بانویی از جنس یاس
فاطمه، بانوی غمگُسارِ عالم. فاطمه شمعی مهربان و زخمی در سرزمین پُرآشوب مدینه.
فاطمه، بانویی که سوگنامهی سنگینش در کشاکش غوغای روزگار، تا ابدیت روح تاریخ پیر را خواهد آزرد.
فاطمه، بانویِ بییاوری که در سَرسَرای ساحل تپیدهی آسمان، نامش به نامِ نامیِ غم و اندوه ثبت گردیده است.
فاطمه، گلبرگِ یاسی در ابتدای تولد؛ باغبانِ پُرمهری در اواسط زندگی و خمیدهقدی در انتهای حزینترین لحظات آفرینش، که سوار بَر پرهای فرشتگان گشت و حیات ملالآور زندگیاش را وداع گفت.
فاطمه، پارهای از آفتابِ عالمسوز هستی، که درد فراقش، عالمی را میسوزاند.
فاطمه، ریحانهای که درکوچههای بیلیاقت مدینه، دست و بازوی خونینش به طواف در و دیوار رفت.
فاطمه، هالهای که طعم زهرآگین سیلی را هم از مردان حرامی چشید، تا به رسم دلدادگیاش وفا کرده باشد.
فاطمه، اسطورهی صبری که درد و رنج خود را هرگز نمیدید و مظلومیت علی را جز نگاه او کسی نشانه نمیرفت.
فاطمه، مادری غریب، که درد دوریاش آتش شعله وری بود در عمق جان علی.
فاطمه، مادر عترت و فرزند زلال کوثر، که دوران زندگیاش، مهمان ناجوانمردانگی گذر تاریخ شد.
فاطمه، بانویی پهلوشکسته که شهادتش، شهادتین بود و محسن شش ماههاش، هدیهای برای اثبات
عشقبازیاش با خدا.
فاطمه، منجی صبر و انیس شکیبی آکنده از زجر، که حتّی شرارهها و شعلههای آتش هم صبر او را
به تاراج نبرد.
فاطمه، بانویِ کبودرویی که هیچگاه رازِ بازوی دردناکش برای علی فاش نشد. فاطمه، نیلی رُخی که داغ
را گذاشت و مسافر آرامش شفاف وداع گشت.
فاطمه، بانوی غمین و مضروبی که هیچگاه غصّهی بُغض دردناکش از نای آسمانی او شنیده نشد.
فاطمه، یاس پیکری که همچون پرستوی پَر و بال شکسته، از ویرانهآبادِ دنیا به خداآباد ملکوت کوچ کرد.
حال دیگر فاطمه پرواز کرده و رفته است و فقط علی مانده و حکایت خزانی شدن گلبرگ زندگانیاش در شهری که حال، مالامال از غربت است و رنجِ فراق.
حال دیگر علی مانده و یادگاری از دری نیم سوخته، که تا ابدیت، بوی دودِ اندوهش، پیکرهی بشریت را میآزارد.
حال دیگر آسمانِ دل علی و فرزندانِ علی مانده و شبهای شوم بیستاره.
حال دیگر زینب مانده و یادگارِ چادر خاکی مادر و خاطرات کوچههای تنگ و تاریک مدینه.
حال دیگر حسن مانده و یاد رخ نیلی مادر؛ آری دیگر حسین مانده و یاد جای سیلی بر صورت مادر.
آری از آن شب به بعد، فرزندان فاطمه تا مهدی هیچ شبی را نیست که بدون یاد محبوبهشان آرام گیرند.
اکنون دیگر مهدی مانده است و حکایت غمی تلخ.
دیگر مهدی مانده است و یاد نفسهای خستهی آخرین مادر.
حال دیگر مهدی مانده است و مزار پنهانی که باید به دست قدرت او، سرِّ رازناکش فاش شود. دیگر مهدی مانده است و انتظاری مداوم.
حال دیگر مهدی باید سرشت بشریت را فاطمی کند و بارگاه او را تا ابدیت جاودانی ببخشد.
برگرفته از سایت والقلم