عمر در صحاح سته اهل سنت -۳

نهی از گریه بر میت 
هرگاه مصیبتی بر انسان وارد شود قلبش اندوهگین می‏شود و هر چه مصیبت سنگین‏تر اندوه فراوان‏تر، تا آنجا که اشک را از چشمان سرازیر می‏کند واین امری فطری است. تصور کنید مادری را که در حادثه‏ای فرزند عزیزش در جلو چشمانش از بین برود، آیا اشک چشم او در این مصیبت خشک می‏شود؟ آیا می‏توان با زور و کتک جلوی گریه او را گرفت؟ آیا هیچ عاقلی به خود اجازه چنین کاری می‏دهد؟ آری، عاقلانه است اگر به او دلداری داده و با زبان ملایم او را به صبر و شکیبایی دعوت کرده و از جزع و فزع و خدای نکرده گفتن کلماتی که بر ناشکری و راضی نبودن به قضای الهی دلالت کند جلوگیری کنیم.
اسلام که دینی فطری است(۲)، به این امر عاطفی توجه داشته و نه تنها جلوی گریه مصیبت دیده را نمی‏گرفت بلکه می‏بینیم که رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله خود در بعض از مصائب گریه می‏کرد. به نمونه‌هایی از آن که از صحاح سته است توجه فرمایید:

۱ – «عن أنس بن مالک قال: شهدنا بنتا لرسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم قال: ورسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم جالس علی القبر قال: فرأیت 
—————————————————————————————————————————————————————————–
(۱) الف – صحیح بخاری، ج ۶ ص ۹۹، تفسیر سوره ابراهیم علیه‏السلام، و ج ۷ ص ۱۰۳، کتاب الاطعمه، باب اکل الجمّار، و ج ۸ ص ۳۶ و ۴۲، کتاب الادب، بابهای: «ما لا یستحیا من الحق…» و «اکرام الکبیر و…».
ب – صحیح مسلم، ج ۴ ص ۶۶ – ۲۱۶۴، کتاب صفات المنافقین واحکامهم، باب ۱۵، ح ۶۳ و ۶۴.
ج – سنن ترمذی، ج ۵ ص ۱۳۹، کتاب الامثال، باب ۴، ح ۲۸۶۷.
(۲) اشاره به آیه ۳۰ از سوره ۳۰ (روم).

(۶۶)
—————————————————————————————————————————————————————————-

عینیه تدمعان…»(۱). انس می‏گوید: دختری از رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله از دنیا رفته بود. دیدم که حضرتش بر قبر او نشسته و از چشمانش اشک می‏ریزد. 
۲ – «… إنّ ابنه للنبی صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم ارسلت الیه… أنّ ابنتی قد حضرت فاشهدنا، فأرسل الیها السلام ویقول: إنّ لله ما أخذو ما أعطی… ففاضت عینا النبی صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم فقال له سعد: ما هذا یا رسول اللّه؟ قال: هذه رحمه وضعها اللّه فی قلوب من شاء من عباده ولا یرحم اللّه من عباده إلاّ الرحماء»(۲).
دختری از پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله به حضرتش پیام فرستاد که دخترم در حال احتضار است شما هم حضور یابید. و چون در آغوش پیامبر جان داد حضرت گریه کرد. سعد گفت: این چیست؟ (یعنی چرا گریه می‏کنی؟) فرمود: این رحمتی است که خدا در دل هر که بخواهد قرار می‏دهد و او فقط به بندگانی که اهل رحمتند رحم می‏کند. 
۳ – «… ثمّ دخلنا علیه بعد ذلک وابراهیم یجود بنفسه فجعلت عینا رسول اللّه تذرفان…»(۳).
رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در مرگ پسرش ابراهیم می‏گریست…. 
دیگر از مواردی که رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله بر بعض مصائب گریست، گریه او بر سر قبر مادرش آمنه، بر زید و جعفر -آنگاه که خبر شهادتشان به او رسید-، بر عثمان بن مظعون، بر بالین سعد بن عباده و شاید موارد دیگری که صاحبان صحاح آنها را نقل نکردند. ما نشانی موارد مذکور را در پاورقی می‏آوریم تا کسانیکه مایلند بتوانند بدان رجوع کنند(۴).
از مجموع روایات چنین برمی‏آید که رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله یعنی کسی که خود امام رحمت بود، هنگام مصیبت می‏گریست و این امری فطری بوده و کسانی که عواطف انسانیت در آنها نمرده اینگونه‏اند. حال نوبت آن است که ببینیم خلیفه دوم مسلمین از نظر عواطف چگونه بود و آیا در این امر عاطفی پیرو رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و مطیع آن حضرت 
—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) صحیح بخاری، ج ۲ ص ۱۰۰ و ۱۱۴، باب فی الجنایز، باب قول النبی صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم یعذب المیت ببعض بکاء اهله علیه… وباب من یدخل قبر المرأه.
(۲) الف – صحیح بخاری، ج ۷ ص ۱۵۲، کتاب الطب، باب عیاده الصبیان، و ج ۸ ص ۱۶۶، کتاب الایمان والنذور، باب قول اللّه تعالی: واقسموا بالله جهد ایمانهم و…، و ج ۹ ص ۱۴۱ و ۱۶۴، کتاب التوحید، باب قول اللّه تبارک و تعالی: قل ادعوا اللّه أو ادعوا الرحمن…، و باب ما جاء فی قول اللّه تعالی: إنّ رحمه اللّه قریب من المحسنین.
ب – صحیح مسلم، ج ۲ ص ۶۳۵، کتاب الجنایز، باب البکاء علی المیت، ح ۱۱.
ج – سنن ابن ماجه، ج ۱ ص ۵۰۶، کتاب الجنایز، باب ۵۳، ح ۱۵۸۸.
د – سنن أبی داود، ج ۳ ص ۱۹۳، کتاب الجنایز، باب فی البکاء علی المیت، ح ۳۱۲۵.
ه – سنن نسایی، ج ۴ ص ۲۳، کتاب الجنایز، باب ۲۲، ح ۱۸۶۴.
(۳) الف – صحیح بخاری، ج ۲ ص ۱۰۵، باب فی الجنایز، باب قول النبی صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم انابک لمحزونون.
ب – صحیح مسلم، ج ۴ ص ۱۸۰۷، کتاب الفضایل، باب ۱۵، ح ۶۲. (فدمعت عینا رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم).
ج – سنن ابن ماجه، ج ۱ ص ۴۷۳، کتاب الجنایز، باب ۱۳، ح ۱۴۷۵ (فانکب علیه وبکی)، وص ۵۰۶، باب ۵۳، حدیث ۱۵۸۹. (تدمع العین ویحزن القلب…).
د – سنن ترمذی، ج ۳ ص ۳۲۸، کتاب الجنایز، باب ۲۵، ح ۱۰۰۵ (فاخذه النبی صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم فی حجره فبکی. فقال له عبد الرحمن: أ تبکی أو لم تکن نهیت عن البکاء؟ قال: لا، ولکن نهیت عن صوتین احمقین فاجرین.. الخ).
ه – سنن أبی داود، ج ۳ ص ۱۹۳، کتاب الجنایز، باب فی البکاء علی المیت، حدیث ۳۱۲۶.
(۴) الف – صحیح بخاری، ج ۲ ص ۱۰۶، و ج ۴ ص ۲۴۹.
ب – صحیح مسلم، ج ۲ ص ۶۳۶ و ۶۷۱.
ج – سنن ترمذی، ج ۳ ص ۳۱۴.
د – سنن ابن ماجه، ج ۱ ص ۵۰۱.
ه – سنن أبی داود، ج ۳ ص ۲۰۱ و ۲۱۸.
و – سنن نسایی، ج ۴ ص ۲۸ و ۹۲.

(۶۷)
—————————————————————————————————————————————————————————–

بود یا مثل بسیاری از موارد با امر و نهی آن بزرگوار مخالفت می‏کرد. 
«مات میت من آل رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم فاجتمع النساء یبکین علیه فقام عمر ینهاهن ویطردهن فقال رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم: «دعهن یا عمر فان العین دامعه والقلب مصاب والعهد قریب»(۱).
رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در این جمله پر مغز علاوه بر نهی عمراز منع زنها از گریه، علت آن را نیز توضیح می‏دهد که وقتی کسی عزیزی را تازه از دست داد بر دل او مصیبتی وارد شده که اشک را سرازیر می‏کند. 
«… إنّ النبی صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم کان فی جنازه فرأی عمر امرأه فصاح بها. فقال النبی صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم: «دعها یا عمر فان العین دامعه والنفس مصابه والعهد قریب»(۲).
عمر زنی را دید که بر جنازه‏ای می‏گرید. فریادی زد (که یعنی گریه نکن) پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: ای عمر او را رها کن که چشم گریان و نفس مصیبت دیده و این شخص هم تازه از دست رفته است. 
از ظاهر این دو روایت بر می‏آید که این درد و واقعه بوده است. در یکی از آنها اجتماعی از زنها گریه می‏کردند و در دومی فقط یک زن می‏گریست و در هر دو بار رسول گرامی اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله عمر را از کارش باز داشت. اما آیا عمر دست از این کار برداشت یا خیر!
مطابق آنچه که در صحیح بخاری آمده است عمر در جلوگیری کردن از گریه با عصا می‏زد و سنگ به آنها پرتاب می‏کرد و خاک بر آنان می‏پاشید(۳).
خواهر ابوبکر را به جرم گریه و زاری در مرگ برادر (ابو بکر) بیرون کرد(۴). (لابد با همان شیوه!) 
البته در چنین مواقعی باید برای کار خودش یاوری از حدیث نبوی را نیز داشته باشد و لذا می‏گوید: رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: «إنّ المیت یعذب ببعض بکاء اهله علیه»(۵). 
بعد از او نیز دیگران همین معنی را با عباراتی دیگر نقل کردند از قبیل ابن عمر، عمران بن حصین و… که ما در پاورقی، نشانی همه روایات صحاح را آوردیم. 
از جمله آنکه مغیره بن شعبه قبل از نقل حدیث می‏گوید: دروغ بستن به رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله مساوی است با رفتن به 
—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) سنن نسایی، ج ۴ ص ۲۰، کتاب الجنایز، باب ۱۶، ح ۱۸۵۵.
یعنی: کسی از خاندان رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله مرده بود. زنان جمع شدند و بر او می‏گریستند. عمر برخاست و آنان را نهی کرده و می‏پراکند. حضرت فرمود: اینان را به حال خود گذار زیرا اشک جاری و قلب مصیبت دیده و زمان (رفتن آن شخص) نزدیک است. (یعنی زمان درازی نگذشته که یکی از عزیزانشان از دستشان رفت).
(۲) سنن ابن ماجه، ج ۱ ص ۵۰۵، کتاب الجنایز، باب ۵۳، ح ۱۵۸۷.
(۳) ج ۲ ص ۱۰۶، باب فی الجنازه، باب البکاء عند المریض.
عبارت بخاری چنین است: «وکان عمر یضرب فیه بالعصا ویرمی بالحجاره ویحثی بالتراب».
(۴) صحیح بخاری، ج ۹ ص ۱۰۱، کتاب الاحکام، باب اخراج الخصوم و….
عبارت بخاری چنین است: «… وقد اخرج عمر اخت أبی بکر حین ناحت».
(۵) الف – صحیح بخاری، ج ۲ ص ۱۰۱ و ۱۰۲ و ۱۰۶، باب فی الجنایز، بابهای: «قول النبی صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم یعذب المیت ببعض بکاء اهله علیه» و «ما یکره من لنیاحه علی المیت و…» و «البکاء عند المریض»، و ج ۵ ص ۹۸، باب قصه غزوه بدر، باب قتل أبی جهل.
ب – صحیح مسلم، ج ۲ ص ۴۴ – ۶۳۸، کتاب الجنایز، باب ۹، ح ۱۶ إلی ۲۸.
ج – سنن ترمذی، ج ۳ ص ۷ – ۳۲۶، کتاب الجنایز، بابهای ۲۴ و ۲۵، ح ۱۰۰۲ إلی ۱۰۰۴.
د – سنن ابن ماجه، ج ۱ ص ۵۰۸، کتاب الجنایز، باب ۵۴، ح ۱۵۹۳ و ۱۵۹۴.
ه – سنن أبی داود، ج ۳ ص ۱۹۴، کتاب الجنایز، باب فی النوح، ح ۳۱۲۹.
و – سنن نسایی، ج ۴ ص ۲۰ – ۱۶، کتاب الجنایز، باب ۱۴ و ۱۵، ح ۱۸۴۴ إلی ۱۸۴۶ و ۱۸۴۹ إلی ۱۸۵۲ و ۱۸۵۴.

(۶۸)
—————————————————————————————————————————————————————————–

دوزخ. آنگاه می‏گوید که از رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله شنیدم که می‏گفت: هر که بر میتی بگرید او را در قبر عذاب می‏کنند و این عذاب به خاطر همین گریه و زاریها است. 
به آقای عمر و پسرش و دیگران باید گفت: پس گریه رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله باعث معذب شدن کسانی شد که حضرتش برایشان می‏گریست!
به عایشه گفته شد که عمر و پسرش می‏گویند که رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: میت به خاطر گریه زنده‏ها عذاب می‏شود! گفت: اینان اشتباه کردند، جریان از این قرار است: یک نفر یهودی مرده بود و اهلش بر او می‏گریستند. رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: اینان بر او می‏گریند و او در عذاب است.
در بعض روایات قول عایشه چنین است: پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله چنین نفرمود، بلکه فرمود: 
«إنّ اللّه لیزید الکافر عذابا ببکاء اهله علیه…»(۱).
البته روایات صحاح دراین‏باره مختلف نقل شده و ما به ذکر نمونه‏ای بسنده کردیم. کسانیکه طالبند می‏توانند به نشانی روایات که در پاورقی آمده است رجوع فرمایند. 
در بعض روایات آمده است که عایشه گفته است: اینان دروغ نگفتند بلکه انسان اشتباه می‏کند و در بعض آنها عایشه به آیه قرآن استدلال می‏کند که: «وَلا تَزِرُ وازِرَهٌ وِزْرَ أُخْری»(۲)
مراد آیه این است که کسی را به گناه دیگری عذاب نمی‏کنند. 
با توجه به گفتار عایشه که انسان چیزی را می‏شنود ولی گاهی اشتباه بیان می‏کند و مخصوصا مورد فوق که این اشتباه و خطا، بسیار روشن بوده است، ما نمی‏توانیم هر روایتی را از هر کسی -ولو از اصحاب باشد، ولو آنکه شخص خلیفه ثانی بوده باشد- بپذیریم، چه آنکه ممکن است اشتباه کرده و حتی عکس مطلب را رسانده باشد. آیا باز هم می‏توان به آنچه که از اصحاب نقل شده اعتماد کرد؟ آری اگر قراینی بر صحت نقل موجود باشد ممکن است آن را پذیرفت. البته تعدد راوی نیز نمی‏تواند قرینه بر صحت روایت باشد چنانچه روایت فوق را چند نفر نقل کرده‏اند.
در حاشیه این بحث چند نکته را تذکّر می‏دهیم: 

۱ – آیا گریه و زاری کردن بر مرده -مخصوصا برای زنها- اشکال داشته و نهی آنها واجب است؟ (چنانچه عده‏ای در دفاع از عمر می‏گویند که او زنها را به خاطر نهی از منکر می‏زد و…)
روایات متعددی در صحاح وارد شده که عذاب نوحه گر در قیامت آتش جهنم است و حتی گفته شد که رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله دستور دادند که بر دهانشان خاک بریزید! در مقابل آن روایت کرده‏اند که وقتی رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله شنید که زنها

—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) الف – صحیح بخاری، ج ۲ ص ۱۰۱، باب فی الجنایز، باب قول النبی صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم، یعذب المیت ببعض بکاء اهله علیه، و ج ۵ ص ۹۸، باب قصه غزوه بدر، باب قتل أبی جهل.
ب – صحیح مسلم، ج ۲ ص ۳ – ۶۴۱، کتاب الجنایز، باب ۹، ح ۲۲ و ۲۳ و ۲۵ إلی ۲۷.
ج – سنن ترمذی، ج ۳ ص ۳۲۷، کتاب الجنایز، باب ۲۵، ح ۱۰۰۴.
د – سنن ابن ماجه، ج ۱ ص ۵۰۸، کتاب الجنایز، باب ۵۴، ح ۱۵۹۵.
ه- سنن نسایی، ج ۴ ص ۲۰ – ۱۸، کتاب الجنایز، باب ۱۵، ح ۱۸۵۱ إلی ۱۸۵۴.
و – سنن أبی داود، ج ۳ ص ۱۹۴، کتاب الجنایز، باب فی النوح، ح ۳۱۲۹.
(۲) آیه مزبور در ۵ سوره مانند همان که در متن ذکر شد آمده است.
۱ – انعام ۱۶۴، ۲ – اسراء ۱۵، ۳ – فاطر ۱۸، ۴ – زمر ۷، ۵ – نجم ۳۸.

(۶۹)
—————————————————————————————————————————————————————————–

بر کشته‏های خود می‏گریند فرمود: «لکنّ حمزه لا بواکی له».(۱) معلوم است که رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله مایل بود عده‏ای از زنها بر حمزه نیز بگریند و لذا زنان انصار بعد از آن بر حمزه گریستند. 
نیز روایت کرده‏اند که حضرت زهرا علیهاالسلام در مرگ رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله می‏گریست.(۲) معلوم می‏شود که این عمل نه تنها منعی ندارد بلکه چنانچه گذشت، امری فطری و عاطفی است و شارع مقدس به خوبی به این نکته توجه داشته و اگر کسانی را از گریه کردن باز می‏داشت صرفا به خاطر دلداری و تسلای آنها بوده و با کلماتی از قبیل «تقوی پیشه کنید و صبر داشته باشید» می‏خواست که آرامشی ایجاد کند. نمونه دیگر گریه جابر بن عبد اللّه است:
«عن ابن المنکدر قال: سمعت جابرا قال: لما قتل أبی جعلت ابکی واکشف الثوب عن وجهه فجعل اصحاب النبی صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم ینهونی والنبی صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم لم ینه وقال النبی صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم: لا تبکیه أو ما تبکیه ما زالت الملایکه تظله باجنحتها حتی رفع»(۳).
جابر می‏گوید: وقتی پدرم (عبد اللّه بن عمرو بن حرام) کشته شد (در جنگ احد به شهادت رسید) من گریه می‏کردم و لباس از چهره‏اش کنار می‏زدم. اصحاب پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله مرا نهی می‏کردند و رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله مرا نهی نمی‏کرد و فرمود: (توجه داشته باشید که متن حدیث از بخاری است و مسلم آن را واضح‏تر نوشته که رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله خطاب به خواهر عبد اللّه (عمه جابر) که می‏گریست فرمود:) گریه نکن که فرشتگان با بالهایشان بر او سایه می‏اندازند تا به بالا برود. در بعض روایات مسلم آمده است که حضرتش فرمود: بر او گریه کنی یا نکنی پیوسته فرشتگان با بالهایشان بر او سایه می‏اندازند تا به بالا برود. در بعض روایات مسلم آمده است که حضرتش فرمود: بر او گریه کنی یا نکنی پیوسته فرشتگان با بالهایشان بر او سایه می‏اندازند…. 
دقت در این روایت می‏رساند که اگر آن حضرت فرمود: گریه نکن، نهی از گریه نبود بلکه دلداری و تسلای مصیبت دیده بود. چنانچه ما خود چنین می‏کنیم.
نکته دوم اینکه نوحه سرایی در اسلام چه حکمی دارد:
«اثنان فی الناس هما بهم کفر: الطعن فی النسب والنیاحه علی المیت»(۴).
طعن در نسب و نوحه سرایی دو امری است که در میان مردم است و باعث کفر می‏شود. 
«… النایحه إذا لم تتب قبل موتها تقام یوم القیامه وعلیها سربال من قطران ودرع من جرب»(۵).
نوحه سرایی در حدیث فوق از امور جاهلی شمرده شده و اگر کسی توبه نکند و بمیرد لباسی از آتش بر او پوشیده می‏شود. 

—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) سنن ابن ماجه، ج ۱، ص ۵۰۷، کتاب الجنایز، باب ۵۳، ح ۱۵۹۱.
(۲) سنن نسایی، ج ۴، ص ۱۴، کتاب الجنایز، باب فی البکاء علی المیّت، ح ۱۸۴۰.
(۳) الف – صحیح بخاری، ج ۵ ص ۱۳۱، باب غزوه احد، باب من قتل من المسلمین یوم احد…
و در ج ۲ ص ۱۰۲ درباره گریه دختر یا خواهر عمرو به همان مضمون نقل می‏کند.
ب – صحیح مسلم، ج ۴ ص ۱۸ – ۱۹۱۷، کتاب فضایل الصحابه، باب ۲۶، ح ۱۲۹ و ۱۳۰.
ج – سنن نسایی، ج ۴ ص ۱۴، کتاب الجنایز، باب ۱۳، ح ۱۸۴۱.
(۴) صحیح مسلم، ج ۱ ص ۸۲، کتاب الایمان، باب ۳۰، (باب اطلاق اسم الکفر علی الطعن فی النسب والنّیاحه)، ح ۱۲۱.
(۵) همان، ج ۲ ص ۶۴۴، کتاب الجنایز، باب ۱۰، ح ۲۹.
و به همین مضمون ابن ماجه نیز در کتاب الجنایز حدیث ۱۵۸۲ نقل کرده است.

(۷۰)
—————————————————————————————————————————————————————————–

از جمله روایات این باب این است که رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله وقتی از زنها بیعت گرفت از جمله آنها این بود که نوحه سرایی نکنند.
«عن أمّ عطیه قالت: أخذ علینا النبی صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم عند البیعه أن لا ننوح. فما وفت منا امرأه غیر خمس نسوه: أمّ سلیم وام العلاء وابنه أبی سبره امرأه معاذ وامرأتین أو ابنه أبی سبره وامرأه معاذ وامرأه اخری»(۱).
أمّ عطیه می‏گوید از مواردی که رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله از زنها بیعت گرفت این بود که نوحه سرایی نکنند و فقط ۵ نفر بدان وفا کردند (اسامی آنها در روایت آمده است). 
با توجه به روایت قبل باید گفت: بقیه زنهایی که بیعت کردند ولی بدان وفا نکردند، در قیامت لباسی از آتش بر آنها پوشیده می‏شود و این با عدالت اصحاب منطبق نمی‏باشد. یا باید اینگونه روایات را به دور ریخت (با آنکه در صحیحین وارد شده است) یا باید قول عدالت اصحاب را.
حال ببینیم این همه شدت و اینکه این عمل عامل دخول در جهنم است، امضاء آن از جانب شارع مقدس در مواردی خاص امکان دارد؟
نسایی در سنن خویش از انس روایتی نقل می‏کند که باید گفت شارع مقدس بدان تخصیص نزده است:
«عن انس أنّ رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم أخذ علی النساء حین بایعهن أن لا ینحن فقلن یا رسول اللّه! إنّ نساء اسعدننا فی الجاهلیه أ فنسعد هن؟ فقال رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم: «لا اسعاد فی الاسلام»(۲).
چون رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله از زنها بیعت گرفت که نوحه سرایی نکنند، آنان گفتند: یا رسول اللّه! عده‏ای از زنها در جاهلیت به ما در این امر کمک می‏کردند آیا اجازه هست که ما نیز به آنان کمک کنیم؟ فرمود: در اسلام اینگونه همکاری ممنوع است. 
دلیل آن واضح است. وقتی عملی حرام شد و بر آن آتش دوزخ بار شده چگونه ممکن است در مورد خاصی، که همکاری با دیگران در معصیت باشد، جایز باشد؟ حال به روایت مسلم سری می‏زنیم. او در کتاب جنایز پس از آنکه از قول أمّ عطیه نوشت که رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله از ما بیعت گرفت که نوحه سرایی نکنیم و غیر از ۵ نفر کسی بدان وفا نکرد، در حدیث شماره ۳۳ چنین می‏نویسد:«… قالت: فقلت: یا رسول اللّه! إلاّ آل فلان. فانهم کانوا اسعدونی فی الجاهلیه فلابد لی من أن أسعدهم. فقال رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏آله «إلاّ آل فلان»(۳).
أمّ عطیه می‏گوید: به رسول خدا گفتم: یا رسول اللّه! آل فلان در جاهلیت ما را در نوحه سرایی یاری می‏کردند و ما ناچاریم با آنها همکاری کنیم پس آنها را استثناء کنید. فرمود: به استثنای آل فلان. 
ما که ندانستیم این چه حرامی است که أوّلاً بدان وعده دوزخ داده شد و ثانیا فقط ۵ زن از آنان که با حضرتش بیعت کردند بدان وفا کردند (بنابراین بقیه اهل دوزخند!) و ثالثا همکاری با آل فلان به خاطر همکاری آنها در جاهلیت مانعی

—————————————————————————————————————————————————————————–
(۱) الف – صحیح بخاری، ج ۲ ص ۱۰۶، باب فی الجنایز، باب ما ینهی عن النوح والبکاء و….
ب – صحیح مسلم، ج ۲ ص ۶۴۵ و ۶۴۶، کتاب الجنایز، باب ۱۰، ح ۳۱ و ۳۲.
(۲) ج ۴ ص ۱۷، کتاب الجنایز، باب ۱۵، ح ۱۸۴۸.
(۳) ج ۲ صحیح، ص ۶۴۶، کتاب الجنایز، باب ۱۰، ح ۳۳.

(۷۱)
—————————————————————————————————————————————————————————–

ندارد. 
آیا اسلام که همه امور جاهلی را زیر پاگذاشت از کنار گذاشتن این عادت جاهلی ابایی داشت؟ یا باید روایت نسایی را پذیرفت که با روش شارع مقدس مطابقت دارد و حدیث مسلم را قبول نکرد یا بالعکس. البته احتمال دارد که قول عمر اینجا به کار آید که أمّ عطیه یک زن است. شاید او خوب به خاطر نسپرده باشد و ما نمی‏توانیم سنت را به خاطر قول یک زن کنار بزنیم! که اگر این را بپذیریم باید در همه روایاتی که فقط یک راوی دارد تردید کنیم!
۳ – با توجه به آنچه که نسایی از گریه حضرت زهرا علیهاالسلام بعد از رحلت رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نقل کرده گوییا آن بزرگوار با جملاتی که دلالت بر نوحه سرایی دارد پدر گرامیش را یاد کرده و بر او می‏گریست بنابراین نمی‏توان گفت: مطلق نوحه سرایی حرام است. آری، اگر همراه با کلمات و جملاتی باشد که شارع مقدس بدان راضی نیست (که شاید غالب نوحه سرایی‏ها اینگونه بوده است) از قبیل مدح بیمورد از میت، ممکن است بگوییم که اینگونه نوحه سراییها شرعا حرام است(۱).
خلاصه آنکه از مجموع روایات این مبحث چنین نتیجه می‏گیریم که گریه بر میت هیچ گونه منعی ندارد بلکه نشانه‏ای از رحم و عطوفت است که خداوند در انسان به ودیعه نهاده است و رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و دختر محبوبش علیهاالسلام بر بعض مصائب می‏گریستند و نهی عمر از این عمل مانند بسیاری از کارهای او وجه شرعی یا عقلی نداشته است بلکه رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله قبلا او را از این عمل باز می‏داشت ولی او دست برنداشت و روایتی را که او و پسرش از رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نقل کردند درست نبوده و عایشه آن دو را به عدم حفظ یا فراموشی یا خطا منسوب می‏نماید. عمر نیز باید دانسته باشد که وقتی رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله او را از نهی زنها از گریه بر میت باز داشت معنای آن جواز این عمل است. آنگاه چگونه خود هنگام مرگ به صهیب می‏گوید که رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: «میت به خاطر گریه زنده‏ها عذاب می‏شود؟»(۲). 
بنابراین باید گفت: که چون عمر خود از این عمل متنفر بود این حدیث را ساخت ودر آخرین لحظات عمرش – پس از ضربت خوردن – آن را به صهیب گفت و پسرش نیز به پیروی از پدر آن را نقل کرد و بعض دیگر نیز تبعیت کردند. 

موافقات عمر 
مراد از عنوان فوق این است که در مواردی، خداوند به موافقت آنچه که عمر گفت: آیه‏ای نازل کرد و این را از مهمترین مناقب عمر شمرده‏اند.
عمر خود می‏گوید: «وافقت ربی فی ثلاث: فی مقام ابراهیم و فی الحجاب و فی اساری بدر»(۳).

—————————————————————————————————————————————————————————–

(۱) عبارتی که نسایی نقل کرده (در ج ۴ سنن ص ۱۴، کتاب الجنایز، باب ۱۳، ح ۱۸۴۰) چنین است: «عن انس: إنّ فاطمه بکت علی رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏آله حین مات فقالت: یا ابتاه من ربه ما ادناه، یا ابتاه إلی جبرییل ننعاه، یا ابتاه جنه الفردوس مأواه».
یعنی فاطمه علیهاالسلام در مرگ رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله گریست و چنین گفت: «ای پدر تو چه نزدیکی به پروردگارت، پدرجان! ما خبر مرگت را به جبرییل می‏دهیم (و به او تسلیت می‏گوییم)، پدرجان! جای تو در فردوس برین است».
(۲) صحیح بخاری، ج ۲ ص ۱۰۲، باب فی الجنایز، باب قول النبی صلی‏الله‏علیه‏و‏آله یعذب المیت ببعض بکاء اهله علیه.

(۷۲)
—————————————————————————————————————————————————————————–

یعنی من در سه مورد با پروردگارم موافقت کردم (این جمله محترمانه نقل شده و إلاّ باید می‏گفت: «پروردگارم با من در سه مورد موافقت کرد»). 
الف – در مقام ابراهیم ب – درحجاب ج – در اسیران بدر.
در پاورقی صحیح مسلم، در ذیل این قول عمر، آمده است: این از بالاترین مناقب و فضایل عمر است، و خود، (محمد فؤاد عبد الباقی) سه منقبت دیگر بدان می‏افزاید و آنها عبارتند از موافقت در مورد غیرت زنها و موافقت در مورد نماز بر منافق و تحریم خمر.
ما به خواست خدا درباره این موافقتها یعنی مهمترین فضیلت عمر بحث می‏کنیم:(۱)
(البته بخاری قول عمر را با این اختلاف نقل می‏کند که به جای اسیران بدر، اجتماع زنها در غیرت را می‏آورد). 
الف – موافقت در مورد مقام إبراهیم 
عمر می‏گوید: به رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله گفتم: «لو اتخذنا من مقام ابراهیم مصلی» یعنی کاش ما مقام ابراهیم را مصلی قرار می‏دادیم. آنگاه آیه نازل شد که:
«وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلّی»(۲).
ای کاش صاحبان صحاح توجه داشتند و روایات خلاف آن را نقل نمی‏کردند. 
«… قدم النبی صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم وطاف بالبیت سبعا وصلی خلف المقام رکعتین ثمّ خرج إلی الصفا…»(۳).
یعنی: چون پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله داخل (مسجد الحرام) شد هفت بار طواف (کعبه) نمود و پشت مقام دو رکعت نماز گزارد سپس به طرف صفا رفت…. 
««عن جابر بن عبد اللّه قال: سمعت رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم حین قدم مکه طاف بالبیت سبعا فقرأ: «واتخذوا من مقام ابراهیم مصلی) فصلی خلف المقام…»(۴).

—————————————————————————————————————————————————————————–

(۱) صحیح مسلم، ج ۴ ص ۱۸۶۵، کتاب فضایل الصحابه، باب ۲، ح ۲۴.
(۲) از آنجا که موافقت ششم همان مسأله شرابخواری عمر است، خوانندگان محترم را به مبحث مربوط به آن ارجاع می‏دهیم. (۱ – دین عمر، یج – شرابخواری عمر).
(۳) آیه ۱۲۵ از سوره بقره. یعنی مقام ابراهیم را مکان نماز قرار دهید.
الف – صحیح بخاری، ج ۱ ص ۱۱۱، کتاب الصلاه، باب ما جاء فی القبله و… و ج ۶ ص ۲۴، کتاب التفسیر، باب وقالوا اتخذ اللّه ولدا سبحانه.
ب – صحیح مسلم (پاورقی ۱۹۸).
ج – سنن ترمذی، ج ۵ ص ۱۹۰، کتاب تفسیر القرآن، باب ۳، ح ۲۹۵۹ و ۲۹۶۰.
د – سنن ابن ماجه، ج ۱ ص ۳۲۲، کتاب اقامه الصلاه والسنه فیها، باب ۵۶، ح ۱۰۰۹.
تذکر – ترمذی و ابن ماجه به سایر موافقات اشاره‏ای نکردند و فقط مسأله فوق را مشابه همان که در صحیحین آمده به عنوان روایت نوشتند.
(۴) الف – صحیح بخاری، ج ۲ ص ۱۸۹، کتاب الحج، باب من صلی رکعتی الطواف خلف المقام، وص ۱۹۵، باب ما جاء فی السعی بین الصفا والمروه، و ص ۲۰۶، باب من ساق البدن معه.
ب – سنن ابن ماجه، ج ۲ ص ۹۸۶، کتاب المناسک، باب ۳۳ ح ۲۹۵۹.
ج – سنن أبی داود، ج ۲ ص ۱۷۵، کتاب المناسک، باب فی رفع الیدین إذا رأی البیت، ح ۱۸۷۱.
(۵) الف – سنن ترمذی، ج ۵ ص ۱۹۳، کتاب تفسیر القرآن، باب ۳، ح ۲۹۶۷.
ب – سنن ابن ماجه، ج ۲ ص ۱۰۳۳، کتاب المناسک، باب ۸۴، ح ۳۰۷۴.
این حدیث طولانی و بیش از ۵ صفحه می‏باشد و عبارت متن در صفحه دوم قرار داد.
ج – سنن أبی داود، ج ۲ ص ۱۸۳، کتاب المناسک، باب صفه حجه النبی صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم، ح ۱۹۰۵ (در ضمن حدیثی طولانی).
د – سنن نسایی، ج ۵ ص ۲۳۵، به بعد بابهای ۱۴۹ و ۱۶۳ و ۱۶۴ و ۱۷۲ ح ۲۹۳۶ و ۲۹۵۸ و ۲۹۵۹ و ۲۹۶۰ و ۲۹۷۱.

(۷۳)
—————————————————————————————————————————————————————————–

یعنی رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله بعد از طواف، آیه فوق را قراءت کردند و سپس پشت مقام نماز خواندند. 
این دسته روایات نیز به خوبی نشان می‏دهد که آیه مزبور قبلا نازل شده بود.
تردیدی نیست که قبل از حجه الوداع آن حضرت اعمال حج و عمره به جا آوردند و قطعا -چنانچه از روایات آتی برمی‏آید- نماز طواف به جا می‏آوردند و دستور خواندن آن نماز در پشت مقام نازل شده بود، نه آنکه در حجه الوداع عمر پیشنهاد کرده و آیه فوق نازل شده باشد. به این روایات نیز توجه فرمایید:
«قال ابوذر:… فجاء النبی صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم فطاف بالبیت وصلی رکعتین خلف المقام…»(۱).
ابو ذر در ابتدای اسلامش در مکه می‏گوید که رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله بعد از طواف، پشت مقام نماز خواند. آیا باز هم شکی باقی می‏ماند که موضوع نماز پشت مقام سابقه طولانی دارد؟ 
«عن جابر انّه قال: لما فرغ رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم من طواف البیت، اتی مقام ابراهیم. فقال عمر: یا رسول اللّه! هذا مقام ابینا ابراهیم الذی قال اللّه: وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلّی»(۲).
یعنی رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله بعد از طواف نزد مقام آمد. عمر گفت: یا رسول اللّه! این همان مقام پدرمان ابراهیم است که خداوند فرمود: وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلّی». 
این روایت به خوبی نشان می‏دهد که این آیه قبلا نازل شده بود و عمر از آن مطلع بود. جالب است که جاعلان حدیث موافقت خدا با عمر، ناشیانه آیه قرآن را با تغییری جزیی به عمر نسبت می‏دهند. آیا می‏توان باور کرد که او در درجه‏ای از فصاحت بود که بتواند جمله‏ای شبیه قرآن بیاورد؟ کاری که نه رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و نه احدی از فصحای عرب قدرت آن را نداشتند.
ب – موافقت در مورد حجاب 
افتخار دیگری که برای عمر نقل کردند این است که عمر پیشنهاد حجاب را ارائه داد و سپس آیه حجاب نازل شد:
«… عن عایشه أنّ ازواج النبی صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم کن یخرجن باللیل إذا تبرزن إلی المناصع وهو صعید افیح فکان عمر یقول للنبی صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم احجب نساءک فلم یکن رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم یفعل. فخرجت سوده بنت زمعه زوج النبی صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم لیله من اللیالی عشاء وکانت امرأه طویله فناداها عمر ألا قد عرفناک یا سوده – حرصا علی أن ینزل الحجاب – فانزل اللّه آیه الحجاب»(۳).
عایشه می‏گوید: همسران پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله شبها برای قضای حاجت به بیابان می‏رفتند. عمر به پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله می‏گفت: زنهایت را در حجاب کن ولی رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله چنین نمی‏کرد (گوش به حرف عمر نمی‏داد!). شبی از شبها سوده دختر 
——————————————————————————–

(۱) صحیح مسلم، ج ۴ ص ۱۹۲۳، کتاب فضایل الصحابه، باب ۲۸ (در فضایل ابوذر)، ح ۱۳۲.
(۲) سنن ابن ماجه، ج ۱ ص ۳۲۲، کتاب اقامه الصلاه والسنه فیها، باب ۵۶ (باب القبله)، ح ۱۰۰۸.
(۳) الف – صحیح بخاری، ج ۱ ص ۴۹، کتاب الوضوء، باب خروج النساء إلی البراز، و مشابه آن در ج ۸ ص ۶۶، کتاب الاستیذان، باب آیه الحجاب.
ب – صحیح مسلم، ج ۴ ص ۱۷۰۹، کتاب السلام، باب ۷، ح ۱۸.

(۷۴)
—————————————————————————————————————————————————————————–

زمعه، همسر پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله که زنی بلند قد بود بیرون رفت. عمر فریاد زد: ای سوده ترا شناختیم – به جهت حرصی که برای نزول آیه حجاب داشت (این کار را کرد). آنگاه آیه حجاب نازل شد. 
ما از برادران و خواهران منصف و با غیرت اهل سنت تقاضا داریم یکبار دیگر روایت فوق را که در صحیحترین کتابهای روایی آنان آمده با دقت بخوانند و خود قضاوت کنند که آیا عملی که عمر انجام داد -با هر قصد و نیتی که باشد- کار صحیحی بوده است؟«… عن انس قال: قال عمر: قلت یا رسول اللّه! یدخل علیک البر والفاجر، فلو امرت امهات المؤمنین بالحجاب. فانزل اللّه آیه الحجاب»(۱).
انس می‏گوید: عمر گفت: گفتم یا رسول اللّه! انسانهای نیک و بد بر تو وارد می‏شوند کاش همسرانت را دستور به حجاب می‏دادی. پس خداوند آیه حجاب را نازل کرد. 
برای ما معلوم نشد که آیه حجاب با پیشنهاد عمر نازل شد و یا در جریان سوده و برخورد نامناسب عمر با او؟ بهتر است به روایتی دیگر نظری بیفکنیم تا قضیه بر ما روشن‏تر شود:
«… عن عایشه: خرجت سوده بعدما ضرب الحجاب لحاجتها وکانت امرأه جسیمه لا تخفی علی من یعرفها فرآها عمر بن الخطاب فقال: یا سوده اما واللّه ما تخفین علینا فانظری کیف تخرجین قالت: فانکفأت راجعه ورسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم فی بیتی وانه لیتعشی وفی یده عرق فدخلت فقالت یا رسول اللّه! انی خرجت لبعض حاجتی فقال لی عمر کذا وکذا. قالت: فاوحی اللّه الیه ثمّ رفع عنه وأن العرق فی یده ما وضعه. فقال انّه قد أذن لکن أن تخرجن لحاجتکن»(۲).
عایشه می‏گوید: بعد از نزول آیه حجاب، سوده ـ که زنی چاق بود (و البته در بعض روایات او را زنی بلند قد معرفی کردند نه چاق) و بر کسی که او را می‏شناخت مخفی نبود ـ جهت حاجت خویش بیرون رفت. عمر او را دید و گفت: ای سوده به خدا قسم بر ما پوشیده نیستی بنگر که چگونه خارج می‏شوی. او برگشت و شکایت نزد رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله – که در بیت من بود – آورد. حضرت فرمود: که برای خروج جهت حاجاتتان مجازید. 
معلوم نیست که جریان سوده و برخورد نامناسب عمر با او یکبار واقع شد یا دو بار،اگر یکبار بود که دو دسته روایات با هم در تعارض آشکارند زیرا دسته اول می‏گوید که عمر این کار را به جهت حرصی که بر نزول حجاب داشت انجام داد و دسته دوم می‏گوید که خروج سوده بعد از نزول آیه حجاب بود و قطعا یکی از دو دسته روایات دروغ است؛ و اگر دو واقعه بود که اولی به خاطر نزول حجاب و دومی بعد از آن واقع شد که باید گفت: آقای عمر! اگر ما عمل اولت را بتوانیم توجیه کنیم که به خاطر حرصت جهت نزول آیه حجاب بود چرا بار دیگر با سوده آن برخورد را کردی که شکایت ترا نزد پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ببرد؟
حال چه این و چه آن، اگر زنی جهت قضای حاجت به بیرون از شهر برود (که این مطلب از کلمه «صعیدا فیح»

—————————————————————————————————————————————————————————–
(۱) صحیح بخاری، ج ۶ ص ۱۴۸، تفسیر سوره احزاب.
(۲) الف – صحیح بخاری، ج ۶ ص ۱۵۰، تفسیر سوره احزاب و با حذف جمله «بعد ما ضرب علیها الحجاب» ج ۷ ص ۴۹، کتاب النکاح، باب خروج النساء لحوایجهن.
ب – صحیح مسلم، ج ۴ ص ۱۷۰۹، کتاب السلام، باب ۷، ح ۱۷.

(۷۵)
—————————————————————————————————————————————————————————–

برمی‏آید که به معنای فضای باز است چه آنکه در شهر فضای باز وسیع وجود نداشت) -آن زن هر که باشد- چرا باید مردی که با او محرم نیست چنان خطابی به او بکند؟ آیا این از ادب و اخلاق اسلامی است؟ اینان که می‏گویند عمر همیشه با پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله بود، آیا اخلاق رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در او تأثیر نکرد؟ آیا این عمل عمر برای او افتخاری است که آن را در صحیحین نقل کردند؟ آیا خداوند تحت تأثیر رفتار غیر صحیح یک مسلمان قرار گرفته و حکمی را تشریع می‏کند؟ آیا واقعا چنین است و ما این دسته روایات را بپذیریم یا آنچه را که هم صحیحین و هم ترمذی ونسایی آن را نقل نموده‏اند: 
«… قال انس بن مالک: انا اعلم الناس بهذه الایه آیه الحجاب لما اهدیت زینب إلی رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم کانت معه فی البیت صنع طعاما، ودعا القوم فقعدوا یتحدثون، فجعل النبی صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم یخرج ثمّ یرجع وهم قعود یتحدثون، فانزل اللّه تعالی: یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلاَّ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ إِلی طَعامٍ غَیْرَ ناظِرینَ إِناهُ» إلی قوله «مِنْ وَراءِ حِجابٍ» فضرب الحجاب وقام القوم»(۱).
خلاصه ترجمه: انس می‏گوید من داناترین مردم به آیه حجاب می‏باشم در شبی که رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله با زینب ازدواج کرد غذایی درست کرد مردم پس از خوردن غذا نشسته و صحبت می‏کردند خداوند آیه حجاب را نازل کرد (آیه ۵۳ از سوره احزاب). آیا باز هم تردیدی باقی می‏ماند که نزول آیه حجاب ربطی به پیشنهاد عمر و یا عمل غیر صحیح او ندارد؟ 
آیا بهتر نیست برای آنکه فضیلتی برای عمر درست کنند او را مردی معرفی نکنند که به زنی اجنبی -آن هم همسر رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله – که در تاریکی شب برای قضای حاجت به بیرون رفته بود، آن کلمات را گفت: که شکایت نزد رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله برد؟ آیا اینگونه روایات که در صحیحین آمده به جای دفاع و یا مدحی از خلیفه ثانی، توهین به او نمی‏باشد؟ آیا بهتر نیست یا اینگونه روایات را حذف کنند و یا نام «صحیح» را از ابتدای دو کتاب فوق بردارند تا کسی نتواند به عمر جسارتی بکند؟ گر چه روایاتی از این قبیل آنقدر زیاد است که حذف همه آنها تقریبا غیر ممکن است!
ج – اسرای بدر 
سومین مورد از موافقات عمر مربوط به اسیران بدر است. ما که هر چه صحاح سته را زیر و رو کردیم در مورد این فضیلت بزرگ -بلکه مهمترین فضیلت- چیزی نیافتیم که عمر درباره اسرای بدر پیشنهادی کرده باشد و خداوند به 

—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) این روایت را با عبارات مختلف، بخاری ۹ بار و مسلم ۵ بار تکرار کردند:
الف – صحیح بخاری، ج ۶ ص ۵۰ – ۱۴۸، تفسیر سوره احزاب، و ج ۷ ص ۳۰، کتاب النکاح، باب ما یقول الرجل إذا أتی اهله، و ص ۱۰۸، آخر کتاب الاطعمه، و ج ۸ ص ۶۵، کتاب الاستیذان، باب آیه الحجاب، و ج ۹ ص ۱۵۲، کتاب التوحید، باب وکان عرشه علی الماء.
ب – صحیح مسلم، ج ۲ ص ۵۲ – ۱۰۴۶، کتاب النکاح، بابهای ۱۴ و ۱۵، ح ۹۵ – ۸۷.
توضیح آنکه باب ۱۵ فقط در مورد ازدواج زینب و اکثر روایات آن مربوط به نزول آیه حجاب است.
ج – سنن ترمذی، ج ۵ ص ۳۳۳، کتاب تفسیر القرآن، باب ۳۴ (ومن سوره الاحزاب)، ح ۳۲۱۸ و ۳۲۱۹. توضیح آنکه در حدیث اول داستان مزبور را بسیار طولانی نقل کرده و در هیچکدام از دو روایت نام زینب را نمی‏آورد.
د – سنن نسایی، ج ۶ ص ۷۹، کتاب النکاح، باب ۲۶، ح ۳۲۴۹ (بسیار خلاصه).
توضیح آنکه روایت متن یکی از ۹ روایت صحیح بخاری می‏باشد.

(۷۶)
—————————————————————————————————————————————————————————–

موافقت او آیه‏ای نازل کرده باشد. فقط بعض از مفسرین می‏گویند که آیات ۶۷ و ۶۸ از سوره انفال به موافقت قول عمر نازل شده است. در حالی که این دو آیه نسبت به آنچه که از عمرنقل شده بسیار بیگانه است، چه آنکه اینان می‏گویند عمر پیشنهاد کرد تا اسرای بدر را بکشند و آیه می‏گوید شما نباید اسیر می‏گرفتید نه اینکه وقتی اسیر گرفتید آنها را بکشید. حال ناچاریم جهت روشن شدن اذهان خوانندگانی که از جریان مذکور اطلاع ندارند آیات مربوطه را نوشته و درباره آن اندکی بحث کنیم: 
«مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَکُونَ لَهُوآ أَسْرَی حَتَّی یُثْخِنَ فِی الأَْرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیَا وَاللَّهُ یُرِیدُ الاْءَخِرَهَ وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ * لَّوْلاَ کِتَـبٌ مِّنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فِیمَآ أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ »(۱)
ترجمه: هیچ پیامبری حق ندارد که (در جنگها) اسیر بگیرد مگر آنکه (دشمن را که قصد کشتن او و مؤمنین را دارد) کشتار کند. شما (با گرفتن اسیر و پولی به عنوان فدیه در ازای آزادی آنها از دشمنان گرفتن) دنیا را می‏جویید و خدا (برایتان) آخرت می‏خواهد و خدا عزیز و حکیم است. اگر نبود آنچه که از کتاب گذشت (که عذاب عمومی در این امت نخواهد بود) به خاطر این اسیر گرفتن عذابی بزرگ شما را فرا می‏گرفت. 
شاید مراد آیه که می‏فرماید: «لولا کتاب من اللّه سبق» اشاره به آیه ۳۳ از همین سوره باشد که فرموده: تا تو (ای پیامبر!) در میان اینان هستی خداوند عذابشان نمی‏کند….
می‏گویند که رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله با اصحاب درباره اسیران بدر مشورت کرد. عمر گفت: آنها را بکش. ابو بکر گفت: آنها را آزاد کن(۲).
روایت فوق از ابن عمراست. در دنباله آن می‏گوید که رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله آنها را آزاد کرد (البته با فدیه) بعد از آن آیه مذکور نازل شد و چون پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله عمر را دید گفت: «کاد أن یصیبنا فی خلافک بلاء» یعنی نزدیک بود که به خاطر مخالفت با تو بلایی بر ما نازل شود. 
اگر واقعا این آیه به موافقت قول عمر نازل شد و پیشنهاد او نیز دایر بر قتل اسیران بود چرا رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله به موافقت قول عمر و آیه‏ای که نازل شد آنان را نکشت؟ آیا اهل سنت می‏گویند که رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله با دستور خدا مخالفت کرد؟ اگر بگویند که آیه فوق بعد از آن نازل شد که اسرا آزاد شده بودند، آیا می‏توان پذیرفت که خداوند دستوری در مورد خاصی نازل کند که دیگر محلی برای اجرای آن باقی نمانده باشد؟
حقیقت این است که اینان می‏خواهند فضیلت تراشی کنند و إلاّ آیات قرآن از آنچه که بافتند بیگانه است بلکه اصحابی که به تعبیر قرآن دنبال منافع دنیایی بودند سعی کردند که اسیر بگیرند تا به ازای آزادی آنها به متاع دنیا برسند ولذا می‏بینیم علی علیه‏السلام -که به اقرار بعض از دانشمندان اهل سنت، نزدیک به نصف از کشته شدگان بدر به دست مبارک آن حضرت به قتل رسیدند- حتی یک اسیر هم نگرفت.
از همه اینها گذشته از جمله اسرای بدر -که باید به دستور و پیشنهاد عمر کشته می‏شدند- عباس، عموی گرامی پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله بوده است. احمد در مسند خویش از ابو رافع -غلام عباس- نقل می‏کند که او قبلا اسلام آورده بود

—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) الانفال / ۶۷ و ۶۸.
(۲) مستدرک حاکم، ج ۲ ص ۳۵۹، کتاب التفسیر، شماره ۳۸۷، مسلسل ۳۲۷۰.

(۷۷)
—————————————————————————————————————————————————————————–

ولکن از ترس قومش آن را پنهان می‏کرد(۱). 
همین عباس بود که در زمان عمر وقتی مردم به قحطی دچار شدند عمر او را واسطه بین خود و خدا قرار داد و طلب باران کرد و مردم از قحطی نجات یافتند(۲). 
رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله درباره او فرمود: هر که عمویم را بیازارد مرا آزرده است(۳). 
ترمذی در حدیثی دیگر که بعد از آن ذکر می‏کند می‏نویسد که رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: عباس از من است و من از او. 
با توجّه به آنچه که گذشت معلوم شد که:
أوّلاً – خداوند به خاطر وجود پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله عذاب را از امت برداشته است.
ثانیا – اگر قرار باشد عذابی نازل شود به خاطر مخالفت مردم از دستورات خدا و رسولش می‏باشد نه به خاطر مخالفت رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله از پیشنهاد یکی از پیروانش! و این مطلب به خوبی از آیات قرآن فهمیده می‏شود.
ثالثا – آیات سوره انفال از اسیر گرفتن نهی می‏کند نه به کشتن اسیر دستور می‏دهد.
رابعا – دستور عمر به قتل اسیران اگر اجرا می‏شد لازم بود عموی گرامی پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نیز -که حضرتش از او تعریف کرده و ایذاء او را ایذاء به خود دانسته است- به قتل می‏رسید، با آنکه مطابق حدیث مسند، او قبلا اسلام آورده بود.
د – نماز بر جنازه منافق 
صاحبان صحاح -غیر از ابو داود- درباره نماز پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله بر جنازه منافق، روایاتی نقل کردند. در میان آنها مسلم یکی از دو روایت را در باب فضایل عمر آورده است و این می‏رساند که یکی از فضایل عمر این بود که رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را از نماز بر منافق نهی کرده و سپس می‏نویسد که قرآن هم بعد از آن به آنچه که عمر گفت: موافقت کرده است. لذا ما روایت مسلم را نقل کرده و متعرض اختلاف آن با بخاری خواهیم شد و در بررسی آن متوجه خواهیم شد که اصل مسأله بدینصورت که اینان متعرض شدند -با توجه به تضادی که در روایات است- نمی‏تواند صحیح باشد.
«عن ابن عمر قال: لما توفی عبد اللّه بن أبی -ابن سلول- جاء ابنه عبد اللّه بن عبد اللّه إلی رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم فسأله أن یعطیه قمیصه أن یکفن فیه أباه. فأعطاه. ثمّ سأله أن یصلی علیه. فقام رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم لیصلی علیه. فقام عمر فأخذ بثوب رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم فقال یا رسول اللّه! أتصلی علیه وقد نهاک اللّه أن تصلی علیه؟ فقال رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم انما خیرنی اللّه فقال: «اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّهً» (سوره توبه آیه ۸۰) وسأزید علی سبعین. قال: انّه منافق.
فصلی علیه رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم وانزل اللّه عز و جل: «وَلا تُصَلِّ عَلی اَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ اَبَدا وَلا تَقُمْ عَلی قَبْرِهِ»(۴). 

—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) ج ۹ مسند احمد، ص ۲۲۹، شماره ۲۳۹۲۵.
«… وکان العباس قد اسلم ولکنه کان یهاب قومه وکان یکتم اسلامه…».
(۲) صحیح بخاری، ج ۲ ص ۳۴، باب الاستسقاء، باب سؤال الناس الامام الاستسقاء إذا قحطوا، و ج ۵ ص ۲۵، باب فضایل اصحاب النبی صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم، ذکر العباس بن عبد المطلب.
«… اللهم انا کنا نتوسل الیک بنبینا فتسقینا وانّا نتوسل الیک بعم نبینا فاسقنا قال: فیسقون». (متن دعای عمر از بخاری).
(۳) سنن ترمذی، ج ۵ ص ۶۱۰، کتاب المناقب، باب ۲۹، ح ۳۷۵۸.
«… من آذی عمی فقد آذانی فانما عم الرجل صنو أبیه».
(۴) الف – صحیح بخاری، ج ۲ ص ۹۶، باب الجنایز، باب الکفن فی القمیص الذی…، و ج ۶ ص ۸۵، تفسیر سوره توبه، و ج ۷ ص ۱۸۵، کتاب اللباس، باب لبس القمیص و….
ب – صحیح مسلم، ج ۴ ص ۱۸۶۵، کتاب فضایل الصحابه، باب ۲ ح ۲۵، و ص ۲۱۴۱، ابتدای کتاب صفات المنافقین واحکامهم ح ۳.
ج – سنن ترمذی، ج ۵ ص ۲۶۱، کتاب تفسیر القرآن، ومن سوره التوبه، ح ۳۰۹۸.
د – سنن ابن ماجه، ج ۱ ص ۴۸۷، کتاب الجنایز، باب ۳۱ ح ۱۵۲۳، (به طور خلاصه).
ه ـ سنن نسایی، ج ۴ ص ۳۸، کتاب الجنایز، باب ۴۰، ح ۱۸۹۶.
توضیح آنکه روایات فوق تماما از عبد اللّه بن عمر بوده که با مختصر تفاوتی در کتابهای فوق الذکر آمده است و روایات معارض با آنها را به زودی متذکر خواهیم شد.

(۷۸)
—————————————————————————————————————————————————————————–

(سوره توبه آیه ۸۴). 
ترجمه: «پسر عمر، عبد اللّه می‏گوید: چون عبد اللّه بن أُبَی (سر دسته منافقین) پسر سلول (ابی نام پدر عبد اللّه و سلول نام مادرش بود) مرد، پسرش عبد اللّه (نام پسر عبد اللّه نیز عبد اللّه بود) نزد رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله آمد و از حضرتش خواست که پیراهن خود را بدهد تا پدرش را در آن کفن کند. حضرت به او داد. سپس تقاضا کرد که بر او نماز بخواند. حضرت جهت نماز بر او حاضر شد. عمر برخاست و لباس رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را گرفت (و در بعض روایات آن را کشید) و گفت: یا رسول اللّه! آیا بر او نماز می‏خوانی در حالیکه خداوند ترا از نماز خواندن بر او نهی کرده است؟ رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: خداوند مرا مخیر کرده است و فرمود: چه برای آنها(منافقین) طلب آمرزش بکنی چه نکنی، اگر برای آنها ۷۰ بار هم استغفار کنی. (دنباله آیه چنین است: «فَلَنْ یَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ…» یعنی هرگز خداوند آنان را نمی‏آمرزد) و من بر آن می‏افزایم (یعنی بیش از ۷۰ بار استغفار می‏کنم). (عمر) گفت: او منافق است. (سرانجام) رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله (حرف عمر را گوش نکرد! و) بر او نماز خواند و (بعد از آن) خداوند (این آیه را) نازل کرد: «بر هیچیک از آنها (منافقین) بعد از مرگشان نماز نخوان و بر قبر او نیز نایست».
توجه به نکات زیر لازم به نظر می‏رسد تا در برسی روایات معارض با آن بهتر بتوانیم نتیجه‏گیری کنیم و نیز برای فهم همین روایت و اشکالات وارد بر آن لازم است دقت بیشتری نماییم:
۱ – رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله به تقاضای پسر ابن أبی پیراهن خود را به او داد و قطعا او نیز پدرش را در آن پیراهن کفن کرد.
۲ – این عمل قبل از آن انجام شد که عبد اللّه بن أبی را دفن کنند.
۳ – عمر به پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله می‏گوید: آیا خدا ترا از نماز بر او نهی نکرده است؟ معنای آن این است که خداوند قبلا آیه نهی از نماز بر منافق را نازل کرده بود ولی رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله بر خلاف نهی خداوند بر جنازه منافقی -آن هم سردسته منافقین- نماز خواند.
۴ – آیه نهی بعد از نماز خواندن نازل شد که همین جا تضادی آشکار بین صدر و ذیل روایت مشاهده می‏شود که بعض از شارحین نیز بدان توجه نمودند.
۵ – رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: خداوند مرا مخیر کرد بین استغفار کردن و نکردن که راستی باید گفت: جاعل حدیث آنقدر نفهمیده است که آیه مورد استشهاد، هرگز تخییر را نمی‏رساند بلکه می‏گوید: چه برای آنها استغفار کنی و چه نکنی خداوند آنها را نمی‏آمرزد. بنابراین مسأله‏ای به نام مخیر بودن پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله برای استغفار و عدم آن مطرح نبوده است.

(۷۹)
—————————————————————————————————————————————————————————–

۶ – پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: من بر ۷۰ می‏افزایم در حالی که همه می‏دانیم که عدد هفتاد در اصطلاح عرب برای کثرت است. یعنی هر مقدار هم برایشان استغفار کنی سودی ندارد. دلیل آن هم دنباله آیه است که با کلمه «لن» که نفی ابد می‏کند، خداوند فرموده است تا ابد و به قول ما «هرگز» خدا آنها را نمی‏آمرزد. نه اینکه مثلا ۷۱ بار استغفار کنی خدا می‏بخشد! و این واضح‏تر از آن است که بخواهیم بیشتر توضیح دهیم.
حال نوبت آن رسیده است که به روایات دیگر همین جریان سری بزنیم:
«عن جابر قال: أتی النبی صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم عبد اللّه بن أبی بعد ما دفن فأخرجه فنفث فیه من ریقه والبسه قمیصه»(۱).
یعنی: جابر می‏گوید: چون عبد اللّه بن أبی دفن شد رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله سر قبرش آمده و او را از قبر بیرون آورد و از آب دهانش بر او پاشید و لباسش را بر او پوشانید. 
به نکاتی که در این روایت دیده می‏شود که در تعارضی آشکار با روایت قبل است دقت کنیم:
۱ – پسر عبد اللّه از رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله تقاضا نکرد که لباسش را کفن پدرش قرار دهد بلکه پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله خود این کار را انجام داد:
۲ – پوشیدن لباس قبل از دفن نبود بلکه بعد از آنکه او را دفن کردند از قبر بیرون آورده شد.
۳ – از آنجا که یکی از واجبات، خواندن نماز بر جنازه میت است قطعا کسی غیر از رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله بر او نماز خواند. چه آنکه اگر حضرت خود بر جنازه حاضر می‏شد بعد از دفن یادش نمی‏آمد که لباسش را بر او بپوشاند بلکه همان وقت اینکار را می‏کرد.
۴ – آیا اهل سنت می‏پذیرند که رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله به خاطر اینکه لباسش را بر او بپوشاند نبش قبر کرده؟ در حالیکه همه فرق اسلامی -از شیعه و سنی- نبش قبر را حرام می‏دانند.
۵ – نتیجه آنکه یا باید روایت ابن عمر را پذیرفت و حدیث جابر را مردود دانست و یا باید گفت: که جابر درست گفته و ابن عمر بر خطا بوده است. در حالیکه هر دو دسته روایت در صحاح، (مخصوصا صحیح بخاری) موجود است!
حال ببینیم عمر خود این جریان را چگونه تعریف می‏کند:
«… عن عمر انّه قال: لما مات عبد اللّه بن أبی ابن سلول دعی له رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم لیصلی علیه فلما قام رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم وثبت الیه فقلت: یا رسول اللّه! أ تصلی علی ابن أبی وقد قال: یوم کذا و کذا، کذا وکذا – اعدّد علیه قوله. فتبسم رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم وقال: أخر عنی یا عمر. فلما اکثرت علیه قال: انی خیرت فاخترت لو اعلم انی إن زدت علی السبعین فغفر له لزدت علیها. قال: فصلی علیه رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم ثمّ انصرف. فلم یمکث إلاّ یسیرا حتی نزلت الآیتان من براءه: «وَلا تُصَلِّ عَلی اَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ اَبَدا» إلی «وَهُمْ فاسِقُونَ» قال: فعجبت بعد من جرأتی علی رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم یومیذ…»(۲).

—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) الف – صحیح بخاری، ج ۲ ص ۹۷، (باب الکفن فی القمیص که در پاورقی قبل گفته شد)، وص ۱۱۶، باب هل یخرج المیت من القبر واللحد لعله، و ج ۷ ص ۱۸۵، کتاب اللباس، باب لبس القمیص و….
ب – سنن نسایی، ج ۴ ص ۳۹ و ۸۶، کتاب الجنایز، باب ۴۰ و ۹۲، ح ۱۸۹۷ و ۲۰۱۵ و ۲۰۱۶.
(۲) الف – صحیح بخاری، ج ۲ ص ۱۲۱، باب ما یکره من الصلاه علی المنافقین، (از ابواب الجنایز)، و ج ۶ ص ۸۵، تفسیر سوره توبه.
ب – سنن ترمذی، ج ۵ ص ۲۶۰، تفسیر سوره توبه، ح ۳۰۹۷.
ج – سنن نسایی، ج ۴ ص ۶۹، کتاب الجنایز، باب ۶۹، ح ۱۹۶۲.

(۸۰)
—————————————————————————————————————————————————————————–

ترجمه: «عمر می‏گوید: چون عبد اللّه بن أبی مرد از رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله خواسته شد که بر او نماز بخواند. چون حضرتش به نماز ایستاد من به سویش پریدم و گفتم: یا رسول اللّه! آیا بر پسر أبی نماز می‏خوانی در حالی که او در فلان روز و فلان روز، فلان حرف و فلان حرف را زد -حرفهای او را شمردم- حضرت تبسمی کرد و گفت: از من دور شو ای عمر -من چون زیاد پافشاری کردم گفت: من مخیر شدم (که استغفار بکنم یا نکنم) و (استغفار کردن را) اختیار کردم و اگر بدانم که اگر بر ۷۰ بیفزایم آمرزیده می‏شود بر آن می‏افزایم. (سرانجام) نماز خواند و از او جدا شد. فاصله‏ای نشد که دو آیه سوره توبه نازل شد: «اگر یکی از منافقین مرد بر او نماز نخوان… تا آخر آیه. عمر گفت: بعدا من از جرأتم بر رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله تعجب کردم». 
نکاتی که در این روایت قابل توجه است از این قرار است:
۱ – رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله به عمر دستور می‏دهد که از من دور شو و او به جای اطاعت کردن، بر حرفهای قبلی خود پافشاری می‏کند.
۲ – رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله می‏گوید: من مخیر شدم که… و چنانچه گذشت آیه فوق هرگز تخییر را نمی‏رساند.
۳ – عدد ۷۰ در آیه -چنانچه گذشت- برای کثرت است نه آنکه اگر زیادتر شود باعث آمرزش خواهد بود.
۴ – عمر می‏گوید من از جرأتم بر رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله تعجب کردم. تعجب ما این است که چرا از جرأتش بر رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در موارد دیگر -که مهمترین آنها جریان توهین او به حضرتش و نسبت هذیان دادن به آن بزرگوار بود- تعجب نکرد؟ آیا اهل سنت هم از اینگونه جرأتها تعجب می‏کنند؟
ما از عموم خوانندگان از اهل سنت تقاضا داریم یکبار دیگر روایات این مبحث را بخوانند و به ما بنویسند که جریان چه بوده است، تا شاید ما هم به صحت روایات صحیحین ایمان بیاوریم!
ه – موافقت دیگر عمر در مورد تحریم خمر است ولی ما که نفهمیدیم کدام آیه به موافقت عمر نازل شد!
او که تا نزول آیه ۹۱ از سوره مایده یعنی لااقل تا سال هشتم هجری -به اقرار صاحبان صحاح، چنانچه بحثش گذشت – شراب می‏خورد! آیا او قبلا شراب را بر خود حرام کرده و از پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله می‏خواست که آن را حرام کند که آیه تحریم به موافقت قول او نازل شده باشد؟ «ما لکم کیف تحکمون!؟»
و – موافقت در مورد غیرت زنها 
می‏گویند زنهای پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله، رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را آزردند عمر به آنها خطاب کرد که اگر پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله شما را طلاق دهد خداوند بهتر از شما را همسر او می‏گرداند.
بخاری در صحیح خود از قول عمر می‏نویسد که گفت: من در ۳ مورد با پروردگارم موافقت کردم که دو مورد آن – یعنی در مقام ابراهیم و حجاب – تفصیلا شرح داده شد و مورد سوم را چنین بیان می‏کند:
«… واجتمع نساء النبی صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم فی الغیره علیه فقلت لهن عسی ربه إن طلقکن أن یبدله ازواجا خیرا منکن فنزلت

(۸۱)
—————————————————————————————————————————————————————————–

هذه الآیه»(۱). 
ترجمه: «… زنان پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در غیرت علیه او اجتماع کردند من گفتم: امید است که پروردگارش -بعد از آنکه پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله شما را طلاق داد- بهتر از شما را همسرانش بگرداند. همین آیه (یعنی آیه ۵ از سوره تحریم، البته با همین عبارت و با اختلافی جزیی) نازل شد». 
در یکی از دو روایت بخاری آمده است که بعض زنها به او اعتراض کردند که مگر رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نیست که زنهایش را موعظه کند که تو آمدی و آنها را اندرز می‏دهی؟
این روایت اگر صحیح باشد باید مسأله مقام ابراهیم و حجاب نیز صحیح باشد و چون آن دو -چنانچه شرح آن گذشت- درست نیست پس این یک نیز دروغ است.
ممکن است گفته شود که اگر صدر روایت درست نبود چرا ذیل آن غلط باشد؟
گوییم: صدر آن می‏گوید من در ۳ مورد با پروردگارم موافقت کردم و اگر این درست نباشد و ذیل آن درست باشد روایت فقط می‏گوید که زنهای پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله علیه او توطئه کردند و من به آنها چنان خطابی کردم و بعض از آنها به من اعتراض کردند. بعدها خداوند همان را فرمود که من گفته بودم و این نشان از مخالفت همسران پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله با آن حضرت و قهر کردن او از آنها، آن هم به مدت یک ماه، و مطلع نبودن عمر در این مدت از محل حضرتش دارد. ممکن است بپذیریم که عمر به آنها و یا لااقل به دخترش اعتراضاتی کرده باشد اما از آنجا که قولی که از عمر نقل شده تقریبا همان است که قرآن می‏گوید، نمی‏توان پذیرفت که درجه فصاحت عمر تقریبا در ردیف قرآن بود! و بحث آن نیز در مسأله مقام ابراهیم گذشت.
آنچه که باید درباره آن بیشتر صحبت شود موضوع ایذاء همسران پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله است که به خواست خدا در نوشتاری جداگانه تفصیلا به این موضوع خواهیم پرداخت و از همین صحاح نشان خواهیم داد که آزار دهنده پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله عایشه و حفصه بودند. منتظر باشید.
۵ – عزت مسلمانان به اسلام عمر 
ترمذی در سنن خویش دو روایت به یک مضمون نقل می‏کند که خود یکی از آنها را حسن و صحیح می‏داند. این روایت چنین است:
«عن ابن عمر أنّ رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم قال: اللهم اعز الاسلام باحب هذین الرجلین الیک بابی جهل او بعمر بن الخطاب قال: و کان احبهما الیه عمر»(۲).
ترجمه: ابن عمر می‏گوید که رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله گفت: خدایا اسلام را به وسیله هر کدام از این دو نفر که نزد تو محبوب ترند عزیز کن: به وسیله ابو جهل یا عمر بن الخطاب. (در ادامه) گفت: محبوبترین آن دو عمر بود. 
حاکم نیشابوری نیز در مستدرک غیر از ابن عمر از دیگران هم نقل می‏کند که از جمله آنها ابن عباس است که ابن 

—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) ج ۱ ص ۱۱۱، کتاب الصلاه، باب ما جاء فی القبله، و ج ۶ ص ۲۴، تفسیر سوره بقره.
(۲) ج ۵ سنن، ص ۵۷۶، کتاب المناقب، باب ۱۸، ح ۳۶۸۱.

(۸۲)
—————————————————————————————————————————————————————————–

عمر از او روایت می‏کند. 
در بررسی این روایت چند نکته قابل دقت است:
اول – ابن عمر به اقرار خودش در غزوه خندق (سال پنجم هجرت) ۱۵ ساله بود(۱). بنابراین او در هنگام هجرت – که ۱۳ سال پس از مبعوث شدن پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله بوده است- ده ساله بود، و با توجه به اینکه عمر در سال ششم هجری اسلام آورد، سن ابن عمر در آن زمان ۳ سال بود. حال از خوانندگان محترم تقاضا می‌کنم خود قضاوت کنند آیا روایتی به این مهمی را می‏توان از کودکی سه ساله پذیرفت؟
جالبتر از این، روایت حاکم نیشابوری است که ابن عمر این روایت را از ابن عباس نقل می‏کند و ابن عباس هنگام وفات پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ۱۰ ساله بود(۲). بنابراین او در هنگام صدور روایت، هنوز به دنیا نیامده بود!
حاکم، روایت دیگری به همین مضمون از عایشه نیز نقل می‏کند که او در آن زمان یکسال داشت(۳)! 
دوم – حاکم در مستدرک می‏نویسد: «… فلما اسلم حمزه علمت قریش أنّ رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم قد عزّ وامتنع وأن حمزه سیمنعه فکفوا عن بعض ما کانوا یتناولونه وینالون منه…»(۴). 
ترجمه:… و چون حمزه اسلام آورد قریش دانست که رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله تحقیقا عزیز گشته و حمزه مانع می‏شود (که او را بیازارند) و لذا دست از بعض آزارها برداشتند. 
توجه داشته باشید که حمزه قبل از عمر اسلام آورده بود.(۵)
ممکن است گفته شود که هم حمزه با اسلامش پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را حمایت کرد و هم عمر. بنابراین روایت فوق با دعای پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله منافاتی ندارد. 
در جواب گوییم که روایت ابن عمر و ابن عباس و عایشه که هم ترمذی و هم حاکم و هم ذهبی آنها را صحیح دانسته‏اند (البته ترمذی فقط روایت ابن عمر را حسن و صحیح می‏داند و از ابن عباس و عایشه چیزی نقل نکرده است) از نظر سند قابل قبول نیست چه آنکه عایشه در آن زمان یک ساله و ابن عمر سه ساله بود و ابن عباس نیز ۷ سال بعد به دنیا آمد.
سوم – اسلام عمر چه عزتی برای اسلام به ارمغان آورد؟ او که خود بعد از اسلامش از ترس آزار قریش در پناه یکی از دشمنان سرسخت مسلمانان قرار گرفت. به این روایت توجه فرمایید:
«عن عبد اللّه بن عمر قال: بینما هو فی الدار خایفا إذا جاءه العاص بن وایل… فقال له: ما بالک قال: زعم قومک انهم سیقتلونی إن اسلمت. قال: لا سبیل الیک بعد أن قالها اَمِنْتُ. فخرج العاص فلقی الناس قد سال بهم الوادی فقال أین تریدون فقالوا نرید هذا ابن الخطاب الذی صبا قال: لا سبیل الیه. فکر الناس»(۶).

—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) صحیح بخاری، ج ۳ ص ۲۳۲، کتاب الشهادات، باب بلوغ الصبیان و شهادتهم…..
(۲) صحیح بخاری، ج ۶ ص ۲۳۸، باب فضل القرآن علی سایر الکلام (بعد از اتمام تفسیر)، باب تعلیم الصبیان القرآن: «… وقال ابن عباس: توفی رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم وأنا ابن عشر سنین…».
(۳) مستدرک ج ۳ ص ۸۹، کتاب معرفه الصحابه، شماره ۸۱ و ۸۲ و ۸۳. ذهبی در تلخیص هر سه روایت را صحیح می‏داند و درباره روایت چهارم که از ابن مسعود نقل شده سکوت می‏کند کما اینکه حاکم نیز نگفته است که این روایت صحیح است.
(۴) ج ۳ ص ۲۱۳، ذکر اسلام حمزه بن عبد المطلب، شماره مسلسل حدیث ۴۸۷۸.
(۵) الرّیاض النّضره، ج ۲، ص ۲۷۹، الفصل الرابع، فی اسلامه.

(۸۳)
—————————————————————————————————————————————————————————–

ترجمه: عبد اللّه بن عمر می‏گوید: عمر ترسان در خانه بود که عاص بن وایل آمد. به او گفت: تو را چه می‏شود؟ گفت: قوم تو می‏گویند که اگر اسلام آوردم مرا می‏کشند. گفت: بعد از آنکه من تو را امان دادم کسی با تو کاری ندارد. عاص خارج شد مردم را دید که به سویی می‏روند گفت: کجا می‏روید؟ گفتند: این پسر خطاب را که اسلام آورد می‏جوییم گفت: به سوی او راهی نیست. آری، عمر خود از ترس کشته شدن در منزل مانده بود تا آنکه عاص بن وایل او را پناه داد و عاص -پدر عمرو بن عاص- یکی از کسانی بود که پیامبر خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را مسخره می‏کرد که خداوند درباره آنها فرمود: «ما مسخره کنندگان را کفایت می‏کنیم» (سوره حجر آیه ۵) که هر کدام به بلایی مبتلا شده و مردند. او کسی بود که می‏گفت: رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ابتر است یعنی پسری ندارد ولذا از او نسلی باقی نمی‏ماند که خداوند سوره کوثر را نازل فرموده و او را ابتر نامید. 
ما نیز امروزه این معجزه قرآن را می‏بینیم که از دشمنان پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نسلی باقی نماند و فرزندان آن حضرت از نسل یگانه دخترش در شرق و غرب، فراوان دیده می‏شوند و به این انتساب افتخار می‏کنند. بنابراین عمر که خود از ترس، در پناه یکی از دشمنان اسلام قرار گرفت، چگونه می‏توانست عامل عزت مسلمانان باشد.
چهارم – عمر کسی بود که هنگام قدرت اسلام در مدینه جرأت مقابله با مشرکین را نداشت. در غزوه احزاب نه او و نه دیگر مسلمانان به خود جرأت ندادند که به مقابله با عمرو بن عبدود برخیزند. تا آنکه علی علیه‏السلام با او به نبرد برخاست و او را که در شجاعت یکی از ناموران شبه جزیره بود به قتل رساند و یگانه عامل پیروزی به شمار آمد. در غزوه احد و حنین، آنگاه که کار بر مسلمانان دشوار شد او و دیگران پا به فرار گذاشته و رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را در میان دشمنان تنها گذاشتند و این علی علیه‏السلام و تنی چند از اصحاب بودند که گرد وجودش حلقه زدند و او را حفظ کردند. در جنگهای خیبر و ذات السلاسل که خود فرماندهی جنگ را به عهده داشت از میدان گریخت. در هیچیک از جنگها نه به کسی ضربه‏ای زد و نه از کسی ضربه‏ای خورد. آیا می‏توان پذیرفت که هنگام ضعف اسلام باعث عزت مسلمین بوده باشد؟ در حالی که – چنانچه گذشت – خود از ترس، تحت الحمایه یکی از دشمنان اسلام بود!
پنجم – یکبار دیگر روایت ترمذی را با دقت بررسی کرده و از طرف اهل سنت به دفاع از عمر برخاسته و می‏گوییم که این چه مقایسه‏ای است! عمر را با ابو جهل مقایسه کرده و اولی را نزد خدا محبوبتر از دومی معرفی می‏کنید. اینجا است که می‏گوییم صاحبان صحاح (و غیر صحاح) ندانسته هر روایتی را که صحیح بدانند -ولو آنکه آن را کودکی یک ساله (عایشه) یا سه ساله (ابن عمر) نقل کرده باشد، و در دلالت آن تدبر نمی‏کنند.
آیا اینان فهمیده‏اند که روایت مزبور -که به عنوان مدحی از عمر نقل کرده اند- به بدگویی بیشتر شبیه است تا به تعریف؟ قضاوت به عهده خوانندگان.
بخاری نیز جمله دیگری از ابن مسعود نقل می‏کند که گفت: «از وقتی که عمر اسلام آورد ما عزیز بودیم»(۱). برای آنکه بدانید آیا این نظر درست است یا نه یکبار دیگر مطالب فوق را بخوانید.

—————————————————————————————————————————————————————————-
(۱) صحیح بخاری، ج ۵ ص ۶۰، باب ما لقی النبی صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم واصحابه من المشرکین بمکه، باب اسلام عمر.
(۲) ج ۵ صحیح، ص ۱۴ و ۶۰، بابهای: «مناقب عمر» و «اسلام عمر».

(۸۴)
—————————————————————————————————————————————————————————–

محدث بودن عمر 
«… انّه قد کان فیما مضی قبلکم من الامم محدثون وانه إن کان فی امتی هذه منهم فانه عمر بن الخطاب»(۱).
ترجمه: «در امتهای گذشته کسانی زندگی می‏کردند که «محدث» بودند. اگر در امت من کسی باشد او عمر بن الخطاب است». 
با توجه به معنای «محدث» یعنی کسی که دارای درک و فهم بالایی بوده و یا فرشته‏ای با او سخن گفته و مطالبی به او گفته و آموزش می‏دهد، باید در میان امت (و نه فقط اصحاب) مقام علمی عمر بالاترین مقامها باشد. ما که از دانش و الهامات غیبی او چیزی دستگیرمان نشد. صاحبان صحاح، که بیشترین تلاش را برای پوشیدن عیب خلفا نمودند ۱۸ مورد از مواردی را که عمر بدانها جاهل بود در کتابهایشان به ثبت رساندند (چنانچه گذشت). آیا فرشته الهام کننده، در اینگونه موارد به مأموریت دیگری رفته بود؟! آیا آنچه که از مخالفتهای او با نبی مکرم اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله گفته شد از محدث بودن او خبر می‏دهد؟ گر چه بعدها علمای اهل سنت بعض از آنها را کنار زده و به جای پیروی از سنت عمر، از سنت رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله پیروی کردند.
مثل مسأله حج تمتع و سه طلاقه که چون بحثش گذشت متعرض آن نمی‏شویم.
گذشته از همه اینها روایت مذکور از دو نفر از دشمنان أمیر المؤمنین علیه‏السلام نقل شد که به نص روایت مسلم از نبی مکرم اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله دشمنی با آن حضرت نشانه نفاق است. (تفصیل آن را در کتاب «اهل بیت در صحاح» مطالعه فرمایید.) و اهل سنت خوب می‏دانند که اگر بخواهند آنچه را که از دشمنان علی علیه‏السلام نقل شده به دور بریزند، چیزی برای گفتن ندارند و لذا گاهی روایتی را به جرم آنکه در سندش کسی است که قایل به رجعت است قبول نمی‏کنند ولی هرگز روایتی را که در سندش کسی است که به جنگ علی علیه‏السلام رفته است به دور نمی‏ریزند. حتی مثل بخاری دو روایت از یکی از سران خوارج (عمران بن حِطّان) نقل می‏کند ولی حتی یک روایت از امام جعفر صادق علیه‏السلام در صحیحش نمی‏آورد. آقایان اهل سنت این عمل او را به چه چیزی حمل می‏کنند؟

شیطان از عمر فرار می‏کند 
مثل معروفی است که می‏گویند: «دزد ناشی به کاهدون می‏زند!». جاعلان ناشی حدیث، به جای آنکه فقط روایاتی در فضایل افراد مورد نظر خود جعل کنند احادیثی نقل می‏کنند که در آن برای بالا بردن مقام آن افراد، مقام و منزلت رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را پایین می‏آورند. به روایت زیر دقت کنید و ببینید که چگونه برای بالا بردن عمر، پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را پایین آوردند:
«… عن سعد ابن أبی وقاص قال: استأذن عمر علی رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم وعنده نساء من قریش یکلمنه ویستکثرنه 

—————————————————————————————————————————————————————————–
(۱) الف – صحیح بخاری، ج ۴ ص ۲۱۱، حدیث غار، باب اول (بی نام)، و ج ۵ ص ۱۵، باب مناقب عمر. (هر دو روایت از ابو هریره می‏باشد).
ب – صحیح مسلم، ج ۴ ص ۱۸۶۴، کتاب فضایل الصحابه، باب ۲، ح ۲۳ (از عایشه).
ج – سنن ترمذی، ج ۵ ص ۵۸۱، کتاب المناقب، باب ۱۸، ح ۳۶۹۳. (از عایشه).

(۸۵)
—————————————————————————————————————————————————————————–

عالیه اصواتهن فلما استأذن عمر قمن یبتدرن الحجاب. فاذن له رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم ورسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم یضحک فقال عمر: اضحک اللّه سنک یا رسول اللّه قال: عجبت من هؤلاء اللاتی کن عندی فلما سمعن صوتک ابتدرن الحجاب. قال عمر فانت یا رسول اللّه کنت احق أن یهبن ثمّ قال: أی عدوات انفسهن! اتهبننی ولا تهبن رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم قلن نعم، انت افظ واغلظ من رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم قال رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم: والذی نفسی بیده ما لقیک الشیطان قط سالکا فجا إلاّ سلک فجا غیر فجک»(۱). 
ترجمه: «پسر سعد از قول پدرش نقل می‏کند که گفت: عمر از رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله اجازه خواست (که نزدش برود). نزد آن حضرت زنانی از قریش بودند که (با حضرتش) صحبت کرده و پرگویی می‏نمودند در حالی که صدایشان بلند بود. چون عمر اجازه خواست (با شنیدن صدای او) برخاسته و حجاب نمودند. رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله به عمر اجازه داد (عمر داخل شد) در حالی که آن حضرت می‏خندید. عمر گفت: همیشه خندان باشی (چه شده!) فرمود: من از این زنان تعجب می‌کنم که چون صدای تو را شنیدند به حجاب مبادرت ورزیدند. عمر گفت: یا رسول اللّه! تو سزاوارتری که به احترام تو چنین کنند. سپس (خطاب به زنها) گفت: ای دشمنان جان خود! آیا از من حساب می‏برید و از رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نمی‏برید؟ گفتند: آری، زیرا تو مردی تندخو و خشن می‏باشی (و رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله چنین نیست). پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: قسم به آن کس که جانم در دست او است هرگز شیطان تو را در راهی نمی‏بیند مگر آنکه راه دیگری می‏رود. 
راوی این حدیث پسر سعد است که از قول پدرش روایت می‏کند. حال پدرش در آنجا چه می‏کرد نمی‏دانیم، شاید همراه عمر بود و شاید با زنها و شاید با پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در همان جا نشسته بود!
اما بررسی روایت: از اینکه گفته است که زنها مبادرت به حجاب کردند دو نکته از آن فهمیده می‏شود: اول آنکه این جریان بعد از دستور به حجاب بود و دوم آنکه قبل از ورود عمر آنها در حجاب نبودند و این یا به این علت بود که همه آنها با پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله محرم بودند یا همه، و از جمله شخص پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله که به نامحرمان می‏نگریست، گناهکار بودند. فرض اول که همه با رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله محرم بودند نمی‏تواند صحیح باشد چه آنکه جواب زنها به عمر می‏توانست این باشد که چون حضرتش با ما محرم بود حجاب لازم نبود نه آنکه بگویند که تو چنین و چنانی. می‏ماند فرض دوم که بگوییم همه بی حجاب نزد رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نشسته بودند که این را هم هیچ مسلمانی -چه شیعه و چه سنی- نمی‏تواند بپذیرد.
از اینکه پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله به عمر فرمود: که شیطان از تو فرار می‏کند برمی‏آید که در آن مجلس شیطان حضور داشت و به عبارت روشنتر پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در مجلسی بود و شیطان هم بود و از حضرتش فرار نکرد ولی وقتی عمر وارد شد از او فرار کرد و معنای آن این است که شیطان از عمر بیشتر از رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله می‏ترسد و این نیز مطلبی است که نه شیعه و نه سنی هرگز نمی‏تواند آن را بپذیرد.
از اینکه زنها به عمر گفتند: «أنت افظ واغلظ من رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏آله » معنای ظاهر آن این است که تو از رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله تند خوتر و خشن‏تری و چون این معنی خلاف قرآن است ما آن را مطابق آنچه که بعض از شارحین گفتند ترجمه 

—————————————————————————————————————————————————————————–
(۱) الف – صحیح بخاری، ج ۴ ص ۱۵۳، کتاب بدأ الخلق، باب صفه ابلیس وجنوده، و ج ۵ ص ۱۳، باب مناقب عمر، و ج ۸ ص ۲۸، کتاب الادب، باب التبسم والضحک.
ب – صحیح مسلم، ج ۴ ص ۱۸۶۳، کتاب فضایل الصحابه، باب ۲، ح ۲۲.

(۸۶)
—————————————————————————————————————————————————————————–

کردیم. بنابراین زنهای حاضر، که از قریش هم بودند، عمر را خوب می‏شناختند که او مردی تندخو و خشن است. 
نتیجه اینکه اینان برای تعریف از عمر مرتکب چند خطا شدند:
۱ – جلسه‏ای که در حضور رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله تشکیل شد مجلسی شیطانی معرفی شد.
۲ – شیطان از عمر می‏گریزد ولی از رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نمی‏گریزد.
۳ – عمر مردی تندخو و خشن بود.
جالبتر از این، دو روایت است که ترمذی آن را در سنن خویش نقل کرده و هر دو را حسن و صحیح می‏داند:
۱ – «عن بریده: خرج رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم فی بعض مغازیه. فلما انصرف جاءت جاریه‏سوداء فقالت یا رسول اللّه! انی کنت نذرت إن ردک اللّه صالحا أن أضرب بین یدیک بالدف واتغنی. فقال رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم إن کنت نذرت فاضربی وإلاّ فلا. فجعلت تضرب. فدخل ابو بکر وهی تضرب ثمّ دخل علی وهی تضرب ثمّ دخل عثمان وهی تضرب ثمّ دخل عمر فالقت الدف تحت استها ثمّ قعدت علیه. فقال رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم إنّ الشیطان لیخاف منک یا عمر. انی کنت جالسا وهی تضرب فدخل ابو بکر وهی تضرب ثمّ دخل علی وهی تضرب ثمّ دخل عثمان وهی تضرب فلما دخلت أنت یا عمر القت الدف».۲ – «عن عایشه قالت: کان رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم جالسا فسمعنا لغطا وصوت صبیان فقام رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم فإذا حبشیه تزفن والصبیان حولها. فقال یا عایشه تعالی فانظری. فجیت فوضعت لحیی علی منکب رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم فجعلت انظر الیها ما بین المنکب إلی رأسه. فقال لی: أما شبعت؟ أما شبعت؟ قالت: فجعلت أقول لا، لانظر منزلتی عنده، اذ طلع عمر. قال: فارفض الناس عنها. قالت: فقال رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم: انی لانظر إلی شیاطین الانس والجن قد فر وامن عمر. قالت: فرجعت»(۱).
خلاصه ترجمه: ۱ – «بریده می‏گوید: چون رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله از یکی از جنگها برگشت زنی سیاه پوست جلو آمد و گفت: یا رسول اللّه! من نذر کردم که اگر خداوند تو را «صالح» (ظاهر باید این کلمه «سالم» باشد) برگرداند در مقابل شما دف بزنم و آواز بخوانم. رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: اگر نذر کردی بزن وإلاّ نه. (بگذریم از اینکه نذر در معصیت جایز نیست!) او شروع به نواختن کرد. ابو بکر آمد و او همچنان می‏نواخت. علی علیه‏السلام آمد و او می‏زد. عثمان آمد و او می‏زد. چون عمر آمد دف را زیر پایش نهاد و بر آن نشست. رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: هر آینه شیطان از تو می‏ترسد. من نشسته بودم او می‏نواخت ابو بکر آمد او… چون تو آمدی دف را انداخت». 
۲ – «عایشه می‏گوید: رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نشسته بود. ناگاه سر و صدای بچه‏ها را شنیدیم. حضرتش برخاست زنی حبشی می‏رقصید و پای می‏کوبید. گفت: ای عایشه بیا و نگاه کن. من آمدم و چانه‏ام را بر دوش رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نهادم و ما بین دوش و سر آن حضرت نگاه می‏کردم. به من گفت: آیا سیر نشدی؟ آیا سیر نشدی؟ من می‏گفتم نه تا منزلتم را نزد او بدانم. ناگهان عمر پیدا شد. مردم از دور و بر آن زن پراکنده شدند. آن حضرت فرمود: من می‏بینم که شیاطین جن و انس از عمر فرار کردند. من نیز برگشتم».
نمی‏دانیم به اینگونه روایات بخندیم یا گریه کنیم که چگونه برای ساختن مدحی از عمر، رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را در 

—————————————————————————————————————————————————————————–
(۱) ج ۵ سنن، ص ۵۸۰، کتاب المناقب، باب ۱۸، ح ۳۶۹۰ و ۳۶۹۱.

(۸۷)
—————————————————————————————————————————————————————————–

مجلسی که شیاطین جن و انس در آن حاضرند می‏نشانند آنگاه اینگونه لاطایلات را روایاتی صحیح به حساب می‏آورند. کدام انسان عاقلی می‏تواند بپذیرد که شیطان از عمر می‏گریزد ولی از رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله هیچ حسابی نمی‏برد؟ کدام مسلمانی می‏پذیرد که رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله اجازه گناه و معصیت خدا را می‏دهد و نه تنها خود به تماشای گناه می‏رود همسرش را هم شریک خود می‏نماید؟ آیا اهل سنت حاضرند که ما چنین نسبتهایی را به یکی از بزرگان علمای آنها، نه، بلکه به یکی از شخصیتهای آنها بدهیم؟ آیا می‏پذیرند که گفته شود امام جماعت مسجد النبی یا مسجد الحرام و پایین‏تر از آن دست به چنین عملی زد؟ 
آری، این است نمونه‏ای از روایات کتابی که در ابتدای آن این نوشته به چشم می‏خورد: «من کان فی بیته هذا الکتاب فکانما فی بیته نبی یتکلم».
یعنی: هر که در خانه‏اش این کتاب (سنن ترمذی) باشد گوییا پیامبری در خانه‏اش تکلم می‏کند! کدام پیامبر حاضر می‏شود که به رسول گرامی اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله چنین افترایی بزند؟
قضاوت با شما خوانندگان فهیم.

حق را از زبان عمر بشنوید 
دیگر از فضایلی که برای عمر درست کردند این است که:
«عن ابن عمر أنّ رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم قال: إنّ اللّه جعل الحق علی لسان عمر وقلبه. وقال ابن عمر: ما نزل بالناس امر قطّ فقالوا فیه وقال فیه عمر أو قال: ابن الخطاب فیه -شک خارجه- إلاّ نزل فیه القرآن علی نحو ما قال عمر»(۱).
ترجمه: ابن عمر می‏گوید که رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: خداوند حق را بر قلب و زبان عمر قرار داد. نیز ابن عمر می‏گوید که بین اصحاب اختلافی در امری نشد مگر آنکه قرآن مطابق قول عمر نازل شد. قبل از هر چیز به آقای ابن عمر با این ادعایی که برای پدرش نمود خسته نباشی بگوییم. البته او صحاح سته را ندیده بود که ببیند آنجا که به ادعای صاحبان صحاح، خداوند مطابق قول عمر آیه‏ای نازل کرد، مسأله‏ای به نام اختلاف آراء اصحاب در میان نبود که خداوند رأی عمر را امضاء کرده باشد، تازه پنبه اینگونه روایات هم با استفاده از روایات دیگر زده شد. بنابراین آیه‏ای که مطابق قول عمر نازل شده باشد ما سراغ نداریم. به خاطر همین گفتار غیر صحیح از امثال ابن عمر است که او را از ثقه بودن خارج می‏کند. پس آنچه را هم که از رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نقل کرده نمی‏تواند صحیح باشد. 
گذشته از همه اینها، آیا آنچه که عمر گفت حق است؟ آیا اهل سنت می‏پذیرند که نسبتی که او به پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله داد مبنی بر اینکه آن حضرت – العیاذ بالله – هذیان می‏گوید، حق است؟ آیا تحریم متعه حج حق است؟ پس چرا انجام می‏دهند؟ آیا مسأله سه طلاقه در یک مجلس حق است؟ پس چرا آن را قبول نکردند؟ آیا اگر گفتار یا رفتار او مخالف قرآن و سنت باشد حق است؟ با نگاهی به آنچه که گذشت به خوبی ثابت می‏شود که حدیث فوق قطعا درست نیست. 

—————————————————————————————————————————————————————————
(۱) سنن ترمذی، ج ۵ ص ۵۷۶، کتاب المناقب، باب ۱۸، ح ۳۶۸۲.
قسمت اول حدیث را ابن ماجه در مقدمه سنن به شماره ۱۰۸ و ابو داود در ج ۳ سنن ص ۱۳۹، کتاب الخراج والاماره والفی‏ء، باب فی تدوین العطاء، شماره ۲۹۶۲، آورده‏اند.

(۸۷)
—————————————————————————————————————————————————————————–

بر ما ثابت است که اینگونه روایات در مقابل روایات صحیحی است که شیعه و سنی در فضایل أمیر المؤمنین صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نقل کرده‏اند که رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: 
«علی مع الحق والحق مع علی یدور معه حیث دار» و یا: «اللهم أدر الحق معه حیثما دار» و امثال آن نظیر: «علی مع القرآن والقرآن مع علی لن یتفرقا حتی یردا علیّ الحوض» که بسیاری از علمای اهل سنت اینگونه روایات را با سند صحیح از رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نقل کردند. از جمله، روایت اخیر را حاکم در مستدرک نقل کرده و هم او و هم ذهبی به صحیح بودن آن اعتراف کرده‏اند.
خلاصه آنکه در این روایات، رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله علی علیه‏السلام را همراه با حق و یا قرآن دانسته و آن دو را جداناپذیر معرفی فرموده است. بنابراین باید مشابه آن برای خلفا نیز جعل شود و لذا گفته‏اند که خداوند حق را بر قلب و زبان عمر قرار داده است!

رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله به عمر گفت: ای اخی!
«عن سالم عن ابن عمر عن عمر انّه استأذن النبی صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم فی العمره فقال: ای اخی اشرکنا فی دعایک ولا تنسنا»(۱).
عمر می‏گوید که از رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله برای عمره اجازه گرفتم فرمود: ای برادرم ما را در دعای خویش شریک گردان و فراموشمان نکن. ابو داود می‏افزاید که عمر گفت: اگر همه دنیا را به من می‏دادند آنقدر شادمان نمی‏شدم که از این کلمه خوشحال شدم. 
تعجب ما از این است که عمر چرا موضوع به این مهمی را فقط به پسرش عبد اللّه و او نیز فقط به پسرش سالم گفت؟ چرا آن را بین همه منتشر نکردند تا همه بدانند که عمر چقدر نزد رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله گرامی است. چرا عمر در روز سقیفه از این فضیلت بزرگ -و نیز از سایر مناقبی که بعدها در کتابها آمده- سخنی به میان نیاورد؟ چرا باید بعدها نوه عمر آن را فقط به عاصم بن عبید اللّه گفته و او آن را نقل کند؟ از اینها گذشته اگر به راستی رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله عمر را برادر خود می‏دانست چرا آنگاه که بین مهاجر و انصار برادری برقرار کرد او را با ابو بکر و علی علیه‏السلام را با خود برادر کرد؟ مگر اینکه بگوییم مراد حضرت از کلمه «ای اخی» همان برادری عمومی است که قرآن فرمود، و اگر کسی دیگر هم چنین اجازه‏ای می‏گرفت همان را می‏فرمود.
اما اینکه رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله از عمر خواست که او حضرتش را در دعا شریک کند نمی‏تواند صحیح باشد. زیرا انسان از کسی التماس دعا دارد که از بعد معنوی پیشرفتی حاصل نموده باشد و ما از عمر چنین پیشرفتی را سراغ نداریم. قبلا گذشت که رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: ۷ چیز است که عامل هلاکت انسان است و یکی از آنها را فرار از جنگ نام برده است و عمر در جنگها، آنگاه که کار بر مسلمانان سخت می‏شد از میدان فرار می‏کرد. از نظر ایمان نیز – چنانچه گذشت – ضعف او در حدیبیه و حجه الوداع و غیر آن روشن شد. بعد از آن نیز دلیلی که نشان از قوت ایمان باشد در او 

—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) الف – سنن ترمذی، ج ۵ ص ۵۲۳، کتاب الدعوات، باب ۱۱۰، ح ۳۵۶۲.
ب – سنن ابن ماجه، ج ۲ ص ۹۶۶، کتاب المناسک، باب ۵، ح ۲۸۹۴.
ج – سنن أبی داود، ج ۲ ص ۸۰، کتاب الصلاه، باب الدعاء، ح ۱۴۹۸.

(۸۸)
—————————————————————————————————————————————————————————–

سراغ نداریم. در تمامی صحاح سته روایتی که دلیل بر این باشد که عمر اهل دعا و مناجات و عبادت باشد ندیدیم. از نظر فضایل اخلاقی نیز جز آنچه که ترمذی از حسادت او نقل کرده چیزی سراغ نداریم: 
«قال رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم: ما اظلت الخضراء ولا اقلت الغبراء من ذی لهجه اصدق ولا اوفی من أبی ذر شبه عیسی بن مریم علیه‏السلام فقال عمر بن الخطاب کالحاسد: یا رسول اللّه! أ فنعرف ذلک له؟ قال: نعم فاعرفوه له»(۱).
خلاصه ترجمه: رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: آسمان بر سر کسی راستگوتر و باوفاتر از ابو ذر سایه نینداخت، کسی که شبیه عیسی بن مریم علیه‏السلام است. عمر حسود گونه گفت: آیا او را اینچنین بشناسیم؟ فرمود: آری. 
او – چنانچه گذشت – با آنکه خداوند فرموده بود که در خمر گناهی بزرگ است، دست از شرابخواری برنداشت و سایر آنچه که از او بیان کردیم. حال خود قضاوت کنید آیا پیامبر گرامی اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله از او می‏خواهد تا در دعا او را شریک کرده و فراموشش نکند؟

تعطیل حد بر مغیره 
ما به خواست خدا در بررسی «اصحاب در صحاح» مغیره را نیز معرفی خواهیم کرد. او کسی بود که به زناکاری شهرت داشت و از آنجا که در اینجا بحثمان درباره افعال عمر است چاره‏ای ندیدیم مگر اینکه اشاره‏ای درباره شخصیت مغیره داشته باشیم تا معلوم شود خلیفه ثانی چه کسی را بر جان و مال مردم مسلط کرد.
از میان صاحبان صحاح، فقط بخاری با اشاره‏ای گذرا چنین می‏نویسد:
«… وجلد عمر ابا بکره وشبل بن معبد ونافعا بقذف المغیره…»(۲).
یعنی عمر، ابا بکره و دو نفر دیگر را به خاطر قذف مغیره (یعنی نسبت زنا به او دادن) تازیانه زد. 
سایر ارباب صحاح، در این زمینه چیزی ننوشتند و بخاری نیز بیش از این توضیحی نداد و لذا ما ناچار شدیم برای اینکه بدانیم سه نفر مذکور که از اصحاب بوده و از رجال بخاری و مسلم می‏باشند، با آنکه می‏دانستند شهادت سه نفر در مورد زنا -در صورتیکه نفر چهارمی با آنها همراهی نکند- باعث می‏شود که هر سه حد قذف بخورند. چرا چنین کردند. اینان ساکن بصره بودند و مغیره نیز والی آنجا از طرف عمر بود. حقیقت این است که چون این سه با نفر چهارمی که همان زیاد بن أبیه باشد صحنه زنای مغیره را با زنی به نام أمّ جمیل مشاهده کردند برای ادای شهادت نزد عمر آمدند. عمر چون دید که اگر زیاد هم مثل آنها شهادت بدهد ناچار است که مغیره را به جرم زنای محصنه سنگسار کند با ترفندی -که در تواریخ ثبت است- جلوی شهادت زیاد را گرفت یعنی کاری کرد که زیاد حدود ۱۷ ساله -که برای شهادت آمده بود- طوری وانمود کرد که اثبات یقینی زنا برای او نشد. گر چه عمر خود روزی به مغیره گفت: «تو را نمی‏بینم مگر اینکه می‏ترسم از آسمان بر سرم سنگ ببارد». این جمله عمر نشان می‏دهد که او خوب می‏دانست که زنای مغیره نزد او ثابت گردید. ولی نه تنها او را از هرگونه تنبیهی معاف کرد به او پست برتری داد یعنی او را از ولایت بصره عزل و امارت کوفه را -که مهمتر از بصره بود- بدو واگذار نمود.

—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) ج ۵ سنن، ص ۶۲۸، کتاب المناقب، باب ۳۶، ح ۳۸۰۲.
(۲) ج ۳ صحیح، ص ۲۲۳، کتاب الشهادات، باب شهاده القاذف والسارق و…

(۸۹)
—————————————————————————————————————————————————————————–

می‏گویند حاکم می‏تواند کاری کند که بر مجرم حد خدا جاری نشود. آری، می‏تواند ولی به شرط آنکه جاری نشدن حد بر یکی باعث جاری شدن حد بر دیگران نشود. در اینجا عمر جلوی جریان حد بر مغیره را به قیمت جریان حد بر سه تن از اصحاب گرفت. علاوه بر اینکه چهار نفر شهادت دادند که مغیره با زنی همبستر شد که این خود موجب حد بر مغیره است که به اتفاق حتی مدافعان عمر، او این حد خدا را تعطیل کرد و این مطلبی است که همه بدان اعتراف می‏نمایند. بنابراین فسق مغیره امری است روشن و عمر نیز بدان واقف بود با این حال چرا مرد فاسقی را بر جان و مال و ناموس مسلمانان مسلط می‏کند؟ چرا صاحبان صحاح، از مردی اینچنین، نقل حدیث می‏کنند؟
ابن أبی الحدید در ج ۶ شرح نهج البلاغه ص ۲۹۴ می‏نویسد که امام حسن مجتبی علیه‏السلام به مغیره فرمود: «ولقد درأ عمر عنک حقا اللّه سایله عنه» یعنی عمر حدی را از تو دور کرد که خدا از او باز خواست خواهد کرد. از علی علیه‏السلام نیز روایت شده که فرمود: اگر بر مغیره دست یابم او را سنگسار می‏کنم.
مغیره بعدها و در زمان امارت معاویه نه تنها دست از عمل زشت خویش برنداشت بلکه أمیر المؤمنین علیه‏السلام را بر منبر لعن می‏نمود. زیاد را هم دیدیم که سرانجام معاویه او را -که پدرش عبید رومی بود نه ابو سفیان- برادر خود خواند و با این عمل بدعتی در دین و ننگی بر خود گذاشت و او نیز در زمان معاویه که حکومت کوفه را داشت بر سر پیروان أمیر المؤمنین علیه‏السلام آنچنان کرد که کیفر آن را فقط خدا می‏تواند بدهد و پسرش نیز به دستور یزید واقعه جانسوز کربلا را به وجود آورد.
آری، این است معنای عدالت جمیع صحابه که اهل سنت بدان قایلند!

عمر و آیه رجم 
می‏گویند: «شیعه قایل به تحریف قرآن است».
نسبت فوق یکی از تهمت‏های متعددی است که به شیعه می‏زنند. آنها به کتابی استناد می‏کنند که یکی از علمای شیعه نوشته و سایر دانشمندان آن را مردود می‏دانند. شیعه می‏گوید: هر روایتی -گر چه از نظر سند صحیح باشد- اگر با صریح قرآن مخالفت داشته باشد مردود است. پس اگر روایاتی دلالت بر تحریف قرآن کند چون مخالف قرآن است که می‏گوید «ما قرآن را حفظ می‏کنیم»(۱) یعنی از هرگونه تحریف و دستکاری -اعم از کم شدن و یا زیاد شدن- ما آن روایات را مردود دانسته و هرگز آن را کلام معصوم نمی‏دانیم.
اهل سنت، صحاح سته -مخصوصا صحیحین- را وحی منزل می‏دانند. می‏گویند بخاری و مسلم صحیحترین کتاب بعد از قرآن است. پس اگر مطلبی در این دو کتاب باشد حتما صحیح است.
عمر در ضمن خطبه‏ای طولانی چنین گفته است: (خطبه طولانی عمر را فقط بخاری نوشته است).
«… إنّ اللّه بعث محمدا صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم بالحق وانزل علیه الکتاب فکان مما انزل اللّه آیه الرجم فقرأناها وعقلناها ووعیناها…»(۲).

—————————————————————————————————————————————————————————–
(۱) سوره حجر، آیه ۹.
(۲) الف – صحیح بخاری، ج ۸ ص ۲۰۹، کتاب المحاربین من اهل الکفر والرده، باب رجم الحبلی من الزنا إذا احصنت. و ج ۹ ص ۱۲۸ کتاب الاعتصام بالکتاب والسنه، باب ما ذکر النبی صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم و…، و در ج ۹ ص ۸۶، چنین نقل می‏کند: «لولا أن یقول الناس زاد عمر فی کتاب اللّه لکتبت آیه الرجم بیدی».
یعنی: (عمر گفت) اگر نبود که مردم می‏گویند عمر به کتاب خدا افزود من با دست خود آیه رجم را می‏نوشتم.
ب – صحیح مسلم، ج ۳ ص ۱۳۱۷، کتاب الحدود، باب ۴، ح ۱۵.
در پاورقی آمده است: «أراد بآیه الرجم: الشیخ والشیخه إذا زنیا فارجموهما البته».
ج – سنن ابن ماجه، ج ۲ ص ۸۵۳، کتاب الحدود، باب ۹، ح ۲۵۵۳ (دنباله روایت).
د – سنن ترمذی، ج ۴ ص ۳۰، کتاب الحدود، باب ۷، ح ۱۴۳۲.
ه – سنن أبی داود، ج ۴ ص ۱۴۵، کتاب الحدود، باب فی الرجم، ح ۴۴۱۸.

(۹۰)
—————————————————————————————————————————————————————————–

خلاصه ترجمه تا آنجا که به بحث ما مربوط است: «خداوند محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را به حق برانگیخت و بر او کتاب نازل کرد از جمله آنچه که نازل نمود آیه رجم بود ما آن را خواندیم و فهمیدیم و به خاطر سپردیم. رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله رجم کرد و ما هم بعد از او رجم کردیم. می‏ترسم اگر زمانی طولانی بر مردم بگذرد کسی بگوید به خدا قسم ما آیه رجم را در کتاب خدا نمی‏یابیم که با ترک واجبی که خدا نازل کرد گمراه شوند و رجم در کتاب خدا حق است بر کسی که زنا کند از مرد و زن در صورتی که محصن باشند (همسر داشته باشند) اگر بینه اقامه شود (یعنی چند نفر شهادت دهند) یا زن آبستن باشد یا اعتراف کنند…». 
آیه‏ای را که عمر ادعا می‏کند در پاورقی نوشتیم و ترجمه آن چنین است: «اگر پیرزن و پیرمرد زنا کنند باید آن دو را حتما سنگسار کرد».
نکاتی که باید در این فراز از خطبه عمر دقت شود از این قرار است: ۱ – ادعای عمر این است که آیه رجم در قرآن بود و آیه هم مطابق آنچه که ادعا می‏کنند مربوط به پیرزن و پیرمرد است. به اصطلاح می‏گوییم دلیل اخص از مدعا است یعنی دستور رجم برای هر مرد و زن همسردار است و آیه‏ای که ادعا شده مربوط به پیرمرد و پیرزن است (اگر با آنها مدارا کنیم و بگوییم مراد پیری است که همسر داشته است).
۲ – می‏گویند که آیه رجم نسخ تلاوت شده یعنی حکم آن باقی است و خواندن آن ممنوع شده است! که باید گفت: این هم از عجایب توجیه آنها است زیرا:
أوّلاً – مسأله‏ای به نام نسخ تلاوت در سخنان عمر مطرح نشده بلکه گفته است اگر حرف مردم نبود با دست خود می‏نوشتم وإلاّ باید می‏گفت: اگر تلاوت آن ممنوع نبود آن را وارد کتاب خدا می‏کردم.
ثانیا – معنی ندارد آیه‏ای حکمش باشد ولی خواندن آن ممنوع گردد.
ثالثا – باید گفت: اگر آیه آن است که در پاورقی آمده همان بهتر که خوانده نشود! قرآن در آن درجه فصاحت و زیبایی و جمله مذکور در ردیف کلام معمولی انسانها!
رابعا – اگر نسخ قراءتی باشد نه عمر و نه غیر او حق ندارند آن را وارد کتاب خدا بنمایند چه حرف مردم باشد و چه نباشد.
۳ – اشکال دیگری که در گفتار عمر است این است که او آبستنی را دلیل بر زنا می‏داند در حالی که این امر اعم از زنا است و این مطلب واضح‏تر از آن است که بخواهیم توضیح دهیم.
۴ – نکته دیگری که باید از خلیفه پرسید این است که آقای عمر! چه شد که شما آیه رجم را که در قرآن نیامده به یاد داشتید ولی آیه تیمم را که در دو جای قرآن آمده فراموش کردید که چون از شما پرسیدند در نبود آب چه کنیم گفتید

(۹۱)
—————————————————————————————————————————————————————————–

نماز نخوانید؟! 
۱۲ – غیرت عمر 
در این قسمت متعرض روایاتی می‏شویم که در آن دو فضیلت از عمر نقل شده است. یکی اینکه او اهل بهشت است دیگر آنکه او با غیرت است.
ما درباره فضیلت اول قبلا صحبت کردیم که این اختصاص به خلیفه ثانی ندارد بلکه هر که ایمان داشته و عمل صالح انجام دهد اهل بهشت است و جالب است که اهل سنت همه اصحاب را عادل می‏دانند و لذا باید بگویند که همه أصحاب اهل بهشتند حال چرا بهشتی بودن خلفا را در بوق و کرنا می‏کنند خود باید پاسخگو باشند. بگذریم از بدعتهایی که او در دین گذاشت و بگذریم از روایتی که قبلا بحث آن گذشت که هر بدعتی گمراهی و هر گمراهی جایگاهش دوزخ است. البته ما از برادران اهل سنت پاسخ این مسائل را خواستاریم.
فضیلت دوم نیز نمی‏تواند مخصوص عمر باشد چه آنکه هر مسلمانی دارای غیرت است. پس، اینکه اینان با نقل روایاتی می‏خواهند بگویند که عمر با غیرت بود کاری عبث و بیهوده است. بگذریم از برخورد او با سوده که در دل شب فریاد زد ای سوده تو را شناختم و او با ناراحتی شکایت نزد رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله برد که این عمل هرگز با غیرت یک مرد – تا چه رسد یک مسلمان- همخوانی ندارد. مرد با غیرت همانگونه که راضی نیست کسی با ناموس او برخوردی اینچنین داشته باشد هرگز با ناموس دیگران چنین نمی‏کند آن هم همسر رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله.
در هر حال ما روایت مربوطه را نقل می‏کنیم:
۱ – «عن انس أنّ النبی صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم قال: دخلت الجنه فاذا أنا بقصر من ذهب فقلت: لمن هذا القصر؟ قالوا: لشاب. فظننت انی أنا هو. فقلت: ومن هو؟ فقالوا: عمر بن الخطاب»(۱).
خلاصه ترجمه: انس می‏گوید که پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: داخل بهشت شدم ناگهان قصری از طلا دیدم. گفتم: این قصر از کیست؟ گفتند متعلق به جوانی است. پنداشتم آن جوان منم. گفتم: او کیست؟ گفتند: عمر بن خطاب. 
ما که ندانستیم این چه فضیلتی است که ترمذی آن را در باب مناقب خلیفه ثانی ذکر نموده است! رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله وارد بهشت می‏شود و از جایگاه خود بی خبر است و چون از صاحب قصر می‏پرسد به او جواب مبهم می‏دهند و….
۲ – «عن أبی هریره قال: بینا نحن عند رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم اذ قال: بینا أنا نایم رأیتنی فی الجنه فاذا امرأه تتوضأ إلی جانب قصر فقلت لمن هذا القصر فقالوا لعمر بن الخطاب فذکرت غیرته فولیت مدبرا فبکی عمر وقال: أ علیک اغار یا رسول اللّه»(۲).
خلاصه ترجمه: ابو هریره می‏گوید ما نزد رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نشسته بودیم که فرمود: در خواب دیدم که در بهشت

—————————————————————————————————————————————————————————–
(۱) سنن ترمذی، ج ۵ ص ۵۷۸، کتاب المناقب، باب ۱۸، ح ۳۶۸۸.
(۲) الف – صحیح بخاری، ج ۴ ص ۱۴۲، کتاب بدء الخلق، باب ما جاء فی صفه الجنه و…، و ج ۵ ص ۱۲، باب مناقب عمر، و ج ۷ ص ۴۶، کتاب النکاح، باب الغیره، و ج ۹ ص ۴۹ و ۵۰، کتاب الاکراه، بابهای: «القصر فی المنام» و «الوضوء فی المنام».
ب – صحیح مسلم، ج ۴ ص ۱۸۶۳، کتاب فضایل الصحابه، باب ۲، ح ۲۱.ج – سنن ابن ماجه، ج ۱ ص ۴۰، مقدمه، فضل عمر، ح ۱۰۷.

(۹۲)
—————————————————————————————————————————————————————————–

می‏باشم زنی را دیدم که کنار قصری وضو می‏گیرد. گفتم: این قصر از کیست؟ گفتند از عمر بن خطاب. به یاد غیرتش افتادم و برگشتم. عمر گریست و گفت: یا رسول اللّه! آیا بر تو هم غیرت می‏ورزم؟ 
حال چرا در بهشت وضو می‏گرفت؟ باید گفت: که یا خوابید و یا کار دیگری که وضو را باطل می‏کند انجام داد! و چرا کنار قصر؟ مگر داخل قصر آب نبود؟ لابد هنوز لوله کشی نشده بود و یا آب داخل ساختمان قطع شده بود! و چرا اصولا وضو می‏گرفت؟ مگر آنجا هم تکلیف وارد است؟ باید گفت: لابد در دنیا نمازی را که نخوانده بود در آنجا باید قضای آن را به جا می‏آورد!
ما به خواست خدا درباره ابو هریره تفصیلا بحث خواهیم داشت که چگونه او مشهور بود به جعل حدیث و از همین آقای بخاری خواهیم خواند که در جیب او از اینگونه احادیث فراوان مشاهده می‏شد.
۳ – محمد بن منکدر از جابر نقل می‏کند که پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در آخر حدیثی چنین فرمود: «… ورأیت قصرا بفنایه جاریه فقلت لمن هذا القصر فقال لعمر فاردت أن أدخله فانظر الیه فذکرت غیرتک فقال عمر: بامی وابی یا رسول اللّه! أ علیک اغار؟»(۱).
خلاصه ترجمه:… وقصری دیدم که نزدیک آن زنی بود گفتم: این قصر از کیست؟ گفت: از عمر. خواستم داخل شوم و آن را ببینم یادم به غیرتت افتاد. عمر گفت: مادر و پدرم فدایت ای رسول خدا آیا نسبت به تو غیرت می‏ورزم؟ 
دو روایت اخیر صراحت دارد که عمر از اینکه وارد بهشت می‏شود با خبر بود بنابراین نباید هیچگونه شکی داشته باشد که سرانجام او به خیر ختم می‏شود اما می‏بینیم که عمر خود از این روایات بی خبر بود ولذا أوّلاً هرگز آن را به عنوان مدحی از خود به کار نبرد و ثانیا هنگام مرگ از عذاب خدا می‏ترسید و آرزو می‏کرد که اعمال بعد از رحلت رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و قبل از آن سر بسر شده نه به نفع او باشد و نه بر ضررش. به این روایات دقت کنید:

۱ – مسور بن مخرمه می‏گوید: وقتی عمر ضربه خورد اظهار ناراحتی می‏کرد ابن عباس او را دلداری می‏داد… عمر علت جزع و فزع خویش را اینگونه بیان می‏دارد:
«… واما ماتری من جزعی فهو من اجلک واجل اصحابک واللّه لو أنّ لی طلاع الارض ذهبا لافتدیت به من عذاب اللّه عزوجل قبل أن أراه»(۲).
خلاصه ترجمه:… اینکه می‏بینی من اینگونه جزع و فزع می‌کنم به خاطر تو و اصحاب تو است. به خدا قسم اگر زمین پر از طلا بود و متعلق به من، آن را برای نجات از عذاب خدا فدا می‏دادم قبل از آنکه آن را ببینم. 
۲ – ابو برده پسر ابو موسی اشعری می‏گوید که عبد اللّه بن عمر به من گفت: آیا می‏دانی پدرم به پدرت چه گفت؟ گفتم: نه. گفت:
«… فان أبی قال لابیک: یا ابا موسی هل یسرک اسلامنا مع رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم وهجرتنا معه وجهادنا معه وعملنا کله معه برد لنا وان کل عمل عملناه بعده نجونا منه کفافا رأسا برأس فقال أبی (أی ابو موسی): لا واللّه قد

—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) الف – صحیح بخاری، ج ۵ ص ۱۲، باب مناقب عمر، و ج ۷ ص ۴۶، کتاب النکاح، باب الغیره، و ج ۹ ص ۵۰، کتاب الاکراه، باب القصر فی المنام، با اندکی اختلاف.
ب – صحیح مسلم، ج ۴ ص ۱۸۶۲، کتاب فضایل الصحابه، باب ۲، ح ۲۰.
(۲) صحیح بخاری، ج ۵ ص ۱۶، باب مناقب عمر.۰

(۹۳)
—————————————————————————————————————————————————————————–

جاهدنا بعد رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم وصلینا وصمنا وعملنا خیرا کثیرا واسلم علی ایدینا بشر کثیر وانا نرجو ذلک. فقال أبی (ای عمر): لکنی أنا والذی نفس عمر بیده لوددت أنّ ذلک برد لنا وان کل شی‏ء عملناه بعد، نجونا منه کفافا رأسا برأس فقلت: إنّ اباک واللّه خیر من أبی»(۱). 
خلاصه ترجمه: (عمر به ابو موسی): ای ابو موسی آیا شاد می‏شوی که (این دو با هم به درشوند اول) اسلام ما با رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و هجرتمان با او و جهادمان همراه او و همه اعمالی که (در زمان او) انجام دادیم (و دوم) با هر عملی که بعد از او انجام دادیم سربسر شده و از آن (اعمال بعد از رحلت آن حضرت) نجات یابیم؟ ابو موسی گفت: نه به خدا (زیرا) بعد از رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله جهاد کردیم و نماز خواندیم و روزه گرفتیم و کارهای خوب زیادی انجام دادیم و به دست ما انسانهای زیادی مسلمان شدند و ما بدان امید داریم. پدرم (عمر) گفت: ولی من – قسم به آن کس که جان عمر به دست او است – دوست دارم که اعمال قبل و بعد سربسر شده و از آنچه که کردیم نجات یابیم. 
(ابو برده گفت): گفتم: به خدا قسم پدر تو (یعنی عمر) از پدرم (یعنی ابو موسی اشعری) بهتر بود.
۳ – پس از اینکه عمر برای محل دفن خود و تعیین ۶ نفر به عنوان اعضای شوری مطالبی گفت:
«… ولج شاب من الانصار فقال ابشر یا أمیر المؤمنین ببشری اللّه کان لک من القدم فی الاسلام ما قد علمت ثمّ استخلفت فعدلت ثمّ الشهاده بعد هذا کله. فقال: لیتنی یابن اخی وذلک کفافا لا علیّ ولا لی…»(۲).
یعنی جوانی از انصار داخل شد و گفت: مژده ای امیر مؤمنان به بشارتی الهی. تو در اسلام سابقه داشتی و چون به خلافت رسیدی عدالت پیشه کردی و در آخر هم به شهادت رسیدی (عمر) گفت: ای پسر برادرم کاشکی همه اینها سربسر می‏شد. نه بر ضررم و نه به نفعم. 
دقت در روایت اول نشان می‏دهد که عمر از آنچه که با اهل بیت پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله کرده بود جزع و فزع می‏کند. اگر او اعمالش را صحیح می‏دانست چرا باید جزع و فزع کرده و آرزو داشته باشد که زمین پر از طلا شده و متعلق به او، آنگاه آن را فدیه بدهد تا از عذاب خدا نجات یابد. چرا باید آرزویی کند که خداوند در سوره آل عمران آیه ۹۱ مشابه آن را در مورد کفار می‏گوید که اگر آنها زمین پر از طلا را فدیه دهند خداوند از آنان نمی‏پذیرد. مگر او چه کرده بود! مگر اعمال او بعد از رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله -از نظر خودش- چقدر بد بود که آرزو می‏کند با اعمال قبل از رحلت آن بزرگوار سربسر شود. چه شده که علمای اهل سنت روایاتی را که بر ضرر خلفا می‏باشد برای عموم مردم نقل نمی‏کنند تا آنها با حقایق بیشتر آشنا شوند. اگر بخاری -به قول آنها- اصح الکتب بعد القرآن است پس باید بپذیرند که این روایات نیز صحیح است. اگر واقعا پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله به عمر مژده بهشت داد پس چرا او از عذاب خدا می‏ترسید؟ آیا به وعده آن حضرت ایمان نداشت یا از اینگونه روایات خبری نبود و بعدها به دستور معاویه جعل شد؟ چرا باید در به در به دنبال اویس بگردد تا از او بخواهد که برایش طلب مغفرت کند؟(۳) چرا او خود بدان مقام نرسد که دیگران از او بخواهند برایشان آمرزش بخواهد؟ آیا این همه بیانگر این نیست که همه فضایلی که برای او و سایر خلفا نقل شده به دستور معاویه بوده و بعدها

—————————————————————————————————————————————————————————–

(۱) صحیح بخاری، ج ۵ ص ۸۱، باب هجره النبی صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم واصحابه إلی المدینه و….
(۲) صحیح بخاری، ج ۲ ص ۱۲۹، باب ما جاء فی عذاب القبر، باب ما جاء فی قبر النبی صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم وابی بکر وعمر… (یک صفحه قبل از باب وجوب الزکاه).
(۳) صحیح مسلم، ج ۴ ص ۱۹۶۹، کتاب فضایل الصحابه، باب ۵۵، ح ۲۲۵.

(۹۴)
—————————————————————————————————————————————————————————–

پیدا شده است؟ چنانچه حافظ ابو جعفر اسکافی در رساله «نقض العثمانیه» به این موضوع تصریح کرده است. 
۱۳ – عمر و لباس ابریشمی 
روایاتی که در این امر نقل شده سه گونه است دسته‏ای می‏گوید که عمر لباسی از ابریشم می‏بیند و به پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله پیشنهاد می‏کند که آن را بخرد و هنگام عید یا غیر عید آن را بپوشد و حضرتش می‏فرماید که این لباسی است که اگر کسی در دنیا آن را بپوشد از آخرت بهره‏ای ندارد و بعد از مدتی از همان نوع لباس به دست آن حضرت می‏رسد و برای عمر می‏فرستد او خدمت پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله می‏رسد و می‏گوید شما درباره این لباس فلان مطلب را فرمودی و حال برای من فرستادی! حضرت می‏فرماید من آن را ندادم که بپوشی بلکه از آن بهره ببری او آن لباس را برای برادر مشرکش در مکه می‏فرستد.این دسته روایت را بخاری و مسلم و ابو داود و نسایی نقل کرده‏اند که ما به عنوان نمونه یکی از روایات صحیح بخاری را نقل می‏کنیم:
«… إنّ عمر بن الخطاب رأی حله سیراء عند باب المسجد فقال یا رسول اللّه! لو اشتریت هذه فلبستها یوم الجمعه وللوفد إذا قدموا علیک فقال رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم انما یلبس هذه من لاخلاق له فی الآخره ثمّ جاءت رسولَ اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم منها حلل فاعطی عمربن الخطاب منها حله فقال عمر یا رسول اللّه! کسوتنیها وقد قلت فی حله عطارد ما قلت. قال رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم انی لم اکسکها لتلبسها. فکساها عمر بن الخطاب. اخا له بمکه مشرکا»(۱).
دسته دیگر از روایات پس از نقل ابتدای حدیث می‏گوید که رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله به عمر فرمود: من آن را ندادم که بپوشی بلکه دادم تا آن را بفروشی و حاجتت را برآورده کنی دیگر نمی‏گوید که عمر چه کرد. 
«… فقال له رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم تبیعها أو تصیب بها حاجتک»(۲).
دسته دیگر می‏گوید که رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله لباس حریری می‏پوشد سپس آن را بیرون می‏آورد و چون علت آن را می‏پرسند می‏فرماید: جبرییل مرا از آن نهی کرد. آنگاه آن را برای عمر می‏فرستد او در حالی که گریه می‏کرد می‏گوید: چیزی را که شما اکراه داشتید به من دادید! فرمود: من آن را ندادم که بپوشی بلکه دادم که بفروشی او هم آن را به ۲۰۰۰ درهم فروخت. 
«… فجاءه عمر یبکی فقال یا رسول اللّه! کرهت امرا واعطیتنیه فمالی؟ قال: انی لم اعطکه لتلبسه انما 
—————————————————————————————————————————————————————————–
(۱) الف – صحیح بخاری، ج ۲ ص ۴، کتاب الجمعه، باب یلبس احسن ما یجد، و ج ۳ ص ۲۱۳ و ۲۱۴، کتاب الهبه وفضلها، باب هدیه ما یکره لبسها، وباب الهدیه للمشرکین و…، و ج ۸ ص ۵، کتاب الادب، باب صله الاخ المشرک.
ب – صحیح مسلم، ج ۳ ص ۱۶۳۸، کتاب اللباس والزینه، باب ۲، ح ۶.
ج – سنن أبی داود، ج ۱ ص ۲۸۲، کتاب الصلاه، باب اللبس للجمعه، ح ۱۰۷۶، و ج ۴ ص ۴۶، کتاب اللباس، باب ما جاء فی لبس الحریر، ح ۴۰۴۰.
د – سنن نسایی، ج ۳ ص ۹۵، کتاب الجمعه، باب ۱۱، ح ۱۳۷۸، و ج ۸ ص ۲۰۷، کتاب الزینه، باب ۸۴، ح ۵۳۰۵.
(۲) الف – صحیح بخاری، ج ۲ ص ۲۰، ابتدای «باب فی العیدین»، و ج ۴ ص ۸۵، باب دعاء النبی صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم إلی الاسلام و…، باب التجمل للوفود، و ج ۷ ص ۱۹۵، کتاب اللباس، باب الحریر للنساء، و ج ۸ ص ۲۷، کتاب الادب، باب من تجمل للوفود.
ب – صحیح مسلم، ج ۳ ص ۱۶۳۹، و ۱۶۴۰ و ۱۶۴۵، کتاب اللباس و الزینه، باب ۲، ح ۷ و ۸ و ۹ و ۲۰.
ج – سنن نسایی، ج ۳ ص ۱۷۸، کتاب صلاه العیدین، باب ۵، ح ۱۵۵۶، و ج ۸ ص ۲۰۹، کتاب الزینه، باب ۸۶، ح ۵۳۰۹، در اینجا آمده است که رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله به عمر فرمود: آن را بفروش و حاجتت را برآور یا آن را بشکاف و مقنعه زنها قرار بده.

(۹۵)
—————————————————————————————————————————————————————————–

اعطیتکه لتبیعه فباعه بالفی درهم»(۱). 
سر انجام بخاری در روایتی می‏نویسد که عمر آن را پوشید: 
«.. أرسل النبی صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم إلی عمر بحله حریر أو سیراء فرآها علیه فقال انی لم ارسل بها الیک لتلبسها انما یلبسها من لاخلاق له انما بعثت الیک تستمتع بها یعنی تبیعها»(۲).
اینها مجموعه روایاتی بود که صاحبان صحاح و اکثرا صحیحین یا یکی از آن دو، آنها را نقل کرده‏اند و اکثر آنها نیز از عبد اللّه بن عمر نقل شده است. 
در بررسی آنها باید گفت: یا اینها در چند واقعه بود یا در یک واقعه. اگر در یک واقعه بود این همه اختلاف چرا؟ یا عمر آن را به برادر مشرکش هدیه داد یا آن را به ۲۰۰۰ درهم فروخت یا آن را نپوشید و گریه کنان خدمت رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله رسید و یا آن را پوشید و گریه‏ای هم در کار نبود! بنابراین باید اهل سنت بپذیرند که صحیحین آنها شامل روایات غیر صحیح نیز می‏باشد.
اگر بگوییم که چند واقعه بوده که در آنها یکبار عمر آن را به برادر مشرکش اهداء می‏کند و….
در آن صورت باید بگوییم وقتی عمر یک بار شنید که رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله پوشیدن آن را حرام کرد دیگر چه معنایی دارد که به آن حضرت پیشنهاد خریدن و پوشیدن آن را بنماید!
اشکال دیگر ما به خلیفه ثانی این است که وقتی رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله چیزی به او داد که آن را بفروشد و از پول آن بهره ببرد یا مطابق بعض روایات آن را چند قطعه کرده و مقنعه زنها قرار دهد، چرا آن را برای برادر مشرکش می‏فرستد؟ آیا او تا آن زمان دست از مراوده با مشرکین بر نداشت؟ یا آنکه می‏خواست بدینوسیله قلب او را به اسلام متمایل کند؟ ما که در هیچ یک از این روایات اثری که نشان دهد او جهت اخیر را قصد کرده باشد نیافتیم.
در هر حال ما از برادران اهل سنت می‏خواهیم که پاسخ روایات این باب را بدهند.
۱۴ – عمر و پیشنهاد اذان 
علما و محدثین اهل سنت – چنانچه گذشت – به هر وسیله ممکن تلاش کرده‏اند که برای خلفای ثلاث فضایلی دست و پا کنند و چون ما آنها را بررسی کردیم مطلبی که دلالت واضحی بر فضیلتشان داشته باشد نیافتیم. از جمله آنها روایات متعارضی است که می‏خواهند بگویند این عمر بود که پیشنهاد اذان را داد:
«عن نافع مولی ابن عمر عنه کان المسلمون حین قدموا المدینه یجتمعون فیتحینون الصلاه لیس ینادی لها فتکلموا یوما فی ذلک فقال بعضهم اتخذوا ناقوسا مثل ناقوس النصاری وقال: بعضهم بل بوقا مثل قرن الیهود فقال عمر أَوَ لا تبعثون رجلا ینادی بالصلاه فقال رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم یا بلال قم فناد بالصلاه»(۳).

—————————————————————————————————————————————————————————–
(۱) الف – صحیح مسلم، ج ۳ ص ۱۶۴۴، کتاب اللباس والزینه، باب ۲، ح ۱۶.
ب – سنن نسایی، ج ۸ ص ۲۱۱، کتاب الزینه، باب ۹۰، ح ۵۳۱۳.
(۲) ج ۳ صحیح، ص ۸۳، کتاب البیوع، باب التجاره فیما یکره لبسه….
(۳) الف – صحیح بخاری، ج ۱ ص ۱۵۷، کتاب الصلاه، باب بدء الاذان.
ب ـ صحیح مسلم، ج ۱، ص ۲۸۵، کتاب الصلاه، باب أوّل، ح ۱.
ج – سنن ترمذی، ج ۱ ص ۳۶۲، ابواب الصلاه، باب ما جاء فی بدء الاذان، ح ۱۹۰.
د – سنن نسایی، ج ۲ ص ۳، ابتدای کتاب الاذان، ح ۶۲۲.

(۹۶)
—————————————————————————————————————————————————————————–

یعنی در ابتدای امر کسی برای نماز ندا نمی‏داد و مسلمانان خود توجه به وقت نماز داشتند تا آنکه روزی در این زمینه مشورت کردند دسته‏ای گفتند مثل نصاری از ناقوس استفاده کنیم دسته‏ای بوق یهود را برگزیدند عمر گفت: آیا کسی را نمی‏فرستید که به نماز مردم را بخواند؟ رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: برخیز ای بلال و مردم را به نماز بخوان. 
از این دسته روایات که فقط از نافع، غلام عبد اللّه بن عمر و او از ابن عمر نقل شده چنین بر می‏آید که در میان اصحاب در جلسه مزبور -که شخص رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نیز حضور داشت- فقط عمر بود که فکر ندا دادن برای نماز به مغزش خطور کرد و لابد این مهم یکی از الهاماتی بود که به او شد که حتی رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نیز از آن محروم بود زیرا چنانچه می‏آید خود آن حضرت پیشنهاد ناقوس و غیره را نمود گر چه این روایت معارض دارد. توجه کنید:
«کان رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم قد هم بالبوق وامر بالناقوس فنحت فأری عبد اللّه بن زید فی المنام قال: رأیت رجلا علیه ثوبان اخضران یحمل ناقوسا فقلت له یا عبد اللّه! تبیع الناقوس؟ قال: وما تصنع به؟ قلت: انادی به إلی الصلاه. قال: افلا ادلک علی خیر من ذلک قلت وما هو؟ قال: تقول: اللّه اکبر… (الی آخر الاذان) قال: فخرج عبد اللّه ابن زید حتی أتی رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم فاخبره بما رأی… فقال رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم أنّ صاحبکم قد رأی رؤیا… فسمع عمر بن الخطاب بالصوت فخرج فقال یا رسول اللّه! واللّه لقد رأیت مثل الذی رأی»(۱).
خلاصه ترجمه: رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله می‏خواست که برای نماز به بوق بدمند و دستور داد که ناقوس درست کنند که عبد اللّه بن زید در خواب کیفیت اذان را دید و رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله دستور داد که بلال آن را اعلان کند و چون عمر صدای اذان را شنید خارج شد و گفت: یا رسول اللّه! به خدا قسم من هم مثل همان را دیدم. 
از این روایت فهمیده می‏شود که رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله خود دستور به ساختن ناقوس نموده است که یکی اذکار اذان را در خواب دید. بنابراین مسأله مشورت پیامبر و نظر دادن اصحاب و پیشنهاد عمر صحیح نیست و اگر باشد این روایت که می‏گوید عمر هم اذان را در خواب دید صحیح نیست. بعض از شارحین نیز به این اشکال متوجه شده و خواستند بین این دو دسته روایات جمع کنند که نتوانستند.
حال توجه شما را به روایتی دیگر جلب می‏کنیم:
«إنّ النّبی صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم استشار الناس لما یهمّهم إلی الصلاه فذکروا البوق فکرهه من اجل الیهود. ثمّ ذکروا الناقوس فکرهه من اجل النصاری فأری النداء تلک اللیله رجل من الانصار یقال له عبد اللّه بن زید و عمر بن الخطاب. فطرق الانصاری رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم لیلا فامر رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم بلالا به فاذن… قال عمر: یا رسول اللّه! قد رأیت مثل الذی رأی ولکنه سبقنی»(۲).
خلاصه ترجمه: پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله با اصحاب در مورد اعلان نماز مشورت کرد. گفتند بوق، حضرت به خاطر یهود نپذیرفت. گفتند ناقوس. حضرت به خاطر نصاری نپذیرفت. همان شب مردی از انصار به نام عبد اللّه بن زید و عمر بن 

—————————————————————————————————————————————————————————–
(۱) الف – سنن ابن ماجه، ج ۱ ص ۲۳۲، کتاب الاذان والسنه فیها، باب أوّل، ح ۷۰۶.
ب – سنن أبی داود، ج ۱ ص ۱۳۵، کتاب الصلاه، باب کیف الاذان، ح ۴۹۹.
ترمذی با حذف صدر روایت آن را در جلد اول سنن ص ۳۵۸ به شماره ۱۸۹ می‏آورد.
(۲) سنن ابن ماجه، همان، ص ۲۳۳، ح ۷۰۷.

(۹۷)
—————————————————————————————————————————————————————————–

خطاب اذان را در خواب دیدند. مرد انصاری شبانه خدمت رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله آمد و حضرتش به بلال دستور داد که به همان جملات اذان بگوید… عمر گفت: یا رسول اللّه! همان که آن مرد دید من هم دیدم و لکن او از من سبقت گرفت. 
از ترجمه فوق تعجب نکنید که نوشتیم: «مردی از انصار به نام عبد اللّه بن زید و عمر بن الخطاب…». که راوی آن نخواست اسم عمر را نیاورد و با عجله اسم عمر را هم کنار مرد انصاری ذکر کرد!
این روایت بر خلاف روایت قبلی که می‏گفت رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله خود دستور به تراشیدن چوب ناقوس کرده است، می‏گوید که حضرتش پیشنهاد بوق و ناقوس را نپذیرفت.
در جمع بندی این روایات چنین نتیجه می‏گیریم که:
۱ – رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله با اصحاب مشورت کرد و هر یک پیشنهادی کردند و این عمر بود که در همان جلسه پیشنهاد ندا برای نماز داد.
۲ – رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله با اصحاب مشورت کرد و حضرت پیشنهادهای آنان را نپذیرفت تا آنکه همان شب عبد اللّه بن زید خواب اذان را دید.
۳ – رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله می‏خواست که بوقی یا ناقوسی برای اعلان نماز تهیه شود که عبد اللّه بن زید خواب اذان را دید.
۴ – چون عمر صدای اذان را شنید خود را به رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله رساند و گفت که من هم آن خواب را دیدم.

خلاصه آنکه اینان از یکطرف عمر را اولین پیشنهاد دهنده معرفی می‏کنند و از طرفی مرد انصاری خواب اذان را می‏بیند. از یک طرف می‏گویند که رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله از پیشنهاد بوق یا ناقوس اکراه داشت و از طرفی خود دستور به آن می‏دهد! آیا بهتر نیست به جای این همه تناقضات و با زحمت برای عمر فضیلتی دست و پا کردن به دستور پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله از اهل بیت پاک آن بزرگوار پیروی کرده و از آنان بپرسند که دستور اذان از کجا آمد؟ امام پنجم شیعه – باقر العلوم علیه‏السلام – می‏فرماید:
«لما اسری برسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فبلغ البیت المعمور حضرت الصلاه فاذن جبرییل واقام..»(۱).
بنابراین چنین نبود که خداوند اذان را به یک انصاری و یا به او و عمر تعلیم بدهد ولی پیامبرش را واگذارد که او بخواهد دستور به تهیه ناقوس بدهد بلکه مطابق روایت فوق آنگاه که حضرتش به معراج رفت در آنجا اذان و اقامه گفته شد و حضرت آن را به بلال آموخت و او افتخار مؤذن بودن آن بزرگوار را پیدا کرد. 

متفرقه 
۱ – تبعید شرابخوار 
«غرّب عمر ربیعه بن امیه فی الخمر إلی خیبر فلحق بهرقل فتنصر. فقال عمر: لا اغرب بعده مسلما»(۲). یعنی عمر ربیعه بن امیه را که شراب خورده بود به خیبر تبعید کرد واو به امپراطور روم ملحق شد و نصرانی گشت. عمر گفت: دیگر بعد از او کسی از مسلمانان را تبعید نمی‏کنم.
—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) تهذیب الاحکام، ج ۲ ص ۶۴، کتاب الصلاه، باب ۷.
(۲) سنن نسایی، ج ۸ ص ۳۳۴، کتاب الاشربه، باب ۴۷، ح ۵۶۸۷.

(۹۸)
—————————————————————————————————————————————————————————–

در بررسی این جریان باید گفت: أوّلاً آیا بعد از آنکه شرابخوار حد خورد باید تبعید بشود؟ اگر آری، با چه ملاکی؟ و اگر خیر، چرا عمر چنین کرد؟ و ثانیا مگر نمی‏گویند به عمر الهام می‏شد و لذا مواردی نقل کرده‏اند که حتی از وحی نیامده مطلع بود (!) (گر چه پنبه آنها زده شد) چه شد که رعیت خود را نشناخت و کاری کرد که خود از این کار پشیمان شد؟ می‏گویند این عمل عمر تعزیر و تأدیب بوده است! مگر تأدیب و تعزیر بعد از حد معنی دارد؟ کجا رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله گناهکاری را که مستوجب حدی شده بعد از حد تأدیب می‏کرد؟ مگر نه این است که حد پاک کننده گناهکار از گناه مربوطه می‏باشد؟!(۱) چگونه عمر با آن علمش (که مازاد شیر را خورد!) از آن بی خبر بود؟!
۲ – سعد را بکشید!
در جریان سقیفه نزدیک بود سعد بن عباده را بکشند:
«… اجتمعت الانصار إلی سعد بن عباده فی سقیفه بنی ساعده فقالوا منا امیر ومنکم امیر… ثمّ تکلم ابو بکر… فقال فی کلامه نحن الامراء وانتم الوزراء… فبایعوا عمر أو اباعبیده… فقال قایل قتلتم سعد بن عباده فقال عمر قتله اللّه»(۲).
خلاصه جریان اینکه انصار در سقیفه جمع شدند تا سعد بن عباده را به عنوان امیر برگزینند و بین آنها و مهاجرین اختلاف شد اینان، از جمله حباب بن منذر گفتند امیری از ما و امیری از شما! ابو بکر گفت: بلکه ما امیریم و شما وزیر سرانجام گفت: یا با عمر بیعت کنید یا با ابو عبیده تا آنکه عمر با ابو بکر بیعت کرد و بقیه هم پیروی کردند. در این میان یکی گفت: سعد بن عباده را کشتید عمر گفت: خدا او را بکشد…. 
از نظر شیعه نه سعد و نه غیر سعد حق نداشتند جنازه رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را رها کرده و با آنکه می‏دانستند که رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله علی علیه‏السلام را به عنوان وصی و جانشین خود معرفی کرده است، در سقیفه جمع شده و داعیه ریاست و امارت داشته باشند، و ما در اینجا نمی‏خواهیم وارد این بحث بشویم فقط می‏خواهیم بگوییم گناه سعد -از نظر اهل سنت- چه بود که از نظر عمر مستحق کشته شدن بود؟ مگر نه این بود که او نیز همچون عده‏ای در سقیفه جمع شد تا به عنوان کاندیدای ریاست جمهوری خود را معرفی کند که البته رأی نیاورد و تا آخر عمر نه با ابو بکر و نه با عمر و نه با کسی دیگر بیعت نکرد.
«اصابه» می‏نویسد که در جمیع مواطن دو پرچم برای رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله بود؛ پرچم مهاجرین به دست علی علیه‏السلام و پرچم انصار به دست سعد بود. سرانجام در اوایل خلافت عمر به طرف شام رفت و می‏گویند که جن او را کشت!(۳)
عایشه می‏گوید که سعد قبلا شخص صالحی بود!(۴) و معلوم است که صالح نبودن او به خاطر چه بود! البته باید 

—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) الف – صحیح بخاری، ج ۷ ص ۲۰۱، آخر کتاب الحدود.
ب – صحیح مسلم، ج ۳ ص ۱۳۳۳، کتاب الحدود، باب ۱۰، ح ۴۱ إلی ۴۳.
ج – سنن ترمذی، ج ۴ ص ۳۶، کتاب الحدود، باب ۱۲، ح ۱۴۳۹.
د – سنن ابن ماجه، ج ۲ ص ۸۶۸، کتاب الحدود، باب ۳۳، ح ۲۶۰۳ و ۲۶۰۴.
یکی از روایتهای صحیح مسلم چنین است: «… ومن اتی منکم حدا فاقیم علیه فهو کفارته…»
(۲) صحیح بخاری، ج ۵ ص ۸، باب مناقب ابو بکر. (باب بعد از باب قول النبی صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم لو کنت متخذا خلیلا…)
(۳) مستدرک حاکم، ج ۳ ص ۲۸۳، شماره حدیث: ۵۱۰۲.
(۴) صحیح بخاری، ج ۵ ص ۴۵، باب مناقب معاذ بن جبل، منقبه سعد بن عباده…، وقالت عایشه: وکان قبل ذلک رجلا صالحا.

(۹۹)
—————————————————————————————————————————————————————————–

می‏گفت: که چون بیعت امامی بر گردنش نبود، به مردن جاهلی از دنیا رفت. 
۳ – یک ماه بی خبری از پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله 
می‏گویند که ابو بکر و عمر همیشه با رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله بودند اما می‏بینیم که آن حضرت یک ماه از عایشه و حفصه قهر کرده بود و عمر در این مدت نه از آن اطلاعی داشت و نه می‏دانست آن بزرگوار کجاست.
مسلم در ج ۲ صحیح، از ص ۱۱۰۵ إلی ۱۱۱۳ در کتاب الطلاق، باب پنجم را به این موضوع اختصاص داد که رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله یک ماه از زنهایش قهر کرد و علت آن را ایذاء عایشه و حفصه معرفی می‏کند. بحث ما درباره این دو – به خواست خدا – در نوشتاری جدا گانه می‏آید. در اینجا می‏خواهیم بگوییم که علاوه بر بی خبری عمر از محل پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله، صریح بعض روایات باب است که عمر در هر کاری دخالت می‏کرد و أمّ سلمه به او این گونه اعتراض می‏کند:
«… عجبا لک یابن الخطاب قد دخلت فی کل شی‏ء حتی تبتغی أن تدخل بین رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم وازواجه!…». چگونه می‏توان پذیرفت که عمر -و نیز برادرش ابو بکر- همیشه با رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله بودند که پس از یک ماه دوری آن حضرت حتی به مسجد هم نرفته بودند تا از سایر مسلمانان خبر آن حضرت را بگیرند و در این مدت نمی‏دانستند که دو دخترشان با رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله چه کردند و آن کوه حلم و بردباری را آنچنان به خشم آوردند که یک ماه از آنان قهر بود. باز هم بگوییم که ابو بکر و عمر همیشه با پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله بودند!(۱)

۴ – زید بن حارثه محبوبتر از عمر 
می‏گویند محبوبترین مردم نزد رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ابو بکر بود و بعد از او عمر و از آنجا که دروغگو کم حافظه می‏شود می‏بینیم وقتی عمر سهم اسامه‏بن زید را بیشتر از پسرش عبد اللّه می‏دهد و او اعتراض می‏کند و علت را می‏پرسد، می‏گوید:
«… لأنّ زیدا کان احب إلی رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم من ابیک وکان اسامه احب إلی رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم منک فآثرت حب رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏سلم علی حبی»(۲).
دلیل عمر این است که چون زید نزد رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله از پدرت محبوبتر بود و اسامه نزد آن حضرت از تو. لذا محبت او را بر محبت خودم برگزیدم. 
از روایت فوق نکته دیگری برمی‏آید که عمر پسرش را بیشتر از پسر زید دوست داشت با این حال به اسامه بیشتر عطا کرد. در حالی که او وظیفه داشت آن کس را بیشتر دوست داشته باشد که خدا و رسولش او را بیشتر دوست دارند.

—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) به صحیح بخاری، ج ۱ ص ۳۳، کتاب العلم، باب التناوب فی العلم، و ج ۹ ص ۱۰۹، کتاب الاحکام، باب ما جاء فی اجازه الخبر الواحد، رجوع کنید و ببینید که چگونه جریان مزبور را تحریف کرده و با اشاره از آن می‏گذرد و البته او از این نمونه‏ها زیاد دارد!
(۲) سنن ترمذی، ج ۵ ص ۶۳۴، کتاب المناقب، باب ۴۰، ح ۳۸۱۳.

(۱۰۰)
—————————————————————————————————————————————————————————–

۵ – ترک نهی از منکر 
یکی از واجبات اسلام امر به معروف و نهی از منکر است و هر چه منکر زشت‏تر تأکید بر وجوب نهی از آن بیشتر است.
در صحاح سته -چنانچه گذشت- روایات متعددی است که از فحش دادن به مسلمان و مخصوصا به اصحاب، نهی شده و فاعل آن فاسق معرفی شده است.
«سباب المسلم فسوق وقتاله کفر»(۱).
در طول تاریخ، شیعیان به جرم توهین به أصحاب، آنچنان مطرود شدند که خونشان نیز هدر بود. چنانچه امثال شهید اول و شهید ثانی به جرم شیعه بودن به شهادت رسیدند، و ما از اینگونه شهیدان زیاد داریم. در جمعه خونین، شیعیان را در حرم امن الهی – مکه معظمه – و در ماه حرام – ذیحجه – کشتند و چنان کردند که إمام راحل عظیم الشأن ما (قدس‏سره) آن فاجعه را بدتر از حمله عراق به ایران دانستند. گر چه صدام نیز با مجوس خواندن ایرانیان توانست چنان جنگ خانمان سوزی را به راه بیندازد. جنگی که در آن از کشتار و اسیر کردن غیر نظامیان و هتک نوامیس آنان و حمله شیمیایی به رزمندگان و نیز حمله با بمب و موشک به شهرها مخصوصا شهر مقاوم دزفول و آزار و شکنجه اسیران و خلاصه از هیچ جنایتی دریغ نورزیدند. ما نمی‏خواهیم وارد این بحث شده و از ظلمهایی که از صدر اسلام به اهل بیت مکرم پیامبر علیهم‏السلام و تا امروز به پیروان آن بزرگواران شده سخن بگوییم فقط می‏خواهیم بگوییم اگر توهین به یک صحابی جرم است چرا وقتی در حضور عمر و اطرافیانش به علی علیه‏السلام جسارت شد آنان سکوت کرده و نهی از منکر نکردند؟ 

«… فقال عباس: یا أمیر المؤمنین! اقض بینی وبین هذا الکاذب الآثم الغادر الخاین…»(۲). این حدیث طولانی و در ضمن آن عمر به عباس و علی علیه‏السلام می‏گوید که شما من و ابو بکر را دروغگو، گناهکار، مکار و خیانتکار دانستید و این دو نیز سکوت کردند و معنای آن تصدیق قول عمر است. در هر حال ما نمی‏توانیم بپذیریم که عباس، با آن معرفتی که در حق فرزند برادرش داشت او را دروغگو و گناهکار و مکار و خیانتکار بداند. او خوب می‏دانست که علی علیه‏السلام نفس رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و معصوم بوده و آیه تطهیر در شأن او و همسرش و دو نور دیده‏اش نازل شده است اما اینان که این روایت – و نیز همه روایات صحیحین – را صحیح می‏دانند بگویند که چرا عمر عباس را از این گفتار نهی نکرد؟ چرا اطرافیانش یعنی مالک بن اوس، عثمان، زبیر، عبد الرحمن بن عوف و سعد بن أبی وقاص، او را نهی نکردند؟ لابد در میان اصحاب، توهین به أمیر المؤمنین علیه‏السلام -و به تبع او عباس- مانعی ندارد! چنانچه معاویه بدعت لعن بر آن حضرت را سنت کرد و تا زمان حکومت عمر بن عبد العزیز، حضرتش بر منابر لعنت می‏شد و مسلمانان بر آن مداومت داشته و چون عمر بن عبد العزیز از آن نهی کرد گفتند که او سنتی را نابود کرد. او دستور داد که در آخر خطبه‏های نماز جمعه به جای لعن بر أمیر المؤمنین علیه‏السلام این آیه را بخوانند: «إنّ اللّه یأمر بالعدل والاحسان…» الآیه؛ (سوره‏نحل، آیه ۹۰).

—————————————————————————————————————————————————————————–
(۱) این روایت را غیر از ابو داود بقیه صاحبان صحاح نقل کرده است. (ر – ک به کتابمان «پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در صحاح»).
(۲) صحیح مسلم، ج ۳ ص ۱۳۷۷، کتاب الجهاد والسیر، باب ۱۵، ح ۴۹.

(۱۰۰)
—————————————————————————————————————————————————————————–

و جالب است که بدانید هنوز هم در نماز جمعه همان آیه را در آخر خطبه می‏خوانند. گوییا دستور عمر بن عبد العزیز سنت رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله می‏باشد! (اخیرا گوییا متوجه شده و آن را نمی‏خوانند!).
۶ – اهمیت رعایت امور مردم 
ابن عمر به پدرش چنین می‏گوید.
«… لو کان لک راعی ابل او راعی غنم ثمّ جاءک وترکها رأیت أن قد ضیع. فرعایه الناس اشدّ. قال: فوافقه قولی…»(۱).
خلاصه ترجمه: می‏گوید اگر چوپان تو گله را رها کرده نزد تو بیاید او را ضایع کننده می‏دانی. توجه به امور مردم مهمتر است. او نیز گفته مرا قبول کرد…. 
سؤال ما این است: آیا موضوعی که ابن عمر دانست و عمر هم قبول کرد و عقل هم بدان حکم می‏کند و عقلای عالم بدان توجه دارند، بر خدا و رسولش مخفی بود؟ چرا رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله -به زعم اهل سنت- کسی را جانشین خود قرار نداد تا از این همه اختلاف و چند دستگی جلوگیری کرده و تا زمام امور مسلمانان به دست نااهلان نیفتد و تا کار به جایی نرسد که مشتی یهود سرزمین مسلمانان را غصب کرده و آنان را آواره کنند و اگر کسی بخواهد اعتراض یا دفاع کند او را یا بکشند یا در حبس شکنجه نمایند و حکومتهای به اصطلاح اسلامی یا سکوت کنند و یا مقهور شوند و یا بدتر از آن همکاری بنمایند؟ آیا عقل هیچ عاقلی می‏پذیرد که بگوییم گناه همه آنچه که در طول تاریخ بر سر مسلمانان آمده و باز هم خواهد آمد بر گردن کسی است که آنها را به حال خود گذاشته و به اندازه خلیفه اول هم نفهمید که باید جانشین تعیین کند؟ ما لکم کیف تحکمون؟
امید است که خداوند مهربان هر چه زودتر ذخیره خویش، موعود عالمیان، مهدی فاطمه علیهما وعلی النبی وآله افضل الصلوات والتحیات، را برساند تا مسلمین عزیز و کفار و مشرکین و منافقین ذلیل و ظلم و جور نابود و عدل و داد گسترش یابد. بمنه و کرمه.

حوزه علمیه قم- حسین طیبیان 
—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) صحیح مسلم، ج ۳، ص ۱۴۵۵، کتاب الاماره، باب ۲، ح ۱۲.

(۱۰۱)
 

اشتراک‌ها:
دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *