چون دلم برای اسلام میسوخت، نگذاشتم پیامبر سخن بگوید!!
احمدبنابیطاهر – صاحب کتاب تاریخ بغداد- به نقل از ابنعبّاس آوردهاست که عمربنخطّاب گفت:
«… پیامبر صلّیاللهعلیهوآله در زمان حیاتش گاهگاه میخواست به جانشینی او(علی) اشارهکند. در بیماریاش نیز خواست به اسم او تصریحکند، امّا من از روی دلسوزی و حفظ اسلام مانعشدم. به خدای این بنای کعبه سوگند!
اگر علی به خلافت میرسید، قریش هرگز به دور او جمعنمیشدند و اعراب از هرسو بر او هجوممیآوردند.
رسول خدا صلّیاللهعلیهوآله نیز دریافت که من از آنچه در ضمیر او میگذشت، آگاهم. پس از گفتن بازایستاد.»۱
آنچه مسلّم است رسول خدا صلّیاللهعلیهوآله با رنجش و دلخوری از گفتن بازایستاد و صرفنظرکرد؛ از این بگذریم….
آیا جناب عمر از پیامبر صلّیاللهعلیهوآله بر امّتاش دلسوزتر بود؟ آیا او عاقلتر بود؟ داناتر بود؟
—————————————————————————————–
۱-شرح نهج البلاغه – ابن أبی الحدید – ج ۱۲ – ص ۲۰ – ۲۱
روی ابنعبّاس رضیاللهعنه قال:… ولقد کان یربع فی امره وقتا ما ولقد أراد فی مرضه ان یصرح باسمه فمنعت من ذلک إشفاقا وحیطه علی الاسلام لا ورب هذه البنیه لا تجتمع علیه قریش ابدا ولو ولیها لانتقضت علیه العرب من أقطارها، فعلم رسول الله صلی الله علیه وآله انی علمت ما فی نفسه، فامسک وأبی الله إلا امضاء ما حتم. ذکر هذا الخبر أحمد بن أبی طاهر صاحب کتاب تاریخ بغداد فی کتابه مسندا.

