مشرکان بوده است. و در جنگ بنی قریظه، بدون آن که جنگی صورت بگیرد به سبب خیانت یهودیان طبق حکم سعد بن معاذ داور انتخاب شده آنان ۷۰۰ نفر از یهودیان کشته شدند یعنی همه کشته شدگان از طرفین با تلفات بنی قریظه ۱۰۸۳ نفر می‌شود و بدون بنی قریظه ۳۸۳ نفر می‌باشد.
الغرب والاسلام نوشته دکتر محمد عماره برگرفته از اینترنت سایت: www.loblab.net

۲ ـ مخالفت ائمه معصومین (علیه السلام) با فتوحات
کلینی می‌نویسد:
بشیر الدهان عن أبی عبد اللّه (علیه السلام)، قال: «قلت له إنی رأیت فی المنام إنی قلت لک أن القتال مع غیر الإمام المفروض طاعته حرام مثل المیتة والدم ولحم الخنزیر، فقلت لی هو کذلک، فقال أبو عبد الله (علیه السلام) هو کذلک هو کذلک» 
بشیر دهان می‌گوید: به امام صادق (علیه السلام)گفتم: در عالم رؤیا دیدم که به شما می‌گویم جنگ بدون امام مفترض الطاعة، حرام است همانند گوشت مردار، خون و گوشت خوک، و شما فرمودید: آری این چنین است. حضرت صادق (علیه السلام) فرمود آری این چنین است، آری این چنین است.
کافی، ج ۵، ص ۲۳، ح ۳، تهذیب، ج ۶، ص ۱۳۴ ح ۲۲۶.

امیرمؤمنان (علیه السلام) می‌فرمایند:
لا یخرج المسلم فی الجهاد مع من لا یؤمن فی الحکم ولا ینفذ فی الفی أمر الله عز وجل، فإنه إن مات فی ذلک المکان کان معینا لعدونا فی حبس حقنا، والاشاطة بدماینا ومیتته میتة جاهلیة
مسلمان نباید در رکاب کسی که به حکم خدا ایمان ندارد و دستور خداوند را درباره غنایم جنگی اجرا نمی‌کند، جهاد کند. اگر در این چنین جهادی کشته شود، دشمن ما را در حبس حقوق ما و ریختن خون ما یاری نموده است و مرگ او همانند مرگ دوران جاهلیت است.
کافی، ج ۵، ص ۲۳، ح ۳، تهذیب، ج ۶، ص ۱۳۴ ح ۲۲۶.

امام جواد (علیه السلام) می‌فرماید: 
ولا أعلم فی هذا الزمان جهادا إلا الحجّ والعمرة والجوار
در این عصر، من جهادی جز زیارت خانه خدا و حسن هم جواری نمی‌شناسم.
کافی، ج ۱، ص ۲۵۱، وسایل الشیعه، ج ۱۵ ص ۴۷، ح ۱۹۹۵۷.
چقدر ناپسند است که انسان با همه این روایات بگوید:
امام سجاد (علیه السلام) هم چنان که در صحیفه سجادیه آمده است، برای مجاهدان دعا می‌کند، مجاهدان چه کسانی بودند؟ همان مجاهدانی بودند که به فرمان خلفا برای فتوحات اسلامی به جهاد می‌رفتند.
مجله حوزه، شماره ۱۴۱، ص ۲۷.
۳ ـ مخالفت با نظر فقهای شیعه در گذر زمان
با توجه به آن چه که از امامان معصوم نقل گردید، نظر فقهای شیعه در گذر زمان بر این استوار بود که جهاد باید به اذن امام معصوم(علیه السلام) صورت پذیرد و گرنه مشروعیتی ندارد; مرحوم صاحب جواهر می‌نویسد: «فلا خلاف بیننا بل الاجماع بقسمیه علیه فی أنّه إنّما یجب علی الوجه المزبور (بشرط وجود الإمام علیه السلام) وبسط یده (أو من نصبه للجهاد) ولو بتعمیم ولایته له ولغیره فی قطر من الأقطار; بل أصل مشروعیته مشروط بذلک فضلا عن وجوبه» همین نظریه را مرحوم شیخ طوسی در «مبسوط، ج ۲، ص ۸»، ابن ادریس در «سرایر، ج ۲، ص ۳» محقق حّلی در «شرایع، ج ۲، ص ۲۳۵» علامه حلّی در «تذکرة الفقهاء ج ۹، ص ۱۹» شهید ثانی در «مسالک، ج ۳، ص ۹» محقق اردبیلی در «مجمع الفایدة، ج ۷، ص ۴۴۰»، خویی در «مصباح الفقاهة، ج ۱، ص ۸۴۰» و... دارند.

۴ ـ نقش تخریبی کشورگشایی ها و فتوحات
الف: اسلام را دین خون و شمشیر معرفی کردند:
در اثر جنگ‌ها، فتوحات و کشورگشایی‌های در دوران خلفا و بنی امیّه صورت گرفت، چهره دیگری از این دین حنیف به نمایش گذاشته شد و اسلام را دین خون و شمشیر معرّفی کردند. آنان نه تنها برای مسلمان کردن دیگران، بلکه حتّی به دلیل تأخیر در پرداخت زکات، بسیاری از مسلمانان (نه کفّار) را از دم تیغ گذراندند. بنا به نقل بخاری، خلیفه اول گفت: فَقَالَ وَاللَّهِ لأُقَاتِلَنَّ مَنْ فَرَّقَ بَیْنَ الصَّلاَةِ وَالزَّکَاةِ، فَإِنَّ الزَّکَاةَ حَقُّ الْمَالِ، وَاللَّهِ لَوْ مَنَعُونِی عَنَاقًا کَانُوا یُؤَدُّونَهَا إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم لَقَاتَلْتُهُمْ عَلَی مَنْعِهَا; به خدا سوگند، با کسانی که نماز بخوانند ولی زکات نپردازند، جنگ خواهم کرد، به خدا سوگند، اگر بزغاله ای را که به پیامبر می‌دادند، از من خودداری کنند، با آنان خواهم جنگید.
صحیح بخاری، ج ۲، ص ۱۰۹ - ۱۱۰، ح ۱۳۹۹، باب وجوب الزکاة.
استاد محمود عقاد، دانشمند بلند آوازه و نویسنده توانمند مصری می‌نویسد:
وأناس منهم آمنوا بالزکاة ولم یؤمنوا بمن یؤدّونها إلیه 
از میان کسانی که خلیفه به اتهام ارتداد با آنان جنگید، جمعیتی بودند که به زکات عقیده داشتند ولی ابوبکر را که به عنوان خلیفه، زکات را مطالبه می‌کرد، قبول نداشتند.
عبقریة الصدیق، ص ۱۲۴. 

کشتن مالک بن نویره و هم بستر شدن خالد بن ولید با همسر وی در همان شب، نمونه بارز این گونه برخوردهای خشن و زشت غیر اسلامی با مخالفان بود. (رجوع شود به: تاریخ اسلام ذهبی، ج ۳، ص ۳۳، اُسد الغابه ابن اثیر، ج ۴، ص ۲۹۵، تاریخ طبری، ج ۲، ص ۵۰۴، والبدایة والنهایة، ج ۶، ص ۳۵۵.)
هم چنین نصب ولید بن عقبه، فرمانده شراب خوار (سیرأعلام النبلاء ج ۳، ص ۴۱۴، رقم ۶۷) در فتح روم و در فتح آفریقا عبد اللّه بن سعد ابن أبی سرح، فرمانده مرتد، (سیر أعلام النبلاءج۳، ص ۳۴و ۳۵، شماره ۸، ترجمه عبد اللّه بن أبی سرح) معاویة بن حُدَیج، فرمانده منافق، (فتوح مصر وأخبارها، ص ۵۴۴، نوشته محمد حجیری مصری، چاپ اول، سال ۱۴۱۶ هـ ۱۹۹۶ م، بیروت، دار الفکر) عقبة بن نافع بن عبد القیس فهری، فرمانده ریاست طلب،(همان، ص ۳۳۷) عبد العزیز بن موسی که پس از فتح اندلس حاضر می‌شود با ازدواج با زن نصرانی مسیحی شود،(همان، ص ۳۳۷) حسّان بن نعمان برای به دست آوردن کنیزان زیبای بربر(همان، ص ۳۴۰) و مصالحه عبد اللّه بن سعد در غرب آفریقا به شرط تحویل کنیزان و زنان شیرده (همان باب ذکر النوبة، ص ۳۱۸ و ۳۱۹) و ده ها و صدها موارد مشابه باعث شد که چهره زیبا و نورانی و سراسر رأفت اسلامی به صورت یک دین خشن و متکی به شمشیر معرفی شود و امروز مخالفان اسلام از همین زاویه در تبلیغ ضد اسلامی خود بهره برداری می‌کنند.

ب: عدم پای بندی فاتحان به اصول اخلاق اسلامی:
تمام همّ و غم خلفا و فاتحان در کشورگشایی خلاصه می‌شد، شتاب و عجله برای گشودن دروازه‌های کشورهای همسایه، هنگامی صورت گرفت که تازه مسلمان شده ها، هنوز چیزی از حقیقت اسلام، جز چند آیه ای از قرآن کریم را فرا نگرفته بودند، سنّت ها و سرشت‌های جاهلی هنوز در نهان آنان ریشه داشت، تعصّب ها و کینه‌های جاهلی در وجود آن ها زبانه می‌کشید و ارزش‌های اعتقادی اسلام در عمق وجودشان نفوذ نکرده بود; چنان که مسلم در کتاب صحیح خود در روایتی از رسول اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم)، به این نکته اشاره کرده است:
عن عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ عَنْ عَایِشَةَ، زَوْجِ النَّبِیِّ(صلی الله علیه وسلم) أَنَّهَا قَالَتْ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ(صلی الله علیه وسلم) یَقُولُ: لَوْلاَ أَنَّ قَوْمَکِ حَدِیثُو عَهْد بِجَاهِلِیَّة، أَوْ قَالَ بِکُفْر، لأَنْفَقْتُ کَنْزَ الْکَعْبَةِ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلَجَعَلْتُ بَابَهَا بِالأَرْضِ وَلأَدْخَلْتُ فِیهَا مِنَ الْحِجْرِ; 
پیامبر اکرم به عایشه فرمود: اگر نه این بود که قوم تو(دقت شود که قوم عایشه چه کسانی بودند؟) تازه از جاهلیّت و یا کفر خلاصی یافته اند (هنوز آثار جاهلی و یا کفر از نهان آنان رخت نبسته است) من گنجینه‌های مکه را در راه خدا انفاق می‌کردم و درب کعبه را با زمین یک سان و حجر إسماعیل را داخل کعبه قرار می‌دادم.
صحیح مسلم، ج ۴، ص ۹۸، کتاب الحج، باب نَقْضِ الْکَعْبَةِ وَبِنَایِهَا، ح ۳۱۳۳.

عدم پای بندی فرماندهان به قوانین اسلامی، آن گاه که با پیروزی چشم گیر مادّی درآمیخت و طعم غنیمت و لذّت را به آنان چشاند، همان معنویت اندک را هم از جنگ جویان تازه مسلمان زدود و آنها را چنان در خوش گذرانی غرق کرد که فراموش کردند برای چه هدفی می‌جنگند. تمام آروزیشان در جمع آوری غنیمت خلاصه می‌شد و حقیقتِ معنای جهاد را از دیدگاه اسلام درک نکرده بودند; از این رو، برای رسیدن به این هدف از هیچ عملی دریغ نکردند و هر آن چه آنها را به این هدف نزدیک می‌کرد، انجام می‌دادند.
نمونه‌هایی از رفتار ضد انسانی فرماندهان فتوحات
از آن‌جایی که فتوحات و کشورگشایی ها بر اساس مبانی اسلامی استوار نبود، و فاتحان موازین اسلامی را رعایت نکردند، این فتوحات مانع اصلی پیشرفت اسلام و جهانی شدن این دین مقدّس قرا گرفت، و باعث شد که امروز دشمنان اسلام و مستشرقان، اسلام را یک دین متّکی به شمشیر معرفی می‌کنند.
اینک نمونه‌هایی از عملکرد فرماندهان فتوحات را یادآور می‌شویم تا ثابت شود که نه تنها تمجید و توصیف از این جنگ ها نشانه روشن فکری و مایه افتخار و مباهات نیست; بلکه یک نوع تحجّرگرایی است و لکّه ننگی است بر پیشانی کسانی که با این فتوحات، اسلام نورانی و سراسر لطف و رأفت را به صورت دینی خشن و متّکی به شمشیر معرّفی کردند.

الف: پختن گوشت انسان در فتح اندلس:
درباره ماجرای «فتح اندلس» مطالبی را از فرماندهان فتوحات نقل شده که نه تنها آثاری از فرهنگ اسلامی در آنها دیده نمی‌شود، بلکه وحشی ترین ارتش‌های جهان نیز این چنین اعمالی را مرتکب نمی‌شوند. 
محمّد حجیری در کتاب فتوح مصر می‌نویسد: 
موسی بن نصیر از فرماندهان فتوحات، کسی را که بر طنجه (از شهرهای بندری مراکش که در کنار تنگه جبل طارق قرار دارد.) گماشته بود، عزل کرد و طارق بن زیاد را بر آن جا گمارد و طارق در آن جا کنیز خود (امّ حکیم) را به همراه داشت; مدّت زمانی برای حفاظت از مرزها در آن جا ماند و این در سال ۹۲ بود و سپس برای گرفتن قرطبه لشکر کشید و به جزیره ای وارد شده که در آن کنیز خود (امّ حکیم) و عدّه ای از سربازان را در آن جا قرار داد و از آن روز آن جزیره را امّ حکیم می‌نامند. مسلمانان وقتی به این جزیره آمدند، عدّه ای به نام کرامین (قومی از مسیحیان که به شغل انگور کاری مشغول بودند.) را در آن جزیره دیدند و آنان را دستگیر کردند. «ثمّ عمدوا إلی رجل من الکرامین فذبحوه ثمّ عضّوه وطبخوه»; و آن گاه یکی از مردان کرامی را جلوی چشمان دوستانش سر بریده، قطعه قطعه کردند و او را داخل دیگ قرار داده و پختند، در همین حال مسلمانان در دیگ‌های دیگر گوشت می‌پختند; وقتی که غذا آماده شد، دیگی را که از گوشت آن مرد بود ـ بی آن که دیگران متوجه بشوند ـ برگردانده و از گوشتی که خود پخته بودند خوردند «ومن بقی من الکرامین ینظرون إلیهم فلم یشکّوا أنّهم أکلوا لحم صاحبهم، ثمّ أرسلوا من بقی منهم فأخبروا أهل الأندلس أنّهم یأکلون لحم الناس»; کرامین یقین کردند که مسلمانان گوشت انسان می‌خورند، پس باقی مانده کرامین به اندلس رفته و به اهل اندلس گفتند: مسلمانان گوشت آدم ها را می‌خورند! (فتوح مصر وأخبارها، ص ۳۴۵ ـ ۳۴۶)

ب: اعدام چهار فرسخی از مردم در جنگ طالقان 
در جنگ طالقان که در سال ۹۱ هجری اتفاق افتاد، چنان کشتار و خون ریزیی صورت گرفت که در طول تاریخ بشر، کم سابقه و یا حتّی بی سابقه بوده است. ابن اثیر می‌نویسد: 
قتیبه، از فرماندهان نظامی به نیشابور و شهرهای دیگر نامه نوشت که به لشکر او بپیوندند و آنان پیش از رسیدن او به طالقان (مراد طالقان خراسان است که شهری است میان مرو و بلخ آن روز. رک: الانساب، ج ۴، ص ۲۹، معجم البلدان، ج ۴، ص ۶) به او پیوستند. نیزک (غلامِ حاکم طالقان) اقدام به خلع قدرتِ حاکم کرده بود. وقتی که قتیبه به آن جا رسید:
فقتل من أهلها مقتلة عظیمة وصلب منهم سماطین أربعة فراسخ فی نظام واحد
با مردم درگیر شد و انبوهی از مردم را به قتل رساند و صفی از مردم را به طول چهار فرسخ به دار آویخت!
(الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۵۴۵)

ج: قتل عام فجیع مردم در جنگ گرگان 
جنگ گرگان نیز که در سال ۹۸ هجری صورت گرفت، با جنایت عظیمی همراه بود; در این جنگ، غیر مسلمانان از فرمانده خلیفه درخواست کردند که ما درهای شهر را به روی شما می‌گشاییم، به شرطی که حتّی یک نفر از ما کشته نشود; امّا لشکریان خلیفه جز یک نفر، همه را کشتند.
ابن اثیر می‌نویسد: سعید بن عاص فرمانده ارتش، وارد گرگان شد و با گرفتن دویست هزار دینار با آنان مصالحه کرد. سپس به طمیسه (بهبهان) رفتند. با مردم آن جا جنگ کردند، نماز خوف که حذیفه کیفیّت خواندن آن را به آنان آموزش داد، خوانده شد و با آنان نیز به مقابله برخواستند و سعید با شمشیر بر سر مردم می‌کوبید که از زیر بغل او درآمد.
فسألوا الأمان فأعطاهم علی أن لا یقتل منهم رجلاً واحداً، ففتحوا الحصن فقتلوا أجمعین إلاّ رجلاً واحداً ففتحوا الحصن وحوی ما فی الحصن
هنگامی که شهر بهبهان را به محاصره درآوردند، مردم شهر از آنان درخواست امان کردند، به آنان امان داده شد و بنا شد که حتی یک نفر از آنان کشته نشود. وقتی درب قلعه را باز کردند، به جز یک مرد، همه را کشتند! سپس آن چه که در قلعه بود تصرف کردند!
الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۱۱۰.

جلّ الخالق! مردم، از فرمانده ارتش دین اسلام، دین رأفت و عطوفت، امان می‌خواهند، به آنان امان می‌دهد و آن گاه عهد خود را شکسته، و همه را قتل عام می‌کند! اگر واقعاً مستحقّ قتل عام بودند، با چه مجوّزی آن یک نفر باقی گذاشته شد؟! آیا در زمان پیامبر چنین جنایتی سابقه داشته است؟ آیا به چنین فتوحاتی می‌توان مباهات کرد؟ آیا تمجید از آنها دلیل بر روشن فکری است؟
و هم‌چنین در قضیه فتح دهستان (استرآباد) رییس شهر از فرمانده ارتش اموی، یزید بن مهلب امان خواست وی پس از آن که امان داد، وارد شهر شده و تمام اموال قیمتی و با ارزش را تصرف کردند و زنان را به اسارت گرفتند و آن گاه همه مردم را که ۱۴۰۰۰ نفر بودند به صورت فجیعی قتل عام کرد.(تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۲۹۴)

د: با خون مردم آسیاب به گردش در آوردند:
یزید بن مهلّب در سال ۹۸ هجری هنگام فتح جرجان (گرگان) می‌گفت:
فأعطی الله عهدا لین ظفر بهم أن لا یقلع عنهم ولا یرفع عنهم السیف حتی یطحن بدمایهم ویختبز من ذلک الطحین ویأکل منه. 
با خدا پیمان بسته ام که اگر بر اهل جرجان دست یافتم، آن قدر خون ریزی کنم که با آن خون، آسیاب را به گردش درآورده، گندم آرد نمایم و از آن نان تهیه کرده و بخورم!!
تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۳۰۰.

هـ: قتل عام انسانها و حیوانات در فتح ارمنستان:
ذهبی، از استوانه‌های علمی اهل سنّت، در فتح ارمنستان که اوایل قرن دوم هجری (سال ۱۱۳) اتفاق افتاد می‌نویسد: مسلمه برادر هشام بن عبد الملک از اهل حیزان (حیزان از شهرهای ارمنستان می‌باشد که نزدیکی شهر شیروان واقع شده است.) خواست که با او صلح کنند، ولی آنان قبول نکردند; پس با ایشان به سختی جنگید. وقتی که ایشان از او طلب صلح و امان کردند، قسم خورد که از ایشان هیچ مردی و حیوانی (سگی) را نکشد; و آنان از جنگ دست برداشتند; «فقتل الجمیع إلاّ رجلاً واحداً وکلباً ورأی أنّ هذا سایغاً له، وأنّ الحرب خدعة»; (تاریخ اسلام، ج ۷، ص ۳۰۸، «باب حوادث سنة ثلاث عشرة و مایة».)پس همه ایشان را جز یک سگ و یک مرد کشت; و او چنین تصوّر می‌کرد که این کار جایز است و جنگ بر نیرنگ استوار است!

و: کور کردن هزار انسان در جنگ ذات العیون:
جناب آقای واعظ زاده در یکی از مصاحبه‌های گذشته خود گفته بودند:
«یکی از اشکالات ما این است که اصلا برای فتوحات اسلامی ارزش قایل نیستیم و می‌گوییم یک مشت عرب سنّی ریختند و این کارها را کردند، اگر همین سنی ها نبودند ما ایرانیان اکنون مجوسی بودیم».
برای این که روشن شود که این سخن چقدر بی پایه و اساس و خلاف واقعیت است علاوه بر آن چه گذشت اشاره اجمالی هم داشته باشیم به آن چه که در دوران خلفای مورد تمجید جناب آقای واعظ زاده رخ داده است:
ابن اثیر می‌نویسد: 
در جنگ فتح انبار،(تاریخ اسلام، ج ۷، ص ۳۰۸، «باب حوادث سنة ثلاث عشرة و مایة») فرمانده فتوحات به تیر اندازان خود دستور داد که چشمان مردم را هدف بگیرند و آنان در آن روز هزار نفر را کور کردند; تا حدی که این جنگ به جنگ «ذات العیون» معروف گشت.(الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۳۹۴، تاریخ طبری، ج ۲، ص ۵۷۵) 
ابن کثیر می‌نویسد:

أمر خالد أصحابه فرشقوهم بالنبال حتی فقأوا منهم ألف عین، فتصایح الناس، ذهبت عیون أهل الأنبار، وسمّیت هذه الغزوة ذات العیون
خالد دستور داد که با تیر مردم را هدف قرار دهند تا این که چشم هزاران نفر از آنان کور شد. فریاد و ناله مردم سراسر آن جا را فرا گرفت که چشمان مردم انبار نابود گردید. از این رو، این جنگ را «ذات العیون» نامیدند.
البدایه والنهایه، ج ۶، ص ۳۸۴.

ز: قطع دست و پای مردم در جنگ فلسطین:
در این جنگ، که سال ۱۹ هجری اتفاق افتاد نیز جنایت عظیمی رخ داد که لکّه ننگی در تاریخ فتوحات به شمار می‌آید. ابن اثیر می‌نویسد:
در قضیه فتح فلسطین مسلمانان بر ثابت بن نعیم پیروز گشتند به دستور مروان دست ها و پاهای او و سه فرزندش را قطع کردند و به دمشق فرستادند و در شهر دمشق آنان را در ورودی مسجد قرار دادند و آن گاه آنان را همان جا به دار آویختند: «فأمر به وبأولاده الثلاثة فقطعت أیدیهم وأرجلهم وحملوا إلی دمشق فالقوا علی باب المسجد ثمّ صلبهم علی أبواب دمشق»;(همان، ج ۵، ص ۳۳۰.)
جناب واعظ زاده! این نمونه ای از عملکرد فاتحان دوره خلفاست، در کجای شریعت اسلامی دستور داده شده که چشمان مردم را باید کور کرد؟!
آیا در تاریخ جنگ‌های پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) چنین کاری سابقه داشته است؟
آیا در جنگ‌های زمان جاهلیّت و یا جنگ‌های خانمان سوز اوّل و دوم جهانی این چنین برخوردی صورت گرفته است؟
آیا می‌دانید این روش‌های غیر انسانی چه چهره زشتی از اسلام ترسیم می‌کند؟ 
آیا فکر نکردیم که آن چه در کتب و آثار اروپاییان از اسلام به عنوان یک دین خون ریز، بی رحم و غارتگر آمده، نتیجه همین فتوحات بی حساب و کتاب و کشور گشایی‌های بی ضابطه بوده است؟
آیا این فتوحات مساوی است با اسلام؟ اگر کسی این فتوحات را انکار کند، اسلام را انکار کرده است؟!
آیا تمجید از چنین اعمالی، نماد روشن فکری است؟
اگر کسی اینها را انکار کند و به آنها افتخار نکند، باید لقب جمود فکری به وی داد؟!
دیدگاه شهید مطهری در باره فتوحات بنی امیه
مرحوم شهید مطهّری، که جناب واعظ زاده وی را نمونه برجسته روشنفکری می‌داند، در باره فتوحات سخنانی دارد که زیبنده است مورد توجه و دقت قرار گیرد.

الف: فتوحات عامل شکاف ها و اختلاف ها:
شهید مطهّری پس از پرداختن به فتوحات دوران بنی امیه می‌نویسد:... آیا از همین جا نمی‌توان گفت که بهتر این بود که شتاب نمی‌شد و به فتوحات پرداخته نمی‌شد. صبر می‌شد به طور طبیعی اسلام از دیوارها نفوذ کند؟ اثر این شتاب زدگی، همین شکاف ها و اختلاف‌هایی است که هست. 

ب: فتوحات خلاف نظر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و عقل:
علامه مطهری در ادامه می‌نویسد: 
پیغمبر هم اصلاً وصیّت نکرد که بعد از من فتوحات کنید با آن که انواع وصیّت ها کرد. در ذایقه ها فتوحات شیرین است، امّا معلوم نیست مورد تصویب عقل باشد. هیچ معلوم نیست که اگر علی(علیه السلام) خلیفه می‌شد، این فتوحات را تصویب می‌کرد، همان طوری که بعد از حکومت، به اصلاح داخل پرداخت و به علاوه همین فتوحات منشأ فساد اخلاق عرب شد. پس این عجله، از طرفی جامعه ای نامتناجس درست کرد و از طرفی، جنس اعراب را فاسد کرد...(حماسه حسینی، ج ۳، ص ۲۰.)
پیغمبر سیزده سال در مکه ماند و اجازه نداد که مسلمین حتی از خودشان دفاع بکنند، چون افراد هنوز لایق این دفاع و جهاد نبودند. اگر دست به جهاد و فتوحات هم زد، به تناسب توسعه فرهنگ اسلامی و ثقافت اسلامی است، یعنی همین طور که از یک طرف فتوحات تازه می‌شود، باید به موازات آن، فرهنگ و ثقافت اسلامی هم توسعه پیدا کند، مردمی که به اسلام می‌گروند و حتی آنها که مجذوب اسلام می‌شوند، اصول و حقایق و اهداف اسلام، پیوسته و هسته اسلام، همه اینها را بفهمند و بشناسند.(سیری در سیره ائمه اطهار علیه السلام، ص ۳۰)

ج: نپرداختن به گسترش فرهنگ اسلامی:
در دوره خلفا، مخصوصا در دوره عثمان آن مقداری که باید و شاید دنبال تعلیم و تربیتی را که پیغمبر گرفته بود نگرفتند، فتوحات اسلامی زیادی صورت گرفت.(سیری در سیره ائمه اطهار علیه السلام، ص ۳۰.)
غافل از این که به موازات باز کردن دروازه‌های اسلام به روی افراد دیگر و رو آوردن آنها به اسلام که به هر حال جاذبه توحید اسلام و عدل و مساوات اسلام، عرب و عجم را جذب می‌کرد، می‌بایست فرهنگ و ثقافت اسلامی هم تعلیم داده شود و افراد دقیقا با روح اسلام آشنا شوند.(جاذبه و دافعه علی علیه السلام، ص ۱۵۳.)

د: فتوحات عامل پیدایش خوارج:
شهید مطهری می‌گوید:
یکی از بلاهای بزرگی که در کوفه پیدا شد مسئله پیدایش خوارج بود که خود خوارج را امیرالمؤمنین معلول آن فتوحات بی بند و بار می‌داند، آن فتوحات پشت سر یکدیگر بدون اینکه افراد یک تعلیم و تربیت کافی بشوند.(سیری در سیره ائمه اطهار، ص ۸۶)
آیا پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) فتوحات را پیش بینی کرده بود؟
جناب آقای واعظ زاده، برای مشروعیت بخشیدن به فتوحات دوران بنی امیه، رضایت پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم)و پیش بینی حضرت از این فتوحات را ضمیمه سخنان خود کرده و فرموده اند:
در حقیقت، این فتوحات همان چیزی بود که پیامبر (صلی الله علیه وآله) آن را پیش بینی کرده بود. در جنگ خندق، وقتی مسلمانان به کندن خندق مشغول بودند، سنگی سخت پیدا شد. پیامبر(صلی الله علیه وآله) چند کلنگ بر آن زد، برق جهید. فرمود: قصور حیره بر من ظاهر شد، قصور روم بر من ظاهر شد، قصور فارس بر من ظاهر شد.(مجلّه حوزه، شماره ۱۴۱، صفحه ۲۷)

أوّلا: با این که محقّقان محترم مجلّه حوزه خود را به زحمت انداخته و برای سخن آقای واعظ زاده مدرکی از کتاب تاریخ پیامبر اسلام نوشته دکتر آیتی، به نقل از سیره ابن هشام ذکر کرده اند.(همان، ص ۳۹، بخش یادداشت ها) ولی توجّه نکرده اند که این قضیّه ای را که آقای واعظ زاده به صورت یک امر قطعی نقل می‌کند، در کتاب سیره ابن هشام به صورت مرسل وبدون ذکر سند با جمله «وحدّثت عن سلمان الفارسی» نقل کرده است که در حقیقت فاقد اعتبار است و نمی‌شود آن را مستند یک امر لازم و ضروری شمرد و ملاک روشن فکری حوزوی دانست.

ثانیاً: در هیچ روایتی نمی‌بینیم که پیامبر گرامی(صلی الله علیه وآله)توصیه به کشورگشایی کرده باشند; بلکه شهید مطهری که از دیدگاه جناب آقای واعظ زاده نمونه روشن فکر باتقوا به شمار می‌آید می‌گوید: «پیغمبر هم اصلاً وصیّت نکرد که بعد از من فتوحات کنید با آن که انواع وصیّت ها کرد، در ذایقه ها فتوحات شیرین است، امّا معلوم نیست مورد تصویب عقل باشد.(حماسه حسینی، ج ۳، ص ۲۰.)

ثالثاً: با نگاهی گذرا به جنگ‌هایی که در زمان پیامبر گرامی(صلی الله علیه وآله) صورت گرفت می‌بینیم که اهداف حضرت با مقاصد خلفا و بنی امیه کاملا متفاوت بود، مثلاً در سال نهم هجری بزرگان طایف در مدینه نزد رسول خدا آمدند و پیشنهاد کردند که مسلمان شوند اما به شرط آن که اولا از نماز خواندن معاف باشند و ثانیا برای مدتی هر چه کم رسول خدا از ویران ساختن بت خانه لات صرف نظر کند.
با این که رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) می‌توانست با پذیرش این پیشنهاد، شهر طایف را جزء قلمرو حکومت اسلامی قرار دهد و در جنگ‌های اسلامی از مردانشان استفاده کرده و جمعی بر سپاه اسلامی بیفزاید، و با بهره برداری از زکات و مالیات آنان به وضع اقتصادی مسلمانان رونق بخشد; ولی پیامبر گرامی(صلی الله علیه وآله) از پذیرش اسلام مشروط آنان امتناع ورزید و آخرین پاسخی که به آنان داد این بود که: «أما کسر أوثانکم بأیدیکم فنستعفیکم منه و أما الصلاة فإنّه لا خیر فی دین لا صلاة فیه»;
فقط شما را از این که بت ها را به دست خودتان بشکنید معاف می‌دارم (ابوسفیان ومغیرة بن شعبه از طرف حضرت مأمور شکستن بت ها شدند)، ولی این که شما از نماز خواندن معاف باشید امکان پذیر نیست زیرا دین بدون نماز فایده ای ندارد.
تاریخ طبری، ج ۲، ص ۳۶۵، سیره ابن هشام، ج ۴، ص ۹۶۷، عیون الاثر، ج ۲ ص ۲۷۳، امالی طوسی ص ۴ و ۵ مجلس ۱۸.

اهداف فتوحات خلفا و بنی امیه
آیا در فتوحات دوران خلفا و بنی امیه به مسائل دینی این چنین اهتمام می‌ورزیدند و یا هدف اصلی آنان به دست آودن غنایم جنگی و رسیدن به غلامان و کنیزان بوده است، برای آگاهی خوانندگان گرامی، چند مورد از فتوحات را که اهداف اصلی فاتحان را روشن می‌سازد ذکر می‌کنیم:
تأسف به سبب از دست دادن غنایم:
عبد الرزاق استاد بخاری می‌نویسد:
در یکی از جنگ ها، به دنبال امانی که مسلمانان به کفار داده بودند، همگی اسلام آوردند، فاتحان به ظاهر اسلامی به جای آن که از مسلمان شدن عده ای بدون جنگ خوش حال باشند، به خاطر از دست دادن غنایم ابراز تأسّف می‌کردند و فرمانده آنان فضیل رقاشی با صراحت اظهار داشت: «ففاتنا ما کنّا أشرفنا علیه من غنائمهم» غنایمی را که نزدیک بود به چنگ آوریم از دست دادیم!(مصنف عبد الرزاق ج ۵، ص۲۲۲ شماره ۹۴۳۶.)

متارکه جنگ پس از رسیدن به غنایم:
در فتح آفریقا، مردم مشاهده کردند که هدف اصلی مسلمانان رسیدن به غنایم جنگی است «طلبوا إلی عبد اللّه بن سعد أن یأخذ منهم مالاً علی أن یخرج من بلادهم فقبل منهم ذلک ورجع إلی مصر ولم یولّ علیهم أحداً»; از عبد اللّه بن سعد فرمانده لشگر اسلامی درخواست کردند که در برابر دریافت اموالی، شهر آنان را ترک کنند، وی نیز این پیشنهاد را پذیرفت و بدون این که کسی را بر آنان بگمارد آن جا را ترک کرده و به مصر باز گشتند. و اموالی که نصیب مسلمانان گردید به قدری زیاد بود که سهم هر سواره نظام سه هزار دینار و پیاده نظام هزار دینار شد.(فتوح مصر وأخبارها، ص ۳۱۲.)

مصالحه در برابر پرداخت کنیزان شیرده:

و در فتح نوبه، واقع در جنوب مصر، عبد اللّه بن سعد حاضر می‌شود طی قرار دادی از جنگ با آنان منصرف شود به شرط آن سالیانه تعدادی غلام و کنیز به مسلمانان به پردازند و مسلمانان نیز مقداری گندم و عدس در اختیار آنان قرار دهند.
ویقال: بل علی أربعمایة رأس فی کلّ سنة منها لفیء المسلمین ثلاثمایة رأس وستون رأساً ولوالی البلد أربعون رأساً. قال: فزعم بعض المشایخ أن منها سبعة عشر مرضعاً;

گفته می‌شود که در این قرار داد مردم نوبه ملتزم شدند که سالیانه چهارصد کنیز به پردازند که سیصد و شصت تن سهم مسلمانان و چهل نفر سهم حاکم منطقه باشند،بعضی از بزرگان چنین می‌پنداشتند که ۱۷ نفر از کنیزان باید شیر ده باشند.

فتوح مصر وأخبارها، ص ۳۱۸.

خوشحالی به خاطر غنایم و کنیزان زیبا:
حسّان بن نعمان در سال ۷۸ پس از فتح آفریقا غنایم زیادی به عبد الملک ارسال کرد، خوشحالی وی به غنایمی بود که حسّان برای او فرستاد و هم چنین دل خوشی آنان به کنیزان بربر بود که در زیبایی بی نظیر بودند، گویند: عبد العزیز بن مروان ۲۰۰ کنیز از اسیران را از حسام گرفت که برخی از آنها به هزار دینار ارزش داشت.(فتوح مصر وأخبارها، ص ۳۱۸.)

پرداخت غنایم به بستگان خلیفه:
در جریان فتح آفریقا، عثمان حاضر می‌شود خَُمس غنایم را به مروان بن حکم بدهد:
أعطی عثمان مروان الخمس فی تلک الغزوة
فتوح مصر وأخبارها، ص ۳۲۹.
بنا به نقل بلاذری:
فابتاع الخمس بمایتی الف دینار فکلم عثمان فوهبها له فأنکر الناس ذلک علی عثمان.
خمس غنایم به دویست هزار دینار معامله شد و عثمان تمامی آن را به مروان بخشید و این کار عثمان مورد اعتراض مردم قرار گرفت.
الانساب، ج ۵، ص ۲۷

ابن کثیر می‌نویسد:
صالحه بطریقها علی الفی الف دینار وعشرین الف دینار، فأطلقها کلّها عثمان فی یوم واحد لآل الحکم ویقال: لآل مروان
با مردم آفریقا به دو میلیون بیست هزار دینار مصالحه شد و عثمان همه این اموال را در یک روز به خاندان حکم یا مروان بخشید.
الانساب، ج ۵، ص ۲۷
آیا فتوحات مورد تأیید علی (علیه السلام) بود؟
جناب واعظ زاده برای اثبات مشروعیّت فتوحاتی که خلفا انجام داده اند، می‌گوید:
افزون براین، مگر علی علیه السلام همین فتوحات را تایید نمی‌کرد؟ امام سجاد (علیه السلام) هم چنان که در صحیفه سجادیه آمده است، برای مجاهدان دعا می‌کند، مجاهدان چه کسانی بودند؟ همان مجاهدانی بودند که به فرمان خلفا برای فتوحات اسلامی به جهاد می‌رفتند.(مجله حوزه، شماره ۱۴۱، ص ۲۷)
این سخن نیز همانند سخنان سابق جناب آقای واعظ زاده خراسانی از جهات مختلف دارای اشکال است:

۱ ـ علی در فتوحات شرکت نکردند:
در تمام آثار اسلامی حتی یک روایت که نشان گر رضایت حضرت امیر علیه السلام از فتوحات باشد، به چشم نمی‌خورد بلکه تردیدی نیست که علی بن أبی طالب علیه السلام و فرزندانش در هیچ یک از این کشورگشایی ها شرکت نداشته اند و این نه به دلیل بی تفاوتی، ترس از مرگ و... بود; بلکه به دلیل این که آن حضرت نمی‌خواست خود را در خدمت کسانی قرار دهد که حقوق مسلّم وی را به تاراج برده اند «أری تراثی نهباً» (نهج البلاغة صبحی صالح ص ۴۸،خطبه ۳ و محمد عبده، ج ۱، ص ۳۱، شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید، ج ۱، ص ۱۵۱) و روا نمی‌دانست که با همکاری خویش، رفتار خلیفه و سپاهیانش را در این جنگ ها، اعتبار و مشروعیت ببخشد.

دیدگاه شهید مطهری:
چنان‌چه شهید مطهّری که شما از وی به عنوان روشن فکر با تقوا یاد کرده اید در این باره می‌گوید: علی علیه السلام از اظهار و مطالبه حقّ خود و شکایت از ربایندگان آن خودداری نکرد و آن را با کمال صراحت ابراز داشت و علاقه به اتّحاد اسلامی را مانع آن قرار نداد. خطبه‌های فراوانی در نهج البلاغه شاهد این مدّعا ست... شخصاً علی علیه السلام هیچ پستی را از هیچ یک از خلفا نمی‌پذیرد; نه فرماندهی جنگ، نه حکومت یک استان، نه اماره الحاج و نه چیزی دیگری از این قبیل را; زیرا قبول یکی از این پست ها به معنای صرف نظر کردن او از حق مسلّم خویش است.(امامت و رهبری، ص۲۰ و ۲۱)

دیدگاه حضرت امام (قدس سره) در باره فتوحات:
و امام راحل (قدس سره) نیز که جناب آقای واعظ زاه افتخار شاگردی او و شعار پیروی از خطّ او را دارد، با صراحت می‌فرماید: فتوحات زمان خلفا با اذن امام علیه السلام نبود:
امام (قدس سره) می‌نویسد: «إذا کان المستند فیه مرسلة الورّاق»،(تهذیب الأحکام، ج ۴، ص ۱۳۵، ح ۳۷۸.) «فانّ الغزو بغیر إذن الإمام علیه السلام لیس له حالة سابقة معلومة، والمتیقّن هو عدم الغزو بإذنه، واستصحابه لإثبات الغزو بغیر إذنه مثبت»; (کتاب البیع، ج ۳، ص ۱۰۲) اگر مستند حکم (زمینهایی که مشکوک است به اذن امام و یا بدون اذن امام صورت گرفته) روایت ورّاق باشد، «فتح بدون اذن امام» حالت سابقه ندارد و آن چه یقینی است «عدم تحقق فتح با اذن امام» است و استصحاب این حالت برای اثبات «فتح بدون اذن امام» ثابت می‌کند که تمام زمین‌های فتح شده متعلق به امام است. می‌بینیم که امام راحل در این قضیه با 
صراحت می‌فرمایند این که این فتوحات به اذن امام صورت نپذیرفته، یقینی است.

و در جای دیگر می‌فرماید:
وما أفاد الشیخ (قده) من کشف الأدلّة عن کون الفتح بإذنه مبنیّ علی مبنی غیر مرضیّ 
دلیل‌هایی که شیخ انصاری (قدس سره) اقامه کرده به این که فتوحات بااذن امام صورت گرفته، بر مبنای ناخشنود استوار است.
کتاب البیع، ج ۳، ص ۱۰۲
تا آن جا که می‌نویسد:
فتحصّل ممّا ذکر، أنّه لا دلیل علی أن الفتح کان بأمره أو باذنه
از آن چه که یادآور شدیم، ثابت شد که هیچ دلیلی بر این که فتوحات به دستور امام و یا با اذن آن حضرت صورت گرفته باشد، وجود ندارد.
کتاب البیع، ج ۳، ۱۰۸
و نیز در این که چرا امیرمؤمنان (علیه السلام) در زمین‌های فتح شده عراق تصرف نفرمود می‌نویسد: 
ولکنّها ألحقت بالخراجیّة حکماً لاموضوعاً إمّا لأجل مصلحة المسلمین أو لأجل التقیّة وعدم قدرة أمیرالمؤمنین علیه السلام علی تغییر ما فعله المتصدّون للخلافة، سیما فی مثل تلک الواقعة
زمین‌های فتح شده عراق از نظر حکم متعلق به عموم مسلمان ها شد، نه از نظر موضوع ملک امام است، و علت آن این است که علی (علیه السلام) به سبب مصالح مسلمانان این کار را انجام دادند و یا به سبب تقیه بوده و حضرت قدرت به دخل و تصرّف در آن چه که از خلفای قبلی صورت گرفته بود نداشتند.
کتاب البیع، ج ۳، ص ۷۳

امام مجتبی (علیه السلام) در فتوحات شرکت نداشت:
امام راحل (قدس سره) با کمال صراحت حضور امام مجتبی (علیه السلام) را در فتوحات خلفا انکار می‌کند و می‌گوید: حضور برخی از اصحاب خاصّ آن حضرت در این جنگ ها ثابت نیست و چنان چه ثابت هم باشد، به سبب تقیّه بود و راه گریزی برای مخالفت نداشتند، نه این که این جنگ ها مورد تأیید آنان بوده باشد.
وثالثة بما اشتهر من حضور أبی محمد الحسن علیه السلام فی بعض الغزوات ودخول بعض خواصّ أمیر المؤمنین علیه السلام من الصحابة کعمّار فی أمرهم. وفیه، مضافاً إلی عدم ثبوت حضور أبی محمد علیه السلام فی تلک الغزوات، أنّ ذلک لا یدلّ علی رضاهم، ولعلهم کانوا فی ذلک مجبورین، ملزمین، ومعلوم أنّه لم یمکن لهم التخلف عن أمر المتصدّین للخلافة.کتاب البیع، ج ۳، ص۷۲

چرا علی (علیه السلام) در فتوحات شرکت نداشت؟
امیرمؤمنان (علیه السلام) که به سبب شجاعت ها وفداکاری‌های فراوان در نبردهای دوران پیامبر(صلی الله علیه وآله) ومهارت‌های بسیار در امور جنگی، کارنامه درخشانی از خویش به یادگار گذاشته بود و نقش تعیین کننده علی (علیه السلام)در نبردهای عصر پیامبر(صلی الله علیه وآله) هم چون پیکارهای بدر، احد، خندق، خیبر و... از او یک جنگاور تمام عیار و بلامنازع ساخته بود; چنان که خود می‌فرماید: «وَ هَلْ أَحَدٌ مِنْهُمْ أَشَدُّ لَهَا مِرَاساً، وَأَقْدَمُ فِیهَا مَقَاماً مِنِّی! لَقَدْ نَهَضْتُ فِیهَا وَمَا بَلَغْتُ الْعِشْرِینَ» آیا یکی از قریش تجربه‌های جنگی سخت و دشوار مرا دارد؟ و آیا کسی در پیکار توانست از من پیشی بگیرد؟ هنوز بیست ساله نشده بودم که در میدان نبرد حضور فعال داشتم.(نهج البلاغه، خطبه ۲۷) خلیفه دوم، عمر بن الخطّاب اعتراف می‌کند: «واللّه لولا سیفه لما قام عمود الإسلام».(ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۱۲، ص ۸۲.)
خلفا نمی‌توانستند در برابر این قضیه بی تفاوت باشند; چراکه شرکت نکردن علی (علیه السلام) در فتوحات و انزوای حضرت می‌توانست این سؤال را در اذهان مسلمانان برانگیزاند که چرا علی بن ابی طالب (علیه السلام) ا آن همه سابقه درخشان در نبردهای گذشته، اکنون که زمان انتشار اسلام در سرزمین‌های کفر و شرک رسیده است، بی تفاوت و یا منزوی است؟ 
مگر چه اتّفاقی افتاده و چه تغییری حاصل شده که علی (علیه السلام)در هیچ یک از جنگ ها شرکت نمی‌کند؟
آیا علی (علیه السلام) جهاد با مشرکان را واجب نمی‌داند؟ و یا خلافت خلفا را مشروع نمی‌داند و این جنگ ها را بدعت می‌شمارد؟ یا این که نشر اسلام را در سایه به اصطلاح فتوحات (شما بخوانید در سایه شمشیر) معقول نمی‌داند؟ و نمی‌خواهد آیندگان به آیین سراسر مهر و عطوفت اسلام، به صورت یک دین خشونت محور نگاه کنند، و عملکرد خلاف دین و عقل فرماندهان رابه حساب اسلام بگذارند. 

علی (علیه السلام) سیره شیخین را قبول نداشت:
آری، از دیدگاه علی (علیه السلام) مشروعیت عملکرد خلفا مورد سؤال است، به طوری که در قضیه شورای شش نفره، سه بار به حضرت پیشنهاد قبول خلافت به شرط عمل به سیره شیخین می‌دهند، ولی حضرت با قاطعیت تمام رد می‌کند. احمد بن حنبل می‌نویسد: عاص بن وایل گوید: به عبد الرحمان گفتم: چگونه با وجود شخصیّتی مانند علی، با عثمان بیعت کردید؟ پاسخ داد: «ما ذنبی قد بدأت بعلی فقلت: أبایعک علی کتاب اللّه وسنة رسوله وسیرة أبی بکر وعمر رضی اللّه عنهما قال: فقال فیما استطعت قال: ثم عرضتها علی عثمان رضی اللّه عنه فقبلها»; (مسند احمد، ج ۱، ص ۷۵ و فتح الباری، ج ۱۳، ص ۱۷۰) گناه من چیست که سه مرتبه به علی پیشنهاد کردم که خلافت را به شرط عمل به کتاب خدا و سنّت پیامبر و سیره ابوبکر وعمر بپذیرد، ولی قبول نکرد; ولی عثمان زیر بار این پیشنهاد رفت.
هم‌چنین پس از جنگ صفین که مردم را جهت جنگ با خوارج آماده می‌ساخت، از پذیرش بیعت ربیعه بن أبی شداد مشروط به عمل به سیره شیخین، خودداری کرد و فرمود:

ویلک لو أنّ أبا بکر وعمر عملا بغیر کتاب اللّه وسنّة رسول اللّه صلی اللّه علیه وسلم لم یکونا علی شی من الحق 
وای بر تو، اگر ابو بکر و عمر بر خلاف کتاب خدا و سنّت پیامبر عمل کرده باشند، از حق فاصله گرفته اند.
تاریخ طبری، ج ۴، ص ۵۶
آیا می‌شود علی این فتوحات را تأیید نماید؟
آیا علی (علیه السلام) می‌تواند فتوحاتی را که شاخصه‌های اسلامی ندارد تأیید نماید؟
مگر او نمی‌فرماید: اگر مسلمانی در رکاب فرماندهی که مقررات الهی را رعایت نمی‌کند و دستور خداوند را درباره غنایم جنگی اجرا نمی‌کند، شرکت کند و کشته شود، مرگ او همانند مرگ دوران جاهلیت است.(وسایل الشیعة، ج ۱۵ ص ۴۹ ح ۱۹۹۶۱)
با همه این حال، مگر امکان دارد که علی (علیه السلام) عملکرد فاتحانی همانند ولید بن عقبه را مورد تایید قرار دهد که به جرم شراب خواری مسلمانان تصمیم می‌گیرند که در همان منطقه عملیاتی به وی حدّ جاری کنند، حذیفه می‌گوید: «أتحدّون أمیرکم، وقد دنوتم من عدوّکم، فیطمعون فیکم؟» شما در مصاف با دشمن، می‌خواهید فرمانده خود را حدّ بزنید، چه این کار موجب ضعف روحیه لشگر اسلام و باعث تسلط دشمن خواهد شد. ولی به نقل ذهبی او با کمال وقاحت پاسخ می‌دهد: 
لأشربنّ و إن کانت محرّمة***وأشربنّ علی رغم أنف من رغما
شراب می‌نوشم اگرچه حرام باشد و برای این که پوزه کسی که آن را حرام می‌داند، به خاک مالیده شود، شراب خواهم خورد.
سیرأعلام النبلاء ج ۳، ص ۴۱۴، تاریخ اسلام ذهبی، ج ۳، ص ۶۶۶.
آیا علی می‌تواند فتوحاتی را تأیید نماید که فرمانده آن همانند عبد العزیز بن موسی، به جای نشر فرهنگ اسلامی و دعوت دیگران به اسلام، به خاطر دلباختگی به دختر مسیحی و از دواج با او، از اسلام دست بر می‌دارد و مرتد می‌شود و عاقبت مسلمانان این عمل کرد تلخ; بلکه ننگین را نمی‌توانند تحمل کنند، وی را به مکافات عمل خویش رسانده و سر بریده اش را برای سلیمان بن عبد الملک ارسال می‌کنند.(فتوح مصر وأخبارها، ص ۳۵۴)
آیا مشورت دادن علی(علیه السلام) دلیل بر رضایت حضرت بوده است؟

أوّلا: همکاری حضرت امیر (علیه السلام) با خلفا یا در حوزه پاسخ به پرسش‌هایی بود که اگر انجام نمی‌گرفت چه بسا مردم نسبت به اسلام بدبین می‌شدند و عقیده آنان نسبت به دین متزلزل می‌شد.
ثانیاً: مشورت دهی با خلفا، به عنوان یک تکلیف شرعی بوده است; زیرا مشورت دادن وظیفه هر مسلمانی است، حتّی اگر طرف مشورت، شخص یهودی نیز باشد، مقتضای وظیفه اسلامی رهنمود با نهایت امانت داری است; چه رسد که اگر مسئله حفظ اساس اسلام و دین خدا در میان باشد.
اگر در موارد معدود حضرت به کمک خلفا نمی‌شتافت مسلمانان دچار سرگشتگی می‌شدند و امکان داشت که دست از اسلام بردارند.
وثانیاً: امیرمؤمنان (علیه السلام) نسبت به سرنوشت جامعه اسلامی احساس مسؤولیت می‌کرد; به طوری که اگر در موارد لازم مشاوره نمی‌داد و از این مقدار مساعدت طفره می‌رفت، چه بسا بحران‌های سیاسی، نظامی و... که به خاطر سوء تدبیر حاکمان به وجود می‌آمد، اساس جامعه اسلامی را به خطر می‌انداخت و زمینه شکست سپاه اسلام و در نهایت، نابودی اصل دین فراهم می‌آمد و این با سیره علی (علیه السلام) سازگارنبود. 
از این رو حضرت با تدابیر و رهنمودهای خود، اسلام را حفظ و جامعه اسلامی را از هلاکت نجات می‌داد.
حضرت در رابطه با علت حضور خود در صحنه پس از کناره گیری، می‌فرماید: 
حَتَّی رَأَیْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الاِْسْلاَمِ، یَدْعُونَ إِلَی مَحْقِ دِینِ مُحَمَّد(صلی الله علیه وآله) فَخَشِیتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الاِْسْلاَمَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَی فِیهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً، تَکُونُ الْمُصِیبَةُ بِهِ عَلَیَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلاَیَتِکُمُ... فَنَهَضْتُ فِی تِلْکَ الاَْحْدَاثِ حَتَّی زَاحَ الْبَاطِلُ وَزَهَقَ، وَاطْمَأَنَّ الدِّینُ وَتَنَهْنَهَ 
تا آنجا که دیدم گروهی از اسلام بازگشته، می‌خواهند دین محمد(صلی الله علیه وآله وسلم)را نابود سازند، پس ترسیدم که اگر اسلام و طرفدارانش را یاری نکنم، رخنه ای در آن ببینم یا شاهد نابودی آن باشم، که مصیبت آن بر من بزرگ تر بود از محرومیت از خلافت و حکومت بر شما... پس در میان آن آشوب و غوغا بپاخاستم تا آن که باطل از میان رفت و دین پابرجا و محکم گردید.
نهج البلاغه، نامه ۶۲، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج ۶، ص ۹۵، الامامة والسیاسة، ج ۱، ص ۱۷۵، الغارات ثقفی، ص ۲۰۲.

نجات جامعه اسلامی با همکاری مشاورانه علی (علیه السلام):
نمونه بارز نجات اسلام و جامعه اسلامی با همکاری مشاورانه حضرت با دستگاه خلافت همانند قضیه ای است که محقّقان محترم مجلّه حوزه در یادداشت به آن اشاره کرده اند که «در جنگ نهاوند، که عرصه بر سپاه اسلام تنگ شده بود و پادشاه ایران، صدوپنجاه هزار سوار و پیاده، مردان کار و مبارزان کارزار و ابطال معروف و سپه سالاران روزگار دیده، جنگ ها کرده و تجربه ها یافته، با هفتاد پیل، برای از بیخ و بن برکندن سپاه اسلام گرد آورده و هراس در دلها افکنده بود».(مجله حوزه، شماره ۱۴۱، ص ۴۶.)
در این چنین موقعیّت حساس که خطر جهان اسلام و جامعه اسلامی را تهدید می‌کند و نظریّه‌هایی که از سوی برخی همانند طلحه، عثمان و دیگر صحابه ابراز می‌شود، نه تنها مشکل به وجود آمده را برطرف نمی‌سازد; بلکه چه بسا نابودی جهان اسلام را به دنبال خواهد داشت.
در این وقت حسّاس است که علی(علیه السلام) موقعیّت را غنیمت شمرده و با مشورت دادن دقیق و حساب شده، جهان اسلام را از نابودی نجات می‌دهد. عمر بن خطّاب پس از شنیدن نظریه اصحاب رو به علی کرده و می‌گوید: «ای ابو الحسن، تو در این باره چه می‌گویی؟ 

علی (علیه السلام) می‌فرماید: اگر همه لشکر را از شام بیرون ببری، رومیان، آهنگ بستگان و زن و فرزند ایشان می‌کنند و اگر همه لشگر یمن را حرکت دهی، حبشی ها بر سر زمین ایشان هجوم می‌آورند و اگر خودت از این حرم بیرون شوی، چنان کار بر تو دشوار می‌شود که ممکن است از پشت سر خود، نگران تر از پیش روی خود شوی و چون ایرانیان تو را در برابر خود ببینند، خواهند گفت: این پادشاه تمام سرزمین‌های عرب است و موجب خواهد شد که سخت تر جنگ کنند و ما در روزگار پیامبرمان که سلام و درود خدا بر او باد، و پس از رحلت آن حضرت، به کثرت عدد، با دشمن پیکار نکرده ایم.
معتقدم: برای شامی ها بنویسی که دو سوم ایشان در شام باقی بمانند و یک سوم ایشان حرکت کنند. هم چنین برای مردم عمان و دیگر استان ها و شهرها».(مجله حوزه، شماره ۱۴۱، ص ۴۴) عمر موافقت خود را با نظریّه علی(علیه السلام) ابراز می‌دارد و همان را که علی(علیه السلام) گفته به کار می‌گیرد. امیر المؤمنین(علیه السلام) در این مورد و مشابه آن، در حقیقت از ثمره تلاش ۲۳ سال زحمت طاقت فرسای رسول خدا(صلی الله علیه وآله) و جان فشانی‌های خود در گسترش اسلام نگاهبانی می‌کند، نه از حکومت خلفا و یا حمایت از لشکرکشی ها و فتوحات.

آیا اکتفا به قرآن و اهل بیت (علیه السلام)، جمود فکری است
جناب آقای واعظ زاده در مصاحبه خود با مجلّه حوزه گفته است: بزرگ ترین مانع فکری برای این نوع روشن فکری آن است که کسی بر عترت جمود بورزد و بگوید: قرآن و عترت; و سنّت را که اهل تسنن در کتاب ها از رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) نقل کرده اند هیچ بینگارد. نادیده گرفتن سنّت که الان در بین اهل تسنن و در کتاب‌هایشان هست به این دلیل که ما عترت داریم و همین عترت از سنّت کفایت می‌کند; این جمود فکری و اولین مانع فکری در حوزه فقه است.
این سخن جناب آقای واعظ زاده چند اشکال اساسی دارد که برخی از آن ها اشاره می‌شود:

۱ ـ مخالف دستور پیامبر(صلی الله علیه وآله) 
الف: قرآن و عترت تنها مانع گمراهی:
این سخن در حقیقت اعتراض بر رسول اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم)است که در حدیث ثقلین تنها راه بیمه شدن جامعه اسلامی از هرگونه ضلالت و گمراهی و کج فکری را، تمسّک به کتاب و اهل بیت(علیهم السلام) قرار داده و فرموده است: «إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه وعترتی، أهل بیتی لن یفترقا حتّی یَرِدا علیّ الحوض، إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی»;
من دو چیز گرانبها در میان شما به یادگار می‌گذارم: کتاب خدا و عترت و اهل بیت من، و این دو از یکدیگر جدا نخواهند شد تا نزد حوض کوثر به من ملحق شوند و اگر به این دو (قرآن و اهل بیت) تمسّک کنید برای همیشه از هر گونه گمراهی در امان خواهید بود.
این حدیث جز در صحیح بخاری در تمام صحاح اهل سنّت، همانند: صحیح مسلم، سنن ابن ماجه، سنن ترمذی، سنن أبی داود و سنن نسایی آمده است;(صحیح مسلم، ج ۷، ص ۱۲۳، ح ۶۱۱۹، باب فضایل علی بن أبی طالب، سنن ترمذی، ج ۵، ص ۳۲۹، مسند احمد، ج ۳، ص۱۴ و سنن کبری نسایی، ج ۵، ص ۵۱، ح ۸۱۷۵.) حتّی برخی از اهل سنّت گفته اند: حدیث ثقلین جزء احادیث متواتر است.

ابو منذر سامی مصری شافعی می‌نویسد: «فحدیث العترة بعد ثبوته من أکثر من ثلاثین طریقاً وعن سبعة من صحابة سیّدنا رسول اللّه ورضی عنهم، وصحّته التی لا مجال للشکّ فیها یمکننا أن نقول: إنّه بلغ حدّ التواتر». الزهرة العطرة فی حدیث العترة، ص ۶۹ و مراجعه شود به: تفسیر ابن کثیر، ج ۴، ص ۱۲۲، السیرة النبویّة، ج ۴، ص ۴۱۶، مصابیح السنة، ج۲، ص۲۰۵ وسلسلة الأحادیث الصحیحة ألبانی، ج ۱، ص ۱۷۶.
ابن کثیر دمشقی سلفی متعصب می‌نویسد: وقد ثبت فی الصحیح أنّ رسول اللّه (صلی الله علیه وآله وسلم) قال فی خطبته بغدیر خم «إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه وعترتی وإنّهما لم یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض
در روایت صحیح آمده که رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) در خطبه غدیر فرمودند که من دو چیز گرانبها در میان شما می‌گذارم: کتاب خدا و عترت خود، و این دو از یکدیگر جدا نخواهند شد تا نزد حوض کوثر به من ملحق شوند.
تفسیر ابن کثیر، ج ۴، ص ۱۲۲

وی هم چنین گفته است: 
قال شیخنا أبو عبد اللّه الذهبی: وهذا حدیث صحیح
استاد من ذهبی گفته است که این روایت صحیح است.
السیرة النبویّة، ج ۴، ص ۴۱۶ والبدایة والنهایة، ج ۵، ص ۲۲۸.
همچنین ناصر الدین البانی وهابی نیز به صحت حدیث ثقلین تصریح کرده است.(صحیح الجامع الصغیر، ج ۲، ص ۲۱۷، ح ۲۴۵۴) 
حاکم نیشابوری گفته است: هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین ولم یخرجاه بطوله; (المستدرک، ج ۳، ص ۱۰۹) این حدیث مطابق شرط بخاری و مسلم صحیح است و آن دو در کتاب صحیح خویش نیاورده‌اند.
تفتازانی از علمای بزرگ علم کلام اهل سنّت می‌نویسد:
ألاتری أنّه علیه الصلاة والسلام قرنهم بکتاب اللّه تعالی فی کون التمسک بهما منقذاً عن الضلالة، ولا معنی للتمسک بالکتاب إلاّ الأخذ بما فیه من العلم والهدایة فکذا فی العترة.
آیا توجه نمی‌کنی که پیامبر گرامی(صلی الله علیه وآله) اهل بیت خود را هم ردیف قرآن قرار داده و فرموده که تمسک به این دو، بشر را از گمراهی نجاب می‌بخشد معنای تمسک این است که از علوم و هدایت اهل بیت، همانند قرآن استفاده کنیم.
المستدرک، ج ۳، ص ۱۰۹.
مشابه همین مطلب را مُناوی از علمای بزرگ اهل سنّت نوشته است.(رک: فیض القدیر، ج ۲، ص ۱۷۴)

ب: اهل بیت علیهم السلام، تنها کشتی نجات امّت:
أحمد بن حنبل رییس مذهب حنابله از ابو ذر نقل کرده که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «ثمّ ألا إنّ مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح من رکبها نجا ومن تخلف عنها هلک»;
آگاه باشید داستان اهل بیت من همانند داستان کشتی حضرت نوح است، هر کس سوار این کشتی شود نجات می‌یابد و هرکس تخلّف کند، هلاک خواهد شد.
فضایل الصحابه، ج ۲، ص ۲۸۵، معجم کبیر، ج ۳، ص ۴۴، تاریخ بغداد، ج ۱۲، ص ۹۱ و حلیة الأولیاء، ج ۴ ص ۳۰۶.
حاکم نیشابوری گفته است: «حدیث صحیح علی شرط مسلم ولم یخرجاه»; بر مبنای صحیح مسلم روایت صحیح است.
المستدرک، ج ۲، ص ۳۴۳.
مُناوی از علمای بزرگ اهل سنّت می‌گوید:
ووجه تشبیههم بالسفینة أن من أحبهم وعظّمهم شکراً لنعمة حبهم واخذ بهدی علمایهم نجا من المخالفات، ومن تخلف عن ذلک غَرِق فی بحر کفر النعم وهلک فی معادن الطغیان.
مراد پیامبر گرامی(صلی الله علیه وآله وسلم)از تشبیه اهل بیت به کشتی نوح این است که هر کس آنان را دوست بدارد و به دنبال محبّت، آنان را گرامی دارد و به رهنمود آنان عمل کند، از مخالفت با دین نجات می‌یابد و اگر تخلّف کند، در دریای کفر غرق و در معدن طغیان هلاک خواهد شد.
فیض القدیر، ج ۵، ص ۶۶۰
ملاّ علی قاری از دیگر علمای بزرگ اهل سنّت می‌گوید:
من التزم محبتهم ومتابعتهم نجا فی الدارین، وإلا فهلک فیهما
هر کس ملتزم به محبّت و متابعت اهل بیت باشد، در دنیا و آخرت نجات می‌یابد، وگرنه در هر دو جهان هلاک خواهد شد.
مرقاه المفاتیح، ج ۹، ص ۳۹۸۸، ح ۶۱۱۸۳.

ج: جدایی از اهل بیت(علیهم السلام)، پیوستن به حزب شیطان:
حاکم نیشابوری از ابن عباس نقل می‌کند که گفت: پیامبر گرامی(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: 
«وأهل بیتی أمان لامتی من الاختلاف فإذا خالفتها قبیلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب ابلیس». هذا حدیث صحیح الاسناد ولم یخرجاه 
اهل بیت من سبب جلوگیری امّت از اختلاف است، اگر ملّتی با آنان مخالفت ورزند، دچار اختلاف شده و به حزب شیطان تبدیل خواهند شد. ]آن گاه حاکم می‌گوید:[ این روایت از نظر سند صحیح است.
المستدرک، ج ۳، ص ۱۴۹، الصواعق المحرقة ابن حجر، ص ۹۱، کنز العمال، ج ۱۲، ص ۱۰۲، خصایص کبری سیوطی، ج ۲، ص ۲۶۶، وفضایل الصحابة احمد بن حنبل، ج ۳، ص ۶۷۱.

د: جامعه منهای اهل بیت(علیهم السلام)، حیوان کمر شکسته:
ابن حجر مکی می‌نویسد: 
قیل لرسول اللّه(صلی الله علیه وآله وسلم): ما بقاء الناس بعدهم (أی أهل البیت) فقال: بقاء الحمار إذا کسر صلبه 
به پیامبر گرامی(صلی الله علیه وآله وسلم) گفته شد: وضع جامعه‌ای را که از اهل بیت فاصله گرفته باشند، چگونه می‌بینی؟ حضرت پاسخ داد: همانند الاغی که کمرش شکسته باشد، نه توان راه رفتن و نه توان بار بردن دارد.
الصواعق المحرقة، ج ۲، ص ۶۸۵، ط. الرسالة، ص ۲۳۷ ط. المحمدیة و ص ۱۴۳ ط. المیمنیة.
مرحوم شرف الدین بعد از نقل کلام ابن حجر می‌نویسد: ما از ابن حجر می‌پرسیم: اگر موقعیّت اهل بیت(علیهم السلام)این چنین است، پس چرا آنان روی گردان می‌شوید؟(المراجعات، ص ۷۷)

۲ ـ مخالف دستور امامان شیعه
سخن آقای واعظ زاده گذشته از این که مخالف توصیه‌های پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) نسبت به اهل بیت (علیهم السلام) است; بلکه از چند جهت مخالف با دستور امامان شیعه است:
الف: مخالفت با روایات عامه، معیار صحت روایت:
در موارد تعارض دو روایت و عدم امکان شناخت روایت قابل استناد، یکی از راه‌های تشخیص روایت معتبر، مخالفت با احادیث اهل سنّت می‌باشد.
چنان که در مقبوله عمر بن حنظله از امام صادق (علیه السلام) آمده است: 
ینظر فما وافق حکمه حکم الکتاب والسنّة وخالف العامّة فیؤخذ به ویترک ما خالف حکمه حکم الکتاب والسنّة ووافق العامّة
روایتی که از ما نقل می‌شود اگر با حکم کتاب و سنّت موافق و با نظر اهل سنّت مخالف بود، قابل استناد است، و هر روایتی که این چنین نباشد، کنار گذاشته خواهد شد.
راوی پرسید:
إن کان الفقیهان عرفا حکمه من الکتاب والسنة ووجدنا أحد الخبرین موافقا للعامة والآخر مخالفا لهم بأی الخبرین یؤخذ؟
اگر دو فقیه دو حکم مخالف از کتاب و سنّت استفاده کردند و یکی از آن دو مخالف اهل سنّت و دیگری موافق بود، وظیفه چیست؟
حضرت پاسخ داد: ما خالف العامّة ففیه الرشاد; آن چه که مخالف اهل سنّت باشد، عامل هدایت و رستگاری است.
کافی، ج ۱، ص ۶۷، ح ۱۰.

ب: اخذ معارف دینی از غیر طریق اهل بیت(علیهم السلام) خیانت به خدا:
علی بن سوید می‌گوید: «کتب إلیّ أبو الحسن الأوّل وهو فی السجن:... لا تأخذون معالم دینک عن غیر شیعتنا; فإنّک إن تعدیتهم، أخذت دینک عن الخاینین الذین خانوا اللّه ورسوله وخانوا أماناتهم...»
امام کاظم(علیه السلام) طی نامه ای از زندان برایم نوشت: معارف دینی خود را از غیر شیعه فرانگیرید; زیرا در این صورت، دین خود را از خیانت کارانی ـ که به خدا و پیامبر و تعهّدات خود خیانت ورزیدند ـ دریافت کرده ای.
اختیار معرفة الرجال، ج ۱، ص ۷، ح ۴ و وسایل الشیعة (آل البیت) ج ۷۲، ص ۱۵۰، ح ۳۳۴۵۸.
شیخ صدوق به سند خود از امام صادق (علیه السلام) نقل می‌کند که فرمودند: «کذب من زعم أنّه یعرفنا وهو متمسک بعروة غیرنا»;(معانی الأخبار ص ۳۹۹ ح ۵۷، وسایل الشیعة (آل البیت)، ج ۲۷، ص ۱۲۹) دروغ می‌گوید آن که مدّعی است ما را می‌شناسد، ولی به ریسمان مخالفان ما دست می‌زند و معارف دینی را از غیر طریق ما به دست آورد.

انحصار علوم حق، در خاندان اهل بیت(علیهم السلام):
کلینی نقل کرده است:
قال أبو جعفر(علیه السلام) لسلمة بن کهیل والحکم بن عتیبة: شرّقا وغرّبا فلا تجدان علماً صحیحاً إلاّ شییاً خرج من عندنا أهل البیت
امام باقر (علیه السلام) به سلمة بن کهیل[۱] و حکم بن عتیبه[۲] فرمود: شرق و غرب عالم را زیر پا بگذارید، دانش درست را جز نزد ما اهل بیت نخواهید یافت.
معانی الأخبار ص ۳۹۹ ح ۵۷، وسایل الشیعة (آل البیت)، ج ۲۷، ص ۱۲۹.
امام باقر (علیه السلام) به سلمه بن کهیل (سلمة بن کهیل متوفای ۱۲۱، از فقهای اهل سنّت بلکه رکنی از ارکان اهل سنّت به شمار می‌رود. ر.ک: تهذیب التهذیب، ج ۴، ص ۱۳۷) و حکم بن عتیبه (حکم بن عتیبة متوفای ۱۱۵، از فقهای بزرگ اهل سنّت محسوب می‌شود، ابن حجر از مجاهد نقل می‌کند: رأیت الحکم فی مسجد الخیف وعلماء الناس عیال علیه... حکم را در مسجد خیف دیدم که عالمان جیره خوار سفر علم او بودند.ر.ک: تهذیب التهذیب، ج ۲، ص ۳۷۲، معارف ابن قتیبه، ص ۴۶۴ و معجم رجال الحدیث، ج ۷، ص ۱۸۳) فرمود: شرق و غرب عالم را زیر پا بگذارید، دانش درست را جز نزد ما اهل بیت نخواهید یافت.
در روایت دیگری نقل می‌کنند که امام صادق (علیه السلام) فرمودند:
فلیُشَرِّق الحکم ولیُغرب، أما واللّه لا یصیب العلم إلا من أهل بیت نزل علیهم جبرییل
اگر حکم بن عتیبه شرق و غرب عالم را زیر پا بگذارد، به خدا سوگند، علم دین را جز از اهل بیتی که جبرییل بر آنان نازل گردیده، نمی‌تواند به دست آورد.
کافی، ج ۱، ص ۳۹۹، ح ۴ و ۵، بصایر الدرجات، ص ۲۹ ح ۲ و وسایل الشیعة، ج ۲۷، ص ۶۹، ح ۳۳۲۲۵.

۳. مخالف نظر حضرت امام خمینی(قدس سره)
سخن جناب آقای واعظ زاده خراسانی از جهات مختلف مخالف نظریه حضرت امام(قدس سره) است: 

الف) مهجوریّت از اهل بیت(علیهم السلام) هم سطح مهجوریت با قرآن است
امام راحل(قدس سره) در مقدمه وصیّت نامه الهی ـ سیاسی اش که به عنوان آخرین اثر و یادگار، برای امت می‌باشد، آورده است:
شاید جمله «لَنْ یَفْتَرِقا حتّی یَرِدا عَلَیَّ الْحَوض» اشاره باشد بر این که بعد از وجود مقدّس رسول اللّه (صلی الله علیه وآله وسلم) هرچه بر یکی از این دو گذشته است بر دیگری گذشته است و مهجوریّت هر یک مهجوریّت دیگری است، تا آن گاه که این دو مهجور بر رسول خدا در حوض وارد شوند. 

ب) حدیث ثقلین، حجّت قاطع بر همه مسلمانان است
امام راحل(قدس سره) در بخش دیگر وصیّت نامه اش می‌نویسد: 
و ذکر این نکته لازم است که حدیث ثقلین متواتر بین جمیع مسلمین است... و این حدیث شریف، حجّت قاطع است بر جمیع بشر به ویژه مسلمانان مذاهب مختلف; و باید همه مسلمانان که حجّت بر آنان تمام است جواب گوی آن باشند; و اگر عذری برای جاهلان بی خبر باشد برای علمای مذاهب نیست...

ج) فقه جعفری، دریای بی پایان است
امام راحل (قدس سره) در بخش دیگر سخنان خود آورده است:
و ما مفتخریم که مذهب ما جعفری است که فقه ما که دریای بی پایان است، یکی از آثار اوست. و ما مفتخریم به همه ایمّه معصومین ـ علیهم صلوات اللّه ـ و متعهّد به پیروی آنانیم... 

د) انحراف از فقه سنّتی، وسوسه خنّاسان است
امام راحل(قدس سره) در بخش دیگری از وصیت خود فرموده:
با کمال جِدّ و عجز از ملّت‌های مسلمان می‌خواهم که از ایمّه اطهار و فرهنگ سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و نظامی این بزرگ راهنمایان عالم بشریّت به طور شایسته و به جان و دل و جان فشانی و نثار عزیزان پیروی کنند. از آن جمله دست از فقه سنّتی که بیانگر مکتب رسالت و امامت است و ضامن رشد و عظمت ملّت ها است، چه احکام اوّلیه و چه ثانویّه که هر دو مکتب فقه اسلامی است، ذرّه ای منحرف نشوند و به وسواس خنّاسان معاند با حق و مذهب گوش فرا ندهند....
متن وصیّت نامه الهی ـ سیاسی بر گرفته از سایت: www.imam-khomeini.com.

هـ) اخطار شدید اللحن به روشن فکران مصنوعی حوزوی
امام راحل در بخش دیگری از وصیت نامه، خطر روشن فکران مصنوعی را به حوزویان گوشزد نموده و می‌نویسند:
می دانیم که قدرت‌های بزرگ چپاولگر در میان جامعه ها، افرادی به صورتهای مختلف از ملی گراها و روشن فکران مصنوعی و روحانی نمایان که اگر مجال یابند از همه پرخطرتر و آسیب رسان ترند، ذخیره دارند که گاهی سی چهل سال با مشی اسلامی و مقدس مآبی یا پان ایرانیسم و وطن پرستی و حیله‌های دیگر، با صبر و بردباری در میان ملّت ها زیست می‌کنند و در موقع مناسب مأموریت خود را انجام می‌دهند.

۴. مخالف رهنمودهای مقام معظّم رهبری
جناب آقای واعظ زاده که اکتفا به قرآن و اهل بیت(علیهم السلام) را جمود و رفتن به سراغ روایات اهل سنّت را نشانه روشن فکری می‌داند، از چند جهت مخالف با رهنمودهای ارزنده مقام معظّم رهبری است که که به بخشی از آنها اشاره می‌شود:
ب) پیام اهل بیت(علیهم السلام) ندای وحدت بخش است
مقام معظّم رهبری در بیانات خود در دیدار میهمانان شرکت کننده در چهارمین مجمع جهانی اهل بیت(علیهم السلام)که در تاریخ ۲۸/۵/۱۳۸۵ ایراد نمود، آمده است: «امروز دنیای اسلام به پیام اهل بیت نیازمند است. مسئله پیروان اهل بیت و مجمع اهل بیت و ندای اهل بیت در جوامع شیعی، ندای تفرقه افکنانه نیست; برخلاف آن چه که بعضی تنگ نظرها از یک طرف و بعضی مغرض ها از یک طرف تصور می‌کنند و آن را در بوق‌های تبلیغاتی خودشان دایم می‌دمند و تکرار می‌کنند. مسیله، مسئله نفی نیست; مسیله، مسئله اثبات است. 
دنیای اسلام نیازمند مکتب اهل بیت:
مکتب اهل بیت(علیهم السلام) حقایقی دارد، مطالبی دارد که امروز دنیای اسلام به اینها نیازمند است... ما اگر بر محور نام مبارک اهل بیت اجتماع می‌کنیم، برای این نیست که دیواری دور خودمان بکشیم تا ما را از بقیّه مسلمین جدا کند، بلکه به عکس، برای این است که افق‌های جدیدی را در مقابل چشم متفکّران اسلامی باز کنیم; پنجره‌های جدید را بگشاییم تا حقایق جدیدی را ببینند. این، رسالت و مسیولیّت ماست.
عرضه گوهر گرانبهای اهل بیت(علیهم السلام) در عرصه بین الملل:
مقام معظم رهبری در بخش دیگر از سخنانشان فرمودند: «در درجه اوّل طبعاً خود پیروان اهل بیت باید اقرار و اعتراف به این هویّت والا بکنند و خودشان این گوهر گران بهایی را که در دستشان هست، بشناسند تا بعد بتوانند آن را عرضه کنند; این جریت را پیدا کنند که در بازارِ متاع‌های گوناگون، این گوهر گران بها را در معرض قرار بدهند; در برابر چشم دیگران قرار بدهند... ما افتخار می‌کنیم به این که این بزرگواران را شناختیم... احساس کنیم که باید این حقایق را در مقابل چشم مردم جهان قرار داد; همان طور که ایمّه قرار می‌دادند... اگر مردم آن زیبایی ها و درخشندگی‌های کلمات اهل بیت را ببینند، به خودی خود دل ها را متوجّه آنها می‌کنند و مجذوب آنها می‌شوند; این امروز وظیفه ماست».
هـ) توصیه به معرّفی اهل بیت(علیهم السلام) به سراسر جهان
مقام معظّم رهبری خطاب به مسیولان مجمع جهانی اهل بیت(علیهم السلام)فرمود: «کار اساسی شما، کاری است که باید در خلال این فعالیّت ها تحقّق پیدا کند و آن، معرّفی مکتب اهل بیت(علیهم السلام)است به دنیای اسلام، بلکه به سراسر عالم; چون امروز همه دنیا تشنه معنویّتند و این معنویّت در اسلام هست و در اسلامی که در مکتب اهل بیت معرّفی می‌شود، به نحو جامع و کاملی وجود دارد».
پایگاه اطّلاع رسانی دفتر مقام معظّم رهبری، http://farsi.leader.ir: قسمت بیانات، دیدار با میهمانان شرکت کننده در چهارمین مجمع جهانی اهل بیت(علیهم السلام)۲۸/۵/۱۳۸۵. 
هم چنین معظم له در دیدار میهمانان شرکت کننده در چهارمین مجمع جهانی اهل بیت(علیهم السلام) فرمود: «معارف حقیقی اسلام که در مکتب اهل بیت(علیهم السلام) تبلور یافته».
پایگاه اطّلاع رسانی دفتر مقام معظّم رهبری: در دیدار با میهمانان شرکت کننده در چهارمین مجمع جهانی اهل بیت(علیهم السلام)۲۸/۵/۸۶.
با توجه به مطالب یادشده، برای امثال جناب آقای واعظ زاده که خود را پیرو خط امام راحل (قدس سره) و مطیع رهبری می‌دانند، لازم و ضروری است که در فرمایشات خود تجدید نظر نمایند و در آینده از تکرار این چنین مطالب، خودداری فرمایند.
زیرا این مطالبی که به صورت پیشنهاد روشن فکری برای حوزویان مطرح می‌کنند، چیزی جز انحراف از مسیر اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) و مخالفت با سیره بنیان گذار جمهوری اسلامی و رهنمود رهبر معظم انقلاب نمی‌تواند باشد.
آیا مراجعه به روایات کتب اهل سنّت نماد روشن فکری است؟
جناب آقای واعظ زاده می‌گوید:

بزرگ ترین مانع فکری برای این نوع روشن فکری آن است که کسی بر عترت جمود بورزد و بگوید قرآن و عترت; و سنّت را که اهل تسنن در کتاب ها از رسول اللّه (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل کرده اند هیچ بینگارد. نادیده گرفتن سنّت که الان در بین اهل تسنن و در کتاب‌هایشان هست به این دلیل که ما عترت داریم و همین عترت از سنّت کفایت می‌کند; این جمود فکری و اوّلین مانع فکری در حوزه فقه است». 
و در ادامه گفته است:
«به یقین در روایت، هم واژه «سنتی» بوده و هم «عترتی».
مغالطه در واژه سنّت میان شیعه و اهل سنّت
آقای واعظ زاده، میان واژه «سنّت» که در کتاب‌های شیعه آمده با سنّت در کتاب‌های اهل سنّت، خلط کرده بلکه مغالطه نموده است زیرا مفهوم این واژه در میان شیعه و سنی تفاوت زیادی دارد که به برخی از آن ها اشاره می‌کنیم:

الف: مفهوم سنّت در فقه شیعه:
واژه سنّت در میان فقیهان شیعه همان سخن، فعل و تقریر معصوم است (ر. ک: فراید الأصول، ج ۱، ص ۳۶۵; کفایة الأصول، ص ۸; أجود التقریرات، ج ۲، ص ۱۲۳; نهایة الأفکار، ج ۱، ص ۱۹ و ج ۳، ص ۱۴۳; مصباح الأصول، ج ۲، ص ۱۴۷ و....) و معصوم شامل رسول اکرم، صدّیقه طاهره و دوازده امام پاک ـ صلوات اللّه علیهم اجمعین ـ به عنوان حجّت خداوند متعال می‌باشند.
شیخ محمّد رضا مظفّر در این باره چه زیبا گفته است:
أنّ الأیمّة من آل البیت(علیهم السلام) لیسوا هم من قبیل الرواة عن النبی والمحدّثین عنه، لیکون قولهم حجّة من جهة أنّهم ثقات فی الروایة; بل لأنّهم هم المنصوبون من اللّه تعالی علی لسان النبی لتبلیغ الأحکام الواقعیّة
ائمه(علیهم السلام) همانند راویان حدیث پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) نیستند تا گفتار آنان از باب اعتبار قول ثقه حجت باشد; بلکه آنان از جانب خداوند متعال به زبان پیامبر گرامی(صلی الله علیه وآله)، برای بیان أحکام واقعی، منصوب شده اند.
اصول الفقه، ج ۳، ص ۶۴.

ب: مفهوم سنّت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میان اهل سنّت:
عتر، نور الدین از علمای معاصر در تعریف سنّت در اصطلاح اهل سنّت می‌نویسد: 
ما أضیف إلی النبی (صلی الله علیه وآله وسلم)من قول أو فعل أو تقریر لصفة خُلُقیة أو خَلقیة أو سیرة، وکلّ ما نسب إلی النبی(صلی الله علیه وآله وسلم)قبل البعثة أو بعدها سواء أثبت حکماً شرعیّاً أم لا 
هر آن چه که به پیامبر گرامی (صلی الله علیه وآله وسلم) نسبت داده شود از گفتار، عمل، تقریر، صفات اخلاقی و یا خلقتی و سیره، چه پیش از بعثت و چه پس از بعثت، دلالت بر حکم شرعی بکند و یا نکند، سنّت گفته می‌شود.
منهج النقد فی علوم الحدیث، ص ۲۸. 

ج: اطلاق سنّت بر افعال و گفتار صحابه:
اهل سنّت، سنّت صحابه را نیز در ردیف سنّت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) واجب الاتباع می‌دانند همان گونه که شاطبی می‌گوید:
سنّة الصحابة، سنّة یعمل بها ویرجع إلیها 
سنّت صحابه سنتی است که می‌شود به آن عمل نمود و مراجعه کرد.
الموافقات، ج ۴، ص ۷۴.
سرخسی می‌گوید:
والمراد به شرعاً ما سنّه رسول اللّه والصحابة عندنا
مراد از سنّت شرعی، همان چیزی است که از رسول اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) و صحابه برای ما به یادگار مانده است.
أصول سرخسی، ج ۱، ص ۱۱۳.
نووی از شخصیّت‌های برجسته علمی اهل سنّت می‌گوید:
إنّ فعل الصحابی سنة، یعمل بها 
کارهای صحابه سنّت محسوب می‌شود و می‌شود به آن عمل نمود.
شرح نووی بر صحیح مسلم، ج۱۱، ص۲۱۷.
ابن تیمیّه، نظریه پرداز وهّابیّت در رابطه با شهادت کودک، می‌نویسد: 
وهذا خلاف ما تواترت به السنة وسنة الخلفاء الراشدین 
و این خلاف آن چیزی است که از سنّت پیامبر(صلی الله علیه وآله) و سنّت خلفای راشدین، به تواتر ثابت شده است.
مجموع فتاوی ابن تیمیة، ج ۱۵، ص ۳۰۶.
د: نسخ کتاب به سنّت:
مصیبت بارتر از همه این است که علمای اهل سنّت بوسیله همین سنّت، نسخ قرآن را جایز می‌شمارند (ر.ک: مجله البحوث الإسلامیّة، شماره ۲۰، ص ۲۳۳، مقاله «مباحث السنّة عند الأصولیین نوشته دکتر حسین مطاوع ترتوری، اصول سرخسی، ج ۲، ص ۶۷، المنخول غزالی ص ۳۸۷، المحصول رازی، ج ۳، ص ۳۴۷، کشف الأسرار، ج ۳، ص ۱۷۵، الإحکام آمدی، ج ۴، ص ۳۶، ردّ المحتار ابن عابدین، ج ۶، ص ۷۰۲، فتح الباری، ج ۱۲، ج ۱۰۶.) و همچنین عمومات قرآن را تخصیص(ر.ک: مجله البحوث الإسلامیّة، شماره ۲۰، ص ۲۴۲، فتح الباری، ج ۵، ص ۲۰۷، نیل الأوطار شوکانی، ج ۹، ص ۱۹۴) واطلاقات آن را تقیید می‌کنند.( رک: مجله البحوث الإسلامیّة، شماره ۲۰، ص ۲۴۸)

سید مرتضی در مقام طعن به اهل سنّت می‌نویسد: 
العامّة أولی منّا بأن یمنعوا من نسخ الکتاب بالسنّة وذلک لأنّ السنّة عندهم کلام النبی(صلی الله علیه وآله) الذی قد یهجر کما قاله عمر ـ العیاذ باللّه ـ
اهل سنّت در ممانعت از نسخ کتاب به وسیله سنّت از ما سزاوارتر هستند; زیرا سنّت در نظر آنان همان سخن پیامبر(صلی الله علیه وآله) می‌باشد که به تعبیر عمر بن خطاب هذیان می‌گوید ـ العیاذ باللّه.

أوایل المقالات، ص ۳۸۴.
هـ: ناسزاگویی به علی (علیه السلام) را هم سنّت می‌نامند:
به یقین امثال آقای واعظ زاده می‌دانند که اهل سنّت در دوران حکومت نحسِ بنی امیّه، ناسزاگویی به حضرت امیر(علیه السلام) را جزو سنّت می‌شمردند. و به تعبیر زمخشری:
إنّه کان فی أیّام بنی امیّة أکثر من سبعین ألف منبر یلعن علیها علیّ بن أبی طالب بما سنّه لهم معاویة من ذلک 
در دوران حکومت بنی امیّه، در اثر بدعتی که معاویه بنا نهاده بود، بر بالای بیش از هفتاد هزار منبر علی (علیه السلام) - نستجیر باللّه ـ لعن می‌کردند.
ربیع الأبرار، ۲، ص ۱۸۶.
هنگامی که عمر بن عبد العزیز تصمیم گرفت سبّ علی(علیه السلام) را ممنوع کند:
ارتج ّ المسجد بصیاح من فیه بعمر بن عبد العزیز ترکت السنّة ترکت السنّة! 
فریاد مردم فضای مسجد را فرا گرفت که می‌گفتند: ای امیر المؤمنین! چرا سنّت پیامبر را ترک کردی؟!
العتب الجمیل، ص ۷۴; النصایح الکافیه، ص ۱۱۶; تهنیة الصدیق المحبوب از حسن بن علی السقاف ص ۵۹، شرح نهج البلاغه ابن ابیّ الحدید، ج ۱۳، ص ۲۲۲.
آیا حدیث «کتاب اللّه وسنّتی» قابل استناد است؟
پرسش گر مجله حوزه در مصاحبه جناب آقای واعظ زاده خراسانی می‌گوید:
تأکید فقیهان شیعه بر عترت شاید بدین جهت باشد که در حدیث پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) واژه «عترتی» آمده است... 
جناب آقای واعظ زاده در پاسخ گفته اند: 
به یقین در روایات هم واژه سنتی بوده است و هم عترتی. 
مجله حوزه، شماره ۱۴۱، ص ۳۶.
چرا کاتولیک تر از پاپ؟
جناب آقای واعظ زاده به یقین می‌دانند که بزرگان اهل سنّت نه تنها ادّعای قطعی نسبت به ورود واژه «سنتی» ندارند بلکه بسیاری از آنان با صراحت جعلی و ساختگی بودن آن را ثابت کرده اند.

اقوال علمای اهل سنّت بر کذب روایت «سنّتی»
برخلاف آن چه که جناب آقای واعظ زاده که ادّعای یقین به ثبوت «وسنّتی» می‌کند، برخی از علمای بزرگ اهل سنّت به ضعف، کذب و جعلی بودن روایت «سنّتی» تصریح کرده اند که به چند نمونه اشاره می‌شود:

۱. حاکم نیشابوری، این روایت را غریب و نا آشنا می‌شمارد:
حاکم نیشابوری، از استوانه‌های علمی اهل سنّت می‌نویسد:
ذکر الاعتصام بالسنة فی هذه الخطبة غریب 
تمسّک به سنّت در کنار قرآن، غریب و ناآشنا است;
مستدرک، ج ۱، ص ۱۷۱، شماره ۳۱۸.
در حالی‌که وقتی روایت «کتاب اللّه و عترتی» را نقل می‌کند، می‌گوید: «هذا صحیح علی شرط الشیخین ولم یخرجاه بطوله»; این حدیث شرایط صحیح بخاری و صحیح مسلم را دارد.
مستدرک، ج ۳، ص ۱۰۹.
هم چنین ابو نصر سجزی می‌گوید: «این حدیث جدّاً غریب و نا آشناست».
کنز العمال، ج ۱، ص ۱۸۸، ح ۹۵۵.

۲. ابو منذر مصری این روایت را غیر صحیح می‌داند:
وی گفته است: 
وعلیه فلایصحّ من هذه الأحادیث فی الاعتصام بالسنّة مع الکتاب حدیث بنفسه ولا بغیره; وإنّ ذلک غریب کما ذکره الحاکم، واللّه أعلم
حدیث تمسک به سنت همراه قرآن صحیح نیست و این روایت همانگونه که حاکم نیشابوری گفته، غریب و ناآشنا هست 
صحیح شرح العقیده الطحاویه، ص ۶۵۴.

۳. سقاف این روایت را ساخته پرداخته بنی امیه می‌داند:
وی می‌گوید:
وأمّا حدیث ترکت فیکم ما إن تمسکّتم بهما لن تضلّوا بعدی کتاب اللّه وسنّتی الذی یردّده الناس فیما بینهم ویقوله الخطباء علی المنابر فحدیث موضوع مکذوب وضعه الأمویّون وأتباعهم لیصرفوا الناس عن هذا الحدیث الصحیح فی العترة
حدیث «کتاب اللّه و سنتی» که در میان مردم شایع شده و خطیبان بر منبرها می‌خوانند، حدیث جعلی و دروغ است که بنی امیّه و پیروان آنان ساخته اند تا مردم را از حدیث صحیح «کتاب اللّه وعترتی» دور سازند.
الزهرة العطرة فی حدیث العترة، ص ۴۱، ط. دار الفقیه، مصر.

۴. سیوطی این روایت را ضعیف می‌داند:
سیوطی متوفای ۹۱۰، که از استوانه‌های علمی اهل سنت به شمار می‌آید، پس از نقل حدیث کتاب و سنت می‌گوید:
قال الحافظ ابن حجر فی أطرافه: فالظاهر أنّ مالکاً أخذه عن کثیر والأشبه أنّ کثیراً فی درجة الضعفاء
ابن حجر عسقلانی گفته است: مالک این حدیث را از کثیر بن عبد اللّه نقل کرده، در این که کثیر بن عبد اللّه در رتبه راویان ضعیف قرار دارد، به حقیقت شبیه تر است.
اللآلیء المصنوعه، ج ۱، ص ۸۶.
بد نیست بدانیم که ابوداود در باره کثیر بن عبد اللّه گفته است: «أحد الکذّابین»; «کثیر یکی از دروغ پردازان است».
ابن عبد البر نوشته است: «ضعیف، بل ذکر أنه مجمع علی ضعفه»; «وی ضعیف است، بلکه گفته اند که ضعف وی اجماعی است.» تهذیب التهذیب، ج ۸، ص ۳۷۷.

۵. مَقْدِسی این روایت را تضعیف می‌کند:
محمد بن طاهر مقدسی مشهور به ابن البشری متوفای ۵۰۷، در کتاب تذکره الحفاظ می‌نویسد:
حدیث...کتاب اللّه وسنّتی... رواه صالح بن موسی وصالح متروک الحدیث
حدیث «کتاب اللّه وسنتی» را صالح بن موسی نقل و او متروک الحدیث است.
ذخیره الحفاظ مقدسی، ج ۲، ص ۱۰۱۰، ح ۲۱۱۸.
گفتنی است که ابو حاتم از عالمان بلند آوازه رجالی اهل سنّت در باره صالح می‌گوید:
ضعیف الحدیث جدّاً، کثیر المناکیر عن الثقات احادیث وی جداً ضعیف است، از شخصیّت‌های مورد وثوق، مطالب منکر، نقل می‌کند.نسایی گفته است: «لا یکتب حدیثه، ضعیف، متروک الحدیث»; حدیث او نباید نوشته شود، ضعیف و متروک الحدیث است».
تهذیب التهذیب، ج ۴، ص ۳۵۴.

بررسی سند مستدرک الصحیحین:
و این روایت در کتاب مستدرک حاکم نیشابوری آمده که در سند او اسماعیل بن ابی اویس قرار دارد(ر.ک: مستدرک الصحیحین، ج ۱، ص ۹۳) که نسایی وی را ضعیف دانسته است. (الضعفاء والمتروکون، ص ۱۴)
مروزی گفته است:
کذّاب، وروی ابن حزم سیف بن محمد: أنّ ابن أبی أویس کان یضع الحدیث
بسیار دروغ گوست و ابن حزم گفته که وی احادیث جعل می‌کرد.
تهذیب التهذیب، ج ۱، ص ۲۷۱.
یحیی بن مَعین از استوانه‌های رجالی اهل سنّت گفته است:
هو وأبوه ضعیفان... یسرقان الحدیث... مخلّط، یکذب، لیس بشی، وهکذا قال: ابن أبی أویس لا یسوی فلسین
وی و پدرش هر دو ضعیفند، و احادیث دیگران را به سرقت برده، به نام خود ثبت می‌کردند، حدیث صحیح و ضعیف را به هم می‌آمیخت و دروغ می‌گفت، شخص قابل توجّهی نیست و ابن ابی اویس به دو پول سیاه نمی‌ارزد.
میزان الاعتدال، ج ۱، ص ۲۲۲.
آیا جمود بر کتاب و عترت با کتاب و سنّت منافات دارد؟
همان گونه که اشاره شد جناب آقای واعظ زاده گفته اند:
بزرگ ترین مانع فکری برای این نوع روشن فکری آن است که کسی بر عترت جمود بورزد و بگوید: قرآن و عترت; و سنّت را که اهل تسنن در کتاب ها از رسول اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرده اند هیچ بینگارد. نادیده گرفتن سنّت که الان در بین اهل تسنن و در کتاب‌هایشان هست به این دلیل که ما عترت داریم و همین عترت از سنّت کفایت می‌کند; این جمود فکری و اولین مانع فکری در حوزه فقه است.
این سخن جناب آقای واعظ زاده همانند سخنان گذشته اش از چند جهت مورد اشکال است:

الف: مخالف با حدیث ثقلین:
در گذشته بیان شد که پیامبر گرامی(صلی الله علیه وآله) مردم را به تمسک به ثقلین (کتاب و عترت) توصیه فرمودند، نه بیشتر و نه کمتر و از این رو، افزودن سنت بر کتاب، عترت و سنّت، یک نوع مخالفت با سخن رسول اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) و متهم ساختن حضرت که چرا توصیه به ثقال ننمودند و نفرمودند: «إنّی تارک فیکم الثقال کتاب اللّه و اهل بیتی وسنّتی».
ب: عدم منافات میان عترت و سنت:
از آن جایی که اهل بیت(علیهم السلام) بیانگر سنت واقعی پیامبر گرامی(صلی الله علیه وآله) هستند و چیزی جز آن ارائه نمی‌کنند، توصیه به عترت همان توصیه به سنت تحریف نشده و دست نخورده پیامبر(صلی الله علیه وآله) نیز می‌باشد از این رو، هیچ گونه منافاتی میان سنت و عترت وجود ندارد و بر فرض صدور روایت «وسنتی»، تأکیدی بر روایات «وعترتی» می‌باشد.
همان‌گونه که برخی از بزرگان اهل سنّت نیز بر این نکته تصریح می‌کنند مثلا: ابن حجر مکی پس از نقل روایت «کتاب اللّه وعترتی» می‌گوید:
وفی روایة کتاب اللّه وسنّتی... أنّ الحثّ وقع علی التمسّک بالکتاب وبالسنّة وبالعلماء بهما من أهل البیت
در روایتی که «سنّت» آمده است، در حقیقت بر تمسّک به کتاب و سنّت و اهل بیتِ آگاه به کتاب و سنّت توصیه و تشویق شده است.
الصواعق المحرقه، ج ۲، ص ۴۳۹، (ط. ق. ص ۱۴۸).

علی (علیه السلام) وارث و احیاگر سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم):
شاهد بر آن چه که گفته شد، روایت مفصلی است که احمد بن حنبل از پیامبر گرامی(صلی الله علیه وآله) نقل کرده که به علی (علیه السلام) فرمود: «أنت أخی ووارثی» تو برادر و وارث من می‌باشی». علی (علیه السلام) پرسید: من چه چیزی از تو به ارث می‌برم؟ حضرت پاسخ داد: 
ما وُرّث الأنبیاء قبلی... کتاب اللّه وسنّة نبیّهم
آن چه که جانشینان پیامبران گذشته از آنان ارث بردند، کتاب پروردگار و سنّت پیامبرشان.
فضایل الصحابه احمد بن حبنل، ج ۳، ص ۶۳، ح ۱۰۴۹; معجم کبیر طبرانی، ج ۵، ص ۲۲۱، تاریخ دمشق، ج ۲۱، ص ۴۱۵، ج ۴۲، ص ۵۳; مناقب خوارزمی، ص ۱۵۲; الدر المنثور، ج ۴، ص ۳۷۱; ثقات ابن حبان، ج ۱، ص ۱۴۱ و کنز العمال، ج ۹، ص ۱۶۷ ح۲۵۵۵۴.
و همچنین عمر بن خطاب ـ بنا به نقل ابن ابی شُبّه ـ به ابن عبّاس گفت:
إنّ أحراهم إن ولیها أن یحملهم علی کتاب اللّه وسنّة نبیّهم صاحبک، یعنی علیّاً 
شایسته ترین فردی که اگر حکومت را به دست بگیرد مردم را به کتاب خدا و سنّت پیامبرشان وادار نماید، رفیق تو علیّ بن ابی طالب است.
تاریخ المدینه المنوره، ج ۳، ص ۸۸۳، با تحقیق فهیم محمد شلتوت،۱۴۱۰ و شرح نهج البلاغه، ج ۱۲، ص ۵۲.
گفتار اهل بیت(علیهم السلام) بر گرفته از سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم):
در کتب روایی شیعه به صورت مستفیض ـ اگر نگوییم متواتر ـ از امامان نور(علیهم السلام) آمده است که تمام گفته‌های ما برگرفته از سخنان پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) می‌باشد و ما هرگز از پیش خود سخنی نمی‌گوییم، شیخ مفید از جابر بن یزید جعفی نقل می‌کند که به امام باقر (علیه السلام) گفتم:

إذا حدّثتَنِی بحدیث فأسْنِده لی، فقال (علیه السلام)حدّثنی أبی عن جدّی عن رسول اللّه عن جبراییل عن اللّه تبارک وتعالی، وکلّما أُحَدّثک، بهذا الإسناد 
هر گاه حدیثی را بیان می‌کنید به سند آن نیز اشاره فرمایید.حضرت پاسخ داد: هر حدیثی را که می‌گویم، برگرفته از پدرم و جدم، از پیامبر گرامی(صلی الله علیه وآله)، از جبراییل، از خداوند متعال است، سند تمام احادیث من این چنین است.
امالی شیخ مفید، ص ۴۲ و وسایل الشیعه،(آل البیت) ج ۱۸، ص ۹۷، ح ۳۳۳۱۲.
صفار در کتاب بصایر الدرجات از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده که فرمود:
إنّا لو کنّا نُفتی الناس برأینا وهوانا، لکنّا من الهالکین، ولکنّها آثار من رسول اللّه(صلی الله علیه وآله)، أصل علم نتوارثها کابر عن کابر عن کابر، نکنزها کما یکنز الناس ذهبهم وفضتهم 

اگر ما به رأی خود سخن بگوییم، هلاک خواهیم شد، و آن چه بیان می‌کنیم برگرفته از آثار پیامبر گرامی(صلی الله علیه وآله)است که ریشه آن علم را از پدران بزرگ خود به ارث برده ایم، و آن را به شدّت محافظت می‌کنیم; همان طوری که مردم از طلا و نقره خویش محافظت می‌کنند.
بصایر الدرجات، ص۳۲۰.

آیا عدم مراجعه به کتب اهل سنّت نشانه جمود است؟
جناب آقای واعظ زاده در مصاحبه خود گفته است:
نادیده گرفتن سنّت که الان در بین اهل تسنّن و در کتاب‌هایشان هست به این دلیل که ما عترت داریم و همین عترت از سنّت کفایت می‌کند; این جمود فکری و اولین مانع فکری در حوزه فقه است.
کتب روایی اهل سنت شایستگی مراجعه ندارد
اگر نظر جناب آقای واعظ زاده این است که برای تشخیص روایات صحیح از باطل، احادیث تقیّه از واقعی و حقایق دینی از اسراییلیات، باید به کتاب‌های روایی اهل سنّت مراجعه کرد.
و یا با مطالعه کتب روایی اهل سنت و مقایسه آن ها با احادیث اهل بیت(علیهم السلام)، برای اثبات حقانیت مکتب اهل بیت(علیهم السلام) و درخشندگی سخنان امامان نور استفاده کرد، شکی نیست که این قضیّه مورد نظر امامان معصوم(علیهم السلام) بوده و در حل روایات متعارضین و دیگر احادیث بر آن تأکید شده است و فقهای ما در طول تاریخ بدان عمل کرده اند.
ولی اگر نظر ایشان این است که برای به دست آوردن معارف اسلامی باید به کتاب‌های روایی اهل سنّت مراجعه کرد، این نظر دارای اشکال‌‌های اساسی است، و با نگاهی گذرا به تاریخ حدیث و ستم‌هایی که بر سنت پیامبر(صلی الله علیه وآله) در گذر زمان روا داشته اند، روشن می‌شود که کتب روایی اهل سنت، به علت‌های مختلف، شایستگی مراجعه ندارند که به برخی از آن ها اشاره می‌شود:

۱. بی توجّهی صحابه به احادیث پیامبر(صلی الله علیه وآله):
در کتاب صحیح بخاری، معتبرترین کتاب اهل سنّت، در بی توجّهی مهاجران و انصار به احادیث رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) روایتی را از ابو هریره نقل کرده که می‌گوید:
ویقولون ما للمهاجرین والأنصار لا یحدّثون مثل أحادیثه وإنّ إخوتی من المهاجرین کان یشغلهم الصفق بالأسواق وإنّ إخوتی من الأنصار کان یشغلهم عمل أموالهم وکنت إمرأ مسکیناً ألزم رسول اللّه صلی اللّه علیه وسلم علی ملء بطنی
مردم می‌گویند: چرا مهاجران و انصار همانند ابو هریره، روایات زیادی از پیامبر گرامی(صلی الله علیه وآله وسلم) ندارند؟ و این بدین سبب است که برادران مهاجر ما مشغول معاملات تجاری در بازار بودند و برادران انصار ما گرفتار کارهای دنیوی بودند، ولی من آدم فقیری بودم، در مقابل غذایی که شکم مرا سیر کند، ملازم پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) بودم.
صحیح بخاری، ج ۳، ص ۷۴، ح ۲۳۵۰، وج ۸، ص ۱۵۸، ح ۷۳۵۴ و صحیح مسلم، ج ۷، ص ۱۶۶، ح ۶۲۹۴.
و در روایت مفصلی از عمر بن خطاب نقل کرده که گفته است: 
خَفِیَ عَلَیَّ هَذَا مِنْ أَمْرِ النَّبِیِّ صلی الله علیه وسلم، أَلْهَانِی الصَّفْقُ بِالأَسْوَاقِ
از آن جایی که من گرفتار معاملات تجاری و کارهای بازار بودم، روایتی را که ابو موسی اشعری از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) نقل می‌کند، بر من مخفی مانده است و به گوش من نرسیده است.
صحیح بخاری، ج ۸، ص ۱۵۷، ح ۷۳۵۳، کتاب الاعتصام بالکتاب والسنة، باب الْحُجَّهِ عَلَی مَنْ قَالَ إنّ أحکام النبی کانت ظاهره... و صحیح مسلم، ج ۶، ص ۱۷۹، ح ۵۵۲۴ کتاب الآداب، باب الاستیذان. 
با این که ابن کثیر می‌نویسد: نصف دین خود را از عایشه فرا بگیرید و یا آن‌که ابن کثیر می‌گوید: بسیاری از مردم این حدیث مشهور را از پیامبر(صلی الله علیه وآله) نقل می‌کنند که فرمود:
خذوا شطر دینکم عن الحمیراء
بخشی از دین خود را از عایشه فرا بگیرید.
البدایه والنهایه، ج ۳، ص ۱۵۹، مبسوط سرخسی ج ۱۰ ص ۱۶۳ و تفسیر فخر رازی، ج ۳۲، ص ۳۲.
و در برخی از روایات آمده که «خذوا نصف دینکم عن الحمیراء» (أضواء علی السنّة المحمدیّة، ص ۱۲۷ و المعحم الوسیط، ج ۱، ص ۴۱۱) نصف دین خود را از عایشه بگیرید، ولی باهمه این حال، ابو هریره مدعی است که عایشه به سبب اشتغال به آرایش از فرا گرفتن احادیث پیامبر(صلی الله علیه وآله) باز می‌ماند.
حاکم نیشابوری با سند صحیح نقل می‌کند که عایشه به أبو هریره گفت:
یا أبا هریرة ما هذه الأحادیث التی تبلغنا أنّک تحدث بها عن النبی صلی الله علیه وآله، هل سمعت إلاّ ما سمعنا؟ وهل رأیت إلاّ ما رأینا؟ قال: یا أمّاه إنّه کان یشغلک عن رسول اللّه صلی الله علیه وآله المرآة والمکحلة والتصنع لرسول الله صلی الله علیه وآله وإنّی واللّه ماکان یشغلنی عنه شی 
ای ابو هریره، این همه احادیث زیاد که از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)نقل می‌کنی از کجا آورده ای؟ مگر تو غیر از آن چیزی که از پیامبر شنیدیم، شنیده ای؟ابو هریره پاسخ داد: ای مادر، تو را اشتغال به آرایش و عشوه گری برای پیامبر(صلی الله علیه وآله) از فرا گرفتن احادیث باز می‌داشت، ولی من به چیزی اشتغال نداشتم و مشغول فراگیری حدیث بودم.
مستدرک الصحیحین، ج ۳ ص ۵۰۹.

۲. جلوگیر خلفاء از تدوین احادیث پیامبر(صلی الله علیه وآله): 
پس از آن که خلیفه اوّل حکومت را قبضه کرد، برای این که احادیث مربوط به ولایت علی (علیه السلام) در میان مردم منتشر نشود، از نقل احادیث پیامبر(صلی الله علیه وآله) جلوگیری کرد،(برای آگاهی بیشتر ر.ک: تدوین السنّه الشریفه، ص ۴۰۹) و اعلام نمود: «فلاتحدثّوا عن رسول اللّه شییاً! فمن سألکم فقولوا: «بیننا وبینکم کتاب اللّه» فاستحلّوا حلاله وحرّموا حرامه». (تذکره الحفاظ، ج ۱، ص ۲)
و همین سیاست توسط خلیفه دوم (ر.ک: اخبار المدینه المنورّه، ج ۳، ص ۸۰۰ و تقیید العلم، ص ۴۹ و ۵۳) و خلیفه سوم (ر. ک: طبقات ابن سعد، ج ۲، ص ۱۰۰ و مسند احمد، ج ۱، ص ۳۶۳) ادامه یافت و بعد از آن که معاویه روی کار آمد، آشکارا اعلام کرد: «ایّاکم و أحادیث عن رسول اللّه (صلی الله علیه وآله وسلم) الاّ حدیثاً ذکر علی عهد عمر» کسی حق ندارد جز احادیثی که در دوران عمر بن خطّاب نقل شده، حدیث دیگری را روایت کند.(تاریخ دمشق، ج ۳، ص ۱۶۰.)
محمّد ابو زهو از دانشمندان بلند آوازه معاصر اهل سنّت می‌نویسد:
کاد القرن الأوّل ینتهی ولم یصدر أحد من الخلفاء أمره الی العلماء بجمع الحدیث; بل ترکوه موکولاً الی حفظهم ومرور هذا الزمن الطویل کفیل بأن یذهب بکثیر من حملة الحدیث من الصحابة والتابعین 
قرن اوّل هجری به پایان رسید، ولی هیچ یک از خلفا دستوری مبنی بر گرد آوری احادیث به عالمان ندادند، بلکه به حافظه آنان موکول نمودند و در گذر این زمان طولانی، بسیاری از صحابه و تابعین که حافظان حدیث بودند از بین رفتند.
الحدیث و المحدثون، ص ۱۲۷.

و در جای دیگر می‌نویسد:
وقد تتابع الخلفاء علی سنة عمر... فلم یشأ أحد منهم أن یدوّن السنن، ولا أن یأمر الناس بذلک حتی جاء عمر بن عبد العزیز
خلفای اسلامی با پیروی از روش عمر بن خطّاب نخواستند سنّت پیامبر را تدوین نمایند و به کسی هم چنین دستوری ندادند، تا این که عمر بن عبد العزیز آمد و دستور گرد آوری احادیث را صادر کرد.
الحدیث و المحدثون، ص ۱۲۷.

۳. آتش زدن احادیث پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله):
خلیفه اول تا توانست روایات را جمع آوری نمود و برای آن که مردم به آنها دست‌رسی نداشته باشند، همه را آتش زد، ذهبی می‌نویسد: 
ورد أنّ أبابکر جمع أحادیث النبی صلی اللّه علیه وسلّم فی کتاب فبلغ عددها خمسمایة حدیث ثمّ دعا بنار فأحرقها
ابوبکر تمام احادیث پیامبر(صلی الله علیه وآله) را که به پانصد حدیث می‌رسید جمع کرد و همه آن ها را آتش زد.
تذکره الحفاظ، ج ۱، ص ۵.

۴. انتشار احادیث دروغ و جعلی در میان اهل سنّت:
نقل و نشر احادیث نادرست و دروغ در عصر پیامبر(صلی الله علیه وآله) به وسیله کسانی که از اسلام سیل خورده بودند و تاب مشاهده گسترش فرهنگ اسلامی را نداشتند آغاز شد، به طوری که پیامبر گرامی(صلی الله علیه وآله وسلم) با صراحت فرمودند
إنّ کذباً علیّ لیس ککذب علی أحدکم، فمن کذب علی فلیتبوأ مقعده من النار
دروغ بستن به من همانند دروغ بستن شما بر یک دیگر نیست، هر کس به من دروغ ببندد جایگاه او در آتش جهنّم خواهد بود.
مصنف ابن أبی شیبه، ج ۵ ص ۲۹۶ ح ۲۶۲۵۴; أسد الغابه، ج ۲ ص ۴۳۸، ترجمة کعب بن قطبه.
امیر مؤمنان (علیه السلام) می‌فرماید:

وقد کذب علی رسول اللّه(صلی الله علیه وآله وسلم) علی عهده حتّی قام خطیباً فقال: أیّها الناس، قد کثرت علیّ الکذّابة فمن کَذَب علیّ متعمّداً فلیتبوّأُ مقعده من النار ثمّ کذب علیه من بعده... رجل منافق یظهر الایمان، متصنّع بالاسلام لا یتأثّم، ولا یتحرّج أن یکذب علی رسول اللّه(صلی الله علیه وآله وسلم) متعمّداً فلو علم الناس أنّه منافق کذّاب لم یقبلوا منه ولم یصدّقوه، ولکنّهم قالوا: هذا قد صحب رسول اللّه(صلی الله علیه وآله وسلم) ورآه وسمع منه وأخذوا عنه و هم لایعرفون حاله... 
دروغ گویی علیه پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) در عصر آن حضرت آغاز شد; به طوری که آن بزرگوار بر بالای منبر رفته، فرمود: هان ای مردم! دروغ پردازان بر من زیاد گردیدند; هر کس بر من دروغ بندد، جایگاه او در آتش جهنّم خواهد بود.
نهج البلاغه، خطبه ۲۱۰; کافی، ج ۱، ص ۶۲ ووسایل الشیعة، ج ۲۷، ص ۲۰۷، ح ۴۴۶۱۴.
پس از رحلت پیامبر گرامی دروغ پردازان به کار خود ادامه دادند; به‌ویژه منافق ها که با تظاهر به اسلام، از هرگونه دروغ بر پیامبر گرامی(صلی الله علیه وآله) پروا نداشتند. مردم معتقد بودند که شرافت صحبت با پیامبر گرامی(صلی الله علیه وآله)نصیب آنان گردیده و از حضرت، احادیث فرا گرفته اند و باور نمی‌کردند که آنان به حضرت دروغ ببندند.
یحیی بن معین می‌گوید: 
أیّ صاحب حدیث لا یکتب عن کذّاب ألف حدیث؟
کدام محدثی است که هزار حدیث از دروغ پرداران ننوشته باشد.
تاریخ بغداد، ج ۱، ص ۴۳.
ذهبی از استوانه‌های رجالی اهل سنّت از شعبه نقل می‌کند که گفته است:
ما أعلم أحداً فتش الحدیث کتفتیشی، وقفت علی أنّ ثلاثة أرباعه کذب 
تصوّر نمی‌کنم کسی همانند من در میان احادیث بررسی‌های لازم را به عمل آورده باشد، من به این نتیجه رسیدم که سه چهارم احادیث موجود، دروغ است.
سیر أعلام النبلاء، ج ۷، ص ۲۲۶ و الجامع لأخلاق الراوی، ج ۱، ص ۴۵۱، شماره ۱۹۷۰.
دار قطنی می‌گوید:
إنّ الحدیث الصحیح فی الحدیث الکذب، کالشعرة البیضاء فی جلد الثور الأسود
حدیث‌های صحیح در میان احادیث دروغ به اندازه موی سفید در پوست گاو سیاه است.
الأضواء علی السنّه المحمدیّه، ص ۱۹۳; النبی ومستقبل الدعوه از مروان خلیفات، ج ۳، ص ۱۰; حیات محمد از محمد حسین هیکل، ص ۴۹، ط. ۱۳ و «أحادیث تناقض القرآن» به قلم دکتر جمال البنا، مجله «المصری الیوم»، شماره ۱۴۱۱، ۲۴ آوریل ۲۰۰۸.

نتیجه شوم ممانعت ازحدیث و دروغ پردازی
با گذشت حدود یک قرن و نیم از زمان صدور روایت، اهل سنّت در فکر تدوین احادیث پیامبر(صلی الله علیه وآله) برآمدند و تمام صحابه و تابعین که عمده احادیث پیامبر را در سینه داشتند از دنیا رفته بودند; زیرا آخرین صحابه پیامبر ابو طفیل عامر بن واثله است که سال یک صد هجری از دنیا رفت. (ابن حجر می‌نویسد: لأنّ آخرهم موتاً هو أبو الطفیل عامر بن واثلة الکنانی الذی توفّی سنة مایة من الهجرة. تهذیب التهذیب، ج ۵، ص ۸۲) 
از این رو، افراد سودجو و بی تقوا در بازار داغ نقل احادیث به طمع رسیدن به مال و منال مقام، اقدام به جعل روایات کردند و احادیث بی پایه و اساس سراسر جامعه الامی را فرا گرفت به گونه ای که تشخیص حدیث صحیح از ناصحیح دشوار گردید.
محمّد بن اسماعیل بخاری متوفّای ۲۵۶ هجری در این باره می‌گوید: ۰۰۰/۲۰۰ روایت غیر صحیح حفظ کرده ام (إرشاد الساری، ج ۱، ص ۵۹) وکتاب صحیح بخاری را از میان شش صد هزار روایت انتخاب کرده ام (تاریخ بغداد، ج ۲، ص ۸، شماره ۴۲۴; إرشاد الساری، ج ۱، ص ۵۰ وجامع الاُصول جزری، ج ۱، ص ۱۰۹) با این که تمام احادیث صحیح بخاری با حذف مکررات، ۲۷۶۱ روایت بیشتر نیست.
مسلم بن حجّاج نیشابوری متوفای ۲۶۱، مؤلّف صحیح مسلم، در کتاب خود بدون احتساب احادیث تکراری، چهارهزار روایت آورده است و این مقدار را از بین سی صد هزار روایت گزینش کرده است.(المنتظم ابن الجوزی، ج ۱۲، ص ۱۷۱، شماره ۱۶۶۷ وطبقات الحفّاظ ذهبی، ج ۲، ص ۵۸۹، شماره ۱۶۶۷)
از جناب آقای واعظ زاده خراسانی می‌پرسیم: حال با توجّه به این نکات، آیا زیبنده است طلاب علوم دینی را به عنوان نماد روشن فکری توصیه کنیم که به کتاب‌های روایی اهل سنّت مراجعه کنند؟

۵. علی (علیه السلام) روایات صحابه را بدون سوگند نپذیرفت:
آری، این دروغ پردازی علیه پیامبر گرامی(صلی الله علیه وآله) به حدّی رسید که امیر مؤمنان (علیه السلام) حدیثی را که از صحابه می‌شنید، بدون آن که او را سوگند بدهد، حدیث او را قبول نمی‌کرد، ابو داود در سنن خود از أسماء بن حکم فزاری نقل می‌کند که علی (علیه السلام) فرمود: 
وإذا حدّثنی أحد من أصحابه استحلفته، فإذا حلف لی صدّقته... 
اگر یکی از اصحاب پیامبر(صلی الله علیه وآله) روایتی را برایم نقل می‌کرد، او را سوگند می‌دادم وقتی که قسم می‌خورد، سخن او را تصدیق کرده و روایت او را می‌پذیرفتم.
سنن أبی داود، ج ۱، ص ۳۴۰; سنن ترمذی، ج ۱، ص ۲۵۳، ج ۴، ص ۲۹۶; سنن کبری نسایی، ج ۶، ص ۱۱۰ و ۳۱۵; مسند أبی یعلی، ج ۱، ص ۲۳; صحیح ابن حبان، ج ۲، ص ۳۹۰; تهذیب الکمال، ج ۲، ص ۵۳۳; سیر أعلام النبلاء، ج ۱، ص ۷۳ و تهذیب التهذیب، ج ۱، ص ۲۳۴.

۶. عمر بن خطاب اعتماد به روایات صحابه نداشت:
مسلم در صحیح خود آورده: هنگامی که ابو موسی اشعری حدیث استیذان را برای عمر بن خطّاب نقل کرد، از وی نپذیرفت و او را تهدید کرد که اگر برای صحّت این حدیث دو نفر شاهد نیاوری تو را چنین و چنان خواهم کرد. ابو موسی برای صحت گفتار خویش، اُبیّ بن کعب و ابو طفیل را آورد تا عمر از وی پذیرفت و از تنبیه وی صرف نظر کرد، آن گاه ابوطفیل به عمر گفت: «یَا ابْنَ الْخَطَّابِ فَلاَ تَکُونَنَّ عَذَابًا عَلَی أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ صلی اللّه علیه وسلّم» ای پسر خطّاب! بر صحابه پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) عذاب مباش و آنان را شکنجه مکن.
صحیح مسلم، ج ۶، ص ۱۷۹، ح ۵۵۲۶.

۷. اندک بودن روایات اهل سنّت:
از آن جایی که اهل سنّت، معصوم را منحصر به پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)می کنند و سنّت را گفتار و رفتار حضرت و صحابه و تابعین می‌دانند; برخلاف توصیه پیامبر گرامی(صلی الله علیه وآله) به ثقلین، از سرچشمه جوشان علوم متّصل به وحی اهل بیت(علیهم السلام) بهره ای نمی‌برند; و به عللی که اشاره شد، حدود یک قرن و نیم از نوشتن سنّت محروم بودند و با آغاز تدوین سنّت با انبوهی از احادیث ساختگی رو به رو شدند و برای به دست آوردن احادیث صحیح و مورد اطمینان با هزاران مشکل رو به رو گردیدند، از این رو، می‌بینیم که احادیث مورد قبول اندیشمندان اهل سنّت بسیار کم است و برای جبران موارد خلأ، ناگزیر سراغ قیاس، استحسان و... رفته اند; ما نمونه ای از گواهی بزرگان اهل سنّت را مبنی بر اندک بودن احادیث قابل اعتماد نقل می‌کنیم:

الف: شافعی تمام روایات قابل استناد پانصد روایت می‌داند:
شافعی رهبر یکی از شاخه‌های اهل سنّت می‌گوید:
أنّه لم یصل إلی الأمة سوی خمسمایة حدیث فی أصول الأحکام ومثلها فی أصول السنّة
از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)، بیش از پانصد روایت در اصول أحکام و پانصد روایت در سنّت به دست ملّت نرسیده است.
مناقب الشافعی، ج ۱، ص ۴۱۹ و الوحی المحمدی، محمد رشید رضا، ص ۲۴۳.
احمد بن حنبل می‌گوید:
الأصول التی یدور علیها العلم عن النبی(صلی الله علیه وآله) ینبغی أن تکون ألفا ومأتین
تمام احادیثی که معارف دینی (عقاید، فقه، تفسیر، تاریخ، اخلاق و...) بر آن استوار است، بیش از ۲۲۰۰ روایت نیست.
التقریر والتحبیر، ج ۳، ص ۳۸۹; البحر المحیط فی أصول الفقه، زرکشی، ج ۴، ص ۴۹۱ و ارشاد الفحول، ص ۲۵۱.

ب: مالک تنها سی صد روایت را صحیح می‌دانست
ابن خلدون می‌گوید:
ومالک رحمه اللّه إنّما صحّ عنده ما فی کتاب الموطأ، وغایتها ثلاثمایة حدیث أو نحوها
مالک رهبر مالکی ها، تنها سی صد روایت از رسول خدا را صحیح می‌دانست.
تاریخ ابن خلدون، ج ۱، ص ۴۴۴. 
در مقدمه تنویر الحوالک سیوطی نیز آمده است: کیا الهراسی در تعلیقه خود بر اصول نوشته است: إنّ موطأ مالک کان اشتمل علی تسعة آلاف حدیث ثمّ لم یزل ینتقی حتی رجع إلی سبعمایة; موطأ مالک مشتمل بر نه هزار روایت بود و هم چنین آنها را گزینش می‌کرد تا روایات مورد قبول، به هفت صد روایت رسید.قاضی ابوبکر ابن عربی در شرح ترمذی می‌گوید: «الموطأ هو الأصل الأوّل واللباب... وذکر ابن الهباب أنّ مالکاً روی مایة ألف حدیث جمع منه فی الموطأ عشرة آلاف، ثمّ لم یزل یعرضها علی الکتاب والسنّة ویخبّرها بالآثار والأخبار حتی رجعت إلی خمسایة.» کتاب موطأ مالک در آغاز به عنوان کتاب اصلی مسلمانان بود، با این که مالک یک صد هزار روایت نقل کرده است; ولی در این کتاب حدود ده هزار روایت ذکر کرده است و آن گاه آن روایات را با کتاب و سنّت مقایسه می‌کرد و با احادیث و اخبار مَحَک می‌زد تا این که روایات مورد پسند او به پانصد روایت بسنده کرد.(تنویر الحوالک، ص ۶، به قلم محقق شیخ محمد عبد العزیز الخالدی ط. دار الکتب العلمیّة - بیروت، ۱۴۱۸)

ج: ابو حنیفه حدود هفده روایت را صحیح می‌دانست
ابن خلدون می‌نویسد:
فأبو حنیفة رضی اللّه عنه یقال: بلغت روایته إلی سبعة عشر حدیثا أو نحوها
تمام روایات مورد قبول ابوحنیفه که روایت کرده است، حدود هفده روایت بیشتر نیست.
تاریخ ابن خلدون، ج ۱، ص ۴۴۴.
خطیب بغدادی می‌نویسد:
جمیع ما روی أبو حنیفة من الحدیث مایة وخمسون حدیثا، أخطأ ـ أو قال غلط ـ فی نصفها
همه احادیثی را که ابو حنیفه روایت کرده است ۱۵۰ مورد می‌باشد که در نیمی از آنها اشتباه کرده و خطا رفته است.
تاریخ بغداد، ج ۱۳، ص ۴۱۸، شماره ۱۲۳.
خطیب به واسطه ابن مقری از ابو حنیفه نقل کرده که گفته است:
ما رأیت أفضل من عطاء وعامّة ما أحدثّکم به، خطأ
محدّثی بهتر از عطا ندیده ام و همه احادیثی که برای شما نقل می‌کنم، اشتباه دارد.
تاریخ بغداد، ج ۱۳، ص ۴۰۳.

د: احمد بن حنبل کتاب‌های غزوات و تفاسیر را بی اساس می‌داند
خطیب بغدادی می‌نویسد:
عن أحمد بن حنبل یقول: ثلاثة کتب لیس لها أصول: المغازی والملاحم والتفسیر
أحمد بن حنبل گفته است: سه دسته از کتاب ها هیچ پایه و اساس ندارد: کتاب‌های مربوط به جنگ‌های صدر اسلام، کتاب‌های مربوط فتنه ها و درگیری ها و کتاب‌های مربوط به تفاسیر.
الجامع لاخلاق الراوی، ج ۲، ص ۲۳۱.
در همین بخش مورد شماره ۲، از دارقطنی نقل کردیم که می‌گوید: «احادیث صحیح» در میان احادیث دروغ به اندازه موی سفید در پوست گاو سیاه است (الأضواء علی السنّه المحمدیّه، ۱۹۳; النبی ومستقبل الدعوه، مروان خلیفات، ج ۳، ص ۱۰; حیات محمد، محمد حسین هیکل، ص ۴۹، ط. ۱۳ و أحادیث تناقض القرآن به قلم دکتر جمال البنا، مجلّه «المصری الیوم»، شماره ۱۴۱۱، ۲۴ آوریل ۲۰۰۸) و شعبه معتقد هست که سه چهارم احادیث موجود، دروغ است.(سیر أعلام النبلاء، ج ۷، ص ۲۲۶ و الجامع لأخلاق الراوی، ج ۱، ص ۴۵۱ شماره ۱۹۷۰)

۸. دخول اسراییلیّات در کتاب‌های اهل سنّت:
اگر کسی کوچک ترین مطالعه ای در کتاب‌های روایی و تفسیری اهل سنّت داشته باشد، به خوبی درک می‌کند که در میان روایات آنان مطالب برگرفته از تورات و انجیل، فراوان است. به طوری که ابن خلدون مورّخ نامی اهل سنّت می‌گوید: «از آن جایی که عرب، اهل خواندن، نوشتن و علم نبودند، معمولاً مطالب دقیق علمی را از یهود و نصاری همانند: کعب الاحبار، وهب بن منبه، عبد اللّه بن سلام و امثال آنان می‌پرسیدند».
تا آن جا که می‌نویسد:
فامتلأت التفاسیر من المنقولات عندهم وتساهل المفسرون فی مثل ذلک وملأوا کتب التفسیر بهذه المنقولات، وأصلها کلّها کما قلنا من التوراة أو مما کانوا یفترون
تفاسیر اهل سنّت سرشار از مطالب این افراد گشت و مفسّران نیز سهل انگاری نمودند و در کتاب‌های تفسیری سخنان اینها را نقل کردند و تمام گفته‌های اینها برگرفته از تورات و یا مطالب بی اساس و دروغ بوده است.
مقدمه تاریخ ابن خلدون، ص ۴۳۹.
ابن کثیر بعد از نقل روایت ابو هریره از کعب الاحبار یهودی می‌نویسد: 
وهذه الأقوال واللّه أعلم، کلّها مأخوذة عن کعب الاحبار فإنّه لمّا أسلم فی الدولة العمریّة جعل یحدث عمر رضی اللّه عنه عن کتبه قدیماً فربما استمع له عمر رضی اللّه عنه فترخص الناس فی استماع ما عنده ونقلوا ما عنده عنه غثّها وسمینها ولیس لهذه الأمّة واللّه أعلم حاجة إلی حرف واحد ممّا عنده
به خدا سوگند که تمام این گفته ها برگرفته از کعب الاحبار است که در زمان خلافت عمر، مسلمان شد و از کتاب‌های قدیمی یهود، برای عمر نقل حدیث می‌کرد و عمر، هم به سخنان وی گوش می‌داد و هم به مردم اجازه می‌داد که به گفته‌های وی گوش فرا دهند و کعب الاحبار آن چه را از مطالب بی پایه و اساس داشت برای مردم نقل می‌کرد، با این که این امّت به سبب فرهنگ غنی اسلامی خود، حتّی به یک حرف این یهودی نیاز نداشتند.
تفسیر ابن کثیر، ج ۴، ص ۱۹. 

روایات صحابه و تابعین از کعب الاحبار:
گفتنی است با توجّه به زمینه ای که عمر بن خطّاب برای کعب الاحبار فراهم کرد، با کمال تأسّف بنا به نقل مزی در کتاب تهذیب الکمال، شخصیّتهای بزرگی از صحابه و تابعین از وی نقل روایت کرده اند، مانند: الأخنس بن خلیفة الضبی، أسلم مولی عمر بن الخطاب، تبیع الحمیری جریر بن جابر الخثعمی، خالد بن معدان، روح بن زنباع، أبو المخارق زهیر ابن سالم السلولی، سعید بن المسیب، شریح بن عبید، عبد الله بن رباح الأنصاری، عبد الله بن زبیر، عبد الله بن ضمرة السلولی، عبد الله بن عباس، عبد الله بن عمر بن الخطاب، عبد الله بن غیلان، عبد الرحمان بن مغیث، عطاء بن أبی رباح، مالک ابن أبی عامر الأصبحی، محمد بن عبد الله بن صیفی، مطرف بن عبد الله بن الشخیر، معاویة بن أبی سفیان، مغیث بن سمی، ممطور أبو سلام الأسود، همام شیخ لعبد الغفور الواسطی، یزید بن خمیر الیزنی، یزید بن قوذر، أبو إبراهیم الردمانی، أبو رافع الصایغ، أبو سعید الحبرانی، أبو مروان الأسلمی والد عطاء بن أبی مروان، أبو هریرة وابن مواهن.
تهذیب الکمال، ج ۲۴، ص ۱۸۹.
عدم روایت علمای اهل سنت از اهل بیت(علیهم السلام):
وقتی صاحب کتاب صحیح بخاری از علی (علیه السلام) که از دوران کودکی تا آخرین لحظه حیات پیامبر گرامی(صلی الله علیه وآله وسلم) ملازم با حضرت بود، در تمام کتابش ۲۹ روایت نقل می‌کند،(مقدمة فتح الباری: ۴۷۶) ولی از ابوهریره که کمتر از دو سال با پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) بوده ۴۴۶ روایت نقل می‌کند، (مقدمة فتح الباری: ۴۷۷) نتیجه بهتر از این نخواهد بود.

محمود ابوریه از علماء بزرگ اهل سنت می‌گوید: اگر علی (علیه السلام) که بیش از یک سوم قرن، ملازم پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم)بود، و هر روز فقط یک روایت از حضرت فرا می‌گرفت، باید بیش از از ۱۲ هزار روایت از او نقل می‌شد. (أبو هریره، ص ۱۲۸) و حال آن که همه احادیثی که اهل سنت در تمام کتب روایی و تفسیری و تاریخی از علی (علیه السلام) نقل کرده اند از مرز ۵۳۶ روایت تجاوز نمی‌کند.(أسماء الصحابة الرواة وما لکلّ واحد من العدد، ص ۴۴) ولی آمار روایات ابوهریره در کتب اهل سنت، به ۵۳۷۴ می‌رسد.(أسماء الصحابه الرواه وما لکلّ واحد من العدد، ص ۳۷، بتحقیق سید کسروی حسن ـ تلقیح فهوم الأثر لابن الجوزی، ص ۳۶۳)
و همچنین در تمام کتاب صحیح بخاری، از حضرت صدیقه طاهره (علیها السلام)، فقط یک روایت نقل شده، ولی از عایشه ۲۴۲ روایت نقل شده است.(مقدّمه فتح الباری، ص ۴۷۷)
از مقداد، فقط ۲ روایت، و از سلمان و عمّار هر یک ۴ روایت، و از امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) حتی یک روایت هم ذکر نشده; ولی از عبد اللّه عمر ۲۷۰ روایت و از انس بن مالک ۲۶۸ روایت نقل شده است.(مقدّمة فتح الباری، ص ۴۷۵ و ۴۷۷)
نتیجه این عملکرد، یعنی روی گردانی از ثقلین و دور افتادن از اهل بیت(علیهم السلام)، فرو رفتن در روایات اسراییلیات افرادی همانند کعب الاحبار و تمیم الداری می‌شود که چهره نورانی اسلام را مشوه جلوه می‌دهد.

نمونه‌هایی از اسراییلیات در معتبرترین کتب اهل سنت
نتیجه روی گردانی از ثقلین و دور افتادن از اهل بیت(علیهم السلام)، فرو رفتن در روایات اسراییلیات افرادی همانند کعب الاحبار و تمیم الداری می‌شود که چهره نورانی اسلام را مشوه جلوه می‌دهد.
فرود آمدن خداوند از عرش به زمین:
عن أبی هریرة عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم قال: ینزِل اللّه إلی السماء الدنیا کلّ لیلة حین یمضی ثلث اللیل الأوّل; فیقول: أنا الملک، أنا الملک، من ذا الذی یدعونی فأستجیب له، من ذا الذی یسألنی فأعطیه، من ذا الذی یستغفرنی فأغفر له، فلا یزال کذلک حتی یضیء الفجر.
خداوند هر شب در بخش پایانی شب، به آسمان زمین فرود می‌آید و تا طلوع فجر ندا می‌کند: چه کسی است که مرا بخواند و از من چیزی بخواهد و طلب بخشش کند، تا خواسته‌های وی را بر آورده نمایم.
صحیح مسلم، ج ۲، ص ۱۷۵ـ سنن ابن ماجه، ج ۱، ص ۴۳۵ ـ سنن الترمذی، ج ۱، ص۲۷۷.

در برخی از روایات آمده «فإذا طلع الفجر صعد إلی عرشه» (فتح الباری، ج ۱۳، ص۳۹۰) پس از طلوع فجر به عرش مراجعت می‌کند.
شاید روزگاری این سخنان بی پایه و اساس، مشتری داشت ولی امروز دانش پژوهان عالم به او می‌خندند و این سخن را اسطوره می‌دانند، چون با توجه به کرویت زمین در هر لحظه از شبانه روز، در یک نقطه کره زمین، پایان شب و طلوع فجر می‌باشد، و اگر خداوند از عرش به زمین آمده باشد، مادامی که زمین باقی است و شب و روز در چرخش است دیگر به عرش بر نخواهد گشت.

و روی این جهت برخی از بزرگان اهل سنت در توجیه این روایت دچار حیرت و سرگردانی شده اند. (رجوع شود به تفسیر القرطبی، ج ۴، ص۳۹ ـ فتح الباری، ج ۱۳، ص۳۹۰)
البته نتیجه دوری از اهل بیت عصمت و طهارت و بی توجهی به توصیه رسول اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) در تمسک به ثقلین، سقوط در این چنین وادی‌های خطرناک است.
خداوند به صورت نو جوان و مو فرفری است:
ابو یعلی از ابن عباس نقل کرده که پیامبر گرامی(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
رأیت ربّی عزّ وجلّ، شابّ أمرد جعد قطط، علیه حلیة حمراء.
خداوند را به صورت نو جوانی دیدم که هنوز موی صورتش در نیامده، سرش پرمو، پیچ پیچ (فرفری) و دارای زیور و آلات سرخ بود.
ابو یعلی در کتاب دیگرش گفته: ابوزرعه دمشقی این روایت را صحیح شمرده... و أحمد بن حنبل گفته: «هذا حدیث رواه الکبّر عن الکبّر، عن الصحابة عن النبی(صلی الله علیه وآله وسلم)، فمن شک فی ذلک أو فی شیء منه فهو جهمیّ لا تقبل شهادته ولا یُسلّم علیه، ولا یُعاد فی مرضه». این حدیث را بزرگان از بزرگان از صحابه روایت کرده اند و هر کس در صحت این روایت شک نماید او جهمی و شهادت او پذیرفته نیست، سلام نباید به او داد و به هنگام مریضی از وی نباید عیادت کرد.(طبقات الحنابله، ج۳، ص۸۱، ج ۸۲، ط ج مکتبه العبیکان، مکه المکرمه ج جامعة أم القری، إبطال التأویلات لأبی یعلی، ج۱، ص۱۴۱، ط۱ ج مکتبة دار الإمام الذهبی الکویت، ۱۴۱۰ هـ.، إبطال التأویلات، ج۱، ص۱۴۵)

خداوند با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مصافحه می‌کند:
وروی المشبهة عن النبی علیه الصلاة والسلام أنّه قال: لقینی ربی فصافحنی وکافحنی ووضع یده بین کتفی حتی وجدت برد أنامله. 
مشبهه از پبامبر گرامی (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می‌کنند که فرمود: با خداوند ملاقات کردم و او با من مصافحه کرد و به بوسه داد و دستش را میان شانه‌های من نهاد و من سردی انگشتان خدا را احساس کردم.
الملل والنحل، ج ۱، ص ۱۰۰.

کرسی در اثر سنگینی خدای وهابیت ناله می‌کند:
سیوطی از طرق مختلف عن عمر نقل می‌کند که زنی خدمت رسول اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) رسید و گفت: دعا کن خداوند مرا وارد بهشت سازد، رسول گرامی(صلی الله علیه وآله وسلم) خدا را به عظمت یاد کرد و فرمود: «إنّ کرسیّه وسع السماوات والأرض، وإنّ له أطیطاً کأطیط الرحل الجدید إذا رکب من ثقله».کرسی خداوند، سراسر آسمان و زمین را فرا گرفته است و هنگامی که خداوند بر روی کرسی قرار می‌گیرد، در اثر سنگینی حق از کرسی، ناله ای همانند ناله شتر بچه خارج می‌شود.(قال السیوطی: وأخرج عبد بن حمید وابن أبی عاصم فی السنة والبزار وأبو یعلی وابن جریر وأبو الشیخ والطبرانی وابن مردویه والضیاء المقدسی فی المختارة عن عمر، «أنّ إمرأة أتت النبی صلی الله علیه وسلم فقالت: أدع اللّه أن یدخلنی الجنّة، فعظمّ الرب تبارک وتعالی وقال: «إنّ کرسیّه وسع السماوات والأرض، وإنّ له أطیطاً کأطیط الرحل الجدید إذا رکب من ثقله». الدر المنثور ج ۱ ص ۳۲۸)
و هیثمی در کتاب مجمع الزواید این روایت را صحیح دانسته است.(قال الهیثمی: رواه البزار ورجاله رجال الصحیح ـ مجمع الزواید، ج ۱، ص ۸۳. وقال أیضاً: رواه أبو یعلی فی الکبیر ورجاله رجال الصحیح غیر عبد اللّه بن خلیفه الهمذانی وهو ثقه ـ مجمع الزواید، ج ۱۰، ص ۱۵۹)

رسول خدا قرآن را فراموش می‌کند:
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُبَیْدِ بْنِ مَیْمُون، أَخْبَرَنَا عِیسَی بْنُ یُونُسَ، عَنْ هِشَام، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عَایِشَةَ رضی الله عنها قَالَتْ سَمِعَ النَّبِیُّ صلی الله علیه وسلم رَجُلاً یَقْرَأُ فِی الْمَسْجِدِ فَقَالَ: رَحِمَهُ اللَّهُ، لَقَدْ أَذْکَرَنِی کَذَا وَکَذَا آیَةً، أَسْقَطْتُهُنَّ مِنْ سُورَةِ کَذَا وَکَذَا
رسول خدا شنیدند که مردی در مسجد قرآن می‌خواند، پس فرمودند خدا فلانی را رحمت کند; آیه فلان و فلان از سوره فلان را به یاد من آورد... که من آن ها را از سوره فلان فراموش کرده بودم!!!
صحیح البخاری، ج۳، ص۱۵۲، ح ۲۶۵۵، کتاب الشهادات، ب ۱۱، باب شَهَادَةِ الأَعْمَی.
پیامبر در حال جنابت نماز می‌خواند:
روی البخاری عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ، قَالَ أُقِیمَتِ الصَّلاَةُ، وَعُدِّلَتِ الصُّفُوفُ قِیَامًا، فَخَرَجَ إِلَیْنَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم فَلَمَّا قَامَ فِی مُصَلاَّهُ ذَکَرَ أَنَّهُ جُنُبٌ فَقَالَ لَنَا: مَکَانَکُمْ. ثُمَّ رَجَعَ فَاغْتَسَلَ، ثُمَّ خَرَجَ إِلَیْنَا وَرَأْسُهُ یَقْطُرُ، فَکَبَّرَ فَصَلَّیْنَا مَعَهُ. تَابَعَهُ عَبْدُ الأَعْلَی عَنْ مَعْمَر عَنِ الزُّهْرِیِّ. وَرَوَاهُ الأَوْزَاعِیُّ عَنِ الزُّهْرِیِّ.
صحیح البخاری، ج ۱، ص۷۷، ح ۲۷۵، کتاب الغسل، باب إذا ذکر فی المسجد أنّه جنب ـ صحیح مسلم، ج ۱، ص ۴۲۲، کتاب الصلاه، باب متی یقوم الناس للصلاه ح ۱۵۷ و ۱۵۸.

پیامبر قصد خودکشی می‌کرد:
وَفَتَرَ الْوَحْیُ فَتْرَةً حَتَّی حَزِنَ النَّبِیُّ - صلی الله علیه وسلم - فِیمَا بَلَغَنَا حُزْنًا غَدَا مِنْهُ مِرَارًا کَیْ یَتَرَدَّی مِنْ رُءُوسِ شَوَاهِقِ الْجِبَالِ، فَکُلَّمَا أَوْفَی بِذِرْوَةِ جَبَل لِکَیْ یُلْقِیَ مِنْهُ نَفْسَهُ، تَبَدَّی لَهُ جِبْرِیلُ فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ إِنَّکَ رَسُولُ اللَّهِ حَقًّا. فَیَسْکُنُ لِذَلِکَ جَأْشُهُ وَتَقِرُّ نَفْسُهُ فَیَرْجِعُ، فَإِذَا طَالَتْ عَلَیْهِ فَتْرَةُ الْوَحْیِ غَدَا لِمِثْلِ ذَلِکَ، فَإِذَا أَوْفَی بِذِرْوَةِ جَبَل تَبَدَّی لَهُ جِبْرِیلُ فَقَالَ لَهُ مِثْلَ ذَلِکَ. 
بخاری می‌گوید: مدت زمانی وحی قطع شد; تا اینکه - طبق آنچه به ما خبر رسید - رسول خدا اندوهگین گردیدند به حدی که هر روز چند بار می‌خواستند خود را از بالای قله کوه ها به پایین پرت کنند.
پس هر زمان که می‌خواستند خود را به پایین پرت کنند جبریل خود را به او نشان می‌داد و می‌گفت: ای محمد تو واقعا فرستاده خدا هستی!! پس به همین سبب نگرانی حضرت از بین می‌رفت و دلش آرام می‌گرفت; اما باز وقتی بعد از چند وقت به او وحی نشد دوباره به دنبال همین کار می‌رفت پس وقتی به کوهی می‌رسید جبریل خود را برای او آشکار کرده و همین مطلب را برای او می‌گفت.
بخاری، کتاب التعبیر، ۲۹۸۲ و کتاب الانبیاء، ۳۳۹۲، کتاب التفسیر، ۴۹۵۲، الامام البخاری، ۱۴۲. 
در یک ساعت با ۱۱ نفر از زنانش نزدیکی می‌کرد!:
بخاری در صحیح خود نقل می‌نویسد:
حَدَّثَنَا أَنَسُ بْنُ مَالِک، قَالَ کَانَ النَّبِیُّ صلی الله علیه وسلم یَدُورُ عَلَی نِسَایِهِ فِی السَّاعَةِ الْوَاحِدَةِ مِنَ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ، وَهُنَّ إِحْدَی عَشْرَةَ. قَالَ قُلْتُ لأَنَس أَوَکَانَ یُطِیقُهُ قَالَ کُنَّا نَتَحَدَّثُ أَنَّهُ أُعْطِیَ قُوَّةَ ثَلاَثِینَ. وَقَالَ سَعِیدٌ عَنْ قَتَادَةَ إِنَّ أَنَسًا حَدَّثَهُمْ تِسْعُ نِسْوَة.
انس گفت: رسول خدا صلی الله علیه وسلم در یک ساعت از شبانه روز بین یازده زن خویش می‌گشت!!! به انس گفتم: آیا او نیروی این کار را داشت؟ پاسخ داد: در میان ما صحابه این چنین مطرح بود، که به آن حضرت نیروی سی مرد داده شده است!!!
صحیح بخاری، ج۱، ص۷۱، ح۲۶۸، کتاب الغسل، ب ۱۲، باب إِذَا جَامَعَ ثُمَّ عَادَ، وَمَنْ دَارَ عَلَی نِسَایِهِ فِی غُسْل وَاحِد.

حال باید آقایان اهل سنت و مدافعان از صحیح بخاری بیان کنند که آیا پیامبر گرامی(صلی الله علیه وآله) برای صحابه تعریف می‌کرد که من در یک ساعت با ۱۱ تن از همسرانم چنین و چنان می‌کنم و یا همسران حضرت این را نقل می‌کردند و یا انس از نزدیک شاهد این قضیه بوده در هر صورت به قدری موضوع زشت است که قابل تصور نیست.
پیامبر در جلوی مردم برهنه و عریان:
بخاری می‌نویسد:
حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ دِینَار، قَالَ سَمِعْتُ جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ، یُحَدِّثُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم کَانَ یَنْقُلُ مَعَهُمُ الْحِجَارَةَ لِلْکَعْبَةِ وَعَلَیْهِ إِزَارُهُ. فَقَالَ لَهُ الْعَبَّاسُ عَمُّهُ یَا ابْنَ أَخِی، لَوْ حَلَلْتَ إِزَارَکَ فَجَعَلْتَ عَلَی مَنْکِبَیْکَ دُونَ الْحِجَارَةِ. قَالَ فَحَلَّهُ فَجَعَلَهُ عَلَی مَنْکِبَیْهِ، فَسَقَطَ مَغْشِیًّا عَلَیْهِ، فَمَا رُیِیَ بَعْدَ ذَلِکَ عُرْیَانًا صلی الله علیه وسلم.
جابر بن عبد اللّه نقل می‌کند که رسول خدا همراه مردم سنگ‌های کعبه را جا به جا می‌نمودند در حالیکه لنگی بر تن داشتند; پس عباس عموی ایشان به ایشان گفت: ای فرزند برادرم اگر این لنگ را باز کنی و آن را بر روی دوشت بگذاری در زیر سنگ (راحت تر خواهی بود) پس ایشان لنگ را باز کرده و آن را بر روی دوش خود انداخت!!!; ناگهان بیهوش بر روی زمین افتاد; پس دیگر بعد از آن کسی حضرت را برهنه ندید!!!
بخاری، ج۱، ص ۹۶، ح۳۶۴، کتاب الصلاة، ب ۸، باب کَرَاهِیَةِ التَّعَرِّی فِی الصَّلاَةِ وَغَیْرِهَا.

وأخرج الترمذی عن عایشة قالت: قدم زید بن حارثة المدینة ورسول اللّه صلی اللّه علیه وسلم فی بیتی، فأتاه فقرع الباب، فقام إلیه رسول اللّه صلی اللّه علیه وسلم عریاناً یجرّ ثوبه، واللّه ما رأیته عریاناً قبله ولا بعده، فاعتنقه وقبّله. هذا حدیث حسن.
سنن ترمذی، ج ۵، ص ۷۶، ح ۲۷۳۲.

بنی اسراییل، موسی را لخت و عریان تماشا می‌کنند:
روی البخاری ومسلم عن أبی هریرة قال: قال رسول اللّه (صلی اللّه علیه وآله): إن موسی کان رجلا حییا ستیرا... فخلا یوما وحده، فوضع ثیابه علی الحجر، ثم اغتسل، فلما فرغ أقبل علی ثیابه لیأخذها، وإن الحجر عدا بثوبه فأخذ موسی عصاه وطلب الحجر، فجعل یقول: ثوبی حجر، ثوبی حجر، حتی انتهی الی ملأ من بنی إسراییل فرأوه عریانا، أحسن مما خلق اللّه وأبرأه ممّا یقولون.
صحیح بخاری، ج ۱، ص ۷۳، ح ۷۵، کتاب الغسل باب من اغتسل عریانا وحده فی الخلوه ـ صحیح مسلم، ج ۱، ص۱۸۳، کتاب الحیض باب جواز الاغتسال عریانا فی الخلوه. 
حضرت موسی سیلی بر صورت عزراییل می‌نوازد:
قریب به این اسطوره، قضیّه ای است که ابوهریره نقل می‌کند که حضرت موسی هنگام قبض روح، چنان سیلی به صورت عزراییل نواخت که چشم او از حدقه بیرون پرید، و او به خداوند از دست حضرت موسی شکایت نمود وگفت: اگر موسی مورد عنایت تو نبود، من هم با وی به سختی برخورد می‌کردم.
عن أبی هریرة، قال: أرسل ملک الموت إلی موسی (علیه السلام) فلمّا جاءه صکّه ففقأ عینه، فرجع إلی ربّه فقال أرسلتنی إلی عبد لا یرید الموت، قال: فردّ اللّه إلیه عینه.
صحیح مسلم، ج ۷، ص۱۰۰، کتاب الفضایل باب فضایل موسی ـ صحیح بخاری، ج ۲، ص۹۲، کتاب الجنایز باب من أحبّ الدفن فی الأرض المقدّسه.
وفی روایة عمّار، فقال: یا ربّ! عبدک موسی فقأ عینی، ولولا کرامته علیک، لشققت علیه.

فتح الباری ج ۶ ص ۳۱۵. 
شکی نیست که این مطالب بی اساس، با منطق قرآن که حضرت موسی را پیامبر مرسل و مخلص معرفی می‌کند، سازگاری ندارد: «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتَـبِ مُوسَی إِنَّهُ کَانَ مُخْلَصًا وَکَانَ رَسُولاً نَّبِیًّا» (مریم/ ۵۱)، «و در این کتاب از موسی یاد کن، زیرا که او پاکدل و فرستاده ای پیامبر بود».و با مقام عصمت و جایگاه والای او نزد خداوند تعالی منافات دارد: «وَ کَانَ عِندَ اللَّهِ وَجِیهًا»، (أحزاب/ ۶۹) «و موسی نزد خدا آبرومند بود».
و هم‌چنین روایتی که از ابو هریره نقل کرده‌اند که در قیامت هرچه از گنهکاران را وارد جهنم می‌کنند پر نمی‌شود تا آن‌گاه که خداوند تبارک وتعالی پای خود را در درون جهنّم می‌نهد و پر می‌شود:
عن أبی هریرة... یقال لجهنم: هل امتلأت؟ وتقول هل من مزید؟ فیضع الربّ تبارک وتعالی قدمه علیها فتقول: قطّ قطّ.
صحیح بخاری، ج ۶، ص ۴۸ و ص ۲۲۴.

فتاوی زشت مستند به اسراییلیات
ازدواج مشرقی با مغربی:
فإذا زوّج الرجل ابنته وهی فی المشرق برجل هو وأبوها فی المغرب، ولم یفترقا لیلاً ونهاراً حتی مضت مدّة ستّة أشهر، فولدت البنت فی المشرق، التحق نسب الولد بالرجل الذی هو وأبوها فی المغرب، مع أنّه لا یمکنه الوصول إلیها إلاّ بعد سنین متعدّدة; بل لو حبسه السلطان من حین العقد وقیّده، وجعل علیه حفظة مدّة خمسین سنة، ثمّ وصل إلی بلد المرأة فرأی جماعة کثیرة من أولادها، وأولاد أولادها، إلی عدّة بطون، التحقوا کلّهم بالرجل الذی لم یقرب هذه المرأة ولا غیرها ألبتة.
الفقه الإسلامی للزحیلی، ج ۷، ص۶۸۳. 

شیر حیوانی موجب رضاع می‌شود:
وأفتی محمد بن إسماعیل البخاری صاحب الصحیح: بأنّ لبن البهیمة ینشر الحرمة، فلو شرب اثنان أو أکثر من لبن شاة واحدة صاروا إخوة أو أخوات من الرضاعة... هذه المسألة کانت سبب إخراجه من بخارا.
المبسوط، ج ۳۰، ص۲۹۷، ج ۱، ص ۱۳۹.

حکم شخص یدخل بتمامه فی الفرج:
کتب أحمد بن محمد الصاوی من فقهاء المالکیّة: ... لو دخل شخص بتمامه فی الفرج، فلا نصّ عندنا، وقالت الشافعیّة: إن بدأ الدخول بـ «ذکره» اغتسل و إلاّ فلا....
حاشیه الشرح الصغیر علی أقرب المسالک للصاوی، ج ۲، ص ۱۶۴، ط مصر۱۳۹۲، حاشیه الدسوقی علی الشرح الکبیر، ج ۱، ص ۵.
قال عبد الحمید الشَرْوانی نزیل مکّة المکرّمة:... ولو دخل شخص فرج امرأة وجب علیهما الغسل ولو أدخل ذکره فی ذکر آخر وجب الغسل علی کلّ منهما کما أفتی به الرملی شیخنا... 
حواشی الشروانی علی تحفه المحتاج، ج ۱، ص ۲۶۰، کتاب الطهاره، ط. دار إحیاء التراث ـ بیروت.
رجل شقّ ذکره وأدخله فی إمریتین:
قال عبد الحمید الشَرْوانی: لو شقّ ذکره نصفین فأدخل أحدهما فی زوجة، والآخر فی زوجة أخری، وجب علیه الغسل دونهم... لو أدخل أحدهما فی قبلها، والأخری فی دبرها، وجب الغسل. 
حواشی الشروانی علی تحفه المحتاج، ج ۱، ص ۲۵۹، کتاب الطهاره، ط. دار إحیاء التراث ـ بیروت.
حکم رجل دخل فی بطن امرأة:
لو أنّ رجلاً دخل بطن امرأة من أسفل، فهل یجب علیه الغسل أم لا؟ فأجاب: إنّه لو دخل من رجلیه وجب علیه الغسل، وإذا دخل من جهة الرأس فلا یجب علیه الغسل.
ما لا یجوز فیه الخلاف لعبد الجلیل عیسی، ۹۰.

هم‌زمان با اجرای سیاست «حسبنا کتاب اللّه» و منع از تحدیث و نگارش احادیث پیامبر صلی الله علیه وآله و محو آثار مکتوب نبوی، دسیسه سازان بیکار ننشسته، جای خالی احادیث رسول خدا صلی الله علیه وآله را با نقل خرافات و روایات اسراییلی پرکردند! و مطالب تحریف شده ی کتب آسمانی گذشته را در تفسیر قرآن وارد کردند، به طوری که هم اکنون صدها حدیث و داستان از این دست در مجموعه‌های تفسیر اثری از قول صحابه، تابعین و اتباع تابعین ثبت شده است.

درخشش فقه اهل بیت (علیه السلام) در کشورهای اسلامی
با توجه به این که در سال‌های اخیر، در کشورهای اسلامی مشکلات جامعه بشری رو به افزایش گذاشته، برخی از دانشمندان و فقهای روشنفکر اهل سنت دریافته اند که احادیث صحیح رسیده از پیامبر گرامی(صلی الله علیه وآله) در میان کتب اهل سنت خیلی اندک و غالب فتاوای فقها بر خاسته از قیاس و استحسانات عقول بشری است و این چنین فقهی نمی‌تواند پاسخگوی این مشکلات باشد.

و از آنجایی که فرهنگ نورانیِ شیعه، برگرفته از سرچشمه اقیانوس بی کران علوم اهل بیت(علیهم السلام) می‌باشد، توانایی پاسخگویی به تمام مشکلات بشری در همه حوزه‌های سیاسی، فرهنگی و اقتصادی دارد، از این روی فقهای ژرف اندیش اهل سنت، برای حل برخی از معضلات پیچیده جامعه امروزی، نا گزیر شدند به سوی علوم اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) توجه کنند و مطابق فقه آل محمد(صلی الله علیه وآله) فتوا صادر کنند، و اینک چند نمونه از موارد را ذکر می‌کنیم.(گفتنی است در این بخش از فایلی که دوست عزیزم جناب آقای دکتر بی آزار شیرازی در اختیارم قرار داده بودند، حد اکثر استفاده را بردم.)

قانون رضاع از یک قطره به ۱۵ بار 
در مقدار رضاع و شیرخوردنی که موجب محرمیت و حرام شدن ازدواج میان دو کودک شیر خوار می‌گردد، در نظر بعضی از مذاهب اربعه مانند، حنفیان و مالکیان و حنبلیان، با نوشیدن کمی و لو یک قطره شیر، محرمیت ایجاد می‌گردد واز نظر شافعیان و نظر راجح حنابله پنج بار شیرخوردن عامل محرم شدن دو کودک می‌شود.

ولی در فقه شیعه برخواسته از احادیث اهل بیت(علیهم السلام)، شیرخوارگی باید به اندازه ای باشد که باعث رویش گوشت و محکم شدن استخوان کودک گردد و یا از نظر مدت، یک شبانه روز پشت سر هم و یا از نظر تعداد، پانزده مرتبه باشد. 
شیخ محمود شلتوت رییس دانشگاه الازهر، نظر شیعه را بر می‌گزیند واعلام می‌دارد:
من شخصا دلیل شیعه را قویتر دانسته و بر طبق رأی شیعه در این قسمت فتوی می‌دهم.
مجله رسالة الاسلام، چاپ دار التقریب قاهره، شماره ۲ سال ۱۱ ص ۲۱۷.
زیرا عنوان امهات در قرآن: «وَامُّهَاتِکُم اللاتِی اَرضَعْنَکُم» مدتی را می‌طلبد که مفهوم مادری را برای کودک شیرخوار ایجاد کند و طبیعی است که با خوردن یک قطره شیر یا سه یا پنج نوبت، عاطفه و شوق مادری میان آن دو پدید نمی‌آید.
الفتاوی، نوشته شیخ محمود شلتوت، ص ۲۸۳ چاپ قاهره، دار الشروق.
عدول از قانون سه طلاق به یک طلاق 
از نظر پیشوایان مذاهب چهارگانه اگر مردی به زنش بگوید: «من تو را سه طلاقه کرده ام»، سه طلاق محسوب می‌شود و دیگر حق رجوع ندارد ولی از نظر فقه اهل بیت(علیهم السلام)، یک طلاق محسوب می‌گردد. 
در سال ۱۹۲۹ این قانون در مصر طبق مذهب شیعه، تغییر یافت و در ماده سوم از قانون شماره ۲۵، تصریح شد که: «طلاقی که با عدد همراه است چه با لفظ و چه با اشاره، یک طلاق بیشتر محسوب نمی‌شود».
این تغییر از مذهب حنفی به مذهب جعفری به خاطر مصلحت خانواده و یسر و آسانی بر مردمی است که دچار چنین طلاقی می‌شوند.
احکام الأسرة،تألیف محمد مصطفی شلبی، ص ۴۸۹.
ماده ۹۰ قانون خانواده اردن تصریح می‌کند که: «طلاق مکرر در مجلس واحد، یک طلاق محسوب می‌شود».
القرارات الاستینافیه فی اصول المحاکمات الشرعیه و اصول الدعوی، نوشته قاضی احمد داوود، ج ۲، ص ۹۱۲، شرح قانون الاحوال الشخصیه الاردنی نوشته: دکتر محمد السرطاوی، ج ۲، ص ۳۲۶.
و ماده ۱۰ قانون امارات نیز، تصریح می‌کند که: «طلاقهای پی در پی یا متعدد در یک مجلس یک طلاق محسوب می‌شود». 
حداکثر بارداری از دو سال به ۹ ماه
حد اکثر دوران حاملگی از نظر حنفیان دو سال و از نظر مالکیان وشافعیان وحنبلیان چهار سال و از نظر لیث بن سعد وعباد بن عوام، پنج سال واز نظر زهری هفت سال و این قول دیگری از مالک است. 
ولی از نظر فقهای شیعه حداکثر دوران حاملگی ۹ ماه است و بعضی گفته اند ۱۰ ماه و برخی یکسال کامل نه بیشتر. 
در مصر زنانی فاسد، فرزندان نامشروع را به شخص ثروتمند مرده ای نسبت می‌دادند و به نظر فقهای حنفی استناد می‌کردند که حداکثر دوران بارداری تا دو سال است، وزارت دادگستری مصر مسئله را به پزشکی قانونی ارجاع داد و پزشکی قانون نظر فقه امامیه را مورد تأیید قرار داد.
معجم فقه السلف عتره و صحابه و التابعین، تألیف محمد المنتصر الکتانی، ص ۲۶۲.
از این روی در محاکم قضایی مصر، مطابق قانون شماره ۲۵ سال ۱۹۲۹، ماده ۱۵، حداکثر دوران بارداری را که مطابق فقه امامیه یک سال قرار داده بودند، عمل می‌شود.
الاحوال الشخیة، نوشته محمد محیی الدین، ص ۴۷۴.
از عدم جواز تا جواز وصیت برای وارث 
از نظر مذاهب اربعه اهل سنت وصیت برای وارث جایز نیست ولی از نظر فقه اهلبیت جایز است. 
قانون وصیت در مصر در ماده ۳۷ سال ۱۹۴۶، نظر اهل بیت را پذیرفت و وصیت برای وارث را در حدود ثلث بدون اجازه ورثه اجازه داد.
الفقه الاسلامی وأدلّته نوشته دکتر وهبه زحیلی، ج ۱۰، ص ۷۴۷۸. 
شیخ محمد زکریا البردیسی استاد دانشکده دانشگاه قاهره می‌گوید: «ما در قوانین جدید خانواده در جواز وصیت برای وارث به مذهب شیعه عمل کردیم و مذاهب چهارگانه تسنن را که وصیت برای وارث را اجازه نمی‌داد رها ساختیم، واین همگام با مصالح مردم در دایره کتاب و سنت است».
دعوه التقریب قاهره، المجلس الاعلی للشیون الاسلامیة ۱۴۱۲ هـ، ص ۲۴۱.

توسعه وقت رمی جمرات 
از نظر جمهور فقهای مذاهب اربعه وقت رمی جمرات بعد از زوال است واین امر باعث شده که هر سال به سبب ازدحام جمعیت میلیونی، عده ای کشته شوند، عده ای از فقهاء عربستان سعودی بر آن شده اند که به استناد فقه امام باقر (علیه السلام) وقت رمی جمرات را از صبح قرار دهند.

علامه شیخ زرقاء می‌نویسد: «در روز دوم از ایام عید، جمهور فقهاء برآنند که وقت رمی از زوال آغاز می‌شود و رمی قبل از ظهر صحیح نیست، ولی در این مسئله امام باقر محمد بن علی از آل البیت (علیه السلام) مخالفت کرده اند... و بنابراین در این ایام از اول صبح، می‌توان رمی کرد و بر مکلف است که از یکی از مذاهب معتبر هر کدام که باشد پیروی کند و خداوند از وی می‌پذیرد.»

فتاوی مصطفی الزرقاء، ص ۱۹۶، به اهتمام مجدی احمد مکی، چاپ دمشق، دار القلم، ۱۴۲۰. 
دکتر عبد الوهاب ابو سلیمان عضو کبار العلماء عربستان سعودی می‌نویسد: مذهب شیعه زیدی و امامی بنا به نظر امام ابو جعفر الباقر (علیه السلام) رمی جمرات را از صبح می‌دانند... واین نظر منسجم با مقاصد شریعت مطهره در رفع حرج، و جلوگیری از خونریزی، و حفظ نفوس است. 
مجله البحوث الفقهیّه المعاصره، شماره ۴۹، سال ۱۳، ص ۱۲۲، شوال - ذیقعده و ذیحجه سال ۱۴۲۱ هـ. ق.
دکتر قرضاوی رییس مجمع اتحادیه جهانی علمای مسلمین نیز همین نظریه را داده است.
مجله المجتمع کویت، شماره ۱۳۴۳، ص ۴۶، سال ۱۳۱۹ هـ.


دکتر سید محمد حسینی قزوینی
 



سایت شیعه نیوز