امیر دل‌ها - در مدح امام کاظم (علیه السلام)

بسم الله الرحمن الرحیم 
راجع به نهمین معصوم و هفتمین امام همام حضرت کاظم علیه السلام که در سال ۱۲۸هجری قمری متولد شدند، و به ظاهر سی و پنج سال، از عمر پنجاه و پنج ساله شان را سکاندار قلوب بشر در راه مانده بودند، می‌توان از ابعاد مختلف سخن گفت.
بعد تاریخی، بعد کلامی، بعد عرفانی، بعد سیاسی و... اما آنچه شاکله سیوال اصلی مرا شکل داده است این است که چه بعدی از ابعاد وجودی این امام همام چاره ساز دردی از دردهای بی درمان ماست. امام را کاظم لقب داده اند. او را صابر خوانده اند. به او صالح گفته اند.
او را امین و عبدالصالح خدا دانسته اند. به خودم می‌گویم اگر ما از هر یک از پیشوایان و رهبرانمان یک چیز یاد می‌گرفتیم، همان یکی می‌توانست گره از کار فروبستۀ جان و جامعۀ ما بگشاید. از امام کاظم یاد می‌گرفتیم که اجازه ندهیم آتش خشم و بغض و کینه و نفرت، خرمن ایمانمان را بسوزاند و خاکسترش کند، طوری که گاه، حتی با آب پشیمانی هم نتوان شعله‌های سوزانش را خاموش کرد. امام کاظم علیه السلام، امام دین و دنیای بشریت است. پیام او که از لقبش هویداست، صرفاً پیامی اخلاقی و مذهبی نیست.
پیام او به تبع شخصیت همه جانبه و کامل او، در تمام عرصه‌های فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و... انسان ساری و جاری است. کاظم، فقط کاظم نبوده است. صابر فقط صابر نبوده است. صالح فقط صالح نبوده است. نه، بهتر است بگویم همۀ اینها بوده است، اما همۀ اینها کاظم نیست. به کاظم علاوه بر این همه، عاشق هم می‌توان لقب داد، مثل سایر ائمه علیهم السلام. که فرمود: وَالَّذِینَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ؛ آنان که ایمان آورده اند، بیشترین محبت را به خدا دارند، (یعنی عاشق خدایند). کاظم، فقط اینطور نبود که با زحمت خشمش را مهار کند و با منت از طرف انتقام نگیرد، بلکه او وقتی بر کسی خشم می‌گرفت، او را می‌بخشید، نه فقط اینکه ببخشد، بلکه به جای تنبیه و توبیخ از راه نیکی وارد می‌شد و احسان سرشار خویش را بر آن شخصی که او را خشمگین نموده بود، ارزانی می‌داشت و نهانخانۀ جان آن جانی! را با شراب طهور محبت سیراب می‌کرد. نقل است که کسی به امام و اجداد طاهرینشان توهین می‌کرد. عده ای از علاقه مندان امام، پیشنهاد ترور آن شخص را مطرح کردند. وقتی امام کاظم علیه السلام مطلع شدند، آنان را از این کار بازداشتند. مدتی گذشت. تا اینکه امام کاظم علیه السلام یک روز سراغ آن شخص را گرفتند.
گفتند در مزرعه اش مشغول کار است. حضرت، تک و تنها سوار بر مرکب، به سوی مزرعۀ آن شخص روانه شدند. وقتی او را در مزرعه مشغول به کار دیدند، با مرکب به مزرعۀ او وارد شدند، و آرام، به طرف او پیش رفتند، طرف وقتی دیده بود امام با مرکب به مزرعۀ او وارد شده، داد و فریاد راه انداخته بود که کجا داری میای؟ زحمت‌هایم را هدر دادی، نیا! با الاغت کجا داری میای؟ نیا! امام، اما همچنان آرام، آرام آمدند تا به او رسیدند.
با متانت و لطافت از او پرسیدند: چقدر به مزرعۀ تو زیان رسیده است؟ طرف هم با پرویی تمام درآمده بود که: صد دینار! امام، با همان لحن صمیمی و با همان نگاه مهربان از او پرسیدند: امیدواری از این مزرعه چقدر سود عایدت بشود؟ این بار طرف افاده کرده بود که: غیب نمی‌دانم. امام - شاید این بار، با لبخند- فرمودند: گفتم «امیدواری» چقدر سود به دست بیاوری؟ طرف هم با بی میلی گفته بود: دویست دینار. امام کاظم علیه السلام یک جا به او سیصد دینار دادند و فرمودند: این برای توست و کِشت تو نیز باقی است. آری، کاظم، فقط کاظم نبوده است و لازم است که او را باب الحوایج و پشت و پناه بشریت بخوانیم. کاظم، صابر، صالح و عبد صالح، چه القاب زیبا و با مسمایی! همه هم اسم فاعل! پر واضح است که اگر کسی یک بار، کار خوبی کرد، بدون اینکه آن صفت در جان او رسوخ کرده باشد، و با روح او عجین شده باشد، در طول تاریخ، فاعل آن کار خوب به حساب نخواهد آمد. صبر و حلم و گذشت و علم و عشق امام علیه السلام بیش از آن است که برای ما قابل تصور باشد. برای ورق زدن کتاب فضل امام علیه السلام آب تمام اقیانوس¬های عالم کم است. شخصی از دوستان امام می‌گوید، وقتی صحبت امام با مسافری که تا به حال او را ندیده بودم تمام شد، به امام کاظم علیه السلام عرضه داشتم، این زبان را تا به امروز نشنیده بودم. امام کاظم علیه السلام در پاسخ فرمودند: این زبان، زبان مردم چین است. 
(راوی می¬گوید:)سپس از من پرسیدند: آیا از این که به زبان او سخن گفتم در شگفت هستی؟ گفتم: آری، این امر شگفت انگیز است. حضرت ادامه دادند: تو را از شگفت انگیزتر از این آگاه کنم، امام زبان پرندگان و هرجانداری را می‌داند و هیج چیز از امام پنهان نمی‌ماند. آری امام علیه السلام به همه چیز آگاه است. پیداست که صبر، و مهار خشم به معنای پذیرش ذلت و تحمل و سازش با طاغوت نیست.
امام کاظم علیه السلام در عین حال که یک فرد عالم و عابد و زاهد و عارف بودند، یک انسان بسیار شجاع و مبارز و مجاهد هم بودند. این مبارزۀ امام از تذکری که به صفوان جمّال داد -که تصمیم داشت تا شترهایش را به هارون برای انجام سفر حج کرایه بدهد، با این سیوال که آیا تو دوست داری شخص ظالمی چون هارون، تا زمانی که کرایۀ شترانش را بپردازد، زنده بماند،- گرفته تا مبارزۀ مستقیم با هارون توسط شخص خودشان کاملاً نمایان است. هارون هموراره به امام کاظم علیه السلام می‌گفت: حدود فدک را معین کن تا آن را به تو بازگردانم، اما امام علیه السلام سر باز می‌زد. پس از اصرار فراوان هارون، امام علیه السلام فرمودند: پس فدک را به طور کامل و با تمام محدوده اش پس می‌گیرم. هارون از امام کاظم علیه السلام خواست تا حدود فدک را بیان کند. امام علیه السلام، فرمودند: اگر حدود آن را آن را معین کنم، آن را به ما باز نمی‌گردانی. هارون گفت: به جدت سوگند چنین می‌کنم.
امام فرمودند: حد اول فدک، عدن است. هارون که با شنیدن عدن، رنگ از رخسار باخته بود، گفت چه خوب! امام علیه السلام فرمودند: حد دوم فدک سمرقند است. این بار به وضوح آثار خشم در چهرۀ هارون هویدا شد. امام علیه السلام فرمودند: حد سومش شمال آفریقاست. امام علیه السلام، بی اعتنا به قیافۀ خشمگین هارون، ادامه دادند: و حد چهارمش آسیای صغیر است. هارون از شنیدن این سخنان امام کاظم علیه السلام سخت برآشفت و گفت: پس برای ما چه باقی می‌ماند که بر آن حکومت کنیم؟ امام فرمودند:می دانستم اگر حدود فدک را تعیین کنم آن را به ما برنمی گردانی. در واقع امام کاظم علیه السلام با این سخنان فرمودند: حکومت فعلی قانونی نیست و اداره سراسر مملکت اسلامی حق امام است و حاکم فعلی غاصب مقام امام کاظم علیه السلام است و هیچ مشروعیتی ندارد. این گوشه ای کوچک و ناچیز از حیات سر تا سر مبارزۀ حضرت باب الحوایج است. و تعجبی ندارد اگر چنین انسان مؤمن و مجاهد نستوهی، که به خودش امیر دلها لقب داد، توسط دولت وقت، بازداشت شود و سال‌های سال میهمان زندان باشد. و در زندان هم از زندان تن با نوشیدن جام شهادت، آزاد شود و رهسپار کوی دوست گردد. راستی چرا او امیر دلها نباشد؟ مگر کنیزی که هارون برای صید امام به زندان فرستاده بود، خود، شکار اخلاق ملکوتی امیر دلها، موسی ابن جعفر علیه السلام نشد؟ و با او سر بر خاک در پیشگاه رب جلیل نسایید؟ و مگر زندان بانان امام علیه السلام، به جای شکنجۀ امام، مرید او نشده بودند؟ سلام بر امیر دلها وقتی پا بر سفینۀ خاک گذاشت، و سلام بر امیر دلها آن هنگام که از خاک به افلاک پر کشید و سلام بر امیر دلها آن هنگام که چون لاله سر از خاک برمی آورد.

 



پایگاه خبری -تحلیلی اهل البیت (ابنا)