رسول خدا نیز امتحان میدهد
امام صادق علیه السلام فرمود: شبی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را به آسمان سیر دادند به حضرتش گفتند: خدای متعال تو را در سه مورد آزمایش میکند تا ببیند چگونه صبر توانی کرد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عرض کرد:
پروردگارا، تسلیم فرمان توام و جز به نیروی تو صبر نتوانم داشت؛ این چیزها کدام است؟ گفتند: اول گرسنگی و ایثار نیازمندان بر خود و خانواده خودت. گفت: پروردگارا، پذیرفتم و رضا دادم و تسلیم هستم و توفیق و صبر از توست. دوم تکذیب و ترس شدید (از سوی دشمنان) و جانبازی در جنگ با کافران با مال و جان، و صبر بر آزار آنان و آزار منافقان و درد و جراحت در جنگ. گفت: پروردگارا، پذیرفتم و رضا دادم و تسلیم هستم و توفیق و صبر از توست. سوم قتل و کشتاری که خاندان تو پس از تو بدان گرفتار میآیند؛ اما برادرت علی از امت تو ناسزا و درشتی و سرزنش و محرومیت و انکار و ستم میبیند و سرانجام به شهادت میرسد. گفت: پروردگارا. پذیرفتم و رضا دادم و تسلیم هستم و توفیق و صبر از توست. گفتند: و اما دخترت مورد ستم و محرومیت واقع میشود و حقش را که تو به او دادی به زور میگیرند و او را با آنکه آبستن است میزنند و بدون اجازه وارد بر او و بر حریم و منزلش میشوند، و بیحرمتی به او میرسد و مدافعی نمییابد و بچهاش را از آن زدن سقط میکند و از شدت همان ضرب جان میسپارد.
(ابنحجرعسقلانی در لسان المیزان ۱ / ۲۶۸ در شرح حال احمدبن محمد سریبن یحییبن ابیدارم محدث کوفی گوید: “محمدبن احمدبن حمّاد کوفی حافظ پس از آنکه تاریخ مرگ او را یاد کرده گوید: او در بیشتر عمرش درستعقیده بود اما در اواخر عمر بیشتر، تبهکاریها (ی خلفا) را بر او قرایت میکردند. روزی در مجلس او بودم و مردی بر او چنین میخواند: فلانی با لگد به سینه فاطمه زد به طوری که کودک خود محسن را سقط کرد...”. و ابن ابیالحدید در شرح نهجالبلاغة ۱۴ / ۱۹۳ گوید: “ابوجعفر نقیب گفت: هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خون هبّاربن اسود را مباح کرد از آن رو که زینب دختر آن حضرت را (هنگام هجرتش به مدینه) ترسانید و او بچهاش را سقط کرد، معلوم است که اگر زنده بود بیشک خون کسی را که فاطمه را ترسانید و او بچهاش را سقط کرد مباح مینمود”. و شهرستانی در ملل و نحل ۱ / ۵۷ گوید: “ابراهیمبن یساربن هانی نظّام گفتهاست: دومی در روز بیعت با اولی لگد به شکم فاطمه زد و او بچه انداخت، و فلانی فریاد میزد که خانهاش را با هر که در آن است آتش بزنید؛ در صورتی که در خانه جز علی و فاطمه و حسن و حسین - علیهم السلام - کسی نبود”. و بلاذری (متوفای ۲۷۹) در انسابالاشراف ۱ / ۵۸۶ گوید:
“اولی نزد علی برای بیعت گرفتن فرستاد و او بیعت نکرد، پس خودش آمد و مشعلی روشن به دست داشت، فاطمه جلو در با او روبرو شد و گفت: ای پسر... آیا میخواهی خانه را بر سرم آتش بزنی؟ او گفت: آری، این اکیداً مطابق همان چیزی است که پدر آورده است”. و ابنعبدربّه اندلسی در عقدالفرید ۵ / ۱۳ گوید: “کسانی که از بیعت با اولی سر برتافتند علی و عباس و زبیر و سعدبن عباده بودند. علی و عباس و زبیر در خانه فاطمه نشستند تا آنکه اولی مردی را -که راوی نام برد- به سوی آنان فرستاد تا از خانه فاطمه خارج شوند و به او سفارش کرد که اگر سرباز زدند با آنان نبرد کن، او هم با شعلهای از آتش پیش آمد بدین قصد که خانه را بر سر آنان آتش زند، فاطمه آنها را دید و گفت: ای پسر... آمدهای که خانه ما را آتش بزنی؟ گفت: آری”. ابن قتیبه دینوری (متوفای ۲۷۶) در الامامة و السیاسة ۱ / ۱۲ گوید: “پس (دومی) هیزم خواست و گفت: سوگند به آن که جانم در دست اوست یا خارج شوید یا آنکه خانه را بر سر اهلش آتش خواهم زد؛ به او گفتند: ای... فاطمه در این خانه است! گفت: گرچه او هم در خانه باشد!”) پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گوید:
گفتم: انّا للَّه و انّا الیه راجعون، پروردگارا، پذیرفتم و تسلیم هستم و توفیق و صبر از توست. گفتند: و تو را از آن دختر به همسری برادرت دو فرزند است که یکی را به مکر و حیله میکشند و بدنش را برهنه میکنند و شمشیر و نیزه بر او میزنند، و همه این کارها را امت تو با او میکنند. گفتم: پروردگارا، پذیرفتم و تسلیم هستم، انّا للَّه و انّا الیه راجعون...
(کاملالزیارات / ۳۳۲، باب ۱۰۸.)
سایت فطرت