دو نامه جعلی بین عمر و یزدگرد سوم
اشاره: چندی است که به طور گسترده در اینترنت و برخی مجالس، سخن از نامههایی به میان میآید که مدعیاند بین یزدگرد و خلیفه دوم رد و بدل شده است. با دقت در محتوای این نامهها جای تردید نمیماند که به دست عدهای ناشی جعل شده اند و متاسفانه به نظر میرسد برخی با سوءاستفاده از تعلقات ملی و میهنی مردم، بر آنند که به جای پرداختن به حقیقت و بازگویی افتخارات واقعی ایرانیان، زمینه را به گونهای فراهم آورند که به اصل اسلام بتازند و از ورود آن به این دیار چنان یاد کنند که هیجان جمعی ناآشنا به تاریخ را برانگیزند و آن گاه دیگر اهداف خویش را پی بگیرند. اگر هم خوشبین باشیم و این کار را به منظور درخشان نشان دادن تاریخ این سرزمین و نمودی از طرز نگرش والای ایرانیان باستان به پارهای از مقولات اجتماعی و دینی به شمار آوریم، باز روا نیست چشمپوشانه بگذریم و به یاد میهندوستان واقعی نیاوریم که برای وصول به هدف درست، نمیتوان راهی نادرست را در پیش گرفت. مطمین باشیم که به قول نویسندة دانشور مقاله حاضر: «در تاریخ حقیقی و راستین ما، بهاندازهای نقاط روشن هست که نیازی به استفاده از این شیوهها و حاجتی به جعل و تزویر نیست.»
پیشاپیش از جریحهدار شدن احساسات خوانندگان ارجمند ـ به سبب کاربرد برخی واژگان اهانتآمیزـ پوزش میخواهیم و یادآور میشویم که در نقد و بررسی هر متنی، چارهای جز نقل آن نیست.
در برابر گروه طالبان و جریانهای مشابه آن در کشورهای مختلف، که همه مقدسات اسلامی را در خدمت اهداف جاهلانه و خشونتطلبانة خود درآوردهاند، آری در نقطه مقابل آنها، کسانی پا به میدان نهاده و راه چاره را در آن دیدهاند که با تخطیه و تخریب مبانی دینی، به خیال خود تکیهگاههای آن جریانها را نابود کنند؛ یا با جعل گزارشها و سند سازی و نشر شایعات بیاساس، حقایق را وارونه جلوه دهند و تاریخ را به شکل دلخواه خود ـ اما با فرسنگها فاصله از تاریخ حقیقی ـ ارائه نمایند. به عنوان نمونهای از این اقدامات، نخست دو نامهای را که ادعا شده یزدگرد سوم، آخرین پادشاه ساسانی و خلیفه دوم برای یکدیگر فرستادهاند، با هم بخوانیم:
«نامه عمر به یزدگرد سوم ساسانی و پاسخ یزدگرد به آن
یک سند تاریخی/ ایران ما ـ آنچه برای آگاهی هموطنان ارجمند ایرانی در ذیل میآید، متن ترجمه نامه خلیفه دوم به یزدگرد سوم ساسانی و پاسخ یزدگرد به او میباشد. نسخه اصلی این نامهها در موزه لندن نگهداری میشود. زمان نگاشته شدن این نامهها مربوط میشود به پس از جنگ قادسیه و پیش از جنگ نهاوند که حدوداً چهار ماه به طول انجامید:
از عمر بن الخطاب خلیفه مسلمین، به یزدگرد سوم شاهنشاه پارس
یزدگرد! من آینده روشنی برای تو و ملت تو نمیبینم، مگر اینکه پیشنهاد مرا بپذیری و با من بیعت کنی. تو سابقا بر نصف جهان حکم میراندی؛ ولی اکنون که سپاهیان تو در خطوط مقدم شکست خوردهاند و ملت تو در حال فروپاشی است، من به تو راهی را پیشنهاد میکنم تا جانت را نجات دهی.
شروع کن به پرستش خدای واحد، به یکتاپرستی، به عبادت خدای یکتا که همه چیزرا او آفریده. ما برای تو و برای تمام جهان پیام او را آوردهایم، او که خدای راستین است. از پرستش آتش دست بردار و به ملت خود فرمان بده که آنها نیز از پرستش آتش که خطاست، دست بکشند. به ما بپیوند. الله اکبر را پرستش کن که خدای راستین است و خالق جهان. الله را عبادت کن و اسلام را به عنوان راه رستگاری بپذیر. به راه کفرآمیز خود پایان بده و اسلام بیاور و الله اکبر را منجی خود بدان.
با این کار زندگی خودت را نجات بده و صلح را برای پارسیان به دست آر. اگر بهترین انتخاب را میخواهی برای عجمها (لقبی که عربها به پارسیان میدادند به معنی کودن و لال) انجام دهی، با من بیعت کن. الله اکبر.
خلیفه مسلمین، عمربن الخطاب
***
پاسخ یزدگرد:
از شاه شاهان، شاه پارس، شاه سرزمینهای پرشمار، شاه آریاییها و غیر آریاییها، شاه پارسیان و نژادهای دیگر از جمله عربها، شاه فرمانروایی پارس، یزدگرد سوم ساسانی به عمربن الخطاب، خلیفه تازیان (لقبی که پارسیان به عربها میدهند به معنی سگ شکاری)
به نام اهورامزدا، آفریننده زندگی و خرد
تو در نامهات نوشتهای میخواهی ما را به راه راست هدایت کنی، به راه خدای راستینت، الله اکبر؛ بدون اینکه هیچگونه آگاهی داشته باشی که ما که هستیم و چه را میپرستیم. این بسیار شگفتانگیز است که تو لقب فرمانروای عربها را برای خودت غصب کردهای، آگاهی و دانش تو نسبت به امور دنیا به همان اندازه عربهای پست و مزخرفگو و سرگردان در بیابانهای عربستان و انسانهای عقبمانده بیابانگرد است.
[...] تو به من پیشنهاد میکنی که خداوند یکتا را بپرستم، در حالی که نمیدانی هزاران سال است کهایرانیان خداوند یکتا را میپرستند و روزی پنج بار به درگاه او نماز میخوانند. هزاران سال است که در ایران، سرزمین فرهنگ و هنر این رویه زندگی روزمره ماست. زمانی که ما داشتیم مهربانی و کردار نیک را در جهان میپروراندیم و پرچم پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک را در دستهایمان به اهتزاز درمیآوردیم، تو و پدران تو داشتند سوسمار میخوردند و دخترانتان را زنده به گور میکردید.
شما تازیان که دم از الله میزنید، برای آفریدههای خدا هیچ ارزشی قایل نیستید. شما فرزندان خدا را گردن میزنید، اسرای جنگی را میکشید، به زنها تجاوز میکنید، دختران خود را زنده به گور میکنید، به کاروانها شبیخون میزنید، دسته دسته مردم را میکشید، زنان مردم را میدزدید و اموال آنها را سرقت میکنید. قلب شما از سنگ ساخته شده است. ما تمام این اعمال شیطانی را که شما انجام میدهید، محکوم میکنیم. حال با اینهمه اعمال قبیح که انجام میدهید، چگونه میخواهید به ما درس خداشناسی بدهید؟
تو به من میگویی از پرستش آتش دست بردارم. ما ایرانیان عشق به خالق و قدرت خلقت او را در نور خورشید و گرمی آتش میبینیم. نور و گرمای خورشید و آتش ما را قادر میسازد که نور حقیقت را ببینیم و قلبهایمان برای نزدیکی به خالق و به همنوع گرم شود. این به ما کمک میکند تا با همدیگر مهربانتر باشیم و این نور اهورایی را در اعماق قلبمان روشن میسازد. خدای ما اهورا مزداست و این بسیار شگفتانگیز است که شما تازه او را کشف کردهاید و نام الله را بر روی آن گذاردهاید. اما ما و شما در یک سطح و مرتبه نیستیم، ما به همنوع کمک میکنیم، ما عشق را در میان آدمیان قسمت میکنیم، ما پندار نیک را در بین انسانها ترویج میکنیم، ما هزاران سال است که فرهنگ پیشرفته خود را با احترام به فرهنگهای دیگر بر روی زمین میگسترانیم، در حالی که شما به نام الله به سرزمینهای دیگر حمله میکنید، مردم را دسته دسته قتل عام میکنید، قحطی به ارمغان میآورید و ترس و تهیدستی به راه میاندازید، شما اعمال شیطانی را به نام الله انجام میدهید. چه کسی مسیول اینهمه فاجعه است؟ آیا الله به شما دستور داده قتل کنید، غارت کنید و ویران کنید؟ یا اینکه پیروان الله به نام او این کارها را انجام میدهند؟ و یا هردو؟
شما میخواهید عشق به خدا را با نظامی گری و قدرت شمشیرهایتان به مردم یاد بدهید. شما بیابانگردهای وحشی میخواهید به ملت متمدنی مثل ما درس خداشناسی بدهید. ما هزاران سال فرهنگ و تمدن در پشت سر خود داریم. تو به جز نظامیگری، وحشی گری، قتل و جنایت چه چیزی را به ارتش عربها یاد دادهای؟ چه دانش و علمی را به مسلمانان یاد دادهای که حالا اصرار داری به غیر مسلمانان نیز یاد بدهی؟ چه دانش و فرهنگی را از الله ات آموختهای که اکنون میخواهی به زور به دیگران هم بیاموزی؟
افسوس و ای افسوس... که ارتش ما از ارتش شما شکست خورد و حالا مردم ما مجبورند همان خدای خودشان را این بار با نام الله پرستش کنند و همان پنج بار نماز را بخوانند؛ ولی این بار با زور شمشیر باید عربی نماز بخوانند؛ چون گویا الله شما فقط عربی میفهمد.
من پیشنهاد میکنم که تو و همدستانت به همان بیابانهایی که سابقاً عادت داشتید در آن زندگی کنید، برگردید. آنها را برگردان به همان جایی که عادت داشتید جلوی آفتاب از گرما بسوزند، به همان زندگی قبیلهای، به همان سوسمار خوردنها و شیر شتر نوشیدنها.
من تو را نهی میکنم از اینکه این دستههای دزد را در سرزمین آباد ما رها کنی، در شهرهای متمدن ما و در میان ملت پاکیزه ما. این چهارپایان سنگدل را آزاد مگذار تا مردم ما را قتل عام کنند، زنان و فرزندان ما را بربایند، به زنهای ما تجاوز کنند و دخترانمان را به کنیزی به مکه بفرستند. نگذار این جنایات را به نام الله انجام دهند، بهاین کارهای جنایتکارانه پایان بده.آریاییها بخشنده، خونگرم و مهمان نوازند، انسانهای پاک به هر کجا که بروند، تخم دوستی، عشق، آگاهی و حقیقت را خواهند کاشت؛ بنابراین آنها تو و مردم تو را به خاطر این کارهای جنایتکارانه مجازات نخواهند کرد. من از تو میخواهم که با اللهاکبرت در همان بیابانهای عربستان بمانی و به شهرهای آباد و متمدن ما نزدیک نشوی، به خاطر عقاید ترسناکت و به خاطر خوی وحشیگریات.
یزدگرد سوم ساسانی»
***
پس از ملاحظه دو نامه مزبور، پرسشهایی برای ما مطرح میشود که پیش از ارائه آنها، لازم میدانم یادآور شوم که من هرگز درصدد ردّیه نویسی بر پیروان آیین زرتشت و تخطیه روحانیان معاصر و گذشتة ایشان نیستم؛ و هم نمیخواهم کهایران عصر ساسانی را به عنوان بدترین ظلمتکدهها معرفی کنم. نه! من آیین زرتشت را بدون هیچ شبههای، از ادیان الهی و آسمانی میدانم و به همه پیشوایان و پیروان راستین آن ـ در گذشتههای دور و نزدیک و در جهان امروز ـ حرمت فراوان مینهم و در گفتارهای متعدد، بهوضوح نشان دادهام که فرهنگ و حکمت اسلامی و فرزانگان و عارفانی که در دامان آن پرورش یافتهاند، سخت وامدار فهلویان و خسروانیان و مغان خردمند ایران باستاناند. حکومت ساسانی را نیز پدیدآرندة یکی از بزرگترین تمدنهای بشری میشمارم که در طول قرنهای متوالی، حتی در میان اقوام بیگانه در سرزمینهای دوردست، تأثیرات ژرف مثبتی داشته است. منتهی سندسازی و دروغ پردازی ـ به عنوان ارائه افتخارات ملی ـ و قلب واقعیتهای تاریخی و تحریف حقایق را نیز ناروا میشمارم، و آن را به زیان افتخارات و سرفرازیهای اصیل ملت خود میدانم؛ و اقدام به مقابله با آن را از این جهت ضروری میشمارم که مبادا کسانی گمان برند آنچه را هم ما در تاریخ خود به آن مینازیم، مبتنی بر اینگونه مدارک و گزارشهای بی پایه است.
آنچه را هم ناگزیرم به عنوان نقطه ضعفهای جامعة ایران در عصر ساسانی مطرح کنم، یکی به دلیل آن است که بررسی کافی در پیرامون دو نامة مذکور، جز با توجه بهاین حقایق تلخ ممکن نیست، و دیگر آنکه ثابت شود ما در عین ارج نهادن به همه روشناییها و خردمندیها و نیکیها در گذشتة خود، آنچه را شایسته نبوده، نادیده نینگاشتهایم؛ و با وجود آنچه در ستایش و تقدیس آیین و فرهنگ باستانی خویش و پیشروان و نمادهای آن میگوییم، نقش ویرانگر قدرت را در مسخ و مشوّه ساختن گوشههایی از چهرة آیین و فرهنگ منکر نیستیم؛ و اعتراف به وقوع خطاها و پیش چشم داشتن آنها را علاوه بر نشانة انصاف و واقعبینی، راهی برای پرهیز از سقوط دوباره در دامهای مشابه آنها میشماریم.
اینک برویم به سراغ پرسشها:
الف) در طول بیش از ۱۴۰۰ سال که از روزگار خلیفه دوم و یزدگرد میگذرد، این دو نامه در تألیفات کدام یک از مورخان و محققان بزرگ قدیم و جدید ایرانی و اروپایی که حوادث مربوط به جنگهای صدر اسلام را گزارش کردهاند، نقل شده است؟ من به بسیاری از کتابهایی که ولو احتمال ضعیفی برای وجود این دو نامه ـ یا منقولاتی از آن دو ـ در آنها بود، مراجعه کردم. به کتابهایی همچون: تاریخ سیاسی ساسانیان (تألیف دکتر مشکور)، ایران در زمان ساسانیان (تألیف کریستن سن)، ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان (تألیف نولدکه، ترجمة زریاب خویی)، از پرویز تا چنگیز (تألیف تقیزاده)، تمدن ایران ساسانی (تألیف ولادیمیر گریگورویچ لوکونین)، ایران در آستانه یورش تازیان (تألیف آ.ای کولسنیکف)، مطالعاتی درباره ساسانیان (تألیف کنستانتین اینوسترانتسف)، و از منابع قدیمی کتابهای تاریخ طبری، ابنکثیر و غیره. در هیچ یک از این مآخذ، نام و نشانی از دو نامه با چنین محتویاتی ندیدم و از همة آگاهان درخواست میکنم در صورتی که اطلاعی در این مورد دارند، مرا بی خبر نگذارند.
ب) مشخصات هر یک از دو نامهای که ادعا میشود خلیفه و یزدگرد به یکدیگر نوشتهاند و نسخة اصلی هر دو در موزه لندن است (!؟) چیست؟ دو نامه بر روی کاغذ کتابت شده یا چیز دیگر؟ خط آن چه خطی است؟ مهر و تزیینات احتمالی آن چگونه است؟ هر کدام با چه شمارهای در موزة لندن ثبت شده؟ چه کسی اصالت آنها را تأیید کرده؟ علاوه بر این، اگر واقعا چنین نامههایی هست، برای اثبات اصالت آنها و ثبت در تاریخ و استفادة محققان، لازم است که نه فقط متن آنها به همان زبان اصلی منتشر شود، بلکه باید از روی متن آنها عکسبرداری شود و عکس هر دو منتشر شود و سپس با توجه به خط و کاغذ و انشای هر یک از دو نامه، و تاریخ و مهر و دیگر خصوصیات آن، از سوی کارشناسان در مورد اصالت آن اظهارنظر شود.
ج) بیشتر موزهها و مؤسسات معتبر علمی، برای اینکه داشتههای ارزشمند و مهم خود را عرضه کنند و اهمیت خود را نشان دهند، اسناد تاریخی مهمی را که در اختیار دارند، در ضمن فهرستها و کاتالوگها و... معرفی و منتشر میکنند تا توجه محققان، به مؤسسة آنها جلب و موجب مزید اعتبار آنها گردد. اینک اگر چنین کاری در مورد دو نامة مزبور، از سوی موزة لندن صورت گرفته، باید پرسید که در کجا و چگونه؟ لطف کنند تصویر آنچه را در این مورد نوشته و چاپ شده، منتشر کنند ـ با ذکر منبع به صورت دقیق و محل و تاریخ چاپ.
د) جعلکننده دو نامة کذایی که اشراف و احاطة عجیبی بر تاریخ دارد(!) مدعی است که در میان دو جنگ قادسیه و نهاوند «حدوداً چهار ماه طول کشید.» در حالی که اگر ایشان، حتی یکی از منابع دم دستی را خوانده بود، چنین حرف خندهآوری نمیزد؛ زیرا جنگ قادسیه در سال ۱۴هـ. ۶۳۵م (فرهنگ معین، ج ۶، ص ۱۴۲۴) و جنگ نهاوند در سال ۲۱هـ. ۶۴۲ م (تاریخ سیاسی ساسانیان، مشکور، ج ۲، ص ۱۳۷۴) روی داد و فاصلة میان دو جنگ، حدود هشت سال بوده نه حدود چهار ماه!
هـ) از توضیحات دقیق مترجم مجهول دو نامه برمیآید که ایشان با تسلط بیمانند خود در زبان عرب، پنداشتهاند عربها کلمه عجم را از این جهت بهایرانیان اطلاق میکردهاند که آنان را کودن و لال میدانستهاند و این واژه را به جای دشنام به کار میبردهاند. در حالی که اگر مترجم دانشمند میهنپرست ما کمترین آشنایی با شاهکارهای ادبی فارسی داشت، میفهمید کهاین کلمه در آثار بزرگترین شاعران و نویسندگان ایران به کار رفته و اگر چنان بود که مترجم و بلکه جعل کنندة آن دو نامه پنداشته، محال بود که آنان از این واژه استفاده کنند. بنگرید:
فردوسی: کجا شد فریدون و ضحاک و جم؟
مـهـان عـرب، خـسروان عـجم
سنایی: مرد را چون هنر نباشد کم
چه ز اهل عرب، چه ز اهل عجم
نظامی: همه ملک عجم خزانة من
در عرب ماند خیلخانة من
سعدی: که را دانی از خسروان عجم
ز عهد فریدون و ضحاک و جم
نیز: چنین گفت شوریدهای در عجم
به کسری که:ای وارث ملک جم
همچنین احادیث بسیاری از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه (علیه السلام) در ستایش ایرانیان وارد شده که در آن احادیث، از ایرانیان با عنوان عجم یاد کردهاند؛ آنگاه بسیار مضحک است که کسی بگوید آن بزرگواران، در همان سخنانی کهایرانیان را ستودهاند، آنان را تحقیر کرده و به آنان دشنام دادهاند. این هم یک نمونه از احادیث مزبور که دو محدث بزرگ اهل سنت ـ حاکم و ذهبی ـ به روایت از عبدالله پسر خلیفه دوم از حضرت رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کردهاند: «لو کان الایمان معلقاً بالثریا، لناله رجال من العجم و اسعدهم به الناس: اگر ایمان به ستارة پروین آویخته باشد، مردانی از عجم به آن خواهند رسید.» (مستدرک حاکم، ج ۴، ص ۳۹۵- متن و پاورقی) و البته حدیث دیگری با این عبارت نیز از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده و آن نیز درست و به همین معناست: «و لو کان الدین معلقاً بالثریا، لناله رجال من فارس». (تفسیر کشفالاسرار، ج ۹، ص ۱۹۸)
به علاوه اگر خلیفه چنین نامهای نوشته و در آن، ایرانیان را عجم (به عنوان یک دشنام) خوانده بود، چگونه پس از جنگ قادسیه و بلکه قبل از آن، هزاران ایرانی به سپاه اعزامی از سوی آن خلیفه پیوستند و در میدانهای جنگ، کمکهای سرنوشتساز به آن سپاه کردند؟ این هم گزارشی به قلم دکتر مشکور از محققان معاصر ایران:
«در جنگ قادسیه چهارهزار تن دیلمی که از دلیران گیلان و گارد مخصوص شاهنشاه بودند، از دیگر سپاهیان کناره گرفته و به میدان نرفتند و پس از شکست ایرانیان، جانب عرب را گرفته، اسلام را پذیرفتند. بسیاری از سرداران ایرانی نیز خود را تسلیم سپاه عرب مینمودند و حتی علیه لشکریان ایران به جنگ پرداخته و در نزد عرب قبول خدمت میکردند.» (تاریخ سیاسی ساسانیان، مشکور، ج ۲، ص ۱۳۹۵ـ برای منبع قدیمی بخشی از این روایت نیز بنگرید به ترجمة تاریخ طبری، ج ۵، ص ۱۷۴۱؛ توضیحات بیشتر نیز در دنبالة همین گفتار خواهد آمد.)
البته در میان هر قومی، در پارهای موارد، نام اقوام دیگر که با زبان آن قوم آشنا نبودهاند، مجازاً به معنای ناآشنا به زبان ـ و ناآگاه از زبان ـ و امثال آن به کار میرفته؛ چنان که در فارسی، گاهی گفته میشود فلانی از بیخ عرب است! ولی ناگفته واضح است که کلمة عرب در فارسی، در اصل به معنی ناآشنا و ناآگاه نیست. در میان عربها نیز کلمة عجم گاهی به معنای ناآگاه از زبان عرب استعمال میشده و گاهی نیز آن را به صورت تحقیرآمیز به کار میبردهاند که در نتیجه، کار به اعتراض ایرانیان غیرتمند میانجامیده؛ چنان که قریب یک قرن پیش در ملاقات مرحوم سیدحسن مدرس با صدراعظم عثمانی، صدراعظم دستور میدهد چای «عجمی» بیاورند. مدرس به مترجم خود میگوید: «به جای کلمة عجم، لفظ ایرانی را به کار برند؛ زیرا کلمة عجم از ریشة عجمه (روان نبودن زبان) گرفته شده و استعمال این کلمه در مورد ملل غیرعرب، برای همة آنها تحقیرآمیز است؛ لذا خواهشمندم کلمة عجم را از قاموس زبان خودتان حذف کنید و به جای آن، کلمة ایرانی را به کار برید.» (تاریخ بیست سالة ایران، حسین مکی، ج ۱، ص۴۳۹)
مترجم دو نامة یاد شده (و به تعبیر صحیحتر، جعل کنندة آن) در توضیح معنای واژة «تازی» نیز نهایت دانایی را نشان داده و آن را «سگ شکاری» معنی کردهاند. و نبوغ ایشان در استنباط این معنی از این کلمه، مرا به یاد این ماجرا انداخت که سالها پیش، یکی از دشمنان ایران که مترجم یا جاعل محترم دو نامة کذایی ـ در زبانشناسی و فقه اللغه ـ شاگرد او هستند، مدعی بود کلمة پارسی (ایرانی) و پارس (فارس) از ریشة پارس به معنی وق وق سگ گرفته شده است!
اما در مورد کلمة تازی باید دانست که یک واژة برگرفته از آن (یعنی تازیک) در زبان فارسی هم بر عربها و هم بر ایرانیان اطلاق میشده. (فرهنگ معین، ۱/۱۰۰۷) و تازیک به معنای ایرانی همان است که به صورت تاجیک ـ عنوان قوم ایرانی ساکن در منطقة تاجیکستان کنونی ـ درآمده (فرهنگ معین، ج۱، ص۷ - ۹۹۶) و تاجیکی نیز لهجهای است از گروه لهجههای ایرانی که در تاجیکستان بدان تکلم میکنند. در مورد اطلاق نام تازی به عربها در زبان فارسی نیز باید دانست که در عصر ساسانیان، قبیلة «طیّ» همسایه شاهنشاهی ایران و از نیرومندترین قبایل عرب بوده است؛ و چون منسوبان به آن قبیله (همچون حاتم، بخشندة نامی) طایی خوانده میشدهاند، ایرانیان ـ از باب تسمیة کل به جزء ـ همة عربها را طایی میشمرده و این کلمه را تازی تلفظ میکردهاند. نیز درخور ذکر است که خسروپرویز پادشاه بزرگ ساسانی، برای جنگ با اعراب شورشی در واقعة ذیقار، مردی از همین قبیلة طی ـ و به تعبیر بهتر، یکی از طاییان و تازیان ـ به نام ایاس طایی را برگزید که پیش از آن نیز او را برای مقابله با تعدیات رومیان فرستاده بود و او رفته و پیروزمندانه بازگشته بود؛ و چون خسرو بر حاکم منطقة حیره خشم گرفت، ایاس را به حکومت آنجا منصوب کرد. بهاین ترتیب شگفتآور است که ادعا شود ایرانیان، افراد قبیلهای را که یکی از اعضای آن تا بدین حد در نزد شاهنشاه آنان حرمت داشته، سگ خطاب میکردهاند! (در مورد قبیلة طی و ایاس طایی بنگرید به فرهنگ معین، ج۵، صص۳۷۰، ۱۱۰۸، ۱۰۰۷؛ اعلام زرکلی، ۲/۳۳؛ دانشنامة جهان اسلام، ج ۶، صص ۹-۲۶۸)
و) تاریخ نویسانِ نزدیک به عصر یزدگرد سوم، گزارشهایی ـ با اسناد متصل و زنجیرههای پیوسته ـ از گفتگوهای عربها با یزدگرد و سرداران سپاه او آوردهاند که مضمون آنها کاملاً برخلاف مندرجات نامة منسوب به یزدگرد است. برای نمونه: طبری که در قرن سوم هجری میزیسته، با اسناد متصل گزارش کرده است که وقتی فرستادگان سپاه عرب با یزدگرد ملاقات کردند، یزدگرد گفت: از آنها بپرسند که: «چرا آمدهاید و محرک شما در کار جنگ و طمع بستن در دیار ما چیست؟» یکی از فرستادگان در پاسخ او ضمن سخنانی گفت: «ما شما را به دین خودمان میخوانیم که نیک را نیک شمرده و زشت را زشت دانسته؛ و اگر دین ما را بپذیرید، کتاب خدا را در میانتان میگذاریم و شما را به پیروی از آن میخوانیم که احکام آن را گردن نهید؛ و خود بازمیگردیم و شما دانید و کشورتان. اگر هم دین ما را نپذیرید و جزیه دهید، از ما در امان خواهید بود و ما از شما حمایت میکنیم، وگرنه با شما میجنگیم.»
یکی دیگر از فرستادگان نیز گفت: «ما گواهی میدهیم که پیامبر آیین حق را آورد و آن را از نزد حق آورد و به ما گفت هر که پیرو دین شما شود، همان حقوق و تکالیف شما را دارد؛ و هر که آن را نپذیرد، از او جزیه بخواهید و چون جزیه داد، وی را مانند خود حمایت کنید و هر که نداد، با وی جنگ کنید.» یزدگرد در پاسخ این سخنان گفت: «با من این گونه سخن میگویی؟» سپس دستور داد یک بار خاک بر گردن سرکردة فرستادگان عرب بار کردند و او را با همین وضعیت از مداین بیرون کردند. (ترجمة تاریخ طبری، ج ۴، صص ۱۶۵۳ تا ۱۶۵۶ نقل به تلخیص)
دکتر مشکور نیز گزارش کرده است که نعمان ـ یکی از فرستادگان عرب ـ به یزدگرد گفت: «ما شما را بهاین دین دعوت میکنیم کهاین کیش هر چیز نیکو را نیکو دانسته و هر بدی را بد شمرده است. اگر قبول نکنید، یکی از دو کار که آسانتر است، دادن جزیه است، آن را بپذیرید. اگر (دعوت پیامبر ما را) اجابت کنید، ما قرآن را نزد شما میگذاریم تا به احکام آن عمل کنید و ما شما را به حال خود رها کرده، باز میگردیم و کشور شما را به شما وامیگذاریم؛ وگرنه جزیه بدهید تا ما خود حامی و نگهبان شما باشیم، وگرنه با شما جنگ خواهیم کرد.» (تاریخ سیاسی ساسانیان، دکتر مشکور، ج ۲، ص ۷-۱۳۲۶)
نیز طبری آورده است که رستم فرخزاد سردار سپاه یزدگرد سوم، زهره بن حویه ـ طلیعهدار سپاه مسلمین ـ را برای گفتگو دعوت کرد و از او پرسید: «دین شما چیست؟» زهره گفت: «ستون آن دین که جز با آن پای نگیرد، شهادتین است و نیز اینکه به آنچه رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) از نزد خدا آورده، اعتراف کنند.» رستم گفت: «دیگر چه؟» گفت: «دیگر اینکه بندگان را از بندگی بندگان به سوی بندگی خداوند سوق دهند و بپذیرند که همة مردمان، فرزندان آدم و حوا هستند و همه از یک پدر و مادر و با یکدیگر برادرند.» پس رستم گفت: «اگر بهاینها رضایت دهیم و من و قومم دین شما را بپذیریم، چه خواهید کرد؟ آیا به سرزمین خود بازمیگردید؟» زهره گفت: «آری به خدا، و هرگز به دیار شما نزدیک نمیشویم، مگر برای تجارت یا برآوردن نیازهامان.» رستم گفت: «پارسیان از روزگار پادشاهی اردشیر اجازه ندادهاند کسی از مردم دونپایه از کار خود (پیشة مخصوص به طبقة خود) خارج شود و میگفتهاند که اگر کسی از کار خود خارج شود، از حدّ خود تجاوز میکند و با اشراف دشمنی میکند.» زهره گفت: «ما از همة مردم برای مردم بهتریم و نمیتوانیم آن گونه باشیم که شما میگویید. ما دربارة مردم دونپایه، حکم خدا را اطاعت میکنیم.» (ترجمة تاریخ طبری، ج۵، صص ۹۰ - ۱۶۸۷)
نیز طبری گزارش کرده است که رستم فرخزاد در گفتگو با ربعیبن عامر که فرستادة سپاه مسلمانان بود، از او پرسید: «چرا آمدهاید؟» و او پاسخ داد: «خدا ما را برانگیخته تا هر که را بخواهد، از پرستش بندگان به پرستش خدا سوق دهیم. و از تنگناهای دنیا به وسعت آن ببریم؛ و از ستم دینها به عدل اسلام برسانیم. ما را با دین خود سوی خلق فرستاده تا آنها را به دین خدا دعوت کنیم؛ هر که از ما بپذیرد، از او بپذیریم و از نزد او بازگردیم و او را با سرزمینش رها کنیم که عهدهدار آن باشد؛ و هر که به انکار برخیزد، با او پیکار کنیم تا به وعدة خدا برسیم. ما سه روز صبر میکنیم تا تو در کار خود و قومت بنگری؛ و تو در این سه روز، یکی از سه راه را انتخاب کن: یا اسلام را برگزین و ما تو را و سرزمینت را به تو وامیگذاریم؛ یا جزیه بده که میپذیریم و از تو میگذریم؛ اگر از یاری ما بینیازی، میرویم و اگر به یاری ما نیاز داری، از تو دفاع میکنیم؛ و اگر هیچ یک از این دو راه را نپذیری، روز چهارم جنگ است و تا روز چهارم جنگ را آغاز نمیکنیم، مگر تو آغاز کنی. من این را از طرف یارانم و همة سپاهیان تعهد میکنم.» رستم گفت: «مگر تو سردار سپاهی؟» او گفت: «نه، ولی مسلمانان نسبت به هم مانند یک پیکرند و پایینترین فرد ایشان میتواند از جانب بالاترینشان تعهد کند.» (ترجمة طبری، ج۵، صص ۹۳ - ۱۶۹۰)
یکی دیگر از فرستادگان نیز که دید رستم بر تخت نشسته، خطاب به اطرافیان وی گفت: «ما مردم عرب همه با هم برابریم و کسی از ما دیگری را به بندگی نمیگیرد، مگر آنکه اسیر جنگ باشد. پنداشتم همانگونه که ما برابریم، شما نیز با قوم خود برابرید. بهتر بود به من میگفتید که برخی از شما خدای برخی دیگر هستید!» برخی از ایرانیان با شنیدن سخنان وی گفتند: «به خدا او سخنی گفت که بندگان ما پیوسته به آن متمایل خواهند بود.» (ترجمة طبری، ج ۵، صص ۶- ۱۶۹۵) نیز کسانی دیگر از فرستادگان به او گفتند: «امیر ما به تو میگوید که همزیستی مایة بقای فرمانروایان است. تو را به چیزی میخوانم که برای تو و ما بهتر است: سلامت تو در آن است که دعوت خدا را بپذیری و ما سوی سرزمین خویش رویم و تو به سرزمین خودت بازگردی و با همدیگر دوست باشیم؛ خانة شما از شما باشد و کارتان به دست خودتان باشد؛ و هرچه از سرزمینهای دیگر به دست آوردید، از آن شما باشد نه ما؛ و اگر کسی قصد شما کرد یا بر شما چیره شد، ما یاران شما باشیم.ای رستم، از خدا بترس، مبادا هلاک قوم تو به دست تو باشد. میان تو و بهرهوری از اسلام، حایلی نیست جز اینکه به آن بگروی.» (ترجمة طبری، ج۵، ص ۱۷۰۰)
نیز مسلمانان وقتی به قصر سپید رسیدند، به کسانی از ایرانیان که در آنجا محصور بودند، گفت: «سه راه در پیش دارید که هریک را میخواهید، انتخاب کنید.» گفتند: «چیست؟» مسلمانان گفتند: «یکی اسلام که اگر اسلام بیارید، حقوق و تکالیف شما مانند ماست؛ و اگر نمیخواهید، جزیه بدهید؛ و اگر نمیخواهید جنگ میکنیم.» سخنگوی ایرانیان پاسخ داد: «ما همان راه دوم را میپذیریم و دو راه اولی و سومی را رد میکنیم.» (همان منبع، ج۵، ص۳ - ۱۸۱۲)
این نیز گزارشی دیگر از کتاب طبری که در ضمن آن، سخنان رستم فرخزاد (سردار بزرگ ساسانی در جنگ با مسلمانان) را در مقایسه میان وضعیت سپاه خود و سپاه مقابل آورده است: سپاه رستم مردی ازمسلمانان را ربودند و به نزد رستم بردند. رستم ضمن گفتگو با آن مرد از وی پرسید: «یعنی سرنوشت ما را به دست شما دادهاند؟» و او در پاسخ گفت: «اعمال خودتان شما را به دست ما داده و خدا به سبب آن اعمال، تسلیمتان کرده است.» پس رستم خشمگین شد و دستور داد گردن او را زدند؛ آنگاه رستم آهنگ حرکت کرد و سپاه وی اموال کسان را به زور گرفتند و به زنان تجاوز کردند و میخوارگی کردند و بومیان فریاد پیش رستم آوردند و از رفتاری که با اموال و فرزندانشان میشد، شکایت کردند. رستم در میان جمع به سخن ایستاد و گفت: «ای گروه پارسیان! به خدا آن مرد عرب راست میگفت. به خدا اعمال ما سبب زبونی ما شده. به خدا رفتار عربان که با ما و مردم در حال جنگند، از رفتار شما بهتر است. خدا (در گذشتهها) شما را به سبب رفتار نیکو و عدالت و پیمانداری و نیکی بر دشمنان پیروز میکرد و بر شهرها تسلط میداد. اکنون که رفتار خود را عوض کردهاید و این کارها را پیش گرفتهاید، خدا نیز کار شما را دیگرگون میکند و بیم آن هست که قدرت خود را از شما بگیرد.» سپس رستم فرستاد تا تنی چند از آنها را که مایة شکایت مردم شده بودند، کشتند. (ترجمة تاریخ طبری، ج ۵، صص ۷ - ۱۶۷۶)
باری، بجاست که گزارشهای مورخان نزدیک به عصر یزدگرد را از گفتگوهای او و سرداران او با مسلمانان، با محتویات نامة منسوب به او مقایسه کنید و سپس با در نظر گرفتن تصویر حقیقی جامعة ایران در آن روزگار ـ به گونهای که در منابع معتبر منعکس است ـ ببینید که آن نامه، چقدر بازگوکنندة واقعیتهای تاریخی است.
ز) در نامهای که از قول یزدگرد سوم جعل شده، میخوانیم: «هزاران سال است که در ایران، سرزمین فرهنگ و هنر، این رویّة زندگی روزمرة ماست... زمانی که ما داشتیم مهربانی و کردار نیک را در جهان میپروراندیم و پرچم پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک را در دستهایمان به اهتزاز درمیآوردیم. ما و شما در یک سطح و مرتبه نیستیم. ما به همنوع کمک میکنیم. عشق را در میان آدمیان قسمت میکنیم. ما پندار نیک را در بین انسانها ترویج میکنیم. ما هزاران سال است که فرهنگ پیشرفتة خود را با احترام به فرهنگهای دیگر بر روی زمین میگسترانیم... ما هزاران سال فرهنگ و تمدن در پشت سر خود داریم. شما تازیان برای آفریدههای خدا هیچ ارزشی قایل نیستید، شما فرزندان خدا را گردن میزنید، اسرای جنگی را میکشید، به زنها تجاوز میکنید، دختران خود را زنده به گور میکنید، به کاروانها شبیخون میزنید، دسته دسته مردم را میکشید، زنان مردم را میدزدید و اموال آنها را سرقت میکنید.»
این عبارات که هر یک شاهدی صادق بر کذب انتساب آن به یزدگرد سوم است، و به دروغ حکایت از آن دارد که نظام اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و دینی ایران در روزگار آن شاه و اسلاف وی، به نیکوترین وضع ممکن بوده و در مقابل، جامعة عرب در بدترین شرایط به سر میبرده، ما را با پرسشهایی بلاجواب مواجه میکند:
۱ـ عربهایی که جمعیت آنان ـ از مرد و زن و پیر و جوان و کوچک و بزرگ ـ به یک دهم جمعیت ایرانیان نمیرسیده و به قدر یک صدم از ثروت و دانش و فرهنگ و تمدن و امکانات و تجهیزات اقتصادی و نظامی و جنگی ایرانیان را نداشتند، چگونه توانستند به آن راحتی، کشور پهناور ایران را که حدود ۱۴۰ میلیون جمعیت داشت، (تاریخ اجتماعی ایران، سعید نفیسی، ج ۲، صص ۵ - ۲۴) تسخیر کنند؟
و چه شد که بنا بر آنچه در نامة کذایی به یزدگرد منسوب شده: «ارتش ما از ارتش تازیان شکست خورد و مردم ما مجبور شدند...» مگر نهاینکه به گواهی محققان، در مهمترین و سرنوشتسازترین شکستی که به سپاه یزدگرد در جنگ با اعراب وارد شد و عربها آن را فتحالفتوح شمردند، شمار مسلمانان ۳۰ هزار و شمار سپاه یزدگرد ۱۵۰ هزار بود. (تاریخ سیاسی ساسانیان، مشکور، ج ۲، ص ۱۳۷۴؛ از پرویز تا چنگیز، تقیزاده، ص ۱۹۹) و در جنگ قادسیه نیز که پیش از آن روی داد و در تمام تاریخ عرب تا آن روز، جنگی به عظمت آن رخ نداده بود، شمار سپاه مسلمانان ۳۰هزار و شمار سپاه یزدگرد ۱۲۰هزار بود و در سپاه یزدگرد به سرداری رستم فرخزاد، ۳۳ فیل بود که فیل سفید معروف به شاپور پیشاهنگ فیلها بود. ۱۸ فیل در قلب و ۸ فیل در جناح راست و ۷ فیل در جناح چپ بود؛ بر هر یک از فیلها، تخت حامل جنگجویان مختلف بود که تیرانداز و تبردار و زوبین افکن بر آنها سوار بودند و خود فیل حمله میکرد و سواران مساعدت مینمودند. سیهزار سلسلهدار در آن سپاه بود که دژهای متحرک سپاهی را تشکیل میدادند ـ بهاین شکل که هر صفی با زنجیر بسته شده و نمیگذاشتند دشمن در صفوف آنها رخنه کند. اسلحة ایرانیان از هر حیث کامل و بی مانند بود، زره و کلاهخود و بازوبند و زانوبند حربهدار و موزه و سپر و شمشیر دودمه (قمه) و نیزه و تیر و کمان و مخصوصاً تیرهای پنجگان که کمتر خطا میکرد و مانند پنجة دست بود ـ بعضی کوتاه و بعضی بلندـ که اگر هر پنج تیر به هدف ننشیند، غالباً یک یا دو از آنها اصابت میکرد و زخم آن به سبب سنگینی بنیة پنجه و آویختن آن به مجروح، بسیار سخت بود. این نوع سلاح معروف و مؤثر مخصوص ایرانیان بود. گرز و تبرزین هم سلاحی سودمند و کارگر بود. یک نوع سلاح دیگر نیز کمند بود که سپاهیان ماهر آن را بر دشمن میانداختند و با قلاب او را میکشیدند و میکشتند. ایرانیان به سلاح اعراب سخت استهزاء میکردند و تیرهای آنها را دوک میگفتند. اغلب اعراب فاقد سلاح خوب و خصوصاً زره بودند. (تاریخ سیاسی ساسانیان، مشکور، ج۲، صص۳۰ - ۱۳۲۹) خلیفه دوم نیز در نامه به سردار اعزامی خود مینویسد: «سوی پارسیان رو... سوی قومی میروی که شمارشان بسیار است و لوازم فراوان و نیروی بسیار دارند.» (ترجمة تاریخ طبری، ج۴، ص ۱۶۴۳)
پیوستن ایرانیان به مسلمانان
۲- چرا به گونهای که قبلاً گفتیم، ایرانیان به عربها میپیوستند و اسلام میآوردند؟ این هم توضیحات دیگری در این باره: به گزارش دکتر مشکور: در آغاز افرادی که قبول اسلام مینمودند، از افسران ایرانی بودند که تسلیم لشکر اسلام میشدند و سپس کم و بیش عدهای از سربازان آنها به آنان ملحق میگشتند. پس از ایشان، دهقانان ایرانی با برزگران و پیروان خود به اسلام میگرویدند و بهخصوص در مشرق ایران، یعنی در خراسان، عدة کثیری از پیروان دین پیشین به اسلام گردن نهادند. شهرنشینان و سایر دستههای دهنشین به خصوص ساکنان قراء و قصباتی که در تصرف مسلمانان درآمدند، پس از طبقات عالیتر بهتدریج به اسلام میگرویدند.
کارگران زرتشتی که با آتش و آب و خاک سر کار داشتند و به عنوان «نجس» مورد تحقیر همکیشان خود قرار میگرفتند، آزادی خود را از این فشار روحی در قبول اسلام مییافتند. و چون اسلام نظام طبقاتی را از بین برده بود، کشاورزان که سابقاً وابسته به ده خود بودند، اختیار یافتند که خود را از وابستگی رهانیده، به هر کجا که بخواهند، سفر کنند. (تاریخ سیاسی ساسانیان، مشکور، ج۲، صص ۳ - ۱۴۴۲)
یزدگرد یکی از سران سپاه را به نام سیاه که دیلمینژاد و نسبت به دیگرسرداران، ارشد و ارجمندتر بود، با عدهای از سرداران به خوزستان فرستاد. سیاه با عدهای قریب سیصد تن که هفتاد مرد بزرگ از خانوادههای جلیل در میان آنها بودند ـ خصوصاً هفت خاندان مشهور و بزرگ ایران ـ رؤسای قوم و سران سپاه را دعوت نمود و به آنان گفت: «بهتر این است که ما در مقابل مسلمانان تسلیم شویم و اسلام را بپذیریم.» تمامی اتباع او نیز گفتند: «ما مطیع امر تو خواهیم بود.» سیاه به یکی از سران عرب به نام ابوموسی پیام تسلیم داد و درخواست کرد که شرایط آنان برای تسلیم پذیرفته شود. ابوموسی گفت: «چون مسلمان شوید با ما یکسان خواهید بود و هیچ امتیازی نخواهید داشت.» سیاه بر گرفتن امتیازات و مزایا اصرار کرد و گفت: «ما باید مزیّتی داشته باشیم.» فرماندهان عرب در این مورد، از خلیفه کسب تکلیف نمودند و او اجازه داد که به آنها امتیاز داده شود و هر که خوب امتحان دهد، در عدد دلیران و به اصطلاح عرب «اهل البلاء» محسوب شود. این سیاست تأثیر بسیار مثبتی داشت و سیاه با سپاه خود مسلمان شدند.
همین سیاه بود که با تدبیر خود یک قلعة بسیار مهم و محکم را نیز برای مسلمانان فتح کرد. از شرححال سیاه معلوم میشود که او مقدم بر سران سپاه بود؛ زیرا رجال هفت خاندان زیر پرچم او بودند و با تسلیم و اسلام او، کار یزدگرد پریشانتر گردید، به حدی که نتوانست در فارس هم بماند. شهرهای خوزستان یکی بعد از دیگری ساقط و تسلیم شد و کار آن سامان یکسره گردید. سردارانی که زیر لوای سیاه بودند و سپس هریک از آنها به فرماندهی عدهای از سواران ایرانی در سپاه اسلام منصوب شدند، عبارت بودند از: خسرو که بعدها لقب «مقلاص» یافت، شهریار شهرویه، افروذین (شاید فریدون باشد) و شیرویه که شخص اخیر با ده سوار برای عقد پیمان تسلیم و گرفتن امتیاز، نزد ابوموسی رفته بود. (تاریخ سیاسی ساسانیان، مشکور، ج ۲، صص ۶ - ۱۳۶۴)
در فتح شهر بهرسیر (ویه اردشیر) نیز سعد سردار سپاه عرب از شیرزاد یعنی سردار ایرانی که به اطاعت عرب درآمده بود، مدد خواست و او منجنیق و عرّادههای جنگی را ساخت و جنگجویان مسلمان با کمک سپاهیان عجم، محاصرة شهر را تنگتر کردند. سرانجام اهل شهر تاب مقاومت نیاوردند و پس از دو ماه محاصره، شهر گشوده و غنایم بسیار از آن ربوده شد. این نخستین جنگ مهمی بود که برای فتح یکی از شهرهای هفتگانه واقع شد و نخستین واقعهای بود که آلات مهمة جنگی، مانند عرّاده و منجنیق در آن به کار رفت. شیرزاد در این جنگ بیست منجنیق برای فتح بهرسیر نصب کرده و چندین عرّاده را به راهانداخته بود.
پس معلوم میشود که در آن جنگ، تنها دلیری اعراب شهر را نگشود، بلکه هنر ایرانیان و کمک آنان موجب فتح گردید. چون عدة اسیران مقیم بینالنهرین بالغ بر صد هزار مرد گردید، شیرزاد از سعد درخواست کرد تا اداره امور آنان را به وی واگذار کند. سعد هم اختیار آنها را به شیرزاد داد و او آنها را آزاد کرده، در قریهها و قصبات و دیار خود سکنی داد که آزادانه مشغول کشاورزی شوند. سعد، خلیفه را نیز از این اقدام آگاه کرد و او این اقدام را تصویب و تأیید نمود و این دستور دیگر را هم داد که: «هرکس با اعراب جنگ نکرده و بعد از فتح، بهایرانیان جنگجو نپیوسته، آزاد است که به محل خود برگردد و مشغول کار خود شود؛ و هرکس بهایرانیان پیوسته و اظهار پشیمانی و اطاعت کند، مشمول عفو خواهد شد و به آزادی به کار خود خواهد پرداخت.» (تاریخ سیاسی ساسانیان، ج ۲، صص ۲ - ۱۳۴۱)
رواج آیینهای دیگر
۳- چرا پیش از ورود اسلام بهایران، آیین مسیحیت و آیینهای دیگر بهسرعت در ایران در حال پیشرفت بود و کوششهای موبدان و حکام ایران در ترویج آیین زرتشتی و سرکوب مسیحیت و آیینهای دیگر، به نتیجه مطلوب نمیرسید؟ این هم توضیحاتی به نقل از منابع معتبر ایرانی:
موبدان از آزار و کشتن پیروان مذاهب دیگر - مانند مسیحیان و بهخصوص مانویان و مزدکیان دریغ نمیکردند. از این جهت تمام ارباب مذاهب و روشنفکران با ایشان مخالف بودند و در براندازی دولت ساسانی که از موبدان حمایت میکرد، میکوشیدند. ساسانیان بر پیروان سایر ادیان سخت میگرفتند و به کمتر دینی اجازه تبلیغ و آزادی عمل میدادند. در شرح حال کرتیر (موبد بزرگ ایران در دوره شاپور اول) گزارش جنایات او در حق مسیحیان و مانویان و پیروان ادیان دیگر آمده است. پادشاهان ساسانی چندین بار به زور و جبر خواستند که ارمنیهای مسیحی گریگوری را به دین زرتشت درآورند و چه خونها که در این راه نریختند و چه جنایتها و کشتارها که نکردند! اما سرانجام نتوانستند ارمنستان را زرتشتی کنند؛ و چون رومیان مسیحی مذهب بودند، پادشاهان و بزرگان ایران خیال میکردند که هرکس مسیحی شود، طرفدار روم میگردد و بنابراین جاسوس است و باید او را کشت.
آنقدر در این کار افراط کردند که عکسالعملی در خود ایران پیدا شد و به دلیل منفوریتی که مغان در نزد روشنفکران پیدا کردند، بسیاری از مردم ایران به کیش مسیحی گراییدند. حتی بعضی از شاهزادگان و بزرگان کشور به آن دین درآمدند؛ از آن جمله انوشکزاد پسر نوشیروان که در غیاب پدرش ادعای پادشاهی کرد و سرانجام به قول مادرش در این راه شربت شهادت نوشید. اگر دین اسلام تا صد سال دیرتر بهایران میآمد، اکثر مردم ایران مسیحی شده بودند و کیش عیسوی مذهب رسمی ایران میشد. (تاریخ سیاسی ساسانیان، مشکور، ج۲، صص ۳ - ۱۳۹۲)
همداستانی علیه ساسانیان
۴- چرا اقوام غیرعرب و حتی غیرمسلمان، در جنگ با حکومت ساسانی، به اعراب کمک میکردند که توضیح آن گذشت و دکترمشکور نیز در معرفی سپاهی که مداین ـ پایتخت ساسانیان ـ را فتح کردند، مینویسد: بر این سپاه هیچ نامی جز فاتحان نمیتوان نهاد؛ زیرا اگر آنان را عرب بخوانیم، مسلماً ملل غیرعرب مانند نبط (آرامیان) که بومیان بینالنهرین بودند، و نیز دیلمان و خود ایرانیان بسیار بودند که دوش به دوش اعراب میجنگیدند. اگر بگوییم مسلمین، باز مسلماً در میان آنان غیرمسلمانان نیز بسیار بودند که از خود اعراب مسیحی و پیروان مذاهب و ادیان دیگر و حتی از زرتشتیان بودند. (تاریخ سیاسی ساسانیان، مشکور، ج۲، ص ۱۳۴۲)
در حمله عرب، مسیحیان آرامی نژاد بینالنهرین با اعراب بر ضد ایرانیان زرتشتی همداستان شدند و بر دولت ایران بشوریدند؛ اما کشتارهایی که (شاهان ایران) از مانویان و مزدکیان میکردند، خیلی مهیبتر بود، تا اینکه پیروان آن دو فرقه، به یک سازمان زیرزمینی تبدیل شدند و در امور دولت ساسانی اخلال و کارشکنی میکردند و چه بسا که به مهاجمان عرب یاری مـینمودند و راهنما و یاور ایشان بودند. (تاریخ سیاسی ساسانیان، مشکور، ج ۲، صص ۴ - ۱۳۹۳، نیز بنگرید به: از پرویز تا چنگیز، تقی زاده، ص ۱۸۸)
تبعیضهای اجتماعی
۵- چهرهای که در نامة منسوب به یزدگرد، از جامعة ایران ترسیم شده، با گزارشهایی که محققان تاریخ از آن جامعه ارائه دادهاند، چه تناسبی دارد؟ برای نمونهاین گزارشها را از کتاب تاریخ اجتماعی ایران میآوریم که مؤلف آن (استاد سعید نفیسی) در بسیاری موارد، ستایش از ایران باستان را تا مرز حماسه سرایی رسانده و در نکوهش اعراب و تقبیح رفتارهای آنان با ایرانیان سنگ تمام گذاشته است: «در دورة ساسانی، از ۱۴۰ میلیون جمعیت ایران، تنها یک میلیون و نیم حق مالکیت داشته و دیگران (۵ /۱۳۸ میلیون تن انسان) همه از این حق طبیعی خداداد محروم بودهاند. ناچار هر آیین تازهای کهاین امتیازات ناروا را از میان میبرد و برابری فراهم میکرد و بهاین میلیونها مردم ناکام، حق مالکیت میداد و امتیازات طبقاتی را از میان میبرد، همه مردم با شور و شعف بدان میگرویدند.» (تاریخ اجتماعی ایران، نفیسی، ج۲، ص۲۵)
«در این دوره تعلیم و تربیت و فراگرفتن علوم متداول، انحصار به موبدزادگان و نجیب زادگان داشته و اکثریت نزدیک به اتفاق فرزندان ایران، از آن محروم بودهاند. روحانیت نیز اختصاص به قبیله و نژاد مخصوصی داشته است و ناچار کسی را که از این نژاد نبوده، در جامة روحانی نمیپذیرفتهاند.» (تاریخ اجتماعی ایران، ج ۲، ص ۲۶) خانواده و مالکیت نیز که در هر تمدنی اساس مدنیت را فراهم میکند، و مدار زندگی اجتماعی است، در دورة ساسانی پایه و مبنای درستی نداشت. گذشته از آنکه طبقات متعدد و اکثریت هنگفت مردم کشور از حق مالکیت ـ به نفع طبقات ممتازـ محروم بودند. تشکیل خانواده هم بر اساس و روش مستدل و پابرجایی استوار نبود. گاهی در اسناد یونانی دیده شده که مردی چند صد زن در خانه داشته است. دشوارترین موضوع را پس از طلاق، تفکیک دارایی زن از شوهر میدانستهاند؛ زیرا زن تا طلاق نگرفته بود، در ادارة دارایی خود هیچ حقی نداشت. (تاریخ اجتماعی ایران، ج ۲، صص ۳۵، ۴۲، ۴۶)
در برابر محرومیت مطلق و بی حد و حسابی که ۵/۱۳۸ میلیون انسان ایرانی با آن دست به گریبان بودند، این نمونه را نیز از شکوه و جلال و دبدبه و کبکبة شاهنشاهایران، آن هم در هنگام فرار از پیش سپاه فاتح داشته باشید: «پس از شکست قادسیه، یزدگرد با دربار و حرمسرای خود و گنجهای خویش پایتخت را ترک کرد. در حالی که هزار تن آشپز و هزار تن رامشگر و هزار تن یوزبان و هزارتن باز بان و جماعتی کثیر از خدمه همراه او بودند و شاهنشاه هنوز این کوکبه را به علت حقارت، کسر شأن خود میدانست.» (تاریخ سیاسی ساسانیان، مشکور، ج ۲، صص ۱۲۷۷، ۱۲۷۹؛ نیز بنگرید به: ایران در زمان ساسانیان، کریستن سن، صص ۶۵۵، ۶۵۸)
روزی هم که یزدگرد به مرو آمد، چهارهزار تن با او بودند که هیچ یک مرد جنگی نبودند، همه غلامان و خواجه سرایان و فراشان و آشپزان و دبیران و زنان بودند و از خواص او شمرده میشدند. (تاریخ سیاسی ساسانیان، ج۲، ص ۱۲۷۹) ایضاً سعید نفیسی مینویسد: «در اواخر دورة ساسانی، در مدت چهار سال، چهارده بار سلطنت ایران دست به دست، در میان زن و مرد و کسانی که از خاندان ساسانی بوده و نبودهاند، گشته است. از این مدت سه سال و هفت ماه را شیرویه و اردشیر سوم و شهربراز و بوران پادشاهی کردهاند و مدت پادشاهی هشت تن دیگر، روی هم رفته از پنج ماه تجاوز نکرده است. در میان کسانی که در این مدت به سلطنت رسیدهاند، هر کس که توانسته است نزدیکان خود را، یعنی شاهزادگان ساسانی را، از میان برده تا مدعی سلطنت در مقابل او نباشد؛ چنان که به گفتة مورخان، شیرویه پسر خسروپرویز، چهل برادر خود را نابود کرد و شهربراز نیز هر که را که از او مطمین نبود، کشت و همه این کسانی هم که به سلطنت رسیدهاند - چه زن، چه مرد و چه کودک و چه بزرگ - کشته شدهاند.» (تاریخ اجتماعی ایران، ج ۲، ص ۹۸)
از کرتیر مؤبدان مؤبد زمان شاپور اول که پس از او نیز مدتی بر سر کار بوده، کتیبهای در نقش رجب و سرمشهد و کعبه زردشت باقی است و جزییات اقداماتی را که به زور شمشیر برای انتشار دین زردشت در نواحی مختلف به کار برده است، بیان میکند. (تاریخ اجتماعی ایران، ج ۲، ص ۲۷)
دکتر مشکور نیز مینویسد: در اواخر عصر ساسانیان، دین پاک زرتشتی سخت به فساد گراییده بود. موبدان و هیربدان در همه امور کشور دخالت داشتند و پیروان ادیان دیگر را مورد اذیت و آزار قرار میدادند. آتشپرستی و ازدواج با محارم، چنان در میان ایشان رواج یافته بود که امور اجتماعی کشور را مختل میساخت. موبدان به جهت افراط در ستایش آتش، اجازة ساختن حمام نمیدادند و آن کار را خلاف شرع میدانستند. چنان که بلاش ساسانی را که اجازه داده بود در ایران گرمابههایی بسازند، به همین بهانه تکفیر کرده و از سلطنت خلع نمودند. چون به طور مبالغهآمیز به آتش احترام میگذاشتند، اشتغال به صنایعی که مانند آهنگری با مادة حرارت بخش آتش ارتباط داشت، مکروه شمرده میشد و از این جهت در کتابهای قدیم میخوانیم که بهترین شمشیرها تیغ یمانی و هندی و رومی بود و ایرانیان آن تیغها را از کشورهای بیگانه میآوردند. از جمله خرافات موبدان که به عنوان عملی مقدس در میان مردم رواج بسیار داشت، شستن روی و صورت، با ادرار گاو بود که از کارهای روزانه به شمار میرفت.
مشکل دیگر آنکه اساس اجتماع ایران در آن روز بر اشرافیت و اصل طبقاتی استوار بود و در چهار طبقه ارتشتاران و بزرگان، موبدان، کشاورزان و پیشهوران، هیچ فردی حق خارج شدن از طبقه خود را نداشت؛ و این امر باعث ایجاد تبعیض بزرگی در اجتماع ساسانی گردید. اکثر مردم و طبقات پایینتر بر طبقه اعیان و اشراف حسد میبردند. اشراف در تجمل پرستی افراط میکردند و مالک بردگان و دارای زنان فراوان و حرمخانههای مفصل بودند. چنان که پادشاهان و موبدان و بزرگان، در شبستانها و حرمخانههای خود، گاهی بالغ بر صد زن داشتند و باز بهاین زنان قناعت نکرده، با خواهر و دختر خویش نیز ازدواج میکردند و این کار را روا و مقدس میشمردند و آن را ختوت مینامیدند. حال آنکه مردم عادی از داشتن یک زن هم محروم بودند. اراضی بزرگ کشور غالبا در تیول شاهزادگان و بزرگان بود و رعایا و کشاورزان همه بردگان و بندگان ایشان بودند. بزرگان از پرداخت مالیات معاف بودند و چون کشور نیاز به مخارجی داشت، مالیات و عوارض سنگینی بر رعیت تحمیل میشد. بدیهی است این مظالم، بغض و کینة مردم را نسبت به طبقات بالاتر میافزود.» (تاریخ سیاسی ساسانیان، مشکور، ج ۲، صص ۲ - ۱۳۹۱)
مجددا میپرسم: گزارشهایی که به نقل از منابع معتبر آوردم، با آن چهرة دلفریب و بهشتی و اهورایی و آرمانی که در نامة منسوب به یزدگرد، از ایران عصر او و اسلاف او ترسیم شده، چه تناسبی دارد؟
هـ) در نامه کذایی منسوب به یزدگرد ادعا شده است که یزدگرد غیبگویی کرده بودکه عربها ایرانیان را با زور شمشیر مجبور خواهند کرد که نماز خود را به زبان عربی بخوانند، در حالی که از گفتگوهای مسلمانان با غیرمسلمانان ایرانی ـ که نمونههای متعددی از آن را آوردیم ـ به وضوح برمیآید که در صدر اسلام، در جنگهایی که در ایران و عراق و شام و مصر روی داد، غیرمسلمانان مجبور به قبول اسلام نمیشدند ـ چه رسد به نماز خواندن به زبان عربی؛ زیرا یهودیان و مسیحیان و زرتشتیان میتوانستند به عنوان ذمّی و اهل کتاب، دین خود را حفظ کنند؛ و اینک نیز در ممالک اسلامی که قرنها تحت سلطة خلفا بوده، میلیونها تن از نسل غیرمسلمانانی که در صدر اسلام مسلمان نشدند، هستند؛ چنان که قریب چهارصد سال پس از ورود مسلمانان بهایران، و پس از کاهش و حتی خاتمة نفوذ سیاسی و نظامی خلفا و تشکیل حکومتهای ملی (طاهریان، صفاریان، سامانیان، آل زیار، آل بویه) در ایران، یعنی در قرن چهارم هجری، به تصریح محققان تاریخ و ادبیات ایران: در بسیاری از نواحی ایران، دین عیسوی و یهودی و زرتشتی منتشر بود و آیین زرتشتی بیش از سایر ادیان رواج داشت، چنان که در شهرها و قصبات فارس در این قرن دستههای بزرگی از معتقدان بهاین آیین میزیستند و در طبرستان و خراسان و ماوراءالنهر و سیستان و خوزستان، پیروان دین زرتشت فراوان بودند. در بعضی از نواحی مانند ولایت غور، شمار غیرمسلمانان به حدی بود که آنجا را دارالکفر مینامیدند. در ماوراءالنهر و حتی در دورترین نواحی آن، اجتماعات بزرگی از زرتشتیان و مانویان به سر میبردند.
زرتشتیان و پیروان سایر ادیان، در اجرای مراسم خود آزاد بودند و حتی در بعضی از نواحی، رسوم آنان در میان عامه مردم رواج داشت و در اعیاد زرتشتی، بازارها را تزیین میکردند و نوروز و مهرگان را با زرتشتیان عید میگرفتند و شمار روزها و ماههایشان مانند زرتشتیان بود. آتشکدههای زرتشتیان هم در این ایام بسیار بود؛ و از این آتشکدهها در کتب جغرافیا و تاریخ، در قرن چهارم بسیار نشان داده شده است، چنان که شمارش همه آنها مایه ملالت است. زرتشتیان در فارس، بیش از همه جای دیگر ممالک اسلامی زندگی میکردند؛ و بیشتر کتب زرتشتی و آتشکدههای ایشان، تا آن روزگار محفوظ بود. با این حال گاه برخوردهایی میان مسلمانان و زرتشتیان روی میداد. چنان که در سال ۳۶۹، فتنه بزرگی در شیراز روی داد و مسلمانان خانههای زرتشتیان را غارت کردند و گروهی را کشتند و چون عضدالدوله بویهی از این واقعه خبر یافت، کسانی را که در این کار دست داشتند، جمع کرد و در تأدیب (تنبیه) آنان مبالغه (زیادهروی) نمود. در بیابانی هم که در مشرق فارس واقع بود، شهری قرار داشت که همه مردم آن زرتشتی بودند و هنوز مسلمان نشده بودند. در عراق نیز شمار زرتشتیان بسیار بود. (تاریخ ادبیات در ایران، دکتر صفا، ج ۱، صص ۳۱-۲۳۰؛ در همین کتاب درباره شمار فراوان یهودیان و مسیحیان در ایران و عراق در قرن چهارم و آغاز قرن پنجم و فعالیتهای دینی و فرهنگی آنان و مشاغل مهم آنان در دوایر حکومتی، گزارشهای متعددی آمده است.)
یادآوری: دو آتشکدة آذرگشنسب و آذرفرنبغ، اولی مهمترین آتشکدههای دوره ساسانی و منسوب به طبقه جنگجویان به شمار میرفته و ظاهراً آتش قدیم مغان ماد بوده و در کنار دریاچه ارومیه قرار داشته؛ و دومی منسوب به طبقه روحانیان و یکی از سه آتشکده بسیار مهم در دوره ساسانی محسوب میشده و در کاریان فارس بوده است. (دایرهالمعارف بزرگ اسلامی، ج ۱، ص۹۸)
این هر دو آتشکده مثل بسیاری از آتشکدههای دیگر، تا قرن چهارم، یعنی پس از خاتمه نفوذ سیاسی و نظامی عربها در ایران همچنان برپا بود و این امر دال بر آن است که خلفا هیچگونه اقدامی برای تخریب و حتی تعطیل اینگونه اماکن نکردهاند. دکتر مشکور مینویسد: از آتشکده معروف و قدیمی شیز که آذرگشنسب نام داشت، تا سال ۹۴۲م برابر با ۳۳۱هـ نگهداری میشد. در شهرهای قم، اصفهان و یزد و کرمان و بهخصوص فارس و نواحی آن و در مازندران، تا قرن چهارم هنوز زرتشتیان بسیاری میزیستند و آتشکدههای آنان برپا بود؛ ولی در واقع مرکز حقیقی زرتشتیان در جنوب ایران یعنی ناحیه پارس بوده است که جغرافیدانان عرب در آنجا، در قرن دهم میلادی، دین و آیین زرتشت و آداب زرتشتیان را کاملاً زنده مشاهده مینمودند. در فارس و در شهرهای مجاور، آتشکدههایی وجود داشته که از بین آنها، آتشکدة آذرفرنبغ عظمت خاصی داشته است. در این مناطق هر دهی آتش مقدسی داشته که اهالی هنگام عبادت دور آن تجمع مینمودند. در اینجا اعیاد زرتشتی کاملا علنی جشن گرفته میشد.
به گزارش طبری، حاکم خراسان از سوی خلیفه، جشن مهرگان را با دعوت از دهقانان ایرانی و سرداران عرب، با شکوه بسیار برپا کرد. سراسر نواحی شرقی مجاور نیز تا قرن چهارم هجری پر از زرتشتیان بود و آنان آتش مقدس را در هرات برمیافروختند. بسیاری از دهقانان پارس در قرن چهارم زرتشتی بودند و در دژهای کوهستانی ایشان و بهویژه قلعة الجص (دژ گچی) تصاویر و داستانهای پادشاهان و پهلوانان ایران باستان محفوظ بود. در مازندران و گیلان تا نیمه دوم قرن سوم هجری زرتشتیگری تفوق داشت. شهرستانی در قرن ششم هجری، از آتشکدهای در ده اسفینیه در کنار بغداد یاد کرده است. (تاریخ سیاسی ساسانیان، مشکور، ج۲، صص ۸ - ۱۴۴۷)
بیمارستان و آموزشگاه پزشکی گندیشاپور
همچنین ادامه برپایی بیمارستان و آموزشگاه جندی شاپور ـ از بزرگترین مراکز مذهبی و علمی و درمانی وابسته به مسیحیان ـ در اعصار پس از اسلام، گواه آن است که مسلمانان در قرنهای اولیه، هرگز برای تحمیل و قبولاندن اسلام به دیگران، درصدد برچیدن پایگاههای دینی و اجتماعی و علمی غیرمسلمانان نبودند. به گواهی دکتر صفا از بزرگترین محققان تاریخ و ادب ایران در اعصار اخیر: بیمارستان و آموزشگاه پزشکی جندی شاپور، از مراکز مهم عیسویان و یک حوزة دینی (متروپولیتن) عظیم و از مهمترین مراکز تجمع علمای عیسوی شمرده میشد.
شهر گندی شاپور در خوزستان و در شرق شوش و بانی آن بنا بر مشهور، شاپور اول بوده است. این شهر از همان اوایل امر، مرکزیت علمی یافت و حتی گفته میشود که شاپور فرمان داد عدهای از کتب یونانی را به پهلوی ترجمه کنند و آنها را در گندی شاپور گرد آرند. این شهر محل تعلیم طب یونانی و ترکیب آن با طب ایرانی و هندی شد و خصوصاً در عهد نوشیروان بسیار ترقی کرد؛ چنان که دانشمندان سُریانی زبان ایرانی و علمای هندی و زرتشتی در آنجا مشغول کار بودند. مدرسه طب گندی شاپور و بیمارستان آن، در اواخر عهد ساسانی به مراحل عالی شهرت رسیده بود. در این مدرسه از تجارب ملل مختلف، یعنی طب ایرانیان و هندوان و یونانیان و اسکندرانیان و علمای سریانی زبان استفاده میشد. در بیمارستان گندی شاپور، عدهای از اطبای هندی میزیستند که به تعلیم اصول طب هندی اشتغال داشتند و چند کتاب از آثار طبی هند به پهلوی ترجمه شده بود. شهرت بیمارستان و مدرسه طب گندی شاپور، محصلین ملل مجاور را هم به آنجا جلب میکرد.
پس از رواج اسلام در ایران و سقوط حکومت ساسانی که تمامی ایران در قلمرو فرمانروایی خلفا قرار گرفت، با وجود همه جنگها و حوادثی که خصوصاً در منطقه خوزستان روی داد، بیمارستان و مدرسه طب گندی شاپور هیچ آسیبی ندید و همچنان بر سر پای بود؛ و با وجود مرکزیتی که برای عیسویان داشت، حکام مسلمان آن را تعطیل نکردند و هیچ گونه دخل و تصرفی در آن روا نداشتند و از خدمات پزشکان آنجا همچنان استفاده میشد. در قرن دوم هجری، منصور خلیفه عباسی برای مداوای خود، از جورجیس رییس بیمارستان گندی شاپور کمک خواست و او ریاست بیمارستان را به پسر خود واگذاشت و خود به خدمت خلیفه درآمد و به اصرار خلیفه، چندی در بغداد ماند و چندین کتاب در طب، از زبانهای پهلوی و یونانی و سریانی به عربی ترجمه کرد. بسیاری دیگر از پزشکان جندی شاپور نیز در آغاز دورة عباسی در بغداد شهرت یافتند که نام و نشان آنان در منابع معتبر آمده است. حوزه علمی گندی شاپور، از قرن سوم هجری که بغداد شهرت یافت، مقام سابق خود را از دست داد. (تاریخ ادبیات در ایران، دکتر صفا، ج ۱، صص ۹۸ تا ۱۰۲)
نیایش پارسیان
با توجه به آنچه گفتیم، اصل قبول اسلام اجباری نبوده است تا چه رسد به نماز خواندن به زبان عربی که به عنوان یک غیبگویی از طرف یزدگرد سوم مطرح شده است. در مورد نماز خواندن به زبان عربی نیز توجه شما را به آنچه در جای دیگری نوشتهام جلب میکنم:
حسن بصری از اصحاب امام علی(علیه السلام) و از بزرگترین فقیهان و محدثان و مفسران و واعظان صدر اسلام بود. بنا بر پارهای از روایات، وی در نماز از زبان مادری خود (فارسی) استفاده میکرد؛ اما با توجه بهاینکه او در تکلم به زبان عرب، چندان فصیح و بلیغ بود که هیچ کس با وی برابری نمیکرد، لذا نماز خواندن او به فارسی را ناشی از کوتاهدستی در عربیّت نمیتوان دانست، بلکه دلیل این کار را عقیده او به جایز بودن این کار باید شمرد و نیز اینکه در تکلم به زبان مادری خود احساس صمیمیت بیشتری میکرد و میخواست به دیگران بفهماند کهاین کار جایز است. وی میگفت: « دانا کسی نیست که عربی بیشتر بداند و بر الفاظ و لغت عرب قادرتر باشد. دانا کسی است که از همه دانشی آگاه باشد ـ هر زبان که بداند، شاید. اگر کسی همه احکام شریعت و تفسیر قرآن به زبان ترکی و پارسی و رومی بداند و عربی نداند، او عالم است.» اما اینکه استفادة حسن از زبان فارسی در نماز تا چهاندازه بود؟ آیا قرایت همة نماز را به زبان فارسی و هر زبان غیر عربی جایز میدانست؟
همان طور که بعدها ابوحنیفه فتوا داد و مستند او نیز این بود که: جماعتی از ایرانیان، از سلمان خواستند سوره حمد را به فارسی برگرداند تا کسانی که زبانشان به عربی خواندن روان نشده، آن ترجمه را در قرایت نماز بخوانند و سلمان درخواست ایشان را اجابت کرد؛ و بهاین ترتیب اولین ترجمه بخشی از قرآن، با هدف جانشینی آن به جای اصل ـ و قرایت آن در نمازـ انجام گرفت.
عبدالعلی بحرالعلوم لکهنوی از بزرگترین علمای حنفی مذهب هند نیز مینویسد: «خواندن قرآن به فارسی، اگر به علت ناآشنایی با عربی و روان نبودن زبان در تکلم با آن باشد، جایز است و نظریه درست همین است؛ و دو شاگرد ابوحنیفه، محمد بن حسن و ابویوسف نیز بر این عقیدهاند و این بدان جهت است که وقتی عذر مزبور بود، معنی جای لفظ و صورت را میگیرد، و تاج عارفان و اولیای خدا، و پیشوای سلسلههای عرفانی، حبیب عجمی از اصحاب حسن بصری، قرآن (یعنی حمد و سوره) را در نماز به فارسی میخواند؛ زیرا زبان او در تکلم به عربی روان نبود.»
همچنین محمد مصطفی مراغی از فقیهان مصر در سدة چهاردهم، قرایت ترجمة قرآن (حمد و سوره) در نماز را جایز میدانست؛ و برخی از علمای بزرگ شیعه مانند علامة حلی (در دو کتاب نهایهالاحکام و تذکرهالفقها) و شهید ثانی (در روضالجنان که آن را در شرح ارشاد الاذهان تصنیف علامه نگاشته است) گفتهاند که اگر کسی نتواند متن قرآن (یعنی حمد و سوره) را در نماز قرایت کند، جایز است ترجمه آن را بخواند.
برخی از فقیهان نیز گفتهاند که در نماز، اذکار غیرواجبه را میتوان به فارسی خواند؛ چنان که شیخ صدوق همین قول را اختیار کرده و آن را به محمد بن حسن صفار نیز منسوب داشته و مستند او حدیثی از امام جواد(علیه السلام) است کهاین هم ترجمة آن: «ایرادی ندارد که انسان در نماز واجب، هرگونه سخنی را که مناجات با پروردگار عزّ و جل باشد، بر زبان بیاورد.» صدوق میافزاید: اگر این حدیث هم نبود، من دعا کردن در نماز را به فارسی، به استناد این حدیث دیگر از امام صادق(علیه السلام) جایز میدانستم: «هر کاری تا وقتی از آن نهی نشده، جایز است.» و آنگاه در هیچ کجا از دعا کردن به فارسی در نماز نهی نشده است. در حدیث دیگری از امام صادق(علیه السلام) نیز آمده است: «هر آنچه عنوان مناجات با پروردگار را برای تو دارد، سخنی نیست که نماز را باطل کند.» علامة حلی هم پس از نقل سخنان صدوق مینویسد: «آنچه را او پذیرفته، من نیز حق میدانم؛ و دلیلی هم که آن را تأیید میکند، دو چیز است: ۱- اصل بر این است که هر عملی تا وقتی از آن منع نشده، جایز است. ۲- احادیثی که آوردیم.»
دیگر فقیهان شیعه نیزـ جز تنی چندـ این نظریه را پذیرفتهاند و برخی از آنان، صریحاً میگویند که دعا کردن در نماز به فارسی در قنوت جایز است و برخی دیگر قید قنوت را نیاوردهاند و از کلام ایشان برمیآید که دعا کردن به فارسی در همه بخشهای نماز جایز است. (کتاب «حسن بصری»، صص ۹۹ تا ۱۰۱، منابع مربوط به هریک از اقوال نیز تفصیلاً در همان کتاب آمده است.)
دکتر مشکور نیز مینویسد: ایرانیان مسلمان چون پارسی زبان بودند، تا یکصد سال غالباً از فهم قرآن و سنت ناتوان بودند. پس فقیهی بزرگ یعنی ابوحنیفه که خود از ایرانیان و از ائمه چهارگانه سنت و جماعت به شمار میرود، این مشکل را حل کرد. وی چون دید که هم میهنان ایرانی او، از ادای آیات و فهم قرآن و سنت به زبان عربی عاجزند، برای آنکه آنان از درک معارف اسلامی محروم نمانند، فتوا داد که ادای نماز و صیغههای شرعی و ترجمه قرآن به فارسی برای ایشان رواست، و اگر آن مراسم و عبادات را به عربی نمیتوانند ادا کنند، میتوانند به پارسی به جای آورند. بر اثر این فتوا گروه بسیاری از ایرانیان زرتشتی اسلام آورده، مسلمان شدند. حتی با لشکریان عرب به راه افتاده و اسلام را تا مرزهای چین رساندند و زبان پارسی را تبدیل به زبان دوم اسلام کردند و از آن زمان این ضربالمثل معروف شد که: «لسان اهل الجنه، عربی أو فارسی دری» (یعنی زبان مردم بهشت، عربی یا پارسی دری است)؛ چنان که میبینیم نخستین آثار مذهب حنفی، ترجمهها و تفاسیری از قرآن کریم به زبان فارسی است. (تاریخ سیاسی ساسانیان، ج ۲، صص ۲ - ۱۴۴۱)
باری، به گواهی گزارشهای معتبر تاریخی، آنچه در نامه منسوب به یزدگرد درباره تحمیل زبان عربی بهایرانیان در صدر اسلام آمده - همچون دیگر محتویات آن نامه - افسانه و دروغ است.
تاریخ حقیقی
در خاتمه یادآور میشوم که آنچه در اثبات ساختگی و مجعول بودن دو نامه کذایی و دروغ بودن محتویات نامه منسوب به یزدگرد میتوان نوشت، بسیار بیش از اینهاست که ملاحظه کردید و من به عنوان یک ایرانی میهن دوست، بسیار متأسفم که به دلیل الزام وجدانی به مقابله با دروغپردازیها و فریبکاریها، ناگزیر شدم که برخلاف میل خود، صفحات نادرخشانی از تاریخ وطنم را در معرض مطالعه همگان قرار دهم. امید است که این دروغپردازان، اگر به خیال خام خود، هدفشان درخشان نشان دادن تاریخ سرزمین خویش است، برای وصول بهاین هدف راهی درست در پیش گیرند و بدانند که در تاریخ حقیقی و راستین ما، بهاندازهای نقاط روشن هست که نیازی به استفاده از این شیوهها و حاجتی به جعل و تزویر نیست.
منبع: اینده نیوز به نقل از روزنامه اطلاعات
شیعه نیوز