بستن دست ها در نماز، سنت یا بدعت؟
استحباب بستن دستها در نماز میان اهل سنت شهرت دارد و تنها مذهب مالکی است که به استحباب فتوا نداده است.
مستند حکم استحباب، تعداد اندکی از روایات اهل سنت است که علاوه بر ضعف سند، دلالت روشنی نیز بر مدعا ندارند. در میان روایات اهل بیت علیهم السلام نیز نه تنها هیچ حدیثی آن را تایید نمیکند، بلکه برخی آن را بدعت شمرده است. پس مسأله قبض در نماز مردد میان سنت و بدعت است و مقتضای احتیاط به دلیل ضعف دلایل مشروعیت آن ترک این عمل است.
گرفتن دست چپ با دست راست و گذاشتن آن روی سینه به نشانه خضوع در نماز، از مواردی است که استحباب آن میان فقیهان اهل سنت شهرت دارد.
حنفیه در این زمینه گفته اند: تکتف (دستها را به نشانه خضوع به سینه چسباندن در نماز) مستحب است و واجب نیست و بهتر است مردان، کف دست راست را بر پشت دست چپ و زیر ناف خود بگذارند و زنان دستان خود را روی سینه قرار دهند.
شافعیه معتقدند: تکتف، بر مرد و زن مستحب و بهتر است در نماز، کف دست راست بر پشت دست چپ، زیر سینه و بالای ناف و متمایل به سمت چپ بدن قرار گیرد.
حنابله نیز گفته اند: تکتف سنت شمرده میشود و بهتر است نمازگزار، کف دست راست خود را بر پشت دست چپ گذاشته، آن را زیر ناف قرار دهد.
مالکیه در این مسأله از دیگر مذاهب اهل سنت جدا شده و گفته اند: در نمازهای واجب، رها کردن دستها مستحب است. گروهی نیز پیش از مالکیه همچون عبداللّه بن زبیر، سعید بن مسیب، سعد بن جبیر، عطاء، ابن جریج، نخعی، حسن بصری، ابن سیرین و برخی دیگر از فقیهان بر این اعتقاد بودند.
لیث بن سعد هم این عقیده را دارد با این تفاوت که گفته است: مگر این که قیام طول بکشد و نمازگزار به زحمت افتد که دراین صورت، قبض جایز است.
از امام اوزاعی نقل شده که نمازگزار بین قبض و رها کردن دستها مخیر است. (۱) محمد عابد، مفتی مالکیه در حجاز عقیده دارد که رها کردن و بستن دستها در نماز، هر دو سنت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است و اگر قیام کسی در نماز طولانی شد، در صورتی که دستهایش رها باشد میتواند یک دست را با دست دیگرش بگیرد. این مفتی مالکی گفته است که رها کردن دستها در نماز اصل و قبض فرع است، (۲) اما قول مشهور میان شیعه امامیه این است که قبض حرام و مبطل نماز است و از میان آنها، معدودی از فقها مانند حلبی در کافی به کراهت آن نظر داده اند. (۳)
مذاهب اهل سنت نیز در این مسأله گر چه به هر دری زده اند، اما به دلیل قانع کننده ای نه تنها بر استحباب قبض در نماز، بلکه بر جواز آن هم دست نیافته اند، بلکه میتوان گفت دلیل بر خلاف دیدگاه آنها وجود دارد و روایاتی که از شیعه و اهل سنت در باب کیفیت نماز رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده است، اشاره ای به قبض نکرده اند و ممکن نیست پیامبر اکرم در طول تمام زندگی یا بیشتر آن، چنین عمل مستحبی را ترک کرده باشد. اکنون دو نمونه از این روایات را نقل میکنیم: یکی از طریق اهل سنت و دیگری از طریق شیعه امامیه نقل شده و هر دو کیفیت نماز پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را بیان میکنند و در هیچ یک به قبض اشاره ای نشده، چه رسد به کیفیت آن.
قبض، بدعتی است که پس از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پدیدار شده است. سند ما در این زمینه، دو حدیث صحیح است که یکی از طریق اهل سنت و دیگری از طریق شیعه روایت شده و هر دو، دلیل قاطعی هستند که سیره پیامبر و اهل بیت بر رها کردن دستها در نماز بوده و گرفتن یکی از دو دست به وسیله دیگری به نشانه خضوع در نماز، پس از رحلت رسول خدا ساخته و پرداخته شده است:
الف. حدیث ابو حمید ساعدی: این حدیث را بسیاری از محدثان اهل سنت روایت کرده اند و ما آن را این جا طبق نقل بیهقی نقل میکنیم:
اخبرنا ابوعبداللّه الحافظ فقال ابو حمید الساعدی: انا اعلمکم بصلاة رسول اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم) قالوا: لم، ما کنت اکثرنا له تبعا و لا اقد مناله صحبته؟! قال: بلی، قالوا: فاعرض علینا، فقال:
کان رسول اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم) اذا قام الی الصلاة رفع یده حتی یحاذی بهما منکبیه، ثم یکبر حتی یقر کل عضو منه فی موضعه معتدلا، ثم یقرا، ثم یکبر و یرفع یدیه حتی یحاذی بهما منکبیه، ثم یرکع و یضع راحتیه علی رکبتیه، ثم یعتدل و لاینصب راسه ولایقنع،ثم یرفع راسه فیقول: سمع اللّه لمن حمده، ثم یرفع یدیه حتی یحاذی بهما منکبیه حتی یعود کل عظم منه الی موضعه معتدلا، ثم یقول: اللّه اکبر، ثم یهوی الی الارض فیجافی یدیه عن جنبیه، ثم یرفع راسه فیثنی رجله الیسری فیقعد علیها ویفتح اصابع رجلیه اذا سجد، ثم یعود، ثم یرفع،
فیقول: اللّه اکبر، ثم یثنی برجله فیقعد علیها معتدلا حتی یرجع او یقر کلعظم موضعه معتدلا، ثم یصنع فی الرکعة الاخری مثل ذلک،ثم اذا قام من الرکعتین کبر و رفع یدیه حتی یحاذی بهما منکبیهکما فعل او کبر عند افتتاح صلاته، ثم یصنع مثل ذلک فی بقیة صلاته حتی اذا کان فی السجدة التی فیها التسلیم اخر رجلهالیسری و قعد متورکا علی شقه الایسر. فقالوا جمیعا: صدق هکذا کان یصلی رسول اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم)، (۴)
ابوعبداللّه حافظ برای ما نقل کرد که ابو حمید ساعدی گفت: من داناترین شما به کیفیت نماز رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هستم. به او گفتند: چگونه چنین چیزی ممکن است در حالی که تو بیشتر از ما با پیامبر نبوده ای؟ گفت: آری. به او گفتند: پس آنچه را دیده ای بر ما عرضه کن.
گفت: وقتی رسول خدا میخواست نماز بخواند، دستان خود را تا شانههایش بالا میبرد، آن گاه تکبیر میگفت تا این که هر عضوی از او در جایگاه خود آرام میگرفت، سپس قرایت را آغاز میکرد و پس از پایان قرایت، تکبیر میگفت و دستانش را تا شانههای خود بالا میبرد، آنگاه رکوع میکرد و کف دستان خود را بر زانوانش قرار میداد و آرام میگرفت و سرش را نه بالا میگرفت و نه فرو میانداخت، آن گاه بلند میشد و میگفت: سمع اللّه لمن حمده، سپس دستان خود را تا شانههایش بالا میبرد تا این که هر عضوی از او در جایگاه خود آرام میگرفت و میگفت: اللّه اکبر، آن گاه فرود میآمد و دستانش را مقداری با فاصله از دو پهلو بر زمین میگذاشت، سپس سرش را از زمین برداشته، پای چپش را تا میکرد و روی آن مینشست و هنگامی که به سجده میرفت، انگشتان پاها را از یکدیگر باز میکرد، سپس بر میگشت و پس از آن، سر را از زمین برمی داشت و میگفت: اللّه اکبر.
سپس پایش را تا میکرد و روی آن آرام مینشست، به گونه ای که هر عضوی به آرامی در جایگاه خود قرار گیرد، سپس همین روند را در رکعت دوم انجام میداد، آن گاه وقتی رکعت دوم تمام میشد، بر میخاست و تکبیر میگفت و دستانش را تا شانههایش همچون آغاز نماز بالا میبرد و همین اعمال را تا آخر نماز ادامه میداد تا این که سجده آخر را انجام میداد و سپس از سجده آخر به صورت تورک بر نیم تنه چپ مینشست. پس از بیان کیفیت نماز رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به وسیله ابوحمید ساعدی، همگی گفتند: «راست گفت. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چنین نماز میخواند». (۵)
اموری وجود دارد که درستی این گفتار را روشن میکند:
۱. این که صحابه بزرگ، ابو حمید را تصدیق کرده اند، نشان دهنده قوت حدیث و ترجیح آن بر دیگر ادله است.
۲. ابوحمید ساعدی واجبات و مستحبات نماز را وصف کرد، اما از قبض یادی به میان نیاورد و از حاضران هم کسی به اعتراض و مخالفت لب نگشود، در حالی که حدیث نشان میدهد آنها آماده مخالفت و یاد آوری بوده اند، زیرا در آغاز نپذیرفتند که ابوحمید، داناترین آنها به کیفیت نماز رسول خدا بوده است، در صورتی که همگی در پایان گفتند:«راست گفتی. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) این چنین نماز میخواند»، و بسیار بعید است آنها که ده نفر و در مقام بحث بوده اند، فراموش کرده باشند.
۳. در چگونگی قرار گرفتن دستها، اصل، رها کردن آنهاست، زیرا رهابودن آنها طبیعی است، پس حدیث هم از آن حکایت دارد.
۴. نمیتوان گفت که این حدیث مطلق است و احادیث قبض آن را مقید میکند، زیرا این حدیث، تمام واجبات و مستحبات و کیفیت کامل نماز را وصف و ذکر کرده و این در حالی است که در معرض تعلیم و بیان بوده، و حذف موردی در آن، خیانت به شمار میرفت و این از راوی و حاضران بعید است.
۵. برخی از صحابه ای که در این جمع حضور داشته اند، از جمله کسانی هستند که حدیث قبض از آنها نقل شده است، اما میبینیم که این جا اعتراض نکرده اند، پس روشن میشود که قبض، یا منسوخ شده یا دست کم از باب تکیه دادن برای کسی است که نمازش به درازا کشیده نه این که از مستحبات نماز باشد، هم چنان که عقیده لیث بن سعد و اوزاعی و مالک چنین است. (۶)
ابن رشد گفته است: علت اختلاف صحابه در این مسأله روایاتی است که در آنها نماز پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) وصف شده، ولی ذکر نشده که وی در نماز، دست راست را روی دست چپ میگذاشته است. (۷) این جا پرسشی باقی میماند و آن این که مشهور است مالکیه به قبض قایل نیستند و مالک، امام مالکیه، این کار را ناپسند میدانسته و در المدونة الکبری آمده است:
مالک، نهادن دست راست روی دست چپ را در نماز، عملی ناپسند شمرده و گفته است که این کار را در نماز واجب سراغ ندارم، در حالی که خود او در الموطا حدیث قبض را از سهل بن سعد روایت کرده و از عبدالکریم بنابی مخارق بصری آورده است که موارد زیر از سخنان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است: اگر حیا نداشته باشی، هر کاری جایز است: قرار دادن یکی از دو دست روی دست دیگر یعنی قرار دادن دست راست روی دست چپ، شتاب کردن در خوردن افطار و تاخیر درخوردن سحری.
در پاسخ میگوییم: کتاب الموطا، کتابی حدیثی است و چه بسا امام مالک، روایتی را نقل کرده، ولی مطابق آن فتوا نداده است، از این رو در المدونة الکبری روایاتی به چشم میخورد که مضمون آن مخالف با روایاتی است که در الموطا آمده است، و کسانی که به فقه مالکی احاطه دارند، میدانند که در موارد بسیاری بین فتاوای مالک و روایاتی که در الموطا نقل کرده، اختلاف وجود دارد که دکتر عبد الحمید در رسالة مختصرة فی السدل به این موارد اشاره کرده است. (۸)
به هر حال، این سخن مالک (این کار را در نماز واجب سراغ ندارم) دلیل صریحی است بر این که عمل اهل مدینه برخلاف آن بوده، زیرا معنای جمله این است که «من، این عمل را از امامانی که تابعی بوده و دانش را از صحابه دریافت کرده اند، سراغ ندارم».
این، حدیثی از طریق اهل سنت بود که کیفیت نماز پیامبر را بیان میکرد و وجه دلالتش هم مشخص شد. اکنون به حدیثی که شیعه امامیه نقل کرده اند میپردازیم:
ب. حدیث حماد بن عیسی حماد بن عیسی از امام صادق علیه السلام نقل کرده که فرمود:
ما اقبح بالرجل ان یاتی علیه ستون سنة او سبعون سنة فما یقیم صلاة واحدة بحدودها تامة! چه زشت است برای مرد که شصت یا هفتاد سال از سن او گذشته و یک نماز با تمام حدود آن اقامه نکرده باشد.
حماد میگوید: با این سخن، احساس حقارتی به من دست داد، از این رو گفتم: فدایت شوم! نماز با تمام حدود آن را به من بیاموز.
فقام ابوعبداللّه مستقبل القبلة منتصبا فارسل یدیه جمیعا علی فخذیه قد ضم اصابعه و قرب بین قدمیه حتی کان بینهما ثلاثة اصابع مفرجات، و استقبل باصابع رجلیه (جمیعا) لم یحرفهماعن القبلة بخشوع و استکانة، فقال: اللّه اکبر، ثم قرا الحمد بترتیل و قل هو اللّه احد، ثم صبر هنییة بقدر ما تنفس و هو قایم، ثم قال: اللّه اکبر و هو قایم، ثم رکع و ملاکفیه من رکبتیه مفرجات و رد رکبتیه الی خلفه حتی استوی ظهره، حتی لوصبت [صب] علیه قطرة ماء او دهن لم تزل لاستواء ظهره و تردد رکبتیه الی خلفه و نصب عنقه، و غمض عینیه ثم سبح ثلاثا بترتیل و قال: سبحان ربی العظیم و بحمده، ثم استوی قایما، فلما استمکن من القیام، قال:
سمع اللّه لمن حمده، ثم کبر و هو قایم و رفع یدیه حیال وجهه و سجد و وضع یدیه الیالارض قبل رکبتیه و قال: سبحان ربی الاعلی و بحمده ثلاث مرات و لم یضع شییا من بدنه علی شیء منه و سجد علی ثمانیة اعظم: الجبهة، و الکفین و عینی الرکبتین، و انامل ابهامی الرجلین، و الانف، فهذه السبعة فرض، و وضع الانف علیالارض سنة و هو الارغام، ثم رفع راسه من السجود فلما استوی جالسا، قال: اللّه اکبر، ثم قعد علی جانبه الایسر و وضع ظاهر قدمه الیمنی علی باطن قدمه الیسری و قال:
استغفر اللّهربی و اتوب الیه، ثم کبر و هو جالس و سجد الثانیة و قال کما قال فی الاولی و لم یستعن بشیء من بدنه علی شیء منه فی رکوع و لاسجود و کان مجنحا و لم یضع ذراعیه علی الارض، فصلی رکعتین علی هذا. ثم قال: یا حماد هکذا صل و لا تلتفت و لا تعبث بیدیک و اصابعک و لا تبزق عن یمینک و لا(عن) یسارک و لابین یدیک، (۹)
پس امام صادق علیه السلام برخاست و مقابل قبله راست ایستاد و دو دستش را بر رانهایش گذاشت. انگشتان دست را به هم چسبانده، پاها را به هم نزدیک کرد، به طوری که فاصله بین آنها به اندازه سه انگشت باز بود. تمام انگشتان پاها را باخضوع و خشوع رو به قبله قرار داد، آن گاه گفت: اللّه اکبر، سپس سوره حمد و توحید را با ترتیل قرایت کرد، آن گاه در حالی که ایستاده بود، مقدار کمی به اندازه یک نفس کشیدن صبر کرد و گفت: اللّه اکبر، پس از آن، به رکوع رفته، تمام کف دستانش را با انگشتان باز روی زانوانش قرار داد و زانوانش را به عقب راند، به گونه ای که پشتش صاف شد، چنان که اگر قطرهای آب یا روغن روی آن ریخته میشد، به سبب صاف بودن کمر و تمایل زانوها به عقب، حرکت نمیکرد و گردنش را کشید و چشمانش را بست، سپس سه بار با ترتیل گفت:«سبحان ربی العظیم و بحمده»
بعد بلند شد و وقتی به خوبی ایستاد، گفت: «سمع اللّه لمن حمده»، سپس ایستاده تکبیر گفت و دستانش را تا مقابل صورت بالا برد و سجده کرد و دستانش را قبل از زانوان بر زمین نهاد و سه بار گفت:«سبحان ربی الاعلی و بحمده» و در حال سجده فقط هشت موضع از بدنش را بر زمین قرار داد: پیشانی، دو کف دست، دو زانو، دو انگشت بزرگ پاها، بینی که از این هشت موضع، هفت موضع اول واجب و قراردادن بینی بر زمین که به آن ارغام (بینی به خاک مالیدن) میگویند، مستحب است. آن گاه سر از سجده برداشت و چون راست شد، گفت: «اللّه اکبر»
سپس بر طرف چپ بدن نشست و روی پای راست را بر کف پای چپ قرار داده، گفت: «استغفراللّه ربی و اتوب الیه» و در همان حالی که هنوز نشسته بود، تکبیر گفت و به سجده دوم رفت و آنچه را در سجده اول گفته بود، در این سجده هم گفت. نه در رکوع و نه در سجده هیچ قسمتی از بدنش را تکیه گاه قسمت دیگر آن قرار نداد و در این دو حال، دستانش از بدن باز بود و در سجده، آرنجهایش را بر زمین نگذاشت و به همین ترتیب، دو رکعت نماز خواند، سپس فرمود: ای حماد! اینچنین نماز بخوان و هنگام نماز به اطرافت نگاه و با دستان و انگشتانت بازی مکن و به اطرافت آب دهان نینداز.
هم چنان که ملاحظه میشود، در این دو روایت که در صدد بیان کیفیت نماز واجب هستند، هیچ اشاره ای به مسأله قبض با اقسام گوناگون آن نشده است، در حالی که اگر این عمل، سنت بود، امام بیان آن را ترک نمیکرد.
او با عمل خود، نماز رسول خدا را برای ما به نمایش میگذارد، زیرا این کیفیت را از پدرش، امام باقر علیه السلام و او هم از پدرانش از امیرمؤمنان و از رسول اکرم صلوات اللّه علیهم اجمعین دریافت کرده است، بنابراین، قبض بدعت شمرده میشود، زیرا وارد کردن چیزی در شریعت است که جزو آن نیست.
در این زمینه، احادیث دیگری غیر از حدیث ابوحمید ساعدی در منابع اهل سنت و شیعه وجود دارد که به ذکر آنها میپردازیم:
۱. حدیث کسی که نمازش درست نبود محدثان روایت کرده اند که مردی نماز میخواند و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به او مینگریست. وقتی از نماز فارغ شد، نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و به او سلام کرد و پیامبر، سلام او را پاسخ داد، آن گاه فرمود: برگرد و نمازت را اعاده کن که تو نماز نخوانده ای. آن مرد برگشت و با همان کیفیت دوباره نمازش را خواند، آن گاه نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و پیامبر فرمود: برگرد و نمازت را اعاده کن که تو نماز نخوانده ای. این ماجرا برای بار سوم هم اتفاق افتاد،پس از آن، مرد سوگند یاد کرد که بهتر از آنچه انجام داده است نمیتواند نماز بخواند. وقتی مرد به دانستن مشتاق و آماده پذیرش شد، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به او آموخت که چگونه نماز بخواند. ابو هریره آن را چنین نقل کرده است:
اذا اقمت الی الصلاة فاسبغ الوضوء ثم استقبل القبلة فکبر بهثم اقرا ما تیسر معک من القرآن ثم ارکع حتی تطمین راکعا ثمارفع حتی تعتدل قایما ثم اسجد حتی تطمین ساجدا ثم ارفعحتی تطمین جالسا ثم اسجد حتی تطمین ساجدا ثم افعل ذلک فی صلاتک کلها، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: وقتی خواستی نماز بخوانی، وضوی کامل بگیر، سپس رو به قبله بایست، آن گاه تکبیر بگو و آنچه برائت میسر است، از قرآن بخوان، پس از آن به رکوع برو تا آرام گیری، سپس بایست تا راست شوی. بعد به سجده برو تا آرام گیری، آن گاه بنشین تا آرام گیری، سپس به سجده برو تا آرام گیری و پس از آن، همین کار را در تمام نمازت انجام ده.
این حدیث را هفت کتاب حدیثی معتبر اهل سنت روایت کرده اند و آنچه این جا نقل شد، عبارت بخاری بود، و درروایت ابن ماجه به اسناد مسلم، عبارت «حتی تطمین قایما»وجود دارد. (۱۰) به هر حال اگر مسأله قبض، سنت مؤکد یا امری استحبابی بود، بایستی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به آن اشاره میفرمود.
۲. وصف عایشه از نماز رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مسلم از عایشه روایت کرده که گفت:
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نماز را با تکبیر و قرایت سوره حمد آغاز میکرد و هرگاه به رکوع میرفت، سرش را نه بالا میگرفت و نه فرو میانداخت، بلکه سرش بین این دو حالت بود و هنگامی که از رکوع بلند میشد، تا راست نمیایستاد، به سجده نمیرفت، و وقتی سر از سجده برمی داشت، تا راست نمینشست، به سجده بعدی نمیرفت، و بعد از هر دو رکعت، تشهد میگفت، و پای چپش را بر زمین پهن میکرد و پای راست را مستقیم نگاه میداشت و از این که نمازگزار روی پاشنه بنشیند و مردان هنگام سجده، بازوها را همچون مواضع هفتگانه بر زمین بگذارند، نهی میکرد، و نماز را با سلام به پایان میبرد. (۱۱) اگر در روایت پیش گفته به ذکر واجبات نماز بسنده شده بود،در این روایت، از برخی مستحبات و مکروهات نماز، یاد شده، مثل آن جا که میفرماید: «و پای چپش را بر زمین پهن میکرد و پای راست را مستقیم نگاه میداشت و از این که نمازگزار روی پاشنه ها بنشیند و مردان هنگام سجده، بازوها را همچون مواضع هفتگانه بر زمین بگذارند، نهی میکرد.» بنابراین، اگر قبض، سنت مؤکد یا مستحب بود، بایستی پیامبر آن را ذکر میکرد، زیرا استحباب قبض در نظر کسانی که به استحباب آن معتقدند، کمتر از پهن کردن پای چپ روی زمین و مستقیم نگاه داشتن پای راست نیست.
روایاتی که کیفیت نماز پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را بیان کرد و ما به اندکی از آنها بسنده کردیم، بهترین دلیل است بر این که قبض، سنتی مؤکد نیست.
۳. روایت قاضی نعمان مصری قاضی ابوحنیفه، نعمان تمیمی مصری مغربی از امام جعفر صادق علیه السلام روایت کرده است که فرمود:
اذا کنت قایما فی الصلاة فلا تضع یدک الیمنی علی الیسری و لاالیسری علی الیمنی فان ذلک تکفیر اهل الکتاب و لکن ارسلهما ارسالا فانه احری ان لاتشغل نفسک عن الصلاة، (۱۲) در نماز هنگام قیام دست راستت را روی دست چپ و دستچپت را روی دست راست خود قرار مده، زیرا این کار،تکفیر [گذاشتن دست روی دست] اهل کتاب است، بلکه دستانت را آزاد بگذار، چرا که آزاد گذاشتن دستها سزاوارتر است که تورا از نماز غافل نکند.
۴. وصف نماز پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در روایت معاذ بن جبل طبرانی از عبدالرحمن بن غنم از معاذ بن جبل چنین روایت کرده است:
کان النبی(صلی الله علیه و آله و سلم) اذا کان فی صلاته رفع یدیه قبالة اذنیه فاذا کبرارسلهما ثم سکت و ربما رایته یضع یمینه علی یساره، (۱۳) هنگامی که پیامبر نماز میخواند، دستانش را تا برابر گوشهایش بالا میبرد و وقتی تکبیرة الاحرام میگفت، آنها رارها میساخت، سپس سکوت میکرد و گاهی او را دیدم که دست راستش را روی دست چپش قرار داده است.
اگر چه ذیل حدیث مزبور نشان میدهد که پیامبر، در مواردی دست راست را روی دست چپش قرار میداد، به قرینه کلمه«ربما»(گاهی)، این کار به ندرت اتفاق میافتاده، وگرنه سیره حضرت بر رها کردن دستها بوده است.
۵. روایاتی که از امامان اهل بیت علیهم السلام نقل شده است احادیث بسیاری از امامان اهل بیت علیهم السلام روایت شده که رهاکردن دستها در قیام نماز، واجب، و قبض یا تکفیر(گرفتن یا پوشاندن دستی به واسطه دست دیگر) بدعت است. این جابه نقل برخی از این احادیث بسنده میکنیم:
۱. محمد بن مسلم از امام صادق علیه السلام یا امام باقر علیه السلام چنین نقل کرده است:
در باره مردی که در نماز، دست راستش را روی دست چپ میگذارد پرسیدم. در پاسخ فرمود:
ذلک التکفیر، لایفعل، این عمل، تکفیر است و نباید انجام شود. (۱۴) ۲. زراره از امام باقر علیه السلام روایت کرده که فرمود:
و علیک بالاقبال علی صلاتک، و لاتکفر، فانما یصنع ذلک المجوس، (۱۵) برتو است که به نماز روی آوری و تکفیر نکنی که این کار را مجوسیان انجام میدهند.
۳. شیخ صدوق با سند خود از علی علیه السلام نقل کرده که فرمود:
و علیک بالاقبال علی صلاتک و لاتکفر فانما یصنع ذلک المجوس، (۱۶) بر تو است که به نماز روی آوری و تکفیر نکنی که این کار را مجوسیان انجام میدهند.
۴. شیخ صدوق با سند خود از علی علیه السلام نقل کرده که فرمود:
لایجمع المسلم یدیه فی صلاته و هو قایم بین یدی اللّه عزوجل، یتشبه باهل الکفر یعنی المجوس (۱۷) مسلمان نباید در نماز و درحالی که در مقابل خداوند عزوجل، ایستاده است، دستانش را جمع کند، این عمل تشبه به اهل کفر (یعنی مجوسیان) است.
توجه خوانندگان را با وجود این روایات به سخنی از دکترعلی سالوس جلب میکنیم. وی پس از نقل آرای فقیهان شیعه و سنی، قایلان به تحریم تکتف و باطل شدن نماز به واسطه آن را چنین وصف میکند:
و آنها که به تحریم قبض یا تحریم و باطل شدن نماز به واسطه آن معتقدند، نمونه بارز کسانی هستند که برای ایجاد تفرقه بین مسلمانان دارای تعصب مذهبی و عاشق مخالفت هستند. (۱۸) آیا این گناه است که شیعه با اجتهاد و کند و کاو در کتاب و سنت، به این حقیقت رهنمون شده که مسأله قبض، امری است که پس از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پدید آمده و دردوران خلفا مردم را به انجام آن مامور کرده اند و در نتیجه،کسی که بپندارد قبض، جزء واجب یا مستحب نماز است،چیزی را در دین ایجاد کرده که از دین نیست؟ آیا پاداش کسی که اجتهاد کرده، این است که به تعصب مذهبی و عشق به مخالفت، متهم شود؟ اگر پاسخ این سؤال مثبت باشد، آیامی توان در مورد مالک که قبض را به طور مطلق یا در نمازهای واجب، ناپسند میشمرده است، همین گونه داوری کرد؟ آیا میتوان امام مالک را نیز متهم کرد که عشق به مخالفت داشته است؟ اینها بخشی از ادله ای بود که میتوان با آنها بر جواز رها کردن دستها در نماز استدلال کرد، بنابراین، در دوران امر بین این که قبض در نماز مستحب است یا بدعت چنان که مقتضای اختلاف است ترک آن اولی است، زیرا نتیجه ترک عمل مستحب، چیزی جز محروم شدن از پاداش چیز دیگری نیست، در صورتی که نتیجه انجام عملی که احتمال بدعت بودن آن وجود دارد، احتمال عقاب و بطلان نماز است، زیرا محال است با عملی که مبغوض مولا است بتوان به او تقرب جست.
ادله قایلان به لزوم قبض قایلان به لزوم قبض نیز برای قول خود ادله ای دارند که اکنون به بررسی آنها میپردازیم:
تمام آنچه ممکن است با آن بر سنت بودن قبض استدلال کرد، بیش از سه روایت نیست. (۱۹) ۱. حدیث سهل بن سعد که «بخاری» آن را روایت کرده است.
۲. حدیث وایل بن حجر که «مسلم» آن را روایت و بیهقی باسه سند نقل کرده است.
۳. حدیث عبداللّه بن مسعود که «بیهقی» آن را در «سنن» وغیر آن نقل کرده است.
اکنون به بررسی هر یک از احادیث میپردازیم:
۱. حدیث سهل بن سعد بخاری از ابوحازم از سهل بن سعد روایت کرده است که گفت:
مردم مامور بودند که مردان در نماز، دست راست را بردست چپ قرار دهند.
ابوحازم میگوید:
من در این باره نمیدانم، مگر آن که به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبتش میدهند. (۲۰) اسماعیل (۲۱) میگوید: ابوحازم گفت: مگر این که به پیامبر نسبت داده شود (ینمی به صیغه مجهول) و نگفته است:مگر آن که به پیامبر نسبت دهد(ینمی به صیغه مجهول).
در مورد این حدیث، اختلاف نظر است. برخی گفته اند:این حدیث موقوف است. برخی دیگر گفته اند، مرفوع است، اما جمهور محدثان و فقیهان و اصولیان گفته اند: اگر راوی آن را به زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) منسوب نکند، مرفوع نیست، اما اگر آن رابه زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) منسوب کند و بگوید: «در زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)» یا «در حیات او چنین میکردیم» یا «در میان ماچنین بود» و امثال این عبارات، آن روایت، مرفوع شمرده میشود و عقیده صحیح همین است.
این مطلب را نووی در شرح صحیح مسلم گفته است.بنا بر این قول، این حدیث مرفوع نیست، هر چند ابوحازم به مرفوع بودن آن قطع داشته باشد، چه رسد به این که به آن قطع نداشته باشد، از این روی، حافظ ابو عمروبن عبدالبر در التقصی تصریح کرده که این روایت به سهل بن سعد موقوف است، نه چیز دیگر.
این روایت را مالک در موطا نقل کرده و بخاری از او گرفته است. (۲۲) این روایت در صدد بیان کیفیت قبض است، اما قطع نظر از بحث سندی، سخن در دلالت آن است که به نظر ما به دو وجه، بر لزوم قبض دلالتی ندارد:
وجه اول: اگر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به قبض امر کرده است، معنای این سخن راوی که «مردم مامور بوده اند» چیست؟ اگر آمر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود، بهتر نبود راوی میگفت: «پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) امر میکرد...»؟ آیا این سخن راوی نشان نمیدهد که مسأله قبض پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سر بر آورده است، یعنی هنگامی که خلفا و امیران آنها تصور میکردند که این عمل به خشوع نزدیکتر است و مردم را به انجام آن مامور کردند و به همین دلیل بخاری بابی را پس از مسأله قبض تحت عنوان خشوع باز کرده است. به گفته ابن حجر حکمت قبض این است که این حالت، صفت سایل ذلیل است و انسان را بیشتر از عبث باز میدارد و بیشتر به خشوع نزدیک میکند. بخاری با ملاحظه این موضوع، بابی را به دنبال مسأله قبض تحت عنوان خشوع باز کرده است. به عبارت دیگر، دستور حاکمان وامیران به قبض، دلیلی است بر این که در دوره پیامبر و اندکی پس از آن، با دستان رها نماز میخوانده اند، و به دنبال حدوث این اندیشه، به قبض دستور دادند. برخی شارح ان حدیث پیشین بر این مطلب آگاه بوده اند، از باب مثال، شیخ ملا علی قاری در تفسیر این حدیث گفته است:
احتمال دارد خلفای چهارگانه یا حاکمان و یا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به مردم (در باره قبض) دستور داده باشند، اما حق این است که اگر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دستور داده بود، راوی از باب تبرک، نام او راذکر میکرد و ترک نام پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در حدیث نشان میدهد که امر کننده، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نبوده، بلکه حاکمانی بوده اند که به جای سنت از هواهای نفسانی پیروی میکرده اند و از آن جا که سیره علی و اهل بیت، بر رها کردن دستها در نماز و محکوم کردن قبض بوده، و حاکمان در نقطه مقابل سیره اهل بیت علیهم السلام قرار داشته اند، به جای رها گذاشتن دستها در نماز،به قبض دستور داده اند.
وجه دوم: ذیل سند روایت، عبارتی وجود دارد که نشان میدهد راوی (ابوحازم) که روایت را از سهل نقل کرده، در صحت مضمون روایت تردید داشته است، زیرا در پایان گفته است که «مضمون روایت را درست نمیدانم، مگر این که آنرا به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت میدهد»، و اسماعیل سخن ابوحازم را چنین نقل کرده است:
مضمون روایت را درست نمیدانم، مگر این که به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت داده شود، یعنی فعل «ینمی» را که از ریشه«نمی» به معنای نسبت دادن است، به صورت مجهول قرایت کرده و طبق این قرایت معنای جمله چنین میشود: معلوم نیست که قبض در نماز، سنت باشد، مگر این که انجام آن به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت داده شده باشد، بنابراین، آنچه سهل بن سعد روایت کرده، مرفوع است.
ابن حجر میگوید:میان اهل حدیث چنین مصطلح است که وقتی راوی میگوید«ینمیه» یعنی آن را نسبت میدهد، مقصودش این است که روایت نسبت به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مرفوع است. (۲۳) همه آنچه بیان شد در صورتی است که «ینمی» را به صیغه مجهول بخوانیم، اما اگر آن را به صیغه معلوم بخوانیم، معنای سخن ابوحازم این میشود که سهل مضمون روایت را به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت داده است، بنابراین بر فرض صحت این قرایت و خارج شدن روایت از مرسله و مرفوعه بودن، این سخن ابو حازم که «مضمون روایت را درست نمیدانم،مگرآن که...»، نشان دهنده ضعف این نسبت است و این که او آن را از فرد دیگری شنیده و نام آن را نبرده است.
ابن حجر در فتح الباری گفته است:می گویند این حدیث، مرفوع است. دانی گفته: این حدیث مخدوش است، زیرا گمانی از ابوحازم است، و گفته شده:اگر این حدیث مرفوع بود، نیاز نبود بگوید: لااعلمه، یعنی آنرا درست نمیدانم. (۲۴) ۲. حدیث وایل بن حجر این حدیث به چند صورت روایت شده است:
صورت اول: مسلم از وایل بن حجر روایت کرده:
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را دیده که هنگام آغاز نماز، دستها را برای تکبیر بالا میبرده است و پس از آن که خود را با لباسش میپوشاند، دست راست را روی دست چپ قرار میداد و چون میخواست به رکوع برود، دستانش را از زیر لباس در میآورد، سپس بالا میبرد و بعد از تکبیر به رکوع میرفت و.... (۲۵) استدلال به این حدیث، استدلال به فعل پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است و به فعل پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در صورتی استدلال میشود که وجه آن معلوم باشد، در حالی که وجه این عمل، هنور معلوم نیست،زیرا ظاهر حدیث چنین است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) کنارههای جامه اش را جمع میکرده و با آن سینه خود را میپوشانده و دست راست را روی دست چپ میگذاشته است، اما آیا این عمل به سبب استحبابش در نماز بوده یا بدان جهت بوده که جامه اش شل و آویزان نباشد، بلکه به بدنش چسبیده و او را مثلا از سرما حفظ کند؟ به هر حال، وجه این عمل پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) معلوم نیست، و تا هنگامی که روشن نباشد که این عمل را برای استحبابش در نماز انجام داده یا نه، برای ما حجت نخواهد بود.
احتمال دیگر این است که عمل پیامبر برای جلوگیری از رهابودن جامه در نماز بوده است. ترمذی از ابوهریره روایت کرده که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از «سدل» در نماز نهی فرموده است. در لسان العرب آمده: «سدل» عبارت است از این که انسان لباسش را رها سازد و دو طرف آن را پیش رویش جمع نکند، در مورد «سدل» از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت شده که مکروه است. (۲۶) پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بیش از ده سال با مهاجران و انصار بوده است.
اگر چنین کاری از او سر میزد، به طور قطع از راویان بسیاری نقل میشد و نقل آن به وایل بن حجر منحصر نمیشد با این که در روایت او هم دو احتمال وجود دارد.
صورت دوم: نسایی و بیهقی در سنن خویش با دو سند گوناگون از وایل بن حجر روایت کرده اند:
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را دیدم که هنگام قیام نماز، با دست راست،دست چپ را گرفت. (۲۷) در روایت بیهقی چنین آمده است: وقتی به نماز میایستاد، دست چپ را با دست راست میگرفت و علقمه را دیدم که این کار را انجام میدهد. (۲۸) استدلال به این روایت در گرو صحت سند و تمام بودن دلالتآن است. اما از نظر سند: اگر چه این روایت را بیهقی ونسایی با دو سند گوناگون نقل کرده اند، در هر دو سند،«عبداللّه» وجود دارد. در سنن نسایی آمده است:
عبداللّه به ما خبر داد، و در سنن بیهقی آمده است: عبداللّه بن جعفر به ما خبر داد که مقصود از او، عبداللّه بن جعفر بننجیح سعدی است و در ضعف این فرد، آنچه عبد اللّه فرزند امام احمد از پدرش نقل کرده، کافی است و آن این که«وقتی به حدیثی از عبداللّه بن جعفر میرسید، آن راحذف میکرد و در جایی دیگر از پدرش از مشایخش نقل میکند که «بعد از آن که وضع و حال او را دانستم، هیچ حدیثی از او ننوشتم»، و دوری از ابن معین نقل کرده است که او قابل اعتنا نیست.
ابوحاتم میگوید: یزید بن هارون در باره او پرسید، و او گفت:از چند چیز نپرسید. عمروبن علی در مورد او گفته که ضعیف است.
ابوحاتم باز در باره او میگوید: احادیث بسیار ناشناخته ای دارد. او از طریق راویان ناشناخته، از ثقات روایت میکند...نسایی در حق او گفته که احادیثش متروک است، و مرة درباره او گفته است: ثقه نیست. (۲۹) اما دلالت روایت: ممکن است این حدیث، شکل دیگری ازحدیث اول باشد با این تفاوت که حدیث اول عبارتی را دربردارد که این حدیث فاقد آن است، زیرا در حدیث اول آمده بود که «پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از آن که خود را با لباسش پوشاند، دست راست را روی دست چپ قرار داد» پیشتر گفتیم که مطابق ظاهر حدیث، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) کنارههای جامه اش را جمع کرده و با آن، سینه خود را پوشانده است و دست راست را روی دست چپ قرار داده تا جامه اش شل و آویزان نباشد. به هر حال چون دلیل این عمل پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) روشن نیست، نمیتوان به آن استدلال کرد. افزون بر این، در خود حدیث شاهدی وجود دارد که نشان میدهد قبض درصدر اول، متداول نبوده، زیرا در حدیث آمده است: «علقمه را دیدم که آن را انجام میدهد»، در صورتی که اگر قبض میان صحابه و تابعین متداول بوده است، دلیلی نداشت که اینفعل متداول را به علقمه، راوی حدیث از وایل، نسبت دهد واین نشان میدهد که قبض، امری غیر متداول بوده و به همین سبب علقمه آن را نقل کرده است.
صورت سوم حدیث: نسایی با سند خود از وایل بن حجر چنین نقل کرده است:
به طرف نماز رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نگریستم که چگونه نماز میخواند. او ایستاد و تکبیر گفت و دستانش را تا محاذی گوشها بالا برد، آن گاه دست راستش را بر پشت دست چپ و مچ و بازوی آن قرارداد. (۳۰) این حدیث را عینا بیهقی در سننش آورده است. (۳۱) استدلال به این روایت در گرو صحت سند و دلالت آن است.
سند نسایی: این سند، عاصم بن کلیب کوفی را در بردارد که ابن حجر درباره او گفته است: از ابن شهاب از مذهب کلیب که آیا از مرجیه بوده است پرسیده شد، در پاسخ گفت:نمی دانم، اما شریک بن عبداللّه نخعی گفته که وی از مرجیه بوده است.
ابن مدینی در حق او گفته است که به متفرداتش استناد نمیشود.
سند بیهقی: این سند، عبداللّه بن رجاء را در بر میگیرد که ابن حجر از ابن معین نقل کرده که دارای احادیث غلط نوشته بسیاری است، مشکلی ندارد.
عمروبن عدی در باره او گفته است:وی راستگوست و دارای اشتباهات و احادیث غلط نوشته بسیاری است، و حجت نیست، و در سال ۲۱۹ یا ۲۲۰هجری وفات یافت. او غیر از عبداللّه بن رجاء مکی است که از امام جعفر صادق علیه السلام و غیر او روایت میکند.
در صورتی که مقصود از این راوی، عبداللّه بن رجاء مکی باشد، باز هم خالی از نقد و نظر نیست. ابن حجر از ساجی نقل کرده که این فرد، احادیث ناشناخته ای دارد.
احمد و یحیی در مورد او اختلاف نظر دارند. احمدمی گوید:
گفته اند که کتابهای او از بین رفته، از این رو با اعتماد ازحافظه اش مینگاشته است. و همین امر باعث شده که احادیث منکری از وی نقل شده باشد و من جز دو حدیث،چیزی از او نشنیده ام. عقیلی نیز همین عبارات را از احمد نقل کرده است. (۳۲) دلالت حدیث: بدون تردید، صورت سوم حدیث، دلالت آشکارتری از دو صورت قبلی دارد. در باره این صورت از حدیث هم این احتمال هست که همان روایت اول باشد با اینتفاوت که این روایت به صورتهای گوناگون نقل شده و اختلافی هم که وجود دارد، از ناحیه راویان است و از آن جاکه ممکن است این صورت از روایت، همان صورت اولبا شد، درباره اش همان چیزی را میگوییم که در باره صورت اول گفتیم: این عمل پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دارای دو وجه است، بنابراین نمیتوان به آن استناد کرد. پس دلالت هر دو حدیث گذشته بر لزوم قبض در نماز، قصور دارد.
۳. حدیث عبداللّه بن مسعود نسایی از حجاج بن ابی زینب نقل کرده است از ابو عثمان شنیدم که از ابن مسعود چنین حکایت کرد:
پیامبر مرا دید که در نماز، دست چپ را روی دست راست گذاشته ام، پس دست راست مرا گرفت و روی دست چپم قرار داد. (۳۳) بیهقی همین حدیث را با همین الفاظ، اما با سند دیگری نقل کرده است.
استدلال به این حدیث در گرو صحت سند و دلالت آن است.
سند روایت: هر دو سند، حجاج بن ابی زینب سلمی را در بردارد که احمد بن حنبل در حق او گفته است:
«می ترسم ضعیف الحدیث باشد». ابن معین در باره او گفته است:«ایرادی ندارد». حسن بن شجاع بلخی از علی بن مدینی نقل کرده که: «پیرمردی ضعیف از اهل واسط است.» نسایی گفته است: «قوی نیست»، ابن علی در مورد او چنین اظهار نظرکرده:
«امیدوارم روایاتی را که نقل کرده، عیبی نداشته باشد»، آنگاه ادامه داده است: «دارقطنی میگوید: نه قوی است و نهحافظ». (۳۴) سخنان دیگری هم در باره او گفته شده که به همین مقداربسنده میکنیم.
دلالت حدیث: مطلب قابل ملاحظه در باره دلالت حدیث ایناست که عبداللّه بن مسعود از پیشگامان گروندگان به اسلام است. او در اوایل بعثت اسلام آورد و به سبب ایمانش به پیامبر و اسلام، متحمل مصیبتهای فراوانی شد، بنابراین،ممکن نیست چنین فردی از کیفیت قبض(در صورتی که قبض، سنت باشد) بی اطلاع بوده باشد تا دست چپ را روی دست راست بگذارد.
احادیث ضعیف غیر قابل استناد احادیثی که ذکر شد، عمده احادیثی است که بر قبض به آنها استدلال شده است، البته روشن شد که از اثبات آن ناتوانند.احادیث دیگری وجود دارد که بیهقی آنها را در سننش گرد آورده است، اما به دلیل ضعف سندی و دلالتی، هیچ کدام صحیح نیست. اکنون برای تکمیل بحث، آنها را به ترتیب ذکر، و از نظر سند و دلالت بررسی میکنیم.
۱. حدیث هلب ترمذی از قتیبه از ابی الاحوص، از سماک بن حرب، از قبیصةبن هلب، از پدرش چنین نقل کرده است:رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) امام ما در نماز میشد و هنگام نماز، دست چپش را با دست راست میگرفت. (۳۵) بیهقی این حدیث را به این صورت نقل کرده است:
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را دیدم که در نماز، دست راست را روی دست چپ قرار داده است. (۳۶) سند این روایت همچون دلالتش بر لزوم قبض، ضعیف است.برای اثبات ضعف سند آن، توجه خواننده را به شرح حال دو راوی آن جلب میکنیم:
قبیصة بن هلب:
براساس سخن ذهبی، عجلی گفته است:قبیصة بن هلب ثقه است و ابن حبان او را در کتابش در زمره ثقات آورده است. ابن مدینی در مورد او گفته که مجهول است. (۳۷) ابن حجر در باره او گفته که مجهول است و به جز سماک، از او روایت نکرده است. نسایی او را مجهول دانسته است. (۳۸) سماک بن حرب:
ذهبی در باره او گفته است: وی صدوق و صالح است. ابن مبارک از سفیان روایت کرده که او ضعیف است.
جریر ضبی در باره او چنین میگوید: نزد سماک آمدم. او را دیدم که ایستاده بول میکند. بازگشتم واز او چیزی نپرسیدم و گفتم در اثر پیری خرف شده است.
احمد بن ابی مریم از یحیی نقل کرده که سماک ثقه است و گروهی او را ضعیف دانسته اند.
احمد گفته است که سماک احادیث آشفته ای دارد. به گفته ابوحاتم، سماک، ثقه و صدوق است. صالح جزره میگوید که او تضعیف شده است. نسایی چنین میگوید:
اگر سماک به تنهایی اصلی را بیاورد، حجت نیست، زیرا هرگاه چیزی را به او یاد میدادند، کلمات متشابه را یاد میگرفت. (۳۹) به گفته ابن حجر، احمد در حق سماک گفته است که احادیث آشفته ای دارد. ابن ابی خیثمه گفته است:
از ابن معین شنیدم که در مورد سماک پرسیده شد که چه چیزی سبب عیب او شده است؟ در پاسخ گفت: احادیثی را اسناد داده که دیگران اسناد نداده اند.
ابن عمار در باره او میگوید:
می گویند که سماک مخلوط میکند و مردم در باره حدیث او اختلاف دارند.
ثوری هم به گونه ای او را ضعیف دانسته است. یعقوب بن شیبه میگوید که از ابن مدینی در باره روایت سماک از عکرمه پرسیدم، گفت: آشفته است. زکریا بن علی از قول ابن مبارک میگوید که سماک در حدیث، ضعیف است.
یعقوب میگوید:روایت سماک از عکرمه به طور خاص، آشفته است. (۴۰)
دلالت حدیث: روایت مزبور دلالت ندارد که پیامبر در حال قرایت، دست راست را روی دست چپ قرار میداده، بلکه ظاهر حدیث نشان میدهد که حضرت در کلیه حالات نماز،این کار را انجام میداده است و این چیزی است که کسی به آن ملتزم نشده.
۲. حدیث محمد بن ابان انصاری بیهقی با سند خود از محمد بن ابان انصاری از عایشه نقل کرده است:
سه خصلت، از خصلتهای نبوت است: شتاب کردن درخوردن افطار، تاخیر در خوردن سحری و قراردادن دست راست بر دست چپ در نماز. (۴۱) در ضعف این حدیث همین بس که بخاری در تاریخ کبیرش پس از نقل آن گفته است:
از محمد، حدیثی را که از عایشه شنیده باشد، سراغ نداریم.
در نسخه ای دیگر آمده است که از محمد، حدیثی را سراغ نداریم.
محقق کتاب التاریخ الکبیر اثر بخاری در پاورقی، دیدگاههای عالمان رجال را در باره محمد بن ابان نقل کرده و به این نتیجه رسیده است که او از اهل انصار در مدینه بود، سپس به یمامه رفت و احادیثی به صورت ارسال از عایشه نقل کرده است. (۴۲) ۳. حدیث عقبة بن صهبان بیهقی با سند خود از حماد بن سلمه، از عاصم جحدری ازعقبة بن صهبان، از علی رضی اللّه عنه در مورد آیه«فصل لربک وانحر» نقل کرده است:
هو وضع یمینک علی شمالک فی الصلاة، (۴۳) نحر عبارت است از قراردادن دست راست بر دست چپ در نماز.
استدلال به این حدیث بر لزوم قبض در نماز، مخدوش است، زیرا اولا: عاصم جحدری موثق نیست. ذهبی در مورد او گفته است:
عاصم بن عجاج جحدری بصری روایات شاذی را که برخی از آنها ناشناخته است برای یحیی بن یعمر و نصر بن عاصم و از سلام بن ابومنذر و گروهی دیگر روایت کرده است.
بخاری در تاریخش از او یاد کرده و گفته:
عاصم جحدری از زمره راویان بصری است که از عقبة بنظبیان روایت میکند، و او را توثیق نکرده است. (۴۴) ثانیا: سند حدیث طبق نقل بیهقی، به عقبة بن صهبان منتهی میشود. بیهقی در حق او گفته است:
بخاری در تاریخش در شرح حال عقبة بن ظبیان، از موسی بن اسماعیل از حماد بن سلمه نقل میکند که او از عاصم جحدری از پدرش از عقبة بن ظبیان شنید که وقتی از علی از معنای «وانحر» در آیه «فصل لربک و انحر» پرسیده شد ،دست راستش را تا وسط آن، روی سینه اش گذاشت.
آنچه بخاری در تاریخش طبق نقل بیهقی روایت کرده، با آنچه خود بیهقی مستقیم روایت کرده است، از دو جهت تفاوت میکند:
۱. سند بیهقی به عقبة بن صهبان منتهی میشود، در حالی که طبق نقل بخاری، سند روایت به عقبة بن ظبیان منتهی میشود.
۲. طبق نقل بیهقی، عاصم جحدری از عقبة بن صهبان روایت میکند، در حالی که طبق نقل بخاری، عاصم به واسطه پدرش از عقبة بن ظبیان روایت میکند. نام پدر عاصم یعنی عجاج در کتابهای رجالی ذکر نشده است.
در نتیجه چنین حدیثی با این همه ضعف و اضطراب سندی هرگز قابل استناد نیست.
۴. حدیث غزوان بن جریر بیهقی از غزوان بن جریر از پدرش نقل کرده است:
چنین بود که وقتی علی رضی اللّه عنه به نماز میایستاد و تکبیر میگفت، دست راستش را به مچ دست چپ میزد و تا رفتن به رکوع بر این حالت بود، مگر برای خاراندن پوست یا درست کردن لباس. (۴۵) در ضعف این روایت همین بس که جریر، پدر غزوان،مجهول است. ذهبی میگوید: جریر ضبی ناشناخته است.
۵. مرسله غضیف و مرسله شداد بیهقی میگوید:
حارث بن غضیف کندی و شداد بن شرحبیل انصاری برای من نقل کردند که هریک از آنها پیامبر را دیده است که دست راست را روی دست چپ گذاشته است. (۴۶) آنچه ذکر شد، طبق نقل بیهقی بود، اما ترمذی راوی را به صورت غطیف بن حارث ضبط کرده است. (۴۷) بنابراین، طبق نقل بیهقی، راوی حدیث، حارث بن غضیف کندی است، اما طبق نقل ترمذی، راوی حدیث، غطیف بن حارث است، پس پدر به پسر در این سند مشتبه شده و روشن نیست که کدام یک روایت کرده است.
مطابق نقل ابن حجر، غضیف در کودکی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را درک کرده است و به نقل از او میگوید: کودک بودم که درختان خرمای انصار را تکان میدادم. مرا نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آوردند و او پس از آن که دستی به سرم کشید، فرمود: از آنچه بر زمین میریزد بخور و درختان را تکان مده! از کلمات برخی استفاده میشود که او از تابعین بوده و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را درک نکرده است. صاحب الاصابه گفته است: گروهی او را از زمره تابعین شمرده اند. (۴۸) خلاصه این که حدیث مزبور به ادله ذیل قابل استدلال و استناد نیست:
اولا، این حدیث، مرسله است و اصحاب حدیث سندی به دو راوی آن ندارند.
ثانیا، راوی حدیث در کودکی، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را درک کرده است. برخی از احادیث در معرفی او گفته اند: «له صحبة» یعنی مدت اندکی صحابی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده است.
ثالثا، روشن نیست که صحابی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) باشد، زیرا گروهی او را از تابعین به شمار آورده اند.
به هر حال، حدیثی که چنین حالی دارد قابل استدلال نیست.
۶. حدیث نافع از ابن عمر بیهقی با سند خود از عبدالمجید بن عبدالعزیز بن ابی رواد،از پدرش، از نافع، از ابن عمر نقل کرده است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
انا معاشر الانبیاء امرنا بثلاث: بتعجیل الفطر، و تاخیر السحور ووضع الید الیمنی علی الیسری فی الصلاة، (۴۹) ما گروه پیامبران به سه چیز مامور شده ایم: شتاب در خوردن افطار، تاخیر در خوردن سحری و قراردادن دست راست بر دست چپ در نماز.
این همان حدیثی است که محمد بن ابان انصاری از عایشه روایت کرده است.(حدیث شماره ۲).
بیهقی گفته است:
این حدیث را فقط عبدالمجید روایت کرده که به طلحة بنعمرو معروف است و قوی نیست.
ذهبی او را چنین معرفی کرده که صدوق است و همانند پدرش از مرجیه به شمار میرود.
ابن معین او را توثیق کرده و ابو داوود در باره او گفته که مبلغ مرجیه بوده است.ابن حبان در باره او گفته که سزاوار ترک است.احادیث ناشناخته ای دارد. اخبار را دگرگون و احادیث مجهولی را از راویان مشهور نقل کرده است.
به گفته ابوحاتم، وی قوی نیست و احادیثش نوشته میشود. دارقطنی در باره او میگوید: به او استناد نمیشود و معتبر نیست. احمد بن ابی مریم ازابن معین نقل میکند که وی ثقه است و از گروهی ضعیف روایت میکند.
بخاری میگوید:
حمیدی در مورد او سخن میگفت و این را نیز گفته است که اختلافاتی در احادیثش وجود دارد. از او پنج حدیث صحیح شناخته نشده است. (۵۰) ۷. حدیث ابن جریر ضبی ابو داوود از ابن جریر ضبی، از پدرش روایت کرده است:
علی رضی اللّه عنه را دیدم که با دست راست، دست چپ را در ناحیه مچ گرفته و بالای ناف گذاشته است.
ابو داوود پس از نقل این حدیث میگوید:از سعید بن جبیر روایت شده: «فوق السرة» یعنی بالای ناف،و ابو مجلز گفته: «تحت السرة» یعنی زیر ناف. (۵۱) استدلال به این روایت مخدوش است، زیرا ابن جریر ضبی همان عزوان بن جریر ضبی است که در حدیث شماره ۴ درباره پدرش سخن گفتیم و شاید این حدیث، همان حدیث باشد.
ابو داوود حدیث دیگری از طاووس نقل کرده است: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) (۵۲) در نماز، دست راست را روی دست چپ میگذاشت، آن را محکم میگرفت و روی سینه قرار میداد.
حدیث مرسل است، زیرا طاووس از تابعین به شمار میرود. روایات دیگری وجود دارد که به ابن زبیر نسبت داده شده که او گفته است: صف القدمین و وضع الید علی الیدم.
آیت الله العظمی سبحانی (مد ظله العالی)
۱- محمد جواد مغنیه، الفقه علی المذاهب الخمسة، ص ۱۱۰.
۲- ر. ک: دکتر عبدالحمید بن مبارک، رسالة مختصرة فی السدل، ص ۵.
۳- محمد حسن نجفی، جواهر الکلام، ج ۱۱، ص ۱۵ و۱۶.
۴- بیهقی، السنن، ج ۲، ص ۷۲، ۷۳، ۱۰۱، ۱۰۲، ابوداوود، السنن، ج ۱، ص ۱۹۴ باب «افتتاح الصلاة »، ح ۷۳۰ آ۷۳۶، ترمذی، السنن، ج ۲، ص ۹۸، باب «صفة الصلاة »، مسنداحمد، ج ۵، ص ۴۲۴، و ابن خزیمه درصحیحش باب «الاعتدال فی الرکوع »، شماره ۵۸۷.
۵- از جمله، ابو هریره، ابو اسید ساعدی، ابو قتاده حارث بن ربعی و محمد بن مسلمه.
۶-دکتر عبدالحمید بن مبارک، رسالة مختصر فی السدل،ص ۱۱.
۷- بدایة المجتهد، ج ۱، ص ۹۹.
۸- رساله مختصرة فی السدل، ص ۶ و ۷.
۹- حر عاملی، وسایل الشیعه، ج ۵، ص ۴۶۰ ۴۵۹، باب اول ازابواب افعال نماز، ح ۱، همچنین ر. ک: باب ۱۷، ح ۱ و۲.
۱۰- بلوغ المرام، ص ۹۲، شماره ۲/۲۵۰ و پاورقی آن،چاپ ریاض، همچنین سبل السلام، ج ۱، ص ۱۵۹.
۱۱- بلوغ المرام، ص ۹۹، شماره ۸/۲۵۷.
۱۲- دعائم الاسلام، ج ۱، ص ۱۶۱، شماره ۴۷۲، چاپ قاهره.
۱۳- المعجم الکبیر، ج ۲۰، ص ۷۴.
۱۴- وسایل الشیعه، ج ۷، ص ۲۶۶، باب ۱۵ از ابواب قواطع الصلاة، ح ۱، ۲ و ۳.
۱۵- همان.
۱۶- همان.
۱۷- وسایل الشیعه، ج ۷، ص ۲۶۷، باب ۱۵از ابواب قواطع الصلاة، ح ۷.
۱۸- فقه الشیعة الامامیة و مواضع الخلاف بینه و بین المذاهب الاربعة، ص ۱۸۳.
۱۹- برای لزوم قبض، ادله دیگری هم وجود دارد که صحیح نیست، چنان که این مطلب از کلام امام نووی درشرحش بر صحیح مسلم، ج ۴، صفحه ۳۵۸ فهمیده میشودو به زودی به
طور کامل در باره آن سخن خواهیم گفت.
۲۰- ابن حجر، فتح الباری فی شرح صحیح البخاری، ج ۲،ص ۲۲۴، باب وضع الیمنی علی الیسری، صحیح مسلم، ج ۲،ص ۱۳، باب «وضع یده الیمنی علی الیسری ». بیهقی هم آن رادر السنن الکبری، ج ۲، ص ۲۸، ح ۳، باب «وضع الیمنی علی الیسری فی الصلاة » نقل کرده است.
۲۱- مقصود از اسماعیل، اسماعیل بن ابی اویس، استادبخاری است، چنان که حمیدی به آن اعتقاد دارد. ر. ک: فتح الباری، ج ۵، ص ۳۲۵.
۲۲- الموطا، ص ۱۳۵، کتاب الصلاة، ح ۲۲۶.
۲۳- همان.
۲۴- فتح الباری، ج ۴، ص ۱۲۶.
۲۵- مسلم، الصحیح، ج ۱، ص ۱۳، کتاب الصلاة، باب ۵ ازابواب «وضع یده الیمنی علی الیسری ». در سند این حدیث،همام قرار دارد که اگر مقصود از همام، همان همام بن یحیی باشد، ابن عمار در مورد او گفته است: یحیی القطان به همام اهمیت نمیداده و عمر بن شیبه گفته است: عفان برای ما نقل کرد که یحیی بن سعید در بسیاری از احادیث همام به اواعتراض میکرد، و ابو حاتم گفته است: همام در محفوظاتش ثقه بوده است (ر. ک: هدی الساری، ج ۱، ص ۴۴۹). در سند این حدیث، محمد بن جحاده نیز قراردارد، نووی درشرحش بر صحیح مسلم اشاره کرده و گفته است: در سنداین روایت، محمد بن جحاده قرار دارد، سپس سکوت کرده است.
۲۶- سنن ترمذی، ج ۲، ص ۲۱۷، ح ۳۷۸.
۲۷- سنن نسایی، ج ۲، ص ۹۷، باب «وضع الیمین علی الشمال فی الصلاة ».
۲۸- سنن بیهقی، ج ۱، ص ۲۸، باب «وضع الید الیمنی علی الیسری فی الصلاة ».
۲۹- تهذیب التهذیب، ج ۵، ص ۱۷۴، شماره ۲۹۸.
۳۰- سنن نسایی، ج ۲، ص ۹۵، باب «موضع الیمین من الشمال فی الصلاة ».
۳۱- سنن بیهقی، ج ۲، ص ۲۸، باب «وضع الید الیمنی علی الیسری فی الصلاة ».
۳۲- تهذیب التهذیب، ج ۵، ص ۲۱۱، شماره ۳۶۴.
۳۳- سنن نسایی، ج ۲، ص ۹۷، باب «فی الامام اذا رای الرجل قد وضع شماله علی یمینه ».
۳۴- تهذیب التهذیب، ج ۲، ص ۲۰۱، شماره ۳۷۲.
۳۵- سنن ترمذی، ج ۲، ص ۳۲، شماره ۲۵۲.
۳۶- سنن بیهقی، ج ۲، ص ۲۹.
۳۷- میزان الاعتدال، ج ۳، ص ۳۸۴، شماره ۶۸۶۳.
۳۸- تهذیب التهذیب، ج ۸، ص ۳۵۰، شماره ۶۳۳.
۳۹- میزان الاعتدال، ج ۲، ص ۲۳۳، شماره ۳۵۴۸.
۴۰- تهذیب التهذیب، ج ۸، ص ۳۵۰، شماره ۶۳۳.
۴۱- سنن بیهقی، ج ۲، ص ۲۹.
۴۲- التاریخ الکبیر، ج ۱۱، ص ۳۴، قسمت پاورقی.
۴۳- سنن بیهقی، ج ۲، ص ۲۹.
۴۴- التاریخ الکبیر، ج ۶، ص ۴۸۶، شماره ۳۰۶۱.
۴۵- سنن بیهقی، ج ۲، ص ۹۲.
۴۶- سنن بیهقی، ج ۲، ص ۲۹.
۴۷- سنن ترمذی، ج ۲، ص ۳۲، حدیث ۲۵۲.
۴۸- الاصابه، ج ۳، ص ۱۸۶، شماره ۶۹۱۲.
۴۹- سنن بیهقی، ج ۲، ص ۲۹.
۵۰- میزان الاعتدال، ج ۲، ص ۶۴۸، شماره ۵۱۸۳.
۵۱- سنن ابی داوود، ج ۱، ص ۲۰۱، باب «وضع الیدالیمنی علی الیسری فی الصلاة »، شماره ۷۵۷ و۷۵۹.
۵۲- همان.
۵۳- سنن ابی داوود، ج ۱، ص ۲۰۰ و ۲۰۱، شماره ۷۵۴و ۷۵۸.
۵۴- همان.
آیة الله جعفر سبحانی
منبع: انتخاب
سایت پایگاه اطلاع رسانی شیعیان