در روزنامه شرق ۱۱ بهمن ماه مقاله ای تحت عنوان «مردم و مشروعیت حکومت» به چاپ رسید که موضوع محوری آن، که به نقدش خواهیم پرداخت «اتکای مشروعیت در حکومت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرالمومنین(علیه السلام) بر آرای مردم» بود. سخن ما در مقاله حاضر آن است که حکومت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه طاهرین(علیه السلام) جنبه الهی، قرآنی و شرعی داشته و بیعت مردم، به عنوان نشانه آمادگی برای قبول حاکمیت آن بزرگواران، شرط تحقق یافتن حکومت ایشان بوده و نه شرط مشروعیت. یادآور می‌شود که مقاله حاضر، به مباحث اخیر در باب «اسلامیت و جمهوریت در نظام سیاسی ایران» ناظر نیست.

حکومت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرالمومنین(علیه السلام)

خداوند متعال در آیات قرآن، تبعیت از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را در موارد متعددی که جنبه اجتماعی و حکومتی داشته و فراتر از تبلیغ و رسالت است مقرر فرموده است. به عنوان مثال:

۱- «ای کسانی که ایمان آورده اید! از خدا و رسول و اولی الامر که از خود شمایند، اطاعت کنید و هرگاه در چیزی نزاع داشتید، (داوری) آن را به خدا و رسول بازگردانید....* آیا ندیدی کسانی که گمان می‌کنند، به آنچه که بر تو و بر پیشینیان تو نازل شده ایمان دارند، اما می‌خواهند داوری میان خود را نزد طاغوت ببرند با آن که فرمان یافته اند تا بدان کفر ورزند ولی شیطان می‌خواهد آنها را به گمراهی دوری دراندازد.»۱
در این آیات اطاعت از خدا، رسول و اولی الامر مقرر گشته است و در ادامه می‌فرماید: نزاع‌های خود را به خدا و رسول ارجاع دهید، سپس از کسانی که حکمیت خود را در اختلافاتشان به نزد طاغوت می‌برند (و به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) مراجعه نمی‌کنند) به تندی انتقاد شده است.
روشن است که مسئله حکمیت دادن به طاغوت، در امور عقیدتی و مبدأ و معاد نبوده و ناظر به شیون اجتماعی و به اصطلاح امروز «قوه قضاییه» است. شأن نزول آیه کریمه نیز موید همین مطلب است و بدین شرح است که یکی از منافقین در دعوای خود با یک یهودی، اصرار داشت تا حکمیت را به نزد کعب بن اشرف یهودی ببرد، زیرا می‌دانست که وی اهل رشوه گیری است.۲
بنابراین قرآن کریم برای پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شأن قضاوت قایل است، آن هم با تاکید ویژه و فراوان.

۲- در آیه دیگر، افرادی که اخبار مرتبط با امنیت جامعه را انتشار می‌دهند، مورد سرزنش قرار گرفته و مسلمانان مامور شده اند تا چنین اخبار و شایعاتی را به رسول و اولی الامر برسانند.۳ توجه نمایید که تعبیر آیه کریمه «امور مرتبط با ایمنی و نگران کننده» در جامعه است که حیطه بسیار وسیعی را دربرمی گیرد.

۳- در آیه دیگر با لحنی شدیدتر می‌فرماید: «هیچ رسولی را نفرستادیم مگر برای آن که به اجازه خدا از او اطاعت شود....* به پروردگارت قسم که آنها مومن نخواهند بود، مگر اینکه در اختلافات خود تو را داور گردانند، سپس از داوری تو [حتی] در دل خود، هیچ اعتراض (و ناخشنودی) نداشته و کاملاً تسلیم باشند.»۴

۴- آیه دیگر چنین است: «هیچ مرد و زن مومنی حق ندارد، هنگامی که خدا و رسول به کاری فرمان دهند، از خود رایی (مخالف) ابراز دارند و هرکس خدا و رسولش را نافرمانی کند، قطعاً به گمراهی آشکاری دچار گردیده است.»۵
شأن نزول آیه چنین است که رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) به زینب (دخترعمه خود) امر فرمودند که درخواست ازدواج زید بن حارثه (پسرخوانده حضرت) را بپذیرد و ملاحظات طبقاتی مانع پذیرش وی نگردد. آیه کریمه در پی آن تاکید فرمود که زن و مرد مومن نباید از حکم پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) تخطی کنند، پس نزول آیه در امری کاملاً شخصی (و نه دینی به معنای عام کلمه) بوده است.
ملاحظه می‌شود که در این قبیل آیات، علاوه بر لحن شدید و تند آیات، همه جا اطاعت از رسول، بلافاصله در کنار اطاعت از خداوند آمده که این خود حاکی از تاکیدی بی اندازه است.
در آیات دیگری، پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) به امور مختلف اجرایی مامور شده از جمله: معرفی حضرت به عنوان فرمانده و اداره کننده جنگ۶، و تصمیم گیرنده و اجراکننده صلح ۷ و مامور دریافت صدقه از مسلمانان۸ و... بنابراین وظیفه رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) به ابلاغ احکام جنگ و صلح زکات و صدقات محدود نمی‌شده و خداوند متعال آن جناب را در شیون اجرایی داخل کرده است. پس قرآن در همه امور یاد شده، برای پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شأن ویژه ای قایل است. در آیات فوق الذکر، رسول به همان عنوان «رسول بودنش» مرجع امور قضایی و اجتماعی معرفی شده و کاملاً از آیات برمی آید که این شیون، ثانوی و به اعتبار امر دیگری نیست. در آیه اول، راجع به کسانی که می‌خواهند در دعواهای خود، به جای رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، حکمیت به نزد طاغوت ببرند با لحن سرزنش، فرمود: «اینان گمان می‌کنند به قرآن و کتب آسمانی پیشین ایمان دارند.» بدین ترتیب تسلیم بودن به حکم آن حضرت در مسائل اجتماعی و قضایی، از مراتب ایمان به رسالت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و از شیون مطاعیت آن حضرت شمرده شده است، پس دستورات مکرر قرآنی که «از رسول اطاعت کنید» شامل این شیون اجتماعی نیز می‌شود. (گرچه این شمول از اطلاق آیات اطاعت نیز قابل دریافت است.) علاوه بر آیات فوق الذکر، قرآن کریم با تعبیری بسیار صریح می‌فرماید «النبی اولی بالمومنین من أنفسهم»۹ یعنی «پیامبر نسبت به مومنان از خود آنان صاحب اختیارتر است.» آیه دیگری که جا دارد مورد اشاره قرار دهیم، آیه ولایت است. این آیه مقام سرپرستی و صاحب اختیاری مومنین را برای خدا و رسول و گروه سومی (کسانی که ایمان آورده و نماز می‌گزارند و در حال رکوع صدقه می‌دهند) مطرح می‌نماید.۱۰

از شأن نزول آیه، یعنی ماجرای بخشیدن انگشتر به فقیر توسط امیرالمومنین علی(علیه السلام) در حال رکوع نماز - که شیعه و اهل سنت، هر دو به تواتر نقل کرده اند - دانسته می‌شود که مصداق قطعی گروه سوم امام امیرالمومنین(علیه السلام) است. از آن جا که به دلیل حساسیت و اهمیت این آیه، ذیل آن بحث‌های فراوانی صورت گرفته، تفصیل این بحث را به مجالی دیگر وامی نهیم. خلاصه آن که آیه ولایت، سرپرستی و صاحب اختیاری رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را در درجه اول به امیرالمومنین(علیه السلام) تسری می‌دهد.

در جایی از مقاله مورد نقد، می‌خوانیم: «علی(علیه السلام) در این ایام به رغم باور به افضلیت خود در میان صحابه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و وجود ده ها حدیث در این باره که مورد قبول فرق مختلف اسلامی است...» نویسنده در پاورقی به عنوان نمونه ای از این ده ها حدیث از «حدیث دار، حدیث طیر، حدیث منزلت و حدیث غدیر» نام برده است. این یادآوری از سوی ایشان جای تقدیر دارد، اما در عین حال بی توجهی به مضمون همین احادیث، تعجب آور است. در این احادیث، همان موضوعی که قرآن کریم نیز - بنا به توضیحات پیش گفته - آورده است، با تفصیل بیشتر مطرح شده یعنی تسری شیون ولایی و مطاعی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) به امیرالمومنین(علیه السلام).
در حدیث منزلت رسول خدا به حضرت علی(علیه السلام) خطاب فرموده اند: «جایگاه تو نسبت به من همچون جایگاه هارون به موسی است جز آنکه پیامبری پس از من نیست.» معنای این سخن چیست؟ اولاً قرآن کریم، حضرت موسی(علیه السلام) را علاوه بر شیون رسالت، کاملاً در ابعاد یک رهبر اجتماعی و هدایت کننده امور بنی اسراییل معرفی می‌کند. جناب هارون نیز به تصریح قرآن، وزیر و خلیفه حضرت موسی(علیه السلام) است۱۱ (حضرت موسی(علیه السلام) زمانی که قوم خود را برای مدتی ترک می‌گفت، هارون(علیه السلام) را جانشین خود قرار داد.)

بر اساس آیات قرآن، وظیفه ای که حضرت موسی(علیه السلام) به عهده برادر خود گذاشته و از آن به خلیفه قراردادن وی تعبیر فرمود، شامل اداره جامعه و دخالت عملی در امور بنی اسراییل بوده است.۱۲ این معنای وزارت و خلافت هارون برای موسی(علیه السلام) است که رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) نیز برای امیرالمومنین(علیه السلام) نسبت به خویش اعلام فرموده است.
نکته مهمی که در حدیث منزلت باید مورد توجه ویژه قرار گیرد،کیفیت و قوت این وزارت و خلافت است. براساس آیات قرآنی، جناب هارون(علیه السلام) از سوی خداوند به وزارت حضرت موسی منصوب گشت. «وجعلنا معه اخاه هارون وزیرا» پس این وزارت و جانشینی در حد کمال و دارای منشأ و تایید الهی بوده است. بنابراین از حدیث منزلت فهمیده می‌شود که خلافت و وزارت امیرالمومنین(علیه السلام) برای رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)، دارای صبغه الهی است.
مورد دیگر، حدیث دار است که براساس آن، رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در همان آغاز دعوت علنی خود، راجع به حضرت علی(علیه السلام) فرمودند: «او برادر، وصی و جانشین من است، پس سخنش را بشنوید و او را اطاعت کنید.»
همچنین به حدیث غدیر اشاره کرده اند. در متن خطابه غدیر که در منابع شیعی با تفصیل فراوان آمده، تعابیری همچون «حاکم مومنان (امیرالمومنین) که امارت بر مومنان پس از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بر احدی جز او روا نیست»، «پیشوای مومنان که اطاعتش واجب است»، نسبت به حضرت علی(علیه السلام) وجود دارد که بحث را کوتاه می‌کند، به علاوه بیعت گرفتن پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) برای حضرت علی(علیه السلام)، دلالت بر امارت امام دارد. از سوی دیگر می‌توان به همان حداقلی که اهل سنت از فرمایشات رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در غدیر خم نقل کرده اند نیز استناد کرد. یکی از موارد این استناد، به شرح زیر است: براساس نقل بزرگان اهل سنت (که علامه امینی ۶۴ نفر از آنان را نام برده)۱۳ رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در غدیرخم، با توجه به آیه شریفه قرآن، یادآوری فرمود: «من بر مومنین از آنها «اولی» و صاحب اختیارتر هستم.» و بلافاصله فرمود: «هرکه من مولای اویم این علی مولای او است.»
«اولی» و «مولی» هم ریشه اند و کاربرد متوالی آنها به شکل فوق تردیدی باقی نمی‌گذارد که کلمه «مولی» در سخن پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به معنی صاحب اختیار است.
نتیجه آنکه حکومت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و پس از ایشان امیرالمومنین(علیه السلام) دارای مشروعیت دینی و الهی بوده و لذا زمینه سازی و پذیرش آن وجوب شرعی داشته است. البته آن بزرگواران، مامور به تحمیل خود و حکومت خویش نبوده اند کما اینکه مامور به تحمیل دین حق نیز نبوده اند. آنها موظف به ابلاغ حق و مردم موظف به پذیرش آن بودند که یکی از مراتب آن نیز شیون حکومتی ایشان بوده است. به تعبیر دیگر زمانی که در اصل دین، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مامور به رساندن پیام است و نه الزام و اجبار، طبعاً مردم را برای قبول حکومت خود نیز اجبار نمی‌نمایند و تشکیل حکومت را منوط به وجود اقبال مردم و مقبولیت اجتماعی می‌نمایند.

نقد استنادات ناصحیح در مقاله مورد بحث

در ادامه مدارک و مستنداتی که در مقاله مورد بحث ذکر و از آنها نتیجه گرفته شده که حکومت آن حضرات در مشروعیت خود وابسته به آرای مردم بوده است، طرح و نقد می‌کنیم:

الف- پس از بیان ماجرای بیعت عقبه اول و دوم که میان برخی بزرگان یثرب و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) منعقد و منجر به هجرت و آغاز حکومت آن حضرت در مدینه شد، نوشته اند: «در اینجا ملاحظه می‌کنیم که تنها اراده و خواست مردم مدینه باعث شد که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به تاسیس حکومت اقدام کند.» در این مورد باید گفت؛ بیعت و آمادگی مردم یثرب زمینه را برای برقراری حکومت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) مهیا کرد و معلوم است که امر الهی و حکومت منصوص شرعی هم محتاج وجود زمینه است. از کجای این پیشامد می‌توان نتیجه گرفت که بیعت یثربیان عامل مشروعیت و (نه مقبولیت و فعلیت یافتن) حکومت نبوی بوده است؟ نکته دیگر که باید در سیر شکل گیری حکومت نبوی مورد توجه قرار داد، تدریجی بودن نزول آیات و تشریع احکام الهی و سیر طبیعی احکام دینی به شکلی است که عمده دستورات اجتماعی، پس از هجرت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و تشکیل جامعه اسلامی نازل و مقرر شد. اگر بازگشتی به آیات مورد استناد ما در ابتدای مقاله بنمایید، ملاحظه خواهید کرد که همه آنها در سوره‌های مدنی جا دارند. بنابراین اگر هم از بیعت یثربیان با رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) قرینه ای در جهت خلاف آیات پیش گفته استخراج می‌شد- که البته چنین چیزی نیست- باز هم نافی مشروعیت الهی حکومت نبوی(صلی الله علیه و آله و سلم) براساس قرآن نبود. در جریان دعوت‌هایی که رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) در دوران مکه از گروه‌های واردشونده برای حج انجام می‌دادند، جماعتی از قبیله بنی عامر حاضر شدند اسلام بیاورند، مشروط بر آنکه رهبری جامعه پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با آنان باشد. پاسخ حضرت چنین بود: «این امر در دست خدا است و آن را در هر کس بخواهد، قرار می‌دهد.» این حادثه را تاریخ نگاران مشهور اهل سنت نقل کرده اند.۱۴

ب- نوشته اند:« در مواردی که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، نظر شخصی خود را بدون اتکا به وحی بیان می‌کرد، همین مردم در صورت مخالفت با آن نظر،این حق را به خود می‌دادند که مخالفت خویش را در برابر ایشان مطرح کرده و نبی اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) نیز در این موارد، نظر اکثریت را پذیرفته و به اجرا می‌گذاشت... گذشته از ماجرای معروف جنگ احد... در جنگ خندق... رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به انصار پیشنهاد دادند که برای جدا کردن یکی از قبایل (قبیله غطفان) از اردوی احزاب یک سوم محصول باغات مدینه را به آنان دهند، بزرگان انصار پس از سیوال از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و اطمینان از اینکه پیشنهاد ایشان جنبه وحیانی ندارد، نظر خود را در مخالفت با پیشنهاد مذکور بیان کرده و نبی اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) آن را پذیرفت.»
در پاسخ، نویسنده محترم و علاقه مندان را به جلد نهم کتاب «الصحیح من سیره النبی الاعظم(صلی الله علیه و آله و سلم)» اثر دانشمند محقق جناب جعفر مرتضی عاملی ارجاع می‌دهیم که در صفحات ۲۴۲ تا ۲۶۱ به نقل و تحلیل ماجرای فوق الذکر پرداخته و از جمله با بیان دوازده تناقض و نقطه ضعف که در نقل‌های آن وجود دارد، جعل یا تحریف در آن را به اثبات رسانده و سپس انگیزه‌های این اقدام را نیز یادآور شده است. مطالعه و دقت در نقل‌های تاریخی مربوط به این ماجرا، برخی از این تناقضات را آشکار می‌نماید. به هر تقدیر روشن است که یک نقل مشکوک و مورد تردید نمی‌تواند سند اثبات ادعایی قرار گیرد. به علاوه حتی اگر بنا را بر صحت نقل یاد شده و عدم تحریف یا جعل در آن بگذاریم، باید گفت که هم در این مورد و هم راجع به مشورت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) در جریان جنگ احد که بدان اشاره کرده اند و همچنین در کلیه مواردی که مشورتی از حضرت نقل شده، این رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بودند که راساً اصحاب خود را به مشورت خواندند نه آنکه مطابق عبارات مقاله، حضرت رایی ابراز دارند و سپس مسلمانان مخالفت ورزند، ضمن آنکه در جریان مشورت قبل از جنگ احد، وقتی اصحاب متوجه نظر پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) شدند، اصرار ورزیدند تا نظر ایشان عمل شود ولی حضرت نپذیرفتند. ثانیاً مروری بر آیه ۱۵۹ سوره آل عمران که راجع به مشورت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) با مومنین و از قضا جزء آیات نازله در موضوع جنگ احد است، به بحث ما کمک شایانی می‌کند. خداوند متعال در چندین آیه قبل، مسلمانان را به خاطر سستی در جنگ احد، گریختن از میدان به دلیل شنیدن شایعه شهادت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و... مورد سرزنش‌های تند قرار داده و سپس فرموده: «پس به واسطه رحمت الهی بر آنان نرم (و مهربان) شدی و اگر خشن و سخت دل بودی قطعاً از پیرامون تو پراکنده می‌شدند، پس از آنها درگذر و برایشان آمرزش طلب و در کارها (یا در امر جنگ) با آنان مشورت کن و چون تصمیم گرفتی بر خدا توکل کن که خداوند متوکلان را دوست دارد.» معلوم است که این آیه به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) دستور مشورت با مسلمانان از روی لطف و مدارا می‌دهد و این بسیار تفاوت دارد با آن که بگوییم آیه رای مسلمانان را در برابر نظر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، منشاء مشروعیت شمرده است. مسئله دیگر آن است که آیه به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) دستور مشورت داده و نه تصمیم گیری شورایی، لذا آیه در پایان به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دستور داده: « هنگامی که تصمیم گرفتی بر خدا توکل کن.» همچنین از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده که در ارتباط با آیه فوق فرمودند: «همانا خدا و رسول او از چنین مشورتی بی نیازند، اما خداوند آن را مایه رحمت بر امت من قرار داد.»۱۵

ماحصل آن که اگر در کاری خدا و رسول حکم کردند، وظیفه مومنان بر اساس آیات پیش گفته، تبعیت بی چون و چرا است. مواردی هم که رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) با مسلمانان مشورت کرده، به تشخیص خود حضرت و نه یک روال و روش حاکم بر رای ایشان بوده است. یادآور می‌شود که موارد ذکر شده تاریخی از مشورت‌های پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، از حدود بیست مورد تجاوز نمی‌کند و قریب به اتفاق آنها در جنگ ها بوده و این موید نظر تفسیری است که در «وشاورهم فی الامر» الف و لام را الف و لام عهد ذکری و به معنی امر جنگ دانسته اند، براساس این نظر توصیه فوق به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) صرفاً به موارد جنگی محدود می‌شود.

ج- نویسنده مقاله در ادامه به استناداتی مرتبط با رفتار سیاسی امیرالمومنین(علیه السلام) در دوران پس از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) پرداخته و آنها را نشانگر اعتقاد آن حضرت به مشروعیت آور بودن رای مردم دانسته است. ازجمله می‌نویسد: «علی(علیه السلام) در این ایام، به رغم باور به افضلیت خود... انتخاب و بیعت مردم با سه خلیفه پیش از خود را به رسمیت شناخت و در عین برخی مباحثات و بیان فضایل خود، نهایتاً به هر دلیل با آنان بیعت کرد.»

در پاسخ می‌گوییم: عبارت فوق دارای تناقض و باطل کننده خود است. نویسنده از سویی مدعی است که «قبول و رضایت عمومی منشاء مشروعیت حکومت، حتی نسبت به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و امام(علیه السلام) است.» و از سوی دیگر با بیان اینکه «امیرالمومنین(علیه السلام) نهایتاً به هر دلیل با آنان بیعت کرد.» تاخیر آن حضرت در بیعت مورد ادعا را گوشزد می‌کند. با توجه به آن که عمل امام(علیه السلام) بنابر عقیده شیعی نویسنده، حجیت شرعی دارد، پس تاخیر امیرالمومنین(علیه السلام) در بیعت، لاجرم نشانه عدم مشروعیت مسئله است وگرنه خودداری امام معنا نداشت.

جالب است که خود ایشان هم می‌نویسد: «[حضرت علی(علیه السلام)] به هر دلیل با آنها بیعت کرد.» در صورتی که ادعای وی این بود که حضرت به دلیل مشروع دانستن انتخاب و بیعت مردم بیعت کرده اند و این تعارض دیگری تنها در یک جمله است.
باید گفت که موضوع بیعت امیر(علیه السلام) با خلفا مسئله مناقشه برانگیزی است و به راحتی نمی‌توان آن را قطعی و مفروض پنداشت، چه رسد که کسی بخواهد وقوع چنین بیعتی را با رضا و طیب خاطر و به واسطه مشروع دانستن تلقی کند، چنان که در مقاله مورد نقد ما صورت گرفته است.
معاویه خطاب به امیرالمومنین(علیه السلام) می‌نویسد که «تو را همچون شتر مهار زده برای بیعت می‌بردند» و حضرت در پاسخ بدون رد این مسیله، در مورد آن توضیحاتی می‌دهند.۱۶ ابن عبدربه عالم مشهور سنی پس از ذکر خودداری حضرت علی(علیه السلام) از بیعت، برخورد بسیار شدید با حضرت و خاندان ایشان را ذکر می‌کند.۱۷ ابن ابی الحدید که در مبانی تسنن جدی است، یادآور می‌شود زمانی که علی(علیه السلام) را به زور برای بیعت می‌بردند، ایشان رو به قبر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) گفت: «ای پسر مادر! این قوم مرا ضعیف داشته و نزدیک بود مرا بکشند.»۱۸
نهایت مسئله سخنی از حضرت امیر(علیه السلام) است که در نامه ای خطاب به اهل مصر بیان کرده اند که پس از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و آنکه امارت را از من دور ساختند، دست روی دست گذاشتم تا آنکه دیدم جماعتی از مردم، از اسلام برمی گردند و می‌خواهند دین پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را نابود کنند، آنگاه به پا خاستم و به یاری دین اقدام کردم.۱۹ در این نامه که در نهج البلاغه آمده- ضمن آن که سخنی از بیعت نیست- علت دست کشیدن حضرت از انزوا، جلوگیری از نابودی دین اعلام شده است و نه مسئله مشروعیت. این کلام حضرت که ادله و قراین بسیاری در تایید آن وجود دارد، فلسفه و جهت اقدامات امیرالمومنین(علیه السلام) را در دوران خلفا نشان می‌دهد. همچنین موضع گیری‌های صریح امام(علیه السلام) در مخالفت با آنان و نیز شدت فشارهای وارد بر حضرت در این دوران، با توجه به فرمایشات متعدد ایشان، از جمله در نهج البلاغه آشکار است. ۲۰
خوشبختانه با نویسنده محترم مقاله در این عقیده شیعی اشتراک داریم که امام شأن هدایتگری تام دارد و حقیقت دین در سینه و بیان او است. به تعبیر ذکر شده در مقاله مورد بحث: «پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه طاهرین(علیه السلام) چه به حکومت برسند و چه نرسند «ولی خدا» بوده و در امور دینی «واجب الاطاعه» هستند.» امیرالمومنین(علیه السلام) با داشتن چنین شأنی، گرچه مظلوم واقع و خانه نشین شود، از دخالت در اموری که سکوت ایشان باعث انحراف دینی یا ضایع شدن حقی شود، خودداری نخواهد کرد.
بنابراین استدلال ذکر شده در مقاله به این شرح که «[حضرت علی(علیه السلام)] حداقل برای اعلام اعتراض و نارضایتی خود، چرا گوشه عزلت نگزیده و انزوا و قهر سیاسی پیش نگرفت؟» و نتیجه ای که از این امر مبنی بر رضایت امام(علیه السلام) گرفته اند، باطل است و همچنین کلام دیگر نویسنده مقاله: «چرا [امیرالمومنین(علیه السلام)] به مخالفت با حکام وقت نپرداخت؟» با اسناد تاریخی مطابقت ندارد، و ما به برخی از آنها اشاره کردیم. به علاوه براساس مدارک متعدد، امیر(علیه السلام) در ابتدای امر مکرراً اعلام فرمود که اگر به تعداد کافی یار داشته باشم، حق خود را می‌گیرم۲۱ و ثانیاً اعلام داشت که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) با من عهد گرفته تا اگر یار نداشتی اقدامی نکن که جانت در خطر خواهد افتاد.۲۲

د- نوشته اند: «[حضرت علی(علیه السلام)] در عین عدم رضایت از اوضاع جاری، در راستای احترام به حق انتخاب مردم، همواره طرف مشورت خلفای منتخب بود و هیچ گاه نظرات حکیمانه خود را از آنان دریغ نمی‌کرد. در امور مهمی چون فتوحات نیز ایشان در جمع‌های مشورتی صحابه شرکت می‌جست...»
در پاسخ می‌گوییم: اولاً تعبیر «خلفای منتخب» با توجه به شواهد تاریخی بی شمار کاملاً قابل اشکال است. شواهدی از قبیل وقایع و جمعیت اندک حاضر در سقیفه بنی ساعده به هنگام انتخاب خلیفه اول و نیز حوادث اجتماعی و نظامی حادث در مدینه پس از این انتخاب، از قبیل مستقر ساختن قبیله بدوی «اسلم» در شهر مدینه جهت استقرار یافتن امر خلافت و... انتخاب خلیفه دوم با وصایت و انتخاب مستقیم خلیفه اول و انتخاب عثمان توسط شورای شش نفره منتخب خلیفه دوم با آن ترکیب و ترتیب ویژه و سیوال برانگیز و...
ثانیاً در باب آنچه که تعبیر کرده اید «همواره طرف مشورت خلفا بود و هیچ گاه...» کدام دلیل و سندی را برای چنین قیود فراگیری (همواره و هیچ گاه) ارائه کرده اید؟ موارد دخالت اظهارنظر امیرالمومنین(علیه السلام) در امور مرتبط با دستگاه خلافت در طول ۲۵ سال، که در تاریخ ثبت شده: اولاً از نظر تعداد به حدی ناچیز است که به صد مورد نمی‌رسد. ثانیاً از همین موارد معدود، بیشتر آنها دخالت ابتدایی امام(علیه السلام) در مسائل به جهت مصلحت دینی بوده و موارد مراجعه به امام(علیه السلام) بسیار کم اتفاق افتاده (حدود سی مورد در طول ۲۵ سال) و مهمتر از همه اینکه نزدیک به همه این موارد، سیوالاتی در زمینه علمی _ مذهبی (اعم از عقیدتی یا فقهی و قضایی)بوده و جنبه سیاسی و اجتماعی و نظامی نداشته است.۲۳ از طرفی سکوت حضرت در پاره ای از این موارد می‌توانست به تحریف دین یا تضییع حقوق بینجامد.
نکته دیگری که به اشاره مطرح می‌کنیم آنکه در فرهنگ قرآنی، مشورت دادن مردان الهی، دلیل تایید مشورت گیرندگان دانسته نشده است، تا آنجا که مومن آل فرعون در دربار و مشورت‌های فرعونیان حضور دارد و حضرت یوسف(علیه السلام) نه تنها به عزیز مصر مشاوره می‌دهد بلکه از وی سمت می‌پذیرد، با آنکه اینان پادشاهان کافری بوده اند. نکته ای که در این بخش از مقاله جای انتقاد جدی دارد آنکه نویسنده با آوردن تعابیر «همواره طرف مشورت خلفا بود»، «هیچ گاه نظرات حکیمانه خود را از آنها دریغ نمی‌کرد»، «در امور مهمی چون فتوحات نیز ایشان در جمع صحابه شرکت می‌جست» دو پاورقی آورده اند که در هر یک از آنها تنها به یک مورد مشورت خلفا با امیرالمومنین(علیه السلام) اشاره رفته و معلوم نیست قیود «همواره» و «هیچ گاه» از کجای این دو مشاوره استخراج می‌شود؟!

ه - در ادامه موضوع مشاوره‌های امیرالمومنین(علیه السلام) در دوران خلفا نوشته اند: خلیفه دوم هنگام سفر به بیت المقدس، علی(علیه السلام) را به عنوان جانشین خود در مدینه منصوب کرد.
در پاسخ می‌گوییم مطلبی که مطرح کرده اند از نظر مدارک تاریخی مورد تردید است. ایشان از ترجمه «الفتوح» ابن اعثم مدرک داده اند، در حالی که محقق همان کتاب در همان محل پاورقی زده و نوشته: «اینکه عمر خطاب موقع عزیمت سوی بیت المقدس حضرت علی(علیه السلام) را جانشین خویش در مدینه قرار داد، باز هم روایات مختلف است.» ابن اثیر جانشینی علی(علیه السلام) را تایید می‌کند. ولی در تاریخ یعقوبی آمده «پس [عمر] رهسپار شام شد و عثمان بن عفان را در مدینه جانشین گذاشت.» ۲۴
و اما منشاء این خبر در تاریخ طبری و نقلی است که وی از طریق «سیف بن عمر» آورده۲۵ و او شخصی متهم به کفر و زندقه است. در مورد وی در ادامه توضیحاتی را خواهیم آورد.
ابن ابی الحدید شارح سنی مذهب نهج البلاغه از ابن عباس نقل می‌کند که در «یکی از سفرهای شام (بیت المقدس) با عمر همراه بودم و زمانی با وی تنها شدم، پس به من گفت: ابن عباس از پسرعمویت [علی بن ابی طالب(علیه السلام)] به تو شکایت دارم، از او خواستم که با من همراه شود ولی نپذیرفت و همواره او را خشمگین می‌بینم (ولم ازل اراه واجداً)، تو علت خشم او را چه می‌دانی؟» ابن عباس در پاسخ می‌گوید: «تو خود علت را می‌دانی» و عمر ادامه می‌دهد: «فکر می‌کنم همچنان به جهت از دست دادن خلافت ناراحت است.» ابن عباس می‌گوید: «چنین است، او عقیده دارد که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) خلافت را برای وی خواسته بود.» و عمر جواب می‌دهد: «رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) خلافت را برای او خواست ولی وقتی خدا چیز دیگری خواست چه باید کرد؟... رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) خواست عمویش [ابوجهل] اسلام آورد و خدا نخواست، پس او اسلام نیاورد!»۲۶
البته واضح است که استدلال نقل شده از خلیفه، مبتنی بر جبرانگاری و مردود است وگرنه بر این اساس، هر جنایتی در تاریخ توجیه و تبریه می‌شود.

و - راجع به مبنای شکل گیری حکومت امیرالمومنین(علیه السلام) نوشته اند:

۱ _ «اساس خلافت ایشان چنان که می‌دانیم درخواست مردم مدینه و نمایندگان شهرهای مهمی چون کوفه و بصره و سرزمین مصر بود.»
۲ _ «امیرالمومنین(علیه السلام) به گفته خویش میل و رغبتی به خلافت نداشت.»
۳ _ «حتی مردم را به افراد دیگری چون طلحه و زبیر دلالت می‌کرد.»
۴ _ «نهایتاً با اطمینان از رضایت عامه مردم و مشاهده شور و اشتیاق آنان که در نهج البلاغه با زیباترین تعابیر بیان شده است درخواست آنان را پذیرفت.» و سرانجام با ذکر فرازهایی از سخنان منسوب به امام(علیه السلام) نتیجه گرفته اند: امام منبع مشروعیت حکومت خود را بیعت مردم می‌داند.
در پاسخ باید گفت: اولاً پیش از این مبانی قرآنی و روایی بر الهی و منصوص بودن خلافت و حکومت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرالمومنین(علیه السلام) را مورد اشاره قرار دادیم و گفتیم که آنان البته با این وصف، بدون وجود زمینه و مقبولیت مردمی، دست به تشکیل حکومت نمی‌زدند و حکمرانی خود را به مردم تحمیل نمی‌کردند، گرچه مردم شرعاً موظف به پذیرش آن بودند.
بنابراین شکل گیری حکومت امیرالمومنین(علیه السلام) با خواست مردم به دلیل فراهم شدن زمینه ای اجتماعی بوده و ربطی به مبانی مشروعیت آن ندارد، لذا دلیل نویسنده مقاله اعم از مدعا است. امیرالمومنین(علیه السلام) همواره حکومت را حق خویش می‌دانست و بازداشته شدنش از حکومت را حتی در نامه ای که در دوران حکومت خویش نگاشته، چنین تعبیر فرموده است: «[قریش] حکومت پسرعمویم را از من سلب کردند»۲۷ امام(علیه السلام) در این عبارت خود را صاحب این حق و مالک آن شمرده است. همچنین حضرت در خطابه ای که پس از جنگ صفین ایراد فرموده، تصدی حکومت از سوی خویش را چنین تعبیرکرده: «اکنون زمانی است که حق به اهلش و محلی که از آن روگردان شده بود، بازگشت.»۲۸ استناد مکرر امام(علیه السلام) به ماجرای غدیرخم نیز، خود دلیل مستقل و بسیار مهمی است.۲۹
مسئله مهم تحلیل اقبال مردم به حضرت پس از کشته شدن عثمان است. نکته دقیق آن است که روی آوردن مردم به امیرالمومنین(علیه السلام) نه به واسطه اعتقاد به مقام الهی و خلافت منصوص حضرت از سوی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، بلکه به دلیل خسته شدن و به تنگ آمدن از عملکرد خلیفه سوم است و بدین جهت بود که کسی جز حضرت علی(علیه السلام) را قادر بر جبران مظالم و به سامان رساندن اوضاع نمی‌شمردند.
بی رغبتی امام(علیه السلام) به دلیل آن بود که جماعت در پی حاجت خود بودند و نه گردن نهادن حق الهی حضرت و پیروی از ایشان و نه درصدد حق و باطل، لذا به آنان فرمود: «مسئله من و شما یکی نیست، من شما را برای خدا می‌خواهم و شما مرا برای خویش می‌خواهید.» ۳۰
امام(علیه السلام) حکومت را گرچه حق الهی خود می‌داند اما آن را ابزاری برای نشر هدایت و انتشار حق و حقیقت می‌شناسد و به خوبی می‌داند اینان مردمانی نیستند که زیر بار هدایت و حق خواهی او بروند و فقط در پی سامان کار خویشند. اگر امام(علیه السلام) مردم را از خود راند، علت آن را هم بیان فرمود: «مرا واگذارید و دیگری را بطلبید زیرا ما اموری را در پیش رو داریم که جهات مختلف و رنگارنگی دارد، دل ها بر این امر استوار و عقل ها بر آن ثابت نمی‌ماند. افق ها تیره گشته و راه راست پوشیده شده است. آگاه باشید که اگر دعوت شما را اجابت کنم طبق آنچه خود می‌دانم با شما رفتار خواهم کرد و به سخن این و آن و ملامت سرزنش کنندگان گوش فرا نخواهم داد.»۳۱
ملاحظه می‌شود که سخن امام(علیه السلام) نوعی اتمام حجت در مقابل اصرارهای جماعت و بدین معنا است که چون شما اهل تبعیت از من نیستید (نه مرا امام واجب الطاعه می‌دانید و نه تحمل عدل من و نه پذیرش اصلاح بدعت‌های پیشین از سوی مرا دارید) یا با این وصفتان مرا رها کنید و یا اگر اصرار دارید که از من تبعیت خواهید کرد، خود را برای این امر که بر شما دشوار خواهد بود آماده کنید. همچنین در ادامه خطابه فوق مجدداً فرمود که (چنان چه تحمل و تاب مرا ندارید): «اگر مرا رها کنید همچون یکی از شما هستم و شاید از شما، نسبت به آن که امر خود را بدو می‌سپارید شنواتر و مطیع تر باشم.»۳۲

سخن امام(علیه السلام) با مردم آن است که اگر می‌خواهید با من بیعت کنید و بعد مخالفتم را نمایید از اول دست از من بکشید و سراغ دیگری بروید و چه بسا اگر آن دیگری بر محور مقررات دینی سیر کند من از شما مطیع تر نسبت به او باشم. این کلام، خود کنایه دیگری به نافرمانی مردم دارد. کلمه «لعل» که امام در این عبارت آورده و فرموده «شاید مطیع تر از شما باشم» نشان می‌دهد که سخن امام(علیه السلام)، توصیه به انتخاب حاکمی غیر از خود، که به واسطه رای مردم مشروعیت خواهد یافت نبوده، زیرا در چنین فرضی و با وجود چنین مشروعیتی، حضرت در اطاعت خویش از یک امر شرعی، قید «شاید» را نمی‌آوردند. امیرالمومنین(علیه السلام) شخصیتی است که در پیروی از حق و شرع، «شاید» و «اگر و اما» ندارد، چنانکه فرمود: «ای مردم به خدا قسم شما را به طاعتی ترغیب نمی‌کنم مگر آن که بر شما در عمل به آن پیشی می‌گیرم و از معصیتی بازتان نمی‌دارم مگر آن که پیش از شما از آن خودداری می‌ورزم.»۳۳
بنابرآن چه گذشت، برخلاف آنچه در آن مقاله آمده که: «نهایتاً [امام(علیه السلام)] با اطمینان از رضایت عامه مردم و مشاهده شور و اشتیاق آنها که در نهج البلاغه با زیباترین تعابیر بیان شده درخواست آنان را پذیرفت.» اولاً شور و اشتیاق مردم در چشمان حضرت زیبا جلوه نکرد چنانچه فرمود: «... من شما را برای خدا می‌خواهم و شما مرا برای خودتان» و نافرمانی‌های آینده را پیش بینی فرمود و گذشت زمان آنچه را در پس کلام تلخ امیرالمومنین(علیه السلام) آشکار بود، محقق ساخت و فریادهای علی(علیه السلام) و شکوه‌های سوزناک او را در پی داشت.
همچنین در این بحث سخنی را به نقل از برخی منابع تاریخی به امیرالمومنین(علیه السلام) نسبت داده اند که: «ای مردم، حکومت از آن شما است و به جز کسی که شما نسبت به او رضایت داشته باشید احدی را در این امر حقی نیست» و «بدانید که اگر خلیفه شما شوم بی نظر شما کاری نخواهم کرد... و بدون موافقت و رضایت شما حتی درهمی از آن بر نخواهم گرفت.»
جمله نخست را از ابن اثیر نقل کرده اند که منبع اصلی آن تاریخ طبری و در میان راویان آن «سیف بن عمر» است و قبلاً به متهم بودن وی اشاره شد. محقق معاصر علامه سیدمرتضی عسگری در کتاب «عبدالله بن سبا» تفصیلاً به معرفی این جاعل حرفه ای پرداخته و محقق دیگر آقای رسول جعفریان درباره وی و تاثیر نقل‌های او در تاریخ طبری می‌نویسد: «او [طبری] روایات سیف بن عمر را در قضایای رده بر روایات واقدی و مداینی ترجیح داده است. این در حالی است که او متهم به زندقه بوده و حتی خود طبری نظر مساعدی نسبت به وی نداشته است. حضور سیف در تاریخ طبری از جنگ‌های رده آغاز شده و تا پایان جنگ جمل ادامه می‌یابد و... تاریخ خود را با نقل‌های کذب سیف بن عمر مشوه می‌کند.»۳۴
و اما جمله دوم را که از ترجمه تاریخ طبری و ابن اعثم نقل کرده اند (صرف نظر از اختلاف مهمی که در نقل این دو کتاب از آن وجود دارد) در تعارض با کلیه جملات و سخنانی است که در جریان ماجراهای منجر به بیعت، از امیرالمومنین(علیه السلام) نقل شده و از جمله کلامی که در نهج البلاغه آمده و طبری و ابن اثیر نیز نیمه اول آن را نقل کرده اند و چنین است: «بدانید که اگر خواسته شما را اجابت کنم طبق آنچه خود می‌دانم با شما رفتار خواهم کرد و به سخن این و آن و ملامت سرزنش گران گوش فرا نخواهم داد.»۳۵ جمله فوق الذکر (که خطای مهمی نیز در ترجمه آن شده) کاملاً با روح موضع گیری‌های آشکار امام(علیه السلام) که نمونه‌هایی از آن را آوردیم تعارض دارد.
آنچه از ابن اعثم نقل کرده اند که امام(علیه السلام) مردم را به دیگرانی چون طلحه و زبیر دلالت می‌کردند اولاً مورد تایید سایر منابع تاریخی نیست و بلکه آنچه در سایر منابع همچون تاریخ طبری و یعقوبی در مورد نحوه بیعت کردن آن دو با امیرالمومنین(علیه السلام) آمده با نقل ابن اعثم تعارض دارد. ضمن آن اگر هم این نقل را بپذیریم، با شناختی که از طلحه و زبیر داریم، عمل امام(علیه السلام) را می‌توان اتمام حجتی با آن دو که بسیار در پی فرصت و قدرت بودند دانست.
در همان صفحه از ترجمه الفتوح، تالیف ابن اعثم کوفی، این عبارات نیز نقل شده: «امیرالمومنین(علیه السلام) گفت: حدیث طوع و رغبت بی اکراه و اجبار که می‌گویید [نسبت به من دارید] به حسن رای خویشتن می‌گویید یا مرا بدان حقی واجب می‌دانید از جانب حضرت باری سبحانه؟ همه گفتند: حق تو را بر خویشتن به امر خدای تعالی واجب می‌دانیم.»۳۶
و البته که مردم به این حق الهی گردن ننهادند و اگر هم می‌گفتند، لقلقه زبان‌هایشان بود، چنان که امیرالمومنین(علیه السلام) از همان نخست بیان فرمود.

ز- نوشته اند: «امام در نامه ای به معاویه.. مشروعیت خلافت خود را همین بیعت مردم دانسته و می‌نویسد: «کسانی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند، به همان طریق با من بیعت کردند، پس بر حاضر و غایب است که آن را بپذیرد. این امر [شوری] حق مهاجر و انصار است و هر گاه ایشان مردی از مسلمانان را برگزینند و او را امام بنامند، رضای خدای متعال هم در این کار است.»
پاسخ: نامه امام(علیه السلام) به معاویه چنین آغاز می‌شود: «همانا بیعت مردم با من در مدینه، تو را ملزم به قبول آن در شام می‌کند، زیرا همان کسانی که با ابوبکر و...»۳۷ بنابراین کلام امام(علیه السلام) با معاویه به روشنی، بر سبیل جدل و الزام خصم بر پایه مقبولات او و در جهت قطع عذر از او است. معاویه ادعای دفاع از خلفای گذشته را داشت و سنگ آنان را به سینه می‌زد و حضرت ادعای خود او را بر خودش حجت آورده اند. اما راجع به سخن بعدی حضرت پیرامون انتخاب حاکم - اگر آن را ادامه همان روش جدل ندانیم- باید توجه کرد که تعبیر امام(علیه السلام)، اجتماع مهاجر وانصار بر یک فرد است و طبعاً این اتفاق نظر، شامل امیرالمومنین(علیه السلام) و اصحاب حضرت از قبیل سلمان، ابوذر، مقداد، عمار یاسر و... است و معلوم است که حاکم مورد نظر اینان، همان حاکم منصوص الهی خواهد بود.
آخرین نکته این که اگر متن نامه فوق را حاکی از مشروع دانستن حکومت‌های قبلی از سوی امام(علیه السلام) بدانید، با سخنان متعدد حضرت در رد آنها و تاکید بر حق پایمال شده خود - که به برخی از آنها پیشتر اشاره شد- چه می‌کنید؟ به عنوان نمونه با متن نامه دیگر حضرت به معاویه که قبلاً گذشت و امیرالمومنین(علیه السلام) در آن، به بردن خود برای بیعت، با زور و اکراه صحه گذاشته اند چه می‌کنید؟ امام(علیه السلام) در آن نامه، حال خویش را _ که معاویه از آن به کشیدن شتر مهار شده تعبیر کرده _ نشانه مظلومیت و موجب افتخار خویش شمرده اند. آیا حضرت به دلیل مخالفت خویش با امری مشروع، که موجب خشنودی خدا بوده افتخار کرده است؟!

ح- نوشته اند: «حضرت علی(علیه السلام) در سراسر حکومت پر حادثه خود.. هیچ گاه بر خلاف نظر جمهور مردم اقدامی نکرد... که مشهورترین آن ماجرای حکمیت است..[امام] فرمود: «به خدا قسم من راضی به آن چه شد نبودم و آن را نپسندیدم اما به نظر جمهور شما مایل شدم (لکنی ملت بالجمهور منکم) » و در نهایت نتیجه گرفته اند که: « با موارد و شواهدی که ذکر شد، پیدا است که آرای مردم در نظر پیشوایان دین.. منشاء مشروعیت هر حکومت و هر حاکمی به شمار می‌رود.»
پاسخ: این بخش مقاله واقعاً تعجب آور است. مردم در طول دوران حکومت امیرالمومنین(علیه السلام) خون ها به دل حضرت کردند، به ویژه در ماجرای حکمیت. پس از آن که سپاه معاویه قرآن ها را بر نیزه کردند، اکثریت سپاه امام(علیه السلام)، حضرت را تهدید کردند که اگر از جنگ دست نکشی و اکنون به مالک اشتر فرمان بازگشت ندهی، تو را مانند عثمان خواهیم کشت. اینان پس از تحمیل حکمیت به امام(علیه السلام)، حتی حاضر نشدند حکم مورد نظر ایشان را بپذیرند و... ۳۸
در عبارتی که نویسنده مقاله از کتاب انساب الاشراف نقل کرده اند، ماجرا از این قرار است که پس از برقراری مقدمات حکمیت، جمع کمتری از سپاه امام(علیه السلام) خواهان ادامه جنگ شدند، امیرالمومنین(علیه السلام) ضمن آن که مجدداً مخالفت خویش با حکمیت را به آنان گوشزد کرد، به آنها فرمود که اگر به جنگ بازگردید، مخالفان جنگ از سپاه خود ما، همراه سپاه معاویه با شما خواهند جنگید و نابودتان می‌کنند. آنگاه فرمود: «به خدا قسم به آن چه شد راضی نبودم، ولی از نظر خود، به رأی اکثریت عدول کردم زیرا بر شما (و از کشته شدن توسط هم لشگریان خودتان!) ترسیدم. (لکنی ملت الی الجمهور منکم خوفا علیکم) » (عبارت امام(علیه السلام) در مقاله مذکور، ناقص نقل و اشتباه ترجمه شده است.)۳۹
امیرالمومنین(علیه السلام) سخنان متعددی در سرزنش سپاه خود فرموده، از جمله این که: « من در این حکمیت رأی و نظر خود را با شما در میان نهادم.. ولی شما به مخالفت با من برخاستید، چون مخالفان جفاپیشه و پیمان شکنان نافرمان...»۴۰
امیرالمومنین(علیه السلام) در خطاب دیگری به مردم تحت حاکمیت خود فرمود: «ای جماعت شبیه به مردان و نه مردان.. کاش شما را ندیده بودم و نمی‌شناختم... دلم را مالامال خون کردید و سینه ام را از خشم آکنده ساختید، جرعه‌های غم را بر من نوشاندید و با نافرمانی‌های خود، رای مرا تباه کردید.. آری کسی که اطاعت نمی‌شود، رای و فرمانی ندارد.»۴۱
آیا این نمونه‌های مشت از خروار، جلوه‌هایی از منشأ بودن آرای مردم در مشروعیت حکومت پیشوایان دین است؟
اساساً ترسیمی که در مقاله مورد بحث از آغاز و ادامه حکومت امیرالمومنین(علیه السلام) شده و حکایت از بسامان بودن امور- از بیعت با حضرت گرفته تا حوادث منجر به حکمیت در صفین- می‌نماید، با واقعیت‌های مستند و قطعی تاریخی، فاصله ژرفی دارد. امید که این نوشتار، قدم کوچکی در بیان گوشه‌هایی از حقایق تاریخ اسلام و توجه دادن محققین و دانش پژوهان در نقل و تحلیل این وقایع بوده باشد.

پی نوشت ها:
۱- سوره نساء / ۵۹ و۶۰
۲- مجمع البیان۳/ ۱۱۶
۳- سوره نساء /۸۳
۴- سوره نساء/ ۶۴ و۶۵
۵- سوره احزاب/ ۳۶
۶- سوره انفال/ ۶۵
۷- سوره انفال/۶۱ تا ۶۳
۸- سوره توبه/ ۱۰۳
۹- سوره احزاب/۶
۱۰ _ سوره مایده/۵۵
۱۱- سوره اعراف /۱۴۲- سوره فرقان/۳۵
۱۲- سوره اعراف / ۱۴۲ و۱۵۰- سوره طه/ ۹۰
۱۳-الغدیرا/۳۷۱
۱۴- سیره ابن هشام۲/۲۸۹- سیره حلبی۲/۳
طبقات ابن سعد۱/۲۱۶- البدایه و النهایه۳/۱۳۹
۱۵- الدر المنثور ۲/۹۰
۱۶- نهج البلاغه/ نامه ۲۸
۱۷- العقد الفرید ۴/۲۴۲
۱۸- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۱۱/۱۱۱
۱۹- نهج البلاغه/ نامه۶۲
۲۰- نهج البلاغه/ خطبه۳:.. صبرت وفی اعین قذی و فی الحلق شجی اری تراثی نهبا- خطبه ۲۱۷:اللهم انی استعدیک..- خطبه۶: فوالله مازلت مدفوعا عن حقی..
۲۱- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۲/۲۲ و۴۷
۲۲- کمال الدین/ باب،۲۴ حدیث۱۰- الغیبه/ شیخ طوسی/۱۹۳
۲۳- ر.ک. مظلومی گمشده در سقیفه/ علی لباف/ انتشارات منیر / تهران/ جلد،۲ گفتار۲
۲۴- الفتوح (ترجمه)/ انتشارات علمی و فرهنگی/،۹۵۹ تعلیقه ۱۷۸
۲۵- تاریخ طبری۳/۵
۲۶- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۱۲/۱۰۴
۲۷- نهج البلاغه/ نامه۳۶
۲۸- نهج البلاغه/ خطبه۲
۲۹- ر.ک.اسرار غدیر/ محمدباقر انصاری/ ۲۶۳ تا۲۷۲ که ۳۲ مورد از احتجاجات امیرالمومنین(علیه السلام) به غدیر ذکر شده است.
۳۰- نهج البلاغه/ خطبه۱۳۶
۳۱و۳۲- نهج البلاغه/ خطبه۹۲
۳۳- نهج البلاغه/ خطبه۱۷۵
۳۴- منابع تاریخی اسلام/ رسول جعفریان/ نشر انصاریان/ قم/۱۶۰
۳۵- نهج البلاغه/ خطبه۹۲
۳۶- الفتوح (ترجمه) /۳۹۱
۳۷- واقعه صفین/ ۲۹- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۱۴/۳۵و۴۳
البته این جمله نخست در نهج البلاغه نیامده، زیرا اساساً روش سیدرضی، ذکر گزیده ها بوده است.
۳۸- واقعه صفین/۴۹۰
۳۹- انساب الاشراف /۳۳۹
۴۰- نهج البلاغه/ خطبه۱۳۶
۴۱- نهج البلاغه/ خطبه۳۵


برگرفته از روزنامه شرق فروردین ۱۳۸۵

 

//



سایت فطرت