بررسی محتوایی زیارت جامعه کبیره-۲
مخلوقات واسطه افعال الاهیاند.
حاکمیّت خدای ـ عزّوجلّ ـ به واسطه حکومت اولیای او محقّق میشود؛ چرا که اولیای الهی به وجود و فعل و ولایت الهی، بر پا هستند. ما چنین منطقی در قرآن کریم مشاهده میکنیم. حتّی در مسئله وفات و «بازستاندن جان»، قرآن کریم یک بار این مسئله را به خدا نسبت میدهد و در جای دیگر به عزراییل و ملکالموت منسوب مینماید و گاهی ملازمان عزراییل و ملایکه دیگر را مسیول میداند. چنین مطلبی نشانگر تناقض و منافات در متن قرآن نیست؛ زیرا همانگونه که گفتهاند، این افعال در سلسله مراتب (طولی) صورت گرفته است. خداوند بر اِماته و بازستاندن جان از عزراییل قادرتر است و قدرت عزراییل البتّه به قدرت خدا وابسته است. این قدرت خداوند است که اقوی از قدرت عزراییل است؛ قدرتمندتر از قدرتی که عزراییل ـ به واسطه موهبت الهی ـ دارد. لذا میبینیم که قرآن چنین تعبیر میکند: «الله یتوفّی الأنفس حین موتها» «و هوالذی یتوفّاکم باللّیل و یعلم ما جرحتم بالنهار». به بیان دیگر، خداوند مسئله «وفات» را به ذات خویش نسبت میدهد. در همین حال، میبینیم که در قرآن چنین آمده است: «قل یتوفّاکم ملک الموت الذی و کلّ بکم ثمّ إلی ربّکم ترجعون» خداوند در قرآن کریم این مسئله را به گروه سومی نیز مستند میکند: «ولوتری إذ یتوفّی الذین کفروا الملایکة یضربون وجوههم و أدبارهم و ذوقوا عذاب الحریق». این استنادهای سهگانه که یک بار به خدا، بار دیگر به عزراییل و در سومین بار به ملایکه همکار عزراییل نسبت داده میشود، نشانِ وجود تناقض در قرآن نیست؛ بلکه همان توحید خداوند است.
همچنین است مسیله حاکمیّت الهی و همچنین است ماجرای زنده شدن مردگان. در زنده شدن و احیای مردگان، خداوند یک بار این مطلب را به خود نسبت میدهد و بار دیگر به ملک مقرّب خویش اسرافیل: «یوم یُنْفَخُ فی الصور» و خدا میفرماید: دمیده شد «یُنْفَخُ» و نمیگوید: من در صور دمیدم.
پس افعال الهی همانند «احیا و اماته» و «حاکمیّت و تشریع احکام» نزد خداوند به دست مخلوقات شریف و کریم او صورت تحقّق به خود میگیرد. این مخلوقات میتوانند ملایکه مقرّب باشند یا انبیا و رُسُل به انجام آن اقدام کنند. در این صورت، افعال ایشان به خدای ـ عزّوجلّ ـ مستند است؛ چرا که وجودشان و فعلشان به وجود خداوند وابسته است. قرآن کریم و اهل بیت حاکمیّت خداوند را در عالم تکوین به تصویر میکشند. حاکمیّت تکوینی در سرای دنیا حکومت خداوند در نظام اجتماعی بشر است و حکومت الهی در جهان آخرت، نصب خلفا و جانشینان است؛ همانگونه که در سوره اعراف میخوانیم: «و بینهما حجاب و علی الأعراف رجال یعرفون کلّا بسیماهم». آیه نشان میدهد در صحرای محشر، مردانی هستند که نسبت به تمامی اهل بهشت و اهل جهنّم، معرفت دارند. در ادامه آیه میفرماید:
«و نادَوْا أصحابَ الجنّة... لاتجعلنا مع القوم الظالمین». خداوند این اولیای خود را در عرصه قیامت چنین معرّفی میکند: «ونضع الموازین القسط». پس نسبت دادن میزان عمل به آنان صحیح است؛ همانگونه که امام امیرالمؤمنین۷میفرمایند: «أنا موازین القسط.» آنان شاهدان بر اعمال مردماند و خداوند این چنین آنان را در هر دوران به عنوان گواه میشناساند: «ویوم نبعث فی کل أمّة شهیداً من أنفسهم وجینابک شهیداً علی هولاء».
بیجهت نیست که فخر رازی زبان به اعتراف میگشاید و میگوید: این آیه به روشنی دلالت میکند که در هر عصر و هر قرنی، شاهدی بر اعمال آدمیان وجود دارد که گمراه نمیشود و خطایی نمیکند؛ چرا که اگر خطا و گمراهی از او سر زند، دیگر ارزش گواه و شاهد بودن بر مردم را ندارد و خداوند باید گواه و شاهد دیگری برگزیند.
این مسئله در آیات و سورههای متعدّدی از قرآن مورد توجّه قرار گرفته است. قرآن گواهان و شاهدان را در میان مردم معرّفی میکند و در مقام معرّفی شاهدان و گواهان در میان امّت اسلام میفرماید: «لیکون الرسول شهیداً علیکم و تکونوا شهداء علی الناس». شاهدان و گواهان روز قیامت کسانیاند که بین مردم به حساب و قضاوت میپردازند. شاهد در لغت یعنی «الذی یدین» کسی که حکم میکند و حساب میکشد. اگر کار نیک است به نیکی رفتار میکند و اگر کار زشت و قبیح است، به جزا فرمان میدهد. حاکم و حسابرس بر ایشان رسولان هستند و حاکم بر رُسُل، خداوند متعال است که هر یک در مرتبه خویش در این سلسله مراتب حکم میرانند. در این دنیا نیز حکومت الهی ـ که غیر از اهل بیت کسی صلاحیت آن را ندارد ـ تنها حکومت در شرع نیست؛ بلکه رهبر سیاسی آناناند. در نظامی که رسول خدا۶در آن حاکم سیاسی است، حکم کننده واقعی خداوند است و همو حاکم اوّل در احکام لشکری، کشوری، اقتصادی،... است. این همان نظری است که در غیر نظام اهل بیت قابل تصوّر نیست؛ چه برسد به اینکه دیگران، دست خداوند را در نظام دنیا بسته میبینند.
تقسیمبندی صفات الهی
از آنچه گفته شد، میتوان چنین نتیجه گرفت که صفات الهی به دو قسم قابل تقسیماند:
۱. صفات ذاتیّه: مانند وجود، احدیّت، واحدیّت، حیات، قدرت، قیمومیّت، اوّل و آخر بودن و علم. به این معنا سمیع و بصیر به آگاهی و علم بر میگردد؛ همانگونه که در وصف خداوند میخوانیم: «السمیع البصیر».
۲. صفات فعلیّه: مانند: رزق دهنده، زنده کننده، میراننده، حاکم، صاحب روز جزا... و آنچه به این دسته از صفات شباهت دارد.
صفات فعلیه، صفاتیاند که هم آن صفت و هم ضدّ آن صفت برای خداوند قابل اثبات است. هم محیی (زنده کننده) از صفات خداوند است و هم ممیت (میراننده). رزق دهنده، تقدیرگر،... همگی برای خداوند قابل اثبات است. در این صورت، صفات فعلیّه، به نفس فعل خدای تعالی برمیگردد. فعل خداوند نیز مخلوق خداست؛ اگر فعل خدا، مخلوق است، پس تجلّی و ظهور خداوند به صفات فعلیّهی خویش تجلّی و ظهور خداوند در فعل خویش است؛ بنابراین نه نیازی به جسم انگاری برای خداوند است و نه لزومی دارد که خدا را به مخلوقی از مخلوقاتش تشبیه کنیم. حال فرقی نمیکند که این مخلوق، جسم باشد و یا خلقت نورانی و غیره داشته باشد؛ بلکه این تجلی الهی در صفات فعلیّه توسط فعل الهی ـ که همان مخلوق خداوند است ـ صورت میپذیرد. حتّی جواهر ارواح، جوهر نور و نورانیّت، جواهر اجسام،... همگی مخلوق خداوندند؛ همانگونه که خداوند درباره حضرت عیسی۷و مادرش چنین میفرماید: «وجعلنا ابن مریم و أمّه آیة و آویناهما إلی ربوة ذات قرار و معین» و «إنّما المسیح عیسی ابن مریم رسول الله و کلمته ألقاها إلی مریم». پس نفس وجود نبی الهی، همانند حضرت عیسی۷ کلمه و خلقتی است از کلمات و مخلوقات الهی که خداوند به آن، با مردمان سخن میگوید و آیهای است از آیات الهی که خداوند به وسیله آن تجلّی میکند.
تجلّی صفات الهی به واسطه افعال و مخلوقات برترش
این یک قانون کلّی است که افعال و صفات فعلی، تجلّی خداوند به افعال او است؛ مانند این تعبیر امام صادق۷ که فرمودند: «غضب الله عقابه و رضاه ثوابه.» این صفتها همانند حالتها و عوارض بر جسم یا جوهر نفسانی و یا جوهر نوری و... نیستند.
قاعدهی دیگری را میتوان در صفات فعلیّه و افعال خداوند ـ عزّوجلّ ـ بیان کرد. خداوند متعال به واسطهی مخلوقات شریف خویش، تجلّی میکند، همانگونه که در موضوع حاکمیت الهی در این دنیا، بیان کردیم که با نزول مشیّتها و ارادههای الهی بر قلب رسول خدا۶حکومت الهی محقّق میشود. پیامبر مظهر حاکمیّت خداوند در نظام بشری است؛ چنان که خدا میفرماید: «إنّی جاعلٌ فی الأرض خلیفة». انتخاب خلیفه توسّط خداوند با انتخاب خلیفه توسّط مخلوق فرق دارد. در انتخاب خلیفه توسّط مخلوق، کسیکه به عنوان خلیفه انتخاب میشود، برای بالاتر از خود محدودیّت ایجاد میکند. موکّل نیز به انتخاب وکیل، محدود میشود و افراد با انتخاب نایب، خود را در حوزهای که کارش را به نایب سپردهاند، محدود میکنند.
امّا خداوند در امر تعیین خلیفه چنین نیست. عبارت قرآنی «إنّی جاعلٌ فی الأرض خلیفة» محدودیّتی در قدرت الهی ایجاد نمیکند. خداوند در همان حوزه که به خلیفه خویش قدرت داده، قادرتر است و در جنس همان قدرت نیز بر مخلوق برتری دارد. این همان تعبیری است که نزدیک به آن را امیرمؤمنان۷در نهج البلاغه فرمودهاند. بدین ترتیب، قدرت باری تعالی محدود نمیشود. همچنین ولایت خداوند در میان مخلوقات از بین نمیرود و فعل مخلوقات از سیطره قدرت الهی خارج نمیشود؛ چرا که خداوند آن قدرت را لحظه به لحظه ـ و حتّی کمتر از آنی ـ تفویض میکند. بدین ترتیب، گرفتن جان بندگان، هم به ملکالموت و هم به فرشتگان همکار او میتواند مستند باشد و در عین حال، به تعبیر قرآن، این فعل به خداوند نیز منتسب است؛ چرا که ملکالموت که جآنها را میگیرد، به مدد و یاری الهی است. قدرت و شکوه و احاطه الهی است که او را بر این امر قادر ساخته است و این امر ـ چه به اندازهی تار مو یا کمتر از آن باشد و چه لحظهای یا کمتر از لحظهای به طول بینجامد ـ همگی به قدرت و توانایی الهی است و عزراییل لحظهای از یاری خداوند بینیاز و مستقل نخواهد بود. پس فاعل حقیقی خدای ـ عزّوجلّ ـ است و البتّه ظاهر کننده و تجلّی دهنده این فعل الهی عزراییل۷است. برای عزراییل نیز همکارانی است که آنان نیز قدرت الهی را از طریق عزراییل بهرهمند میشوند.
در این صورت، این تعبیر که فعل به خدا برمیگردد، حقیقت دارد؛ چرا که خداوند به قدرت، احاطه و شوکت خویش به مخلوقات چیره است. به طور کلّی، در صفات فعلیّه، مخلوقات شریف، برای صدور فعل واسطهاند؛ چرا که خداوند است که آنان را کمک میکند و این قدرت را به مخلوق افاضه میکند. در نتیجه، فعل به خدا نیز منتسب خواهد بود.
این توهّم که خداوند در عرصهی محشر به صورت جسمی با طول و عرض جغرافیایی باید ظاهر شود تا معنای «حاکم و دیّان یوم الدین» محقّق گردد، از این سخنان برنخواهد خاست؛ چه خدای تعالی از این اوهام، پاک و منزّه است.
بازگشت بندگان و حسابرسی آنان در روز قیامت
بر اساس آنچه گفته شد بازگشت ما به سوی خلفای خدا در محشر، همان بازگشت به سوی خدای ـ عزّوجلّ ـ است و حکمِ اولیای خدا درباره بندگان در روز قیامت، همان حکم الهی است. به همین جهت فریقین نقل کردهاند که امیرمؤمنان۷تقسیمکننده بهشت و جهنّم است: «قسیم النار و الجنّة... أقول للجنّة هذا محبّک فدعیه یدخل و للنار هذا مبعضک فخذیه.»: «من (علی۷) تقسیم کننده بهشت و دوزخم... به بهشت میگویم: این محبّ توست، او را رها کن تا بر تو گام نهد و به دوزخ میگویم: این دشمن توست، او را فرو بگیر». امیرمؤمنان۷جلوهی فعل خداست. این صفات الهی محدود به جهان آخرت نیست تا دربارهی نحوهی آن سؤال و جدال کنیم؛ بلکه در این جهان نیز اگر آیه «إنی جاعل فی الأرض خلیفه» مصداق داشته باشد، باز هم خداوند از حاکمیّت خویش جدا نمیشود.
کسی که چنین سؤالی را در ذهن خویش میپروراند، محدودیّت خداوند را نمیپذیرد؛ حال چگونه او این انحصار را در سرای قیامت نمیپذیرد، امّا در دنیا میپذیرد و جایز میشمرد؟! هیچ عالمی از عوالم، خدا را محصور نخواهد کرد. در نتیجه، هیچ مکتبی از مکاتب اسلامی همانند مکتب اهل بیت خداوند را حاکم مطلق و اوّل نمیداند. دیگر مکاتب نمیتوانند در بیان اعتقاد خویش، واقعیّت مطلب را به تصویر کشند، بیان کنند و حقّ آن را ادا نمایند. ظرایف این مطلب را تنها مکتب اهل بیت بیان میکند و این همان سرّ مهمی است که ائمه به آن توصیف شدهاند: آنان «محلّ هبوط و نزول مشیّت خداوندند» چرا که آنان مظهر حاکمیّت الاهیاند «عبادٌ مکرمون لایسبقونه بالقول و هم بأمره یعملون» که این مطلب را در زیارت جامعه و در وصف ائمه میخوانیم.
این وضعیّت در عالم دنیا، برقرار است و هیچ منافاتی با حاکمیّت خداوند ندارد. بلکه بر عکس، روشنگر و محقّق و مبیّن حاکمیّت الهی نیز هست. در سرای باقی در محاسبهی اعمال خلایق توسّط ایمّه اطهار نیز چنین است، که اگر چنین نباشد، معنای «تقسیم کننده بهشت و جهنّم» پوچ خواهد بود و در غیر این صورت «اصحاب اعراف» معنایی نخواهد داشت؛ با آنکه اهل بیت خود را «اصحاب اعراف» معرّفی کردهاند.
برخی مفسّران عبارت قرآنی «اصحاب اعراف» را به این معنا گرفتهاند که: «آنان کسانیاند که نیکی-ها و بدیهای ایشان برابر است؛ لذا نه لایق بهشتاند و نه به جهنّم برده میشوند.» امّا چنین تعبیری حتّی با سیاق آیات تطبیق نمیکند و همانگونه که اشاره شد، اهل بیت خود را «اصحاب اعراف» معرّفی میکنند. آنان شناخته شده، حاکم روز جزا و نایب خداوند در عرصهی محشرند.
بدین صورت، مکتب اهل بیت این معنا را به روشنی نشان میدهد. در نتیجه، حسابرسی و حکمرانی در صحرای محشر، فعلی از افعال الهی است که خداوند به دست مخلوقات شریف خویش آنان را ایجاد میکند. خداوند همان است که به یاری آنان میشتابد و آنان را به قدرت بیمنتهای خویش بهرهمند میکند به همانسان که خود میفرماید: «عبادٌ مکرمون لایسبقونه بالقول و هم بأمره یعملون». عباد مُکرم و بندگان تکریم شدهی الهی، کسانیاند که کرامت آنها از خداست. در تمامی حرکات، سکنات، ارادات و مشیّتها، این اراده و مشیت الهی است که صادر میشود. خشم و غضب آنها، خشم و غضب الهی است؛ لذا رسول خدا۶ دربارهی حضرت صدیقه طاهره۳ فرمودهاند: «یغضب بغضبها». یکی از تفسیرهای این جمله آن است که رضای فاطمه۳را صادر شده و تجلّی یافته رضای خدا میدانند و غضب آن بانوی الهی را از غضب و خشم خدا برخاسته میدانند یا آن خشم را به دنبال خشم الهی معرّفی میکنند.
عبارتهای قرآنیِ مشابه با «بازگشت و حسابرسی»
بر اساس آنچه گفته شد، عبارت «و إیاب الخلق إلیکم و حسابهم علیکم» نه تنها منافاتی با حاکمیّت خداوند ندارد، بلکه همان توحید است؛ چرا که اهل بیت، خلیفهی خداوند و مظهر اراده و جلوهگاه مشیّت الاهیاند. در قرآن مجید، سخن از اعمال فرشتگان مأمور آتش جهنّم و «مالک» (رییس) آن فرشتگان آمده است. این اعمال، فعل و عمل الاهیاند، که به دست نگاهبانان جهنّم، ظاهر میشوند. اگر این تعبیر در قرآن آمده باشد ـ که شکی در آن نیست ـ چگونه آن عبارت زیارت جامعه میتواند مخالف کتاب و سنّت معرّفی شود؟! آری، آن عبارت مطابق کتاب و سنّت است به شرط آنکه انسان از معارف الهی آگاه باشد. در غیر این صورت، اگر انسان تدبّر و تحقیق نکند، گاهی به وادی تجسیم و تشبیه میافتد و گاهی برای خداوند در عرصه قیامت مکان و موقعیّت جغرافیایی و مادّی قایل میشود؛ در حالی که در سرای دنیا هیچ کدام از این توهّمها حاصل نمیشود. خداوند متعال است که چشم را بینا میکند و خود برای دیدن محتاج چشم نیست. اوست که به هر چیز کیفیّت میبخشد و خود برای معرّفی احتیاج به آن ندارد. او خالق زمان و وقت است؛ امّا زمان او را در نمییابد و فرا نمیگیرد.
با معرّفی این قانون و قاعدهی مهم، بحث را به پایان میرسانیم: صفات فعلیّه خدای متعال برای تحقّق، لازم نیست که تغییر و تحوّلی در ذات مقدّس خداوندی ایجاد کند. این توهّم مستلزم حدوث است که لازمهی آن نیز امکان و نقص در ذات الهی است؛ بلکه جلوه و اظهار وجودِ صفات الهی به واسطهی مخلوقات خداوند صورت میگیرد. در این میان، مدد، لطف و فیض الهی همواره از سوی خداوند جاری است. این صفات با صفات ذاتی خداوند فرق دارند؛ عدم توجّه به این اصل مهم انسان را به وادی تجسیم و تشبیه خداوند و امثال آن میکشاند.
منابع:
۱. ابن طاووس، سیّدعلی. اللّهوف. قم: انوار الهدی.
۲. امینی، عبدالحسین. الغدیر. تهران: دارالکتب الاسلامیّة.
۳. بحرانی، عبدالله. عوالم العلوم. مجلّد امام حسین۷. قم: مدرسة الامام المهدی۷.
۴. بحرانی، سیّدهاشم. حلیة الابرار. قم: بهمن.
۵. حلّی، حسن بن سلیمان. مختصر بصایر الدرجات. نجف: حیدریّة.
۶. شریف رضی. نهج البلاغه. بیروت: مؤسّسة الاعلمی.
۷. صدوق، محمّدبن علی. الاعتقادات. بیروت: دارالمفید.
۸. ـــــــــــــــ. التوحید. قم: مؤسسة النشر الاسلامی.
۹. ـــــــــــــــ. عیون اخبار الرضا۷. بیروت: مؤسّسة الاعلمی.
۱۰. ــــــــــــــ. الامالی. قم: مؤسّسة النشر الاسلامی.
۱۱. طباطبایی، سیدمحمّد حسین. المیزان. قم: مؤسّسة النشر الاسلامی.
۱۲. قمی، عبّاس. مفاتیح الجنان. بیروت: مؤسّسة الاعلمی.
۱۳. کلینی، محمّدبن یعقوب. الکافی. تهران: دارالکتب الاسلامیّة.
۱۴. کوفی، محمّدبن سلیمان. مناقب امیرالمؤمنین۷. قم: مجمع احیاء الثقافة الاسلامیّة.
۱۵. مازندرانی، ملّا صالح. شرح اصول الکافی. تهران: اسلامیّة.
۱۶. مجلسی، محمّدباقر. بحارالانوار. بیروت: مؤسّسة الوفاء.
۱۷. نجمی، محمّد صادق. سیری در صحیحین. قم: جامعه مدرّسین.
۱۸. نوری، حسین. خاتمة المستدرک. قم: مؤسّسة آل البیت: لاحیاء التراث.
تراث