آن قبر که در مدینه شد گم / پیدا شده در مدینه قم
توسّل به خاندان عصمت و طهارت راهگشای انسانها در مواضع تحیّر و حلّال مشکلات آنان ر دشواریها و سختیهای زندگی است و این مطلب کاملاً تجربه شده و غیر قابل تردید است. از جمله این توسلات توسل به ذیل عنایت حضرت فاطمه معصومه سلاماللَّهعلیها بنت موسی بن جعفر علیهماالسّلام است که قبر او جایگرین تربت گم شده ناموس کبری حضرت صدیقه طاهره است و از دیرباز ملجأ بی پناهان و مأوای عالمان و بزرگان دین و مذهب بوده است. جالب اینکه حتّی بعضی از افراد بر اثر شدّت اتصال روحی و معنوی با آن بانوی یگانه عالم رسماً با او حرف میزنند و به برکت عنایات و افاضات آن حضرت به سرعت به مطالب و خواستههای خویش دست مییابند که در این مجال مواردی را نمونه میدهیم و چهبسا که این خود یادآور موارد متعدّدی باشد که خوانندگان محترم دیده و تجربه کرده باشند:
۱. مرحوم مغفور حجةالاسلام آقای سیدمحمّدباقر موسویگوگدی، والد ماجد مرحوم آیتاللَّهالعظمی گلپایگانی رضواناللَّهعلیه، گاهی از گلپایگان به عزم زیارت حضرت فاطمهمعصومه سلاماللَّهعلیها به قم میآمدهاند و فرزند گرانقدرشان رضواناللَّهعلیه فرمودند:
به یاد دارم که یک بار مرا هم با خود به قم آوردند و من با ایشان بودم. در یکی از سفرهایی که آن سیّد جلیل و بااخلاص به قم میکنند، منزلی را به مبلغی اجاره میکنند که مالالأجاره آن نسبتاً زیاد و گران بوده است. آن مرد بااخلاص و صاحب مقام یقین فرموده بود: ای عجب من از عمّهام - حضرت معصومه سلاماللَّهعلیها خواستم که منزل خوبی برایم فراهم کنند و ایشان اجابت کردند، ولی از یادم رفت که از ایشان بخواهم که ارزان هم باشد.
۲- مرحوم حجتالاسلام والمسلمین آقای حاجمیرزامهدیبروجردی رحمةاللَّهعلیه، ابوالزوجه آیتاللَّهالعظمی گلپایگانی که در ماه جمادی الاخری سال ۱۳۸۸ ه ق درگذشت، راجع به دفن ایشان در حول و حوش حرم مطهّر حضرت معصومه سلاماللَّهعلیها از ناحیه عوامل طاغوت سختگیری و اشکالتراشی میشد و با آنکه خود ایشان قبری را برای خود پیشبینی کرده و یا آن را از قبل خریداری کرده بودند، بعد از فوتشان مورد مخالفت مسیولان دولتی قرار گرفت. آقا فرمودند: من به حضرت معصومه سلاماللَّهعلیهاعرض کردم: ایشان یک عمر پناهنده به شما بود و به این مکان مقدّس رفت و آمد داشت. اکنون او را از جوار خودتان محروم نسازید. و بحمداللَّه خداوند اصلاح کرد و رفع مانع شد و آن عالم محترم را در آن مرکز مقدّس دفن کردند.
۳- برای خود اینجانب هم شرایطی پیش آمد که از نظر اقتصادی در تنگنا قرار گرفتم و مخارج تمام شد و مرا که در دوران تجرّد به سر میبردم، مضطرب و ناراحت کرد. وقت عصری بود که از فرط ناراحتی و دلتنگی از مدرسه مبارکهرضویه که محلّ سکونتم بود، بیرون آمدم و به حسب ظاهر به سوی حرم رفتم. دیگر یاد ندارم که چه گفتم و چه کردم، ولی به خوبی در ذهنم مانده است که در بیرون حرم، در خیابان موزه که دو در از درهای صحن و حرم مطهّر حضرت فاطمهمعصومه سلاماللَّهعلیها از آنجا باز میشود و نیز در اصلی مسجداعظم در آن قسمت است. در نزدیکی درب مسجد، میان رفت و آمد مردم کسی رسید و مراسم تعارفات مختصری انجام شد و او دست داد و وجهی در دستم گذاشت و رفت و من او را نشناختم و آن وجه هرچند زیاد نبود، ولی برای دو سه روز یا یکی دو روز در آن شرایط کارگشا بود. اینجانب مدّعی نیستم که آن شخص از رجال غیبی و اولیاءاللَّه بوده و با شناخت از بنده این لطف را کرده ولی این مقدار برایم تقریباً روشن است که عنایت معظّمه دوران، دخت موسیالکاظم علیهالسّلام موجب شده به دل آن مرد بیفتد که در میان آن رفت و آمد این وجه را خیلی محترمانه در دست من بگذارد و زود هم برود که البته احتمال اوّل هم بعدی ندارد، ولی بنده شاهد و مؤیدی برای آن ندارم که موجب اطمینان باشد.
۴. حل مشکلات علمی آنچه که راجع به تأثیر فراوان به ذیل عنایت حضرت فاطمهمعصومه سلاماللَّهعلیها ذکر شد، منحصر به جنبه مادی و اقتصادی و ظواهر زندگی نیست و در این محدوده خلاصه نمیشود بلکه آنانی که تشنه کام مقامات معنوی و یا زلال علماند و به دنبال حلّ مشکلات علمی، گام برمیدارند نیز از رهگذر توسّل و روی آوردن به حرم مطهّر حضرت فاطمهمعصومه سلاماللَّهعلیها میتوانند، مشکلات خود را رفع کرده و حجاببها را از روی چهره مطالب علمی بردارند و به مقصد عالی و هدف والای خود نایل گردند، بلکه از نقطهنظر اینکه سازمان وجودی آن مکرّمه و کلاً خاندان پیغمبر با علم و معرفت صورت گرفته و خاندان علم و فضیلتاند، طلب نیل به علم و کمال از آنان زمینه مساعدتری برای پذیرش و اجابت دارد. تاریخ نشان میدهد که افرادی با استمداد از انفاس قدسیّه حضرت معصومه سلاماللَّهعلیها و در پرتو توسّل به ذیل عنایت آن مکرّمه، حجابهای علمی را کنار زده، حقایق و نکاتی برای آنان از این رهگذر روشن شده است و بالاخره حوایج و درخواستهای علمی حاجتمندان نیز در این جایگاه باعظمت رواشده و درخواستکنندگان به حاجت خود رسیدهاند.
مرحوم محدّث قمی در شرح حال صدرالمتألّهین شیرازی نوشتهاند:
از بعضی از مشایخ خود شنیدم که مرحوم ملاصدرا به واسطه بعضی از ابتلایات از اقامتگاه خود به دارالایمان قم که عُشّ آن محمّد و حرم اهلبیت است، مهاجرت کرد و به حکم
اِذا عَمَّتِ الْبَلْدانَ الْفِتَنُ فَعَلَیْکُمْ بِقُمْ وَ حَوالیها وَ نَواحیها فَاِنَّ الْبَلاءَ مَدْفُوعٌ عَنْها؛
هنگامی که فتنهها و ابتلایات شهرها را فراگرفت بر شما باد به قم و حوالی آن، زیرا فتنهها از آنجا رفع گردیده است.
به قریهای از قرای قم که در چهارفرسخی آن شهر واقع و موسوم به"کهک"است، پناه برد و گاهگاهی که بعضی مطالب علمیّه بر او مشکل میگردید، از کهک به زیارت حضرت فاطمهمعصومه سلاماللَّهعلیها تشرّف مییافت و از آن حرم فیض آثار بر او افاضه میشد. سپس محدّث بزرگوار در تأیید این جریان میگویند:
فاضل اشکوری لاهیجی، در کتاب محبوب القلوب، در احوال ارسطو فرموده است:
چون ارسطو در بلده اسطاغیرا از دنیا رحلت کرد، اهل آنجا استخوانهای او را پس از آنکه پوسیده شده بود در ظرفی از مسّ گذاردند و آن را در موضعی دفن کردند و آن مکان را مجمع خود قرار داده، از برای مشورت در کارهای بزرگ و امور جلیله در آنجا جمع میشدند و هر وقت مطلبی از فنون علم و حکمت برایشان مشکل میشد، قصد آنجا را نموده، برسر قبر او نشسته، مشغول به مناظره و مباحثه میگردیدند، تا آنکه مشکل ایشان حلّ و مطلبشان واضح و روشن میشد و چنان اعتقاد داشتند، که آمدن بر سر قبر وی بر عقل و ذکاء آنان میافزاید و اذهانشان را پاک و تلطیف مینماید. محدث بزرگ در اینجا اضافه میکند:
پس هرگاه حکمای یونان، این نحو اعتقاد به استخوانهای پوسیده ارسطاطالیس داشته باشند، عجبی نیست که حکیم الهی و فیلسوف امامی، صدرالمتألّهین، هرگاه مسألهای علمی بر او مشکل شود، از چهارفرسخی قم به قصد تشرّف به آستان ملکپاسبان حضرت سیّدتنا فاطمه معصومه (سلام الله علیها) که مهبط فیوضات ربانیه و تجلیّات سبحانیّه است حرکت کند، برای آنکه علوم بر او افاضه شده و مطالب عویصه برایش کشف و حلّ گردد.) کسان دیگری نیز در همین موضوعِ حلّ مشکلات علمی توسّل به آن بانوی زمانه پیداکرده، خداوند قادر متعال به برکت آن وجود پاک و آن گوهر تابناک و بیهمتای هستی افاضه مطالب کرده و حلّ قضیه و مشکل علمی و جواب مسأله غامض را به ذهن توسّل جویان القا و الهام فرموده است. یکی از علمای برجسته و پرهیزکار در حاشیه کتاب مکاسبی که از روی آن تدریس میکردهاند (در بحث ترتّب عقود متعدّده بر مال مجیز) نوشتهاند:
بسماللَّهالرحمنالرحیم. دیروز هرچه روی این قسمت، مطالعه و فکر نمودم برایم روشن نشد و موقع مباحثه شد، با بناء بر اینکه با تصریح به ابهام مطلب در این قسمت درس را بگویم، آماده حرکت شدم و هنگام خروج از منزل با توسّل به حضرت معصومه سلاماللَّهعلیها، خزینهغیرمنقوصهالهی سلاماللَّهعلیها، دعانمودم و بیرون رفتم. دیگر حتی فکر مطلب هم نبودم. امّا همینکه نزدیک صحن مطهّر رسیدم،ناگهان خصوصیّات مطلب از اول:"وللعقوداللاحقة..."تا"علی المعوّض ابتداً"به ذهنم، به اذن اللَّه تعالی و برکت سیّدتنا فاطمهمعصومه سلاماللَّهعلیها القا شد و روشن گردید.
وَالْحَمْدُ لِللَّهِ عَلی آلایِهِ وَ نِعَمِهِ، اِلهی بِفاطِمَةَ بِنْتَ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ اَلْهِمْنا کُلَّ خَیْرٍ وَ وَفِّقْنا لِما تُحِبُّ وَ تَرْضی اِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ. ۲۱شوّالالمکرم۱۴۱۱
این بحث و نکات و مطالبی که پیرامون آن گفته شد، توجّه و آگاهی میدهد که علمای اعلام و طلاب و فضلا میتوانند علاوه بر مطالعات مستمرّ و دقّت و باریکشدن در مطالب از مسیر توسّلات نیز قسمتی از مسائل علمی خود را حل کنند، به ویژه برای روحانیّت قم که میهمانان مستمرّ حضرت فاطمهمعصومه سلاماللَّهعلیها بوده، همواره بر سر سفره احسان و لطف آن بانوی بهشتی نشسته و به انواع نعم مادّی و معنوی متنعّم و برخوردارند، در این نوع مشکلات و مسایل، دست توسل به ذیل عنایت این کانون خیر و احسان زده، او را در خانه خداوند متعال، واسطه کنند تا به برکت آن بزرگوار شفّافیّت ذهن و قوّت حافظه پیداکرده، قوّه درّاکه در آنان نیرومند گردد و به زودی به عمق مسائل و مطالب رسیده و یا اگر مشکلی در راه رسیدن به مطلب است، خداوند مرتفع سازد و راه نیل به مطالب را هموار فرماید.. ۵. مرحوم قایممقام فراهانی میگوید: جناب آمیرزاآقای سرکشیک حضرت معصومه قم میفرمود: در سنه ۱۳۰۰ ضعیفه مفلوجهای را از کاشان به قصد استشفا به قم آوردند دخیل حضرت معصومه سلاماللَّهعلیها شد، شب کشیک من بود. ضعیفه دور حرم مانده و درب حرم را بستند، چون نصف شب شد آن ضعیفه آواز داد: حضرت مرا شفا داد. در را گشودم. دیدم همانطور است که میگوید. واقعه را پرسیدم. گفت: عطش بر من غلبه کرد، خجالت کشیدم آب بخواهم، با آن حالت خوابم ربود، در واقع جام آبی به من دادند و گفتند: این آب را بخور، شفا مییابی. آب را خوردم و از خواب بیدار شدم. دیدم نه از عطش خبری است و نه از فلج اثری. دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند و میفرمود: سالی نیست که دو سه نفر کور و شل از برکت توسل به آن معصومه سلاماللَّهعلیها شفا نیابند.
۶. مرحوم حاجی نوری رضواناللَّهعلیه داستانی را نقل میکنند که چون در زمان خودشان و در نزدیکی محلّ اقامت ایشان واقع شده و گویا صاحب جریان را میشناختهاند، داستانی ارزشمند است. ایشان میگویند:
در ایّامی که ما در کاظمین اقامت داشتیم و مجاور بودیم، در بغداد یک مرد نصرانی بود به نام یعقوب که دچار بیماری استسقا شد و هرچه مراجعه به اطبا کرد نفعی نداد و بیماری او شدت یافت، چنان رنجور و لاغر گردید که از راهرفتن عاجز شد. او خود میگوید: پیوسته میگفتم خدایا، یا شفایم ده یا مرگم را برسان. تا اینکه شبی همچنان که روی تختخواب، خوابیده بودم، خواب دیدم سیدجلیل، نورانی و بلندقامتی نزد من آمده و تخت مرا حرکت داد و گفت: اگر شفا میخواهی باید به شهر کاظمین بروی و زیارت کنی که از این بیماری رهاشوی. از خواب بیدار شدم و جریان خواب را برای مادرم نقل کردم. او که نصرانی بود گفت: این خواب شیطانی است و رفت صلیب و زنّار آورد و به گردنم آویخت. من دوباره خواب رفتم و در عالم رؤیا بانویی با جلالت و پوشیده را دیدم که آمد و تخت مرا حرکت داد و فرمود: برخیز، چه آنکه صبح طالع شد. مگر پدرم به تو نفرمود به زیارتش بروی تا تو را شفا دهد؟! عرض کردم: پدر شما کیست؟ فرمود: امام موسی بن جعفر علیهالسّلام گفتم: تو کیستی؟ فرمود: اَنَاالْمَعْصُومَةاُخْتُالرّضا علیهالسّلام؛ منم معصومه، خواهر رضا علیهالسّلام من بیدار شدم و متحیّر بودم که چه کار کنم و کجا بروم. پس در قلبم افتاد که به خانه سیّد محترم، سیدراضیبغدادی که ساکن در محله رواق بغداد است، بروم. به راه افتادم تا به خانه او رسیدم. در را کوبیدم. او گفت: کیستی؟ گفتم: در را بازکن، چون صدای مرا شنید، دخترش را صدا زد که در را بازکن که یک نصرانی است و میخواهد مسلمان شود. من وارد شدم و گفتم از کجا دانستید که نصرانی میخواهد مسلمان شود؟ گفت: جدّم حضرت کاظم علیهالسّلام در خواب به من خبر دادند. بعد مرا به کاظمین و به خانه عالم جلیل شیخ عبدالحسین تهرانی برد و داستان را به ایشان عرض کردم. به دستور او مرا به حرم مطهّر بردند و دور ضریح طواف دادند، ولی اثری از برای من ظاهر نشد. چون بیرون آمدم و مختصر زمانی گذشت دچار تشنگی شدم. آب آشامیدم. در آن وقت حالم دگرگون شد و به زمین افتادم و آن وقت بود که احساس کردم که بارگرانی چون کوه بر پشتم بود و برداشته شد و ورم بدنم از بین رفت و به کلی کسالت و دردم مرتفع گردید. به بغداد برگشتم. بستگانم که از جریان اطّلاع پیداکردند ناراحت شدند. مادرم گفت: خدا رویت را سیاه کند. کافرشدی؟ گفتم: از بیماری چیزی میبینی؟ او گفت: این از سحر است و بالاخره مرا زدند، اذیت کردند و خونآلود نمودند و گفتند: تو از دین ما خارج شدهای. من به کاظمین برگشتم و خدمت شیخعبدالحسینتهرانی رفتم و او اسلام و شهادتین را به من تلقین کرد و مسلمان شدم و چون خطر، مرا تهدید میکرد، او مخفیانه مرا به کربلا فرستاد و چون زیارت کردم و برگشتم مرا با مرد صالحی از اهل اصطهبانات به بلاد عجم فرستاد و یکسال در آن قریه - اصطهبانات - از توابع شیراز ماندم و بعد به عتبات برگشتم.... مرحوم محدثنوری میگوید: و باز به محل هجرت خود برگشت و در آنجا همسر گرفت و مشغول به قرایت مصائب حضرت امام حسین علیهالسّلام شد و الآن در آنجاست و اهل و اولادی دارد...
۷. مرحوم آیتاللَّهآقایحاجسیّدمحمّدباقرآیتاللهی معروف به حاجعالم رضواناللَّهعلیه نقل میکند: در سال ۱۳۴۹ هجری قمری به قصد تشرّف به قم از شیراز مسافرت نمودم. در اصفهان برای پیداکردن وسیله برای قم به گاراژ رفتم. یک ماشین سواری آماده بود. من و یک نفر دیگر که اصفهانی و مرد باوقاری بود سوار شدیم. جوان دیگری هم آمد که سوار شود، مادرش که به بدرقه او آمده بود با چشم گریان روی به حقیر نموده و گفت: آقا! دعاکن فرزندم به سلامت برسد. ما سه نفر عقب ماشین جاگرفتیم و راننده، جلوی ماشین را برای دیگری در نظر داشت. راه افتادیم. چندین کوچه و خیابان گردش کردیم تا درب خانهای نگهداشت و شخصی را سوار نموده و به سمت قم به راه افتادیم. ضمناً معلوم شد آن جوان از ارامنه و کارمند بانکی در تهران است و آن شخص آخر اهل کردستان و رییس دخانیات اصفهان است. رفتیم تا به مورچهخورت که حدود چندفرسنگی اصفهان میباشد، رسیدیم. در اینجا مأمور تفتیش اثاثیه مسافرین آمد و چون شب تاریک بود چراغ دستی را گرفت و نگاه به داخل ماشین کرد. از من پرسید آقا اسباب شما کجاست؟ گفتم جلوی ماشین روی کاپوت بستهاند، برو نگاه کن. از آن جوان پرسید: این صندوقچه که روی رکاب ماشین است چیست؟ گفت: مشروب است. از آقای رییس پرسید: صندوقچه بسته شده چیست؟ آن هم گفت: مشروب است و ما هم میشنیدیم و میفهمیدیم، ولی مجبور بودیم خود را به نفهمی بزنیم. بعد مأمور تفتیش آمد و از اینکه سؤال از اثاثیه اینجانب کرده بود، معذرت خواست. به هرحال بدون تفتیش از آنجا گذشتیم. هوا بسیار سرد بود. آقای رییس - شاید برای رفاع از سرما - بطری را سرمیکشید. بوی آن بلند میشد و به مشام آن جوان ارمنی که عقب سوار بود، میرسید و او برای طعنه به اینجانب صدا میزد: جناب رییس! بوی خوشی میآید و قاه قاه میخندید و چندمرتبهای این جریان تکرار شد و هرچه که تملّق جناب رییس را گفت، او جرعهای هم به او نداد و حتی تعارفی هم به او نکرد. به همین ترتیب رفتیم تا از حدود دلیجان گذشتیم. در این هنگام ماشین پنچر شد. برای پنچرگیری بیرون آمدیم و در سرما نشستیم. جوان ارمنی دم به دم میگفت: البته ماشینی که در آن خلاف شرع بشود، پنچر میگردد و ما را به باد مسخره میگرفت و صدای قاهقاه او و نیز آقای رییس بلند میشد. عاقبت این حقیر نزدیک رییس شدم و خود را به دوستی با آقای صدیقیوزیری از اهل کردستان که در دارایی شیراز بود، برای او معرفی کردم و دم و دود رییس را با این بهانه بستم و از تکرار سرکشیدن بطری بازداشتم و فیمابین او و جوان ارمنی جدایی افکندم. پس از اتمام پنچرگیری سوار شده و به طرف قم حرکت کردیم. این حقیر به توجّه قلبی متوسّل به ساحت محترم حضرت معصومه سلاماللَّهعلیها شدم و از جریان جوان و رییس شکایت نمودم تا به قم رسیدیم. ماشین پشت درب گاراژ بوق زد که درب بسته بازشود و وارد گردد. درب باز شد و ماشین خواست وارد شود، ناگهان صندوقهای آن جوان و رییس که در یک ردیف روی رکاب ماشین بسته بود، اصطکاک با آستانه درب گاراژ پیدا کرد و حساب هر دو صاف شد و از درب گاراژ تا وسط حیاط یک جدول مشروب به راه افتاد و صدای مسخره حمالهای گاراژ برخاست. این حقیر هم فوراً اثاثیه خود را به شخصی دادم که بیاورد و حسابم را با راننده تصفیه کردم و بیرون آمدم و آنها را به حرمان از مقصد واگذار کردم و از عنایت حضرت معصومه سلاماللَّهعلیها سپاسگزاری نمودم.
۸. آیتاللَّه شبزندهدار راجع به عموی محترمشان، عبدصالح مرحوم آقایحاجقنبر رحمةاللَّهعلیه نقل کردند که: همسرشان حمل پیدا کرده بود و بعد از مدتی متوجّه میشوند که جنین حرکت ندارد. مراجعه به دکتر میشود و او میگوید: بچه در شکم مادر مرده و باید عمل جراحی انجام شود و بچه مرده را بیرون بیاورند. آن زمان - شصت سال قبل - هم که هنوز عمل جراحی شایع نبود و امکانات و وسایل امروز را نداشتهاند و از اینرو عمل برای آن خانم و بستگانش گران تمام میشود و بالاخره تصمیم میگیرند که برای استشفا به مشهد مقدّس مشرّف شوند. لذا حرکت میکنند تا به قم میرسند، خود آن محترمه گفته است: برای زیارت حضرت معصومه سلاماللَّهعلیها رو به سوی حرم رفتیم و به مجرّد اینکه پا را داخل حرم گذاشتیم بچه شروع به حرکت کرد و به جنبش آمد. این جریان موجب شادی آنان میشود و مرحوم حاجقنبر از قم نامهای به جهرم میفرستد و جریان را اطلاع میدهد و میگوید: ما پیش از آنکه به مشهد برسیم، خداوند لطف کرده و شفا داد.
سایت اخبار شیعیان