باز باران، با ترانه...
باز باران با ترانه
می خورد بر بام خانه
یادم آید کربلا را
دشت پر شور و نوا را
------
گردش یک روز غمگین
گرم و خونین
لرزش طفلان نالان
زیر تیغ و نیزه ها را
------
باز باران با صدای گریههای کودکانه
از فراز گونههای زرد و عطشان
با گهرهای فراوان
می چکد از چشم طفلان پریشان
------
پشت نخلستان نشسته
رود پر پیچ و خمی در حسرت لبهای ساقی
چشم در چشمان هم آرام و سنگین
می چکد آهسته از چشمان سقا
بر لب این رود پیچان
------
باز باران
باز باران با ترانه
آید از چشمان مردی خسته جان
------
هیهات بر لب
از عطش در تاب و در تب
نرم نرمک میچکد این قطره ها روی لب
شش ماهه طفلی
رو به پایان
------
مرد محزون
دست پر خون میفشاند
از گلوی نازک شش ماهه
بر لبهای خشک آسمان با چشم گریان
------
باز باران
باز هم اینجا عطش
------
آتش شراره
جسمها افتاده بی سر پاره پاره
می چکد از گوشها باران خون و کودکان بی گوشواره
------
شعله در دامان و در پا میخلد خار مغیلان
وندرین تفتیده دشت و سینه ها برپاست طوفان
------
دستها آماده شلاق و سیلی
چهره ها از بارش شلاقها گردیده نیلی
دراین صحرای سوزان
------
می دود طفلی سه ساله
پر زناله
پای خسته
دلشکسته
روبرو بر نیزه ها خورشید تابان
------
می چکد از نوک سرخ نیزه ها
بر خاک سوزان
باز باران باز باران
قطره قطره میچکد از چوب محمل
خاکهای چادر زینب به آرامی شود گل
می رود این کاروان منزل به منزل
------
می شود از هر طرف این کاروان هم سنگ باران
آری آری
باز سنگ و باز باران
آری آری
تا نگیرد شعله ها در دل زبانه
تا نگیرد دامن طفلان محزون را نشانه
------
تا نبیند کودکی لب تشنه اینجا اشک ساقی
بر فراز خیمه برگونه ها
بر مشک ساقی
کاش میبارید باران
منبع خبر: تبیان
علی اصغر کوهکن
سایت شیعه نیوز