اگر دین اسلام مانند امپراطوری ایران و روم و مفهوم خلیفه رسول الله در قاموس کسانی، امور لشکرکشی و کشورگشایی است؛ بنده به صراحت اعلام میکنم که شیعه هیچ ادعایی در مورد خلافت امیر المؤمنین ندارد. ما معتقدیم این دین غیر از آن امپراطوریها و جانشینی رسول خدا غیر از ولایتعهدی کسریها و قیصرها است. و خلیفه رسول الله ناگزیر باید ادامه دهنده راه آن حضرت و آگاهترین فرد بر دقایق قرآن و سنت و پاسخگوی نیاز مسلمین در زمینه احکام و معارف باشد. سفارش رسول خدا بر پیروی از عترت و علت این همه تأکید و تذکر، حقیقتی است که به دور از مجادلات کلامی و ماوراء امانت یا خیانت مورخین در مورد تعیین جانشین بعد از رسول اکرم قابل تحقیق است. این حقیقت در پس لعابهای غلیظ لفاظی و همهمههای حرافی قابل کتمان نیست. نمیتوان کسی را جانشین و خلیفه رسول الله و حافظ سنت پیغمبر اکرم و به قول این محقق «امام روحانی و دنیائی» دانست و در عین حال مسلمانان ناظر بیاطلاعیها و ناآگاهیهای او به معنی قرآن و سنت رسول الله و ندانمکاریهای غریب و ناتوانی او از پاسخ گفتن به سادهترین سؤالات توحیدی و مشکلات عقیدتی مردم باشند. مسلمانان از خلفای سه گانه که بلافاصله مدت بیست و پنج سال بر مسند پیغمبر اکرم تکیه زدند، کدام خطبه در معارف دینی، یا دعا در حقایق توحیدی یا اندرزی گرانبها در امر به معروف و نهی از منکر یا شرح دقایق قرآنی و یا حل مشکلات اعتقادی خود را شنیدهاند بلکه بر عکس:
الف - در سنن ابی داود ج 1، سنن ابن ماجه ج 1، سنن نسائی ج 1 و مسند احمد ج 4، سنن بیهقی ج1 و به طرق گوناگون روایت شده است که عمر بن خطاب از حکم یتیم آگاهی نداشت.
ب - بیش از سی نفر از معروفترین علمای اهل سنت مانند: سعید بن منصور در سنن، خطیب بغدادی در تاریخ، ابن جریر در تفسیر، حاکم در مستدرک و زمخشری در کشاف روایت کردهاند که خلیفه عمر بن خطاب معنی «أب» را در ایه سیام از سوره مبارکه عبس « و فاکهه و اباً» نمیدانست.
ج - به طرق گوناگون و مطمئن کسانی نظیر: حاکم در مستدرک، ابو داود در سنن، ابن ماجه در سنن، ابن اثیر در جامع الاصول، قسطلانی در ارشاد الساری، ابن حجر در فتح الباری، سیوطی در جمع جوامع، متقی در کنز العمال، بخاری در صحیح روایت کردهاند که عمر بن خطاب امر به رجم زناکار دیوانهای کرد و پس از صدور حکم علی (علیه السلام) از اجرای آن جلوگیری فرمود.
د - ابن حجر در فتح الباری، سیوطی در جمع الجوامع، متقی در کنزالعمال، بیهقی در سنن روایت کردهاند که عمر در نماز مغرب فاتحه الکتاب را در رکعت اول نخواند (فراموش کرد) و در رکعت دوم دو بار خواند.
ﻫ - به طرق گوناگون کثیری از علمای اهل سنت نظیر: احمد بن حنبل در مسند ج 1، مسلم در صحیح ج 1، بیهقی در سنن ج 7، حاکم در مستدرک ج 2، قرطبی در تفسیر ج 3، قسطلانی در ارشاد الساری ج 8، ابی داود در سنن ج 1، نسائی در سنن ج 8، روایت کردهاند که عمر بن خطاب «سه طلاق» را در یک مجلس جایز شمرد و این بر خلاف سنت مسلم رسول الله بود.
خالد محمد مصری در کتاب « الدیمقراطیه : دموکراسی » مینویسد: عمر بن خطاب هر جا مصلحت میدید نصوص مقدس دینی قرآن و سنت نبوی را ترک میگفت. در تأیید این سخن آن قدر اسناد و مدارک تاریخی و شواهد مطمئن موجود است که جای هیچ گونه انکاری نیست.
آن سخن عمر بن خطاب است و این نیز حکم خداوند:
« و من لم یحکم بما انزل الله و اولئک هم الفاسقون، و من لم یحکم بما انزل الله و اولئک هم الظالمون، و من لم یحکم بما انزل الله و اولئک هم الکافرون »
بنده معتقدم چنان کسی با هیچ توجیهی نمیتواند بر مسند خلافت و ولایت تکیه زند و مرجع و مجری احکام الهی باشد. کافی است تا دلی بیغرض یک خطبه از علی (علیه السلام) را در نهج البلاغه یا دعایی از صحیفه یا خطبه امام علی بن موسی الرضا را در «معرفت اله» با تمام آن چه دیگران گفته و نوشتهاند مقایسه کرده و مرجع خویش را در حقایق توحیدی و دقایق قرآنی بیابد. کافی است دو روایت در نحوهی اختیار و آزادی بندگان را در قضاء و قدر با تمام آن چه بر سر این ماجرا در کتب کلامی بزرگان اشاعره و معتزله ثبت است مقایسه کرده و حقیقت سفارش پیغمبر اکرم بر تمسک به اهل بیت را دریابید. آیا ادعیههایی مانند دعای عرفه یا مناجات خمس عشر یا دعای کمیل و معارفی که در آن مستتر است جز در کلمات رسول خدا نظیر و شبیهی دارد؟ هر کس میتواند احادیثی را که در صبر، رضاء انفاق، احسان، ایثار، توکل، ریا، بخل، کینه، حسد، جاهطلبی، خوف و رجاء، تکبر و عجب ، تقرب ، خلوص و محاسبه و مراقبه و حدود دقیق و شرعی هر یک ، از پیغمبر اکرم و ائمه اطهار وارد شده، با همه آن چه از دیگران نقل گردیده مقایسه و معلم دین و مربی رشد را تشخیص دهد. خلیفهی رسول الله چنین کسی است، نه آن کس که از محمد خالد توصیفش را شنیدیم. یک بار از زبان امیر المؤمنین علی، حسن بن علی ... تا امام حسن عسکری نشنیدهایم که به رأی و نظر خود مباحی را مکروه و یا حرامی را از محرمات الهی حلال شمارند. و اما این خلیفه مسلمین عمر بن خطاب است که میفرماید:
« متعتان محللتان فی زمن رسول الله و انا أحرمهما و اعاقب علیهما : دو متعه در زمان رسول خدا حلال بود، من آنها را تحریم و (فاعل) آن دو را عقوبت خواهم کرد »
ماجرای تحریم متعتین توسط عمر بن خطاب و پیروی عثمان از او و اصرار علی (علیه السلام) بر صحت این حکم و توجیه علمای اهل سنت بر عمل خلیفه مسلمین به چنان اسنادی در تاریخ اسلام متکی است که جای هیچ گونه انکاری را باقی نمیگذارد. موضوع متعه گویا اخیراً درجمعی که خارج از مطالعه کنندگان این نامه نیستند طرح و اینجانب شرح آن را توسط یکی از دوستان شنیدم. به دلیل آن اظهارات و هم برای نشان دادن اعمال خلیفه مسلمین اجازه میخواهم اندکی از سیاق بحث منحرف شده و توضیحی کوتاه در این مورد به عرض برسانم.
تحریم متعتین
ملاعلی قوشچی که ارادت و علاقه او نسبت به خلیفه دوم بر کسی پوشیده نیست، در شرح تجرید (مبحث امامت)، نهی عمر از متعتین را ارسال مسلم دانسته و در مقام عذرخواهی میگوید:
« ان ذلک لیس مما یوجب قدحاً فیه فان مخالفه المجتهد لغیره فی المسائل الاجتهادیه لیس ببدع »
در صحیح مسلم ج 1 تفسیر قرطبی ج 2 از عمران بن حصین صحابی رسول خدا روایت شده :
« نزلت آیه المتعه فی کتاب الله و امرنا بها رسول الله ثم لم ینزل آیه تنسخ آیه المتعه و لم ینه عنها رسول الله حتی مات، قال رجلٌ برأیه بعد ما شاء: آیه (حج تمتع) در کتاب خدا نازل شد، سپس پیغمبر اکرم ما را مأمور به آن کرد پس از آن نه آیهای در نسخ آن آمد و نه تا هنگام مرگ پیغمبر ما را از آن منع کرد، مردی به رأی خود در این باره هر چه خواست گفت»
و در روایت دیگر:
«مردی به رأی خود در این باره چیزی گفت.»
روایت بالا به طرق متعدد در صحیح مسلم ج 1، تفسیر قرطبی ج 2، صحیح بخاری ج 3، سنن الکبری ج 5، سنن ابن ماجه ج 2، مسند احمد ج 5، فتح الباری ج 3، سنن نسائی ج 5 ثبت شده است.
در صحیح ترمذی زاد المعاد ابن قیم از عبد الله بن عمر روایت شده است:
«سئل عن عبد الله بن عمر عن متعه الحج قال: هی حلالٌ فقال له السائل: ان اباک قد نهی عنها؛ فقال أرایت ان کان ابی نهی عنها و وضعها رسول الله امر ابی نتبع ام امر رسول الله. فقال الرجل بل امر رسول الله فقال لقد صنعها رسول الله : سؤال شد از عبد الله بن عمر راجع به حج تمتع. عبد الله گفت حلال است. سائل پرسید: پدر تو از آن جلوگیری میکرد، عبد الله گفت اگر پدرم از آن جلوگیری کرد و پیغمبر آن را معمول داشت من از پدرم پیروی کنم یا از پیغمبر؟ سائل گفت: از پیغمبر. عبد الله گفت: پیغمبر تو حج تمتع میکرد.»
قسطلانی در شرح صحیح بخاری جلد چهارم در تفسیر حدیث عمران بن حصین مینویسد: «منظور از مردی که برای خود آن چه خواست گفت: هو عمر بن خطاب لا عثمان بن عفان لأن عمر اول من نهی عنها فکان بعده تابعاً له: آن کس عمر بن خطاب است نه عثمان بن عفان زیرا عمر اولین کسی بود که از این کار نهی کرد و پس از او دیگران پیروی کردند» (!)
فاضل نووی در شرح صحیح مسلم درباره همین حدیث مینویسد:
«هو عمر بن الخطاب لانه اول من نهی عن المتعه فکان من بعده عثمان و غیره تابعاً له»
و باز نووی در شرح خود بر صحیح مسلم از ابن عبد البر نقل میکند: در میان علمای اهل تسنن اختلافی نیست که دستور خداوند در آیهی شریفه «فمن تمتع بالعمره الی الحج» انجام عمره در ماه های حج است قبل از انجام حج.
در این فاصله ممنوعات احرام مباح میشود و در واقع شخص از احرام بیرون میآید و میدانیم این همان چیزی بود که عمر بن خطاب از ابتدای ابلاغ رسول خدا ناپسند میشمرد.
در مسند احمد از قول ابو موسی اشعری از قول خلیفه دوم نقل شده که عمر گفت: « حج تمتع سنت پیغمبر است اما من بیمناکم. حاجیان در زیر درخت با زنان خود هم بستر شوند و سپس با این حال به حج بروند » (!) عمر از خدا و رسول آگاهتر بود؟
مسلم بن حجاج در صحیح خود (باب جواز تمتع) از کتاب حج نقل میکند: عثمان از متعه جلوگیری میکرد و علی (علیه السلام) دستور استفاده از آن را میداد.
در مسند احمد بن حنبل جزء اول از عبد الله بن عباس روایت شده است: «پیغمبر شخصاً حج تمتع را انجام داد، عروه بن زبیر گفت: ابوبکر و عمر آن را حرام دانستند[1]. ابن عباس گفت: میبینم اینان به هلاکت میرسند. من میگویم پیغمبر گفت و آنها میگویند ابوبکر و عمر نهی کردهاند»
در صحیح مسلم، سنن ابی داود، سنن ابن ماجه، سنن دارمی و سنن احمد روایت شده که مردی از رسول خدا پرسید: «دخول عمره در حج برای امسال است؟ رسول خدا فرمود: لا بل لابد»
در صحیح مسلم و مسند طیالسی ج 2، مسند احمد ج 1 و سنن نسائی و سنن بیهقی و سنن ابن ماجه و کنز العمال روایت شده که عمر میگفت: «میدانم پیغمبر و اصحاب او آن را انجام میدادند لکن من کراهت دارم»
«ذلک بانهم کرهوا ما انزل الله فاحبط اعمالهم» سوره مبارکه محمد آیه شریفه 9
در صحیح مسلم (باب جواز تمتع) روایت شده که عثمان از متعه عمره تمتع منع میکرد ، علی علیه السلام گفت چرا از کاری که پیغمبر امر کرده است جلوگیری میکنی ؟ عثمان گفت : کار به کار من نداشته باش ! در صحیح مسلم روایت شده که : از سعد بن وقاص راجع به حج تمتع سؤال کردیم گفت ما آن را انجام میدادیم و این (معاویه) کافر به عرش است.
در موطأ مالک جزء اول گفت و گویی میان سعد بن وقاص و ضحاک بن قیس روایت شده است: ضحاک گفت: این کار را کسی انجام نمیدهد، مگر این که جاهل به امر خداوند باشد. سعد گفت: بد حرفی زدی. ضحاک گفت: عمر بن خطاب از آن نهی میکرد، سعد پاسخ داد: پیغمبر به آن عمل کرد و ما هم با آن حضرت انجام دادیم.
احمد بن حنبل در جلد سوم مسند و متقی در کنز العمال به طریق صحیح از جابر بن عبد الله انصاری روایت کردهاند: « تمتعنا متعتین علی عهد النبی الحج و النساء فنهانا عمر عنها، فانتهینا»
ابن رشد در بدایه المجتهد از ابوسعید خدری و جابر بن عبد اله انصاری روایت میکند که: تمتعنا الی نصف من خلافه عمر رضی عنه حتی نهی عمر... . از ابن عباس روایت شده که: رحم الله عمر، ما کانت المتعه الا رحمه من الله رحم بها امه محمد و لو لا نهیه لما احتاج الی الزنا الا شفا ( الا شقی ) : ترحم کند خداوند بر عمر ، نبود ( متعه نساء ) از جانب خداوند مگر آن که ترحم کرد به آن پروردگار به امت محمد و اگر نبود منع او به سوی زنا نمیرفت مگر تعداد کمی ( مگر شقی). مراجعه فرمایید به احکام القرآن جصاص ج 2، النهایه ج 2، فائق زمخشری ج 1، تفسیر قرطبی ج 5، تفسیر سیوطی ج 2، تاج العروس ج 10، لسان العرب ج 19.
از امیر المؤمنین علی علیه السلام روایت شده: لو لا ما سبق من رأی عمر الخطاب لأمرت بالمتعه ثم ما زنی الا شقی (کنز العمال ج 8)
در سنن ابن داود و شرخ زرقانی بر موطأ مالک آمده است: کسانی از همان ابتدا هنگامی که پیغمبر اکرم حکم تمتع (معاف شدن از ممنوعات احرام بین دو احرام) را بیان فرمود به این حکم اعتراض کرده و آن را خوش نداشتند - یکی از این افراد عمر بن خطاب است.
بنا بر آنچه از کتب اهل سنت نقل کردم، تردیدی باقی نمیماند که متعتین در زمان عمر تحریم شد، حکم آن در زمان پیغمبر اکرم و در تمام خلافت ابوبکر تا نصف خلافت عمر جاری بود، عمر امر به تحریم آن داد و پس از او دیگران پیروی کردند. این حقیقت را کتب امامیه و کتب اهل بیت و عترت پیغمبر نیز به اتفاق تأیید میکند. مجموع این ماجرا یعنی انکار یکی دو نفر صحابه در زمان پیغمبر اکرم به متعه حج و تأکید آن حضرت بر ابدی بودن حکم و عمل کردن صحابه تا نیمی از خلافت عمر و نهی عمر از آن و انکار گروهی از صحابه بر این نهی مجادلات علی (علیه السلام) با عثمان، ابن عباس با ابن زبیر، سعد بن وقاص با ضحاک بن قیس، عبد الله بن عمر و جابر بن عبد اله انصاری با دیگران در روایات اهل سنت، چنان پیوسته و هر یک مؤید دیگری است و مجموعاً تأییدی است بر این واقعه که جای انکار باقی نمیگذارد مگر آن که بگوییم: یک سازمان وسیع توطئه ابتدا آن انکار را در زمان رسول خدا و همهی ماجراها و گفت و گوها و مجادلات بعدی را از زبان علی و ابو موسی اشعری، سعد بن وقاص، ابن عباس، عبد الله بن عمر، جابر بن عبد اله انصاری، ابو سعید خدری و ... جعل کرده و مرتب نموده و پس از تنظیم به طرز مرموزی وارد تمامی صحاح و کتب و مسانید اهل سنت کرده است. چنین چیزی محال است، زیرا صحابه پیغمبر اکرم و تابعین آنها در همان سالهای اول در سراسر عالم پهناور اسلامی پراکنده بودند و امکان چنین تبانی را نداشتند. دقت فرمایید، اگر چنین عملی امکان داشت کسانی که در همان زمان قدرت و خلافت را در دست داشتند؛ سر و سامانی به روایات مجعول «نسخ متعه» که از زبان علی، ابن عباس، عبد الله بن عمر ... نقل شده میدانند و این همه اضطراب و تشتت و تناقضگویی را که حکایت از مجعول بودن آن میکند، رفع میکردند.
فقط در مورد متعه نساء و تاریخ نسخ آن چهارده قول مغایر موجود است.
گروهی گفتهاند: مجاز بود در اول اسلام و نهی شد در روز خیبر
گروه دوم گفتهاند: مباح بود و در حجه الوداع نهی شد
گروه سوم گفتهاند: مباح شد در سال فتح و در همان سال نهی شد
گروه چهارم گفتهاند: در ابتدای اسلام مباح بود، در خیبر نهی شد، سپس مباح و در سال فتح حرام شد
گروه پنجم گفتهاند: در صدر اسلام مباح و در فتح خیبر حرام، سپس مباح و در غزوه اوطاس حرام شد
گروه ششم گفتهاند: مباح بود، سپس نسخ شد، سپس مباح شد، سپس نسخ شد، سپس مباح شد، سپس نسخ شد
گروه هفتم گفتهاند: مباح شد هفت بار و منع شد هفت بار (خیبر، حنین، عام الفتح، غزوه تبوک، حجه الوداع، عام الاوطاس ...)
غیر از این هفت قول دقیقاً هفت قول دیگر نیز وارد شده که با یکدیگر و با هفت قول قبلی مغایر است، اضطراب و تشتت در قول نسخ بخوبی نشان میدهد که این اقوال را بعدها ارادتمندان خلیفه دوم یا علاقمندان جائزه پس از سالهای چهلم هجری جعل و وارد روایات اهل سنت کردند و به علت پراکندگی راویان فرصت تنظیم و تطبیق این اقوال را با یکدیگر نداشتند[2]. در این باب روایت دیگری نقل کرده و به ادامه بحث اصلی باز میگردیم.
در مسند احمد بن حنبل از ابو موسی اشعری روایت شده است که: وی فتوا میداد به مشروع بودن حج تمتع، مردی به او گفت از بعضی فتواهایت جلوگیری کن زیرا نمیدانی امیر المؤمنین عمر چه تغییراتی در احکام داده است... (!)
بحث ما درباره (معنی خلیفه) بود. ما معتقدیم آن کس که در پاسخ به سادهترین سؤالات مسلمین در نص قرآن کریم در میماند و احکام را به میل خود تغییر میدهد و سنت مقدس نبوی را با آرای شخصی خود آلوده میکند، جانشین رسول خدا و امام و پیشوای مسلمانان نیست، بلکه غاصب مقام خلافت است.
دقت فرمایید، در سنن دارمی ج 1، تفسیر ابن کثیر ج 4، اتقان سیوطی ج 2، تفسیر قرطبی ج 18، تاریخ ابن عساکر ج 8 به طرق متعدد روایت شده است:
«مردی از عمر بن خطاب پرسید که ای امیر مؤمنان « والذاریات ذروا » چیست؟ عمر گفت: تو کیستی؟ آن مرد گفت: من بندهی خدا ضبیع هستم. عمر گفت: من نیز بنده خدا عمر هستم. سپس عمر بن خطاب بدون پاسخ گفتن به سؤال آن مرد، آستینهای خود را بالا زد و با چوبهای خوشه خرما آن قدر بر سر و صورت ضبیع کوفت که خونآلود شد ... و پس از آن بارها این عمل را تکرار کرد تا ضبیع از سؤال خود توبه نمود. خلیفه به توبه ضبیع کفایت نکرد و فرمان داد او را بدون روپوش بر شتر برهنهای سوار کنند و به بصره تحت نظارت ابو موسی اشعری تبعید کرد و به ابو موسی اشعری فرمان داد تا کسی با این مرد سخن نگوید و حقوق و مقرری او را از بیتالمال قطع کرد ... پس از مدتی به قول ابوموسی این مرد توبهی نیکویی کرد و مردم نیز آموختند از این پس سؤالی نکنند که خلیفه از پاسخ گفتن به آن ناتوان است»
نمونه این وقایع در تاریخ اسلام و در زمان خلفای سه گانه و ناتوانی آنان در پاسخگویی به مشکلات دینی و اعتقادی مردم، نه یک بار و دو بار و ده بار، بلکه به کرات اتفاق افتاده و در کتب معتبر اهل سنت ضبط است. حال چرا پیغمبر اکرم این اندازه بر سفارش اهل بیت وجانشینی علی تأکید داشت؟ شما پاسخ آن را جست و جو کنید. و آیا سزاوار است چنین کسانی بر مسند رسول خدا تکیه زنند و بر جان و مال و حقوق مردم قضاوت کنند و اختیار حل و عقد کلیه امور مسلمین را بلافاصله پس از رسول خدا در دست گیرند و خود را «خلیفه رسول الله» بدانند و خدا نیز به این کار راضی باشد و رسول خدا آن را بپسندد و علی نیز آن را تأیید کند؟ شما قضاوت کنید.
ادامه دارد ...
پینوشتها:
۱- به احتمال قریب به یقین این عمل از کارهای خلیفه دوم است و ابوبکر در آن دخالتی نداشته است. نام خلیفه اول برای توجیه بیشتر وارد این روایت شده است.
۲- خوشبختانه در اکثر قریب به اتفاق روایات مجعول، جای پای جاعلان با اندکی حوصله و دقت قابل تشخیص است و چنان نیست که سنت مقدس رسول الله با پیروی و راهنمایی اهل بیت آن حضرت قابل تشخیص نباشد.