دعوی تحریف مفهوم امامت (بهزاد حمیدیه)

قسمت سوم 

پیشتر از جناب دکتر کدیور نقل شد که: “یاد نداریم که سیدالشهداء امام علی و دیگر ائمه برای معرفی خود بر جنبه‌های فرابشری، استناد کنند”.(۱) 

انتقادات وارد بر این عبارت علاوه بر آنچه پیشتر بیان شد، شامل انتقادی بر وصف “فرابشری” نیز می‌شود. 

جناب دکتر کدیور باید روشن سازند که چرا به عصمت، نص الهی، علم غیب و مانند آن، “جنبه‌های فرابشری” اطلاق کرده‌اند. تمایز میان جنبه‌های بشری و فرابشری چیست؟

پاسخ سوال مزبور، متوقف بر موضع مجیب در انسان‌شناسی است. اگر انسان “وجود و کون جامع” تلقی شود که به خلاف ملک و حیوانات می‌تواند سیر نزولی یا صعودی داشته، از حیوان پست‌تر یا از ملک هم پران شود، آنگاه چه تعجبی از اوصاف یاد شده و چه جای راندن اوصاف مذکور به ناکجاآباد “فرابشری”؟! 

دکتر محسن کدیور، اگر امام را انسان کامل و دارای برترین صفات انسانی می‌دانند، به ناچار باید نافی آن باشند که کمال انسان در عصمت، هم سخنی با ملک، علم بر خفیات امور، نصب خاص الهی برای حفظ شریعت و مانند آن است و لذا صفات مزبور را “فرابشری” خوانده، وصف حتمی امام نشمارند و اگر امام را انسان کامل نمی‌شمارند، آنگاه تصویر و تعریف ایشان از امامت کاملا متفاوت با آن چیزی است که امامیه از صدر اسلام تاکنون از واژه و اصطلاح “امام” در عبارت “ائمه اثنی عشر” می‌فهمند. 

به نظر می‌رسد جناب دکتر کدیور هنوز جمع‌بندی دقیقی از معنای امامت نزد خود ندارند؛ در برخی عباراتشان به معنای شیعی امامت و در برخی عبارات به معنایی متفاوت نزدیک می‌شوند.

مثلا یکجا گفته‌اند: “در قرون اولیه و در متن معتبر ما، نکات متفاوتی به عنوان شاخص امامت بیان شده است که نوعا ناظر به هدایت به راه خدا، اقامه دین و حقوق مردم است” 

و در جایی دیگر از افضلیت علمی، تهذیب نفس و عقل به عنوان شاخصه‌های امام سخن گفته‌اند. اگر عنصر “اقامه دین” را کنار بگذاریم، بقیه اوصاف بر معنای لغوی امام (رهبر و پیشوای جامعه)، قابل اطلاق است. 

در نتیجه گویی، دکتر محسن کدیور می‌‌خواهند بگویند رهبر جامعه باید کسی باشد که بتواند حقوق مردم را استیفا کند و عالم و.... باشد، اما نیاز نیست از سوی خدا منصوب باشد یا اوصافی که فرابشری است (و انسان بما هو انسان نمی‌تواند بدان دست یابد) همچون علم غیب و عصمت را دارا باشد، هر چند برخی مصادیق امام، یعنی ۱۲ فرد خاص، احیانا دارای عصمت بوده‌اند (نه به جهت امامتشان) و لذا هر کس دیگری نیز می‌تواند امام شود! 

اما در مورد صفت اقامه دین که جناب دکتر کدیور آن را به عنوان یکی از شاخصه‌های امامت آورده‌اند، باید پرسید آیا این صفت می‌تواند بدون عصمت محقق شود؟! 

چگونه کسی که خود در معرض خطا و لغزش است می‌تواند ملاک و معیار دین الهی قرار گرفته، آن را اقامه کند؟! و اگر عصمت، شرط اقامه دین شد، آنگاه به چه طریق جز نصب الهی که واقف بر خفایای ضمایر است می‌توان به عصمت کسی پی برد؟ 

این همان ابهام عمیقی است که می‌توان در اندیشه جناب دکتر کدیور جست؛ ابهام در مفهوم امامت. ایشان خود به درستی و وضوح، معنایی اصطلاحی از امامت را نزد خود تنقیح نکرده‌اند. برخی شاخصه‌های ایشان برای امامت، معنی لغوی امام یعنی پیشوای جامعه را به ذهن می‌آورد و برخی شاخصه‌های ایشان، همان معنی مصطلح شیعی را که تنها در ۱۲ نفر، علیهم‌السلام، سراغ داریم. حال باید پرسید ایشان که فاقد معنایی روشن و منقح از امامتند چگونه می‌خواهند برای دیگران، از “تحریفات” این مفهوم در تاریخ و معنای اصیل آن سخنی بگویند و الفاقد للشی لایعطی الشی؟! 

حال به دلایل دیگر ایشان جهت اثبات تحریف‌آمیز بودن مفهوم امروزین امامت نزد شیعه می‌پردازیم. 

دکتر محسن کدیور می‌گویند: “در خطبه سوم نهج‌البلاغه، امام سوگند یاد می‌کند: اما والذی فلق الحبه و برا النسمه، لولا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر و ما اخذ الله علی العلماء ان لا یقاروا علی کظه ظالم و لاسغب مظلوم لالقیت حبلها علی غاربها... 

و قیام الحجه بوجود الناصر یعنی شما مردم که حجت را بر من علی تمام کردید و ۲۵ سال سکوت مرا شکستید، مرا از کنج خانه به مسند امامت و خلافت نشاندید، مهمتر از آن، و ما اخذ الله علی العلما. علی، خود را در این عبارت شریف، علما خطاب می‌کند. ایهاالمتکلمون آنچه خدا از علما پیمان گرفته است... اما علی در نهج‌البلاغه به جای اینکه خود را به علم غیب معرفی کند، یعنی آنچه متکلمان گفته‌اند، از پیمان خدا با عالمان سخن می‌گوید و به نظر ما اعلم علما، خود او است... علی، خود را عالم نامید، دیگران هم می‌توانند عالم باشند، اما علی به خاطر همنشینی بیشترش با پیامبر، تهذیب نفس بیشترش و اینکه توانسته است اصول دین و معارف مذهب را بیش از دیگران در خود متجلی کند، اعلم است... به هر حال، اصل علم غیب ایشان محور بحث من نیست، شرط بودن آن محور سخن است دقت کنید.” نکته محوری این عبارات، آن است که در تعیین امام، نصب‌ الهی در کار نیست و نصب امام توسط رای مردم صورت می‌گیرد. حال حق چند پرسش برای خواننده محفوظ است: 

۱-”لولا حضور الحاضر...” چگونه با ابتدای همین خطبه قابل جمع است؟ در ابتدای خطبه آن حضرت می‌فرمایند: “... و انه لیعل‌مان محلی منها محل القطب من الرحی، ینحدر عنی السیل و لا یرقی الی الطیر”، جایگاه من نسبت به خلافت، همچون محور سنگ آسیاب است... آیا به نظر نمی‌رسد که جمع دو عبارت به تمایز مقبولیت از مشروعیت باشد؟ آیا نه آن است که به نصب الهی در واقعه غدیر، حاکمیت آن حضرت، مشروعیت یافته بود و با حضور مردم، مقبولیت نیز بدان اضافه گردید؟ 

۲-محتوای واقعه غدیر خم، بنابر نظریه شما چه خواهد بود؟ آیا ولایت نصبی الهی در “من کنت مولاه فهذا علی مولاه”، حب و رفاقت و مانند آن است یا ولایت تام سیاسی - دینی؟ 

۳-قصه “اعلمیت” که برای علی علیه‌السلام مطرح فرموده‌اید چه جایگاهی در بحث امامت دارد؟ آیا شرط آن است یا خیر؟ اگر چنانکه از عبارات فوق‌الذکر بر می‌آید شرط آن باشد، آنگاه نصب مردمی چه جایگاهی خواهد داشت؟ آیا اگر شخص غیر اعلم با پشتوانه رای مردمی به خلافت رسید، “امام” خواهد بود و اگر شخص اعلم، فاقد رای مردمی بود، “امام” نیست؟ اگر چنین است، به روشنی مطرح فرمایید که خلیفه اول که با بیعت صوری مردم به خلافت رسید، بنابر نظر شما “امام” خوانده تواند شد یا خیر؟! همچنین ائمه بعدی که فاقد رای مردمی بودند، آیا امام نبودند؟! 

۴-آیا عبارت مشهور منطقی “اثبات چیزی، نفی ماعدا نمی‌کند” را قبول ندارید؟! اگر بدان معترفید، چگونه از این که علی علیه‌السلام، خویش را تحت عنوان “علماء” گنجانده‌اند، نتیجه می‌گیرید که چیزی فراتر از علم عادی و عرفی، در امامت شرط نیست؟! از این گذشته، به چه دلیل، علماء را به معنی عرفی و عادی گرفته و آن را به علمای خاصی که علم غیب دارند ترجمه نمی‌کنید؟! در واقع، همان گونه که علما در آیه “انما یخشی الله من عباده العلماء” به معنی عالمان خاص است که به علم حقیقی دست یافته‌اند (به این قرینه که مشاهده می‌شود علمای فراوانی در علوم طبیعی، ریاضی و انسانی هستند که خشیت ندارند)، می‌توان علماء در “مااخذ الله علی العلماء...” را نیز علمای حقیقی که به برترین علوم و علم غیب دست یافته‌اند ترجمه کرد. 

۵-آیا در بحث روش شناختی معتقدید می‌توان به طریق استدلال ماتقدم در مورد قضایای تاریخی قضاوت کرد؟! دست بردن به عبارت مزبور از نهج‌البلاغه که مثل و مانند بسیاری ندارد (علاوه بر آنکه اشکالات فوق‌الذکر نیز بر دلالت آن وارد است) و کنار نهادن روایات بسیار که ناقض فرضیه شما هستند، معنایی جز استدلال ماتقدم ندارد؛ هر آن روایتی که نظریه از پیش طراحی شده مرا ساپورت کند، به لحاظ تاریخی موثق و هر آن روایتی که ناقض آن باشد ناموثق و جعل جاعلان غالی است (و در این میان، نیازی به تحقیق رجالی و تاریخی نیز نیست!) 

پاورقی: 
۱-این عبارت و عبارات دیگر منقول از ایشان مندرج است در: روزنامه شرق، شماره‌های ۷۱۳ و ۷۱۴، یک‌شنبه و دوشنبه ۱۵ و ۱۴/۱۲/۱۳۸۴، ص ۱۸

 

/