عمر در صحاح سته اهل سنت -۳
نهی از گریه بر میت
هرگاه مصیبتی بر انسان وارد شود قلبش اندوهگین میشود و هر چه مصیبت سنگینتر اندوه فراوانتر، تا آنجا که اشک را از چشمان سرازیر میکند واین امری فطری است. تصور کنید مادری را که در حادثهای فرزند عزیزش در جلو چشمانش از بین برود، آیا اشک چشم او در این مصیبت خشک میشود؟ آیا میتوان با زور و کتک جلوی گریه او را گرفت؟ آیا هیچ عاقلی به خود اجازه چنین کاری میدهد؟ آری، عاقلانه است اگر به او دلداری داده و با زبان ملایم او را به صبر و شکیبایی دعوت کرده و از جزع و فزع و خدای نکرده گفتن کلماتی که بر ناشکری و راضی نبودن به قضای الهی دلالت کند جلوگیری کنیم.
اسلام که دینی فطری است(۲)، به این امر عاطفی توجه داشته و نه تنها جلوی گریه مصیبت دیده را نمیگرفت بلکه میبینیم که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله خود در بعض از مصائب گریه میکرد. به نمونههایی از آن که از صحاح سته است توجه فرمایید:
۱ – «عن أنس بن مالک قال: شهدنا بنتا لرسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم قال: ورسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم جالس علی القبر قال: فرأیت
—————————————————————————————————————————————————————————–
(۱) الف – صحیح بخاری، ج ۶ ص ۹۹، تفسیر سوره ابراهیم علیهالسلام، و ج ۷ ص ۱۰۳، کتاب الاطعمه، باب اکل الجمّار، و ج ۸ ص ۳۶ و ۴۲، کتاب الادب، بابهای: «ما لا یستحیا من الحق…» و «اکرام الکبیر و…».
ب – صحیح مسلم، ج ۴ ص ۶۶ – ۲۱۶۴، کتاب صفات المنافقین واحکامهم، باب ۱۵، ح ۶۳ و ۶۴.
ج – سنن ترمذی، ج ۵ ص ۱۳۹، کتاب الامثال، باب ۴، ح ۲۸۶۷.
(۲) اشاره به آیه ۳۰ از سوره ۳۰ (روم).
(۶۶)
—————————————————————————————————————————————————————————-
عینیه تدمعان…»(۱). انس میگوید: دختری از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله از دنیا رفته بود. دیدم که حضرتش بر قبر او نشسته و از چشمانش اشک میریزد.
۲ – «… إنّ ابنه للنبی صلیاللهعلیهوسلم ارسلت الیه… أنّ ابنتی قد حضرت فاشهدنا، فأرسل الیها السلام ویقول: إنّ لله ما أخذو ما أعطی… ففاضت عینا النبی صلیاللهعلیهوسلم فقال له سعد: ما هذا یا رسول اللّه؟ قال: هذه رحمه وضعها اللّه فی قلوب من شاء من عباده ولا یرحم اللّه من عباده إلاّ الرحماء»(۲).
دختری از پیامبر صلیاللهعلیهوآله به حضرتش پیام فرستاد که دخترم در حال احتضار است شما هم حضور یابید. و چون در آغوش پیامبر جان داد حضرت گریه کرد. سعد گفت: این چیست؟ (یعنی چرا گریه میکنی؟) فرمود: این رحمتی است که خدا در دل هر که بخواهد قرار میدهد و او فقط به بندگانی که اهل رحمتند رحم میکند.
۳ – «… ثمّ دخلنا علیه بعد ذلک وابراهیم یجود بنفسه فجعلت عینا رسول اللّه تذرفان…»(۳).
رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در مرگ پسرش ابراهیم میگریست….
دیگر از مواردی که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بر بعض مصائب گریست، گریه او بر سر قبر مادرش آمنه، بر زید و جعفر -آنگاه که خبر شهادتشان به او رسید-، بر عثمان بن مظعون، بر بالین سعد بن عباده و شاید موارد دیگری که صاحبان صحاح آنها را نقل نکردند. ما نشانی موارد مذکور را در پاورقی میآوریم تا کسانیکه مایلند بتوانند بدان رجوع کنند(۴).
از مجموع روایات چنین برمیآید که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله یعنی کسی که خود امام رحمت بود، هنگام مصیبت میگریست و این امری فطری بوده و کسانی که عواطف انسانیت در آنها نمرده اینگونهاند. حال نوبت آن است که ببینیم خلیفه دوم مسلمین از نظر عواطف چگونه بود و آیا در این امر عاطفی پیرو رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و مطیع آن حضرت
—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) صحیح بخاری، ج ۲ ص ۱۰۰ و ۱۱۴، باب فی الجنایز، باب قول النبی صلیاللهعلیهوسلم یعذب المیت ببعض بکاء اهله علیه… وباب من یدخل قبر المرأه.
(۲) الف – صحیح بخاری، ج ۷ ص ۱۵۲، کتاب الطب، باب عیاده الصبیان، و ج ۸ ص ۱۶۶، کتاب الایمان والنذور، باب قول اللّه تعالی: واقسموا بالله جهد ایمانهم و…، و ج ۹ ص ۱۴۱ و ۱۶۴، کتاب التوحید، باب قول اللّه تبارک و تعالی: قل ادعوا اللّه أو ادعوا الرحمن…، و باب ما جاء فی قول اللّه تعالی: إنّ رحمه اللّه قریب من المحسنین.
ب – صحیح مسلم، ج ۲ ص ۶۳۵، کتاب الجنایز، باب البکاء علی المیت، ح ۱۱.
ج – سنن ابن ماجه، ج ۱ ص ۵۰۶، کتاب الجنایز، باب ۵۳، ح ۱۵۸۸.
د – سنن أبی داود، ج ۳ ص ۱۹۳، کتاب الجنایز، باب فی البکاء علی المیت، ح ۳۱۲۵.
ه – سنن نسایی، ج ۴ ص ۲۳، کتاب الجنایز، باب ۲۲، ح ۱۸۶۴.
(۳) الف – صحیح بخاری، ج ۲ ص ۱۰۵، باب فی الجنایز، باب قول النبی صلیاللهعلیهوسلم انابک لمحزونون.
ب – صحیح مسلم، ج ۴ ص ۱۸۰۷، کتاب الفضایل، باب ۱۵، ح ۶۲. (فدمعت عینا رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم).
ج – سنن ابن ماجه، ج ۱ ص ۴۷۳، کتاب الجنایز، باب ۱۳، ح ۱۴۷۵ (فانکب علیه وبکی)، وص ۵۰۶، باب ۵۳، حدیث ۱۵۸۹. (تدمع العین ویحزن القلب…).
د – سنن ترمذی، ج ۳ ص ۳۲۸، کتاب الجنایز، باب ۲۵، ح ۱۰۰۵ (فاخذه النبی صلیاللهعلیهوسلم فی حجره فبکی. فقال له عبد الرحمن: أ تبکی أو لم تکن نهیت عن البکاء؟ قال: لا، ولکن نهیت عن صوتین احمقین فاجرین.. الخ).
ه – سنن أبی داود، ج ۳ ص ۱۹۳، کتاب الجنایز، باب فی البکاء علی المیت، حدیث ۳۱۲۶.
(۴) الف – صحیح بخاری، ج ۲ ص ۱۰۶، و ج ۴ ص ۲۴۹.
ب – صحیح مسلم، ج ۲ ص ۶۳۶ و ۶۷۱.
ج – سنن ترمذی، ج ۳ ص ۳۱۴.
د – سنن ابن ماجه، ج ۱ ص ۵۰۱.
ه – سنن أبی داود، ج ۳ ص ۲۰۱ و ۲۱۸.
و – سنن نسایی، ج ۴ ص ۲۸ و ۹۲.
(۶۷)
—————————————————————————————————————————————————————————–
بود یا مثل بسیاری از موارد با امر و نهی آن بزرگوار مخالفت میکرد.
«مات میت من آل رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم فاجتمع النساء یبکین علیه فقام عمر ینهاهن ویطردهن فقال رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم: «دعهن یا عمر فان العین دامعه والقلب مصاب والعهد قریب»(۱).
رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در این جمله پر مغز علاوه بر نهی عمراز منع زنها از گریه، علت آن را نیز توضیح میدهد که وقتی کسی عزیزی را تازه از دست داد بر دل او مصیبتی وارد شده که اشک را سرازیر میکند.
«… إنّ النبی صلیاللهعلیهوسلم کان فی جنازه فرأی عمر امرأه فصاح بها. فقال النبی صلیاللهعلیهوسلم: «دعها یا عمر فان العین دامعه والنفس مصابه والعهد قریب»(۲).
عمر زنی را دید که بر جنازهای میگرید. فریادی زد (که یعنی گریه نکن) پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمود: ای عمر او را رها کن که چشم گریان و نفس مصیبت دیده و این شخص هم تازه از دست رفته است.
از ظاهر این دو روایت بر میآید که این درد و واقعه بوده است. در یکی از آنها اجتماعی از زنها گریه میکردند و در دومی فقط یک زن میگریست و در هر دو بار رسول گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله عمر را از کارش باز داشت. اما آیا عمر دست از این کار برداشت یا خیر!
مطابق آنچه که در صحیح بخاری آمده است عمر در جلوگیری کردن از گریه با عصا میزد و سنگ به آنها پرتاب میکرد و خاک بر آنان میپاشید(۳).
خواهر ابوبکر را به جرم گریه و زاری در مرگ برادر (ابو بکر) بیرون کرد(۴). (لابد با همان شیوه!)
البته در چنین مواقعی باید برای کار خودش یاوری از حدیث نبوی را نیز داشته باشد و لذا میگوید: رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود: «إنّ المیت یعذب ببعض بکاء اهله علیه»(۵).
بعد از او نیز دیگران همین معنی را با عباراتی دیگر نقل کردند از قبیل ابن عمر، عمران بن حصین و… که ما در پاورقی، نشانی همه روایات صحاح را آوردیم.
از جمله آنکه مغیره بن شعبه قبل از نقل حدیث میگوید: دروغ بستن به رسول خدا صلیاللهعلیهوآله مساوی است با رفتن به
—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) سنن نسایی، ج ۴ ص ۲۰، کتاب الجنایز، باب ۱۶، ح ۱۸۵۵.
یعنی: کسی از خاندان رسول خدا صلیاللهعلیهوآله مرده بود. زنان جمع شدند و بر او میگریستند. عمر برخاست و آنان را نهی کرده و میپراکند. حضرت فرمود: اینان را به حال خود گذار زیرا اشک جاری و قلب مصیبت دیده و زمان (رفتن آن شخص) نزدیک است. (یعنی زمان درازی نگذشته که یکی از عزیزانشان از دستشان رفت).
(۲) سنن ابن ماجه، ج ۱ ص ۵۰۵، کتاب الجنایز، باب ۵۳، ح ۱۵۸۷.
(۳) ج ۲ ص ۱۰۶، باب فی الجنازه، باب البکاء عند المریض.
عبارت بخاری چنین است: «وکان عمر یضرب فیه بالعصا ویرمی بالحجاره ویحثی بالتراب».
(۴) صحیح بخاری، ج ۹ ص ۱۰۱، کتاب الاحکام، باب اخراج الخصوم و….
عبارت بخاری چنین است: «… وقد اخرج عمر اخت أبی بکر حین ناحت».
(۵) الف – صحیح بخاری، ج ۲ ص ۱۰۱ و ۱۰۲ و ۱۰۶، باب فی الجنایز، بابهای: «قول النبی صلیاللهعلیهوسلم یعذب المیت ببعض بکاء اهله علیه» و «ما یکره من لنیاحه علی المیت و…» و «البکاء عند المریض»، و ج ۵ ص ۹۸، باب قصه غزوه بدر، باب قتل أبی جهل.
ب – صحیح مسلم، ج ۲ ص ۴۴ – ۶۳۸، کتاب الجنایز، باب ۹، ح ۱۶ إلی ۲۸.
ج – سنن ترمذی، ج ۳ ص ۷ – ۳۲۶، کتاب الجنایز، بابهای ۲۴ و ۲۵، ح ۱۰۰۲ إلی ۱۰۰۴.
د – سنن ابن ماجه، ج ۱ ص ۵۰۸، کتاب الجنایز، باب ۵۴، ح ۱۵۹۳ و ۱۵۹۴.
ه – سنن أبی داود، ج ۳ ص ۱۹۴، کتاب الجنایز، باب فی النوح، ح ۳۱۲۹.
و – سنن نسایی، ج ۴ ص ۲۰ – ۱۶، کتاب الجنایز، باب ۱۴ و ۱۵، ح ۱۸۴۴ إلی ۱۸۴۶ و ۱۸۴۹ إلی ۱۸۵۲ و ۱۸۵۴.
(۶۸)
—————————————————————————————————————————————————————————–
دوزخ. آنگاه میگوید که از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله شنیدم که میگفت: هر که بر میتی بگرید او را در قبر عذاب میکنند و این عذاب به خاطر همین گریه و زاریها است.
به آقای عمر و پسرش و دیگران باید گفت: پس گریه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله باعث معذب شدن کسانی شد که حضرتش برایشان میگریست!
به عایشه گفته شد که عمر و پسرش میگویند که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود: میت به خاطر گریه زندهها عذاب میشود! گفت: اینان اشتباه کردند، جریان از این قرار است: یک نفر یهودی مرده بود و اهلش بر او میگریستند. رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود: اینان بر او میگریند و او در عذاب است.
در بعض روایات قول عایشه چنین است: پیامبر صلیاللهعلیهوآله چنین نفرمود، بلکه فرمود:
«إنّ اللّه لیزید الکافر عذابا ببکاء اهله علیه…»(۱).
البته روایات صحاح دراینباره مختلف نقل شده و ما به ذکر نمونهای بسنده کردیم. کسانیکه طالبند میتوانند به نشانی روایات که در پاورقی آمده است رجوع فرمایند.
در بعض روایات آمده است که عایشه گفته است: اینان دروغ نگفتند بلکه انسان اشتباه میکند و در بعض آنها عایشه به آیه قرآن استدلال میکند که: «وَلا تَزِرُ وازِرَهٌ وِزْرَ أُخْری»(۲)
مراد آیه این است که کسی را به گناه دیگری عذاب نمیکنند.
با توجه به گفتار عایشه که انسان چیزی را میشنود ولی گاهی اشتباه بیان میکند و مخصوصا مورد فوق که این اشتباه و خطا، بسیار روشن بوده است، ما نمیتوانیم هر روایتی را از هر کسی -ولو از اصحاب باشد، ولو آنکه شخص خلیفه ثانی بوده باشد- بپذیریم، چه آنکه ممکن است اشتباه کرده و حتی عکس مطلب را رسانده باشد. آیا باز هم میتوان به آنچه که از اصحاب نقل شده اعتماد کرد؟ آری اگر قراینی بر صحت نقل موجود باشد ممکن است آن را پذیرفت. البته تعدد راوی نیز نمیتواند قرینه بر صحت روایت باشد چنانچه روایت فوق را چند نفر نقل کردهاند.
در حاشیه این بحث چند نکته را تذکّر میدهیم:
۱ – آیا گریه و زاری کردن بر مرده -مخصوصا برای زنها- اشکال داشته و نهی آنها واجب است؟ (چنانچه عدهای در دفاع از عمر میگویند که او زنها را به خاطر نهی از منکر میزد و…)
روایات متعددی در صحاح وارد شده که عذاب نوحه گر در قیامت آتش جهنم است و حتی گفته شد که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله دستور دادند که بر دهانشان خاک بریزید! در مقابل آن روایت کردهاند که وقتی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله شنید که زنها
—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) الف – صحیح بخاری، ج ۲ ص ۱۰۱، باب فی الجنایز، باب قول النبی صلیاللهعلیهوسلم، یعذب المیت ببعض بکاء اهله علیه، و ج ۵ ص ۹۸، باب قصه غزوه بدر، باب قتل أبی جهل.
ب – صحیح مسلم، ج ۲ ص ۳ – ۶۴۱، کتاب الجنایز، باب ۹، ح ۲۲ و ۲۳ و ۲۵ إلی ۲۷.
ج – سنن ترمذی، ج ۳ ص ۳۲۷، کتاب الجنایز، باب ۲۵، ح ۱۰۰۴.
د – سنن ابن ماجه، ج ۱ ص ۵۰۸، کتاب الجنایز، باب ۵۴، ح ۱۵۹۵.
ه- سنن نسایی، ج ۴ ص ۲۰ – ۱۸، کتاب الجنایز، باب ۱۵، ح ۱۸۵۱ إلی ۱۸۵۴.
و – سنن أبی داود، ج ۳ ص ۱۹۴، کتاب الجنایز، باب فی النوح، ح ۳۱۲۹.
(۲) آیه مزبور در ۵ سوره مانند همان که در متن ذکر شد آمده است.
۱ – انعام ۱۶۴، ۲ – اسراء ۱۵، ۳ – فاطر ۱۸، ۴ – زمر ۷، ۵ – نجم ۳۸.
(۶۹)
—————————————————————————————————————————————————————————–
بر کشتههای خود میگریند فرمود: «لکنّ حمزه لا بواکی له».(۱) معلوم است که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله مایل بود عدهای از زنها بر حمزه نیز بگریند و لذا زنان انصار بعد از آن بر حمزه گریستند.
نیز روایت کردهاند که حضرت زهرا علیهاالسلام در مرگ رسول خدا صلیاللهعلیهوآله میگریست.(۲) معلوم میشود که این عمل نه تنها منعی ندارد بلکه چنانچه گذشت، امری فطری و عاطفی است و شارع مقدس به خوبی به این نکته توجه داشته و اگر کسانی را از گریه کردن باز میداشت صرفا به خاطر دلداری و تسلای آنها بوده و با کلماتی از قبیل «تقوی پیشه کنید و صبر داشته باشید» میخواست که آرامشی ایجاد کند. نمونه دیگر گریه جابر بن عبد اللّه است:
«عن ابن المنکدر قال: سمعت جابرا قال: لما قتل أبی جعلت ابکی واکشف الثوب عن وجهه فجعل اصحاب النبی صلیاللهعلیهوسلم ینهونی والنبی صلیاللهعلیهوسلم لم ینه وقال النبی صلیاللهعلیهوسلم: لا تبکیه أو ما تبکیه ما زالت الملایکه تظله باجنحتها حتی رفع»(۳).
جابر میگوید: وقتی پدرم (عبد اللّه بن عمرو بن حرام) کشته شد (در جنگ احد به شهادت رسید) من گریه میکردم و لباس از چهرهاش کنار میزدم. اصحاب پیامبر صلیاللهعلیهوآله مرا نهی میکردند و رسول خدا صلیاللهعلیهوآله مرا نهی نمیکرد و فرمود: (توجه داشته باشید که متن حدیث از بخاری است و مسلم آن را واضحتر نوشته که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله خطاب به خواهر عبد اللّه (عمه جابر) که میگریست فرمود:) گریه نکن که فرشتگان با بالهایشان بر او سایه میاندازند تا به بالا برود. در بعض روایات مسلم آمده است که حضرتش فرمود: بر او گریه کنی یا نکنی پیوسته فرشتگان با بالهایشان بر او سایه میاندازند تا به بالا برود. در بعض روایات مسلم آمده است که حضرتش فرمود: بر او گریه کنی یا نکنی پیوسته فرشتگان با بالهایشان بر او سایه میاندازند….
دقت در این روایت میرساند که اگر آن حضرت فرمود: گریه نکن، نهی از گریه نبود بلکه دلداری و تسلای مصیبت دیده بود. چنانچه ما خود چنین میکنیم.
نکته دوم اینکه نوحه سرایی در اسلام چه حکمی دارد:
«اثنان فی الناس هما بهم کفر: الطعن فی النسب والنیاحه علی المیت»(۴).
طعن در نسب و نوحه سرایی دو امری است که در میان مردم است و باعث کفر میشود.
«… النایحه إذا لم تتب قبل موتها تقام یوم القیامه وعلیها سربال من قطران ودرع من جرب»(۵).
نوحه سرایی در حدیث فوق از امور جاهلی شمرده شده و اگر کسی توبه نکند و بمیرد لباسی از آتش بر او پوشیده میشود.
—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) سنن ابن ماجه، ج ۱، ص ۵۰۷، کتاب الجنایز، باب ۵۳، ح ۱۵۹۱.
(۲) سنن نسایی، ج ۴، ص ۱۴، کتاب الجنایز، باب فی البکاء علی المیّت، ح ۱۸۴۰.
(۳) الف – صحیح بخاری، ج ۵ ص ۱۳۱، باب غزوه احد، باب من قتل من المسلمین یوم احد…
و در ج ۲ ص ۱۰۲ درباره گریه دختر یا خواهر عمرو به همان مضمون نقل میکند.
ب – صحیح مسلم، ج ۴ ص ۱۸ – ۱۹۱۷، کتاب فضایل الصحابه، باب ۲۶، ح ۱۲۹ و ۱۳۰.
ج – سنن نسایی، ج ۴ ص ۱۴، کتاب الجنایز، باب ۱۳، ح ۱۸۴۱.
(۴) صحیح مسلم، ج ۱ ص ۸۲، کتاب الایمان، باب ۳۰، (باب اطلاق اسم الکفر علی الطعن فی النسب والنّیاحه)، ح ۱۲۱.
(۵) همان، ج ۲ ص ۶۴۴، کتاب الجنایز، باب ۱۰، ح ۲۹.
و به همین مضمون ابن ماجه نیز در کتاب الجنایز حدیث ۱۵۸۲ نقل کرده است.
(۷۰)
—————————————————————————————————————————————————————————–
از جمله روایات این باب این است که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله وقتی از زنها بیعت گرفت از جمله آنها این بود که نوحه سرایی نکنند.
«عن أمّ عطیه قالت: أخذ علینا النبی صلیاللهعلیهوسلم عند البیعه أن لا ننوح. فما وفت منا امرأه غیر خمس نسوه: أمّ سلیم وام العلاء وابنه أبی سبره امرأه معاذ وامرأتین أو ابنه أبی سبره وامرأه معاذ وامرأه اخری»(۱).
أمّ عطیه میگوید از مواردی که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله از زنها بیعت گرفت این بود که نوحه سرایی نکنند و فقط ۵ نفر بدان وفا کردند (اسامی آنها در روایت آمده است).
با توجه به روایت قبل باید گفت: بقیه زنهایی که بیعت کردند ولی بدان وفا نکردند، در قیامت لباسی از آتش بر آنها پوشیده میشود و این با عدالت اصحاب منطبق نمیباشد. یا باید اینگونه روایات را به دور ریخت (با آنکه در صحیحین وارد شده است) یا باید قول عدالت اصحاب را.
حال ببینیم این همه شدت و اینکه این عمل عامل دخول در جهنم است، امضاء آن از جانب شارع مقدس در مواردی خاص امکان دارد؟
نسایی در سنن خویش از انس روایتی نقل میکند که باید گفت شارع مقدس بدان تخصیص نزده است:
«عن انس أنّ رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم أخذ علی النساء حین بایعهن أن لا ینحن فقلن یا رسول اللّه! إنّ نساء اسعدننا فی الجاهلیه أ فنسعد هن؟ فقال رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم: «لا اسعاد فی الاسلام»(۲).
چون رسول خدا صلیاللهعلیهوآله از زنها بیعت گرفت که نوحه سرایی نکنند، آنان گفتند: یا رسول اللّه! عدهای از زنها در جاهلیت به ما در این امر کمک میکردند آیا اجازه هست که ما نیز به آنان کمک کنیم؟ فرمود: در اسلام اینگونه همکاری ممنوع است.
دلیل آن واضح است. وقتی عملی حرام شد و بر آن آتش دوزخ بار شده چگونه ممکن است در مورد خاصی، که همکاری با دیگران در معصیت باشد، جایز باشد؟ حال به روایت مسلم سری میزنیم. او در کتاب جنایز پس از آنکه از قول أمّ عطیه نوشت که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله از ما بیعت گرفت که نوحه سرایی نکنیم و غیر از ۵ نفر کسی بدان وفا نکرد، در حدیث شماره ۳۳ چنین مینویسد:«… قالت: فقلت: یا رسول اللّه! إلاّ آل فلان. فانهم کانوا اسعدونی فی الجاهلیه فلابد لی من أن أسعدهم. فقال رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله «إلاّ آل فلان»(۳).
أمّ عطیه میگوید: به رسول خدا گفتم: یا رسول اللّه! آل فلان در جاهلیت ما را در نوحه سرایی یاری میکردند و ما ناچاریم با آنها همکاری کنیم پس آنها را استثناء کنید. فرمود: به استثنای آل فلان.
ما که ندانستیم این چه حرامی است که أوّلاً بدان وعده دوزخ داده شد و ثانیا فقط ۵ زن از آنان که با حضرتش بیعت کردند بدان وفا کردند (بنابراین بقیه اهل دوزخند!) و ثالثا همکاری با آل فلان به خاطر همکاری آنها در جاهلیت مانعی
—————————————————————————————————————————————————————————–
(۱) الف – صحیح بخاری، ج ۲ ص ۱۰۶، باب فی الجنایز، باب ما ینهی عن النوح والبکاء و….
ب – صحیح مسلم، ج ۲ ص ۶۴۵ و ۶۴۶، کتاب الجنایز، باب ۱۰، ح ۳۱ و ۳۲.
(۲) ج ۴ ص ۱۷، کتاب الجنایز، باب ۱۵، ح ۱۸۴۸.
(۳) ج ۲ صحیح، ص ۶۴۶، کتاب الجنایز، باب ۱۰، ح ۳۳.
(۷۱)
—————————————————————————————————————————————————————————–
ندارد.
آیا اسلام که همه امور جاهلی را زیر پاگذاشت از کنار گذاشتن این عادت جاهلی ابایی داشت؟ یا باید روایت نسایی را پذیرفت که با روش شارع مقدس مطابقت دارد و حدیث مسلم را قبول نکرد یا بالعکس. البته احتمال دارد که قول عمر اینجا به کار آید که أمّ عطیه یک زن است. شاید او خوب به خاطر نسپرده باشد و ما نمیتوانیم سنت را به خاطر قول یک زن کنار بزنیم! که اگر این را بپذیریم باید در همه روایاتی که فقط یک راوی دارد تردید کنیم!
۳ – با توجه به آنچه که نسایی از گریه حضرت زهرا علیهاالسلام بعد از رحلت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نقل کرده گوییا آن بزرگوار با جملاتی که دلالت بر نوحه سرایی دارد پدر گرامیش را یاد کرده و بر او میگریست بنابراین نمیتوان گفت: مطلق نوحه سرایی حرام است. آری، اگر همراه با کلمات و جملاتی باشد که شارع مقدس بدان راضی نیست (که شاید غالب نوحه سراییها اینگونه بوده است) از قبیل مدح بیمورد از میت، ممکن است بگوییم که اینگونه نوحه سراییها شرعا حرام است(۱).
خلاصه آنکه از مجموع روایات این مبحث چنین نتیجه میگیریم که گریه بر میت هیچ گونه منعی ندارد بلکه نشانهای از رحم و عطوفت است که خداوند در انسان به ودیعه نهاده است و رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و دختر محبوبش علیهاالسلام بر بعض مصائب میگریستند و نهی عمر از این عمل مانند بسیاری از کارهای او وجه شرعی یا عقلی نداشته است بلکه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله قبلا او را از این عمل باز میداشت ولی او دست برنداشت و روایتی را که او و پسرش از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نقل کردند درست نبوده و عایشه آن دو را به عدم حفظ یا فراموشی یا خطا منسوب مینماید. عمر نیز باید دانسته باشد که وقتی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله او را از نهی زنها از گریه بر میت باز داشت معنای آن جواز این عمل است. آنگاه چگونه خود هنگام مرگ به صهیب میگوید که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود: «میت به خاطر گریه زندهها عذاب میشود؟»(۲).
بنابراین باید گفت: که چون عمر خود از این عمل متنفر بود این حدیث را ساخت ودر آخرین لحظات عمرش – پس از ضربت خوردن – آن را به صهیب گفت و پسرش نیز به پیروی از پدر آن را نقل کرد و بعض دیگر نیز تبعیت کردند.
موافقات عمر
مراد از عنوان فوق این است که در مواردی، خداوند به موافقت آنچه که عمر گفت: آیهای نازل کرد و این را از مهمترین مناقب عمر شمردهاند.
عمر خود میگوید: «وافقت ربی فی ثلاث: فی مقام ابراهیم و فی الحجاب و فی اساری بدر»(۳).
—————————————————————————————————————————————————————————–
(۱) عبارتی که نسایی نقل کرده (در ج ۴ سنن ص ۱۴، کتاب الجنایز، باب ۱۳، ح ۱۸۴۰) چنین است: «عن انس: إنّ فاطمه بکت علی رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله حین مات فقالت: یا ابتاه من ربه ما ادناه، یا ابتاه إلی جبرییل ننعاه، یا ابتاه جنه الفردوس مأواه».
یعنی فاطمه علیهاالسلام در مرگ رسول خدا صلیاللهعلیهوآله گریست و چنین گفت: «ای پدر تو چه نزدیکی به پروردگارت، پدرجان! ما خبر مرگت را به جبرییل میدهیم (و به او تسلیت میگوییم)، پدرجان! جای تو در فردوس برین است».
(۲) صحیح بخاری، ج ۲ ص ۱۰۲، باب فی الجنایز، باب قول النبی صلیاللهعلیهوآله یعذب المیت ببعض بکاء اهله علیه.
(۷۲)
—————————————————————————————————————————————————————————–
یعنی من در سه مورد با پروردگارم موافقت کردم (این جمله محترمانه نقل شده و إلاّ باید میگفت: «پروردگارم با من در سه مورد موافقت کرد»).
الف – در مقام ابراهیم ب – درحجاب ج – در اسیران بدر.
در پاورقی صحیح مسلم، در ذیل این قول عمر، آمده است: این از بالاترین مناقب و فضایل عمر است، و خود، (محمد فؤاد عبد الباقی) سه منقبت دیگر بدان میافزاید و آنها عبارتند از موافقت در مورد غیرت زنها و موافقت در مورد نماز بر منافق و تحریم خمر.
ما به خواست خدا درباره این موافقتها یعنی مهمترین فضیلت عمر بحث میکنیم:(۱)
(البته بخاری قول عمر را با این اختلاف نقل میکند که به جای اسیران بدر، اجتماع زنها در غیرت را میآورد).
الف – موافقت در مورد مقام إبراهیم
عمر میگوید: به رسول خدا صلیاللهعلیهوآله گفتم: «لو اتخذنا من مقام ابراهیم مصلی» یعنی کاش ما مقام ابراهیم را مصلی قرار میدادیم. آنگاه آیه نازل شد که:
«وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلّی»(۲).
ای کاش صاحبان صحاح توجه داشتند و روایات خلاف آن را نقل نمیکردند.
«… قدم النبی صلیاللهعلیهوسلم وطاف بالبیت سبعا وصلی خلف المقام رکعتین ثمّ خرج إلی الصفا…»(۳).
یعنی: چون پیامبر صلیاللهعلیهوآله داخل (مسجد الحرام) شد هفت بار طواف (کعبه) نمود و پشت مقام دو رکعت نماز گزارد سپس به طرف صفا رفت….
««عن جابر بن عبد اللّه قال: سمعت رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم حین قدم مکه طاف بالبیت سبعا فقرأ: «واتخذوا من مقام ابراهیم مصلی) فصلی خلف المقام…»(۴).
—————————————————————————————————————————————————————————–
(۱) صحیح مسلم، ج ۴ ص ۱۸۶۵، کتاب فضایل الصحابه، باب ۲، ح ۲۴.
(۲) از آنجا که موافقت ششم همان مسأله شرابخواری عمر است، خوانندگان محترم را به مبحث مربوط به آن ارجاع میدهیم. (۱ – دین عمر، یج – شرابخواری عمر).
(۳) آیه ۱۲۵ از سوره بقره. یعنی مقام ابراهیم را مکان نماز قرار دهید.
الف – صحیح بخاری، ج ۱ ص ۱۱۱، کتاب الصلاه، باب ما جاء فی القبله و… و ج ۶ ص ۲۴، کتاب التفسیر، باب وقالوا اتخذ اللّه ولدا سبحانه.
ب – صحیح مسلم (پاورقی ۱۹۸).
ج – سنن ترمذی، ج ۵ ص ۱۹۰، کتاب تفسیر القرآن، باب ۳، ح ۲۹۵۹ و ۲۹۶۰.
د – سنن ابن ماجه، ج ۱ ص ۳۲۲، کتاب اقامه الصلاه والسنه فیها، باب ۵۶، ح ۱۰۰۹.
تذکر – ترمذی و ابن ماجه به سایر موافقات اشارهای نکردند و فقط مسأله فوق را مشابه همان که در صحیحین آمده به عنوان روایت نوشتند.
(۴) الف – صحیح بخاری، ج ۲ ص ۱۸۹، کتاب الحج، باب من صلی رکعتی الطواف خلف المقام، وص ۱۹۵، باب ما جاء فی السعی بین الصفا والمروه، و ص ۲۰۶، باب من ساق البدن معه.
ب – سنن ابن ماجه، ج ۲ ص ۹۸۶، کتاب المناسک، باب ۳۳ ح ۲۹۵۹.
ج – سنن أبی داود، ج ۲ ص ۱۷۵، کتاب المناسک، باب فی رفع الیدین إذا رأی البیت، ح ۱۸۷۱.
(۵) الف – سنن ترمذی، ج ۵ ص ۱۹۳، کتاب تفسیر القرآن، باب ۳، ح ۲۹۶۷.
ب – سنن ابن ماجه، ج ۲ ص ۱۰۳۳، کتاب المناسک، باب ۸۴، ح ۳۰۷۴.
این حدیث طولانی و بیش از ۵ صفحه میباشد و عبارت متن در صفحه دوم قرار داد.
ج – سنن أبی داود، ج ۲ ص ۱۸۳، کتاب المناسک، باب صفه حجه النبی صلیاللهعلیهوسلم، ح ۱۹۰۵ (در ضمن حدیثی طولانی).
د – سنن نسایی، ج ۵ ص ۲۳۵، به بعد بابهای ۱۴۹ و ۱۶۳ و ۱۶۴ و ۱۷۲ ح ۲۹۳۶ و ۲۹۵۸ و ۲۹۵۹ و ۲۹۶۰ و ۲۹۷۱.
(۷۳)
—————————————————————————————————————————————————————————–
یعنی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بعد از طواف، آیه فوق را قراءت کردند و سپس پشت مقام نماز خواندند.
این دسته روایات نیز به خوبی نشان میدهد که آیه مزبور قبلا نازل شده بود.
تردیدی نیست که قبل از حجه الوداع آن حضرت اعمال حج و عمره به جا آوردند و قطعا -چنانچه از روایات آتی برمیآید- نماز طواف به جا میآوردند و دستور خواندن آن نماز در پشت مقام نازل شده بود، نه آنکه در حجه الوداع عمر پیشنهاد کرده و آیه فوق نازل شده باشد. به این روایات نیز توجه فرمایید:
«قال ابوذر:… فجاء النبی صلیاللهعلیهوسلم فطاف بالبیت وصلی رکعتین خلف المقام…»(۱).
ابو ذر در ابتدای اسلامش در مکه میگوید که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بعد از طواف، پشت مقام نماز خواند. آیا باز هم شکی باقی میماند که موضوع نماز پشت مقام سابقه طولانی دارد؟
«عن جابر انّه قال: لما فرغ رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم من طواف البیت، اتی مقام ابراهیم. فقال عمر: یا رسول اللّه! هذا مقام ابینا ابراهیم الذی قال اللّه: وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلّی»(۲).
یعنی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بعد از طواف نزد مقام آمد. عمر گفت: یا رسول اللّه! این همان مقام پدرمان ابراهیم است که خداوند فرمود: وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلّی».
این روایت به خوبی نشان میدهد که این آیه قبلا نازل شده بود و عمر از آن مطلع بود. جالب است که جاعلان حدیث موافقت خدا با عمر، ناشیانه آیه قرآن را با تغییری جزیی به عمر نسبت میدهند. آیا میتوان باور کرد که او در درجهای از فصاحت بود که بتواند جملهای شبیه قرآن بیاورد؟ کاری که نه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و نه احدی از فصحای عرب قدرت آن را نداشتند.
ب – موافقت در مورد حجاب
افتخار دیگری که برای عمر نقل کردند این است که عمر پیشنهاد حجاب را ارائه داد و سپس آیه حجاب نازل شد:
«… عن عایشه أنّ ازواج النبی صلیاللهعلیهوسلم کن یخرجن باللیل إذا تبرزن إلی المناصع وهو صعید افیح فکان عمر یقول للنبی صلیاللهعلیهوسلم احجب نساءک فلم یکن رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم یفعل. فخرجت سوده بنت زمعه زوج النبی صلیاللهعلیهوسلم لیله من اللیالی عشاء وکانت امرأه طویله فناداها عمر ألا قد عرفناک یا سوده – حرصا علی أن ینزل الحجاب – فانزل اللّه آیه الحجاب»(۳).
عایشه میگوید: همسران پیامبر صلیاللهعلیهوآله شبها برای قضای حاجت به بیابان میرفتند. عمر به پیامبر صلیاللهعلیهوآله میگفت: زنهایت را در حجاب کن ولی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله چنین نمیکرد (گوش به حرف عمر نمیداد!). شبی از شبها سوده دختر
——————————————————————————–
(۱) صحیح مسلم، ج ۴ ص ۱۹۲۳، کتاب فضایل الصحابه، باب ۲۸ (در فضایل ابوذر)، ح ۱۳۲.
(۲) سنن ابن ماجه، ج ۱ ص ۳۲۲، کتاب اقامه الصلاه والسنه فیها، باب ۵۶ (باب القبله)، ح ۱۰۰۸.
(۳) الف – صحیح بخاری، ج ۱ ص ۴۹، کتاب الوضوء، باب خروج النساء إلی البراز، و مشابه آن در ج ۸ ص ۶۶، کتاب الاستیذان، باب آیه الحجاب.
ب – صحیح مسلم، ج ۴ ص ۱۷۰۹، کتاب السلام، باب ۷، ح ۱۸.
(۷۴)
—————————————————————————————————————————————————————————–
زمعه، همسر پیامبر صلیاللهعلیهوآله که زنی بلند قد بود بیرون رفت. عمر فریاد زد: ای سوده ترا شناختیم – به جهت حرصی که برای نزول آیه حجاب داشت (این کار را کرد). آنگاه آیه حجاب نازل شد.
ما از برادران و خواهران منصف و با غیرت اهل سنت تقاضا داریم یکبار دیگر روایت فوق را که در صحیحترین کتابهای روایی آنان آمده با دقت بخوانند و خود قضاوت کنند که آیا عملی که عمر انجام داد -با هر قصد و نیتی که باشد- کار صحیحی بوده است؟«… عن انس قال: قال عمر: قلت یا رسول اللّه! یدخل علیک البر والفاجر، فلو امرت امهات المؤمنین بالحجاب. فانزل اللّه آیه الحجاب»(۱).
انس میگوید: عمر گفت: گفتم یا رسول اللّه! انسانهای نیک و بد بر تو وارد میشوند کاش همسرانت را دستور به حجاب میدادی. پس خداوند آیه حجاب را نازل کرد.
برای ما معلوم نشد که آیه حجاب با پیشنهاد عمر نازل شد و یا در جریان سوده و برخورد نامناسب عمر با او؟ بهتر است به روایتی دیگر نظری بیفکنیم تا قضیه بر ما روشنتر شود:
«… عن عایشه: خرجت سوده بعدما ضرب الحجاب لحاجتها وکانت امرأه جسیمه لا تخفی علی من یعرفها فرآها عمر بن الخطاب فقال: یا سوده اما واللّه ما تخفین علینا فانظری کیف تخرجین قالت: فانکفأت راجعه ورسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم فی بیتی وانه لیتعشی وفی یده عرق فدخلت فقالت یا رسول اللّه! انی خرجت لبعض حاجتی فقال لی عمر کذا وکذا. قالت: فاوحی اللّه الیه ثمّ رفع عنه وأن العرق فی یده ما وضعه. فقال انّه قد أذن لکن أن تخرجن لحاجتکن»(۲).
عایشه میگوید: بعد از نزول آیه حجاب، سوده ـ که زنی چاق بود (و البته در بعض روایات او را زنی بلند قد معرفی کردند نه چاق) و بر کسی که او را میشناخت مخفی نبود ـ جهت حاجت خویش بیرون رفت. عمر او را دید و گفت: ای سوده به خدا قسم بر ما پوشیده نیستی بنگر که چگونه خارج میشوی. او برگشت و شکایت نزد رسول خدا صلیاللهعلیهوآله – که در بیت من بود – آورد. حضرت فرمود: که برای خروج جهت حاجاتتان مجازید.
معلوم نیست که جریان سوده و برخورد نامناسب عمر با او یکبار واقع شد یا دو بار،اگر یکبار بود که دو دسته روایات با هم در تعارض آشکارند زیرا دسته اول میگوید که عمر این کار را به جهت حرصی که بر نزول حجاب داشت انجام داد و دسته دوم میگوید که خروج سوده بعد از نزول آیه حجاب بود و قطعا یکی از دو دسته روایات دروغ است؛ و اگر دو واقعه بود که اولی به خاطر نزول حجاب و دومی بعد از آن واقع شد که باید گفت: آقای عمر! اگر ما عمل اولت را بتوانیم توجیه کنیم که به خاطر حرصت جهت نزول آیه حجاب بود چرا بار دیگر با سوده آن برخورد را کردی که شکایت ترا نزد پیامبر صلیاللهعلیهوآله ببرد؟
حال چه این و چه آن، اگر زنی جهت قضای حاجت به بیرون از شهر برود (که این مطلب از کلمه «صعیدا فیح»
—————————————————————————————————————————————————————————–
(۱) صحیح بخاری، ج ۶ ص ۱۴۸، تفسیر سوره احزاب.
(۲) الف – صحیح بخاری، ج ۶ ص ۱۵۰، تفسیر سوره احزاب و با حذف جمله «بعد ما ضرب علیها الحجاب» ج ۷ ص ۴۹، کتاب النکاح، باب خروج النساء لحوایجهن.
ب – صحیح مسلم، ج ۴ ص ۱۷۰۹، کتاب السلام، باب ۷، ح ۱۷.
(۷۵)
—————————————————————————————————————————————————————————–
برمیآید که به معنای فضای باز است چه آنکه در شهر فضای باز وسیع وجود نداشت) -آن زن هر که باشد- چرا باید مردی که با او محرم نیست چنان خطابی به او بکند؟ آیا این از ادب و اخلاق اسلامی است؟ اینان که میگویند عمر همیشه با پیامبر صلیاللهعلیهوآله بود، آیا اخلاق رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در او تأثیر نکرد؟ آیا این عمل عمر برای او افتخاری است که آن را در صحیحین نقل کردند؟ آیا خداوند تحت تأثیر رفتار غیر صحیح یک مسلمان قرار گرفته و حکمی را تشریع میکند؟ آیا واقعا چنین است و ما این دسته روایات را بپذیریم یا آنچه را که هم صحیحین و هم ترمذی ونسایی آن را نقل نمودهاند:
«… قال انس بن مالک: انا اعلم الناس بهذه الایه آیه الحجاب لما اهدیت زینب إلی رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم کانت معه فی البیت صنع طعاما، ودعا القوم فقعدوا یتحدثون، فجعل النبی صلیاللهعلیهوسلم یخرج ثمّ یرجع وهم قعود یتحدثون، فانزل اللّه تعالی: یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلاَّ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ إِلی طَعامٍ غَیْرَ ناظِرینَ إِناهُ» إلی قوله «مِنْ وَراءِ حِجابٍ» فضرب الحجاب وقام القوم»(۱).
خلاصه ترجمه: انس میگوید من داناترین مردم به آیه حجاب میباشم در شبی که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله با زینب ازدواج کرد غذایی درست کرد مردم پس از خوردن غذا نشسته و صحبت میکردند خداوند آیه حجاب را نازل کرد (آیه ۵۳ از سوره احزاب). آیا باز هم تردیدی باقی میماند که نزول آیه حجاب ربطی به پیشنهاد عمر و یا عمل غیر صحیح او ندارد؟
آیا بهتر نیست برای آنکه فضیلتی برای عمر درست کنند او را مردی معرفی نکنند که به زنی اجنبی -آن هم همسر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله – که در تاریکی شب برای قضای حاجت به بیرون رفته بود، آن کلمات را گفت: که شکایت نزد رسول خدا صلیاللهعلیهوآله برد؟ آیا اینگونه روایات که در صحیحین آمده به جای دفاع و یا مدحی از خلیفه ثانی، توهین به او نمیباشد؟ آیا بهتر نیست یا اینگونه روایات را حذف کنند و یا نام «صحیح» را از ابتدای دو کتاب فوق بردارند تا کسی نتواند به عمر جسارتی بکند؟ گر چه روایاتی از این قبیل آنقدر زیاد است که حذف همه آنها تقریبا غیر ممکن است!
ج – اسرای بدر
سومین مورد از موافقات عمر مربوط به اسیران بدر است. ما که هر چه صحاح سته را زیر و رو کردیم در مورد این فضیلت بزرگ -بلکه مهمترین فضیلت- چیزی نیافتیم که عمر درباره اسرای بدر پیشنهادی کرده باشد و خداوند به
—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) این روایت را با عبارات مختلف، بخاری ۹ بار و مسلم ۵ بار تکرار کردند:
الف – صحیح بخاری، ج ۶ ص ۵۰ – ۱۴۸، تفسیر سوره احزاب، و ج ۷ ص ۳۰، کتاب النکاح، باب ما یقول الرجل إذا أتی اهله، و ص ۱۰۸، آخر کتاب الاطعمه، و ج ۸ ص ۶۵، کتاب الاستیذان، باب آیه الحجاب، و ج ۹ ص ۱۵۲، کتاب التوحید، باب وکان عرشه علی الماء.
ب – صحیح مسلم، ج ۲ ص ۵۲ – ۱۰۴۶، کتاب النکاح، بابهای ۱۴ و ۱۵، ح ۹۵ – ۸۷.
توضیح آنکه باب ۱۵ فقط در مورد ازدواج زینب و اکثر روایات آن مربوط به نزول آیه حجاب است.
ج – سنن ترمذی، ج ۵ ص ۳۳۳، کتاب تفسیر القرآن، باب ۳۴ (ومن سوره الاحزاب)، ح ۳۲۱۸ و ۳۲۱۹. توضیح آنکه در حدیث اول داستان مزبور را بسیار طولانی نقل کرده و در هیچکدام از دو روایت نام زینب را نمیآورد.
د – سنن نسایی، ج ۶ ص ۷۹، کتاب النکاح، باب ۲۶، ح ۳۲۴۹ (بسیار خلاصه).
توضیح آنکه روایت متن یکی از ۹ روایت صحیح بخاری میباشد.
(۷۶)
—————————————————————————————————————————————————————————–
موافقت او آیهای نازل کرده باشد. فقط بعض از مفسرین میگویند که آیات ۶۷ و ۶۸ از سوره انفال به موافقت قول عمر نازل شده است. در حالی که این دو آیه نسبت به آنچه که از عمرنقل شده بسیار بیگانه است، چه آنکه اینان میگویند عمر پیشنهاد کرد تا اسرای بدر را بکشند و آیه میگوید شما نباید اسیر میگرفتید نه اینکه وقتی اسیر گرفتید آنها را بکشید. حال ناچاریم جهت روشن شدن اذهان خوانندگانی که از جریان مذکور اطلاع ندارند آیات مربوطه را نوشته و درباره آن اندکی بحث کنیم:
«مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَکُونَ لَهُوآ أَسْرَی حَتَّی یُثْخِنَ فِی الأَْرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیَا وَاللَّهُ یُرِیدُ الاْءَخِرَهَ وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ * لَّوْلاَ کِتَـبٌ مِّنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فِیمَآ أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ »(۱)
ترجمه: هیچ پیامبری حق ندارد که (در جنگها) اسیر بگیرد مگر آنکه (دشمن را که قصد کشتن او و مؤمنین را دارد) کشتار کند. شما (با گرفتن اسیر و پولی به عنوان فدیه در ازای آزادی آنها از دشمنان گرفتن) دنیا را میجویید و خدا (برایتان) آخرت میخواهد و خدا عزیز و حکیم است. اگر نبود آنچه که از کتاب گذشت (که عذاب عمومی در این امت نخواهد بود) به خاطر این اسیر گرفتن عذابی بزرگ شما را فرا میگرفت.
شاید مراد آیه که میفرماید: «لولا کتاب من اللّه سبق» اشاره به آیه ۳۳ از همین سوره باشد که فرموده: تا تو (ای پیامبر!) در میان اینان هستی خداوند عذابشان نمیکند….
میگویند که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله با اصحاب درباره اسیران بدر مشورت کرد. عمر گفت: آنها را بکش. ابو بکر گفت: آنها را آزاد کن(۲).
روایت فوق از ابن عمراست. در دنباله آن میگوید که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله آنها را آزاد کرد (البته با فدیه) بعد از آن آیه مذکور نازل شد و چون پیامبر صلیاللهعلیهوآله عمر را دید گفت: «کاد أن یصیبنا فی خلافک بلاء» یعنی نزدیک بود که به خاطر مخالفت با تو بلایی بر ما نازل شود.
اگر واقعا این آیه به موافقت قول عمر نازل شد و پیشنهاد او نیز دایر بر قتل اسیران بود چرا رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به موافقت قول عمر و آیهای که نازل شد آنان را نکشت؟ آیا اهل سنت میگویند که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله با دستور خدا مخالفت کرد؟ اگر بگویند که آیه فوق بعد از آن نازل شد که اسرا آزاد شده بودند، آیا میتوان پذیرفت که خداوند دستوری در مورد خاصی نازل کند که دیگر محلی برای اجرای آن باقی نمانده باشد؟
حقیقت این است که اینان میخواهند فضیلت تراشی کنند و إلاّ آیات قرآن از آنچه که بافتند بیگانه است بلکه اصحابی که به تعبیر قرآن دنبال منافع دنیایی بودند سعی کردند که اسیر بگیرند تا به ازای آزادی آنها به متاع دنیا برسند ولذا میبینیم علی علیهالسلام -که به اقرار بعض از دانشمندان اهل سنت، نزدیک به نصف از کشته شدگان بدر به دست مبارک آن حضرت به قتل رسیدند- حتی یک اسیر هم نگرفت.
از همه اینها گذشته از جمله اسرای بدر -که باید به دستور و پیشنهاد عمر کشته میشدند- عباس، عموی گرامی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله بوده است. احمد در مسند خویش از ابو رافع -غلام عباس- نقل میکند که او قبلا اسلام آورده بود
—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) الانفال / ۶۷ و ۶۸.
(۲) مستدرک حاکم، ج ۲ ص ۳۵۹، کتاب التفسیر، شماره ۳۸۷، مسلسل ۳۲۷۰.
(۷۷)
—————————————————————————————————————————————————————————–
ولکن از ترس قومش آن را پنهان میکرد(۱).
همین عباس بود که در زمان عمر وقتی مردم به قحطی دچار شدند عمر او را واسطه بین خود و خدا قرار داد و طلب باران کرد و مردم از قحطی نجات یافتند(۲).
رسول خدا صلیاللهعلیهوآله درباره او فرمود: هر که عمویم را بیازارد مرا آزرده است(۳).
ترمذی در حدیثی دیگر که بعد از آن ذکر میکند مینویسد که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود: عباس از من است و من از او.
با توجّه به آنچه که گذشت معلوم شد که:
أوّلاً – خداوند به خاطر وجود پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله عذاب را از امت برداشته است.
ثانیا – اگر قرار باشد عذابی نازل شود به خاطر مخالفت مردم از دستورات خدا و رسولش میباشد نه به خاطر مخالفت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله از پیشنهاد یکی از پیروانش! و این مطلب به خوبی از آیات قرآن فهمیده میشود.
ثالثا – آیات سوره انفال از اسیر گرفتن نهی میکند نه به کشتن اسیر دستور میدهد.
رابعا – دستور عمر به قتل اسیران اگر اجرا میشد لازم بود عموی گرامی پیامبر صلیاللهعلیهوآله نیز -که حضرتش از او تعریف کرده و ایذاء او را ایذاء به خود دانسته است- به قتل میرسید، با آنکه مطابق حدیث مسند، او قبلا اسلام آورده بود.
د – نماز بر جنازه منافق
صاحبان صحاح -غیر از ابو داود- درباره نماز پیامبر صلیاللهعلیهوآله بر جنازه منافق، روایاتی نقل کردند. در میان آنها مسلم یکی از دو روایت را در باب فضایل عمر آورده است و این میرساند که یکی از فضایل عمر این بود که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را از نماز بر منافق نهی کرده و سپس مینویسد که قرآن هم بعد از آن به آنچه که عمر گفت: موافقت کرده است. لذا ما روایت مسلم را نقل کرده و متعرض اختلاف آن با بخاری خواهیم شد و در بررسی آن متوجه خواهیم شد که اصل مسأله بدینصورت که اینان متعرض شدند -با توجه به تضادی که در روایات است- نمیتواند صحیح باشد.
«عن ابن عمر قال: لما توفی عبد اللّه بن أبی -ابن سلول- جاء ابنه عبد اللّه بن عبد اللّه إلی رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم فسأله أن یعطیه قمیصه أن یکفن فیه أباه. فأعطاه. ثمّ سأله أن یصلی علیه. فقام رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم لیصلی علیه. فقام عمر فأخذ بثوب رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم فقال یا رسول اللّه! أتصلی علیه وقد نهاک اللّه أن تصلی علیه؟ فقال رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم انما خیرنی اللّه فقال: «اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّهً» (سوره توبه آیه ۸۰) وسأزید علی سبعین. قال: انّه منافق.
فصلی علیه رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم وانزل اللّه عز و جل: «وَلا تُصَلِّ عَلی اَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ اَبَدا وَلا تَقُمْ عَلی قَبْرِهِ»(۴).
—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) ج ۹ مسند احمد، ص ۲۲۹، شماره ۲۳۹۲۵.
«… وکان العباس قد اسلم ولکنه کان یهاب قومه وکان یکتم اسلامه…».
(۲) صحیح بخاری، ج ۲ ص ۳۴، باب الاستسقاء، باب سؤال الناس الامام الاستسقاء إذا قحطوا، و ج ۵ ص ۲۵، باب فضایل اصحاب النبی صلیاللهعلیهوسلم، ذکر العباس بن عبد المطلب.
«… اللهم انا کنا نتوسل الیک بنبینا فتسقینا وانّا نتوسل الیک بعم نبینا فاسقنا قال: فیسقون». (متن دعای عمر از بخاری).
(۳) سنن ترمذی، ج ۵ ص ۶۱۰، کتاب المناقب، باب ۲۹، ح ۳۷۵۸.
«… من آذی عمی فقد آذانی فانما عم الرجل صنو أبیه».
(۴) الف – صحیح بخاری، ج ۲ ص ۹۶، باب الجنایز، باب الکفن فی القمیص الذی…، و ج ۶ ص ۸۵، تفسیر سوره توبه، و ج ۷ ص ۱۸۵، کتاب اللباس، باب لبس القمیص و….
ب – صحیح مسلم، ج ۴ ص ۱۸۶۵، کتاب فضایل الصحابه، باب ۲ ح ۲۵، و ص ۲۱۴۱، ابتدای کتاب صفات المنافقین واحکامهم ح ۳.
ج – سنن ترمذی، ج ۵ ص ۲۶۱، کتاب تفسیر القرآن، ومن سوره التوبه، ح ۳۰۹۸.
د – سنن ابن ماجه، ج ۱ ص ۴۸۷، کتاب الجنایز، باب ۳۱ ح ۱۵۲۳، (به طور خلاصه).
ه ـ سنن نسایی، ج ۴ ص ۳۸، کتاب الجنایز، باب ۴۰، ح ۱۸۹۶.
توضیح آنکه روایات فوق تماما از عبد اللّه بن عمر بوده که با مختصر تفاوتی در کتابهای فوق الذکر آمده است و روایات معارض با آنها را به زودی متذکر خواهیم شد.
(۷۸)
—————————————————————————————————————————————————————————–
(سوره توبه آیه ۸۴).
ترجمه: «پسر عمر، عبد اللّه میگوید: چون عبد اللّه بن أُبَی (سر دسته منافقین) پسر سلول (ابی نام پدر عبد اللّه و سلول نام مادرش بود) مرد، پسرش عبد اللّه (نام پسر عبد اللّه نیز عبد اللّه بود) نزد رسول خدا صلیاللهعلیهوآله آمد و از حضرتش خواست که پیراهن خود را بدهد تا پدرش را در آن کفن کند. حضرت به او داد. سپس تقاضا کرد که بر او نماز بخواند. حضرت جهت نماز بر او حاضر شد. عمر برخاست و لباس رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را گرفت (و در بعض روایات آن را کشید) و گفت: یا رسول اللّه! آیا بر او نماز میخوانی در حالیکه خداوند ترا از نماز خواندن بر او نهی کرده است؟ رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود: خداوند مرا مخیر کرده است و فرمود: چه برای آنها(منافقین) طلب آمرزش بکنی چه نکنی، اگر برای آنها ۷۰ بار هم استغفار کنی. (دنباله آیه چنین است: «فَلَنْ یَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ…» یعنی هرگز خداوند آنان را نمیآمرزد) و من بر آن میافزایم (یعنی بیش از ۷۰ بار استغفار میکنم). (عمر) گفت: او منافق است. (سرانجام) رسول خدا صلیاللهعلیهوآله (حرف عمر را گوش نکرد! و) بر او نماز خواند و (بعد از آن) خداوند (این آیه را) نازل کرد: «بر هیچیک از آنها (منافقین) بعد از مرگشان نماز نخوان و بر قبر او نیز نایست».
توجه به نکات زیر لازم به نظر میرسد تا در برسی روایات معارض با آن بهتر بتوانیم نتیجهگیری کنیم و نیز برای فهم همین روایت و اشکالات وارد بر آن لازم است دقت بیشتری نماییم:
۱ – رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به تقاضای پسر ابن أبی پیراهن خود را به او داد و قطعا او نیز پدرش را در آن پیراهن کفن کرد.
۲ – این عمل قبل از آن انجام شد که عبد اللّه بن أبی را دفن کنند.
۳ – عمر به پیامبر صلیاللهعلیهوآله میگوید: آیا خدا ترا از نماز بر او نهی نکرده است؟ معنای آن این است که خداوند قبلا آیه نهی از نماز بر منافق را نازل کرده بود ولی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بر خلاف نهی خداوند بر جنازه منافقی -آن هم سردسته منافقین- نماز خواند.
۴ – آیه نهی بعد از نماز خواندن نازل شد که همین جا تضادی آشکار بین صدر و ذیل روایت مشاهده میشود که بعض از شارحین نیز بدان توجه نمودند.
۵ – رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود: خداوند مرا مخیر کرد بین استغفار کردن و نکردن که راستی باید گفت: جاعل حدیث آنقدر نفهمیده است که آیه مورد استشهاد، هرگز تخییر را نمیرساند بلکه میگوید: چه برای آنها استغفار کنی و چه نکنی خداوند آنها را نمیآمرزد. بنابراین مسألهای به نام مخیر بودن پیامبر صلیاللهعلیهوآله برای استغفار و عدم آن مطرح نبوده است.
(۷۹)
—————————————————————————————————————————————————————————–
۶ – پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمود: من بر ۷۰ میافزایم در حالی که همه میدانیم که عدد هفتاد در اصطلاح عرب برای کثرت است. یعنی هر مقدار هم برایشان استغفار کنی سودی ندارد. دلیل آن هم دنباله آیه است که با کلمه «لن» که نفی ابد میکند، خداوند فرموده است تا ابد و به قول ما «هرگز» خدا آنها را نمیآمرزد. نه اینکه مثلا ۷۱ بار استغفار کنی خدا میبخشد! و این واضحتر از آن است که بخواهیم بیشتر توضیح دهیم.
حال نوبت آن رسیده است که به روایات دیگر همین جریان سری بزنیم:
«عن جابر قال: أتی النبی صلیاللهعلیهوسلم عبد اللّه بن أبی بعد ما دفن فأخرجه فنفث فیه من ریقه والبسه قمیصه»(۱).
یعنی: جابر میگوید: چون عبد اللّه بن أبی دفن شد رسول خدا صلیاللهعلیهوآله سر قبرش آمده و او را از قبر بیرون آورد و از آب دهانش بر او پاشید و لباسش را بر او پوشانید.
به نکاتی که در این روایت دیده میشود که در تعارضی آشکار با روایت قبل است دقت کنیم:
۱ – پسر عبد اللّه از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله تقاضا نکرد که لباسش را کفن پدرش قرار دهد بلکه پیامبر صلیاللهعلیهوآله خود این کار را انجام داد:
۲ – پوشیدن لباس قبل از دفن نبود بلکه بعد از آنکه او را دفن کردند از قبر بیرون آورده شد.
۳ – از آنجا که یکی از واجبات، خواندن نماز بر جنازه میت است قطعا کسی غیر از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بر او نماز خواند. چه آنکه اگر حضرت خود بر جنازه حاضر میشد بعد از دفن یادش نمیآمد که لباسش را بر او بپوشاند بلکه همان وقت اینکار را میکرد.
۴ – آیا اهل سنت میپذیرند که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به خاطر اینکه لباسش را بر او بپوشاند نبش قبر کرده؟ در حالیکه همه فرق اسلامی -از شیعه و سنی- نبش قبر را حرام میدانند.
۵ – نتیجه آنکه یا باید روایت ابن عمر را پذیرفت و حدیث جابر را مردود دانست و یا باید گفت: که جابر درست گفته و ابن عمر بر خطا بوده است. در حالیکه هر دو دسته روایت در صحاح، (مخصوصا صحیح بخاری) موجود است!
حال ببینیم عمر خود این جریان را چگونه تعریف میکند:
«… عن عمر انّه قال: لما مات عبد اللّه بن أبی ابن سلول دعی له رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم لیصلی علیه فلما قام رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم وثبت الیه فقلت: یا رسول اللّه! أ تصلی علی ابن أبی وقد قال: یوم کذا و کذا، کذا وکذا – اعدّد علیه قوله. فتبسم رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم وقال: أخر عنی یا عمر. فلما اکثرت علیه قال: انی خیرت فاخترت لو اعلم انی إن زدت علی السبعین فغفر له لزدت علیها. قال: فصلی علیه رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم ثمّ انصرف. فلم یمکث إلاّ یسیرا حتی نزلت الآیتان من براءه: «وَلا تُصَلِّ عَلی اَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ اَبَدا» إلی «وَهُمْ فاسِقُونَ» قال: فعجبت بعد من جرأتی علی رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم یومیذ…»(۲).
—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) الف – صحیح بخاری، ج ۲ ص ۹۷، (باب الکفن فی القمیص که در پاورقی قبل گفته شد)، وص ۱۱۶، باب هل یخرج المیت من القبر واللحد لعله، و ج ۷ ص ۱۸۵، کتاب اللباس، باب لبس القمیص و….
ب – سنن نسایی، ج ۴ ص ۳۹ و ۸۶، کتاب الجنایز، باب ۴۰ و ۹۲، ح ۱۸۹۷ و ۲۰۱۵ و ۲۰۱۶.
(۲) الف – صحیح بخاری، ج ۲ ص ۱۲۱، باب ما یکره من الصلاه علی المنافقین، (از ابواب الجنایز)، و ج ۶ ص ۸۵، تفسیر سوره توبه.
ب – سنن ترمذی، ج ۵ ص ۲۶۰، تفسیر سوره توبه، ح ۳۰۹۷.
ج – سنن نسایی، ج ۴ ص ۶۹، کتاب الجنایز، باب ۶۹، ح ۱۹۶۲.
(۸۰)
—————————————————————————————————————————————————————————–
ترجمه: «عمر میگوید: چون عبد اللّه بن أبی مرد از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله خواسته شد که بر او نماز بخواند. چون حضرتش به نماز ایستاد من به سویش پریدم و گفتم: یا رسول اللّه! آیا بر پسر أبی نماز میخوانی در حالی که او در فلان روز و فلان روز، فلان حرف و فلان حرف را زد -حرفهای او را شمردم- حضرت تبسمی کرد و گفت: از من دور شو ای عمر -من چون زیاد پافشاری کردم گفت: من مخیر شدم (که استغفار بکنم یا نکنم) و (استغفار کردن را) اختیار کردم و اگر بدانم که اگر بر ۷۰ بیفزایم آمرزیده میشود بر آن میافزایم. (سرانجام) نماز خواند و از او جدا شد. فاصلهای نشد که دو آیه سوره توبه نازل شد: «اگر یکی از منافقین مرد بر او نماز نخوان… تا آخر آیه. عمر گفت: بعدا من از جرأتم بر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله تعجب کردم».
نکاتی که در این روایت قابل توجه است از این قرار است:
۱ – رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به عمر دستور میدهد که از من دور شو و او به جای اطاعت کردن، بر حرفهای قبلی خود پافشاری میکند.
۲ – رسول خدا صلیاللهعلیهوآله میگوید: من مخیر شدم که… و چنانچه گذشت آیه فوق هرگز تخییر را نمیرساند.
۳ – عدد ۷۰ در آیه -چنانچه گذشت- برای کثرت است نه آنکه اگر زیادتر شود باعث آمرزش خواهد بود.
۴ – عمر میگوید من از جرأتم بر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله تعجب کردم. تعجب ما این است که چرا از جرأتش بر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در موارد دیگر -که مهمترین آنها جریان توهین او به حضرتش و نسبت هذیان دادن به آن بزرگوار بود- تعجب نکرد؟ آیا اهل سنت هم از اینگونه جرأتها تعجب میکنند؟
ما از عموم خوانندگان از اهل سنت تقاضا داریم یکبار دیگر روایات این مبحث را بخوانند و به ما بنویسند که جریان چه بوده است، تا شاید ما هم به صحت روایات صحیحین ایمان بیاوریم!
ه – موافقت دیگر عمر در مورد تحریم خمر است ولی ما که نفهمیدیم کدام آیه به موافقت عمر نازل شد!
او که تا نزول آیه ۹۱ از سوره مایده یعنی لااقل تا سال هشتم هجری -به اقرار صاحبان صحاح، چنانچه بحثش گذشت – شراب میخورد! آیا او قبلا شراب را بر خود حرام کرده و از پیامبر صلیاللهعلیهوآله میخواست که آن را حرام کند که آیه تحریم به موافقت قول او نازل شده باشد؟ «ما لکم کیف تحکمون!؟»
و – موافقت در مورد غیرت زنها
میگویند زنهای پیامبر صلیاللهعلیهوآله، رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را آزردند عمر به آنها خطاب کرد که اگر پیامبر صلیاللهعلیهوآله شما را طلاق دهد خداوند بهتر از شما را همسر او میگرداند.
بخاری در صحیح خود از قول عمر مینویسد که گفت: من در ۳ مورد با پروردگارم موافقت کردم که دو مورد آن – یعنی در مقام ابراهیم و حجاب – تفصیلا شرح داده شد و مورد سوم را چنین بیان میکند:
«… واجتمع نساء النبی صلیاللهعلیهوسلم فی الغیره علیه فقلت لهن عسی ربه إن طلقکن أن یبدله ازواجا خیرا منکن فنزلت
(۸۱)
—————————————————————————————————————————————————————————–
هذه الآیه»(۱).
ترجمه: «… زنان پیامبر صلیاللهعلیهوآله در غیرت علیه او اجتماع کردند من گفتم: امید است که پروردگارش -بعد از آنکه پیامبر صلیاللهعلیهوآله شما را طلاق داد- بهتر از شما را همسرانش بگرداند. همین آیه (یعنی آیه ۵ از سوره تحریم، البته با همین عبارت و با اختلافی جزیی) نازل شد».
در یکی از دو روایت بخاری آمده است که بعض زنها به او اعتراض کردند که مگر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نیست که زنهایش را موعظه کند که تو آمدی و آنها را اندرز میدهی؟
این روایت اگر صحیح باشد باید مسأله مقام ابراهیم و حجاب نیز صحیح باشد و چون آن دو -چنانچه شرح آن گذشت- درست نیست پس این یک نیز دروغ است.
ممکن است گفته شود که اگر صدر روایت درست نبود چرا ذیل آن غلط باشد؟
گوییم: صدر آن میگوید من در ۳ مورد با پروردگارم موافقت کردم و اگر این درست نباشد و ذیل آن درست باشد روایت فقط میگوید که زنهای پیامبر صلیاللهعلیهوآله علیه او توطئه کردند و من به آنها چنان خطابی کردم و بعض از آنها به من اعتراض کردند. بعدها خداوند همان را فرمود که من گفته بودم و این نشان از مخالفت همسران پیامبر صلیاللهعلیهوآله با آن حضرت و قهر کردن او از آنها، آن هم به مدت یک ماه، و مطلع نبودن عمر در این مدت از محل حضرتش دارد. ممکن است بپذیریم که عمر به آنها و یا لااقل به دخترش اعتراضاتی کرده باشد اما از آنجا که قولی که از عمر نقل شده تقریبا همان است که قرآن میگوید، نمیتوان پذیرفت که درجه فصاحت عمر تقریبا در ردیف قرآن بود! و بحث آن نیز در مسأله مقام ابراهیم گذشت.
آنچه که باید درباره آن بیشتر صحبت شود موضوع ایذاء همسران پیامبر صلیاللهعلیهوآله است که به خواست خدا در نوشتاری جداگانه تفصیلا به این موضوع خواهیم پرداخت و از همین صحاح نشان خواهیم داد که آزار دهنده پیامبر صلیاللهعلیهوآله عایشه و حفصه بودند. منتظر باشید.
۵ – عزت مسلمانان به اسلام عمر
ترمذی در سنن خویش دو روایت به یک مضمون نقل میکند که خود یکی از آنها را حسن و صحیح میداند. این روایت چنین است:
«عن ابن عمر أنّ رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم قال: اللهم اعز الاسلام باحب هذین الرجلین الیک بابی جهل او بعمر بن الخطاب قال: و کان احبهما الیه عمر»(۲).
ترجمه: ابن عمر میگوید که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله گفت: خدایا اسلام را به وسیله هر کدام از این دو نفر که نزد تو محبوب ترند عزیز کن: به وسیله ابو جهل یا عمر بن الخطاب. (در ادامه) گفت: محبوبترین آن دو عمر بود.
حاکم نیشابوری نیز در مستدرک غیر از ابن عمر از دیگران هم نقل میکند که از جمله آنها ابن عباس است که ابن
—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) ج ۱ ص ۱۱۱، کتاب الصلاه، باب ما جاء فی القبله، و ج ۶ ص ۲۴، تفسیر سوره بقره.
(۲) ج ۵ سنن، ص ۵۷۶، کتاب المناقب، باب ۱۸، ح ۳۶۸۱.
(۸۲)
—————————————————————————————————————————————————————————–
عمر از او روایت میکند.
در بررسی این روایت چند نکته قابل دقت است:
اول – ابن عمر به اقرار خودش در غزوه خندق (سال پنجم هجرت) ۱۵ ساله بود(۱). بنابراین او در هنگام هجرت – که ۱۳ سال پس از مبعوث شدن پیامبر صلیاللهعلیهوآله بوده است- ده ساله بود، و با توجه به اینکه عمر در سال ششم هجری اسلام آورد، سن ابن عمر در آن زمان ۳ سال بود. حال از خوانندگان محترم تقاضا میکنم خود قضاوت کنند آیا روایتی به این مهمی را میتوان از کودکی سه ساله پذیرفت؟
جالبتر از این، روایت حاکم نیشابوری است که ابن عمر این روایت را از ابن عباس نقل میکند و ابن عباس هنگام وفات پیامبر صلیاللهعلیهوآله ۱۰ ساله بود(۲). بنابراین او در هنگام صدور روایت، هنوز به دنیا نیامده بود!
حاکم، روایت دیگری به همین مضمون از عایشه نیز نقل میکند که او در آن زمان یکسال داشت(۳)!
دوم – حاکم در مستدرک مینویسد: «… فلما اسلم حمزه علمت قریش أنّ رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم قد عزّ وامتنع وأن حمزه سیمنعه فکفوا عن بعض ما کانوا یتناولونه وینالون منه…»(۴).
ترجمه:… و چون حمزه اسلام آورد قریش دانست که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله تحقیقا عزیز گشته و حمزه مانع میشود (که او را بیازارند) و لذا دست از بعض آزارها برداشتند.
توجه داشته باشید که حمزه قبل از عمر اسلام آورده بود.(۵)
ممکن است گفته شود که هم حمزه با اسلامش پیامبر صلیاللهعلیهوآله را حمایت کرد و هم عمر. بنابراین روایت فوق با دعای پیامبر صلیاللهعلیهوآله منافاتی ندارد.
در جواب گوییم که روایت ابن عمر و ابن عباس و عایشه که هم ترمذی و هم حاکم و هم ذهبی آنها را صحیح دانستهاند (البته ترمذی فقط روایت ابن عمر را حسن و صحیح میداند و از ابن عباس و عایشه چیزی نقل نکرده است) از نظر سند قابل قبول نیست چه آنکه عایشه در آن زمان یک ساله و ابن عمر سه ساله بود و ابن عباس نیز ۷ سال بعد به دنیا آمد.
سوم – اسلام عمر چه عزتی برای اسلام به ارمغان آورد؟ او که خود بعد از اسلامش از ترس آزار قریش در پناه یکی از دشمنان سرسخت مسلمانان قرار گرفت. به این روایت توجه فرمایید:
«عن عبد اللّه بن عمر قال: بینما هو فی الدار خایفا إذا جاءه العاص بن وایل… فقال له: ما بالک قال: زعم قومک انهم سیقتلونی إن اسلمت. قال: لا سبیل الیک بعد أن قالها اَمِنْتُ. فخرج العاص فلقی الناس قد سال بهم الوادی فقال أین تریدون فقالوا نرید هذا ابن الخطاب الذی صبا قال: لا سبیل الیه. فکر الناس»(۶).
—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) صحیح بخاری، ج ۳ ص ۲۳۲، کتاب الشهادات، باب بلوغ الصبیان و شهادتهم…..
(۲) صحیح بخاری، ج ۶ ص ۲۳۸، باب فضل القرآن علی سایر الکلام (بعد از اتمام تفسیر)، باب تعلیم الصبیان القرآن: «… وقال ابن عباس: توفی رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم وأنا ابن عشر سنین…».
(۳) مستدرک ج ۳ ص ۸۹، کتاب معرفه الصحابه، شماره ۸۱ و ۸۲ و ۸۳. ذهبی در تلخیص هر سه روایت را صحیح میداند و درباره روایت چهارم که از ابن مسعود نقل شده سکوت میکند کما اینکه حاکم نیز نگفته است که این روایت صحیح است.
(۴) ج ۳ ص ۲۱۳، ذکر اسلام حمزه بن عبد المطلب، شماره مسلسل حدیث ۴۸۷۸.
(۵) الرّیاض النّضره، ج ۲، ص ۲۷۹، الفصل الرابع، فی اسلامه.
(۸۳)
—————————————————————————————————————————————————————————–
ترجمه: عبد اللّه بن عمر میگوید: عمر ترسان در خانه بود که عاص بن وایل آمد. به او گفت: تو را چه میشود؟ گفت: قوم تو میگویند که اگر اسلام آوردم مرا میکشند. گفت: بعد از آنکه من تو را امان دادم کسی با تو کاری ندارد. عاص خارج شد مردم را دید که به سویی میروند گفت: کجا میروید؟ گفتند: این پسر خطاب را که اسلام آورد میجوییم گفت: به سوی او راهی نیست. آری، عمر خود از ترس کشته شدن در منزل مانده بود تا آنکه عاص بن وایل او را پناه داد و عاص -پدر عمرو بن عاص- یکی از کسانی بود که پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله را مسخره میکرد که خداوند درباره آنها فرمود: «ما مسخره کنندگان را کفایت میکنیم» (سوره حجر آیه ۵) که هر کدام به بلایی مبتلا شده و مردند. او کسی بود که میگفت: رسول خدا صلیاللهعلیهوآله ابتر است یعنی پسری ندارد ولذا از او نسلی باقی نمیماند که خداوند سوره کوثر را نازل فرموده و او را ابتر نامید.
ما نیز امروزه این معجزه قرآن را میبینیم که از دشمنان پیامبر صلیاللهعلیهوآله نسلی باقی نماند و فرزندان آن حضرت از نسل یگانه دخترش در شرق و غرب، فراوان دیده میشوند و به این انتساب افتخار میکنند. بنابراین عمر که خود از ترس، در پناه یکی از دشمنان اسلام قرار گرفت، چگونه میتوانست عامل عزت مسلمانان باشد.
چهارم – عمر کسی بود که هنگام قدرت اسلام در مدینه جرأت مقابله با مشرکین را نداشت. در غزوه احزاب نه او و نه دیگر مسلمانان به خود جرأت ندادند که به مقابله با عمرو بن عبدود برخیزند. تا آنکه علی علیهالسلام با او به نبرد برخاست و او را که در شجاعت یکی از ناموران شبه جزیره بود به قتل رساند و یگانه عامل پیروزی به شمار آمد. در غزوه احد و حنین، آنگاه که کار بر مسلمانان دشوار شد او و دیگران پا به فرار گذاشته و رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را در میان دشمنان تنها گذاشتند و این علی علیهالسلام و تنی چند از اصحاب بودند که گرد وجودش حلقه زدند و او را حفظ کردند. در جنگهای خیبر و ذات السلاسل که خود فرماندهی جنگ را به عهده داشت از میدان گریخت. در هیچیک از جنگها نه به کسی ضربهای زد و نه از کسی ضربهای خورد. آیا میتوان پذیرفت که هنگام ضعف اسلام باعث عزت مسلمین بوده باشد؟ در حالی که – چنانچه گذشت – خود از ترس، تحت الحمایه یکی از دشمنان اسلام بود!
پنجم – یکبار دیگر روایت ترمذی را با دقت بررسی کرده و از طرف اهل سنت به دفاع از عمر برخاسته و میگوییم که این چه مقایسهای است! عمر را با ابو جهل مقایسه کرده و اولی را نزد خدا محبوبتر از دومی معرفی میکنید. اینجا است که میگوییم صاحبان صحاح (و غیر صحاح) ندانسته هر روایتی را که صحیح بدانند -ولو آنکه آن را کودکی یک ساله (عایشه) یا سه ساله (ابن عمر) نقل کرده باشد، و در دلالت آن تدبر نمیکنند.
آیا اینان فهمیدهاند که روایت مزبور -که به عنوان مدحی از عمر نقل کرده اند- به بدگویی بیشتر شبیه است تا به تعریف؟ قضاوت به عهده خوانندگان.
بخاری نیز جمله دیگری از ابن مسعود نقل میکند که گفت: «از وقتی که عمر اسلام آورد ما عزیز بودیم»(۱). برای آنکه بدانید آیا این نظر درست است یا نه یکبار دیگر مطالب فوق را بخوانید.
—————————————————————————————————————————————————————————-
(۱) صحیح بخاری، ج ۵ ص ۶۰، باب ما لقی النبی صلیاللهعلیهوسلم واصحابه من المشرکین بمکه، باب اسلام عمر.
(۲) ج ۵ صحیح، ص ۱۴ و ۶۰، بابهای: «مناقب عمر» و «اسلام عمر».
(۸۴)
—————————————————————————————————————————————————————————–
محدث بودن عمر
«… انّه قد کان فیما مضی قبلکم من الامم محدثون وانه إن کان فی امتی هذه منهم فانه عمر بن الخطاب»(۱).
ترجمه: «در امتهای گذشته کسانی زندگی میکردند که «محدث» بودند. اگر در امت من کسی باشد او عمر بن الخطاب است».
با توجه به معنای «محدث» یعنی کسی که دارای درک و فهم بالایی بوده و یا فرشتهای با او سخن گفته و مطالبی به او گفته و آموزش میدهد، باید در میان امت (و نه فقط اصحاب) مقام علمی عمر بالاترین مقامها باشد. ما که از دانش و الهامات غیبی او چیزی دستگیرمان نشد. صاحبان صحاح، که بیشترین تلاش را برای پوشیدن عیب خلفا نمودند ۱۸ مورد از مواردی را که عمر بدانها جاهل بود در کتابهایشان به ثبت رساندند (چنانچه گذشت). آیا فرشته الهام کننده، در اینگونه موارد به مأموریت دیگری رفته بود؟! آیا آنچه که از مخالفتهای او با نبی مکرم اسلام صلیاللهعلیهوآله گفته شد از محدث بودن او خبر میدهد؟ گر چه بعدها علمای اهل سنت بعض از آنها را کنار زده و به جای پیروی از سنت عمر، از سنت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله پیروی کردند.
مثل مسأله حج تمتع و سه طلاقه که چون بحثش گذشت متعرض آن نمیشویم.
گذشته از همه اینها روایت مذکور از دو نفر از دشمنان أمیر المؤمنین علیهالسلام نقل شد که به نص روایت مسلم از نبی مکرم اسلام صلیاللهعلیهوآله دشمنی با آن حضرت نشانه نفاق است. (تفصیل آن را در کتاب «اهل بیت در صحاح» مطالعه فرمایید.) و اهل سنت خوب میدانند که اگر بخواهند آنچه را که از دشمنان علی علیهالسلام نقل شده به دور بریزند، چیزی برای گفتن ندارند و لذا گاهی روایتی را به جرم آنکه در سندش کسی است که قایل به رجعت است قبول نمیکنند ولی هرگز روایتی را که در سندش کسی است که به جنگ علی علیهالسلام رفته است به دور نمیریزند. حتی مثل بخاری دو روایت از یکی از سران خوارج (عمران بن حِطّان) نقل میکند ولی حتی یک روایت از امام جعفر صادق علیهالسلام در صحیحش نمیآورد. آقایان اهل سنت این عمل او را به چه چیزی حمل میکنند؟
شیطان از عمر فرار میکند
مثل معروفی است که میگویند: «دزد ناشی به کاهدون میزند!». جاعلان ناشی حدیث، به جای آنکه فقط روایاتی در فضایل افراد مورد نظر خود جعل کنند احادیثی نقل میکنند که در آن برای بالا بردن مقام آن افراد، مقام و منزلت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را پایین میآورند. به روایت زیر دقت کنید و ببینید که چگونه برای بالا بردن عمر، پیامبر صلیاللهعلیهوآله را پایین آوردند:
«… عن سعد ابن أبی وقاص قال: استأذن عمر علی رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم وعنده نساء من قریش یکلمنه ویستکثرنه
—————————————————————————————————————————————————————————–
(۱) الف – صحیح بخاری، ج ۴ ص ۲۱۱، حدیث غار، باب اول (بی نام)، و ج ۵ ص ۱۵، باب مناقب عمر. (هر دو روایت از ابو هریره میباشد).
ب – صحیح مسلم، ج ۴ ص ۱۸۶۴، کتاب فضایل الصحابه، باب ۲، ح ۲۳ (از عایشه).
ج – سنن ترمذی، ج ۵ ص ۵۸۱، کتاب المناقب، باب ۱۸، ح ۳۶۹۳. (از عایشه).
(۸۵)
—————————————————————————————————————————————————————————–
عالیه اصواتهن فلما استأذن عمر قمن یبتدرن الحجاب. فاذن له رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم ورسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم یضحک فقال عمر: اضحک اللّه سنک یا رسول اللّه قال: عجبت من هؤلاء اللاتی کن عندی فلما سمعن صوتک ابتدرن الحجاب. قال عمر فانت یا رسول اللّه کنت احق أن یهبن ثمّ قال: أی عدوات انفسهن! اتهبننی ولا تهبن رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم قلن نعم، انت افظ واغلظ من رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم قال رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم: والذی نفسی بیده ما لقیک الشیطان قط سالکا فجا إلاّ سلک فجا غیر فجک»(۱).
ترجمه: «پسر سعد از قول پدرش نقل میکند که گفت: عمر از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله اجازه خواست (که نزدش برود). نزد آن حضرت زنانی از قریش بودند که (با حضرتش) صحبت کرده و پرگویی مینمودند در حالی که صدایشان بلند بود. چون عمر اجازه خواست (با شنیدن صدای او) برخاسته و حجاب نمودند. رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به عمر اجازه داد (عمر داخل شد) در حالی که آن حضرت میخندید. عمر گفت: همیشه خندان باشی (چه شده!) فرمود: من از این زنان تعجب میکنم که چون صدای تو را شنیدند به حجاب مبادرت ورزیدند. عمر گفت: یا رسول اللّه! تو سزاوارتری که به احترام تو چنین کنند. سپس (خطاب به زنها) گفت: ای دشمنان جان خود! آیا از من حساب میبرید و از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نمیبرید؟ گفتند: آری، زیرا تو مردی تندخو و خشن میباشی (و رسول خدا صلیاللهعلیهوآله چنین نیست). پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمود: قسم به آن کس که جانم در دست او است هرگز شیطان تو را در راهی نمیبیند مگر آنکه راه دیگری میرود.
راوی این حدیث پسر سعد است که از قول پدرش روایت میکند. حال پدرش در آنجا چه میکرد نمیدانیم، شاید همراه عمر بود و شاید با زنها و شاید با پیامبر صلیاللهعلیهوآله در همان جا نشسته بود!
اما بررسی روایت: از اینکه گفته است که زنها مبادرت به حجاب کردند دو نکته از آن فهمیده میشود: اول آنکه این جریان بعد از دستور به حجاب بود و دوم آنکه قبل از ورود عمر آنها در حجاب نبودند و این یا به این علت بود که همه آنها با پیامبر صلیاللهعلیهوآله محرم بودند یا همه، و از جمله شخص پیامبر صلیاللهعلیهوآله که به نامحرمان مینگریست، گناهکار بودند. فرض اول که همه با رسول خدا صلیاللهعلیهوآله محرم بودند نمیتواند صحیح باشد چه آنکه جواب زنها به عمر میتوانست این باشد که چون حضرتش با ما محرم بود حجاب لازم نبود نه آنکه بگویند که تو چنین و چنانی. میماند فرض دوم که بگوییم همه بی حجاب نزد رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نشسته بودند که این را هم هیچ مسلمانی -چه شیعه و چه سنی- نمیتواند بپذیرد.
از اینکه پیامبر صلیاللهعلیهوآله به عمر فرمود: که شیطان از تو فرار میکند برمیآید که در آن مجلس شیطان حضور داشت و به عبارت روشنتر پیامبر صلیاللهعلیهوآله در مجلسی بود و شیطان هم بود و از حضرتش فرار نکرد ولی وقتی عمر وارد شد از او فرار کرد و معنای آن این است که شیطان از عمر بیشتر از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله میترسد و این نیز مطلبی است که نه شیعه و نه سنی هرگز نمیتواند آن را بپذیرد.
از اینکه زنها به عمر گفتند: «أنت افظ واغلظ من رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله » معنای ظاهر آن این است که تو از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله تند خوتر و خشنتری و چون این معنی خلاف قرآن است ما آن را مطابق آنچه که بعض از شارحین گفتند ترجمه
—————————————————————————————————————————————————————————–
(۱) الف – صحیح بخاری، ج ۴ ص ۱۵۳، کتاب بدأ الخلق، باب صفه ابلیس وجنوده، و ج ۵ ص ۱۳، باب مناقب عمر، و ج ۸ ص ۲۸، کتاب الادب، باب التبسم والضحک.
ب – صحیح مسلم، ج ۴ ص ۱۸۶۳، کتاب فضایل الصحابه، باب ۲، ح ۲۲.
(۸۶)
—————————————————————————————————————————————————————————–
کردیم. بنابراین زنهای حاضر، که از قریش هم بودند، عمر را خوب میشناختند که او مردی تندخو و خشن است.
نتیجه اینکه اینان برای تعریف از عمر مرتکب چند خطا شدند:
۱ – جلسهای که در حضور رسول خدا صلیاللهعلیهوآله تشکیل شد مجلسی شیطانی معرفی شد.
۲ – شیطان از عمر میگریزد ولی از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نمیگریزد.
۳ – عمر مردی تندخو و خشن بود.
جالبتر از این، دو روایت است که ترمذی آن را در سنن خویش نقل کرده و هر دو را حسن و صحیح میداند:
۱ – «عن بریده: خرج رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم فی بعض مغازیه. فلما انصرف جاءت جاریهسوداء فقالت یا رسول اللّه! انی کنت نذرت إن ردک اللّه صالحا أن أضرب بین یدیک بالدف واتغنی. فقال رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم إن کنت نذرت فاضربی وإلاّ فلا. فجعلت تضرب. فدخل ابو بکر وهی تضرب ثمّ دخل علی وهی تضرب ثمّ دخل عثمان وهی تضرب ثمّ دخل عمر فالقت الدف تحت استها ثمّ قعدت علیه. فقال رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم إنّ الشیطان لیخاف منک یا عمر. انی کنت جالسا وهی تضرب فدخل ابو بکر وهی تضرب ثمّ دخل علی وهی تضرب ثمّ دخل عثمان وهی تضرب فلما دخلت أنت یا عمر القت الدف».۲ – «عن عایشه قالت: کان رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم جالسا فسمعنا لغطا وصوت صبیان فقام رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم فإذا حبشیه تزفن والصبیان حولها. فقال یا عایشه تعالی فانظری. فجیت فوضعت لحیی علی منکب رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم فجعلت انظر الیها ما بین المنکب إلی رأسه. فقال لی: أما شبعت؟ أما شبعت؟ قالت: فجعلت أقول لا، لانظر منزلتی عنده، اذ طلع عمر. قال: فارفض الناس عنها. قالت: فقال رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم: انی لانظر إلی شیاطین الانس والجن قد فر وامن عمر. قالت: فرجعت»(۱).
خلاصه ترجمه: ۱ – «بریده میگوید: چون رسول خدا صلیاللهعلیهوآله از یکی از جنگها برگشت زنی سیاه پوست جلو آمد و گفت: یا رسول اللّه! من نذر کردم که اگر خداوند تو را «صالح» (ظاهر باید این کلمه «سالم» باشد) برگرداند در مقابل شما دف بزنم و آواز بخوانم. رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود: اگر نذر کردی بزن وإلاّ نه. (بگذریم از اینکه نذر در معصیت جایز نیست!) او شروع به نواختن کرد. ابو بکر آمد و او همچنان مینواخت. علی علیهالسلام آمد و او میزد. عثمان آمد و او میزد. چون عمر آمد دف را زیر پایش نهاد و بر آن نشست. رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود: هر آینه شیطان از تو میترسد. من نشسته بودم او مینواخت ابو بکر آمد او… چون تو آمدی دف را انداخت».
۲ – «عایشه میگوید: رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نشسته بود. ناگاه سر و صدای بچهها را شنیدیم. حضرتش برخاست زنی حبشی میرقصید و پای میکوبید. گفت: ای عایشه بیا و نگاه کن. من آمدم و چانهام را بر دوش رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نهادم و ما بین دوش و سر آن حضرت نگاه میکردم. به من گفت: آیا سیر نشدی؟ آیا سیر نشدی؟ من میگفتم نه تا منزلتم را نزد او بدانم. ناگهان عمر پیدا شد. مردم از دور و بر آن زن پراکنده شدند. آن حضرت فرمود: من میبینم که شیاطین جن و انس از عمر فرار کردند. من نیز برگشتم».
نمیدانیم به اینگونه روایات بخندیم یا گریه کنیم که چگونه برای ساختن مدحی از عمر، رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را در
—————————————————————————————————————————————————————————–
(۱) ج ۵ سنن، ص ۵۸۰، کتاب المناقب، باب ۱۸، ح ۳۶۹۰ و ۳۶۹۱.
(۸۷)
—————————————————————————————————————————————————————————–
مجلسی که شیاطین جن و انس در آن حاضرند مینشانند آنگاه اینگونه لاطایلات را روایاتی صحیح به حساب میآورند. کدام انسان عاقلی میتواند بپذیرد که شیطان از عمر میگریزد ولی از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله هیچ حسابی نمیبرد؟ کدام مسلمانی میپذیرد که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله اجازه گناه و معصیت خدا را میدهد و نه تنها خود به تماشای گناه میرود همسرش را هم شریک خود مینماید؟ آیا اهل سنت حاضرند که ما چنین نسبتهایی را به یکی از بزرگان علمای آنها، نه، بلکه به یکی از شخصیتهای آنها بدهیم؟ آیا میپذیرند که گفته شود امام جماعت مسجد النبی یا مسجد الحرام و پایینتر از آن دست به چنین عملی زد؟
آری، این است نمونهای از روایات کتابی که در ابتدای آن این نوشته به چشم میخورد: «من کان فی بیته هذا الکتاب فکانما فی بیته نبی یتکلم».
یعنی: هر که در خانهاش این کتاب (سنن ترمذی) باشد گوییا پیامبری در خانهاش تکلم میکند! کدام پیامبر حاضر میشود که به رسول گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله چنین افترایی بزند؟
قضاوت با شما خوانندگان فهیم.
حق را از زبان عمر بشنوید
دیگر از فضایلی که برای عمر درست کردند این است که:
«عن ابن عمر أنّ رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم قال: إنّ اللّه جعل الحق علی لسان عمر وقلبه. وقال ابن عمر: ما نزل بالناس امر قطّ فقالوا فیه وقال فیه عمر أو قال: ابن الخطاب فیه -شک خارجه- إلاّ نزل فیه القرآن علی نحو ما قال عمر»(۱).
ترجمه: ابن عمر میگوید که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود: خداوند حق را بر قلب و زبان عمر قرار داد. نیز ابن عمر میگوید که بین اصحاب اختلافی در امری نشد مگر آنکه قرآن مطابق قول عمر نازل شد. قبل از هر چیز به آقای ابن عمر با این ادعایی که برای پدرش نمود خسته نباشی بگوییم. البته او صحاح سته را ندیده بود که ببیند آنجا که به ادعای صاحبان صحاح، خداوند مطابق قول عمر آیهای نازل کرد، مسألهای به نام اختلاف آراء اصحاب در میان نبود که خداوند رأی عمر را امضاء کرده باشد، تازه پنبه اینگونه روایات هم با استفاده از روایات دیگر زده شد. بنابراین آیهای که مطابق قول عمر نازل شده باشد ما سراغ نداریم. به خاطر همین گفتار غیر صحیح از امثال ابن عمر است که او را از ثقه بودن خارج میکند. پس آنچه را هم که از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نقل کرده نمیتواند صحیح باشد.
گذشته از همه اینها، آیا آنچه که عمر گفت حق است؟ آیا اهل سنت میپذیرند که نسبتی که او به پیامبر صلیاللهعلیهوآله داد مبنی بر اینکه آن حضرت – العیاذ بالله – هذیان میگوید، حق است؟ آیا تحریم متعه حج حق است؟ پس چرا انجام میدهند؟ آیا مسأله سه طلاقه در یک مجلس حق است؟ پس چرا آن را قبول نکردند؟ آیا اگر گفتار یا رفتار او مخالف قرآن و سنت باشد حق است؟ با نگاهی به آنچه که گذشت به خوبی ثابت میشود که حدیث فوق قطعا درست نیست.
—————————————————————————————————————————————————————————
(۱) سنن ترمذی، ج ۵ ص ۵۷۶، کتاب المناقب، باب ۱۸، ح ۳۶۸۲.
قسمت اول حدیث را ابن ماجه در مقدمه سنن به شماره ۱۰۸ و ابو داود در ج ۳ سنن ص ۱۳۹، کتاب الخراج والاماره والفیء، باب فی تدوین العطاء، شماره ۲۹۶۲، آوردهاند.
(۸۷)
—————————————————————————————————————————————————————————–
بر ما ثابت است که اینگونه روایات در مقابل روایات صحیحی است که شیعه و سنی در فضایل أمیر المؤمنین صلیاللهعلیهوآله نقل کردهاند که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود:
«علی مع الحق والحق مع علی یدور معه حیث دار» و یا: «اللهم أدر الحق معه حیثما دار» و امثال آن نظیر: «علی مع القرآن والقرآن مع علی لن یتفرقا حتی یردا علیّ الحوض» که بسیاری از علمای اهل سنت اینگونه روایات را با سند صحیح از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نقل کردند. از جمله، روایت اخیر را حاکم در مستدرک نقل کرده و هم او و هم ذهبی به صحیح بودن آن اعتراف کردهاند.
خلاصه آنکه در این روایات، رسول خدا صلیاللهعلیهوآله علی علیهالسلام را همراه با حق و یا قرآن دانسته و آن دو را جداناپذیر معرفی فرموده است. بنابراین باید مشابه آن برای خلفا نیز جعل شود و لذا گفتهاند که خداوند حق را بر قلب و زبان عمر قرار داده است!
رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به عمر گفت: ای اخی!
«عن سالم عن ابن عمر عن عمر انّه استأذن النبی صلیاللهعلیهوسلم فی العمره فقال: ای اخی اشرکنا فی دعایک ولا تنسنا»(۱).
عمر میگوید که از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله برای عمره اجازه گرفتم فرمود: ای برادرم ما را در دعای خویش شریک گردان و فراموشمان نکن. ابو داود میافزاید که عمر گفت: اگر همه دنیا را به من میدادند آنقدر شادمان نمیشدم که از این کلمه خوشحال شدم.
تعجب ما از این است که عمر چرا موضوع به این مهمی را فقط به پسرش عبد اللّه و او نیز فقط به پسرش سالم گفت؟ چرا آن را بین همه منتشر نکردند تا همه بدانند که عمر چقدر نزد رسول خدا صلیاللهعلیهوآله گرامی است. چرا عمر در روز سقیفه از این فضیلت بزرگ -و نیز از سایر مناقبی که بعدها در کتابها آمده- سخنی به میان نیاورد؟ چرا باید بعدها نوه عمر آن را فقط به عاصم بن عبید اللّه گفته و او آن را نقل کند؟ از اینها گذشته اگر به راستی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله عمر را برادر خود میدانست چرا آنگاه که بین مهاجر و انصار برادری برقرار کرد او را با ابو بکر و علی علیهالسلام را با خود برادر کرد؟ مگر اینکه بگوییم مراد حضرت از کلمه «ای اخی» همان برادری عمومی است که قرآن فرمود، و اگر کسی دیگر هم چنین اجازهای میگرفت همان را میفرمود.
اما اینکه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله از عمر خواست که او حضرتش را در دعا شریک کند نمیتواند صحیح باشد. زیرا انسان از کسی التماس دعا دارد که از بعد معنوی پیشرفتی حاصل نموده باشد و ما از عمر چنین پیشرفتی را سراغ نداریم. قبلا گذشت که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود: ۷ چیز است که عامل هلاکت انسان است و یکی از آنها را فرار از جنگ نام برده است و عمر در جنگها، آنگاه که کار بر مسلمانان سخت میشد از میدان فرار میکرد. از نظر ایمان نیز – چنانچه گذشت – ضعف او در حدیبیه و حجه الوداع و غیر آن روشن شد. بعد از آن نیز دلیلی که نشان از قوت ایمان باشد در او
—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) الف – سنن ترمذی، ج ۵ ص ۵۲۳، کتاب الدعوات، باب ۱۱۰، ح ۳۵۶۲.
ب – سنن ابن ماجه، ج ۲ ص ۹۶۶، کتاب المناسک، باب ۵، ح ۲۸۹۴.
ج – سنن أبی داود، ج ۲ ص ۸۰، کتاب الصلاه، باب الدعاء، ح ۱۴۹۸.
(۸۸)
—————————————————————————————————————————————————————————–
سراغ نداریم. در تمامی صحاح سته روایتی که دلیل بر این باشد که عمر اهل دعا و مناجات و عبادت باشد ندیدیم. از نظر فضایل اخلاقی نیز جز آنچه که ترمذی از حسادت او نقل کرده چیزی سراغ نداریم:
«قال رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم: ما اظلت الخضراء ولا اقلت الغبراء من ذی لهجه اصدق ولا اوفی من أبی ذر شبه عیسی بن مریم علیهالسلام فقال عمر بن الخطاب کالحاسد: یا رسول اللّه! أ فنعرف ذلک له؟ قال: نعم فاعرفوه له»(۱).
خلاصه ترجمه: رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود: آسمان بر سر کسی راستگوتر و باوفاتر از ابو ذر سایه نینداخت، کسی که شبیه عیسی بن مریم علیهالسلام است. عمر حسود گونه گفت: آیا او را اینچنین بشناسیم؟ فرمود: آری.
او – چنانچه گذشت – با آنکه خداوند فرموده بود که در خمر گناهی بزرگ است، دست از شرابخواری برنداشت و سایر آنچه که از او بیان کردیم. حال خود قضاوت کنید آیا پیامبر گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله از او میخواهد تا در دعا او را شریک کرده و فراموشش نکند؟
تعطیل حد بر مغیره
ما به خواست خدا در بررسی «اصحاب در صحاح» مغیره را نیز معرفی خواهیم کرد. او کسی بود که به زناکاری شهرت داشت و از آنجا که در اینجا بحثمان درباره افعال عمر است چارهای ندیدیم مگر اینکه اشارهای درباره شخصیت مغیره داشته باشیم تا معلوم شود خلیفه ثانی چه کسی را بر جان و مال مردم مسلط کرد.
از میان صاحبان صحاح، فقط بخاری با اشارهای گذرا چنین مینویسد:
«… وجلد عمر ابا بکره وشبل بن معبد ونافعا بقذف المغیره…»(۲).
یعنی عمر، ابا بکره و دو نفر دیگر را به خاطر قذف مغیره (یعنی نسبت زنا به او دادن) تازیانه زد.
سایر ارباب صحاح، در این زمینه چیزی ننوشتند و بخاری نیز بیش از این توضیحی نداد و لذا ما ناچار شدیم برای اینکه بدانیم سه نفر مذکور که از اصحاب بوده و از رجال بخاری و مسلم میباشند، با آنکه میدانستند شهادت سه نفر در مورد زنا -در صورتیکه نفر چهارمی با آنها همراهی نکند- باعث میشود که هر سه حد قذف بخورند. چرا چنین کردند. اینان ساکن بصره بودند و مغیره نیز والی آنجا از طرف عمر بود. حقیقت این است که چون این سه با نفر چهارمی که همان زیاد بن أبیه باشد صحنه زنای مغیره را با زنی به نام أمّ جمیل مشاهده کردند برای ادای شهادت نزد عمر آمدند. عمر چون دید که اگر زیاد هم مثل آنها شهادت بدهد ناچار است که مغیره را به جرم زنای محصنه سنگسار کند با ترفندی -که در تواریخ ثبت است- جلوی شهادت زیاد را گرفت یعنی کاری کرد که زیاد حدود ۱۷ ساله -که برای شهادت آمده بود- طوری وانمود کرد که اثبات یقینی زنا برای او نشد. گر چه عمر خود روزی به مغیره گفت: «تو را نمیبینم مگر اینکه میترسم از آسمان بر سرم سنگ ببارد». این جمله عمر نشان میدهد که او خوب میدانست که زنای مغیره نزد او ثابت گردید. ولی نه تنها او را از هرگونه تنبیهی معاف کرد به او پست برتری داد یعنی او را از ولایت بصره عزل و امارت کوفه را -که مهمتر از بصره بود- بدو واگذار نمود.
—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) ج ۵ سنن، ص ۶۲۸، کتاب المناقب، باب ۳۶، ح ۳۸۰۲.
(۲) ج ۳ صحیح، ص ۲۲۳، کتاب الشهادات، باب شهاده القاذف والسارق و…
(۸۹)
—————————————————————————————————————————————————————————–
میگویند حاکم میتواند کاری کند که بر مجرم حد خدا جاری نشود. آری، میتواند ولی به شرط آنکه جاری نشدن حد بر یکی باعث جاری شدن حد بر دیگران نشود. در اینجا عمر جلوی جریان حد بر مغیره را به قیمت جریان حد بر سه تن از اصحاب گرفت. علاوه بر اینکه چهار نفر شهادت دادند که مغیره با زنی همبستر شد که این خود موجب حد بر مغیره است که به اتفاق حتی مدافعان عمر، او این حد خدا را تعطیل کرد و این مطلبی است که همه بدان اعتراف مینمایند. بنابراین فسق مغیره امری است روشن و عمر نیز بدان واقف بود با این حال چرا مرد فاسقی را بر جان و مال و ناموس مسلمانان مسلط میکند؟ چرا صاحبان صحاح، از مردی اینچنین، نقل حدیث میکنند؟
ابن أبی الحدید در ج ۶ شرح نهج البلاغه ص ۲۹۴ مینویسد که امام حسن مجتبی علیهالسلام به مغیره فرمود: «ولقد درأ عمر عنک حقا اللّه سایله عنه» یعنی عمر حدی را از تو دور کرد که خدا از او باز خواست خواهد کرد. از علی علیهالسلام نیز روایت شده که فرمود: اگر بر مغیره دست یابم او را سنگسار میکنم.
مغیره بعدها و در زمان امارت معاویه نه تنها دست از عمل زشت خویش برنداشت بلکه أمیر المؤمنین علیهالسلام را بر منبر لعن مینمود. زیاد را هم دیدیم که سرانجام معاویه او را -که پدرش عبید رومی بود نه ابو سفیان- برادر خود خواند و با این عمل بدعتی در دین و ننگی بر خود گذاشت و او نیز در زمان معاویه که حکومت کوفه را داشت بر سر پیروان أمیر المؤمنین علیهالسلام آنچنان کرد که کیفر آن را فقط خدا میتواند بدهد و پسرش نیز به دستور یزید واقعه جانسوز کربلا را به وجود آورد.
آری، این است معنای عدالت جمیع صحابه که اهل سنت بدان قایلند!
عمر و آیه رجم
میگویند: «شیعه قایل به تحریف قرآن است».
نسبت فوق یکی از تهمتهای متعددی است که به شیعه میزنند. آنها به کتابی استناد میکنند که یکی از علمای شیعه نوشته و سایر دانشمندان آن را مردود میدانند. شیعه میگوید: هر روایتی -گر چه از نظر سند صحیح باشد- اگر با صریح قرآن مخالفت داشته باشد مردود است. پس اگر روایاتی دلالت بر تحریف قرآن کند چون مخالف قرآن است که میگوید «ما قرآن را حفظ میکنیم»(۱) یعنی از هرگونه تحریف و دستکاری -اعم از کم شدن و یا زیاد شدن- ما آن روایات را مردود دانسته و هرگز آن را کلام معصوم نمیدانیم.
اهل سنت، صحاح سته -مخصوصا صحیحین- را وحی منزل میدانند. میگویند بخاری و مسلم صحیحترین کتاب بعد از قرآن است. پس اگر مطلبی در این دو کتاب باشد حتما صحیح است.
عمر در ضمن خطبهای طولانی چنین گفته است: (خطبه طولانی عمر را فقط بخاری نوشته است).
«… إنّ اللّه بعث محمدا صلیاللهعلیهوسلم بالحق وانزل علیه الکتاب فکان مما انزل اللّه آیه الرجم فقرأناها وعقلناها ووعیناها…»(۲).
—————————————————————————————————————————————————————————–
(۱) سوره حجر، آیه ۹.
(۲) الف – صحیح بخاری، ج ۸ ص ۲۰۹، کتاب المحاربین من اهل الکفر والرده، باب رجم الحبلی من الزنا إذا احصنت. و ج ۹ ص ۱۲۸ کتاب الاعتصام بالکتاب والسنه، باب ما ذکر النبی صلیاللهعلیهوسلم و…، و در ج ۹ ص ۸۶، چنین نقل میکند: «لولا أن یقول الناس زاد عمر فی کتاب اللّه لکتبت آیه الرجم بیدی».
یعنی: (عمر گفت) اگر نبود که مردم میگویند عمر به کتاب خدا افزود من با دست خود آیه رجم را مینوشتم.
ب – صحیح مسلم، ج ۳ ص ۱۳۱۷، کتاب الحدود، باب ۴، ح ۱۵.
در پاورقی آمده است: «أراد بآیه الرجم: الشیخ والشیخه إذا زنیا فارجموهما البته».
ج – سنن ابن ماجه، ج ۲ ص ۸۵۳، کتاب الحدود، باب ۹، ح ۲۵۵۳ (دنباله روایت).
د – سنن ترمذی، ج ۴ ص ۳۰، کتاب الحدود، باب ۷، ح ۱۴۳۲.
ه – سنن أبی داود، ج ۴ ص ۱۴۵، کتاب الحدود، باب فی الرجم، ح ۴۴۱۸.
(۹۰)
—————————————————————————————————————————————————————————–
خلاصه ترجمه تا آنجا که به بحث ما مربوط است: «خداوند محمد صلیاللهعلیهوآله را به حق برانگیخت و بر او کتاب نازل کرد از جمله آنچه که نازل نمود آیه رجم بود ما آن را خواندیم و فهمیدیم و به خاطر سپردیم. رسول خدا صلیاللهعلیهوآله رجم کرد و ما هم بعد از او رجم کردیم. میترسم اگر زمانی طولانی بر مردم بگذرد کسی بگوید به خدا قسم ما آیه رجم را در کتاب خدا نمییابیم که با ترک واجبی که خدا نازل کرد گمراه شوند و رجم در کتاب خدا حق است بر کسی که زنا کند از مرد و زن در صورتی که محصن باشند (همسر داشته باشند) اگر بینه اقامه شود (یعنی چند نفر شهادت دهند) یا زن آبستن باشد یا اعتراف کنند…».
آیهای را که عمر ادعا میکند در پاورقی نوشتیم و ترجمه آن چنین است: «اگر پیرزن و پیرمرد زنا کنند باید آن دو را حتما سنگسار کرد».
نکاتی که باید در این فراز از خطبه عمر دقت شود از این قرار است: ۱ – ادعای عمر این است که آیه رجم در قرآن بود و آیه هم مطابق آنچه که ادعا میکنند مربوط به پیرزن و پیرمرد است. به اصطلاح میگوییم دلیل اخص از مدعا است یعنی دستور رجم برای هر مرد و زن همسردار است و آیهای که ادعا شده مربوط به پیرمرد و پیرزن است (اگر با آنها مدارا کنیم و بگوییم مراد پیری است که همسر داشته است).
۲ – میگویند که آیه رجم نسخ تلاوت شده یعنی حکم آن باقی است و خواندن آن ممنوع شده است! که باید گفت: این هم از عجایب توجیه آنها است زیرا:
أوّلاً – مسألهای به نام نسخ تلاوت در سخنان عمر مطرح نشده بلکه گفته است اگر حرف مردم نبود با دست خود مینوشتم وإلاّ باید میگفت: اگر تلاوت آن ممنوع نبود آن را وارد کتاب خدا میکردم.
ثانیا – معنی ندارد آیهای حکمش باشد ولی خواندن آن ممنوع گردد.
ثالثا – باید گفت: اگر آیه آن است که در پاورقی آمده همان بهتر که خوانده نشود! قرآن در آن درجه فصاحت و زیبایی و جمله مذکور در ردیف کلام معمولی انسانها!
رابعا – اگر نسخ قراءتی باشد نه عمر و نه غیر او حق ندارند آن را وارد کتاب خدا بنمایند چه حرف مردم باشد و چه نباشد.
۳ – اشکال دیگری که در گفتار عمر است این است که او آبستنی را دلیل بر زنا میداند در حالی که این امر اعم از زنا است و این مطلب واضحتر از آن است که بخواهیم توضیح دهیم.
۴ – نکته دیگری که باید از خلیفه پرسید این است که آقای عمر! چه شد که شما آیه رجم را که در قرآن نیامده به یاد داشتید ولی آیه تیمم را که در دو جای قرآن آمده فراموش کردید که چون از شما پرسیدند در نبود آب چه کنیم گفتید
(۹۱)
—————————————————————————————————————————————————————————–
نماز نخوانید؟!
۱۲ – غیرت عمر
در این قسمت متعرض روایاتی میشویم که در آن دو فضیلت از عمر نقل شده است. یکی اینکه او اهل بهشت است دیگر آنکه او با غیرت است.
ما درباره فضیلت اول قبلا صحبت کردیم که این اختصاص به خلیفه ثانی ندارد بلکه هر که ایمان داشته و عمل صالح انجام دهد اهل بهشت است و جالب است که اهل سنت همه اصحاب را عادل میدانند و لذا باید بگویند که همه أصحاب اهل بهشتند حال چرا بهشتی بودن خلفا را در بوق و کرنا میکنند خود باید پاسخگو باشند. بگذریم از بدعتهایی که او در دین گذاشت و بگذریم از روایتی که قبلا بحث آن گذشت که هر بدعتی گمراهی و هر گمراهی جایگاهش دوزخ است. البته ما از برادران اهل سنت پاسخ این مسائل را خواستاریم.
فضیلت دوم نیز نمیتواند مخصوص عمر باشد چه آنکه هر مسلمانی دارای غیرت است. پس، اینکه اینان با نقل روایاتی میخواهند بگویند که عمر با غیرت بود کاری عبث و بیهوده است. بگذریم از برخورد او با سوده که در دل شب فریاد زد ای سوده تو را شناختم و او با ناراحتی شکایت نزد رسول خدا صلیاللهعلیهوآله برد که این عمل هرگز با غیرت یک مرد – تا چه رسد یک مسلمان- همخوانی ندارد. مرد با غیرت همانگونه که راضی نیست کسی با ناموس او برخوردی اینچنین داشته باشد هرگز با ناموس دیگران چنین نمیکند آن هم همسر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله.
در هر حال ما روایت مربوطه را نقل میکنیم:
۱ – «عن انس أنّ النبی صلیاللهعلیهوسلم قال: دخلت الجنه فاذا أنا بقصر من ذهب فقلت: لمن هذا القصر؟ قالوا: لشاب. فظننت انی أنا هو. فقلت: ومن هو؟ فقالوا: عمر بن الخطاب»(۱).
خلاصه ترجمه: انس میگوید که پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمود: داخل بهشت شدم ناگهان قصری از طلا دیدم. گفتم: این قصر از کیست؟ گفتند متعلق به جوانی است. پنداشتم آن جوان منم. گفتم: او کیست؟ گفتند: عمر بن خطاب.
ما که ندانستیم این چه فضیلتی است که ترمذی آن را در باب مناقب خلیفه ثانی ذکر نموده است! رسول خدا صلیاللهعلیهوآله وارد بهشت میشود و از جایگاه خود بی خبر است و چون از صاحب قصر میپرسد به او جواب مبهم میدهند و….
۲ – «عن أبی هریره قال: بینا نحن عند رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم اذ قال: بینا أنا نایم رأیتنی فی الجنه فاذا امرأه تتوضأ إلی جانب قصر فقلت لمن هذا القصر فقالوا لعمر بن الخطاب فذکرت غیرته فولیت مدبرا فبکی عمر وقال: أ علیک اغار یا رسول اللّه»(۲).
خلاصه ترجمه: ابو هریره میگوید ما نزد رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نشسته بودیم که فرمود: در خواب دیدم که در بهشت
—————————————————————————————————————————————————————————–
(۱) سنن ترمذی، ج ۵ ص ۵۷۸، کتاب المناقب، باب ۱۸، ح ۳۶۸۸.
(۲) الف – صحیح بخاری، ج ۴ ص ۱۴۲، کتاب بدء الخلق، باب ما جاء فی صفه الجنه و…، و ج ۵ ص ۱۲، باب مناقب عمر، و ج ۷ ص ۴۶، کتاب النکاح، باب الغیره، و ج ۹ ص ۴۹ و ۵۰، کتاب الاکراه، بابهای: «القصر فی المنام» و «الوضوء فی المنام».
ب – صحیح مسلم، ج ۴ ص ۱۸۶۳، کتاب فضایل الصحابه، باب ۲، ح ۲۱.ج – سنن ابن ماجه، ج ۱ ص ۴۰، مقدمه، فضل عمر، ح ۱۰۷.
(۹۲)
—————————————————————————————————————————————————————————–
میباشم زنی را دیدم که کنار قصری وضو میگیرد. گفتم: این قصر از کیست؟ گفتند از عمر بن خطاب. به یاد غیرتش افتادم و برگشتم. عمر گریست و گفت: یا رسول اللّه! آیا بر تو هم غیرت میورزم؟
حال چرا در بهشت وضو میگرفت؟ باید گفت: که یا خوابید و یا کار دیگری که وضو را باطل میکند انجام داد! و چرا کنار قصر؟ مگر داخل قصر آب نبود؟ لابد هنوز لوله کشی نشده بود و یا آب داخل ساختمان قطع شده بود! و چرا اصولا وضو میگرفت؟ مگر آنجا هم تکلیف وارد است؟ باید گفت: لابد در دنیا نمازی را که نخوانده بود در آنجا باید قضای آن را به جا میآورد!
ما به خواست خدا درباره ابو هریره تفصیلا بحث خواهیم داشت که چگونه او مشهور بود به جعل حدیث و از همین آقای بخاری خواهیم خواند که در جیب او از اینگونه احادیث فراوان مشاهده میشد.
۳ – محمد بن منکدر از جابر نقل میکند که پیامبر صلیاللهعلیهوآله در آخر حدیثی چنین فرمود: «… ورأیت قصرا بفنایه جاریه فقلت لمن هذا القصر فقال لعمر فاردت أن أدخله فانظر الیه فذکرت غیرتک فقال عمر: بامی وابی یا رسول اللّه! أ علیک اغار؟»(۱).
خلاصه ترجمه:… وقصری دیدم که نزدیک آن زنی بود گفتم: این قصر از کیست؟ گفت: از عمر. خواستم داخل شوم و آن را ببینم یادم به غیرتت افتاد. عمر گفت: مادر و پدرم فدایت ای رسول خدا آیا نسبت به تو غیرت میورزم؟
دو روایت اخیر صراحت دارد که عمر از اینکه وارد بهشت میشود با خبر بود بنابراین نباید هیچگونه شکی داشته باشد که سرانجام او به خیر ختم میشود اما میبینیم که عمر خود از این روایات بی خبر بود ولذا أوّلاً هرگز آن را به عنوان مدحی از خود به کار نبرد و ثانیا هنگام مرگ از عذاب خدا میترسید و آرزو میکرد که اعمال بعد از رحلت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و قبل از آن سر بسر شده نه به نفع او باشد و نه بر ضررش. به این روایات دقت کنید:
۱ – مسور بن مخرمه میگوید: وقتی عمر ضربه خورد اظهار ناراحتی میکرد ابن عباس او را دلداری میداد… عمر علت جزع و فزع خویش را اینگونه بیان میدارد:
«… واما ماتری من جزعی فهو من اجلک واجل اصحابک واللّه لو أنّ لی طلاع الارض ذهبا لافتدیت به من عذاب اللّه عزوجل قبل أن أراه»(۲).
خلاصه ترجمه:… اینکه میبینی من اینگونه جزع و فزع میکنم به خاطر تو و اصحاب تو است. به خدا قسم اگر زمین پر از طلا بود و متعلق به من، آن را برای نجات از عذاب خدا فدا میدادم قبل از آنکه آن را ببینم.
۲ – ابو برده پسر ابو موسی اشعری میگوید که عبد اللّه بن عمر به من گفت: آیا میدانی پدرم به پدرت چه گفت؟ گفتم: نه. گفت:
«… فان أبی قال لابیک: یا ابا موسی هل یسرک اسلامنا مع رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم وهجرتنا معه وجهادنا معه وعملنا کله معه برد لنا وان کل عمل عملناه بعده نجونا منه کفافا رأسا برأس فقال أبی (أی ابو موسی): لا واللّه قد
—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) الف – صحیح بخاری، ج ۵ ص ۱۲، باب مناقب عمر، و ج ۷ ص ۴۶، کتاب النکاح، باب الغیره، و ج ۹ ص ۵۰، کتاب الاکراه، باب القصر فی المنام، با اندکی اختلاف.
ب – صحیح مسلم، ج ۴ ص ۱۸۶۲، کتاب فضایل الصحابه، باب ۲، ح ۲۰.
(۲) صحیح بخاری، ج ۵ ص ۱۶، باب مناقب عمر.۰
(۹۳)
—————————————————————————————————————————————————————————–
جاهدنا بعد رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم وصلینا وصمنا وعملنا خیرا کثیرا واسلم علی ایدینا بشر کثیر وانا نرجو ذلک. فقال أبی (ای عمر): لکنی أنا والذی نفس عمر بیده لوددت أنّ ذلک برد لنا وان کل شیء عملناه بعد، نجونا منه کفافا رأسا برأس فقلت: إنّ اباک واللّه خیر من أبی»(۱).
خلاصه ترجمه: (عمر به ابو موسی): ای ابو موسی آیا شاد میشوی که (این دو با هم به درشوند اول) اسلام ما با رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و هجرتمان با او و جهادمان همراه او و همه اعمالی که (در زمان او) انجام دادیم (و دوم) با هر عملی که بعد از او انجام دادیم سربسر شده و از آن (اعمال بعد از رحلت آن حضرت) نجات یابیم؟ ابو موسی گفت: نه به خدا (زیرا) بعد از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله جهاد کردیم و نماز خواندیم و روزه گرفتیم و کارهای خوب زیادی انجام دادیم و به دست ما انسانهای زیادی مسلمان شدند و ما بدان امید داریم. پدرم (عمر) گفت: ولی من – قسم به آن کس که جان عمر به دست او است – دوست دارم که اعمال قبل و بعد سربسر شده و از آنچه که کردیم نجات یابیم.
(ابو برده گفت): گفتم: به خدا قسم پدر تو (یعنی عمر) از پدرم (یعنی ابو موسی اشعری) بهتر بود.
۳ – پس از اینکه عمر برای محل دفن خود و تعیین ۶ نفر به عنوان اعضای شوری مطالبی گفت:
«… ولج شاب من الانصار فقال ابشر یا أمیر المؤمنین ببشری اللّه کان لک من القدم فی الاسلام ما قد علمت ثمّ استخلفت فعدلت ثمّ الشهاده بعد هذا کله. فقال: لیتنی یابن اخی وذلک کفافا لا علیّ ولا لی…»(۲).
یعنی جوانی از انصار داخل شد و گفت: مژده ای امیر مؤمنان به بشارتی الهی. تو در اسلام سابقه داشتی و چون به خلافت رسیدی عدالت پیشه کردی و در آخر هم به شهادت رسیدی (عمر) گفت: ای پسر برادرم کاشکی همه اینها سربسر میشد. نه بر ضررم و نه به نفعم.
دقت در روایت اول نشان میدهد که عمر از آنچه که با اهل بیت پیامبر صلیاللهعلیهوآله کرده بود جزع و فزع میکند. اگر او اعمالش را صحیح میدانست چرا باید جزع و فزع کرده و آرزو داشته باشد که زمین پر از طلا شده و متعلق به او، آنگاه آن را فدیه بدهد تا از عذاب خدا نجات یابد. چرا باید آرزویی کند که خداوند در سوره آل عمران آیه ۹۱ مشابه آن را در مورد کفار میگوید که اگر آنها زمین پر از طلا را فدیه دهند خداوند از آنان نمیپذیرد. مگر او چه کرده بود! مگر اعمال او بعد از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله -از نظر خودش- چقدر بد بود که آرزو میکند با اعمال قبل از رحلت آن بزرگوار سربسر شود. چه شده که علمای اهل سنت روایاتی را که بر ضرر خلفا میباشد برای عموم مردم نقل نمیکنند تا آنها با حقایق بیشتر آشنا شوند. اگر بخاری -به قول آنها- اصح الکتب بعد القرآن است پس باید بپذیرند که این روایات نیز صحیح است. اگر واقعا پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله به عمر مژده بهشت داد پس چرا او از عذاب خدا میترسید؟ آیا به وعده آن حضرت ایمان نداشت یا از اینگونه روایات خبری نبود و بعدها به دستور معاویه جعل شد؟ چرا باید در به در به دنبال اویس بگردد تا از او بخواهد که برایش طلب مغفرت کند؟(۳) چرا او خود بدان مقام نرسد که دیگران از او بخواهند برایشان آمرزش بخواهد؟ آیا این همه بیانگر این نیست که همه فضایلی که برای او و سایر خلفا نقل شده به دستور معاویه بوده و بعدها
—————————————————————————————————————————————————————————–
(۱) صحیح بخاری، ج ۵ ص ۸۱، باب هجره النبی صلیاللهعلیهوسلم واصحابه إلی المدینه و….
(۲) صحیح بخاری، ج ۲ ص ۱۲۹، باب ما جاء فی عذاب القبر، باب ما جاء فی قبر النبی صلیاللهعلیهوسلم وابی بکر وعمر… (یک صفحه قبل از باب وجوب الزکاه).
(۳) صحیح مسلم، ج ۴ ص ۱۹۶۹، کتاب فضایل الصحابه، باب ۵۵، ح ۲۲۵.
(۹۴)
—————————————————————————————————————————————————————————–
پیدا شده است؟ چنانچه حافظ ابو جعفر اسکافی در رساله «نقض العثمانیه» به این موضوع تصریح کرده است.
۱۳ – عمر و لباس ابریشمی
روایاتی که در این امر نقل شده سه گونه است دستهای میگوید که عمر لباسی از ابریشم میبیند و به پیامبر صلیاللهعلیهوآله پیشنهاد میکند که آن را بخرد و هنگام عید یا غیر عید آن را بپوشد و حضرتش میفرماید که این لباسی است که اگر کسی در دنیا آن را بپوشد از آخرت بهرهای ندارد و بعد از مدتی از همان نوع لباس به دست آن حضرت میرسد و برای عمر میفرستد او خدمت پیامبر صلیاللهعلیهوآله میرسد و میگوید شما درباره این لباس فلان مطلب را فرمودی و حال برای من فرستادی! حضرت میفرماید من آن را ندادم که بپوشی بلکه از آن بهره ببری او آن لباس را برای برادر مشرکش در مکه میفرستد.این دسته روایت را بخاری و مسلم و ابو داود و نسایی نقل کردهاند که ما به عنوان نمونه یکی از روایات صحیح بخاری را نقل میکنیم:
«… إنّ عمر بن الخطاب رأی حله سیراء عند باب المسجد فقال یا رسول اللّه! لو اشتریت هذه فلبستها یوم الجمعه وللوفد إذا قدموا علیک فقال رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم انما یلبس هذه من لاخلاق له فی الآخره ثمّ جاءت رسولَ اللّه صلیاللهعلیهوسلم منها حلل فاعطی عمربن الخطاب منها حله فقال عمر یا رسول اللّه! کسوتنیها وقد قلت فی حله عطارد ما قلت. قال رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم انی لم اکسکها لتلبسها. فکساها عمر بن الخطاب. اخا له بمکه مشرکا»(۱).
دسته دیگر از روایات پس از نقل ابتدای حدیث میگوید که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به عمر فرمود: من آن را ندادم که بپوشی بلکه دادم تا آن را بفروشی و حاجتت را برآورده کنی دیگر نمیگوید که عمر چه کرد.
«… فقال له رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم تبیعها أو تصیب بها حاجتک»(۲).
دسته دیگر میگوید که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله لباس حریری میپوشد سپس آن را بیرون میآورد و چون علت آن را میپرسند میفرماید: جبرییل مرا از آن نهی کرد. آنگاه آن را برای عمر میفرستد او در حالی که گریه میکرد میگوید: چیزی را که شما اکراه داشتید به من دادید! فرمود: من آن را ندادم که بپوشی بلکه دادم که بفروشی او هم آن را به ۲۰۰۰ درهم فروخت.
«… فجاءه عمر یبکی فقال یا رسول اللّه! کرهت امرا واعطیتنیه فمالی؟ قال: انی لم اعطکه لتلبسه انما
—————————————————————————————————————————————————————————–
(۱) الف – صحیح بخاری، ج ۲ ص ۴، کتاب الجمعه، باب یلبس احسن ما یجد، و ج ۳ ص ۲۱۳ و ۲۱۴، کتاب الهبه وفضلها، باب هدیه ما یکره لبسها، وباب الهدیه للمشرکین و…، و ج ۸ ص ۵، کتاب الادب، باب صله الاخ المشرک.
ب – صحیح مسلم، ج ۳ ص ۱۶۳۸، کتاب اللباس والزینه، باب ۲، ح ۶.
ج – سنن أبی داود، ج ۱ ص ۲۸۲، کتاب الصلاه، باب اللبس للجمعه، ح ۱۰۷۶، و ج ۴ ص ۴۶، کتاب اللباس، باب ما جاء فی لبس الحریر، ح ۴۰۴۰.
د – سنن نسایی، ج ۳ ص ۹۵، کتاب الجمعه، باب ۱۱، ح ۱۳۷۸، و ج ۸ ص ۲۰۷، کتاب الزینه، باب ۸۴، ح ۵۳۰۵.
(۲) الف – صحیح بخاری، ج ۲ ص ۲۰، ابتدای «باب فی العیدین»، و ج ۴ ص ۸۵، باب دعاء النبی صلیاللهعلیهوسلم إلی الاسلام و…، باب التجمل للوفود، و ج ۷ ص ۱۹۵، کتاب اللباس، باب الحریر للنساء، و ج ۸ ص ۲۷، کتاب الادب، باب من تجمل للوفود.
ب – صحیح مسلم، ج ۳ ص ۱۶۳۹، و ۱۶۴۰ و ۱۶۴۵، کتاب اللباس و الزینه، باب ۲، ح ۷ و ۸ و ۹ و ۲۰.
ج – سنن نسایی، ج ۳ ص ۱۷۸، کتاب صلاه العیدین، باب ۵، ح ۱۵۵۶، و ج ۸ ص ۲۰۹، کتاب الزینه، باب ۸۶، ح ۵۳۰۹، در اینجا آمده است که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به عمر فرمود: آن را بفروش و حاجتت را برآور یا آن را بشکاف و مقنعه زنها قرار بده.
(۹۵)
—————————————————————————————————————————————————————————–
اعطیتکه لتبیعه فباعه بالفی درهم»(۱).
سر انجام بخاری در روایتی مینویسد که عمر آن را پوشید:
«.. أرسل النبی صلیاللهعلیهوسلم إلی عمر بحله حریر أو سیراء فرآها علیه فقال انی لم ارسل بها الیک لتلبسها انما یلبسها من لاخلاق له انما بعثت الیک تستمتع بها یعنی تبیعها»(۲).
اینها مجموعه روایاتی بود که صاحبان صحاح و اکثرا صحیحین یا یکی از آن دو، آنها را نقل کردهاند و اکثر آنها نیز از عبد اللّه بن عمر نقل شده است.
در بررسی آنها باید گفت: یا اینها در چند واقعه بود یا در یک واقعه. اگر در یک واقعه بود این همه اختلاف چرا؟ یا عمر آن را به برادر مشرکش هدیه داد یا آن را به ۲۰۰۰ درهم فروخت یا آن را نپوشید و گریه کنان خدمت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله رسید و یا آن را پوشید و گریهای هم در کار نبود! بنابراین باید اهل سنت بپذیرند که صحیحین آنها شامل روایات غیر صحیح نیز میباشد.
اگر بگوییم که چند واقعه بوده که در آنها یکبار عمر آن را به برادر مشرکش اهداء میکند و….
در آن صورت باید بگوییم وقتی عمر یک بار شنید که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله پوشیدن آن را حرام کرد دیگر چه معنایی دارد که به آن حضرت پیشنهاد خریدن و پوشیدن آن را بنماید!
اشکال دیگر ما به خلیفه ثانی این است که وقتی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله چیزی به او داد که آن را بفروشد و از پول آن بهره ببرد یا مطابق بعض روایات آن را چند قطعه کرده و مقنعه زنها قرار دهد، چرا آن را برای برادر مشرکش میفرستد؟ آیا او تا آن زمان دست از مراوده با مشرکین بر نداشت؟ یا آنکه میخواست بدینوسیله قلب او را به اسلام متمایل کند؟ ما که در هیچ یک از این روایات اثری که نشان دهد او جهت اخیر را قصد کرده باشد نیافتیم.
در هر حال ما از برادران اهل سنت میخواهیم که پاسخ روایات این باب را بدهند.
۱۴ – عمر و پیشنهاد اذان
علما و محدثین اهل سنت – چنانچه گذشت – به هر وسیله ممکن تلاش کردهاند که برای خلفای ثلاث فضایلی دست و پا کنند و چون ما آنها را بررسی کردیم مطلبی که دلالت واضحی بر فضیلتشان داشته باشد نیافتیم. از جمله آنها روایات متعارضی است که میخواهند بگویند این عمر بود که پیشنهاد اذان را داد:
«عن نافع مولی ابن عمر عنه کان المسلمون حین قدموا المدینه یجتمعون فیتحینون الصلاه لیس ینادی لها فتکلموا یوما فی ذلک فقال بعضهم اتخذوا ناقوسا مثل ناقوس النصاری وقال: بعضهم بل بوقا مثل قرن الیهود فقال عمر أَوَ لا تبعثون رجلا ینادی بالصلاه فقال رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم یا بلال قم فناد بالصلاه»(۳).
—————————————————————————————————————————————————————————–
(۱) الف – صحیح مسلم، ج ۳ ص ۱۶۴۴، کتاب اللباس والزینه، باب ۲، ح ۱۶.
ب – سنن نسایی، ج ۸ ص ۲۱۱، کتاب الزینه، باب ۹۰، ح ۵۳۱۳.
(۲) ج ۳ صحیح، ص ۸۳، کتاب البیوع، باب التجاره فیما یکره لبسه….
(۳) الف – صحیح بخاری، ج ۱ ص ۱۵۷، کتاب الصلاه، باب بدء الاذان.
ب ـ صحیح مسلم، ج ۱، ص ۲۸۵، کتاب الصلاه، باب أوّل، ح ۱.
ج – سنن ترمذی، ج ۱ ص ۳۶۲، ابواب الصلاه، باب ما جاء فی بدء الاذان، ح ۱۹۰.
د – سنن نسایی، ج ۲ ص ۳، ابتدای کتاب الاذان، ح ۶۲۲.
(۹۶)
—————————————————————————————————————————————————————————–
یعنی در ابتدای امر کسی برای نماز ندا نمیداد و مسلمانان خود توجه به وقت نماز داشتند تا آنکه روزی در این زمینه مشورت کردند دستهای گفتند مثل نصاری از ناقوس استفاده کنیم دستهای بوق یهود را برگزیدند عمر گفت: آیا کسی را نمیفرستید که به نماز مردم را بخواند؟ رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود: برخیز ای بلال و مردم را به نماز بخوان.
از این دسته روایات که فقط از نافع، غلام عبد اللّه بن عمر و او از ابن عمر نقل شده چنین بر میآید که در میان اصحاب در جلسه مزبور -که شخص رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نیز حضور داشت- فقط عمر بود که فکر ندا دادن برای نماز به مغزش خطور کرد و لابد این مهم یکی از الهاماتی بود که به او شد که حتی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نیز از آن محروم بود زیرا چنانچه میآید خود آن حضرت پیشنهاد ناقوس و غیره را نمود گر چه این روایت معارض دارد. توجه کنید:
«کان رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم قد هم بالبوق وامر بالناقوس فنحت فأری عبد اللّه بن زید فی المنام قال: رأیت رجلا علیه ثوبان اخضران یحمل ناقوسا فقلت له یا عبد اللّه! تبیع الناقوس؟ قال: وما تصنع به؟ قلت: انادی به إلی الصلاه. قال: افلا ادلک علی خیر من ذلک قلت وما هو؟ قال: تقول: اللّه اکبر… (الی آخر الاذان) قال: فخرج عبد اللّه ابن زید حتی أتی رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم فاخبره بما رأی… فقال رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم أنّ صاحبکم قد رأی رؤیا… فسمع عمر بن الخطاب بالصوت فخرج فقال یا رسول اللّه! واللّه لقد رأیت مثل الذی رأی»(۱).
خلاصه ترجمه: رسول خدا صلیاللهعلیهوآله میخواست که برای نماز به بوق بدمند و دستور داد که ناقوس درست کنند که عبد اللّه بن زید در خواب کیفیت اذان را دید و رسول خدا صلیاللهعلیهوآله دستور داد که بلال آن را اعلان کند و چون عمر صدای اذان را شنید خارج شد و گفت: یا رسول اللّه! به خدا قسم من هم مثل همان را دیدم.
از این روایت فهمیده میشود که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله خود دستور به ساختن ناقوس نموده است که یکی اذکار اذان را در خواب دید. بنابراین مسأله مشورت پیامبر و نظر دادن اصحاب و پیشنهاد عمر صحیح نیست و اگر باشد این روایت که میگوید عمر هم اذان را در خواب دید صحیح نیست. بعض از شارحین نیز به این اشکال متوجه شده و خواستند بین این دو دسته روایات جمع کنند که نتوانستند.
حال توجه شما را به روایتی دیگر جلب میکنیم:
«إنّ النّبی صلیاللهعلیهوسلم استشار الناس لما یهمّهم إلی الصلاه فذکروا البوق فکرهه من اجل الیهود. ثمّ ذکروا الناقوس فکرهه من اجل النصاری فأری النداء تلک اللیله رجل من الانصار یقال له عبد اللّه بن زید و عمر بن الخطاب. فطرق الانصاری رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم لیلا فامر رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم بلالا به فاذن… قال عمر: یا رسول اللّه! قد رأیت مثل الذی رأی ولکنه سبقنی»(۲).
خلاصه ترجمه: پیامبر صلیاللهعلیهوآله با اصحاب در مورد اعلان نماز مشورت کرد. گفتند بوق، حضرت به خاطر یهود نپذیرفت. گفتند ناقوس. حضرت به خاطر نصاری نپذیرفت. همان شب مردی از انصار به نام عبد اللّه بن زید و عمر بن
—————————————————————————————————————————————————————————–
(۱) الف – سنن ابن ماجه، ج ۱ ص ۲۳۲، کتاب الاذان والسنه فیها، باب أوّل، ح ۷۰۶.
ب – سنن أبی داود، ج ۱ ص ۱۳۵، کتاب الصلاه، باب کیف الاذان، ح ۴۹۹.
ترمذی با حذف صدر روایت آن را در جلد اول سنن ص ۳۵۸ به شماره ۱۸۹ میآورد.
(۲) سنن ابن ماجه، همان، ص ۲۳۳، ح ۷۰۷.
(۹۷)
—————————————————————————————————————————————————————————–
خطاب اذان را در خواب دیدند. مرد انصاری شبانه خدمت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله آمد و حضرتش به بلال دستور داد که به همان جملات اذان بگوید… عمر گفت: یا رسول اللّه! همان که آن مرد دید من هم دیدم و لکن او از من سبقت گرفت.
از ترجمه فوق تعجب نکنید که نوشتیم: «مردی از انصار به نام عبد اللّه بن زید و عمر بن الخطاب…». که راوی آن نخواست اسم عمر را نیاورد و با عجله اسم عمر را هم کنار مرد انصاری ذکر کرد!
این روایت بر خلاف روایت قبلی که میگفت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله خود دستور به تراشیدن چوب ناقوس کرده است، میگوید که حضرتش پیشنهاد بوق و ناقوس را نپذیرفت.
در جمع بندی این روایات چنین نتیجه میگیریم که:
۱ – رسول خدا صلیاللهعلیهوآله با اصحاب مشورت کرد و هر یک پیشنهادی کردند و این عمر بود که در همان جلسه پیشنهاد ندا برای نماز داد.
۲ – رسول خدا صلیاللهعلیهوآله با اصحاب مشورت کرد و حضرت پیشنهادهای آنان را نپذیرفت تا آنکه همان شب عبد اللّه بن زید خواب اذان را دید.
۳ – رسول خدا صلیاللهعلیهوآله میخواست که بوقی یا ناقوسی برای اعلان نماز تهیه شود که عبد اللّه بن زید خواب اذان را دید.
۴ – چون عمر صدای اذان را شنید خود را به رسول خدا صلیاللهعلیهوآله رساند و گفت که من هم آن خواب را دیدم.
خلاصه آنکه اینان از یکطرف عمر را اولین پیشنهاد دهنده معرفی میکنند و از طرفی مرد انصاری خواب اذان را میبیند. از یک طرف میگویند که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله از پیشنهاد بوق یا ناقوس اکراه داشت و از طرفی خود دستور به آن میدهد! آیا بهتر نیست به جای این همه تناقضات و با زحمت برای عمر فضیلتی دست و پا کردن به دستور پیامبر صلیاللهعلیهوآله از اهل بیت پاک آن بزرگوار پیروی کرده و از آنان بپرسند که دستور اذان از کجا آمد؟ امام پنجم شیعه – باقر العلوم علیهالسلام – میفرماید:
«لما اسری برسول اللّه صلیاللهعلیهوآله فبلغ البیت المعمور حضرت الصلاه فاذن جبرییل واقام..»(۱).
بنابراین چنین نبود که خداوند اذان را به یک انصاری و یا به او و عمر تعلیم بدهد ولی پیامبرش را واگذارد که او بخواهد دستور به تهیه ناقوس بدهد بلکه مطابق روایت فوق آنگاه که حضرتش به معراج رفت در آنجا اذان و اقامه گفته شد و حضرت آن را به بلال آموخت و او افتخار مؤذن بودن آن بزرگوار را پیدا کرد.
متفرقه
۱ – تبعید شرابخوار
«غرّب عمر ربیعه بن امیه فی الخمر إلی خیبر فلحق بهرقل فتنصر. فقال عمر: لا اغرب بعده مسلما»(۲). یعنی عمر ربیعه بن امیه را که شراب خورده بود به خیبر تبعید کرد واو به امپراطور روم ملحق شد و نصرانی گشت. عمر گفت: دیگر بعد از او کسی از مسلمانان را تبعید نمیکنم.
—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) تهذیب الاحکام، ج ۲ ص ۶۴، کتاب الصلاه، باب ۷.
(۲) سنن نسایی، ج ۸ ص ۳۳۴، کتاب الاشربه، باب ۴۷، ح ۵۶۸۷.
(۹۸)
—————————————————————————————————————————————————————————–
در بررسی این جریان باید گفت: أوّلاً آیا بعد از آنکه شرابخوار حد خورد باید تبعید بشود؟ اگر آری، با چه ملاکی؟ و اگر خیر، چرا عمر چنین کرد؟ و ثانیا مگر نمیگویند به عمر الهام میشد و لذا مواردی نقل کردهاند که حتی از وحی نیامده مطلع بود (!) (گر چه پنبه آنها زده شد) چه شد که رعیت خود را نشناخت و کاری کرد که خود از این کار پشیمان شد؟ میگویند این عمل عمر تعزیر و تأدیب بوده است! مگر تأدیب و تعزیر بعد از حد معنی دارد؟ کجا رسول خدا صلیاللهعلیهوآله گناهکاری را که مستوجب حدی شده بعد از حد تأدیب میکرد؟ مگر نه این است که حد پاک کننده گناهکار از گناه مربوطه میباشد؟!(۱) چگونه عمر با آن علمش (که مازاد شیر را خورد!) از آن بی خبر بود؟!
۲ – سعد را بکشید!
در جریان سقیفه نزدیک بود سعد بن عباده را بکشند:
«… اجتمعت الانصار إلی سعد بن عباده فی سقیفه بنی ساعده فقالوا منا امیر ومنکم امیر… ثمّ تکلم ابو بکر… فقال فی کلامه نحن الامراء وانتم الوزراء… فبایعوا عمر أو اباعبیده… فقال قایل قتلتم سعد بن عباده فقال عمر قتله اللّه»(۲).
خلاصه جریان اینکه انصار در سقیفه جمع شدند تا سعد بن عباده را به عنوان امیر برگزینند و بین آنها و مهاجرین اختلاف شد اینان، از جمله حباب بن منذر گفتند امیری از ما و امیری از شما! ابو بکر گفت: بلکه ما امیریم و شما وزیر سرانجام گفت: یا با عمر بیعت کنید یا با ابو عبیده تا آنکه عمر با ابو بکر بیعت کرد و بقیه هم پیروی کردند. در این میان یکی گفت: سعد بن عباده را کشتید عمر گفت: خدا او را بکشد….
از نظر شیعه نه سعد و نه غیر سعد حق نداشتند جنازه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را رها کرده و با آنکه میدانستند که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله علی علیهالسلام را به عنوان وصی و جانشین خود معرفی کرده است، در سقیفه جمع شده و داعیه ریاست و امارت داشته باشند، و ما در اینجا نمیخواهیم وارد این بحث بشویم فقط میخواهیم بگوییم گناه سعد -از نظر اهل سنت- چه بود که از نظر عمر مستحق کشته شدن بود؟ مگر نه این بود که او نیز همچون عدهای در سقیفه جمع شد تا به عنوان کاندیدای ریاست جمهوری خود را معرفی کند که البته رأی نیاورد و تا آخر عمر نه با ابو بکر و نه با عمر و نه با کسی دیگر بیعت نکرد.
«اصابه» مینویسد که در جمیع مواطن دو پرچم برای رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بود؛ پرچم مهاجرین به دست علی علیهالسلام و پرچم انصار به دست سعد بود. سرانجام در اوایل خلافت عمر به طرف شام رفت و میگویند که جن او را کشت!(۳)
عایشه میگوید که سعد قبلا شخص صالحی بود!(۴) و معلوم است که صالح نبودن او به خاطر چه بود! البته باید
—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) الف – صحیح بخاری، ج ۷ ص ۲۰۱، آخر کتاب الحدود.
ب – صحیح مسلم، ج ۳ ص ۱۳۳۳، کتاب الحدود، باب ۱۰، ح ۴۱ إلی ۴۳.
ج – سنن ترمذی، ج ۴ ص ۳۶، کتاب الحدود، باب ۱۲، ح ۱۴۳۹.
د – سنن ابن ماجه، ج ۲ ص ۸۶۸، کتاب الحدود، باب ۳۳، ح ۲۶۰۳ و ۲۶۰۴.
یکی از روایتهای صحیح مسلم چنین است: «… ومن اتی منکم حدا فاقیم علیه فهو کفارته…»
(۲) صحیح بخاری، ج ۵ ص ۸، باب مناقب ابو بکر. (باب بعد از باب قول النبی صلیاللهعلیهوسلم لو کنت متخذا خلیلا…)
(۳) مستدرک حاکم، ج ۳ ص ۲۸۳، شماره حدیث: ۵۱۰۲.
(۴) صحیح بخاری، ج ۵ ص ۴۵، باب مناقب معاذ بن جبل، منقبه سعد بن عباده…، وقالت عایشه: وکان قبل ذلک رجلا صالحا.
(۹۹)
—————————————————————————————————————————————————————————–
میگفت: که چون بیعت امامی بر گردنش نبود، به مردن جاهلی از دنیا رفت.
۳ – یک ماه بی خبری از پیامبر صلیاللهعلیهوآله
میگویند که ابو بکر و عمر همیشه با رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بودند اما میبینیم که آن حضرت یک ماه از عایشه و حفصه قهر کرده بود و عمر در این مدت نه از آن اطلاعی داشت و نه میدانست آن بزرگوار کجاست.
مسلم در ج ۲ صحیح، از ص ۱۱۰۵ إلی ۱۱۱۳ در کتاب الطلاق، باب پنجم را به این موضوع اختصاص داد که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله یک ماه از زنهایش قهر کرد و علت آن را ایذاء عایشه و حفصه معرفی میکند. بحث ما درباره این دو – به خواست خدا – در نوشتاری جدا گانه میآید. در اینجا میخواهیم بگوییم که علاوه بر بی خبری عمر از محل پیامبر صلیاللهعلیهوآله، صریح بعض روایات باب است که عمر در هر کاری دخالت میکرد و أمّ سلمه به او این گونه اعتراض میکند:
«… عجبا لک یابن الخطاب قد دخلت فی کل شیء حتی تبتغی أن تدخل بین رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم وازواجه!…». چگونه میتوان پذیرفت که عمر -و نیز برادرش ابو بکر- همیشه با رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بودند که پس از یک ماه دوری آن حضرت حتی به مسجد هم نرفته بودند تا از سایر مسلمانان خبر آن حضرت را بگیرند و در این مدت نمیدانستند که دو دخترشان با رسول خدا صلیاللهعلیهوآله چه کردند و آن کوه حلم و بردباری را آنچنان به خشم آوردند که یک ماه از آنان قهر بود. باز هم بگوییم که ابو بکر و عمر همیشه با پیامبر صلیاللهعلیهوآله بودند!(۱)
۴ – زید بن حارثه محبوبتر از عمر
میگویند محبوبترین مردم نزد رسول خدا صلیاللهعلیهوآله ابو بکر بود و بعد از او عمر و از آنجا که دروغگو کم حافظه میشود میبینیم وقتی عمر سهم اسامهبن زید را بیشتر از پسرش عبد اللّه میدهد و او اعتراض میکند و علت را میپرسد، میگوید:
«… لأنّ زیدا کان احب إلی رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم من ابیک وکان اسامه احب إلی رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم منک فآثرت حب رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم علی حبی»(۲).
دلیل عمر این است که چون زید نزد رسول خدا صلیاللهعلیهوآله از پدرت محبوبتر بود و اسامه نزد آن حضرت از تو. لذا محبت او را بر محبت خودم برگزیدم.
از روایت فوق نکته دیگری برمیآید که عمر پسرش را بیشتر از پسر زید دوست داشت با این حال به اسامه بیشتر عطا کرد. در حالی که او وظیفه داشت آن کس را بیشتر دوست داشته باشد که خدا و رسولش او را بیشتر دوست دارند.
—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) به صحیح بخاری، ج ۱ ص ۳۳، کتاب العلم، باب التناوب فی العلم، و ج ۹ ص ۱۰۹، کتاب الاحکام، باب ما جاء فی اجازه الخبر الواحد، رجوع کنید و ببینید که چگونه جریان مزبور را تحریف کرده و با اشاره از آن میگذرد و البته او از این نمونهها زیاد دارد!
(۲) سنن ترمذی، ج ۵ ص ۶۳۴، کتاب المناقب، باب ۴۰، ح ۳۸۱۳.
(۱۰۰)
—————————————————————————————————————————————————————————–
۵ – ترک نهی از منکر
یکی از واجبات اسلام امر به معروف و نهی از منکر است و هر چه منکر زشتتر تأکید بر وجوب نهی از آن بیشتر است.
در صحاح سته -چنانچه گذشت- روایات متعددی است که از فحش دادن به مسلمان و مخصوصا به اصحاب، نهی شده و فاعل آن فاسق معرفی شده است.
«سباب المسلم فسوق وقتاله کفر»(۱).
در طول تاریخ، شیعیان به جرم توهین به أصحاب، آنچنان مطرود شدند که خونشان نیز هدر بود. چنانچه امثال شهید اول و شهید ثانی به جرم شیعه بودن به شهادت رسیدند، و ما از اینگونه شهیدان زیاد داریم. در جمعه خونین، شیعیان را در حرم امن الهی – مکه معظمه – و در ماه حرام – ذیحجه – کشتند و چنان کردند که إمام راحل عظیم الشأن ما (قدسسره) آن فاجعه را بدتر از حمله عراق به ایران دانستند. گر چه صدام نیز با مجوس خواندن ایرانیان توانست چنان جنگ خانمان سوزی را به راه بیندازد. جنگی که در آن از کشتار و اسیر کردن غیر نظامیان و هتک نوامیس آنان و حمله شیمیایی به رزمندگان و نیز حمله با بمب و موشک به شهرها مخصوصا شهر مقاوم دزفول و آزار و شکنجه اسیران و خلاصه از هیچ جنایتی دریغ نورزیدند. ما نمیخواهیم وارد این بحث شده و از ظلمهایی که از صدر اسلام به اهل بیت مکرم پیامبر علیهمالسلام و تا امروز به پیروان آن بزرگواران شده سخن بگوییم فقط میخواهیم بگوییم اگر توهین به یک صحابی جرم است چرا وقتی در حضور عمر و اطرافیانش به علی علیهالسلام جسارت شد آنان سکوت کرده و نهی از منکر نکردند؟
«… فقال عباس: یا أمیر المؤمنین! اقض بینی وبین هذا الکاذب الآثم الغادر الخاین…»(۲). این حدیث طولانی و در ضمن آن عمر به عباس و علی علیهالسلام میگوید که شما من و ابو بکر را دروغگو، گناهکار، مکار و خیانتکار دانستید و این دو نیز سکوت کردند و معنای آن تصدیق قول عمر است. در هر حال ما نمیتوانیم بپذیریم که عباس، با آن معرفتی که در حق فرزند برادرش داشت او را دروغگو و گناهکار و مکار و خیانتکار بداند. او خوب میدانست که علی علیهالسلام نفس رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و معصوم بوده و آیه تطهیر در شأن او و همسرش و دو نور دیدهاش نازل شده است اما اینان که این روایت – و نیز همه روایات صحیحین – را صحیح میدانند بگویند که چرا عمر عباس را از این گفتار نهی نکرد؟ چرا اطرافیانش یعنی مالک بن اوس، عثمان، زبیر، عبد الرحمن بن عوف و سعد بن أبی وقاص، او را نهی نکردند؟ لابد در میان اصحاب، توهین به أمیر المؤمنین علیهالسلام -و به تبع او عباس- مانعی ندارد! چنانچه معاویه بدعت لعن بر آن حضرت را سنت کرد و تا زمان حکومت عمر بن عبد العزیز، حضرتش بر منابر لعنت میشد و مسلمانان بر آن مداومت داشته و چون عمر بن عبد العزیز از آن نهی کرد گفتند که او سنتی را نابود کرد. او دستور داد که در آخر خطبههای نماز جمعه به جای لعن بر أمیر المؤمنین علیهالسلام این آیه را بخوانند: «إنّ اللّه یأمر بالعدل والاحسان…» الآیه؛ (سورهنحل، آیه ۹۰).
—————————————————————————————————————————————————————————–
(۱) این روایت را غیر از ابو داود بقیه صاحبان صحاح نقل کرده است. (ر – ک به کتابمان «پیامبر صلیاللهعلیهوآله در صحاح»).
(۲) صحیح مسلم، ج ۳ ص ۱۳۷۷، کتاب الجهاد والسیر، باب ۱۵، ح ۴۹.
(۱۰۰)
—————————————————————————————————————————————————————————–
و جالب است که بدانید هنوز هم در نماز جمعه همان آیه را در آخر خطبه میخوانند. گوییا دستور عمر بن عبد العزیز سنت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله میباشد! (اخیرا گوییا متوجه شده و آن را نمیخوانند!).
۶ – اهمیت رعایت امور مردم
ابن عمر به پدرش چنین میگوید.
«… لو کان لک راعی ابل او راعی غنم ثمّ جاءک وترکها رأیت أن قد ضیع. فرعایه الناس اشدّ. قال: فوافقه قولی…»(۱).
خلاصه ترجمه: میگوید اگر چوپان تو گله را رها کرده نزد تو بیاید او را ضایع کننده میدانی. توجه به امور مردم مهمتر است. او نیز گفته مرا قبول کرد….
سؤال ما این است: آیا موضوعی که ابن عمر دانست و عمر هم قبول کرد و عقل هم بدان حکم میکند و عقلای عالم بدان توجه دارند، بر خدا و رسولش مخفی بود؟ چرا رسول خدا صلیاللهعلیهوآله -به زعم اهل سنت- کسی را جانشین خود قرار نداد تا از این همه اختلاف و چند دستگی جلوگیری کرده و تا زمام امور مسلمانان به دست نااهلان نیفتد و تا کار به جایی نرسد که مشتی یهود سرزمین مسلمانان را غصب کرده و آنان را آواره کنند و اگر کسی بخواهد اعتراض یا دفاع کند او را یا بکشند یا در حبس شکنجه نمایند و حکومتهای به اصطلاح اسلامی یا سکوت کنند و یا مقهور شوند و یا بدتر از آن همکاری بنمایند؟ آیا عقل هیچ عاقلی میپذیرد که بگوییم گناه همه آنچه که در طول تاریخ بر سر مسلمانان آمده و باز هم خواهد آمد بر گردن کسی است که آنها را به حال خود گذاشته و به اندازه خلیفه اول هم نفهمید که باید جانشین تعیین کند؟ ما لکم کیف تحکمون؟
امید است که خداوند مهربان هر چه زودتر ذخیره خویش، موعود عالمیان، مهدی فاطمه علیهما وعلی النبی وآله افضل الصلوات والتحیات، را برساند تا مسلمین عزیز و کفار و مشرکین و منافقین ذلیل و ظلم و جور نابود و عدل و داد گسترش یابد. بمنه و کرمه.
حوزه علمیه قم- حسین طیبیان
—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) صحیح مسلم، ج ۳، ص ۱۴۵۵، کتاب الاماره، باب ۲، ح ۱۲.
(۱۰۱)

