امام سجاد(علیه السلام) و پیرمرد شامی
در اول صفر سال ۶۱ هجری قمری، با رسیدن خبر نزدیک شدن اسرای اهلبیت(علیه السلام) به دمشق، یزید ملعون دستور دارد که تاجی جواهر نشان و تختی مرصع به سنگهای قیمتی آماده کنند و بزرگان هر صنف با کمک یکدیگر شهر را آذین ببندند تا پس از آمادگی کامل با طبل و شیپور به استقبال اسرا بروند.
شامیان که در آراستن شهر کم نگذاشته بودند، بر فراز بامها بیرقهای رنگارنگ برافراشتند و در هر گذری بساط شراب را پهن کردند، نغمه آوازخوانان بلند بود و مردم دسته دسته به سوی دروازه کوفه در دمشق میرفتند، این در حالی بود که اهل بیت(علیه السلام) مصیبت زده و داغدار پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را همراه با نیزهداران تازیانه به دست و بیرحم وارد دروازه ساعات کردند.
آنچه در ادامه میآید گزارشی از نحوه ورود کاروان آل الله به دمشق است که از «دانشنامه امام حسین» نقل میشود:
اسرای کاروان کربلا را در حالی وارد دمشق کردند که سر حسین(علیه السلام)، در میانشان بر بالای نیزه بود، هرگاه یکی از آنان با دیدن سر میگریست، نگهبانان، او را با تازیانه میزدند، اهل ذمّه در بازار دمشق برای تماشای آنان، صف کشیده بودند و به صورتشان، آب دهان میانداختند.
* شمر چگونه درخواست اُمّکلثوم را برآورده کرد
اُمّکلثوم به شمر ـ که از افراد آن گروه بود ـ نزدیک شد و گفت: درخواستی از تو دارم، گفت: درخواستت چیست؟
گفت: هنگامی که ما را به شهر میبری، ما را از دروازهای ببر که تماشاگر کمتری دارد و به آنها بگو که این سرها را از میان ما بیرون ببرند و دور کنند که از کثرت نگاههایشان به ما، در این حال، خوار شدهایم، شمر، از سرِ سرکشی و ناسپاسی، در پاسخ درخواست او فرمان داد که سرها را بر سر نیزه و در وسط کاروان، حرکت دهند و به همان حال، آنها را از میان تماشاگران عبور دادند تا آنها را به دروازه دمشق رساند و بر راه پلّه مسجد جامع، آن جا که اسیران را نگاه میدارند، ایستادند.
*ماجرای مناظره امام سجاد(علیه السلام) با مرد شامی
حرم پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را از دروازهای که «تَوما» نامیده میشد، وارد شهر دمشق کردند، پیرمردی جلو آمد و به آنان نزدیک شد و گفت: ستایش ویژه خدایی است که شما را کُشت و هلاکتان ساخت و مردان را از آزار شما آسوده کرد و شما را در اختیار امیرمؤمنان نهاد!
امام زینالعابدین(علیه السلام) به او فرمود: «ای پیرمرد! آیا قرآن خواندهای؟»، گفت: آری، آن را خواندهام، فرمود: «پس این آیه را میدانی «بگو: بر آن (رسالت)، اجری از شما نمیطلبم، جز مهروَرزی با نزدیکانم»، پیرمرد گفت: آن را خواندهام.
امام سجاد(علیه السلام) فرمود: «ای پیرمرد! آن نزدیکان، ما هستیم، آیا در سوره بنیاسراییل خواندهای: «و حقّ نزدیکان را به آنها بده»؟»، پیرمرد گفت: آن را خواندهام.
حضرت زینالعابدین(علیه السلام) فرمود: «ای پیرمرد! آن نزدیکان، ما هستیم، آیا این آیه را خواندهای «و بدانید که یکْ پنجمِ آنچه به دست میآورید، برای خداوند و پیامبر و نزدیکان است»؟».
پیرمرد گفت: آن را خواندهام، امام(علیه السلام) فرمود: ای پیرمرد! آن نزدیکان، ما هستیم، آیا این آیه را خواندهای: «خداوند، اراده آن دارد که آلودگی را تنها از شما اهل بیت بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند»؟، پیرمرد گفت: آن را خواندهام.
فرمود: «ما آن اهل بیتیم و خداوند، آیه طهارت را مخصوص ما کرده است»، پیرمرد، لحظهای خاموش و از گفته خویش پشیمان شد، سپس سرش را به سوی آسمان، بالا برد و گفت: خدایا! من از آنچه گفتم و از دشمنی با این اهلبیت، توبه میکنم، خدایا! من از دشمن محمّد و خاندان محمّد ـ جن باشد یا انسان ـ به درگاه تو بیزاری میجویم.
سپس گفت: آیا میتوانم توبه کنم؟ حضرت زینالعابدین(علیه السلام) به او فرمود: «آری، اگر به سوی خدا باز گردی، خدا هم به سوی تو باز میگردد و تو با ما خواهی بود»، پیرمرد گفت: من توبهکارم!
ماجرای پیرمرد به گوش یزید بن معاویه رسید و او فرمان داد پیرمرد را بکُشند.
سایت شیعه نیوز