شیعـه معتقدنـد که علی -رضی الله عنه- امامی معصوم است سپس – چنان که خود شیعیان قبول دارند – علی را میبینیم که دخترش ام کلثوم «خواهر حسن و حسین»
را به ازدواج عمر بن خطاب -رضی الله عنه- در میآورد!! شیعه باید از دو چیز یکی را بپذیرند که هر یک برایشان ناخوشایند و تلخ است: اول اینکه باید قبول کنند که علی -
رضی الله عنه- معصوم نیست؛ چون که دخترش را به ازدواج مرد کافری در آورده است! و چنین سخنی با پایه های اساسی مذهب شیعه متضاد است، و بلکه از آن لازم میشود که بگویند دیگر ائمه به طریق اولی معصوم نیستند.
دوم اینکه: بپذیرند که عمر-رضی الله عنه- مسلمان است! و علی دوست داشته او دامادش شود. و این دو پاسخ حیرت آور هستند.
در جواب باید گفت که:
اولا شیعه معتقد است که هر فردی شهادتین را (یعنی اشهد ان لا اله الّا الله و اشهد انّ محمدا رسول الله) بر زبان جاری کند، مسلمان است (چه شهادتین را با تمام وجود و
به دلیل پذیرش واقعی اسلام گفته باشد و یا اینکه به طمع جلب منافعی یا هدفی خاص،از روی ظاهر و فقط به زبان اقرار کرده باشد، که در صورت اول، شخص، مسلمان واقعی است و در صورت دوم این شخص مسلمانی منافق است). نزد همه مذاهب اسلامی، بدن هردو دسته پاک است، ذبیحه شان حلال است و به هردوگروه میتوان دختر داد و دختر گرفت و... و خلاصه کلیه ی احکام و امتیازات که یک مسلمان دارد،در خصوص این فرد نیز جاری است.
پس در اینجا سوال کننده، به دروغ به شیعه نسبت میدهد که شیعه عمر را کافر میداند. بلکه عقیده واقعی شیعه بر این است که عمر مسلمانی منافق بوده است و نه کافر. شکی نیست که او به دلایلی که در جای خود جای بحث و بررسی دارد، اسلام آورده است.
با توجه به این اعتقاد، میتوان گفت که به فرض محال، اگر امیر المومنین (علیه السلام) به هر دلیلی به ازدواج ام کلثوم با عمر تن داده باشند، دخترشان را به یک شخص کافر نداده اند. بلکه دخترشان را به یک مسلمان منافق داده اند.
حال ممکن است این سوال پیش بیاید که:
همینقدر که حضرت علی (علیه السلام) به عمر دختر داده، پس عمر آنقدری هم که شیعه میگوید آدم بدی نبوده است؟ چطور ممکن است که بر طبق عقیده شیعه، عمر حضرت زهرا (سلام الله علیها) را شهیده کرده باشد و آن وقت امیرالمومنین (علیه السلام)، همسر حضرت زهرا (سلام الله علیها)، دختر خود را به عقد قاتل همسرش درآورد؟!!
ما بطلان این ادعا را از سه منظر عقل، قرآن و بررسی تاریخی اثبات خواهیم کرد
از منظر عقل لزوماً ازدواج نشاندهنده رضایت نیست!
بر هیچ عاقلی پوشیده نیست که انگیزه ی همه ازدواج ها در ادوار گذشته وحتی امروز ونیزدر شرایط مختلف، اثبات کنندۀ رضایت و محبت وصمیمیت نبوده و نمیباشد. یعنی همه ازدواجهایی که در طول تاریخ صورت گرفته است را نمیتوان بر مبنای رضایت و عشق و محبت وصمیمیت تفسیر نمود. بلکه در بسیاری از ازدواجها و بخصوص ازدواجهای بزرگان و بزرگ زادگان، باید شرایط حاکم بر جامعه، و اذهان و افراد رامد نظر قرار داد. چه بسا وصلتهایی که بر اثر تهدیدها و فشارها، یا بر مبنای حکمت و مصلحت یا دفع شر و ضرر یا حفظ آبرو و حیثیت، یا جلوگیری از قتل و خونریزی، یا به دست آوردن رضایت و مساعدت یک قوم یا قبیله و..... صورت گرفته است.
بنابراین ازدواج،الزاما نشانه هم کف بودن یا تایید اعتقاد و صلاحیت طرف مقابل نیست.
از منظر قرآن؛چه بسیار مومنان که همسرشان کافر بوده است
اگر سوال کننده با قرآن و ادبیات قرآن آشنا بود ابدا به طرح این سوال نمیپرداخت. در قرآن چندین نمونه از ازدواج گزارش شده است که طرفین ازدواج در دو سوی ناسازگارترین واقعیتها مانند کفر و ایمان قرار دارند. نمونههایی همچون ازدواج فرعون و همسرش آسیه، نوح و همسرخطاکارش و لوط و همسر زشت کردارش.
قرآن حتی پا را از این فراتر نهاده و به عنوان کتاب هدایت، به بیان داستانی پرداخته که اگر سوال کننده حتی یکبار قرآن خوانده بود به طرح این سوال اقدام نمیکرد.مقصود سوره مبارکه هود آیات ۷۸ و ۷۷ است.
وَ لَمَّا جَاءَتْ رُسُلُنَا لُوطًا سیِءَ بهِِمْ وَ ضَاقَ بهِِمْ ذَرْعًا وَ قَالَ هَاذَا یَوْمٌ عَصِیبٌ (۷۷)
وَ جَاءَهُ قَوْمُهُ یهُْرَعُونَ إِلَیْهِ وَ مِن قَبْلُ کاَنُواْ یَعْمَلُونَ السَّیَِّاتِ قَالَ یَاقَوْمِ هَؤُلَاءِ بَنَاتیِ هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ فَاتَّقُواْ اللَّهَ وَ لَا تخُْزُونِ فیِ ضَیْفِی أَ لَیْسَ مِنکمُْ رَجُلٌ رَّشِید (۷۸)
«و چون فرستادگان ما بر لوط وارد شدند پریشان خاطر و دلتنگ شدند و گفت این روز بسیار سختی است* قوم لوط به قصد عمل زشت که در آن سابقه داشتند به سرعت به درگاه او وارد شدند لوط به آنها گفت: این دختران من برای شما پا کیزه و نیکو ترند. ازخدا بترسید و مرا نزد مهمانان به عمل زشت خود خوار و سرشکسته مکنید آیا در میان شما یک مرد خیر خواه و رشید خداپرست نیست.»
ماجرا از این قرار است:
در شبی که قرار بود که صبح آن روز بر قوم لوط عذاب نازل شود، دو فرشته به صورت جوانان بسیار زیبایی به خانه لوط آمدند تا خبر عذابی را که قرار است فردا بر قومش نازل شود به او بدهند و به او بگویند که قبل از نزول عذاب به همراه خانواده اش، به جز همسرش (که از کافران بوده و باید عذاب میشد) در پاسی از شب از این دیار بیرون روند.
در این هنگام قوم لوط به قصد عمل زشتی که در آن سابقه داشتند به سرعت به درگاه منزل او وارد شدند.و از لوط خواستند تا میهمانان ماه روی خود را در اختیارشان قرار دهد ولوط علیه السلام مخالفت کرد وقوم زشت کردار اصرار کردند. بناچار حضرت لوط علیه السلام که حیثیت خود وعزت میهمانان را در خطر هوسچرانی قوم فاسدش میدید، به آنها گفت: این دختران من، آنها برای شما پاکیزه تر و نیکو ترند، از خدا بترسید و مرا نزد میهمانانم خوار و سرشکسته نکنید. آیا در میان شما یک جوانمرد نیست؟
از این آیات میتوان فهمید که:
قطعا قوم لوط کافر بودند چون سپیده دم فردای آن شب بر آنان عذاب نازل شد و همه به عذاب الهی گرفتار شدند.
قطعا دختران لوط از مومنان و نجات یافتگان بودند، چون در آن شب به همراه پدر خود، حضرت لوط (علیه السلام) خارج شدند.
قرآن صراحتا میگوید که همسر لوط از جمله عذاب شوندگان بود و همسری پیامبر خدا بودن برای او مصونیت ایجاد نکرد.
قطعا پیشنهاد ازدواج لوط به کافران قومش، از روی محبت و صمیمیت نبوده و حکمت و مصلحت بر علاقه و صمیمیت اولویت داشته است.
یا شاید بهتر باشد که سوال کننده به سوالات زیر پاسخ بدهند:
آیا این پیشنهاد نشان میدهد که حضرت لوط با آن قوم گناهکارهیچ مشکلی ندا شته؟ و از آنها رضایت داشته است؟
آیا با این پیشنهاد عصمت حضرت لوط علیه السلام خدشه دار شده است؟
آیا این پیشنهاد نشان دهنده این است که حضرت لوط اعتقاد و عمل قومش را محترم میدانسته؟
آیا این پیشنهاد باعث لکّه دار شدن پاکدامنی یا خدشه دار شدن ایمان دختران حضرت لوط شده است؟
شکی نیست که درهر پیشنهاد ازدواجی مهمترین شرط، مقبولیت و رضایت است،آیا در پیشنهاد حضرت لوط،کوچکترین اثری از مقبولّیت و رضایت و تأیید دیده میشود؟ آیا نمیتوان به جرأت گفت هر چند رضایت و مقبولّیت شرطهای مهمی هستند امّا حکمت و مصلحت از آنها مهم تر بوده و در اولویت بالاتری میباشند؟
اگر چنین باشد که هست، حتی اگر ازدواج حضرت امّ کلثوم سلام الله علیها با عمر انجام گرفته باشد، که خود جای بحث دارد، آیا میتوان آنرا نشانه ای بر رضایت مولا امیر المؤمنین از دستگاه خلافت، یا پدیدۀ غصب خلافت ویا شخص خلیفه دانست؟
این واقعه به فرض که به وقوع پیوسته باشد از جلالت شأن و عظمت قدر حضرت امّ کلثوم نه تنها کاسته نشده بلکه مثالی بی نظیر از ایثار در راه دین خدا میباشد و از زشتی و زشت کرداری خلیفۀ غاصب چیزی کم نمیکند.
طبق فرمایش قرآن:
حضرت لوط بنا به حکمت و مصلحتی پیشنهاد نمود که دو دختر خود را به عقد انسانهای کافر در آورد واین امر، خدشه ای بر عصمت ومنزلت حضرت لوط و نیز ایمان و پاکی دخترانش وارد نکرد و از بدی خصلت وسختی عقوبت قوم زشت سیرت نیز چیزی کم ننمود.
ما میگوییم عمر منافق بوده است و در آخرت در جایگاه منافقین است، ازدواج عمر با ام کلثوم که، بطلان آنرا ثابت خواهیم کرد، چیزی از نفاق او وعقاب او کم نمیکند وهیچ خدشه ای به جایگاه رفیع امیر مومنان و دختر گرامیشان وارد نخواهد کرد.
بررسی سندی و تحلیل متنی
این مطلب را در دو بخش خلاصه و تفصیلی ارائه میکنیم.
بخش اول: خلاصه
نگاه مختصری به کتابهایی که این داستان خیالی را ساخته و پرداخته اند نشان میدهد که ازدواج مورد به یک بحث توهمی بیشتر شبیه است.
گاهی روایت میکنند که خود امیر المؤمنین علی علیه السلام متولی این ازدواج بودند.
گاهی روایت میکنند که عباس متولی این عقد بود.
گاهی روایت میکنند که عقد واقع نشد مگر بعد ازمورد تهدید قرار گرفتن بنی هاشم.
گاهی روایت میکنند که این عقد از روی اختیار و ایثار واقع شد.
بعضی روات ذکر کرده اند که از این ازدواج از عمر فرزندی بهم رسید به نام زید. در حالی که بعض دیگر صریحا میگویند به علت خردسالی ام کلثوم اصلا همبستری واقع نشد.
بعضی میگویند که این زید زنده ماند و صاحب نسل شد.
بعضی میگویند که این زید و مادرش در زمان عمر کشته شدند به گونه ای که معلوم نشد که کدام ازکدام ارث میبرند.
بعضی میگویند که ام کلثوم علیها السلام زنده بود تا ابن عمر از دنیا رفت.
بعضی میگویند که ام کلثوم علیها السلام در زمان جاهلیت همسر عمر بوده و اسلام آوردن عمر باعث جدایی آنها شده است.
بعضی میگویند که عمر مهریه این ازدواج را چهل هزار درهم قرار داد.
بعضی میگویند که عمر مهریه این ازدواج را چهار هزار درهم قرار داد.
بعضی گویند که مهریه این ازدواج ۵۰۰ درهم بوده است.
با وجود این همه اختلاف در نقل، این روایت باطل است و تاثیری بر آن مترتب نیست. [۱]
در مجموع حداکثر مطلبی که میتوان گفت این است که عمر همسری با کنیه ام کلثوم داشته که نمیدانیم نامش چیست نمیدانیم فرزند کیست و چند سال سن داشته و در
چه سالی از دنیا رفته، نمیدانیم آیا فرزند داشته یا خیر و دهها سوال دیگر که به هیچ مورخی اجازه نمیدهد بطور قطعی و صریح در این خصوص اظهار نظر کند. لذا متاسفانه عده ای که سوء نیت آنها نسبت به شیعه و سنی مسلم است از این آشفته بازار سوء استفاده کرده اند و آن را دستمایه ادعایی دروغ قرار داد ه اند.
بخش دوم: پاسخ تفصیلی:
قبل از هر چیز توجه به دو مطلب زیر ضروری است:
الف ـ بخاری و مسلم از ذکر این حدیث اعراض کرده و آن را در دو کتاب معروف و مهمّ خود نقل نکردهاند و چه بسیار احادیثی که به همین جهت، علمای اهل سنت آنرا تضعیف نمودهاند.
ب ـ حدیث در صحاح ستّه و دیگر کتابهای معروف اهل سنت، همانند مسند احمد بن حنبل نیامده است.
هر چند دو مطلب فوق کافی است تا حتی اهل تسنن نیز احادیث نقل شده را خالی از اهمییت بدانند اما دقت در کتابهای نقل کننده این مطلب نیز حاوی حقایق جالبی است که ذیلا به آنها میپردازیم.
۱ـ ابن سعد میگوید: «... عمربن خطاب، ام کلثوم دختر علی بن ابی طالب را به ازدواج خود درآورد، در حالی که دختری غیربالغ بود و نزد او بود تا هنگامی که عمر کشته شد
و برای او دو فرزند به نام زید و رقیه به دنیا آورد.»[۱]
۲ـ حاکم نیشابوری به سند خود از علی بن حسین نقل میکند: عمر بن خطاب برای خواستگاری امّکلثوم دختر علی(علیه السلام) نزد او آمد و از او خواست که دخترش را به نکاح وی درآورد. علی(علیه السلام) فرمود: من او را برای فرزند برادرم، عبدالله بن جعفر گذاشتهام. عمر گفت: باید او را به نکاح من درآوری... آنگاه علی(علیه السلام) ام کلثوم را به ازدواج او درآورد. سپس عمر نزد مهاجران آمد و گفت: آیا به من تبریک نمیگویید؟ گفتند: به چه دلیل؟ گفت: به دلیل ازدواج امّکلثوم دختر علی و فاطمه. من شنیدم از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) که فرمود: هر نسب و سببی روز قیامت منقطع است، مگر سبب و نسب من. از همین رو، دوست دارم که بین من و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نسب و سبب باشد.»[۲]
۳ـ بیهقی نیز به سند خود از علی بن الحسین(علیه السلام) نقل میکند: عمر بعد از انجام گرفتن ازدواج از مهاجران خواست که به او تبریک گویند، زیرا از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) شنیده بود که هر سبب و نسبی غیر از سبب و نسب حضرت در روز قیامت منقطع میشود.»[۳]
این قضیه را عدهای دیگر، امثال: خطیب بغدادی،[۴] ابن عبدالبرّ،[۵] ابن اثیر[۶] و ابن حجر عسقلانی[۷] نقل کردهاند.
بررسی سند هر یک از روایات:
حاکم نیشابوری در نقل ماجرا آن را صحیح، ولی ذهبی در تلخیص المستدرک سند آن را منقطع دانسته است؛ همان گونه که بیهقی آن را مرسل میداند. همچنین بیهقی با سندهای دیگری این قضیه را نقل کرده که همه آنها ضعیف است.
ابن سعد نیز حدیث را در الطبقات الکبری به طور مرسل نقل کرده است. ابن حجر در الاصابه با سند خود نقل کرده که در آن «عبدالرحمن بن زید بن اسلم» است که تعداد زیادی از علمای رجال اهل سنت او را تضعیف نمودهاند.[۸] همچنین در سند آن «عبدالله بن وهب» وجود دارد که تضعیف شده است.[۹]
ابن حجر به سندی دیگر از عطاء خراسانی نقل کرده که ابن عدی و بخاری او را از جمله ضعیفان شمردهاند.[۱۰]
خطیب بغدادی نیز آن را با سندی نقل کرده که در آن احمد بن حسین صوفی، عقبة بن عامر جهنی و ابراهیم بن مهران مروزی وجود دارد که اوّلی تصریح به ضعف او شده، دوّمی را از لشکریان و امیران معاویه ذکر کردهاند و سوّمی نیز مهمل دانسته شده است. در نتیجه میتوان گفت که هیچ یک از روایات، سند معتبری ندارد.
بررسی متون احادیث:
با مراجعه به متنهای مختلف احادیث، به برخی از اشکالها اشاره میکنیم:
۱ـ تهدید و ارعاب
از برخی روایات استفاده میشود که خواستگاری با تهدید و ارعاب بوده است.
کلینی از امام صادق(علیه السلام) در مورد ازدواج امّکلثوم نقل میکند که حضرت فرمود: «وی زنی از زنان ما بود که غاصبانه به ازدواج دیگری درآمد....»[۱۱]
شیخ مفید(ره) میفرماید: «امیرالمؤمنین(علیه السلام) به دلیل تهدید عمر و در امان نبودن جان خود و شیعیانش، از روی ضرورت، و ناچاری تن به این امر داد و همانگونه که در جای خود گفتهایم، ضرورت، اظهار کلمه کفر را مشروع میکند؛ خداوند متعال میفرماید: (اِلاّ مَنْ اُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَیِنٌّ بِالاْیِمانِ.)[۱۲]
ابن سعد نقل میکند که علی(علیه السلام) در جواب خواستگاری عمر فرمود: او دختری کوچک است. عمر در جواب گفت: به خدا سوگند تو حقّ نداری که مرا از این کار منع کنی و من میدانم که چرا او را به نکاحم درنمیآوری....[۱۳]
ابن المغازلی نیز از عمر بن خطاب نقل میکند که گفت: به خدا سوگند! مرا چیزی بر اصرار این خواستگاری وادار نکرد، مگر آن که از رسول خدا شنیدم....[۱۴]
از این حدیث استفاده میشود که هرچند دختر خودشان نبوده اما حضرتش بنا به اصرار زیاد تن به این درخواست داد و نیز از برخی متون تاریخی استفاده میشود خواستگاری به پیشنهاد و تأکید «عمرو بن عاص» بوده است.
۲ـ اضطراب در متن حدیث
سابقا هم بیان شد که احادیث مضطرب هستند. و میدانیم که اضطراب متن از جمله اموری است که حدیث را از حجّیت و اعتبار ساقط میکنند.
ازدواج امّکلثوم با عمر بن خطاب یا خواستگاری از او مورد اختلاف شدید علمای اسلام و مورّخان، اعم از شیعه و سنی قرار گرفته است. برخی «امّکلثوم» را دختر امیرالمؤمنین(علیه السلام) ندانسته بلکه ربیبه (دختر یکی از زنانی که بعدا به همسری حضرتش در آمده و از سلب شخص دیگری است) آن حضرت میدانند، عدّهای ازدواج را در حدّ خواستگاری میدانند، دستهای ازدواج را ناکام و بدون عروسی دانستهاند. برخی ام کلثوم را همسر عمر در زمان جاهلیت میدانند. در برخی از روایات آمده است: امیرالمؤمنین متولّی عقد دخترش شد. دستهای دیگر میگوید: عباس متولّی آن شد. در بعضی آمده است: عقد بعد از تهدید عمر انجام گرفت. عدهای دیگر میگوید: عقد با اختیار و میل و رغبت امام صورت گرفت. در دستهای از روایات آمده است: عمر از او صاحب بچهای شد که نامش را «زید» نهاد. برخی دیگر میگوید: عمر قبل از مباشرت با وی، کشته شد. در دستهای از روایات آمده است: زید بن عمر نسل داشته است. در برخی دیگر آمده است: زید بن عمر نسلی از خود به جای نگذاشت. بعضی میگوید: زید و مادرش، امکلثوم کشته شدند. در دستهای از روایات آمده است: مادر زید پس از مرگ وی زنده بود. در برخی منابع ذکر شده است: عمر مهر او را چهل هزار درهم قرار داد. عدهای دیگر مهر او را چهار هزار درهم نوشتهاند و گروهی نیز آن را پانصد درهم نقل کردهاند. اینها و دهها مورد دیگر که از حوصله این مختصر خارج است میزان و دامنه اضطراب را نشان میدهد.
توجه به این نکته مهم است که در احکام فقهی که از فروع دین محسوب میشوند، اضطراب بمیزان بسیار کمتر از این حدیث را از اعتبار و حجیت ساقط میکند و فقیه نمیتواند از چنین حدیثی برای صدور فتوی استفاده کند.پس چگونه میتوان از این حدیث مضطرب برای اصلی از اصول دین که امامت است، نتیجه گیری شخصی نمود؟
از طرف دیگر بررسی شرح حال گزارشگرانی که این داستان را ساخته اند نشان میدهد که بسیاری از آنها به دروغگویی و دشمنی با علی علیه السلام شهرت دارند. پس داستانهای متفاوت و متضاد از دروغگویان با سابقه دشمنی شان عجیب نیست.که این افراط در دشمنی خود جای سوال است!!
۳ـ تناسب نداشتن سنّ عمر با امکلثوم
فقیهان در بحث نکاح، کفو و همانند بودن بین زن و مرد را شرط میدانند، و حال آنکه میدانیم هیچ تناسبی بین این دو از نظر سنّ نبوده، زیرا در برخی از احادیث آمده که
علی(علیه السلام) به عمر فرمود: او صغیره است... و در بعضی دیگر آمده که حضرت(علیه السلام) فرمود: او صبیّه است.[۱۵]
۴ـ ام کلثوم دختر ابوبکر
از برخی تواریخ استفاده میشود که ابیبکر دختری به نام «امّکلثوم» داشت که عمر از وی خواستگاری کرد. و پس از وفات ابوبکر همسر ابوبکر(اسماء بنت عمیس) که مادر ام کلثوم بود به همسری امیر المومنین درآمد. از همین رو ممکن است به جهت تشابه اسمی آن را به دختر حضرت زهرا سلام الله علیها نسبت دادهاند.
ابن قتیبه در «المعارف» میگوید:
«عمر هنگام خواستگاری از امّکلثوم دختر ابیبکر، وی را نزد عایشه برد. عایشه آن را قبول کرد، ولی امکلثوم از عمر کراهت داشت....»[۱۶]
عمری موصلی نیز این قصه را در کتاب الروضة الفیحاء فی تواریخ النساء[۱۷] و نیز عمر رضا کحاله در کتاب اعلام النساء[۱۸] نقل کرده است.
۵ـ امکلثوم دختر جرول
برخی از مورخان مادر زید بن عمربن خطاب را امّکلثوم دختر جرول دانستهاند، لذا ممکن است تشابه اسمی باعث شده باشد که آن را به دختر امیرالمؤمنین(علیه السلام) نسبت دهند.
طبری میگوید: مادرِ زید اصغر و عبیدالله که در جنگ صفین همراه معاویه کشته شدند، امّکلثوم دختر جرول بوده است که اسلام بین او و عمر جدایی انداخت.»[۱۹]
اغلب مورخان موضوع ازدواج امّکلثوم، دختر جرول را با عمر بن خطاب در جاهلیّت نقل کردهاند.[۲۰]
۶ـ تنافی قضیه با ثوابت شریعت
با مراجعه به برخی از روایات پی میبریم یا عمر بن خطاب به مسائل شریعت بیتوجه بوده یا این که اصل قصّه دروغ است.
خطیب بغدادی نقل میکند: قبل از ازدواج، علی(علیه السلام) به امکلثوم دختر فاطمه امر کرد که خود را زینت کند؛ آنگاه نزد عمر فرستاد. عمر هنگامی که او را دید به سویش حرکت کرده و به ساق پایش دست کشید و گفت: به پدرت بگو: راضی هستم. وقتی او (امکلثوم) نزد علی(علیه السلام) آمد، حضرت فرمود: عمر چه گفت: عرض کرد: مرا به سوی خود خواند و بوسید و هنگامی که ایستادم ساق پایم را گرفت.
این ماجرا با غیرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) سازگاری ندارد، زیرا چگونه حضرت دخترش را قبل از ازدواج به دست کسی میسپارد که هیچ حدود شرعی را مراعات نمیکند. از همین رو سبط بن جوزی بعد از آنکه این قصه را از جدّش صاحب کتاب المنتظم نقل میکند، قبیح شمرده و میگوید: «جدّم در کتاب المنتظم ذکر کرده که علی دخترش امّکلثوم را به سوی عمر فرستاد تا او را ببیند، عمر ساقش را بالا زده و با دستش مسّ کرد. آنگاه میگوید: سخن من این است که اگر به جای او (امّکلثوم) زن کنیزی بود، به خدا سوگند!
این عمل قبیح بود، زیرا به اجماع مسلمین لمس زن جایز نیست، تا چه رسد به عمر که این عمل از وی صادر شده باشد.»[۲۱]
در برخی از روایات آمده است: «... امّکلثوم با او برخورد شدیدی کرد و فرمود: چگونه این کارها را انجام میدهی؟ اگر امیر و خلیفه مؤمنین نبودی، دماغت را خرد میکردم. آنگاه از منزلش بیرون آمده، نزد پدر رفت و بعد از ذکر جریان عرض کرد: ای پدر مرا نزد پیرمرد پستی فرستادی....»[۲۲]
این احتمال نیز هست که عمر در مورد مسائل شهوانی اختیاری از خود نداشته است، لذا از او رسیده که میگفت: «در من از جاهلیت چیزی جز مسئله نکاح باقی نمانده
است....»[۲۳]
۷ـ امّکلثوم از غیرحضرت زهرا سلام الله علیها
برخی از اهل سنت اصرار دارند که عمر از امّکلثوم دختر علی و فاطمه(علیه السلام)، خواستگاری کرده است؛ تا اینکه برای او سببی به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بیابند، در حالی که از برخی تواریخ استفاده میشود که حضرت علی(علیه السلام) دختری دیگر به نام «امّکلثوم» از غیر حضرت زهرا(علیه السلام) داشته است: برخی از مورخان در این باره میگویند: «علی(علیه السلام) دو دختر به نام زینب صغری و امّکلثوم صغری داشته که هر دوی آنها از امّولد بودهاند.»[۲۴]
ابن قتیبه نیز امکلثوم را دختر امام علی(علیه السلام) دانسته و میگوید: مادر او امّولد و کنیز بوده است.[۲۵]
طریحی نیز میگوید: «امّکلثوم زینب صغری دختر امیرالمؤمنین(علیه السلام) است که با برادرش حسین(علیه السلام) در کربلا بود. مشهور بین اصحاب آن است که عمر بن خطاب او را به زور به نکاح خود درآورد. همانگونه که سید مرتضی در رسالهای بر آن اصرار دارد و قول صحیحتر را ـ به جهت روایات مستفیضه ـ همین میداند.»[۲۶]
روایات شیعه:
علما و محدثان شیعه این قضیه را با مضامین مختلف و با سندهای صحیح و ضعیف نقل کردهاند که به برخی از آنها اشاره میکنیم:
۱ـ کلینی به سند خود از امام صادق(علیه السلام)، درباره ازدواج امّکلثوم نقل میکند که حضرت فرمود: «وی زنی از زنان ما بود که غاصبانه به ازدواج دیگری در آمد...»
۲ـ همو به سند خود از امام صادق(علیه السلام) نقل میکند: از حصرت سؤال شد: آیا زنی که شوهرش مرده است، در خانه خود عدّه وفات بگیرد یا هر کجا که میخواهد؟ حضرت فرمود:
«هرکجا که میخواهد، زیرا علی(علیه السلام) بعد از وفات عمر، امّکلثوم را به خانه خود برد.»[۲۷]
۳ـ شیخ طوسی(ره) به سند خود از امام باقر(علیه السلام) نقل میکند: امّکلثوم دختر علی(علیه السلام) و فرزندش زید بن عمر بن خطاب در یک ساعت از دنیا رفتند....[۲۸]
در توجیه این روایات و روایات دیگر میگوییم:
الف) برخی از روایات دلالت بر وقوع عقد و نکاح ندارد، همانند روایاتی که دلالت دارد که امام علی(علیه السلام) امر نکاح را به عباس واگذار کرده است؛[۲۹] همانگونه که مجلسی به آن
تصریح کرده است.
ب) اغتصاب و غصب فرج؛ معلّق بر صحت ادعای تزویج است؛ یعنی بر فرض صحت و وقوع تزویج؛ همانگونه که عامه میگویند: این فرجی است که از ما غصب شده است و تعلیق دلالت بر وقوع نکاح ندارد. مجلسی(ره) میگوید: «معنای حدیث آن است که در ظاهر از ما غصب شد و به گمان مردم، اگر این قصّه صحیح باشد.»[۳۰]
در مورد روایت اوّل در سند آن «جعفر بن محمّد قمی» است که مجهول بوده و مشترک است با جعفر بن محمّد اشعری و جعفر بن محمّد بن عبیدالله، که این دو نیز مجهولند.[۳۱] همچنین در سند آن «قداح» وجود دارد که طبق نصّ رجالیین مهمل بوده؛ از همین رو سند روایت ضعیف است. از حیث دلالت نیز گفته شد احتمال دارد که زید فرزند عمر از امّکلثوم دختر جرول و یا دیگری است.
در مورد روایت دوّم: روش امامان این بود که در اثبات برخی از احکام، به معتقد خصم استدلال میکردند، در صورتی که مخاطب از جمله آنان بود. در این روایت، حضرت در صدد اثابت قضیّه ازدواج امّکلثوم نیستند، بلکه در مقام اثبات حکمی است که مخالف با نظر اهل سنت است، زیرا آنان قایل بودند به این که عده زن شوهر مرده در غیر خانه شوهر جایز نیست. حضرت برای اثبات جواز آن به خبر امکلثوم که اهل سنت نقل میکنند، استدلال کرده است.
در نهایت بر فرض که این توجیهات صحیح نباشد این روایات حمل بر تقیه و تهدید میشود که در برخی روایات نیز به آن تصریح شده است. خصوصاً اینکه در روایات تصریح نشده که امّکلثوم دختر فاطمه زهرا(علیه السلام) باشد، بلکه ممکن است که از غیر حضرت بوده است.
نتیجه:
در هر صورت با این همه احتمالات اصل قضیّه ازدواج و استدلال و تکیه کردن بر آن به عنوان تأیید خلیفه دوّم، امری نادرست است. که نه با عقل نه با قرآن نه با سیره رسول
خدا نه با اصول حدیث سازگار نیست.
پینوشتها:
۱. طبقات ابن سعد، ج ۸، ص ۴۶۲.
۲. مستدرک حاکم، ج ۳، ص ۱۴۲.
۳. بیهقی، سنن الکبری، ج ۷، ص ۶۳.
۴. تاریخ بغداد، ج ۶، ص ۱۸۲.
۵. الاستیعاب، ج ۴، ص ۱۹۵۴.
۶. اسدالغالبه، ج ۵، ص ۶۱۴.
۷. الاصابه، ج ۴، ص ۴۹۲.
۸. ر.ک: عقیلی، الضعفاء، ج ۲، ص ۳۳۱؛ ابن عدی، الکامل فی الضعفاء، ج ۷، ص ۱۵۸۱.
۹. همان، ج ۵، ص ۳۳۷.
۱۰. الکامل، ج ۷، ص ۶۹.
۱۱. کافی، ج ۵، ص ۴۳۶.
۱۲. المسائل سرویه، ص ۹۲.
۱۳. طبقات ابن سعد، ج ۸، ص ۴۶۴.
۱۴. مناقب امام علی(علیه السلام)، ص ۱۱۰.
۱۵. طبقات ابن سعد، ج ۶، ص ۳۱۲.
۱۶. ابن قتیبه، المعارف، ص ۱۷۵.
۱۷. الروضة الفیحاء فی تواریخ النساء، ص ۳۰۳.
۱۸. اعلام النساء، ج ۴، ص ۲۵۰.
۱۹. تاریخ طبری، ج ۳، ص ۲۶۹؛ کامل ابن اثیر، ج ۳، ص ۲۸.
۲۰. ر.ک: الاعصابة، ج ۴، ص ۴۹۱؛ صفة الصفوة، ص ۱۱۶ و تاریخ المدینة المنورة، ج ۲، ص ۶۵۹.
۲۱. سبط بن جوزی، تذکرة الخواص، ص ۲۸۸.
۲۲. اسدالغالبه، ج ۵، ص ۶۱۴؛ الاصابه، ج ۴، ص ۴۹۲ و ذهبی، تاریخ الاسلام، ج ۴، ص ۱۳۸.
۲۳. طبقات ابن سعد، ج ۳، ص ۹۸۲.
۲۴. تاریخ موالید الائمه، ص ۱۶؛ نورالابصار، ص ۱۰۳ و نهایة الارب، ج ۲۰، ص ۲۲۳.
۲۵. ابن قتیبه، المعارف، ص ۱۸۵.
۲۶. اعیان الشیعه، ج ۱۳، ص ۱۲ (به نقل از طریحی).
۲۷. همان، ج ۶، ص ۱۱۵.
۲۸. تهذیب، ج ۲، ص ۴۲.
۲۹. وسایل، ج ۲۰، باب ۱۰، کافی، ج ۵؛ ص ۳۴۶ و مرآة العقول، ج ۲، ص ۴۲.
۳۰. مرآة العقول، ج ۲، ص ۴۲.
۳۱. معجم رجال الحدیث، ترجمه جعفر بن محمّد اشعری.
/
طرح یک سوال از کتاب "سوالاتی که باعث هدایت جوانان شیعه شد."