این غبار اسب حسین (علیه السلام) است
سیدمهدی شجاعی
از شکاف این خیمه ها نگاه کن! این غبار اسب حسین (علیه السلام) است که بی تاب به سوی این دو جنازه پیش میتازد. این شاهین که بی قرار از آسمان اسب فرود میآید و دو بالش را بستر این دو سرو میکند، حسین (علیه السلام) است.
فردا اول ماه محرم و آغاز سال ۱۴۲۹ هجری قمری است. در دهه نخست این ماه و ایام عزاداری سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام) قطعاتی از سیدمهدی شجاعی که پیشتر توسط موسسه همشهری و با عنوان «ادب در کربلا» به چاپ رسیده، تقدیم خوانندگان میشود.
اگر نهایت زن بودن و اوج مقام زن نیل به مرتبه مردانگی بود، میگفتیم زینب (سلام الله علیها) اوج مردانگی است؛ اما چنین نیست. آسمان پرواز این دو متفاوت است. تضاد نیست رقابت نیست، تفاوت است.
چنین نیست که عالم زن، عالمی باشد پایین تر از عالم مرد و اوجش تازه ابتدای مردانگی باشد. عالم زنان نیز چون عالم مردان، آسمانی دارد، خورشیدی، ماهی و ستارگانی. خورشید این آسمان بی تردید زهرا (سلام الله علیها) است.
و ماه این آسمان زینب (سلام الله علیها) است که پس از به قتلگاه افتادن خورشید، در آسمان تیره جهان درخشید تا مسیر، بی جهت و طریق، تاریک و راه، بی رهرو نماند.
بیان شخصیت او دفتری میطلبد به وسعت گیتی و مرکبی به میزان دریا. اما اینجا تنها یک «ادب» از آداب کربلای او مورد اشارت است.
مادری اوج مقام زنانگی است و زینب، سدره نشین مرتبه مادری است.
زینب (سلام الله علیها) دو فرزند داشته به نام «عون» و «محمد» که هر دو را به میدان کربلا آورده است. این اگرچه ایثار تمامی دارایی زینب (سلام الله علیها) است اما همه مسئله این نیست. زینب (سلام الله علیها) در عاشورا مادر همه جوانان است و تیمارگر تمامی مجروحان و غمخوار همه کشتگان.
وقتی علی اکبر (علیه السلام) از اسب به زمین میغلتد، این زینب (سلام الله علیها) است که جامه میدرد و روی میخراشد و با فریاد «مادر! مادر!» خود را بر جنازه او میافکند و اشک مادرانه میافشاند.
وقتی سر و روی قاسم دلاور - فرزند حسن (علیه السلام) - با خاک آشنا میشود، اولین سایه مهری که بر بالای خویش گسترده میبیند، مهربانی زینب (سلام الله علیها) است با نوای آرامش بخش: مادرم! عزیزم! فرزندم!
و اولین زلال کوثری که با گونه خویش میچشد، اشک حیات آفرین زینب (سلام الله علیها) است با ترانه و ترنم: پسرم! نازنینم! پاره جگرم!
و نه فقط علی اکبر و قاسم، که علی اصغر و عبدالله و هر جوان و نوجوان و کودکی که در خاک عاشورا به خون میغلتد، زینب (سلام الله علیها) را مادرانه بالای سر خویش میبیند. آخرین ره توشه مهر را برای سفر از او میستاند.
اکنون دو جوان، دو سرو، دو صنوبر، دو ماهی بر خاک میتپند اما حضور هیچ دست مادرانه ای را حس نمیکنند که از این سو به آن سویشان کند، غبار از چشمانشان بسترد و خون از چهرههایشان کنار بزند.
شگفتا! زینب (سلام الله علیها) حاضر، زینب ناظر، زینب مادر کجاست؟ مگر ندیده است فرو افتادن این دو نخل را؟ چرا مادری نمیکند؟ چرا رخ نمینماید؟ چرا چهره نشان نمیدهد؟
مگر کیستند این دو جوان؟ مگر صحابی نیستند؟ مگر هاشمی نیستند؟ پس کجایی زینب؟!
- این هر دو جوان من اند؛ عون و محمد من اند؛ دو هدیه ناقابل اند به پیشگاه برادر، به درگاه امام، امام برادر. آدم هدیه را که به رخ نمیکشد؛ به دنبال قربانی ناقابلش که ضجه و مویه نمیکند. من مادر همه هستم.
شرط ادب نیست به دنبال این دو پیشکش کوچک، دل برادر را سوزاندن و اندوه او را برانگیختن. نه، شرط ادب نیست حضور یافتن و از حال و روز قربانی خود پرسیدن. عجبا! ادب هنوز با کلاس درس تو فاصله دارد. تو عالی ترین مربی ادبی و فرهنگ ادب، واژههایش را زینب! از تو وام میگیرد.
تو نیامدی اما ببین! از شکاف این خیمه ها نگاه کن! این غبار اسب حسین (علیه السلام) است که بی تاب به سوی این دو جنازه پیش میتازد. این شاهین که بی قرار از آسمان اسب فرود میآید و دو بالش را بستر این دو سرو میکند، حسین (علیه السلام) است.
ببین! هدیههایت را چگونه در آغوش میفشرد، ببین! چگونه با اشکهایش غبار از چهره جوانانت میشوید.
این ترنم لطیف و پدرانه حسین را حتما در گوش جوانانت میشنوی که: «پسرم! عزیزم! دردانه ام! پاره جگرم!»
منبع: ابنا
سایت شیعه نیوز