تصوری خیالی از فضیلت
نویسندهی کتاب"سوالاتی که باعث هدایت جوانان شیعه شد"در صفحه ی ۹۵ در سؤال ۸۵ میپرسد؟چه چیز ابوبکر را مجبور کرده بود تا در سفر هجرت همراه پیامبر صلی الله علیه و آله باشد؟! اگر چنان که شیعه میگویند او منافق بود پس چرا از پیش قومش که کافر بودند فرار میکند، و حال آنکه کافران در مکه صاحب قدرت و فرمانروایی بودند؟! اگر او به خاطر منفعت دنیوی اقدام به هجرت نموده بود پس بگویید زمانی که پیامبر تنها و آواره بود همراهی او چه منفعتی داشت؟! و به اضافه اینکه کافران در صدد کشتن پیامبر بودند! و ممکن بود که او هم کشته شود، و کافران او را تصدیق نکنند که او هم مانند آنها کافر است.
۱-مقدمه: نویسنده کتاب به دنبال این است که با استفاده از ماجرای هجرت پیامبرصلی الله علیه و آله از مکه به مدینه و همراهی ابوبکر در این ماجرا، اعتقاد شیعیان را در مورد او زیر سؤال ببرد.امّا نوسینده به این نکته توجه نداشته است که این همراهی نشانه فضیلت نیست و آیه ای که در این مورد از جانب خداوند نازل شده است بر خلاف تصور عامّه، نشانهی عدم ایمان و اعتقاد رهبرشان به خداوند و پیامبر برگزیده اش میباشد."آیه ی ۴۰ سوره توبه: إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُواْ ثَانیَِ اثْنَینِْ إِذْ هُمَا فیِ الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَحِبِهِ لَا تحَْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا وَ جَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُواْ السُّفْلیَ وَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیَا وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیم"اگر یاریش نکنید، خدا او را یاری کرد ؛ آن هنگام که کافران او را بیرون کردند، هنگامی که آن دو در غار بودند یکی از آن دو به همراهش میگفت:غم مخور خدا با ماست در این هنگام خداوند سکینه خود را بر او فرستاد و با لشکرهایی که مشاهده نمیکردید، او را تقویت نمود و گفتار کافران را پایین قرار داد و سخن خدا بالا است، و خدوند عزیزو حکیم است.
۲- مصاحبت ذاتاً فضیلت نیست. ما در این مقاله به دنبال استنادات تاریخی نیستیم. البته بحث تاریخی و بررسی مقدمات انجام این واقعه خود جای تحقیق و بررسی دقیق را میطلبد.آن چه واضح است به استناد آیه قرآن و تواتر حدیثی در ماجرای هجرت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)از مکه به مدنیه، ابوبکر تا غار همراه ایشان بوده است و حال سؤال این جاست که آیا این مصاحبت را میتوان به عنوان فضیلتی برای او عنوان کرد یا نه!
در آیات بسیاری از مصاحبت مؤمنین و کافرین سخن گفته شده است و در تمام این موارد این مصاحبت نه به ایمان شخص مومن ضرری رسانده و نه نفعی به حال شخص کافر داشته است.خداوند در سوره کهف آیه ۳۷ صریحاً از مصاحبت دو شخص مؤمن و کافر سخن گفته است آنجا که میفرماید: "قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَ هُوَ یحَُاوِرُهُ أَ کَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِن تُرَابٍ ثمَُّ مِن نُّطْفَةٍ ثمَُّ سَوَّیکَ رَجُلا" و در سورهی یوسف از همنشینی و مصاحبت حضرت یوسف علیه السلام با زندانیان کافر و بت پرست سخن میگوید:"یا صاحبی السجن ءارباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار" که چنانچه مفسّرین نقل کرده اند،طباخ و ساقی پادشاه که هر دو کافر و قایل به ارباب و خدایان متنوع بودند به مدت پنج سال با حضرت یوسف علیه السلام مصاحب بودند.آیا این مصاحبت پیغمبر برای آن دو نفر کافر دلیل بر شرافت و فضیلت بوده یا در مدت مصاحبت تغییری در عقیده ی آنان داشته است؛ بنابر آنچه صاحبان تفاسیر وتواریخ نوشته اند بعد از پنج سال،عاقیت با همان حال از هم جدا شدند. در قصههای قرآنی از مصاحبتهای مختلف مومنین و کافرین سخن رانده شده است، همچون هم نشینی همسر نوح و فرزندش با پیامبر اولوالعزمی هم چون نوح علیه السلام که این مصاحبت نه تنها در دنیا برای ایشان سودی نداشت که در عذاب الهی نیزغرق شدند.و نیزهمسر لوط نبی علیه السلام که در زمره غابرین و عذاب شدگان بود.البته این مصاحبت ها یک روز و یک هفته و یک ماه نبوده بلکه ماه ها و سالهای متمادی این مصاحبت بوده و نهایتاً هم سودی برای شخص کافر به ارمغان نیاورده است.مصاحبت فرعون با همسر پاکی چون آسیه و فرزند خوانده ای چون حضرت موسی علیه السلام هم برایش سودی نداشت و او نیز همراه دیگر کافران در عذاب الهی غرق شد.ازدیگر همنشینی مؤمنین و کافرین میتوان به همنشینی شیطان لعین با ملایکه، قابیل با هابیل علیه السلام،ابراهیم علیه السلام و عمویش آزر، یوسف نبی (علیه السلام) با عزیر مصر، مؤمن آل فرعون با فرعونیان و... نام برد، که هیج یک فضیلتی برای شخص کافر محسوب نمیشود.
بنابراین ذات هم نشین بودنفضیلت نیست و نمیتوان هم نشینی هرفردی با رسول اکرم را دلیلی بر درستی عقیده او دانست.
۳-علت همراهی ابوبکر با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: طبری در تاریخ الطبری ج ۲ ص ۱۰۰ مینویسد:"زعم بعضهم أن أبا بکر أتی علیا فسأله عن نبی الله صلی الله علیه وسلم فأخبره أنه لحق بالغار من ثور وقال إن کان لک فیه حاجة فالحقه فخرج أبو بکر مسرعا فلحق نبی الله صلی الله علیه وسلم فی الطریق فسمع رسول الله صلی الله علیه وسلم جرس أبی بکر فی ظلمة اللیل فحسبه من المشرکین فأسرع رسول الله صلی الله علیه وسلم المشی فانقطع قبال نعله ففلق إبهامه حجر فکثر دمها وأسرع السعی فخاف أبو بکر أن یشق علی رسول / صفحة ۱۰۱ / الله صلی الله علیه{وآله} وسلم فرفع صوته وتکلم فعرفه رسول الله صلی الله علیه وسلم فقام حتی أتاه فانطلقا ورجل رسول الله صلی الله علیه و{آله}وسلم تستن دما حتی انتهی إلی الغار"
قصه این است که ابابکر میآید به منزل پیامبر صلی الله علیه و آله میبیند نیستند، از حضرت علی علیه السلام پرسید حضرت میفرمایند اگر میخواهی برو و ملحق شو به پیامبر، ایشان به غار ثور رفتند،ابابکر با سرعت رفت تا به پیامبر برسد. تا به ایشان رسید پیامبر صدای پای ابابکر را در ظلمت شب شنیدند و فکر کردند که یک نفر از مشرکین است حضرت شروع کردند با سرعت رفتن آنقدر تند میرفتند تا نعلین آن سرور پاره شد وانگشت ابهامشان خورد به سنگ وخونین شد ابابکر ترسید که کار بر پیامبر مشکل شود لذا بانگ زد تا پیامبر او را شناختند وبا هم رفتند ووارد غار شدند"پس معلوم میشود که حضرت او را باخود نبرد بلکه او بی اجازه رفت و از وسط راه با آن حضرت همراه شد. بلکه بنابر اخبار دیگر بردن ابوبکر تصادفی و از خوف فتنه و خبر دادن به دشمنان بوده است.
۴- حزن ابوبکر از چه بود؟ آیه غار از اندوه و حزن ابوبکر خبر میدهد. معنای حزن در لغت "الحزن خشونت فی النفس لما یحصل فیه من الغم" اندوه و تأسف بر گذاشته میباشد.در کاربرد حزن در قرآن کریم داریم:«وَ لا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ ٠٠٠(۶۵) انعام» واز این آیه چنین برداشت میشود اندوه و ناراحتی بر گذشنته است و نه آینده و یا آیه«قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ الَّذی یَقُولُونَ»یعنی یک حرفهایی را دارند میزنند که تو ناراحت میشوی این اتفاقاتی است که در گذشته افتاده است.چون حزن، ناراحتی از گذشته است پس ابابکر نسبت به آینده نگران نبوده است و نمیترسیده که کشته شود وگرنه حضرت میفرمودند:"لاتخف" یعنی نترس ؛که از واژه خوف استفاده شده است که این واژه در ادبیات عرب برای ترس از آینده به کار میرود.به عنوان مثال آن جا که حضرت یعقوب علیه السلام به فرزندانش میگوید: «أخافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّیْب» میترسم(ترس از آینده)اگر او را با خود ببرید گرگ او را بخورد.خلاصه ابوبکر واهمه ای از کشته شدن توسط هم قومیهای خود نداشته، چنان که در زمانی که همه مسلمانان در شعب ابی طالب تحت محاصره کفار ودر رنج و سختی بودند؛ ابوبکر در مکه در پناه داییش ابن دقنه بود وبه راحتی در بین کفار رفت و آمد میکرد.بنابراین در پاسخ به سوال کننده میگوییم که لزوماً این کار ابوبکر به کشته شدن او نمیانجامید.پس همراهی او با پیامبر هدفی دیگر را دنبال میکرده است. عده ای منافق به منظور جاسوسی و یا اخلال در امور مسلمین و ایجاد تفرق بین آن ها در میان مسلمین حضور داشتند و بعضاً روابط حسنه ای را با افراد مکه داشتند و اخبار و گزارشهایی از تصمیمات پیامبر اکرم و وضعیّت مسلمانان برای مشرکین ارسال میکردند.بنابراین صرف نفاق باعث کشتن نمیشود که بلکه باعث سلامتی ودر امان بودن هم باشد.
۵-نزول آرامش و سکینه فقط بر پیامبراکرم صلی الله علیه و آله بوده است: «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها» خداوند سکینه و آرامشش را بر پیغمبرش نازل کرده است، و ابو بکر دراین سکینه مشارکت نداشته است. زیرا اگر شریک بود، هر آینه حق تعالی «علیهما» میفرمود چون «عَلَیْهِ» به یک فرد مذکر اطلاق میشود و لفظ «علیه» نشان دهنده اختصاص سکینه به پیغمبر است و همچنین تأیید ملایکه مختص به آن پیامبر والاست، زیرا تأیید به ملایکه به اجماع مسلمانان برای غیر پیغمبر نمیباشد، و اگر ابوبکر از مستحقین شریک شدن در سکینه بود، هر آینه خدای تعالی او را شریک میگردانید، زیرا حق تعالی در دو موضع نزول سکینه بر پیغمبر فرموده، و جماعتی از مؤمنین را هم شریک قرار داده است.چنانچه در جنگ حنین مؤمنین را شریک قرار داد و فرمود :«ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلی رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها / سپس خداوند سکینه(آرامش)خود را بر پیامبر و بر مومنین فروفرستاد..... » و «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلی رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْویپس خداوند سکینه(آرامش)خود را بر پیامبر و بر مومنین فروفرستاد.....»،. پس واضح و روشن گردید که نزول سکینه فقط مخصوص به پیغمبر بوده است.و نزول سکینه را در مورد ابو بکر دانستن، ترک ظاهر است، زیرا آن که نزول سکینه بر او شده است، همان کسی است که به وسیله ملایکه ی خداوند تأیید شده است وچون خداوند متعال در این آیه نزول سکینه را مخصوص به پیغمبرش گردانیده است، اگر چنانچه مؤمنی با پیغمبر بود، مانند دو آیه ی قبل او را در سکینه شریک میگردانید. پس این آیه بیان گر اخراج ابو بکر از سکینه وخروج او از ایمان میباشد.