أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
"یَحْلِفُونَ بِاللهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا کَلِمَةَ الْکُفْرِ وَ کَفَرُوا بَعْدَ إسْلامِهِمْ وَ هَمُّوا بِما لَمْ یَنالُوا وَ ما نَقَمُوا إلاّ أنْ أغْناهُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ فَإن یَتُوبُوا یَکُ خَیْراً لَهُمْ وَ إنْ یَتَوَلَّوْا یُعَذِّبْهُمُ اللهُ عَذاباً ألِیماً فِی الدُّنْیا وَ الإخِرَةِ وَ ما لَهُمْ فِی الاَرْضِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللهَ لَیِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ  مَّاآتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ  فَأعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إلی یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِما أخْلَفُوا اللهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ"
(سوره‌ی برایت، آیات ۷۴تا ۷۷)

هشدار به حضور خطرناک منافقان!
«به خدا قسم می‌خورند که [در غیاب پیامبر سخنان توهین آمیز] نگفته‌اند در حالی که مسلّماً سخنان کفر آمیز گفته‌اند و پس از اسلامشان، کافر شده‌اند و تصمیم به کاری گرفتند که به آن نرسیدند؛ آنها فقط از این انتقام می‌گیرند که خداوند و رسولش، آنان را به فضل خود، بی‌نیاز ساختند (با این حال) اگر توبه کنند برای آنها بهتر است و اگر روی گردانند، خدا آنها را در دنیا و آخرت به مجازات دردناکی کیفر خواهد داد و در روی زمین نه ولیّ و حامی خواهند داشت و نه یار و یاوری. و از آنها کسانی هستند که با خدا پیمان بستند که اگر خداوند ما را از فضل خود روزی کند، قطعاً صدقه خواهیم داد و از صالحان خواهیم بود. امّا هنگامی که از فضل خود به آنها بخشید، بخل ورزیدندو سرپیچی کردند و روی گردان شدند. این عمل، [روح] نفاق را در دلهایشان تا روز ی که خدا را ملاقات کنند، برقرار ساخت؛ این بدان جهت است که از پیمان الهی تخلّف جستند و دروغ گفتند.»
از جمله‌ صفات زشت منافقان این بود که مجالس محرمانه‌ای تشکیل می‌دادند و کلمات زشت و اهانت آمیزی درباره‌ی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) می‌گفتند. وقتی آنها فهمیدند که رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) از کارشان با خبر شده است، به منظور تبریه ی خود، خدمت آن حضرت آمدند و قسم خوردند که: «ما چنین کاری نکرده‌ایم و سخنان توهین آمیز نگفته‌ایم.» ولی آنها دروغ می‌گفتند. لذا آیات شریفه به منظور تنبّه دادن به آنها نازل شد که از این کار زشت خود دست بردارند و از عاقبت کار بر حذر باشند؛ مسلمانان نیز هوشیار باشند و بدانند در میانشان منافقان هستند. ولذا اسرارشان را نزد آنان فاش نکنند و گول ظواهر فریبنده ی آنها را نخورند.
در این زمینه چنین فرمود:
"یَحْلِفُونَ بِاللهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا کَلِمَةَ الْکُفْرِ وَ کَفَرُوا بَعْدَ إسْلامِهِمْ"
«اینها قسم می‌خورند که نگفته‌اند و حال آنکه کلمات کفر آمیز گفته‌اند و بعد از اسلامشان کافر شده‌اند.»
هر چند اینها از اوّل هم مُسْلِم نبودند و تظاهر به اسلام می‌کردند، ولی همین اسلام ظاهری را هم با سخنان کفر آمیزشان در هم شکستند. 

توطئه‌ی قتل پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)
"وَ هَمُّوا بِما لَمْ یَنالُوا "
«تصمیمات خطرناکی داشتند ولی به آنچه می‌خواستند نرسیدند.»
احتمالاً این جمله اشاره به همان توطئه ای دارد که آنها می‌خواستند موقع بازگشت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) از غزوه‌ی تبوک، شبانه در کنار گردنه ای پنهان شوند و وقتی که رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) با شتر از آن عبور می‌کنند، غافل گیرانه از کمین بیرون بیایند و شتر را رم بدهند تا رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) به درّه بیفتد و از بین برود. همّشان این بود!! ولی به مقصدشان نرسیدند و رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) به سلامت از گردنه عبور کردند، در حالی که آنها را نیز به خوبی ‌شناختند!! 

صفت زشت انتقام جویی منافقان
حالا می‌فرماید: "وَ ما نَقَمُوا إلاّ أنْ أغْناهُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ "
آنها می‌خواهند از خدا و رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) انتقام بگیرند. آیا خدا و پیامبرش به آنها چه کرده‌اند که می‌خواهند انتقام بگیرند؟جز این است که خدا و رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) درباره‌ی آنها پرده‌دری نکردند، اسرار منافقانه شان را فاش ننمودند و در میان مردم رسوایشان نساختند و حتّی به آنها شخصیّت اجتماعی دادند که در بین مردم محترمانه زندگی ‌کنند؟! آیا پاداش این محبّت ها این است که با خدا و پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در بیفتند و کار شکنی کنند و انتقام بگیرند؟!
« [آری؛] اینها از خدا و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) انتقام نمی‌گیرند، مگر از این جهت که خدا و رسولش(صلی الله علیه و آله و سلم) [به آنها لطف و محبّت نموده و] آنها را از فضل خود توانگرکرده‌اند [و به آنها زندگی مرفّه داده‌اند].»
همانگونه که ما وقتی به کسی خدمتی کرده‌ایم و او در مقابل به ما خیانت می‌کند می‌گوییم: بله، جرم من این است که به تو خدمت کرده‌ام، مشکلات زندگی‌ات را حل کرده‌ام. اینجا هم خدا می‌فرماید: 
آیا این مقتضای انسانیّت است که رسول خدا به شما خدمت کرده و شخصیّت شما را نکوبیده است، الحال شما می‌خواهید او را لکّه دار کنید و شخصیتش را بکوبید؟! آیا این نمک نشناسی نیست؟
یک نکته‌ی ظریف ادبی
یک نکته‌ی ادبی اینکه ضمیر در"‌مِنْ فَضْلِهِ‌"؛ مفرد آمده و حال آنکه روی قاعده‌ی ادبی باید (مِنْ فَضْلِهِما)؛ باشد چون"اَغناهُمْ"دو فاعل دارد: خدا و رسول(صلی الله علیه و آله و سلم).
شاید اشاره به این است که کار رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) همان کار خداست که به دست رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) اجرا می‌شود؛ دو کار نیست. همانگونه که در سوره‌ی انفال خواندیم: 
"یا أیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا للهِ وَ لِلرَّسُولِ إذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ...‌"
(سوره‌ی انفال آیه‌ی ۲۴)
در حالی که آنجا هم روی قاعده‌ی ادبی باید (دَعَواکُمْ) باشد؛ یعنی، خدا و رسول شما را به آنچه که حیات‌بخش است دعوت کردند؛ ولی فرموده: (دَعاکُمْ)؛ «شما را دعوت کرد» نشان می‌دهد که دعوت رسول همان دعوت خداست؛ دو دعوت نیست و از این جهت ضمیر مفرد آمده است.
شرک؛ یعنی، مؤثّر دانستن غیر خدا در امور
از جمله آیاتی که ما می‌توانیم در مقابل فرقه‌ی مخالف ـ که ما را به شرک متهم می‌کنند و می‌گویند: اینها امامانشان را در عرض خدا قرار می‌دهند و از آنها قضای حاجات می‌طلبند و شفای بیماران و حلّ مشکلات می‌خواهند ـ مستمسک قرار بدهیم،همین آیه است. آنها «مؤثّر دانستن غیر خدا در امور» را شرک می‌دانند و ما را از این جهت مشرک می‌خوانند. ما گفتیم: اگر این روش، شرک است، پس همین آیه خود، تعلیم شرک می‌دهد و ما هم پیرو این آیه ایم؛ زیرا این آیه، پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را فاعلِ مؤثّر در اغناء نشان می‌دهد و می‌گوید:"أغْناهُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ"

یعنی، همان طور که خدا اغنا می‌کند، رسول هم اغنا می‌کند و ما هم از این آیه‌تعلیم گرفته‌ایم و اولیای خدا را (از رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) و امامان(علیه السلام) که کُلٌّهُمْ نُورٌ واحِدٌ) در امور عالم مؤثّر می‌دانیم؛ منتهیََ مؤثّرِ مأذون، نه مؤثّر مستقل.
پایه‌ی اساسی مطلب همین جاست که باید بدانیم: «مسأله‌ی شرک در جایی تحقّق می‌یابد که موجودی غیر خدا را مستقلّاً مؤثّر در عالم بدانیم که در تأثیر خود نیازی به خدا ندارد.» این به طور مسلّم شرک است و هیچ شکّی در آن نیست؛ ولی ما اصلاً در عالم برای غیر خدا، هستی جدا از خدا قایل نیستیم تا چه رسد به اینکه بتواند کاری انجام بدهد. ما معتقدیم که: «وجود و هستی مستقلّ، از آنِ ذات اقدس حقّ است و بس؛ فاعلیّتِ با لاستقلال نیز از آن اوست؛ اوست که موجودِ مستقلّ و فاعلِ مستقلّ است و در وجود و ایجاد احتیاج به موجود دیگری ندارد؛ منتهی او به هر کسی که بخواهد هم می‌تواند وجود بدهد و هم قدرت ایجاد.» 
"اِنَّهُ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ" 
هر تصرّفی در عالم باذن الله است

او می‌تواند به هر موجودی قدرت تأثیر داده و او را متصرّف در عالم سازد. اوست که به اراده‌ی حضرت عیسیََ مسیح(علیه السلام) قدرت خلق و آفریدن داده و از قول آن حضرت در قرآن نقل می‌کند که گفت: 
"...أنِّی أخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّـینِ کَهَیْیَةِ الطَّیْرِ فَأنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْراً بِإذْنِ اللهِ وَ اُبْرِیُ اْلاَکْمَهَ وَ اْلاَبْرَصَ وَ اُحْیِ الْمَوْتی بِإذْنِ اللهِ..."
(سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی ۴۹.)
«من از گِل، صورت پرنده می‌سازم و در آن می‌دمم، به اذن خدا پرنده می‌شود، کور مادرزاد و مبتلا به بیماری برص را شفا می‌بخشم و مردگان را زنده می‌کنم به اذن خدا.»
تمام حرف اینجاست که من مأذون از جانب خدا هستم و نه مستقلّ در عمل. در این آیه کلمه‌ی  باذن الله  دو بار تکرار شده و در جای دیگر، چهار بار تکرار شده که خداوند به صورت خطاب به حضرت مسیح(علیه السلام) می‌فرماید: 
"‌... وَ إذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْیَةِ الطَّیْرِ بِإذْنِی فَتَنْفُخُ فِیها فَتَکُونُ طَیْراً بِإذْنِی وَ تُبْرِیُ اْلاَکْمَهَ وَ اْلاَبْرَصَ بِإذْنِی وَ إذْ تُخْرِجُ الْمَوْتی بِإذْنِی...‌"
(سوره‌ی مایده، ۱۱۰)
«تو از گِل، شکل پرنده خلق می‌کنی، به اذن من؛ سپس در او می‌دمی و او پرنده می‌شود، به اذن من؛ تو اکمه(کور مادر زاد). و ابرص(بیمار مبتلا به بَرَص و پیسی) را شفا می‌دهی، به اذن من؛ تو مرده‌ها را [از قبر] بیرون می‌آوری [و زنده می‌کنی]، به اذن من.» 
این جمله‌ی: "‌بِاِذْنی‌"و"‌بِاِذْنِ الله"‌؛ در واقع برای رفع توهّم شرک از همان فرقه‌ی مخالف است؛ یعنی، خیال نکنند که ما رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و ایمّه‌ی اطهار(علیه السلام) را مؤثّر و متصرّف مستقل در عالم می‌دانیم؛ بلکه معتقدیم آنها باذن الله کار می‌کنند و این شرک نیست. شرک، اعتقاد به استقلال در فاعلیّت موجودی غیر خداست وگرنه ما تمام امور مربوط به زندگی را از دست مخلوق می‌گیریم امّا باذن الله.

ذکر چند مثال
- آیا شما که آب می‌خورید، مگر آب را رافعِ عطش نمی‌دانید؟ وقتی تشنه‌اید، آیا از خدا می‌خواهید که شما را سیراب کند یا به سراغ آب می‌روید؟ و این که به سراغ آب می‌روید؛ یعنی، عملاً از آب می‌خواهید که از شما رفع عطش بنماید.
- آیا وقتی که گرسنه شده‌اید، می‌نشینید و فریاد می‌زنید که: خدایا؛ سیرم کن یا اینکه سراغ نان و غذا می‌روید؟ و عملاً از نان و غذا می‌خواهید که از شما رفع گرسنگی کند.
- حال، آیا شما در توسّل به آب و نان، در سیر و سیراب شدن، مشرک شده‌اید؟! خیر؛ زیرا می‌دانید خدا این خاصیّت سیر و سیراب کردن را به آب و نان داده است.
- ما هم به همین منوال معتقدیم که خداوند متعال، قدرت شفا بخشی به بیماران و قضای حوایج محتاجان و زنده کردن مردگان را به پیامبر و امام(علیه السلام) داده است و آن بزرگواران به اذن خدا، یعنی با قدرت خدادادی، در عالم کار می‌کنند.
- ما هم به حکم آیه‌ی:"یا أیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ ابْتَغُوا إلَیْهِ الْوَسِیلَةَ..."
(سوره‌ی مایده، آیه‌ی ۳۵)
که می‌فرماید: «برای کسب فیض و فضل از خدا وسیله جویی کنید و متوسّل بشوید» دست به دامن اولیای خدا که مقرّبان درگاه خدا هستند می‌شویم و فیض و فضل خدا را از آنها می‌طلبیم و می‌گوییم: 
(اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الخَفاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطاءُ... یا مُحَمَّدُ یاعَلیُّ؛ یاعَلیُّ یا مُحَمَّدُ؛ انصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ اِکْفیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ یا مَولینا یا صاحِبَ الزَّمان اَلْغَوْث اَلْغَوْث اَلْغَوْث اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی)؛ 
- مامی گوییم همان خدایی که به آب خاصیّت سیراب کردن داده و به آتش خاصیّت احراق و به خورشید خاصیّت اشراق و اِنبات (رویانیدن). همان خدا به پیامبر و امام (علیه السلام) قدرت شفا بخشی بیماران و زنده کردن مردگان داده است.
- همان کسی که به قرص آسپرین مثلاً خاصیّت تسکین درد داده است؛ همان کس به خاک قبر امام سید الشهداء(علیه السلام) خاصیّت بهبودی بخشیدن به بیماران داده است؛ آیا این شرک است؟!
مگر اختیار تعیین و تشخیص معنای شرک را به دست شما داده‌اند که می‌گویید: توسل و بوسیدن ضریح امامان(علیه السلام) و روی خاک سجده کردن شرک است و... خدا، پیامبر را مؤثّر در اِغنا دانسته و فرموده است:
"اَغْناهُمُ اللهُ وَ رَسُوُلُهُ"
بنابراین ما همانطور که می‌گوییم: (اَلّلهُمَّ اَغْنِنا مِنَ الْفَقْرِ)؛ می‌توانیم بگوییم: (یا رَسُولَ اللهِ اَغْنِنا مِنَ الْفَقْرِ)؛ (یا اَمیرَالْمُؤْمِنینَ اَغْنِنا مِنَ الْفَقْرِ)؛ چون(کُلُّهُمْ نُورٌ واحِد)؛
بعد می‌فرماید:"فَإنْ یَتُوبُوا یَکُ خَیْراً لَهُمْ"
«اگر [این منافقان] توبه کنند، به نفع آنها خواهد بود.»
در را برای بازگشتشان با ز گذاشته‌ایم، اگر به سوی ما بیایند و توبه‌کار شوند می‌پذیریم!

رحمت گسترده‌ی اسلام بر همگان
شما در عالم کدام حکومتی را سراغ دارید که دست نوازش بر سر توطئه گران و کودتاچیانش بکشد و آنها را از خود طرد نکند!! منافقان در غزوه‌ی تبوک قصد کودتا داشتند که خدا می‌فرماید: 
"وَ هَمُّوا بِما لَمْ یَنالُوا"؛ «تصمیمی داشتند که به آن نرسیدند.»
در عین حال می‌فرماید:"فَإنْ یَتُوبُوا یَکُ خَیْراً لَهُمْ"
«اگر توبه کنند، [آنها را می‌پذیریم و] خیر و صلاحشان را تأمین می‌کنیم.»
وقتی این آیه نازل شد و توبه را به آنها پیشنهادکرد، جَلاّس که یکی از کارگزاران گروه منافقان بود، گفت: یا رسول الله؛ خدا را ه توبه را باز کرده، من توبه‌کار شدم؛ مرا ببخش. آدم خوبی هم شد. ولی برای اینکه آنها خیال نکنند که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از روی ضعف و ناتوانی این چنین نرم سخن می‌گوید، دنبال آیه فرمود: 
"وَ إنْ یَتَوَلَّوْا یُعَذِّبْهُمُ اللهُ عَذاباً ألِیماً فِی الدُّنْیا وَ الإخِرَةِ وَ ما لَهُمْ فِی الاَرْضِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ"
«و اگر [از توبه] رو برگردانند [و به کارهای منافقانه ی خود ادامه دهند]، خدا آنها را در دنیا و آخرت به عذابی دردناک مبتلا می‌سازد و هیچ قدرتی هم در زمین نمی‌تواند آنها را در پوشش ولایت و نصرت خود قرار دهد [و از عذاب خدا برهاند].»

مؤمنان بد عمل
و امّا آیه‌ی بعد به ما هم هشدار می‌دهد و می‌گوید: گروهی از مؤمنان نیز از دسته ی منافقان به حساب می‌آیند، در حالی که باطناً کافر نیستند و کفر اعتقادی ندارند ولی کفر عملی دارند؛ یعنی، در مقام عمل، به اقتضای اعتقادشان عمل نمی‌کنند. توجّه می‌فرمایید: کلمه‌ی"‌وَ مِنْهُمْ"که در ابتدای آیه آمده است، نشانگر این است که گروه خوش اعتقاد بد عمل از نظر خدا در زمره‌ی منافقانند. آنگاه نمونه‌ای از بد عملی ها را بیان می‌کند:"من عاهد الله"
«آن کسانی که با خدا عهد [بندگی] بسته‌اند [امّا به عهد خویش عمل نمی‌کنند].»
آیا ما با خدا پیمان بندگی نبسته ایم؟! ما که به وحدانیّت خدا و رسالت رسول(صلی الله علیه و آله و سلم)شهادت داده‌ایم، یعنی چه؟ یعنی، من متعهّد شده‌ام و به عهده گرفته‌ام که نماز بخوانم، روزه بگیرم، حجّ بروم، زکات بدهم و خلاصه، اتیان واجبات و ترک محرمات بنمایم و معنای بندگی همین است که می‌فرماید:
"أ لَمْ أعْهَدْ إلَیْکُمْ یا بَنِی آدَمَ أنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ  وَ أنِ اعْبُدُونِی هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ"
(سوره‌ی یاسین، آیات ۶۰ و ۶۱)
«آیا من با شما، ای آدمزادگان؛ در عالم فطرت و عقلتان پیمان نبسته ام که از شیطان که دشمن آشکار شماست اطاعت نکنید؟! تنها از من اطاعت کنید که راه مستقیم [سعادت] همین است.»

مؤمنان بی وفا
با امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشّریف نیز هر روز صبح، عهد می‌بندیم و می‌گوییم:
(اَللّهُمَّ بَّلِغْ مَوْلایَ صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَیْهِ... اَللّهُمَّ اِنّی اُجِدِّدُ لَهُ فی هذا الْیَوْمِ وَ فی کُلِّ یَوْمٍ عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً فی رَقَبَتی...)؛
فرموده‌اند: در پایان این زیارت، دست راست را به دست چپ بزنید، مثل دست زدن در بیعت و بگویید: (... اَللّهُمَّ هذِهِ بَیْعَةٌ لَهُ فی عُنُقی اِلَی یَوْمِ الْقیامَةِ)؛
«من با مولایم و امام زمانم بیعت کردم و بیعت او را به گردن گرفتم و بر آن وفا دار می‌مانم تا روز قیامت.»
حال، آیا راستی ما به این عهد و پیمانی که با خدا و امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشّریف بسته‌ایم، وفاداریم و بنده‌ی مطیعِ درست و حسابی هستیم.
آیه صریحاً تهدید می‌کند و می‌گوید: از منافقان محسوب می‌شود، آن کسی که با خدا پیمان می‌بندد که: «اگر به من تمکّن مالی بدهی، چنین و چنان می‌کنم؛ مسجد می‌سازم؛ حسینیه می‌سازم؛ درمانگاه می‌سازم؛ به مستمندان می‌رسم» بعد هم عمل نمی‌کند. در مقام اعتقاد خوب است، پیمان محکم هم با خدا می‌بندد ولی به تمکّن که رسید، حُبّ دنیا در دلش گُل می‌کند و مانع از عمل می‌شود.
"وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللهَ لَیِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ"
«با خدا پیمان می‌بندند که اگر خدا از فضلش به ما بدهد، حتماً و قطعاً صدقات می‌دهیم و انفاقات می‌کنیم و از بندگان صالح می‌شویم.»
امّا: "فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ"؛«همین که از فضلش به آنها داد» "بَخِلُوا بِهِ"؛ «به همانچه که خدا داده است بخل می‌ورزند.»
و مثل قارون می‌شوند که حضرت موسی(علیه السلام) به او می‌گفت: از آنچه که خدا به تو داده است زکات بده. می‌گفت: نه؛
"إنَّما اُوتِیتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدِی"
(سوره‌ی قصص، آیه‌ی ۷۸)
«من این مال را خودم با کاردانی خودم به دست آورده‌ام [مربوط به کسی نیست]».
"تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ"
«رو بر می‌گردانند در حالی که اعراض می‌کنند.»

اعراض در دین با سهل‌انگاری متفاوت است
شاید تـولّی، یعنی نافرمانی امّا اعراض، یعنی حکم خدا را خلاف حکمت دیدن. گاهی آدم نماز نمی‌خواند و گاهی می‌گوید: دروغ است و خدا نگفته و چه بسا اصلاً کار لغو و دستوری نامعقول است!! این بدتر است و همدوش با کفر است. زنی معتقد به حجاب هست و آن را جزء دین می‌داند ولی رعایت نمی‌کند، امّا گاهی می‌گوید: اصلاً حجاب دروغ است و آن را آخوندها از پیش خود گفته‌اند و حجاب زن در چنین زمان و با این شرایط دستور حکیمانه و عاقلانه ای نیست! این اعراض است و منتهِی به کفر اعتقادی می‌شود.

پیروان شیطان
ابلیس، خدا و معاد و انبیا را قبول داشت، امّا می‌گفت: دستور سجده بر آدم خاکی، درباره‌ی من دستور حکیمانه ای نیست؛ زیرا:" ... أنَا خـَیْرٌ مِنْهُ..."؛ «من از او بهترم.»
(سوره‌ی ص، آیه‌ی ۷۶ و سوره‌ی اعراف، آیه‌ی ۱۲)
کسانی هم که می‌گویند: خدا و پیغمبر و معاد درست است ولی من که یک خانم امروزی درس خوانده و دکترهستم، درست نیست خودم را با حجاب از مردان بپوشانم. حجاب، شأنِ زنهای بی‌سواد و روستایی بوده و هست! ما شأنمان اجلّ از این است که خود را با حجاب بپوشانیم!! اینها همان دنباله‌روهای ابلیس‌اند؛ چون ابلیس نیز حرفش همین بود؛ به خدا می‌گفت: همه چیز تو را قبول دارم ولی این دستورِ سجده بر آدم، مناسبِ شأن من نیست. این روش علاوه بر کفر عملی، کفر اعتقادی هم هست.
حاصل آنکه آیه‌ی شریفه اعلام خطر می‌کند که نتیجه بد عملی‌ها، پیدایش حالت نفاق در قلب است:
"فَأعْقَبَهمْ نِفاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إلی یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ"
«شکستن پیمان بندگی و طغیان عملی، روح نفاق را در دلهای آنان تا روزِ مرگشان [یا روز قیامت] برقرار ساخت.»
"بِما أخْلَفُوا اللهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ"
«این روحِ نفاق، مولود خلف وعده ها و دروغگویی‌های آنان بود.»
این آیه جدّاً هشداری برای ماست که فعلاً کفر عملی داریم. مراقب باشیم منتِهی به نفاق و کفر اعتقادی نشود که تا آخرین لحظه‌ی عمر در جانمان باقی خواهد ماند.

شأن نزول آیه‌ی شریفه
شأن نزول این آیه را هم فرموده‌اند که داستان ثعلبهْْ بن حاطب است. او مرد فقیری بود و با کسب و کار مختصری که داشت معاشش تأمین می‌شد و چون خیلی کار نداشت هر روز در مسجد بود. پیش از همه به مسجد می‌آمد و بعد از همه هم از مسجد بیرون می‌رفت. می‌گفتند: کبوتر مسجد است! می‌دید دیگران ثروتمندند و کارهای خیر انجام می‌دهند و ثواب می‌برند. شیطان وسوسه اش کرد که: اگر تو هم مال داشته باشی، انفاق می‌کنی و به درجات عالی از بهشت می‌رسی. روزی گفت: یا رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) ؛ دعا کنید خدا به من ثروتی بدهد، من هم کارهای خوب بکنم و ثواب ببرم! فرمود: نه، ثعلبه؛ 
(قَلیلٌ تُؤَدّی شُکْرَهُ خَیْرٌ مِنَ کَثیرٍ لا تُطیقُهُ)؛ 
«کم داشته باشی و شکرش را ادا کنی، بهتر از این است که زیاد داشته باشی و قادر به شکرش نباشی.»
او بار دوّم و سوّم مکرراً از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) استدعا می‌کرد و می‌گفت: اگر شما دعا کنید من مال دار بشوم، انواع و اقسام خیرات از دست من صادر خواهد شد. رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرمود: ثعلبه؛ دوست نداری از من پیروی کنی؟! به خدا قسم؛ من اگر بخواهم، خداوند کوهها را برای من تبدیل به طلا و نقره می‌کند ولی من نداشتن را بر داشتن ترجیح می‌دهم! تو هم مثل من باش. ولی او دست‌بردار نبود و با اصرار از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) تقاضای دعا داشت! عاقبت آن حضرت درباره‌اش دعایی کرد و او گوسفندی خرید. آن گوسفند تولید نسل کرد و ثروت روز افزون به او رو آورد. به گوسفند داری مشغول شد و کم‌کم از مسجد بریده شد. او که همیشه در مسجد بود، حالا بعد از اذان به مسجد می‌آمد و رکعتهای آخر نماز و در رکوع می‌رسید و می‌گفت: (یا الله؛ اِنَّ اللهَ مَعَ الصّابِرینَ)؛تا به جماعت ملحق شود! کم‌کم گوسفندان بیشتر شدند و مدینه گنجایش آنها را نداشت. در بیرون شهر درّه ای گرفت و گوسفندان را آنجا برد و دیگر به مسجد و جماعت نمی‌رسید! تنها برای نماز جمعه به شهر می‌آمد. پس از چندی از نماز جمعه هم باز ماند و هر روز جمعه سر جاده می‌آمد و از کسانی که به نماز جمعه آمده و بر می‌گشتند، از اوضاع شهر می‌پرسید! 
پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) از حالش جویا شد. گفتند: آقا او حشم دار شده و دیگر به مسجد نمی‌آید! فرمود: 
(یا وَیْحَ ثَعْلَبةَ یا وَیْحَ ثَعْلَبةَ)؛ 
«وای بر ثعلبه؛ وای بر ثعلبه؛ [که خود را گرفتارکرد].»
تا اینکه آیه‌ی زکات نازل شد:
"خُذْ مِنْ أمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِها..."
(سوره‌ی برایت، آیه‌ی ۱۰۳)
«از مردم صدقات مالشان را بگیر و تطهیرشان کن.»
پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دو نفر را مأمور جمع‌آوری زکات و صدقات کرد. فرمانی هم نوشت و به دست مأموران داد که به صاحبان اموال ارائه دهند. فرمود: اوّل نزد ثعلبه بروید و بعد فلان مرد از بنی سلیم.
نزد ثعلبه آمدند و پیام پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را رساندند. گفت: اینکه شما می‌گویید همانند جزیه ای است که از کفّار می‌گیرند. مسلمان که نباید جزیه بدهد، فعلاً پیش دیگران بروید! آنها نزد آن مرد بنی سلیمی رفتند. او تا شنید مأموران پیامبر برای اخذ زکات می‌آیند، خوشحال شد! شترهای زیادی داشت. آنها را جمع کرد و هر کدام که چاقتر و بهتر بود، انتخاب کرد و با شترانش به استقبال مأموران جمع‌آوری زکات آمد. تجلیل و احترام بسیار کرد و شترها را تقدیم آنان نمود. آنها گفتند: زکاتِ مال تو کمتر از این می‌شود. چرا زیادی می‌دهی؟ گفت: من طَوْعاً و رَغْبَهًْْ با کمال افتخار، این ناقابل را به حضور پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) تقدیم می‌کنم. آنها گرفتند و دوباره نزد ثعلبه آمدند. ثعلبه به آنان گفت: فرمان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را بدهید ببینم. وقتی دید باز گفت: من نمی‌توانم بپذیرم. این جزیه است و جزیه را از کفّار می‌گیرند. حالا فعلاً بروید تا من فکری بکنم. رفتند و به رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) گزارش دادند. فرمود:
(یا وَیْحَ ثَعْلَبةَ یا وَیْحَ ثَعْلَبةَ)؛ 
«وای بر ثعلبه؛ وای بر ثعلبه [ که خود را گرفتارکرد].» در این موقع این آیه‌نازل شد: 

"‌وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللهَ"
«از منافقان کسانی هستند که با خدا پیمان می‌بندند [که اگر از فضل خودش به ما بدهد، ما حتماً صدقه می‌دهیم، و از صالحان می‌شویم]. »
"فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ"
«وقتی خدا به آنها داد، بخل ورزیدند و تولّی کردند و اعراض نمودند.»
تا آنجا که گفتند: اصلاً این حکمِ اخذ زکات درست نیست و شبیه اخذ جزیه از کفّار است.
"فَأعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إلی یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِما أخْلَفُوا اللهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ"
«این تولّی و ا عراض، در قلبشان نفاق ایجاد کرد و تا دم مرگ از آنها جدا نخواهد شد.»
کسانی از نزدیکان ثعلبه نزد او رفتند و گفتند: (لا اُمَّ لَکَ نَزَلَ فیکَ کَذا وَ کَذا)؛ «ای بی مادر؛ کاری کردی که درباره‌ات آیه نازل شد و محکوم به نفاقت کرد.»
سخت ناراحت شد و نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) رفت و گفت: تو به کردم. فرمود: از جانب خدا مأذون به قبول توبه‌ات نیستم! معلوم می‌شود توبه اش واقعی نبوده وگرنه قبول می‌شد. از ترس مردم بود که در میان مردم منافق معرّفی گشته و مطرود از رحمت حقّ شده است. خاک بر سر خود ریخت و تضرّع کرد. رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: کاری است که خودت کرده‌ای و گوش به حرف من نداده‌ای و اکنون جبران‌پذیر نیست. بعد از وفات پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)نزد ابوبکر و عمر آمد و آنها هم گفتند: چون پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نپذیرفته ما هم نمی‌پذیریم. تا زمان عثمان بود و با همان حالِ نفاق از دنیا رفت. شاهد بر اینکه توبه اش هم منافقانه بوده و توبه‌ی واقعی نبوده است.
خودِ آیه‌ شریفه است که می‌فرماید:
"فَأعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إلی یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ"
«این تولّی و اعراض از فرمان خدا نفاقی در قلبشان برقرار ساخت که تا دم مرگ از قلبشان بیرون نخواهد رفت.»
پس معلوم می‌شود توبه‌ی ثعبله، توبه‌ی منافقانه و ریاکارانه بوده است وگرنه مسلّم مقبول واقع می‌شد.

مشابه ثعلبه در جامعه بسیارند!!
حالا طرز تفکّر ثعلبه در میان ما مسلمانانِ خوش اعتقاد نیز فراوان است! ما کافر نیستیم، او هم کافر نبود، مؤمنِ اهل نماز و مسجد بود. بیماری خطرناک حبّ مال بیچاره‌اش کرد و به هلاکِ ابدیش انداخت. آیا در میان ما مسلمانان معتقد به مبدأ و معاد و انبیا و امامان(علیه السلام) نیستند کسانی که مبتلا به بیماری حبّ مال می‌‌باشند و از دادن خمس و زکات و دیگر انفاقات مالی جدّاً استنکاف می‌ورزند و برای اقناعِ وجدانشان به زعم خود دست به اَنحاء توجیهات و عذر تراشی ها می‌زنند؟! 
تهدید ترسناک قرآن کریم:
قرآن، همین افراد را تهدید می‌کند و می‌فرماید:
"وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَیْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَیُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ..."
(سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی ۱۸۰)
«آنان که به آنچه خدا از فضل خود به آنها داده است بخل می‌ورزند، گمان نکنند خیرشان در آن است؛ بلکه شرّشان در آن است. در آینده‌ی نه چندان دور، همان چه که نسبت به آن بخل ورزیده اند طوقِ گردنشان خواهدشد.»
اولاً فرموده است:"... بِما آتاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ..."؛ یعنی، آنچه که دارید، از آنِ خود شما نیست، بلکه از آن خداست. شما در لحظه‌ی تولد از مادر چه با خود آورده‌اید، اگر در آن لحظه از شما غفلت می‌کردند، طعمه‌ی گربه می‌شدید!

تو آن کودکِ از مگس رنجه ای که امـروز سالارِ سر پـنجه ای

خودتان، مال خودتان نیستید تا چه رسد به کاخ و ماشین و پولتان. اینها را خدا به شما داده است و اینک به آنچه که خدا داده است، بخل می‌ورزید؛ بدانید که خیر شما در این نیست بلکه شرّ شما در این است. 

چگونگی تحقق عذاب الهی
... سَیُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ..."
به همین زودی خواهند دید که تمام اینهایی که دارند، طوقِ گردنشان شده؛ آن هم طوق آتشین!!
این جمله خیلی تهدید آمیز است. انسان وارد محشر بشود در حالی که برج آتشین را به گردن حمل می‌کند! ممکن است بگویید: مگر می‌شود انسانِ به این کوچکی، برج به آن بزرگی بر گردنش باشد؟ عرض می‌شود: انسان تطوّرات مختلف دارد. در برزخ و محشر به گونه‌ی دیگری خواهد بود. مگر ما همان نطفه نیستیم، بعد کودک شیرخوار شدیم، آن موقع اگر یک برش پرتقال را در دهانمان می‌گذاشتند، خفه می‌شدیم. اینک چنان شده‌ایم که یک دیگ آش رشته را سر می‌کشیم و باکمان نیست. آری؛ ما همان نطفه ایم و سپس کودک شیرخوار و جوان و اکنون به این شکل و تا برسیم به برزخ و محشر، تطوّرات گوناگون به خود گرفته‌ایم و خواهیم گرفت تا در محشر به چه صورتی متصوّر خواهیم شد؛ نمی‌دانیم. انسان محشری چگونه می‌شود که یک ماشین یا یک برج آتشین را به گردن می‌کشد.

گر از دوزخ همی تــــرسی به مال خـود مشـــو غــــرّه
که اینجا صورتش گنج است و آنجا شکـلش اژدرهاســـت

"یَوْمَ تُبَدَّلُ اْلاَرْضُ غَیْرَ اْلاَرْضِ وَ السَّماواتُ..."
«روزی خواهد آمد که زمین غیر این زمین و آسمان غیر این آسمان و انسان غیر از این انسان خواهد بود.»
مادّه‌اش همان است، صورت‌ها گوناگون می‌شود. کافر به شکلی می‌آیدکه دندانش به اندازه‌ی یک کوه، بزرگ است. مولای ما علی(علیه السلام) فرمود:
(...فَلْیَکْفِکُمْ مِنَ الْعِیَانِ السَّمَاعُ وَ مِنَ الْغَیْبِ الْخَبَرُ...)؛ 
(سوره‌ی ابراهیم، آیه‌ی ۴۸)
«فعلاً شما به شنیدن [از ما] اکتفا کنید و عیانش را به قیامت واگذارید [اینجا بشنوید و آنجا ببینید].»
خلاصه؛ هم اموالمان را پیش چشم ما مجسّم می‌کنند و هم اعمالمان را.
"یَوْمَ یُحْمی عَلَیْها فِی نارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوی بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ..."
(سوره‌ی برایت، آیه‌ی ۳۵)
«پولهای انباشته ی دنیا را با آتش جهنّم می‌گدازند و بدنها را با آن داغ می‌کنند و می‌سوزانند.»
این عاقبت اموالمان است و آن هم اعمال ما:
"یَوْمَیِذٍ یَصْدُرُ النَّاسُ أشْتاتاً لِیُرَوْا أعْمالَهُمْ"
(سوره‌ی زلزال، آیه‌ی ۶)
ای دریـده پوستــین یـــوسفان گرگ برخـیزی از این خواب گران

به هوش باش که اکنون چه می‌کنی!
الآن پشت سر مردم غیبت می‌کنی، شخصیّتهای محترم را در میان مردم لکّه‌دار می‌سازی؛ بِدان که موقع مرگ از خواب بیدار می‌شوی و خود را می‌بینی که عجب، من گرگی در لباس آدم بوده‌ام!!
گشته گرگان یک به یک خوهای تو می‌درانـند از غـضب اعـضـای تو
الآن خبر نداری که داخل وجودت چه حیوانات درنده ای از سگ و گرگ و ببر و پلنگ، در حال دریدن جان و روح تو هستند و تو فعلاً در حال تخدیری(پنهان کردن، بی‌حس کردن) و احساس نمی‌کنی، شب اوّل قبر از حال تخدیر بیرون می‌آیی و آنها را بالعیان(با چشم دیدن)می‌بینی که از همه طرف به تو حمله آورده اندو پاره پاره ات می‌کنند!! قرآن چه صریح و روشن می‌گوید:"...وَ مَنْ یَبْخَلْ فَإنَّما یَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ..."
(سوره‌ی محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)، آیه‌ی ۳۸)
«آن کس که از انفاق مال بخل می‌ورزد، در واقع از جانِ خود بخل می‌ورزد.»
از سعادت ابدی خود مایه می‌گذارد. در ازای به دست آوردن دنیای فنا پذیر، حیات جاودانه ی خود را از دست می‌دهد و همچون «ثعلبه» ی بدبخت خدا را با گاو و گوسفند و شتر معاوضه می‌کند!

فهم قرآن بهتر از ختم قرآن!
ما می‌ترسیم همین آیات قرآن که می‌خوانیم و می‌شنویم روز قیامت، خصم ما بشود و به شکایت از ما برخیزد که ما را خواندید و گفتید و شنیدید و با بی‌اعتنایی از کنار ما گذشتید! تنها دلخوش از این بودید که در ماه رمضان، ده ختم قرآن کردید. ما هنوز آغاز به قر آن نکرده‌ایم تا به ختمش برسیم. 
"أ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أمْ عَلی قُلُوبٍ أقْفالُها"
(سوره‌ی محمد، آیه‌ی ۲۴)
«مگر این دلها بسته است که قرآن راهی برای نفوذ در آنها نمی‌یابد.»
ده بار و صد بار هم که ختم قرآن کنید از قرآن بی خبرید. یک آیه را بگیرید و روی آن تکیه کنید و در دل بنشانید و در عمل پیاده کنید، از ده ختم قرآن نافع تر است. شما که زنده اید، از قرآن چه بهره‌ای گرفته اید که می‌خواهید برای مرده‌ها مجلس ختم قرآن بگیرید و به آنها بهره برسانید! در مجلس ختم مرده‌ها هم مردم اصلاً گوش به صدای قرآن نمی‌دهند. وقتی اشعار خوانده می‌شود، گوش می‌دهند. دوست دارند یکی چهچه بزند و آنها هم به به بگویند و ثوابش را به روح خُلْد آشیانِ جَنَّت مکان هدیه کنند. ما نسبت به قرآن جفا می‌کنیم و سرانجام چوب آن را می‌خوریم.

یاران؛ به هوش باشید!
"‌... فَإنَّما یَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ...‌"
می‌گوید: به هوش باشید که دارید از خودتان مایه می‌گذارید و سعادت ابدی را از دست می‌دهید! شرف و عزّت انسانی خود را به پای جمادات و نباتات و حیوانات می‌ریزید! شما مرده پرستی می‌کنید دایماً این جمادات مرده را تر و خشک می‌کنید! مگر این خانه و ساختمانتان جماد نیست؟! مگر این ماشین و فرش و لباس و دکورهای زندگیتان جماد نیست؟! شما یک عمر است که به همین‌ها عشق می‌ورزید؛ پس خودتان کجایید؟! هیچ به خودتان رسیده اید که من چه کاره ام؟! دیوار خانه را رنگ آمیزی و نقاشی کردید، آیا دیوار خانه‌ی قلبتان نقاشی و رنگ آمیزی نمی‌خواهد؟
"صِبْغَةَ اللهِ وَ مَنْ أحْسَنُ مِنَ اللهِ صِبْغَةً... "
(سوره‌ی بقره، آیه‌ی ۱۳۸)
پس رنگ خدا در جان شما کجاست؟ مرگ بر آن انسانی که شرف و شخصیّتش بسته به جمادات باشد.
"قُتِلَ الْإنْسانُ ما أکْفَرَهُ"
خانه‌ی من زیبا و ویلای من اعلا و ماشین من رهوار است؛ 
من آنم که رستم بود پهلوان!
خیّاط، لباس خوب دوخته و بنّا، خانه‌ی خوب ساخته و نجّار، در و پنجره‌ی خوب درست کرده؛ شما خودت چه هستی و چه کردی؟! 
زِیــادَةُ الْمَــرْءِ فی دُنْــیاهُ نُقْصانٌ وَرِبْحُهُ غَیْرَ مَحْضِ الْخَـیْرِ خُسْرانٌ؛
این چند بیت از قصیده ی «نونیّه»ی ابوالفتح بُستی است که دارای مواعظ و حکمت‌هایی بسیار عالی است و معلوم است که از قرآن الهام گرفته است؛ از همین آیه‌ی:
"... وَ مَنْ یَبْخَلْ فَإنَّما یَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ..."
انسان هر چه در این دنیا اضافه کند، از خودش کم کرده است. عمر و بینایی و شنوایی و قوای درّاکه‌ی روحی را از دست داده و یک مشت موجودات فنا پذیر را به دست آورده است! ثعلبه چه کرد؟! خدا را با گاو و گوسفند و شتر معاوضه کرد!! آیا این معامله، احمقانه نیست؟ صَدَقَ اللهُ الْعَلیُّ الْعَظیمُ؛
تمام دنیا را هم که بگیرد و خدا را از دست بدهد زیان کرده است.
وَ کُلُّ وِجْدانِ حَظٍّ لاثَباتَ لَهُ فَاِنَّ مَعْناهُ فِی التَّحْقیقِ فِقْـدانٌ
هرچه که بقا ندارد وجدان آن در واقع فقدان است! چون نیروهای الهی خود را از دست داده و آن فانی را به دست آورده است؛ پس در واقع وجدان نیست بلکه فقدان است؛ یافتن نیست بلکه باختن است.

آبادانی دنیا به چه قیمت؟!
یا عامِراً لِخَرابِ الدَّهْرِ مُجْتَهِداً بِاللهِ هَلْ لِخـَرابِ الدَّهْرِ عُمْرانٌ
«ای کسی که می‌کوشی دنیا را آباد کنی؛ [خانه و ماشین و تجمّلات زندگی‌ات را تازه و نو سازی] تو را به خدا قسم، آیا آنچه را که روزگار ویران می‌کند تو می‌توانی آن را آباد کنی؟!»
روزگار دارد خودت را ویران می‌کند؛ موهای سیاه را سفید؛ صورت زیبا را پرچین و چروک ؛ چشم را نابینا و گوش را ناشنوا کرده است!! او دارد علی الدّوام روی تو کار می‌کند و پایه‌های ساختمان وجودت را در هم می‌ریزد؛ تو داری روی جمادات کار می‌کنی و آنها را می‌آرایی و آب و رنگ تازه و نو به آنها می‌زنی.
بـِلالُ الشَّیـْبِ فی فـَوْدَیــْک (بناگوش؛ فَوْدَین: دو بناگوش.) نادی باَعْلَی الصَّوْتِ: حَیَّ عَلَی الذِّهابِاین شاعر تشبیه خوبی کرده است: بلالِ مؤذّن بالای مناره می‌رود و فرارسیدن وقت نماز را اعلام می‌کند و می‌گوید: (حَیَّ عَلَی الصَّلَوةْ)؛ «بشتاب به سوی نماز.» این موهای سفید بناگوش ما نیز دمِ گوش ما نشسته و اذان می‌گوید و فرا رسیدن وقت رفتن را اعلام می‌کند و می‌گوید:
(حَیَّ عَلَی الذِّهابِ)؛ «بشتاب برای رفتن و آماده‌ی رفتن باش؛»
آمدم تا کنم از حمله‌ی پیریت، آگاه
هر انسانی دو بنا گوش دارد؛ شاعر می‌گوید: در دو سمت بنا گوش تو بلال پیری نشسته و داد می‌زند:(حَیَّ عَلَی الذِّهابِ)؛ «آماده‌ی رفتن باش.»
امّا کو گوش شنوا تا بشنود؟! غوغا و جنجال زندگی ما را کر کرده است!!
ملاک انسانیّت، روح و جان انسان است
یا خادِمَ الْجِسْمِ کَمْ تَسْعَی لِخِدمَتِهِ فَاَنْتَ بِالنَّفْسِ لا بِالْجِـِــسْمِ اِنْسـانٌ
ای نوکر جان نثار بدن؛ تو که دایم مشغول چاق و چِلّه کردن این بدن هستی؛ گاه زیاد می‌خوری که چاقش کنی، گاه رژیم می‌گیری که لاغرش سازی! این بدنی که چند روز دیگر خوراک مار و مور خواهد بود!! چرا به خودت نمی‌رسی؟! تو آخِر روح و جان نیز داری. ملاک انسانیّت تو، روح و جان توست؛ نه این جسم و تن تو! بدن را می‌آرایی و برای کرمها ی زیر خاک، خوراک مناسب فراهم می‌کنی! امّا اصلاً خبر از روح بیچاره ات نمی‌گیری که او چه هست و از کجا آمده است و به کجا می‌رود و برنامه‌ی چاق و لاغر کردن آن کدام است؟!!

خلاصه آن که خداوند حکیم قصّه‌ی ثعلبه را برای ما گفته است تا هشدارمان بدهد که: مراقب باشید؛ همچون ثعلبه نشوید که خدا را بفروشید و گاو و گوسفند و شتر بخرید.اَلـْحَذَر؛ اَلـْحَذَر؛ خدا را از دست ندهید که با پولهای انباشته ی از راه نا مشروع، خانه و کاخ و برج و بارو بسازید و از دادن مال اندکی به عنوان خمس و زکات، طبق دستور خدا بخل بورزید که فردا به طور مسلّم ـ همانگونه که قرآن فرمود ـ طوق آتشین گردنتان خواهد شد!
"وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَیْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَیُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ..."
(سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی ۱۸۰)

وفاداری به امام زمان(علیه السلام)
خداوند به همه ما توفیق بندگی با خلوص نیّت عنایت بفرماید تا به عهدی که با خدا بسته ایم و عهدی که با امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشّریف بسته‌ایم، وفادار باشیم. ما همه می‌رویم و کسی در دنیا ماندنی نیست.
"کُلُّ نَفْسٍ ذایِقَةُ الْمَوْتِ"
آنگاه آنجا در موقف حساب به هم می‌رسیم، آن وقت به ما خواهند گفت:
"... أ لَمْ یَأتِکُمْ نَذِیرٌ"
(سوره‌ی ملک، آیه‌ی ۸)
«آیا هشدار دهنده‌ای برای شما نیامد؟»
خواهیم گفت:"... بَلی قَدْ جاءَ‌نا نَذِیرٌ"؛ «چرا؛ آمدند و گفتند و فریاد کشیدند»، امّا"... فَکَذَّبْنا..."؛
(سوره‌ی ملک آیه‌ی ۹)
«ما [همه را] تکذیب کردیم» و گفتیم: ای بابا؛ کی دیده آن روز را؟! فعلاً دنیا نقد است و آخرت نسیه!!خدا هم کریم است و علی(علیه السلام) شفیع و امام حسین(علیه السلام) هم سفینهْْ النجاهْْ است؛چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح، کشتی بان.
این سخنان، به مسخره گرفتنِ اساس دین و شریعت است.
"الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا فَالْیَوْمَ نَنْساهُمْ کَما نَسُوا لِقاءَ یَوْمِهِمْ هذا..."
(سوره‌ی اعراف، آیه‌ی ۵۱)
اَعاذَنَا اللهُ مِنْ شُرُورِ اَنْفُسِنَا.

 

/



برگرفته از جزوات صفیر هدایت استاد ضیاآبادی(شماره 25)