الغوث
درد دل غمگیـــــــــن دلم گریه و آه است داروی مداوای دلم نیم نگاه است
دانـــــــی ز چه رو از در او دور فتـــــادم؟ زیرا که رخم در نظر دوست سیاه است
تنها سخن و آرزویم بهر مقـــــــــام اسـت تنها هدف و غایت من منصب و جاه است
گر دوست بود همچو چراغی به سماوات ما ذره ی خاکیم که اندر ته چاه است
دانی ز چه رو او نکند چهره نمـــایـــــان؟ زیرا که ترازوی عمل چون پر کاه است
صد حیف که دوریـــــــم ز ارباب زمانـــــه الغوث که عصیان و گنه بر سر راه است
باید بنشینیم و بگرییـــــــــــ به حالــــش ما ابر سیاهیم وَارباب چو ماه است
برخیز که تنهاست امام همه هستـــــی سرداب خراب است و به دنبال پناه است
امام عصر علیه السلام