پیراهن

من که سنگ و چوب نمی‌پرستم. طلا پرست هم که نیستم. پس چرا برای خراب شدن یک سرداب و یک گنبد چنان حالم گرفته که….

نگاهم به صفحه ی تلویزیون افتاد. مادری پیراهن پاره پاره و خونین و گل آلود عزیزش را که در یک انفجارتروریستی کشته شده بود در بغل گرفته بود و زار می‌زد.

اِ اِ… مگر یک تکه پارچه چه ارزشی دارد که اینقدر آن زن برایش گریه میکند!

بیشتر بدانیم(۱)بیشتر بدانیم(۲)بیشتر بدانیم(۳)بیشتر بدانیم(۴

 

 

اشتراک‌ها:
دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *