ران ملخی ناقابل
ای قایم موعود، درود.
ای بهار دوران، سلام.
سلامی به بلندای سروْگونه ی روحت.
درودی، به وسعتِ دریاگونه ی بیکرانِ مهرت.
و درود بی شمار و سلام بی پایان الهی، به تو چون کسی که، دربیان وصفت، حقْ شناسی نتوانم؛
و زبان قاصر و قلم الکنم، ناتوان تر از آن است که، برگزیدهْ انسانی چون تورا، بستایم.
این همه، کم؛ توشه ای قابل و درخورِ شأن تو نیست، چنته ام خالی است.
پس بزرگوارانه و سخاوتمندانه، این دلواژههایم را پذیراباش، ای کسی که بزرگی و سخاوت، از تو نامْ، وامداراست.
راستی، تودر نام و نسب هم، بی نظیر و یگانه ای.
مهربانْ آقایی که، نسب از دو پیامبر و پادشاه دارد؛
کریمْ اربابی که سلسله ی امامتش، به دو سبط پیامبر(صلوات الله علیه و آله و سلم) میرسد؛
و مهرورزْْ مادری که همه ی دوران ها، به دور معرفت مادرش، میچرخد.
وه که چه زیباست این آقا و چه رفیعْ مقام و بلندْجایگاه است این مولا.
ناگفته پیداست، که آن چه از سیاهی بر سفیدی رفت، درصورت بود، نه در سیرت، ای بزرگْ مردِ یوسفْ صورت و ای جوانمردِ محمدْسیرت.
گفته اند و میگویند، هرآن چه خوبان دارند، تو همه را باهم داری، پس چنین است که همه ی أنبیاء و پیشگام آن ها، خدایت، انتظار ظهورت را میکشند.
تو همان آقایی که به هنگام زمزمههای شبانه ات، شیعیانت را فراموش نمیکنی و خرمن گناهان از ظلم به خود و دیگران را، به آتش ثواب اعمالت، میسوزانی.
ای انیس دل ها،
سکوت عالم رؤیاهایمان را با حضور مصوت کریمانه ات بشکن و خزانِ به زردگراییده ی انتظارِ سبزمان را، بادعای پدرانه ات برای کسب توفیق دربندگی و تمسک به کتاب زندگی و دامان پاکِ پر از مهرت، به بهاری سبزتر، مبدل کن.
چشم به راهت میمانیم.
نویسنده: جعفری
والقلم