یادآوری: در بخش قبل به علل تاسیس فرقه شیخیه و بخشی از زندگینامه"شیخ احمد احسایی"موسس این فرقه پرداختیم، در این بخش به آراء و عقاید وی و همچنین تعارض آن عقاید با اسلام و تشیع خواهیم پرداخت.

یکی از ادعاهای شیخیه و مریدان و شاگردان شیخ که کم‌کم از حالت ادعا به نوعی غلو درباره شیخ بدل شد، درباره فراگیری علم او از طریق خواب و الهام بوده، وی مدعی بود که در فراگیری علوم، شاگرد هیچ کس نبوده و آنچه را می‏داند در خواب به او آموخته‌اند، و مریدان و شاگردانش نیز این ادعا را تصدیق می‏کردند.(۱) و پیروان شیخیه، بعدها در باره او کار را از این ادعا به غلو رسانده و مدعی شدند که شیخ خدمت ‏حضرت حجت(عج) رسیده است.(۲)
گذشته از این ادعاها، که این نوشتار مجال پرداختن به آن را فعلا ندارد،"احسایی"با اعلام تفکری خاص که احتمالا از شیخ اشراق(۳) به عاریت گرفته بود، مسیله"بدن هور قلیایی"می‌باشد، و گمان کرد با اعلام این نظر، به سه اصل مهم در اسلام پاسخ داده که عبارت‌اند از:"معاد"،"معراج"، و"حیات امام زمان(علیه السلام)".
"شیخ احسایی"معتقد بود،"بدن هور قلیایی"در شهر"جابلقا"و"جابرسا"قرار دارد، و طبق این نظر شروع به تفسیر سه اصل ذکر شده یعنی:"معاد"،"معراج"، و"حیات امام زمان(علیه السلام)"از طریق آن نظر پرداخت، و معتقد بود هر سه مورد از یک باب می‌باشند، و نه فقط"زمین محشر"را از جنس"هور قلیایی"میدانست، بلکه معتقد بود امام زمان(علیه السلام) نیز با بدن غیر عنصری"هور قلیایی"در شهر"جابلقا"و"جابرسا"زندگی می‌کند.(۴) وی معتقد بود که"هور قلیایی"، یک لغت سریانی است و از زبان"صابیین"گرفته شده.(۵)
"عبدالکریم صفی‌پور"، بدون اشاره به"بدن هور قلیایی"، در کتاب خود می‌نویسد:"جابلص"شهری است به مغرب و لیس راء انسی، و"جابلق"شهری است به مشرق برادر"جابلص".(۶)
در برهان قاطع برای تعریف این دو واژه، آمده است:"هور قلیاء"ظاهرا از کلمه عبری"هبل"و به معنای: هوای گرم، تنفس، و بخار، و"قرنییم"به معنای درخشش و شعاع است، و کلمه مرکب آن به معنای"تشعشع بخار است".(۷)
"خلف تبریزی"می‌گوید:"جابلسا"به ضم"بای"ابجد و سکون"لام"و"سین"بی‌نقطه به"الف"کشیده، نام شهری است در جانب مغرب، گویند هزار دروازه دارد، و در هر دروازه، هزار پاسبان نشسته است، برخی به جای"لام"،"رای"قرشت، آورده و گویند، شهری است به طرف مغرب، لیکن در عالم مثال، چنانکه گفته‌اند: جابلقا و جابرسا و همامدینتان فی عالم المثل، و به اعتقاد محققان منزل آخر سالک است در سعی وصول قید به اطلاق و مرکز به محیط. و آنگاه می‌گوید: جابلقا منزل اول سالک باشد.(۸)
البته این کلمات در بعضی ار روایات نیز آمده، و"احسایی"، که خود اخباری بود، با مطالعه برخی کتب فلسفی به تلفیق آن‌ها پرداخت، و با کمک گرفتن از اندیشه‌های اسماعیلیه و باطنیان، فرقه"کشفیه"را بنا نهاد. زیرا اعتقاد به"جسم لطیف"در مذهب اسماعیلیه و حتی مسیحیت نیز وجود دارد.(۹)
ظاهرا اولین کسی که از اصطلاح"هور قلیایی"در عالم اسلام استفاده کرد، سهروردی است. وی در فلسفه اشراق، در بحث احوال سالکین، می‌گوید: آنچه ذکر شد احکام اقلیم هشتم است که"جابلق"و"جابرص"و"هورقلیای"شگفت در آن قرار دارد.(۱۰) همچنین در"مطارحات"آمده است: جمیع سالکان از امم انبیای سابق نیز، از وجود این اصوات خبر داده، و گفته‏اند که این اصوات در مقام"جابرقا"و"جابرصا"نیست، بلکه در مقام"هورقلیا"است که از بلاد افلاک عالم مثالی است.(۱۱)
در این عبارت بین دو شهر"جابلقا"و"جابرصا"با عالم"هورقلیا"، تفاوت گذاشته شده، و مقامی بالاتر از آن دو شهر شمرده شده است."شهر زوری"نیز همین گونه ادعا کرده است.(۱۲)
مقصود از آن که"هورقلیا"را اقلیم هشتم شمرده‏اند، این است که تمام عالم جسمانی، به هفت اقلیم تقسیم می‏شود، و عالمی که مقدار داشته و خارج از این عالم باشد، اقلیم هشتم است. اقلیم هشتم نیز، به هفت اقلیم تقسیم شده است، اما چون آگاهی و دانش ما از آن اقلیم کم است، آن را تنها یک اقلیم شمرده‌اند.(۱۳)
"قطب الدین شیرازی"، تفاوت"جابلقا"و"جابرسا"را این گونه بیان می‏کند:"جابلقا"و"جابرصا"نام دو شهر از شهرهای عالم عناصر مثل است، و"هورقلیا"، از جنس افلاک مثل‏ است. پس هورقلیا بالاتر است. پس از آن می‏گوید: این نام‏ها را رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بیان کرده است، و هیچ کس، حتی انبیا و اولیا(علیه السلام) با بدن عنصری، نمی‏توانند وارد این عالم شوند.(۱۴)
عارف بزرگ محمد لاهیجی در شرح این بیت‏ شبستری"بیا بنما که جابلقا کدام است جهان شهر جابلسا کدام است"، می‌گوید: در قصص و تواریخ مذکور است که"جابلقا"شهری است در غایت‏ بزرگی در مشرق، و"جابلسا"نیز شهری است ‏به غایت ‏بزرگ و عظیم در مغرب (در مقابل جابلقا)، و ارباب تاویل در این باب سخنان بسیار گفته‏اند، و آنچه بر خاطر این فقیر قرار گرفته، بی‌تقلید غیر، به طریق اشاره دو چیز است، یکی آن که"جابلقا"عالم مثالی است، که در جانب مشرق ارواح واقع است، که برزخ است میان غیب و شهادت، و مشتمل است ‏بر صور عالم، پس هر آینه شهری باشد در غایت‏ بزرگی، و"جابلسا"عالم مثال و عالم برزخ است، که ارواح بعد از مفارقت از نشیه دنیویه، در آن جا باشند، و صور جمیع اعمال، اخلاق، افعال حسنه، و افعال سییه، که در نشیه دنیا کسب کرده‏اند، (چنانچه در احادیث و آیات وارد است) در آن جا باشند، و این برزخ در جانب مغرب اجسام واقع است، و هر آینه شهری است در غایت بزرگی و در مقابل"جابلقا"است، خلق شهر"جابلقا"، الطف و اصفایند، زیرا که خلق شهر"جابلسا"، به حسب اعمال و اخلاق ردیه (که در نشیه دنیویه کسب کرده‏اند)، بیشتر آن است که مصور به صور مظلمه باشند، و اکثر خلایق را تصور آن است که این هر دو برزخ یکی است، و اما باید دانست که برزخی که بعد از مفارقت نشیه دنیا، ارواح در آن خواهند بود، غیر از برزخی است که میان ارواح مجرده و اجسام واقع است، زیرا که مراتب تنزلات وجود و معارج او، دوری است، چون اتصال نقطه اخیر به نقطه اول، جز در حرکت دوری متصور نیست. و آن برزخی که قبل از نشیه دنیوی است، از مراتب تنزلات او است، و او را نسبت ‏با نشیه دنیا، اولیت است، و آن برزخی که بعد از نشیه دنیویه است، از مراتب معارج است، و او را نسبت با نشیه دنیوی آخریت است،... و معنای دوم آن که شهر"جابلقا"مرتبه الهیه (که مجمع‌البحرین وجوب و امکان است)، باشد، که صور اعیان جمیع اشیاء، از مراتب کلیه و جزییه، و لطایف و کثایف، و اعمال و افعال، و حرکات و سکنات، در او است، و محیط است"بما کان و ما یکون"، و در مشرق است، زیرا که در یلی‌مرتبه ذات است، و فاصله بینهما نیست، و شموس و اقمار و نجوم، اسما و صفات و اعیان، از مشرق ذات طلوع نموده، و تابان گشته‏اند، و شهر"جابلسا"، نشیه انسانی است که مجلای جمیع حقایق اسمای الهیه و حقایق کونیه است، هر چه از مشرق ذات طلوع کرده، در مغرب تعین انسانی غروب نموده، و در صورت او مخفی گشته است.(۱۵)

با توجه به آنچه گذشت، روشن می‏شود که مراد از عالم"هورقلیایی"، همان عالم مثال است، و چون عالم مثال بر دو قسم اول و آخر است، گفته‏اند که این عالم دارای دو شهر"جابلقا"و"جابرسا"است. عالم مثال یا خیال منفصل یا برزخ بین عالم عقول و عالم ماده، چیزی است که عارفان و فیلسوفان اشراق به آن معتقدند و فلاسفه، مشاء آن را نپذیرفته‏اند.
اکنون که مراد و مقصود از"عالم هورقلیا"روشن گردید، به نقل و بررسی دیدگاه شیخیه، در مورد کیفیت حیات و بقای حضرت مهدی(علیه السلام) می‏پردازیم.
شیخ"احمد احسایی"، امام زمان(علیه السلام) را زنده، و در عالم"هورقلیا"می‏داند، و می‏گوید:"هورقلیا"ملک آخر است، که دارای دو شهر"جابرسا"(که در مغرب قرار دارد)، و"جابلقا"(که در مشرق واقع است) می‌باشد. پس حضرت قایم(علیه السلام)، در دنیا و در عالم مثال نیست، اما تصرفش به گونه‏ای است که به صورت هیکل عنصری می‌باشد، و با مثالش در مثال، و با جسدش در اجساد، و با جسمش در اجسام، و با نفسش در نفوس، و با روحش در ارواح است.(۱۶)
وی معتقد است: امام زمان(علیه السلام)، هنگام غیبت در عالم"هورقلیا"است، و هرگاه بخواهد به"اقالیم سبعه"تشریف بی‌آورد، صورتی از صورت‏های اهل این اقالیم را می‏پوشد، و کسی او را نمی‏شناسد، جسم و زمان و مکان ایشان، لطیف‏تر از عالم اجسام بوده، و از عالم مثال است.(۱۷)
شیخ در جواب"ملا محمد‌حسین اناری"، که از لفظ"هورقلیا"از وی پرسیده بود می‌گوید:"هورقلیا"به معنای ملک دیگر است، که حد وسط بین عالم دنیا و ملکوت بوده، و در اقلیم هشتم قرار دارد، و دارای افلاک و کواکبی مخصوص به خود است، که به آن‌ها"جابلقا"و"جابرصا"می‌گویند.(۱۸)
"سید کاظم رشتی"، مهم‏ترین شاگرد"شیخ احمد"نیز گفته است:"جابلقا"و"جابرسا"، در سفر اول، که سفر از خلق به حق است، قرار دارد. این سفر، دارای محله‏های متعددی است، که محله نوزدهم آن،"حظیرة القدس"، و محل پرندگان سبز و صور مثالیه است،"جابلقا"و"جابرسا"، دو محله از این شهر می‏باشند، که هر کدام از آن‌ها دارای هفتاد هزار درب است، و در کنار هر دری، هفتاد هزار امت وجود دارد، که به هفتاد هزار زبان با یکدیگر صحبت می‏کنند، و هر زبانی با زبان دیگر هیچ مشابهتی ندارد.(۱۹)
شیخیه معتقدند که باید بین جسم و جسد فرق گذاشت، و جسم را بر چهار قسم می‌دانند:

الف. جسم عنصری معروف.
ب.جسم فلکی افلاک.
پ. جسم برزخی که ماده ندارد، اما طول و عرض و عمق دارد. که این جسم، همان جسم مثالی و"هورقلیایی"است، (به اعتقاد آن‌ها حضرت مهدی(علیه السلام) با این جسم زندگی می‏کند).
ت. جسم مجرد مفارق.

که در عبارت چهارم"ت"، یک اشکال واضح وجود دارد و آن این است که مجرد مفارق، نمی‌تواند جسم داشته باشد، و جمع کردن بین جسم و مجرد مفارق، جمع ضدین است، این همان اندیشه‌ای است که برخی از اخباریان و محدثان تمام ماسوی‌الله را مادی می‏دانند.
"حاج محمد‌کریم‌خان کرمانی"برای رهایی از این اشکال، عقیده خود را اصلاح نموده و با حذف قسمت چهارم گفته است: نزد ما جسم و جسد بر سه قسم است:

الف. جسد اول: که جسد دنیایی است، و از عناصر مادون فلک قمر تشکیل شده است.
ب. جسد دوم: که مرکب از عناصر هورقلیایی است، و در اقلیم هشتم قرار دارد، و به صورت مستدیر در قبر باقی می‏ماند.
پ. جسد سوم: که مرکب از عناصر اخروی است، و عناصر آن در غیب عناصر جسد دوم است.
ت. جسم اول: که روح بخاری است، و مثل افلاک لطیف است.
ث. جسم دوم: که روح حیوانی است، و از عالم افلاک و هورقلیایی است. ج. جسم سوم: که روح حیوانی فلکی اخروی است.(۲۰)

وی در جای دیگر گفته است: هرانسانی دارای دو جسد و دو جسم است:
الف. جسد اول: از عناصر اربعه تشکیل شده، و سایر موجودات مادی نیز آن را دارند. این عناصر مادی، مانند لباس برای انسان است، که می‏توان آن را از تن در آورد. این جسد چون لذت، درد، طاعت، و معصیت ندارد، پس از مرگ متلاشی شده و در قبر باقی می‏ماند.
ب. جسد دوم: در غیب اول و از عالم هورقلیایی است، که به صورت طینت مستدیره در قبر باقی می‏ماند، که جسد دوم است که از اعراض پاک می‏گردد، و در قیامت روح به این جسد باز می‏گردد، نه به جسد اول. جسد اخروی فساد و خراب شدن ندارد، بر خلاف جسد دنیوی. مرگ مربوط به این بدن است نه آن بدن.
پ. جسم اول: صورت برزخی است، که بر نمی‏گردد و مانند چرک لباس است، که جسم اول، وقتی به این دنیا نزول پیدا می‏کند، متحد با این بدن می‏شود.
ت. جسم دوم: یا جسم اصلی حامل نفس است، و در واقع جسم اول عرض بر جسم دوم است. و آنچه در قیامت می‏آید، جسد دوم و جسم دوم است.(۲۱)
با توجه به آنچه گذشت 
اول: روشن می‏شود که"شیخ احمد"، اصطلاحاتی را از فلسفه اشراق گرفته، و بدون آن که به عمق آن‌ها پی ببرد، آن‌ها را به عنوان مشخصه‏های اصلی آیین و مذهب خود قرار داده است. پیروان مکتب او نیز در توجیه این کلمات، به تناقض‌گویی مبتلا شده‏اند. این روش تفسیری در کلمات شیخ احمد، توام با رمزگونه و تاویل و باطن‌گرایی در سخنان، باعث ‏شد که فرزندان او به نام‏های"محمد"و"علی"، که از عالمان و فرهیختگان بودند، به انکار مذهب پدر، و گاه استغفار برای او، و حتی تکفیر او مشغول شوند.(۲۲)
دوم: تحلیل این بدن هورقلیایی و اعتقاد به حیات امام زمان(علیه السلام) با بدن هورقلیایی، در واقع به معنای انکار حیات مادی امام زمان(علیه السلام) روی این زمین است، زیرا اگر مراد آن است که حضرت مهدی(علیه السلام) در عالم مثال و برزخ باشد، چه برزخ اول چه برزخ دوم، آن چنان که قبر را از آن عالم هورقلیا می‏دانند، پس آن حضرت حیات با بدن عنصری ندارد، و حیات او مثل حیات مردگان، در عالم برزخ است، و این با احادیثی که می‏گویند: «لولا الحجة لساخت الارض باهلها» و یا حدیث «لو لم یبق من عمر الدنیا...»، هیچ سازگاری ندارد، و دلیل عقلی می‏گوید باید غایت و هدف خداوند از آفرینش انسان زمینی، همیشه روی زمین وجود داشته باشد، علاوه بر آن که اعتقاد به این گونه حیات برای امام زمان(علیه السلام)، مثل اعتقاد به حیات تمام مردگان، در عالم برزخ است، و این عقیده، با عقیده به نفی حیات مادی هیچ منافاتی ندارد.
سوم: وقتی"شیخ احمد"، عالم هورقلیا را حد وسط بین دنیا و ملکوت معرفی می‏کند، معلوم می‏شود که هنوز ایشان معنای عالم ملکوت را، که همان عالم مثال است، نمی‌داند، و یا آن که بین ملکوت و جبروت را اشتباه نموده است، و باید از آنان پرسید: آیا بین عالم مادی و عالم مثال نیز برزخی وجود دارد.
چهارم: این سخن که حضرت مهدی(علیه السلام) با بدن هورقلیایی زندگی می‏کند، صرفا یک ادعای بدون دلیل است، و هیچ دلیل عقلی و نقلی بر آن اقامه نشده است.
پنجم:"شیخ احمد"وقتی به شرح زیارت جامعه کبیره پرداخته است، چون نتوانسته جمله"ارواحکم فی الارواح و اجسادکم فی الاجساد"را به درستی تحلیل کند، دچار این اشتباهات فاحش گردیده است.
ششم:"شیخ احمد"چون به معنای لذت و الم، که هر دو آن‌ها نوعی از ادراکات هستند، توجه نکرده است، و تنها لذت و الم را مادی می‌پندارد، خواسته است‏ برای آخرت نیز عذاب و نعمت مادی فرض کند، از این رو گرفتار بدن هورقلیایی شده، تا بتواند مسئله آخرت را برای خود حل کند، در حالی که لذت و الم عقلانی، فوق حس است، و ثانیا لذت و الم عقلانی اخروی را، باید با دلیل عقلی، و لذت و الم حسی را، با دلیل نقلی اثبات نمود، نه با ادعا و بی‌دلیل.

هفتم:"شیخ احمد"، بر اساس یک اصل نادرست که در فلسفه پی‌ریزی کرد، مثل اصالت وجود و ماهیت، و درک اشتباه و ندانستن اصول دیگر، مانند، معنای تجرد، غیب مطلق، مضاف و شهادت مطلق، مضاف و کیفیت تکامل برزخی، یک بنیان فکری را پایه‌ریزی کرد، که چون قابل دفاع نیست، پیروان او همیشه با این حربه که سخنان او رمز و کنایه است، می‌‏خواهند خود را از پاسخ رهایی بخشند.
هشتم: در قرن سیزدهم، گزافه‌گویی و به کار بردن الفاظ نامأنوس و مهمل، بسیار رایج‏بوده، و مردم عوام آن را نشانه علم و دانش می‏پنداشتند، و بعید نیست "‏شیخ احمد احسایی" و "سید کاظم رشتی"، به جهت این‏ خوشایند‌‌گویی‌ها این روش را به کار بسته‌اند.

آخر: روش و سخنان «شیخ احمد احسایی»، پایه‌گذار فرق ضاله‌ی «بابیت» و «بهاییت»، و سرانجام الحاد و کفری به نام «آیین پاک» توسط کسروی شد، که بنا به گفته مورخان و سیره‌نگاران که تاریخ همواره بهترین شاهد و گواه است، خود نشان‌دهنده نتایج اسف‌بار فرقه شیخیه، و ضعف و سستی این کلام خواهد بود.

ادامه دارد...

 

پی‌نوشت‌ها:

دلیل المتحیرین: صفحه ۲۲. فهرست: جلد ۱، صفحه ۱۴۱. اعیان الشیعه: جلد ۲، صفحه ۵۹۰. روضات الجنات، ج ۱، ص ۹۱. فرهنگ فرق اسلامی: صفحه ۲۶۶. ارشاد العوام: جلد ۲، صفحه ۱۵۱. جوامع الکلم: قسمت سیم، رساله ۹، صفحه ۱. منتهی الارب: جلد ۱، صفحه ۱۵۶. برهان قاطع: جلد ۴، صفحه ۲۳۹۱. برهان قاطع: جلد ۲، صفحه ۵۵۱. تاریخ فلسفه اسلامی: صفحه ۱۰۵. مجموعه مصنفات شیخ اشراق: جلد ۲، صفحه ۲۵۴. ترجمه حکمة الاشراق (دکتر سجادی): صفحه ۳۸۳. مجموعه مصنفات شیخ اشراق: جلد ۲، صفحه ۴۹۴. انواریه: صفحه ۲۲۲. شرح حکمة‏الاشراق: صفحه ۵۷۴. انواریه: صفحه ۲۴۴. شرح حکمة الاشراق: صفحه ۵۵۶ و ۵۵۷. مفاتیح الاعجاز: صفحه ۱۳۴. جوامع الکلم - رساله دمشقیه: قسمت ۲، صفحه ۱۰۳. جوامع الکلم - رساله رشتیه: قسمت ۳، صفحه ۱۰۰. جوامع الکلم – رساله به ملا محمدحسین: رساله ۹، صفحه ۱. شرح قصیده: صفحه ۵. مجموعة الرسایل: جلد ۶، صفحه ۲۱۳. مجمع الرسایل فارسی: جلد ۲، صفحه ۱۸۹. روضات الجنات: جلد ۱، صفحه ۹۲. دایرة المعارف تشیع: جلد ۱، صفحه ۵۰۲.

 

/



تشیع نیوز