در پاسخ به این سؤال شرکت کنید!
انسان معمولا در جهت رشد و کمال خود آرزو میکند...
حتما شنیدهاید که میگویند انسانها را به آرزوهایشان بشناسید! چرا که هر چه انسان والاتر، آرمانها و آرزوهایش ارزشمندتر است.
امّا در مورد شیخین –جناب ابوبکر و عمر- نقل است که آرزو کردهاند که ای کاش انسان نبودند؛ بلکه حیوانی بودند و نهایتا به نجاست پستی بدل میشدند که از بدن انسانی خارج میشود!!
آیا این میتواند قضاوت عقل انسانی باشد؟ میلِ از شرافت به دنایت؟! از کمال به پستی؟! به تعبیر قرآن «اتستبدلون الّذی هو ادنی بالّذی هو خیر»(بقره/۶۱)
راستی چه میشود یک انسان آرزوی نهایت پستی را کند؟! شما چه تحلیل و قضاوتی دارید؟
شنیده شده که بعضی از پیروان ایشان میگویند: این از خوف خداوند بوده...
پس آیا او گرفتار خوفی است که به یأس از رحمت خدا بدل شده؟
یا این که وی در زندگیاش به کارهایی دست زده که خسران عظیمی برایاش درپی داشته است؟
و... یا؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ـ جناب عمربنخطاب: « ای کاش من قوچ خانوادهام بودم و آن قدر مرا میپروراندند که چاقترین قوچان میشدم آنگاه هرکس را دوست میداشتند به دیدارشان میآمد پس مقداری از مرا میپختند و مقدار دیگری را سرخ میکردند؛ سپس مرا میخوردند و از آنها (به شکل نجاست) خارج میشدم و بشر نبودم:
کنز العمال - المتقی الهندی - ج ۱۲ - ص ۶۱۹
۳۵۹۱۲ عن الضحاک قال: قال عمر: یا لیتنی کنت کبش أهلی سمنونی ما بدا لهم، حتی إذا کنت أسمن ما أکون زارهم بعض من یحبون فجعلوا بعضی شواء وبعضی قدیدا ثم أکلونی فأخرجونی عذرة ولم أکن بشرا (هناد حل، هب). ۳۵۹۱۳ عن جابر قال: قال رجل لعمر بن الخطاب: جعلنی الله فداک! قال: إذن یهینک الله (ابن جریر).
و جناب ابوبکر هم مشابه این آرزو را داشته با این تفاوت که وی به جای قوچ آرزو دارد پرنده باشد:
تاریخ مدینة دمشق - ابن عساکر - ج ۳۰ - ص ۳۳۰ - ۳۳۱
أخبرنا أبو القاسم زاهر بن طاهر أنا أبو بکر البیهقی أنا أبو عبد الله الحافظ نا إبراهیم بن عصمة بن إبراهیم العدل نا یحیی (۳) بن یحیی أنا سفیان بن عیینة عن رجل عن الحسن قال أبصر أبو بکر طایرا علی الشجرة فقال طوبی یا طیر تأکل ‹ صفحه ۳۳۱ › الثمر وتقع علی الشجر لوددت أنی ثمرة ینقرها الطیر قال ونا یحیی بن یحیی نا معاویة عن جویبر عن الضحاک قال مر أبو بکر بطیر وقع علی شجرة فقال طوبی لک یا طیر تطیر فتقع علی الشجر ثم تأکل من الثمر ثم تطیر لیس علیک حساب ولا عذاب یا لیتنی کنت مثلک والله لوددت أنی کنت شجرة إلی جانب الطریق فمر علی بعیر فأخذنی فأدخلنی فاه فلاکنی ثم ازدردنی ثم أخرجنی بعرا ولم أکن بشرا قال فقال عمر یا لیتنی کنت کبش أهلی سمنونی ما بدا لهم حتی إذا کنت کأسمن ما یکون زارهم بعض من یحبون فذبحونی لهم فجعلوا بعضی شواء وبعضی قدیدا ثم أکلونی ولم أکن بشرا