عمر در صحاح سته اهل سنت -۲
– علم عمر
از آنجا که همراه دین وایمان، علم زیاد هم لازم است باید مشابه خوابی که برای دین عمر دیده شد، درباره علم او هم دیده شود و این همه در مقابل روایاتی است که شیعه و سنی درباره ایمان و علم علی علیهالسلام در کتابهای خویش نقل کردهاند. به عنوان مثال محب طبری در «الریاض النضره» درباره ایمان علی علیهالسلام از قول همین آقای عمر چنین روایت میکند:
«… أشهد علی رسول اللّه سمعته وهو یقول: (لو أنّ السماوات السبع والارضین السبع وضعت فی کفه ووضع ایمان علی فی کفه لرجح ایمان علیّ)…»(۱).
یعنی عمر گفت که من شهادت میدهم و شنیدم که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله چنین فرمود: «اگر هفت آسمان و هفت زمین در یک کفه ترازو قرار داشته و ایمان علی (علیهالسلام) در کفه دیگر، ایمان آن حضرت از آنها سنگینتر خواهد بود».
نیز آنچه که درباره علم آن حضرت گفته شده و کافی است حدیث متفق علیه نبوی که: «أنا مدینه العلم وعلی بابها» و به تعبیر آنچه که در سنن ترمذی آمده: «أنا دار الحکمه وعلی بابها».
—————————————————————————————————————————————————————————–تفصیل آن را در کتابمان: «اهل بیت علیهمالسلام در صحاح» بخوانید.
آری نباید خلیفه ثانی از این قافله عقب بماند لذا گفتهاند:
«عن ابن عمر قال: سمعت رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم قال: بینا أنا أتیت بقدح لبن فشربت… ثمّ أعطیت فضلی عمر بن الخطاب. قالوا فما اولته یا رسول اللّه قال: العلم»(۲).
یعنی: ابن عمر میگوید: از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله شنیدم که فرمود: در خواب دیدم که کاسهای شیر به من داده شد. آن را نوشیدم و بقیه آن را به عمر دادم. گفتند تعبیرش چیست؟ فرمود: علم.
واضح است که جاعل این روایت میخواهد بگوید که زیادی علم رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به عمر داده شد یا آنکه ظرف علمی را که آن حضرت نوشید از همان ظرف عمر هم نوشید و چون حضرتش شهر علم است عمر هم باید بهرهای از آن علم سرشار برده باشد. ما به سند روایت کاری نداریم چه آنکه اگر بخواهیم روایاتی را که دشمنان علی علیهالسلام در سند
—————————————————————————————————————————————————————————-(۱) جلد سوم ریاض، ص ۲۰۶، تحت عنوان: «ذکر رسوخ قدمه فی الایمان». و ابن مغازلی در حدیث شماره ۳۳۰ از مناقب.
(۲) الف – صحیح بخاری، ج ۱ ص ۳۱، کتاب العلم، باب فضل العلم، و ج ۵ ص ۱۳، باب مناقب عمر، و ج ۹ ص ۴۵ و ۵۰ و ۵۲، کتاب الاکراه، بابهای «اللبن» (و باب بعد از آن) و «اذا أعطی فضله غیره فی النوم»، و «القدح فی النوم».
ب – صحیح مسلم، ج ۴ ص ۱۸۵۹، کتاب فضایل الصحابه، باب ۲، ح ۱۶.
ج – سنن ترمذی، ج ۴ ص ۴۶۷، کتاب الرؤیا، باب ۹، ح ۲۲۸۴، و ج ۵ ص ۵۷۸، کتاب المناقب، باب ۱۸، ح ۳۶۸۷.
(۴۴)
—————————————————————————————————————————————————————————–
آن میباشند از کتابهای آنها حذف کنیم باید گفت: «در شهر هر آنکه هست گیرند!». چه آنکه در سند روایت فوق هم زهری و هم ابن عمر از کسانی بودند که با علی علیهالسلام مخالف بودند ما در بحث «اصحاب در صحاح» درباره ابن عمر -به خواست خدا- بحث خواهیم داشت. اما از نظر دلالت:
لازمه حدیث فوق این است که عمر دارای علم زیادی بوده و لا اقل یکی از علمای اصحاب بوده باشد. قبل از آنکه وارد مصادیق علم او و احاطهاش به آیات و روایات نبوی بشویم مختصری از قدرت یادگیری عمر را مورد توجه قرار میدهیم:
ابن جوزی درباره فضایل عمر کتاب مستقلی تألیف کرده و در آن آنچه که در تعریف او گفته شد نقل کرده است از جمله در ص ۱۹۱ از ابن عمر چنین مینویسد:
«تعلم عمر سوره البقره فی ثنتی عشره سنه فلما ختمها نحر جزورا».
یعنی: عمر در مدت ۱۲ سال سوره بقره را یاد گرفت و چون آن را تمام کرد شتری قربانی نمود.
علامه امینی رحمهالله در ج ۶ الغدیر ص ۱۹۶ از تفسیر قرطبی با سند صحیح و چند نفر از علمای اهل سنت قول ابن عمر را نقل میکند.
ابن أبی الحدید هم در ج ۱۲ شرح نهج البلاغه ص ۶۶ عبارت مذکور را نوشته ولی در ج ۱۰ کتابش ص ۲۱ مینویسد که او در مدت ۱۲ سال آن را حفظ کرد.
این گفته ابن أبی الحدید گر چه مخالف آن چیزی که دیگران نقل کردهاند میباشد ولی با این حال نشان از ضعف حافظه او است. نمونه آن روایتی است که بخاری در صحیحش از طارق بن شهاب نقل کرده است که:
«سمعت عمر یقول: قام فینا النبی صلیاللهعلیهوسلم مقاما فاخبرنا عن بدء الخلق حتی دخل اهل الجنه منازلهم واهل النار منازلهم. حفظ ذلک من حفظه ونسیه من نسیه». (ج ۴ صحیح ص ۱۲۹ ابتدای کتاب بدء الخلق).
یعنی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله برای ما خطبه خواند و از ابتدای خلق، ما را آگاه کرد تا آنجا که اهل بهشت داخل بهشت و اهل جهنم داخل جهنم شدند. گروهی آن را حفظ کردند و گروهی نیز فراموش نمودند.
معلوم میشود که عمر خود از آنان بود که چیزی از آن را حفظ نکرد وإلاّ نقل میکرد. چه آنکه یکی از افتخارات أصحاب، نقل روایت از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بوده است.
حال میپردازیم به مواردی از علم عمر با استفاده از صحاح سته:
الف – جهل او به سه بار اجازه گرفتن
در این زمینه صاحبان صحاح -مخصوصا بخاری و مسلم- روایات متعددی نقل کردند که از مجموع آنها چنین به دست میآید که روزی ابو موسی اشعری با وقت قبلی خواست وارد بر عمر شود. سه بار سلام کرد و اجازه ورود خواست. عمر که صدای او را شنیده بود به او اجازه نداد. ابو موسی برگشت. عمر از پی او فرستاد. ابو موسی برگشت. عمر به او گفت: چرا برگشتی؟ گفت: سه بار اجازه گرفتم و اجازه داده نشد و رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود: اجازه خواستن سه بار است اگر اجازه داده شد که داخل میشوی وإلاّ برمیگردی و لذا من برگشتم. عمر گفت: گر چه من تو را متهم
(۴۵)
—————————————————————————————————————————————————————————–
نمیدانم ولی از آنجا که نقل روایت از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله مهم است باید برگفته خود شاهد بیاوری وإلاّ بر پشت و شکمت خواهم زد(۱).
ابو موسی از این تهدید عمر ترسید. وارد بر گروهی از انصار شد و با ناراحتی و خشم، جریان را برای آنها شرح داد. آنان شروع به خندیدن کردند. ابو سعید خدری که جوانترینشان بود گفت: برادر مسلمان شما ترسان نزد شما آمده و شما میخندید؟ آنگاه به ابو موسی گفت: برویم من هم در این عقوبت با تو شریکم. عمر گفت: این مسأله بر من مخفی شد و علت آن این بود که در بازار به خرید و فروش مشغول بودم.مسلم در یکی از روایاتش مینویسد که أبی بن کعب بدان شهادت داد و سپس خطاب به عمر چنین گفت: «یا ابن الخطاب فلا تکونن عذابا علی اصحاب رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم »(۲). یعنی، ای پسر خطاب! برای اصحاب رسول خدا صلیاللهعلیهوآله عذاب نباش.
از این داستان چند مطلب فهمیده میشود:
۱ – عمر به خاطر خرید و فروش و تجارت در بازار از پارهای از مسائل بی اطلاع بود و لذا نمیتوان روایاتی را که میگوید ابو بکر و عمر همیشه با پیامبر صلیاللهعلیهوآله بودند پذیرفت و چون از این دو نفر بسیار کم نقل حدیث شده است معلوم میشود که اینان بسیار کم با آن حضرت بودهاند واگر بودند آنچنان در یادگیری ضعیف بودند که اکثر آنچه را که میشنیدند فراموش میکردند.
۲ – از نظر عمر نقل روایت از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بسیار مهم بوده و نباید به سادگی از هر کسی قبول کرد.
۳ – از نظر أبی بن کعب عمر برای اصحاب عذاب بود.
۴ – از نظر عمر ممکن است که بعض اصحاب بر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله دروغ ببندند ولذا اینکه اهل سنت همه اصحاب را عادل دانسته واز همه آنها روایت نقل کرده و آن را حجت میدانند عملی غیر صحیح میباشد و خلیفه دوم آنها این را نمیپسندد.
۵ – از نظر عمر اگر کسی -ولو از اصحاب – روایتی نقل کند، باید برای آن شاهدی بیاورد. بنابراین از نظر خلیفه ثانی کلیه روایاتی که فقط یکی از اصحاب آن را نقل کرده است مورد تردید است، چه آنکه احتمال دارد که بر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله دروغ بسته باشد.
البته ما نیز نظر عمر را پذیرفته و تا عدالت و وثاقت راوی -ولو از اصحاب باشد- برای ما به اثبات نرسد آن را
—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) ترجمه «لاوجعن ظهرک وبطنک» (از صحیح مسلم).
(۲) داستان مذکور در متن، برگرفته از چند روایت از بخاری و مسلم است که در غیر صحیحین قسمتهایی از آن آمده است.
الف – صحیح بخاری، ج ۳ ص ۷۲، کتاب البیوع، باب الخروج فی التجاره. در آخر حدیث قول عمر که: «الهانی الصفق بالاسواق» آمده است. در ص ۸۶ فقط همان جمله را نقل کرده و متعرض داستان نشده است.
و ج ۸ ص ۶۷، کتاب الاستیذان، باب التسلیم والاستیذان ثلاثا، و ج ۹ ص ۱۳۳، کتاب الاعتصام بالکتاب والسنه، باب الحجه علی من قال…. در اینجا نیز جمله فوق از عمر را آورده است.
ب – صحیح مسلم، ج ۳ ص ۹۷ – ۱۶۹۴، کتاب الآداب، باب الاستیذان (باب ۷). ح ۳۷ – ۳۳.
ج – سنن ترمذی، ج ۵ ص ۵۱، کتاب الاستیذان، باب ۳، ح ۲۶۹۰.
د – سنن ابن ماجه، ج ۲ ص ۱۲۲۱، کتاب الادب، باب ۱۷، ح ۳۷۰۶.
ه – سنن أبی داود، ج ۴ ص ۷ – ۳۴۵، کتاب الادب، باب کم مره یسلم الرجل فی الاستیذان، ح ۵۱۸۰ إلی ۵۱۸۴. او در دو شماره اخیر، قول عمر را ـ که به ابو موسی گفته بود: من تو را متهم نمیکنم ولکن نقل حدیث از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله مهم است «ولکن الحدیث عن رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم شدید» یا: «ولکن خشیت أن یتقول الناس علی رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم » ـ نقل کرده است.
(۴۶)
—————————————————————————————————————————————————————————–
نمیپذیریم.مخصوصا آنکه آن صحابی از دشمنان علی علیهالسلام بوده که بنا به نص روایت نبوی این دشمنی علامت نفاق است(۱).
در هر حال، این داستان به خوبی میرساند که مازاد شیری که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله از آن نوشید به عمر داده نشد.
ب – غضب او از شنیدن کلمه: «اللّه أعلم»
«قال عمر یوما لاصحاب النبی صلیاللهعلیهوسلم: فیم ترون هذه الآیه نزلت: «أَیَوَدُّ أَحَدُکُمْ أَنْ تَکُونَ لَهُ جَنَّهٌ، قالوا: اللّه أعلم. فغضب عمر. فقال: قولوا: نعلم أو لا نعلم…»(۲).ترجمه: عمر روزی به اصحاب گفت: به نظر شما آیه: «آیا یکی از شما دوست دارد که برای او باغی باشد» (چکیده بقیه آیه چنین است: و در آن از انواع میوهها وجود داشته و سپس آتش بگیرد؟) درباره چه مطلبی نازل شده است؟ اصحاب گفتند: خدا بهتر میداند. عمر در غضب شد و گفت: بگویید: میدانیم یا نمیدانیم….
این نیز از مواردی است که:
أوّلاً: عمر نمیدانست که اگر کسی چیزی را ندانست و گفت: اللّه اعلم هیچ اشکالی ندارد. چنانچه وقتی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله از أبی بن کعب پرسید: کدام آیه کتاب خدا بزرگتر است، او در جواب گفت: خدا و رسولش داناترند؛ حضرتش نه تنها غضب نکرد بلکه مجددا سؤال خویش را تکرار کرد و او پاسخ داد و رسول خدا صلیاللهعلیهوآله پسندید(۳). یا وقتی ابن مسعود شنید کسی قرآن را ندانسته تفسیر میکرد در غضب شد و گفت: اگر میدانید بگویید و اگر نمیدانید بگویید: خدا داناتر است(۴).
ثانیا – این مسأله آنقدر مهم نبود که عامل غضب کسی باشد که ادعای رهبری مردم و جانشینی پیامبر رحمت را دارد. او میتوانست با موعظه نیکو، مردم گمراهی که به جای اینکه بگویند: نمیدانیم، گفتند: خدا داناتر است، را از این گمراهی آشکار! نجات دهد.
ج – عمر ارزش حجر الاسود را نمیدانست
عمر حجر الاسود را استلام کرد و گفت: «أما واللّه إنی لاعلم انک حجر لا تضر ولا تنفع ولولا أنی رأیت النبی صلیاللهعلیهوسلم استلمک ما استلمتک…». مشابه همین را هنگام بوسیدن آن گفت(۵).
—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) ر – ک: به کتاب ما «اهل بیت علیهمالسلام در صحاح».
(۲) صحیح بخاری، ج ۶ ص ۳۹، تفسیر سوره بقره، آیه مذکور در حدیث، آیه ۲۶۶ میباشد.
(۳) صحیح مسلم، ج ۱ ص ۵۵۶، کتاب صلاه المسافرین وقصرها. باب ۴۴ ح ۲۵۸. احتمالا منظور حضرت بزرگتر بودن از نظر اهمیت آن است که او آیه الکرسی را خواند.
(۴) الف – صحیح بخاری، ج ۶ ص ۱۴۳ و ۱۵۶ و ۱۶۴، تفسیر سورههای: روم و ص و دخان.
ب – صحیح مسلم، ج ۴ ص ۵۷ – ۲۱۵۵، کتاب صفات المنافقین واحکامهم، باب ۷، ح ۳۹ و ۴۰.
ج – سنن ترمذی، ج ۵ ص ۳۵۴، تفسیر سوره دخان، ح ۳۲۵۴.
(۵) الف – صحیح بخاری، ج ۲ ص ۱۸۳ و ۱۸۵و ۱۸۶، کتاب الحج، بابهای: «ما ذکر فی الحجر الاسود» و «الرمل فی الحج والعمره» و «تقبیل الحجر».
ب – صحیح مسلم، ج ۲ ص ۹۲۵، کتاب الحج، باب ۴۱، ح ۲۴۸ إلی ۲۵۱.
ج – سنن ترمذی، ج ۳ ص ۲۱۴، کتاب الحج، باب ۳۷، ح ۸۶۰.
د – سنن ابن ماجه، ج ۲ ص ۹۸۱، کتاب المناسک، باب ۲۷، ح ۲۹۴۳.
ه – سنن أبی داود، ج ۲ ص ۱۷۵، کتاب المناسک، باب فی تقبیل الحجر، ح ۱۸۷۳.
(۴۷)
—————————————————————————————————————————————————————————–
این واقعه به خوبی نشان میدهد که عمر پنداشته حجر الاسود سنگی است مثل سایر سنگها و رسول خدا صلیاللهعلیهوآله کاری انجام داد که بی حکمت و دلیل بوده است. غافل از آنکه اعمال آن حضرت تحت نظارت الهی و با هدایت او انجام میشد و هیچ عملی بدون وجود مصلحت از حضرتش صادر نمیشد. او میپنداشت که پیروی ما از سنت آنبزرگوار تقلیدی کورکورانه میباشد. در حالی که در همین مورد -بر طبق روایات متعدد- حجر الاسود از سنگهای بهشتی بوده و هم سود میرساند و هم ضرر. این سنگ شاهدی است برای امت:
«قال رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم: لیأتین هذا الحجر یوم القیامه، وله عینان یبصر بهما، ولسان ینطق به، یشهد علی من یستلمه بحق»(۱).
عبارت فوق از سنن ابن ماجه بوده و ترمذی نیز مشابه همان را نقل کرده است. ترجمه آن چنین است: رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود: این سنگ روز قیامت در حالتی میآید که دارای دو چشم میباشد که با آنها میبیند و زبانی که با آن سخن میگوید و شاهد حقی است برای کسانی که آن را استلام کردند.
بنابراین حجر الاسود نه تنها سنگی از سنگهای بهشتی است بلکه در قیامت شاهد حقی برای استلام کنندگان میباشد. یعنی اگر مؤمنی آن را استلام کند به نفع او و اگر منافقی باشد بر ضررش گواهی میدهد.
در مستدرک حاکم آمده که علی علیهالسلام در جواب عمر با ذکر آیهای او را به اشتباهش آگاه کرد آنگاه عمر گفت: «أعوذ بالله أن أعیش فی قوم لست فیهم یا أبا حسن»(۲).
ابن جوزی در سیره عمر پس از نقل جریان مذکور گفته عمر را اینگونه مینویسد: «لا أبقانی اللّه بارض لست بها یا ابا الحسن»(۳).
علامه امینی رحمهالله در ج ۶ الغدیر ص ۱۰۳ از بعض دیگر از علمای عامه نیز جریان فوق را نقل میکند.
د – مقدار دیه جنین را نمیدانست
«قال المغیره: إنّ عمر نشد الناس من سمع النبی صلیاللهعلیهوسلم قضی فی السقط وقال المغیره: أنا سمعته قضی فیه بغره عبد أو امه قال: ایت من یشهد معک علی هذا فقال محمد بن مسلمه: أنا أشهد…»(۴).
—————————————————————————————————————————————————————————–
(۱) الف – سنن ابن ماجه، ج ۲ ص ۹۸۲، کتاب المناسک، باب ۲۷، ح ۲۹۴۴.
ب – سنن ترمذی، ج ۳ ص ۲۹۴، کتاب الحج، باب ۱۱۳، ح ۹۶۱.
حاکم نیز در مستدرک روایت مذکور را نقل کرده است (ج ۱ ص ۶۲۷، ح ۱۶۸۰ و ۱۶۸۱).
(۲) ج ۱ ص ۶۲۸، ح ۱۶۸۲، ترجمه قول عمر چنین است:
پناه میبرم به خدا از اینکه در میان گروهی زندگی کنم که تو ای ابو الحسن در میانشان نباشی.
(۳) ص ۱۲۲، باب ۴۲، ترجمه: ای ابو الحسن! خدا مرا در سرزمینی که تو در آن نیستی باقی نگذارد.
(۴) الف – صحیح بخاری، ج ۹ ص ۱۴، کتاب الدیات، باب جنین المرأه، (چند روایت). وص ۱۲۶، کتاب الاعتصام بالکتاب والسنه، باب ما جاء فی اجتهاد القضاه.
ب – صحیح مسلم، ج ۳ ص ۱۳۱۱، کتاب القسامه، باب ۱۱، ح ۳۹.
ج – سنن ابن ماجه، ج ۲ ص ۸۸۲، کتاب الدیات، باب ۱۱، ح ۲۶۴۰.
د – سنن أبی داود، ج ۴ ص ۱۹۱ و ۱۹۲، کتاب الدیات، باب دیه الجنین، ح ۴۵۷۰ و ۴۵۷۲ و ۴۵۷۳.
ابو داود در یکی از روایتهایش مینویسد که عمر پس از شنیدن آن گفت: «اللّه اکبر، لو لم أسمع بهذا لقضینا بغیر هذا». یعنی اگر من این را نمیشنیدم قضاوت دیگری میکردم!
ه – سنن نسایی، ج ۸ ص ۲۲ و ۴۸، کتاب القسامه، بابهای ۱۱ و ۳۹، ح ۴۷۴۸ و ۴۸۲۶.
تذکر: در اکثر روایات آمده است که عمر در این زمینه با اصحاب مشورت کرده و در بعض از آنها آمده است که «حمل بن مالک» خبر آن را به عمر گفت.
ترجمه متن چنین است: « عمر مردم را قسم داد که چه کسی از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در مورد سقط جنین چیزی شنید. (منظور این است که اگر کسی کاری کند که زنی فرزندی را که در شکم دارد قبل از رسیدنش ساقط کند؛ مثل آنکه او را بترساند یا ضربهای به او بزند یا غیر آن) مغیره گفت: من شنیدم که حضرتش حکم کرد که غلامی یا کنیزی را باید آزاد کند. عمر گفت: کسی را بیاور که شاهد تو باشد. محمد مسلمه شهادت داد…».
(۴۸)
—————————————————————————————————————————————————————————–
آنچه که از این واقعه به دست میآید این است که عمر نمیدانست که دیه جنین چقدر است پس مازاد شیری که میگویند عمر از آن نوشید چه شد؟
دیگر آنکه عمر حدیث را از هر کسی قبول نمیکرد بلکه برای آن شاهد میخواست و از بعض روایات برمیآید که محمد بن مسلمه در آنجا حاضر نبود بلکه چون عمر از مغیره شاهد خواست او رفت و ابن مسلمه را حاضر کرد.
اهل سنت را چه میشود! اگر سنت عمر باید پیروی شود، چرا برای روایاتی که فقط یکنفر آن را نقل کرد شاهد نمیطلبند؟ مگر روایت تحریم متعه در سال فتح فقط از ربیع بن سبره نقل نشده؟ عمر از صحابی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله شاهد میخواهد و علمای اهل سنت از فرزند یکی از أصحاب، مطلبی را که اهل بیت پیامبر علیهمالسلام خلاف آن را میگویند بی شاهدی قبول میکنند. آنگاه میبینیم که بدتر از آن حرمت ادعایی آن در روز خیبر را از زهری -که او نیز از اصحاب نبود- میپذیرند با آنکه خود اقرار دارند که در سال فتح حلال شد و تحریم بعد از آن نیز راوی آن فقط ربیع میباشد. البته از اینگونه روایات، در صحاح آنها فراوان دیده میشود که اینجا جای بررسی آنها نیست.
ه – جهل به عدم جواز رجم مجنونه
یکی از شرایط عامّه تکلیف، نزد همه عقلای عالم و از نظر همه ادیان و مذاهب و همه قوانین بشری، این است که شخص مورد تکلیف (مکلَّف) باید عاقل باشد و لذا در هیچ قانونی نه تنها دیوانه را مشمول قانون نمیدانند بلکه اگر جرمی هم مرتکب شد کیفری برایش در نظر گرفته نشده است.
با این مقدمه به حدیث زیر از سنن أبی داود و مستدرک حاکم و غیر آن(۱) توجه فرمایید:
«عن ابن عباس: أتی عمر بمجنونه قد زنت فاستشار فیها أناسا فامر بها عمر أن ترجم فمر بها علی بن أبی طالب رضوان اللّه علیه، فقال: ما شأن هذه؟ قالوا مجنونه بنی فلان زنت فأمر بها عمر أن ترجم. قال: فقال: ارجعوا بها، ثمّ أتاه فقال: یا أمیر المؤمنین! أما علمت أنّ القلم قد رفع عن ثلاثه: عن المجنون حتی یبرأ، وعن النایم حتی یستیقظ، وعن الصبی حتی یعقل؟ قال: بلی، قال: فما بال هذه ترجم؟ قال: لا شیء، قال: فارسلها، قال: فجعل یکبر»(۲).
—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) ر – ک: الغدیر، ج ۶ ص ۳ – ۱۰۱.
(۲) سنن أبی داود، ج ۴ ص ۴۱ – ۱۴۰، کتاب الحدود، باب فی المجنون یسرق أو یصیب حدا، ح ۴۳۹۹ إلی ۴۴۰۳. (عبارت متن از شماره اول است).
مضمون آن با سند صحیح در مستدرک حاکم، ج ۴ ص ۴۲۹ و ۴۳۰، ح ۸۱۶۸ و ۸۱۶۹ نقل شده است.
خلاصه ترجمه آن چنین است:
زن دیوانهای را که زنا داده بود نزد عمر آوردند. او با عدهای در این زمینه مشورت کرد. در نتیجه عمر حکم به سنگسارش نمود. علی بن أبی طالب علیهالسلام بر آن زن گذشت. پرسید جریان این زن چیست؟ گفتند دیوانه بنی فلان است که زنا داده و عمر دستور به سنگسارش داده است. فرمود: او را برگردانید. سپس خود حاضر شد و خطاب به عمر گفت: آیا نمیدانی که قلم تکلیف از سه دسته برداشته شده است:
۱ – از دیوانه تا بهبودی یابد ۲ – از خوابیده تا بیدار شود ۳ – از کودک تا به عقل رسد؟ گفت: آری، گفت: پس چرا این زن باید سنگسار شود؟ گفت: طوری نیست. گفت: پس او را رها کنید. او را رها کردند و عمر شروع به گفتن تکبیر کرد.
در بعض از نقلها که علامه امینی رحمهالله آن را در الغدیر آورده عمر گفت: «لولا علی لهلک عمر».
(۴۹)
—————————————————————————————————————————————————————————–
از این داستان به خوبی معلوم میشود که عمر نه تنها از سنت بی خبر بود از حکم قطعی عقل به عدم جواز کیفر دیوانه نیز اطلاعی نداشت. گر چه از روایت ابو داود معلوم میشود که عمر حدیث مذکور را شنیده بود که وقتی علی علیهالسلام فرمود: آیا نمیدانی که…؟ گفت: آری میدانم. که حضرتش در جواب میپرسد پس چرا دستور به کیفر دادی؟ که این مصیبت بزرگتری است. خلیفه مسلمین میداند که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود: مجنون عقوبت ندارد ولی او دستور به کیفر میدهد!
بخاری که میداند نقل این جریان با وظیفه حفظ کرامت خلیفه در تضاد است، آن را حذف کرده و فقط قول أمیر المؤمنین علیهالسلام را به عمر مینویسد که کسی نداند چرا و کجا و به چه مناسبت این حدیث را یادآور شد. او اینگونه نقل میکند: «وقال علی (علیهالسلام) لعمر: أما علمت أنّ القلم رفع عن المجنون حتی یفیق، وعن الصبی حتی یدرک وعن النایم حتی یستیقظ».(۱) معنای آن مشابه همان است که در ذیل حدیث أبی داود آورده شد.
از این جالبتر گفتار این آقای محدث است در آنجا که اقوال مختلف اصحاب و غیر آنها را درباره طلاق نقل میکند. مینویسد: «وقال عثمان لیس بمجنون ولا سکران طلاق وقال ابن عباس: طلاق السکران والمستکره لیس بجایز وقال: عقبه بن عامر… وقال: عطاء…» همین طور از افراد زیر یکی پس از دیگری درباره طلاق مطلبی مینویسد:
«عطاء»، «نافع»، «ابن عمر»، «زهری»، «ابراهیم»، «قتاده»، «حسن» و مجددا از ابن عباس و زهری، بعد از همه اینها مینویسد: «وقال علی ألم تعلم أنّ القلم رفع عن ثلاثه عن المجنون حتی یفیق وعن الصبی حتی یدرک وعن النایم حتی یستیقظ». سپس از قول آن حضرت درباره طلاق مطلبی میآورد(۲).
به راستی اگر قرار باشد به بهترین تحریف کنندهها جایزهای داده شود باید آن را به بخاری داد. ببینید چگونه جملهای را که علی علیهالسلام درمورد خاصی -و نه مورد طلاق- به شخص خاصی گفت: آن را پس از نقل گفتار بیش از ۱۰ نفر که همه در مورد طلاق است آورده و سپس یک جمله هم درباره طلاق از آن بزرگوار مینویسد. شاید او پنداشته است که پنهان کردن او باعث پنهان ماندن این قضیه خواهد شد! ولی انصاف این است که او وظیفهاش را در مورد حفظ شخصیت خلیفه ثانی به خوبی انجام داده است. گر چه گاهی بعض جریانات از قلمش خارج شده است که در این نوشتار آمده است.
و – جهل به دستور تیمم
اهل سنت خلفا را – اگر نگوییم همه اصحاب را- مجتهد میدانند و با توجه به خواب خوردن مازاد شیر، خلیفه ثانی را یکی از دانشمندان و از فقهای اصحاب میدانند. بعض از دانشمندان اهل سنت پا را از این فراتر گذاشته و او را
—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) صحیح بخاری، ج ۸، ص ۲۰۴، کتاب المحاربین من اهل الکفر والرّدّه، باب لا یرجم المجنون والمجنونه.
(۲) صحیح بخاری، ج ۷، ص ۵۸، کتاب الطلاق، باب الطلاق فی الاغلاق و….
(۵۰)
—————————————————————————————————————————————————————————–
اعلم از علی علیهالسلام نیز میدانند!
ابن أبی الحدید معتزلی در مقدمه شرح نهج البلاغه، آنجا که فقهای اصحاب را معرفی میکند، او و ابن عباس را نام میبرد. در جلد دهم کتابش مینویسد:
«… ولکنه کان مجتهدا یعمل بالقیاس والاستحسان والمصالح المرسله ویری تخصیص عمومات النص بالآراء وبالاستنباط من اصول تقتضی ما یقتضیه عموم النصوص ویکید خصمه ویأمر امراءه بالکید والحیله ویؤدب بالدره والسوط من یتغلب علی ظنه انّه یستوجب ذلک ویصفح عن آخرین قد اجترموا، یستحقون به التأدیب، کل ذلک بقوه اجتهاده وما یؤدیه الیه نظره»(۱).
ملاحظه فرمودید که چگونه این عالم اهل سنت همه اعمال عمر را با این جمله که: «او مجتهد بود» توجیه میکند. ما از این عالم و سایر علمای اهل سنت میپرسیم که آیا ممکن است کسی مجتهد باشد ولی از قرآن و احکام آن بی خبر بوده و حتی خلاف دستور آن فتوی بدهد؟ اصولا کسی که میخواهد به درجه اجتهاد برسد آیا نه این است که میخواهد حکم خدا را از آیات و روایات به دست آورد؟ مگر اجتهاد معنایی غیر از این دارد؟ بنابراین اگر کسی از آیات قرآن بی خبر و نسبت به سنت جاهل باشد هرگز نمیتوان او را مجتهد نامید.
قبلا گفتیم که عمر در پارهای از موارد از دستور صریح رسول خدا صلیاللهعلیهوآله سرپیچی میکرد و بر خلاف آن فتوی میداد و خود میگفت: که میدانم سنت چنین نیست ولی من چنین میخواهم! آنگاه بگوییم که او مجتهد و پیرو سنت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بوده است!
حال به نمونهای دیگر توجه کنیم:
«… إنّ رجلا أتی عمر فقال: انی اجنبت فلم أجد ماء. فقال: لا تصل. فقال عمار: أما تذکر یا أمیر المؤمنین! اذ انا وانت فی سریه فاجنبنا فلم نجد ماء. فاما انت لم تصل وأما انا فتمعکت فی التراب وصلیت فقال النبی صلیاللهعلیهوسلم: «انما یکفیک أن تضرب بیدیک الارض ثمّ تنفخ ثمّ تمسح بهما وجهک وکفیک» فقال عمر: اتق اللّه یا عمار! قال: إن شیت لم أحدث به»(۲).
—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) ص ۱۳ – ۲۱۲. خلاصه ترجمه:… لکن او (عمر) مجتهد بود و به قیاس و استحسان و غیر اینها عمل میکرد. عمومات نص را به نظر شخصی خود تخصیص میزد. با دشمن با حیله رفتار مینمود و به امیران خود همین دستور را میداد. هرکس را که گمان میکرد مستحق عقاب است با تازیانهای ادب میکرد و بعض از کسانی را که باید ادب میکرد عفو مینمود. همه اینها به قوت اجتهاد و نظر و رأیش بود.
(۲) الف – صحیح مسلم، ج ۱ ص ۲۸۰، کتاب الحیض، باب ۲۸، ح ۱۱۲.
ب – سنن ابن ماجه، ج ۱ ص ۱۸۸، کتاب الطهاره وسننها، باب ۹۱، ح ۵۶۹. (با حذف قول اخیر عمر به عمار تا آخر).
ج – سنن أبی داود، ج ۱ ص ۸۸، کتاب الطهاره، باب التیمم ح ۳۲۲.
او مینویسد که سؤال کننده از عمر پرسید که ممکن است یکماه یا دو ماه به آب دسترسی نداشته باشیم. عمر گفت: من خود نماز نمیخوانم تا آنکه به آب دسترسی پیدا کنم و عمار آن جریان را به یاد عمر انداخت.
د – سنن نسایی، ج ۱ ص ۱۹۶، کتاب الطهاره، باب ۱۹۶، ح ۳۱۱، و نیز ص ۲۰۰ همان کتاب، باب ۲۰۱، ح ۳۱۷.
بخاری نیز حدیث فوق را در جلد اول صحیحش آورده ولکن جهت حفظ کرامت خلیفه قول عمر را به سؤال کننده که: «نماز نخوان» را حذف کرده و در آخر آن هم ننوشت که عمر به عمار چه گفت. ما متن حدیث را از صحیح مسلم نقل کردیم که ترجمه آن چنین است:
«روزی مردی نزد عمر آمد و گفت: من جنب شدم و آب نیافتم. (برای نمازم چه کنم؟) عمر گفت: نماز نخوان (!) عمار گفت: یا أمیر المؤمنین! آیا به یاد نمیآوری روزی را که من و تو در جایی بودیم و هر دو جنب شدیم و آب نیافتیم. تو نماز نخواندی و من در خاک غلتیدم و نماز خواندم و چون نزد رسول خدا صلیاللهعلیهوآله رفتیم حضرت فرمود: کافی بود که دستها رابه خاک زنی و آن را به صورت و دستها بکشی. عمر گفت: از خدا بترس ای عمار! گفت: اگر بخواهی به کسی نمیگویم».
(۵۱)
—————————————————————————————————————————————————————————–
از این جریان چند مطلب فهمیده میشود:
۱ – قدرت یادگیری و حافظه عمر که وقتی خود با عمار خدمت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله رسیدند و حضرت دستور تیمم را دادند آن را فراموش کرد.
۲ – از آیه قرآن بی خبر بود و نه تنها خود در نبود آب نماز نمیخواند بلکه فتویبه نماز نخواندن میداد. (فتوی به غیر علم که خود مستوجب عقاب است) با آنکه قرآن در دو مورد صریحا میفرماید که در نبود آب تیمم باید کرد: اول در سوره نساء آیه ۴۳ و دوم در سوره مایده آیه ۶.
۳ – در مورد تیمم، عمر به قول عمار قانع نشد و یاد آوری او نه تنها او را متذکر ننمود بلکه به او نیز گفت: که حواست جمع باشد چه میگویی! و ما ندیدیم که بعدها هم نظر عمر برگشته و فتوی به تیمم داده باشد.
۴ – از این جریان معلوم میشود که اجتهاد ساختگی عمر وجهی ندارد چه آنکه گفتیم معنای آن تسلط بر آیات قرآن و روایات و سنت است که از هر دو بی اطلاع بود.۵ – مطلب دیگری که از این واقعه فهمیده میشود اینکه قول به مجتهد بودن اصحاب نیز بی وجه است. چه آنکه عمار -که یکی از برگزیدهترین آنها بوده است- نیز از قرآن بی اطلاع بود و به جای استدلال به قرآن به قصهای که عمر آن را فراموش کرده و عاقبت هم به یاد نیاورد، استدلال نمود.
۶ – عمر میتوانست همچون جریان سه بار اجازه گرفتن، این مسأله را نیز از عدهای بپرسد. مخصوصا از علی علیهالسلام که باب مدینه علم رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بود. او نه تنها این کار را نکرد بلکه به عمار نیز خطاب کرد که: «اتق اللّه». مگر یادآوری او خلاف تقوی بود که او را امر به تقوی میکرد؟
۷ – از همه اینها گذشته عمر خود همراه گروهی بود که وقتی یکی از آنها جنب شد و آب جهت غسل نبود. چون از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله کسب تکلیف کرد حضرت به او فرمود: «علیک بالصعید فانه یکفیک» یعنی: بر تو باد به خاک که ترا کافی است(۱).
در رابطه با اجتهاد اصحاب در همین زمینه به داستان زیر توجه کنید:
«اعمش میگوید: از شقیق بن سلمه شنیدم که میگفت: من نزد عبد اللّه (بن مسعود) و ابو موسی (اشعری) بودم. ابو موسی به او گفت: به من بگو اگر کسی جنب شد و آب نداشت چه کند؟ گفت: نماز نمیخواند تا آنکه آب بیابد. ابو موسی گفت: قول عمار را (که جریان تیمم را به یاد عمر انداخت) چه میکنی؟ گفت: مگرعمر قانع شد؟! ابو موسی گفت: قول عمار را رها کن با این آیه چه میکنی؟ (مراد او آیه تیمم بود).
عبد اللّه ندانست که چه بگوید، گفت: اگر ما به خاطر این آیه اجازه تیمم بدهیم ممکن است اگر آب سرد باشد غسل را رها کرده و تیمم کنند. به شقیق گفتم: آیا عبد اللّه (بن مسعود) به خاطر همین از دستور به تیمم دادن اکراه داشت؟ گفت: آری»(۲).
—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) صحیح بخاری، ج ۱ ص ۴ – ۹۳، باب التیمم، باب الصعید الطیب وضوء للمسلم.
(۲) همان، ص ۶ – ۹۵، باب إذا خاف الجنب علی نفسه….
(۵۲)
—————————————————————————————————————————————————————————–
آری! این است معنای اجتهادی که برای اصحاب تصور کردهاند. آن هم شخصیتی مثل عبد اللّه بن مسعود که ما نیز برای او ارزش قایلیم. «تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل».
با یکی از برادران اهل سنت بحث میکردم. در آخر بحث (که نسبتا طولانی بوده و در ضمن آن مسأله تیمم را هم از صحاح، برایش توضیح دادم) به او گفتم: آیا میدانی چرا مسلمانان به عقب رانده شدند؟ گفت: چرا؟ گفتم: برای اینکه باب مدینه علم پیامبر صلیاللهعلیهوآله باید به کنار زده شود (و برود بیل بزند!) و کسی که آیه تیمم را بلد نبود در رأس کار بنشیند!
جالبتر از همه روایتی است که نسایی نقل میکند. روایتی مخالف قرآن و سنت قطعی: «… إنّ رجلا أجنب فلم یصل فأتی النبی صلیاللهعلیهوسلم فذکر ذلک له فقال: «أصبت» فاجنب رجل آخر فتیمم وصلی فاتاه فقال نحو ما قال للآخر یعنی اصبت»(۱).
کدام عالم سنی -یاحتی جاهل و عامی- میپذیرد که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله کسی را که میتوانست بلکه میبایست با تیمم نماز بخواند و نخواند، تأیید کرده باشد و بفرماید که کار تو (یعنی ترک نماز) درست بوده است؟ آیا این روایت برای توجیه عمل خلیفه نمیباشد؟
ز – جهل به عدم جواز تقسیم اموال کعبه
در کلمات قصار نهج البلاغه(۲) آمده است که نزد عمر درباره اموال کعبه صحبت شد. عدهای به او گفتند که از این اموال برای تجهیزات جنگی استفاده کن که ثوابش بیشتر است و کعبه نیاز به این اموال ندارد. عمر تصمیم به عمل به این پیشنهاد گرفت و دراینباره از أمیر المؤمنین علیهالسلام سؤال کرد. حضرت ضمن تقسیم اموال به چهار وجه و توضیح آن که هر کدام از آنها در چه راهی باید مصرف شود، فرمود:
«وکان حلی الکعبه فیها یومیذ فترکه اللّه علی حاله ولم یترک نسیانا ولم یخف عنه مکانا فأقره حیث أقره اللّه ورسوله. فقال له عمر: لولاک لافتضحنا! وترک الحلی بحاله».
یعنی زیور کعبه در زمان رسول خدا صلیاللهعلیهوآله وجود داشت و خداوند که اسمی از آن نبرد (و مورد مصرفی برای آن معین نفرمود) نه به خاطر فراموشی بود و نه از مکانش بی خبر بود. پس توهم آن را همانجا قرار بده که خدا و رسولش قرار دادند. (یعنی در آن تصرف نکن). عمر گفت: اگر تو نبودی آبرویمان میرفت، و آن اموال را به حال خود گذاشت.
حال ببینیم این داستان در صحاح به چه صورت بیان شده است:
«عن أبی وایل قال: جلست مع شیبه علی الکرسی فی الکعبه فقال لقد جلس هذا المجلس عمر فقال لقد هممت أن لا أدع فیها صفراء ولا بیضاء إلاّ قسمته. قلت أنّ صاحبیک لم یفعلا. قال: هما المرآن اقتدی بهما»(۳).
—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) ج ۱ ص ۲۰۲، کتاب الطهاره، باب ۲۰۵ ح ۳۲۲، یعنی: مردی جنب شد و نماز نخواند. نزد پیامبر صلیاللهعلیهوآله آمد حضرت او را تأیید کرد. دیگری جنب شد و با تیمم نماز خواند حضرت او را هم تأیید کرد!
(۲) فیض الاسلام، شماره ۲۶۲، ابن أبی الحدید، شماره ۲۷۶.
(۳) الف – صحیح بخاری، ج ۲ ص ۱۸۳، کتاب الحج، باب کسوه الکعبه، و ج ۹ ص ۱۱۴، کتاب الاعتصام بالکتاب والسنه، باب الاقتداء بسنن رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم….
ب – سنن ابن ماجه، ج ۲ ص ۱۰۴۰، کتاب المناسک، باب ۱۰۵، ح ۳۱۱۶.
ج – سنن أبی داود، ج ۲ ص ۲۱۵، کتاب المناسک، باب فی مال الکعبه، ح ۲۰۳۱.
ترجمه: ابو وایل (شقیق بن سلمه) میگوید: با شیبه (بن عثمان) در خانه کعبه نشسته بودم. گفت: عمر همین مکان نشسته بود. گفت: تصمیم گرفتم که اموال کعبه را تقسیم کنم. گفتم: دو نفر قبل از تو چنین نکردند. گفت: من هم از آن دو پیروی میکنم.
(۵۳)
—————————————————————————————————————————————————————————–
متن فوق از صحیح بخاری میباشد و در سنن ابن ماجه اندکی مفصلتر نقل شده است. در آخر آن از قول شیبه آمده است که: به او گفتم: تو این کار را نمیکنی (یعنی نباید بکنی). گفت: حتما میکنم. گفت: چرا؟ گفتم: پیامبر صلیاللهعلیهوآله و ابو بکر که از تو بیشتر به این مال احتیاج داشتند این کار را نکردند. (بعد از این گفتگو) بلند شد و رفت.
ما نمیخواهیم متعرض تفاوت آنچه که در نهج البلاغه آمده و آنچه که در صحاح نقل شده بشویم. گر چه متن نهج البلاغه جهت حفظ کرامت خلیفه مناسبتر است چه آنکه معلم او در این مسأله أمیر المؤمنین علیهالسلام بود، یعنی باب مدینه علم پیامبر علیهالسلام، و مواردی اینگونه از علمای اهل سنت، در صحاح و غیر آن، فراوان نقل شده است. اما اینکه یکی از مسلمانان -که علم و اطلاع چندانی از اسلام نداشت- او را تعلیم دهد، مناسب شأن خلیفه نیست!
بهر حال، هر چه باشد، سؤال ما این است که چگونه بر خلیفه ثانی امری پوشیده بود که بر شیبه -یعنی کسی که در سال فتح مکه اسلام آورد- پوشیده نبود؟ (توجه داشته باشید که از شیبه جز همین داستان، حدیث دیگری نقل نشده است) آنگاه چگونه میتوان قبول کرد که او از علم پیامبر صلیاللهعلیهوآله بهره برد. (و مازاد شیر را نوشید!) آیا اندکی تفکر کافی نیست که حقیقت روشن شود؟
ح – عمر معنای کلاله را تا آخر عمر ندانست
کسی که بخواهد به درجه اجتهاد برسد باید علوم مختلفی را فرا گیرد. آیات قرآن و روایات وارده گاهی درباره مطلبی صحبت میکنند که ممکن است یک فقیه معنای آن را نداند ولی اگر مطلب مورد بحث مربوط به احکام شرعی باشد نمیتواند یک مجتهد بگوید که من معنای آن را نمیدانم اگر چه زبان او عربی نباشد. مثلا در مسائل مربوط به نماز یا حج یا ارث و غیر اینها، یک فقیه باید لغاتی را که در مباحث مربوطه وارد شده بداند. از جمله آن لغات کلمه «کلاله» است که در مبحث ارث، دانستن معنای آن ضروری است.
یکی از مواردی که صاحبان صحاح نیز نتوانستند آن را کتمان کنند اینکه عمر تا آخر عمر نتوانست معنای کلاله را یاد بگیرد. او بارها برای تعلیم آن به رسول خدا صلیاللهعلیهوآله رجوع کرد ولی عاقبت آن را نیاموخت. به این حدیث، که در یکی از صحیحترین کتابهای روایی اهل سنت آمده، توجه فرمایید:
عمر در روز جمعهای خطبهای خواند و در آن از نزدیکی اجلش خبر داد و شش نفر را به عنوان مشورت درباره تعیین خلیفه معین کرد سپس چنین گفت:
«ثمّ انی لا أدع بعدی شییا أهم عندی من الکلاله. ما راجعت رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم فی شیء ما راجعته فی الکلاله. وما اغلظ لی فی شیء ما اغلظ لی فیه. حتی طعن باصبعه فی صدری فقال: «یا عمر ألا تکفیک آیه الصیف التی فی آخر سوره النساء؟» وانی إن اعش اقض فیها بقضیه یقضی بها من یقرأ القرآن ومن لا یقرأ القرآن…»(۱).
—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) صحیح مسلم، ج ۱ ص ۳۹۶، کتاب المساجد ومواضع الصلاه، باب ۱۷، ح ۷۸.
و نیز در ج ۳ ص ۱۲۳۶، کتاب الفرایض، باب میراث الکلاله (باب ۲) حدیث ۹، با حذف صدر روایت. ابن ماجه نیز آن را در ج ۲ سنن ص ۹۱۰، کتاب الفرایض، باب الکلاله (باب ۵) حدیث شماره ۲۷۲۶، با حذف صدر و ذیل آن آورده است.
ترجمه: «… آنگاه مهمترین چیز برایم کلاله است. آنقدر که من درباره کلاله به رسول خدا صلیاللهعلیهوآله رجوع کردم درباره هیچ چیز آنقدر رجوع نکردم و آنقدر که آن حضرت در مورد این مسأله با من تند شد در مورد هیچ چیز دیگر نشد (معلوم میشود که در مسائل متعددی مراجعات متعدد داشت و آن حضرت از زیادی رجوع و یاد نگرفتنش به او تند میشد و در مسأله کلاله بیشتر از همه رجوع میکرد و تند شدن حضرت به او -به علت یاد نگرفتن- نیز بیشتر بود!) تا آنجا که با انگشت به سینهام زد و گفت: «ای عمر! آیا آیه صیف -که در آخر سوره نساء میباشد- ترا کافینیست؟» («صیف» یعنی تابستان و به این علت به این آیه «صیف» اطلاق میشود که در تابستان نازل شده. در مقابلِ آیه «شتاء» یعنی زمستان که دوازدهمین آیه از همان سوره است و در آن هم از کلاله صحبت شده که در زمستان نازل شده و چون آیه صیف معنای کلاله را روشن نموده حضرت او را بدان ارجاع میداد).
و اگر من زنده ماندم درباره آن حکمی خواهم کرد که دانستن یا ندانستن قرآن تأثیری در آن حکم نداشته باشد».
(۵۴)
—————————————————————————————————————————————————————————–
آری عمر در آخرین لحظات عمرش میخواست معنایی برای کلاله بگوید که اگر کسی قرآن هم نخوانده باشد آن را بفهمد. اینجا است که مسلمانان باید خدا را شکر کنند از اینکه اجل مهلتش نداد و نتوانست بدعتی دیگر درباره یکی از احکام قطعی قرآن ایجاد کند.
آیا باز هم جای شکی برای انسان منصف باقی میماند که نه تنها داستان شیر خوردن عمر واقعیت ندارد بلکه از نظر علمی، عمر از بسیاری از اصحاب پایینتر بود؟
در اینجا بی مناسبت نیست حدیثی را که علامه امینی رحمهالله نقل کرده بیاوریم:
«طارق بن شهاب میگوید: عمر کتفی برداشت (استخوان پهن شانه که بر آن چیز مینوشتند). و اصحاب را جمع کرد. سپس گفت: من درباره کلاله قضاوتی میکنم که زنها هم در سراپرده بتوانند بیاموزند. در این حال ماری از اطاق خارج شد و مردم پراکنده شدند. عمر گفت: اگر خدای عزوجل اراده کرده بود این امر تمام شده بود»(۱).
«عمر گفت: سه چیز است که اگر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله آن را بیان میکرد برایم از دنیا و آنچه در آن است محبوبتر بود: کلاله و ربا و خلافت»(۲).
حال سری به ابو داود و ترمذی بزنیم و ببینیم که آن دو برای حفظ مقام خلیفه چه کردند:
ابو داود: «مردی (!) نزد پیامبر صلیاللهعلیهوآله آمد و گفت: یا رسول اللّه! یستفتونک فی الکلاله، ما الکلاله؟ (یعنی از تو درباره کلاله میپرسند، کلاله چیست؟) حضرت فرمود: آیه صیف ترا کافی است»(۳).
ترمذی: «مردی (!) نزد رسول خدا صلیاللهعلیهوآله آمد و گفت: «یا رسول اللّه! یستفتونک قل اللّه یفتیکم فی الکلاله» حضرت فرمود: آیه صیف ترا کافی است»(۴).
ما قضاوت درباره تحریف این دو محدث را به خوانندگان محترم وا میگذاریم.
حدیث بخاری را به خواست خدا در مبحث آتی خواهیم نوشت. البته در ضمن از ابو داود نیز اقرار خواهیم گرفت که عمر معنای کلاله را ندانست ولی فعلا بد نیست برای خوانندگانی که عربی نمیدانند کلاله را معنی کنیم.
المنجد: الکلاله – من لا ولد له ولا والد. یعنی کسی که نه پدر دارد و نه فرزند.
مجمع البحرین:… هم الوارثون الذین لیس فیهم ولد ولا والد… یعنی وارثانی که در میان آنها پدر و فرزند نباشد.
اما آیه صیف -یعنی آخرین آیه سوره نساء- که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله عمر را به آن ارجاع میداد و میفرمود همان ترا
—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) الغدیر، ج ۶ ص ۱۲۸، به نقل از تفسیر طبری و تفسیر ابن کثیر.
(۲) سنن ابن ماجه، ج ۲ ص ۹۱۱، کتاب الفرایض، باب ۵، ح ۲۷۲۷.
«قال عمر بن الخطاب: ثلاث لأن یکون رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم بینهن احب إلیّ من الدنیا وما فیها: الکلاله والربا والخلافه».
(۳) ج ۳ سنن، ص ۱۲۰، کتاب الفرایض، باب من کان لیس له ولد وله اخوات، ح ۲۸۸۹.
(۴) ج ۵ سنن، ص ۲۳۳، تفسیر سوره نساء، ح ۳۰۴۲.
(۵۵)
—————————————————————————————————————————————————————————–
کافی است معنای آن چنین است:
«از تو (درباره کلاله) میپرسند. بگو خدا فرمان خود را درباره کلاله بیان میفرماید. اگر مردی بمیرد و فرزندی نداشته باشد و وارث او برادر یا خواهر باشد سهم هر کدام…».
دقت در ترجمه فوق نشان میدهد که کلاله یعنی اگروارث کسی برادر یا خواهر باشد نه فرزند. آیا کسی که مطلب به این روشنی را نتوانست بفهمد میتوان گفت: که او مجتهد بوده است؟ تا چه رسد جملهای را که صاحب ریاض نقل کرده بخواهیم بگوییم که: «إنّ عمر اعلمنا بکتاب اللّه وافقهنا فی دین اللّه».
یا بگوییم: «تسعه اعشار العلم ذهبت یوم ذهب عمر»(۱).
آیا اگر ابو بکر کسی دیگر را به عنوان جانشین خودش منصوب میکرد همه آنچه که درباره عمر گفته شد درباره آن کس که جای ابو بکر نشست گفته نمیشد؟
ط – عمر مقدار ارث جد را نمیدانست
یکی دیگر از مسائل فقهی که بر ابو بکر و عمر مخفی بود مقدار ارث جد بود. ابو بکر -چنانچه درباره او گفتیم -تا آخر عمر مقدار آن را ندانست با اینکه به نقل ابن ماجه و ابو داود این افراد میدانستند که ارث جد و جده ۶۱ است.
۱ – مغیره بن شعبه ۲ – محمد بن مسلمه ۳ – معقل بن یسار ۴ – ابن عباس ۵ – بریده.
«… خطب عمر علی منبر رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم فقال… وثلاث وددت أنّ رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم لم یفارقنا حتی یعهد الینا عهدا: الجد والکلاله وابواب من ابواب الربا…»(۲).
با این حساب چون به نظر او رسول خدا صلیاللهعلیهوآله درباره جد و کلاله و ربا عهدی نگرفت بنابراین عمر از آن مسائل چیزی بلد نبود. آیا واقعا چنین است؟ آیا معنای کلاله روشن نشد؟ آیا ارث جد معلوم نبود؟ چرا خلیفه وقتی خود چیزی را نمیداند آن را تعمیم میدهد که گویی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله آن مطلب را به کسی نگفت؟
علامه امینی رحمهالله از سنن بیهقی نقل میکند که عمر اصحاب را جمع کرد و میخواست درباره ارث جد مطلبی بگوید که ماری خارج شد واصحاب فرار کردند(۳). (نظیر آنچه که درباره کلاله گذشت).
«سعید بن مسیب از عمر نقل میکند که گفت: از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله درباره سهم الارث جد پرسیدم. فرمود: چرا از این مسأله میپرسی؟ میدانم که تو قبل از آنکه آن را بدانی خواهی مرد، سعید میگوید: عمر قبل از دانستن آن از دنیا رفت»(۴).
—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) الریاض النضره، ج ۲ ص ۳۲۲، (ذکر علمه وفهمه).
ترجمه دو جمله متن چنین است: ۱ – «همانا عمر داناترین ما به کتاب خدا و دانشمندترین ما به دین خدا بود». ۲ – ۱۰۹ علم با موت عمر رفت».
(۲) الف – صحیح بخاری، ج ۷ ص ۱۳۷، کتاب الاشربه، باب ما جاء فی أنّ الخمر ما خامر العقل من الشراب.
ب – صحیح مسلم، ج ۴ ص ۲۳۲۲، کتاب التفسیر، باب ۶، ح ۳۲ و ۳۳.
ج – سنن أبی داود، ج ۳ ص ۳۲۴، ابتدای کتاب الاشربه، ح ۳۶۶۹.
ترجمه: عمر بر منبر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله خطبه خواند (و در ضمن آن) گفت:… و سه چیز است که دوست داشتم رسول خدا صلیاللهعلیهوآله درباره آنها از ما عهدی میگرفت: جد، کلاله و ابوابی از ربا.
(۳) الغدیر، ج ۶ ص ۱۱۷.
(۵۶)
—————————————————————————————————————————————————————————–
«بیهقی در سنن کبری از عبیده روایت میکند که گفت: من از عمر یکصد قضیه درباره جد میدانم که هر کدام دیگری را نقض میکند»(۱).
چگونه است مسألهای را که بعدها دانشمندان امت فهمیدند عمر نتوانست بفهمد؟ آنگاه چگونه عدهای به خود اجازه میدهند که بگویند او اعلم اصحاب میباشد؟! آیا فتویهای مختلف عمر، همه موافق شرع و بر طبق سنت بود؟
ی – عمر معنای کلمه «ابّ» را نمیدانست
این مطلب را بیش از ۲۵ نفر از علمای اهل سنت در کتابهایشان نوشتند(۲).
از میان صاحبان صحاح، فقط بخاری، آن هم با تحریف نوشته است.
حاکم نیشابوری در مستدرک ج ۳ ص ۵۵۹ در تفسیر سوره عبس با سند صحیح از انس نقل میکند که عمر بن الخطاب چنین گفت:
«فَأَنْبَتْنا فیها حَبّا وَعِنَبا وَقَضْبا وَزَیْتُونا وَنَخْلاً وَحَدایِقَ غُلْبا وَفاکِهَهً وَاَبّا»(۳).
قال: فکل هذا قد عرفناه فما الاب؟ ثمّ نقض عصا کان فی یده فقال: هذا لعمر اللّه التکلف اتبعوا ما تبین لکم من هذا الکتاب».
گفت: همه را دانستم، ابّ چیست؟ آنگاه عصایی را که در دستش بود شکست (ظاهرا «رفض» بجای «نقض» که در بعض روایات آمده صحیح باشد یعنی آن را انداخت و در بعض نقلها آن را بر زمین زد) و گفت: به خدا قسم این همان تکلف است. آنچه را که از این کتاب برایتان روشن است پیروی کنید.
ابن جوزی در سیره عمر قول او را چنین نقل کرده است:
«فوضع یده علی رأسه ثمّ قال: إنّ هذا لهو التکلف. یابن أمّ عمر! ما علیک أن لا تدری ما الابّ». یعنی آنگاه عمر دستش را بر سرش گذاشت، سپس گفت: این همان تکلف است. ای پسر مادر عمر! بر تو چیزی نیست اگر ندانی «ابّ» چیست.(۴) (یعنی چه اشکالی دارد اگر معنای «اب» را ندانی)!
محب طبری از قول بخاری مینویسد:
«وعن انس قال: قرأ عمر «وفاکهه وابا» قال: فما الاب؟ ثمّ قال: ما کلفنا وما امرنا بهذا»(۵).
یعنی: عمر (این آیه را) خواند: «وفاکهه وابا» (آنگاه) گفت: ابّ چیست؟ سپس گفت: به ما تکلیف نشده (که همه چیز را بدانیم) و چنین دستوری هم نرسیده (!).
—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) همان، ص ۱۱۶، به نقل از طبرانی در اوسط و هیثمی در مجمع الزواید که گفته سند آن صحیح است و سیوطی در جمع الجوامع به نقل از عبد الرزاق و بیهقی و ابو الشیخ در فرایض.
(۲) همان.
(۳) همان، ص ۱۰۰.
(۴) سوره عبس آیات ۳۱ – ۲۷.
(۵) سیره عمر، ص ۶۰ ـ ۱۵۹، باب ۴۹، فی ذکر ورعه.
(۶) الریاض النضره، ج ۲ ص ۳۷۹ (ذکر ورعه).
(۵۷)
—————————————————————————————————————————————————————————–
چون به بخاری رجوع کردیم دیدیم که دست تحریف ابتدای حدیث را از آن حذف کرده و تنها نوشته است:
«عن انس قال: کنا عند عمر فقال نهینا عن التکلّف»(۱).
یعنی انس میگوید: ما نزد عمر بودیم. گفت: ما از تکلّف نهی شدیم.
این است معنای تحفظ کرامت خلیفه!
لازم است أوّلاً بدانیم تکلّفی که ما از آن نهی شدیم چیست:
تکلّف یعنی خود را به زحمت و رنج و سختی انداختن و این در اموری است که هیچ ضرورتی ندارد. چنانچه در حدیث آمده است: «شر الاخوان من تُکُلّف به» یعنی بدترین برادران (دوستان) کسی است که تو به خاطر او (و برای راحتی او) به رنج و زحمت بیفتی. بنابراین اگر کاری در اسلام بدان سفارش شده و طبیعت آن کار چنین است که انسان باید سختی ببیند تا به نتیجه برسد از این دستور خارج است. مثل جهاد یا کسب علم.
از این گذشته اگر انسان چیزی را نمیداند میپرسد تا یاد بگیرد و این نه تکلف است و نه از آن نهی شده بلکه هم در قرآن و هم در روایات به آن امر شده است.
ثانیا معنای کلمه «ابّ» را که عمر نمیدانست -او که یکی از دانشمندان امت بود!ـ یاد بگیریم:
«ابّ» در لغت به معنای علف و روییدنیهای مخصوص چهار پایان علفخوار است. از آیه قرآن برمیآید که برای دانستن معنای «ابّ» نه نیازی به کتاب لغت بوده و نه احتیاج به پرسیدن از دیگران، بلکه نگاهی به آیه بعد از آن کافی است که معنای آن را بدانیم، چه آنکه بلافاصله در آیه بعد میفرماید: «مَتاعا لَکُمْ وَلاَِنْعامِکُمْ» یعنی: اینکه گفتیم: «وَفاکِهَهً وَاَبّا» این دو، متاعی است برای شما و چهار پایان شما. «فاکهه» یعنی میوه درختان که متاع انسان است و «ابّ» خوراک چهار پایان است که همان علف و روییدنیهای مخصوص آنها است.
گوییا عمر تصور کرده است که وقتی به ما گفته شد تکلف ممنوع! یعنی تفکر ممنوع!
مگر اندیشیدن در قرآن و فهمیدن و تدبّر در آیات از دستورات کتاب خدا نیست؟ البته وقتی او تا آخر عمر معنای «کلاله» را ندانست چگونه انتظار داشته باشیم که معنای «ابّ» را بداند در حالیکه کلاله در همان آیه معنی شده و ابّ در آیه بعد! البته این مشکلتر است چون باید یک آیه دیگر را بخواند!
یا – عمر نمیدانست که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در نماز عید چه سورههایی میخواند
یکی از نمازهایی که در اسلام بدان سفارش شده و فقهای امامیه (ایّدهم اللّه) عموما میفرمایند که در زمان حضور امام معصوم واجب است، نماز عید است، یعنی عید فطر و عید قربان.
رسول خدا صلیاللهعلیهوآله هرگاه در مدینه بودند این دو نماز را به جماعت میخواندند و اصحاب کیفیت آن را از حضرتش آموختند. از جمله یاد گرفتند که در هر رکعت آن چه سورهای خوانده شود.
ما شیعیان و پیروان اهل بیت علیهمالسلام از آن بزرگواران یاد گرفتیم که خواندن چه سورهای در هر رکعت مستحب است ولی اهل سنت که اهل بیت را به کناری زدند چیز دیگری میگویند.
—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) صحیح بخاری، ج ۹ ص ۱۱۸، کتاب الاعتصام بالکتاب والسنه، باب ما یکره من کثره السؤال و….
(۵۸)
—————————————————————————————————————————————————————————–
ما در ابتدای بحث از «خلفا در صحاح» در پیشگفتار آن نوشتیم که حذیفه میگوید: کار ما به جایی رسید که نماز را هم در خفا میخواندیم. با آن جو خفقان، چگونه میتوان انتظار داشت که اصحاب بدانند رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در نماز عید چه سورههایی میخواند، در حالی که میگویند: «علی علیهالسلام در جمل نمازی خواند که ما را به یاد نماز رسول خدا صلیاللهعلیهوآله انداخت که یا آن را فراموش کرده بودیم و یا ترکش نمودیم»(۱).
حال سری به صحاح سته میزنیم تا ببینیم آیا عمر میدانست که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در نماز عید چه سورههایی میخواند؟
«عن أبی واقد اللیثی(۲) قال: سألنی عمر بن الخطاب عما قرأ به رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم فی یوم العید؟ فقلت: باقتربت الساعه وق والقرآن المجید»(۳).
از روایت ابن ماجه برمیآید که عمر هنگامی که میخواست به نماز عید برود این سؤال را از او پرسید و نسایی صریحا به همین صورت نوشته است.
از غیر ابو واقد روایت کردهاند که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در نماز عید «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الاَْعْلی» و «هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ الْغاشِیَهِ» میخواند. (ابن ماجه و ترمذی و نسایی از نعمان بن بشیر و ابن ماجه از ابن عباس)(۴).
سؤال مهمی که مطرح میباشد اینکه چرا عمر از او شاهد نخواست؟!
توجه داشته باشید که ما روایات فوق را متعارض نمیدانیم چه آنکه ممکن است روزی که ابو واقد حاضر بود دو سوره مذکور را خوانده باشد. بهر حال از این روایت برمیآید که مسأله علم عمر جز حدیثی ساختگی چیز دیگری نیست.
یب – عمر نمیدانست که از مجوس باید جزیه گرفت
اهل کتاب در پناه اسلام و مسلمین بوده و از پرداخت مالیاتهای اسلامی از قبیل خمس و زکات معاف بودند واز آنجا که حکومت اسلامی مسؤول حفظ مال و جان و عرض آنها بود، کمک آنها به حکومت، پرداخت مقداری وجه سرانه به عنوان «جزیه» به حاکم اسلامی بوده است(۵).
—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) سنن ابن ماجه، ج ۱ ص ۲۹۶، کتاب اقامه الصلاه والسنه فیها، باب ۲۸، ح ۹۱۷.
(۲) ابو واقد را از کسانی میدانند که زود اسلام آورد. در جنگ بدر شرکت داشت. مسلم از او فقط یک حدیث از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نقل کرده و احمد در مسند خویش ۶ حدیث.
از مجموع روایاتی که از اصحاب نقل شده چنین بر میآید که آنان ـآنگونه که اهل سنت ادعا میکنندـ چنین نبود که پای صحبت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نشسته و بخواهند چیز یاد بگیرند تا چه رسد بگوییم که آنها مجتهد بوده باشند!
(۳) الف – صحیح مسلم، ج ۲ ص ۶۰۷، کتاب صلاه العیدین، باب ۳، ح ۱۴ و ۱۵.
ب – سنن ابن ماجه، ج ۱ ص ۴۰۸، کتاب اقامه الصلاه والسنه فیها، باب ۱۵۷، ح ۱۲۸۲.
ج – سنن ترمذی، ج ۲ ص ۴۱۵، ابواب الصلاه، (ابواب الجمعه باب ۳۳) ح ۵۳۴.
د – سنن أبی داود، ج ۱ ص ۳۰۰، کتاب الصلاه، باب ما یقرأ فی الاضحی والفطر، ح ۱۱۵۴.
ه ـ سنن نسایی، ج ۳ ص ۱۸۱، کتاب صلاه العیدین، باب ۱۲، ح ۱۵۶۳.
(۴) حدیث شماره ۱۲۸۱ و ۱۲۸۳ از ابن ماجه، و حدیث ۵۳۳ از ترمذی، و حدیث شماره ۱۵۶۴ از نسایی.
(۵) البته امروزه هرکس مقداری به عنوان مالیات پرداخت میکند که مستقیم یا غیر مستقیم، حکومت از مردم میگیرد و خمس و زکات که با قصد قربت و به عنوان عبادت مالی مسلمین مقرر شده به حکومت پرداخت نمیشود و هر کدام مصرف خاص خودش را دارد.
(۵۹)
—————————————————————————————————————————————————————————–
«… ولم یکن عمر اخذ الجزیه من المجوس حتی شهد عبد الرحمن بن عوف أنّ رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم اخذها من مجوس هجر»(۱).
آری عمر نمیدانست که از مجوس باید جزیه گرفت این نیز از مواردی است که باید از عبد الرحمن شاهد میخواست و نخواست!
یج – جهل به عدم سکنای مطلقه ثلاثه
چنانچه گذشت عمر گاهی مطلبی را که نمیدانست بدون شاهد و گاهی با شاهد از دیگران میپذیرفت. البته، این را میپذیریم که اگر کسی چیزی را نمیداند باید از دیگران بپرسد و این امری عقلایی است ولی یک بام و دو هوا معنی ندارد. مگر خود عمر نگفت که حدیث از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله شدید است؟ چه شد که از یکی بی شاهد میپذیرد و از دیگری با شاهد؟ مگر حدیث از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله شدید نیست؟ آیا عقیده دارد گاهی شدید است و گاهی بی اهمیت؟
مهمتر از همه این است که اگر کسی چیزی نداند و بی علت و بدون تحقیق آن را نپذیرد آیا عمل او نزد عقلا مردود نیست؟ قطعا چنین است. حال با این مقدمه به روایت زیر توجه فرمایید:
«عن فاطمه بنت قیس عن النبی صلیاللهعلیهوسلم فی المطلقه ثلاثا قال: «لیس لها سکنی ولا نفقه»(۲).
ترجمه حدیث مذکور چنین است که: فاطمه بنت قیس از قول رسول خدا صلیاللهعلیهوآله میگوید: اگر زنی سه بار طلاق رجعی داده شد دیگر نفقه و سکنی ندارد. از آنجا که حدیث مذکور نیاز به توضیح بیشتری دارد و نیز بعض از روایات این باب گاهی با توضیح بیشتری نقل شده است جهت روشن اذهان لازم میدانیم هم مسأله و هم روایت را اندکی توضیح دهیم:
اگر کسی همسرش را طلاق رجعی(۳) دهد و دو بار رجوع کند در تمامی مدّتِ عدّه، حق مسکن و نفقه دارد و اگر بار سوم طلاق دهد این طلاق «باین»(۴) است و زن حق مسکن و نفقه ندارد.
روایاتی که از فاطمه بنت قیس در صحاح سه گانه ذکر شده میگوید که همسر فاطمه -ابو عمرو بن حفص بن مغیرهـ طلاق سوم او را داد. او از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله پرسید که آیا من حق مسکن و نفقه دارم؟ حضرت فرمود: خیر، و او در مدت عده در خانه ابن أمّ مکتوم ـ که نابینا بود ـ به سر برد و بعد از تمام شدن عده با اسامهبن زید ازدواج کرد. این خلاصه
—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) الف – صحیح بخاری، ج ۴ ص ۱۱۷، باب فضل الجهاد والسیر، باب الجزیه والموادعه….
ب – سنن ترمذی، ج ۴ ص ۱۲۴ و ۱۲۵، کتاب السیر، باب ۳۱، ح ۱۵۸۶ و ۱۵۸۷.
ج – سنن أبی داود، ج ۳ ص ۱۶۸، کتاب الخراج والاماره والفیء، باب فی اخذ الجزیه من المجوس، ح ۳۰۴۳.
ترجمه: «… عمر از مجوس جزیه نمیگرفت تا آنکه عبد الرحمن بن عوف گواهی داد که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله از مجوس هجر جزیه گرفت».
هجر شهری است در بحرین که دارای درختان خرمای زیادی است و ضرب المثل «کناقل التمر إلی الهجر» معروف است و ما در فارسی میگوییم: «زیره به کرمان میبری» و عرب میگوید: «خرما به هجر میبری».
(۲) الف – صحیح مسلم، ج ۲ ص ۲۱ – ۱۱۱۴، کتاب الطلاق، باب ۶، ح ۵۴ – ۳۶. حدیث متن از شماره ۴۴ میباشد.
ب – سنن ترمذی، ج ۳ ص ۵ – ۴۸۴، کتاب الطلاق واللعان، باب ۵، ح ۱۱۸۰.
ج – سنن أبی داود، ج ۲ ص ۹ – ۲۸۵، کتاب الطلاق، باب فی نفقه المبتوته وباب بعد از آن، ح ۹۶ – ۲۲۸۴.
(۳) طلاق رجعی یعنی مرد میتواند در زمان عدّه بدون عقد به او رجوع کرده چنانچه گویی طلاقی واقع نشده است.
(۴) طلاق باین طلاقی است که مرد حقّ رجوع به زن را ندارد و اگر بخواهد با آن زن ازدواج کند باید دوباره صیغه عقد خوانده شود. (برای دانستن تفصیل آن میتوانید به رسالههای عملیّه مراجع عظام تقلید «دامت افاضاتهم» رجوع فرمایید).
(۶۰)
—————————————————————————————————————————————————————————–
روایات متعددی است که از فاطمه نقل شده.
در مقابل قول او عایشه سرسختانه مخالفت میکرد. به داستان زیر از سنن أبی داود که در همان کتاب طلاق باب من انکر ذلک علی فاطمه آورده است دقت کنید:
«یحیی بن سعید بن عاص همسرش ـ دختر عبد الرحمن بن حکم ـ را سه طلاقه کرد، عبد الرحمن او را به خانه برد. عایشه به مروان بن حکم (برادر عبد الرحمن و عموی همان زن) پیام داد که: از خدا بترس و زن را به منزل خودش برگردان. مروان گفت: عبد الرحمن بر من غالب شد (یعنی نتوانستم دخترش را از او بگیرم و به منزل خودش برگردانم) و به عایشه گفت: مگر حدیث فاطمه بنت قیس به تو نرسید (که زنی که طلاق سوم گرفت نفقه و مسکن ندارد)؟ عایشه گفت: اگر حدیث فاطمه را به یاد نیاوری ضرری نمیبینی…».
عروه بن زبیر نیز میگوید وقتی به عایشه گفته شد آیا قول فاطمه را شنیدی گفت: خیری در او نیست که آن را یاد آورده.
غیر از عایشه سلیمان بن یسار و سعید بن مسیب هر کدام به نحوی به فاطمه اشکال کردند. البته هیچکدام از آنها انکار قول او را ننمودند بلکه هر کدام به نوعی توجیه میکردند.
در این میان میبینیم وقتی خبر به عمر میرسد آن را رد کرده و میگوید ما کتاب خدا و سنت پیامبرمان را به گفته زنی که معلوم نیست درست از برکرده باشد رها نمیکنیم. مروان نیز چون قول فاطمه را قبول نکرد و میخواست تحقیق کند فاطمه با استدلال به آیه قرآن به او قبولاند.
عمر برای قول خودش به قرآن استدلال کرد که فاطمه جواب آن را به مروان داد. ما در اینجا نمیخواهیم وارد بحث فقهی و استدلال هر کدام شویم فقط میخواهیم به چند نکته اشارهای داشته باشیم:
۱ – عمر میگوید ما کتاب خدا و سنت پیامبر صلیاللهعلیهوآله را به قول زنی کنار نمیگذاریم.
سؤال ما این است که به کدام سنت قول فاطمه را رد نمودی؟ مگر روایت صحابی اثبات سنت نمیکند؟ اگر بگویی او یک نفر است چرا مثل بعض مواقع، طلب شاهد ننمودی؟ مگر ابن أمّ مکتوم نبود که از او بپرسد؟ گیریم که او ـبنا به نقلیـ در قادسیه شهید شد و این واقعه بعد از آن رخ داد آیا اهل او نیز مرده بودند؟ آیا نمیتوانست از باب مدینه علم پیامبر صلیاللهعلیهوآله بپرسد؟ آیا کسانی که در مدت عده با او در رفت و آمد بودند کم بودند؟ آیا نمیتوانست از اسامه بن زید -که بعد از اتمام عده به دستور رسول خدا صلیاللهعلیهوآله با او ازدواج کرد- بپرسد؟ و آیا…؟
۲ – میگوید شاید او حفظ نکرده باشد! این نیز از عجایب است! مگر حدیثی از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله شنید که بگوییم شاید از بر نشد؟ واقعهای برایش اتفاق افتاد و چند ماه درخانه مردی نابینا ماند آنگاه بگوییم شاید… عجیبتر از این نقل قصه «جسّاسه» است که بعض از صاحبان صحاح همچون مسلم و ابن ماجه(۱) آن را از همین فاطمه نقل کردند و جالب است که با آنکه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله -به نقل اینان- آن را در اجتماع اصحاب گفته بود، از کسی غیر از او نقل نشده و آن را با همه طولانی بودنش پذیرفتند و نگفتند شاید او آن را درست حفظ نکرد ولی وقتی به آنچه که برای فاطمه اتفاق
—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) الف – صحیح مسلم، ج ۴ ص ۶۴ – ۲۲۶۱، کتاب الفتن واشراط الساعه، باب ۲۴، ح ۱۱۹. (در ۴ صفحه و بعد از آن در ضمن سه حدیث خلاصه آن را نقل میکند).
ب – سنن ابن ماجه، ج ۲ ص ۵۵ – ۱۳۵۴، کتاب الفتن، باب ۳۳، ح ۴۰۷۴.
(۶۱)
—————————————————————————————————————————————————————————–
افتاد میرسند قول عمر را میپذیرند که شاید درست از بر نکرد.
آری عمر به خاطر همین شبهه دستور داد که مطلقه ثلاث، هم نفقه و هم سکنی داشته باشد.
عبارت ترمذی چنین است: «وکان عمر یجعل لها السکنی والنفقه».
در اینجا بد نیست سری به «اصابه» بزنیم تا ببینیم که فاطمه بنت قیس کیست:
«فاطمه بنت قیس خواهر بزرگتر ضحاک بن قیس است. او از جمله اول زنانی است که به مدینه هجرت کردند. هم زیبا بود و هم عاقل و فهمیده… او کسی است که قصه جسّاسه را با همه طولانی بودنش، نقل کرده است. اهل شوری بعد از قتل عمر در منزل او اجتماع کرده بودند…».
۳ – اگر قرار باشد که روایتی یا واقعهای که از زنی نقل شده، به بهانه اینکه شاید او از بر نکرده باشد آن را رد کنیم باید در بسیاری از روایات و حوادثی که از زنی نقل شده تردید کنیم، گر چه در صحاح اهل سنت آمده باشد.
۴ – اگر احتمال فراموشی به میان آمد دیگر فرقی نیست اینکه راوی آن زنی باشد یا مردی. البته اگر نگوییم احتمال فراموشی مرد بیشتر است. چه آنکه مشاغل گوناگون زندگی فکر او را بیشتر به خود مشغول میکند. بنابراین در حدیث سبره هم که در آن حرمت متعه در سال فتح مکه ذکر شده و حدیث زهری که میگوید حرمت آن در روز خیبر بوده است شک کرده و آن را کنار بزنید! چنانچه ما اینگونه روایات را که مخالف روایات اهلبیت گرامی پیامبر صلیاللهعلیهوآله میباشد کنار زدیم و با تمسک به آن بزرگواران از سنت راستین رسول گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله پیروی کردیم.
ید – جهل به روایتی در مورد حج
حارث بن عبد اللّه بن اوس ـ که فقط همین روایت از او نقل شده- میگوید: از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله شنیدم کهمیفرمود: «من حجّ هذا البیت أو اعتمر فلیکن آخر عهده بالبیت»(۱). یعنی کسی که حج یا عمره بجا آورد آخرین عمل او طواف باشد (ظاهرا مراد، طواف وداع است).
عمر گفت: بر زمین بیفتی، تو این را از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله شنیدی و به ما نگفتی؟!
از این روایت معلوم میشود که عمر این را نمیدانست. حال به روایتی دیگر از ابو داود و مسند احمد حنبل توجه فرمایید:
حارث بن عبد اللّه میگوید: از عمر پرسیدم که زنی روز عید (قربان) طواف میکند سپس حایض میشود (چه باید بکند؟) گفت: «لیکن آخر عهدها بالبیت» یعنی آخرین عهد او خانه خدا باشد. (یعنی طواف). حارث گفت: رسول خدا صلیاللهعلیهوآله اینگونه به من فرمود: عمر گفت: «اربت عن یدیک سألتنی عن شیء سألت عنه رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله لکیما اخالف»(۲) یعنی بر زمین بیفتی، از من چیزی پرسیدی که خود از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله پرسیده بودی که من مخالف آن را بگویم!؟
سؤال ما این است که اگر عمر آن را از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله شنیده بود، چرا به حارث اعتراض کرد و اگر نمیدانست -که
—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) سنن ترمذی، ج ۳ ص ۲۸۲، کتاب الحج، باب ۱۰۱، ح ۹۴۶.
(۲) الف – سنن أبی داود، ج ۲ ص ۲۰۸، کتاب المناسک، باب الحایض تخرج بعد الافاضه، ح ۲۰۰۴.
ب – مسند احمد، ج ۵ ص ۲۶۱.
(۶۲)
—————————————————————————————————————————————————————————–
حق چنین است- چرا وقتی حارث از او پرسید ندانسته چیزی گفت: که ممکن بود خلاف سنت فتوی داده باشد؟ آیا این فتوی به غیر علم نیست؟ وانگهی چرا از او فورا پذیرفت؟ مگر خود نگفته است که حدیث از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله شدید است؟ از اینها گذشته او که خود بارها با سنت پیامبر صلیاللهعلیهوآله مخالفت کرده و دستوراتی خلاف آن داده است، چرا از این امر نگران است؟
جالب است که به نقل ترمذی در دو باب قبل از آن (باب ۹۹) پسر عمر از این مسأله مطلع بود (گر چه او نیز روایت مذکور را از پیامبر صلیاللهعلیهوآله نقل نکرده است!) لابد خرید و روش و تجارت و… نگذاشت که عمر آن را بیاموزد و پسرش که بیکار بود دنبال یادگیری رفت.
ما به خواست خدا در بحث اصحاب در صحاح مقدار علم و اطلاع پسر را هم روشن خواهیم کرد.
یه – جهل به کفایت وضو از مذی
یکی از مسائل فرعی فقهی این است که اگر آبی از انسان خارج شود که نداند بول است یا نه، آیا برای آن باید وضو گرفت، و اصولا آیا این آب پاک است. شکی نیست که این نوشتار برای این مسائل تدوین نشده است اما میخواهیم بدانیم آنکه مازاد شیر را خورد این مسأله را میدانست یا نه؟
«عن ابن عباس انّه أتی أبی بن کعب ومعه عمر فخرج علیهما فقال: انی وجدت مذیا فغسلت ذکری وتوضأت فقال عمر: أو یجزیء ذلک؟ قال: نعم. قال: أ سمعته من رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم قال: نعم»(۱).
ما این ندانستن را پهلوی سایر ندانستنهای او قرار میدهیم و از آن تعجب نمیکنیم و نیز از شاهد نخواستن او.
یو – جهل به ارث بردن زن از دیه شوهر
حاکمانی که امروزه معمولا به عنوان رییس جمهور یا نخست وزیر مشاهده میکنیم هرگز به خود جرأت نمیدهند که در امور دینی مردم به عنوان مفتی چیزی بگویند یا فتوایی بدهند بلکه مسائل فقهی مردم در همه جا به عهده رؤسای مذهبی آن ملت است، میخواهد خاخام یهودی یا کشیش نصرانی یا عالم دینی اسلام -اعم از شیعه و سنی و یا سایر مذاهب- باشد و علت آن نیز واضح است زیرا حکومتها خوب میدانند که اگر بعض از مسائل را یاد گرفته باشند در اکثر آنها جاهلند و مردم نیز از آنها نمیپذیرند، اما در اوایل رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآله که حکومت خود را جانشین رسول خدا صلیاللهعلیهوآله معرفی کرده بود، در تمامی شؤون مردم، حتی در مسائل فرعی فقهی که نیاز به علم زیاد داشت، دخالت میکرد و همین امر موجب بدعتهایی در دین شد که بعض از موارد آن بیان شد و بعض دیگر به خواست خدا خواهد آمد. از جمله آن موارد فتوای عمر است که زن از دیه شوهر ارث نمیبرد و این امر ثابت بود تا آنکه یکی از اصحاب او را آگاه کرد.
—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) سنن ابن ماجه، ج ۱ ص ۱۶۹، کتاب الطهاره وسننها، باب ۷۰، ح ۵۰۷.
خلاصه ترجمه آنکه: عمر نمیدانست که وضوی تنها برای مذی کفایت میکند و لذا میپرسد که آیا تو این را از رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم شنیدی؟ جواب میشنود که: آری.
توضیح آنکه: «مذی» آبی است که بی اختیار در بعض مواقع از انسان خارج میشود و این آب خود بخود پاک است.
(۶۳)
—————————————————————————————————————————————————————————–
«کان عمر بن الخطاب یقول: الدیه للعاقله ولا ترث المرأه من دیه زوجها شییا. حتی قال له الضحاک بن سفیان: کتب إلیّ رسول اللّه صلیاللهعلیهوسلم أن اورث امرأه اشیم الضبابی من دیه زوجها. فرجع عمر»(۱).
آری این هم نمونه دیگری است از قول بدون علم که ضرر و خطر و گناه آن بر کسی پوشیده نیست. ولی اگر او شغل و مقامی نداشت و فقط یک نظریه شخصی بود و کسی از او اطاعت نمیکرد، این امر فقط ندانستن مسألهای بود که نه گناهی بر آن بار است و نه خطر و ضرری متوجه او و یا دیگران میباشد. اما مثل عمر -که میدانیم اگر او به موضوعی عقیده داشت آن را همگانی میکرد، حتی اگر خلاف سنت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله میبود، (مثل حج تمتع و غیر آن که گذشت) دود ندانستنهای او به چشم امت میرفت. چنانچه رفت و تاکنون این دود اثراتش را گذاشته و اهل سنت از این دود -با کمال رضایت!- بهره میبرند! و علمای آنها نیز به ندرت بعض از آنها را تطهیر کردهاند. (چنانچه در سه طلاقه و حج تمتع که توضیح آن گذشت).
یز – چه کسی دنیا را برایمان زینت داد؟
یکی از مسایلی که در شرع مقدس -چه در قرآن و چه در سنت- بدان توجه شده دوری از دنیا و زیباییهای آن است. معنای آن این است که انسان نباید بدان دل ببندد تا جایی که آخرت را از یاد ببرد. نه آنکه مثلا مال و ثروت را نخواهد. بلکه اگر خواست و این خواستن برای آن باشد که آبرویش محفوظ باشد و نیز بتواند به بیچارگان و مستمندان کمک کند، از نظر شرع کاری پسندیده است. تا اینجای مسأله ما با کسی بحثی نداریم. خلیفه ثانی -طبق روایت بخاری- همین را از خدا خواست و شکی نیست که این خواسته بحقی است.
«قال عمر: اللهم انا لا نستطیع إلاّ أن نفرح بما زینته لنا. اللهم انی اسألک أن أنفقه فی حقه»(۲).
اما اشکال ما این است که چرا عمر به درگاه خدا عرضه میدارد که فرح و شادمانی ما به خاطر آن چیزی است که تو برای ما زینت دادی؟ مگر زینت دهنده خدا است؟ مگر فرح و شادمانی امری پسندیده است؟ با نگاهی به آیات قرآن به این دو موضوع توجه میکنیم:
در سوره بقره (آیه ۲۱۲) میخوانیم: «زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا الْحَیوهُ الدُّنْیا…» الآیه.
یعنی برای کافران زندگانی دنیا زینت داده شد و….
این آیه میگوید که کافران به دنیا دل خوش کردند و به زینتهای دنیوی بسنده نمودند.ولی زینت دهنده را معرفی نمیکند. اما وقتی به سوره حجر (آیه ۳۹) رجوع کنیم میبینیم که در آنجا میگوید که این شیطان است که دنیا را برای انسانها زینت داده تا آنها را بفریبد. دقت کنید!
«قالَ رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنی لاَُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الاَْرْضِ وَلاَُغْوِیَنَّهُمْ اَجْمَعِینَ».
—————————————————————————————————————————————————————————–(۱) سنن أبی داود، ج ۳ ص ۱۲۹، آخر کتاب الفرایض، ح ۲۹۲۷.
خلاصه ترجمه: عمر میگفت:… زن از دیه شوهرش ارث نمیبرد تا آنکه ضحاک بن سفیان به او گفت: که چنین نیست بلکه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله برای او سهمی از دیه قرار داده است. آنگاه عمر (از دستور قبلی) برگشت.
(۲) صحیح بخاری، ج ۸ ص ۱۱۶، کتاب الدعوات، باب قول النبی صلیاللهعلیهوآله: هذا المال خضره حلوه..
ترجمه: خدایا! ما قدرت نداریم مگر اینکه به آنچه که تو برای ما زینت دادی بر آن فرحناک و شادمان شویم. خدایا از تو میخواهم که آن را در مسیر حق انفاق کنم.
(۶۴)
—————————————————————————————————————————————————————————–
مطابق این آیه آن کس که دنیا را زینت میدهد شیطان است تا از این طریق بتواند مردم را فریب داده و آنان را از راه حق منحرف کند، نه خدا که او آخرت را برای ما زینت میدهد و این مطالب هم با رجوع به آیات قرآن کاملا روشن میشود.
بنابراین باید گفت: که عمر نمیدانست که چه کسی دنیا را زینت داده است واین نشان از بی اطلاعی او به قرآن بوده است.
اما موضوع دوم و آن ناپسند بودن فرح و شادمانی از دیدگاه قرآن است. دقت کنید:
«… وَلا تَفْرَحُوا بِما اتیکُمْ…» (سوره حدید، آیه ۲۳).
آیه فوق نه تنها فرح و شادمانی را به خاطر داشتن دنیا ناپسند میداند بلکه صریحا از آن نهی میکند.
«… وَفَرِحُوا بِالْحَیوهِ الدُّنْیا، وَمَا الْحَیوهُ الدُّنْیا فِی الاْآخِرَهِ إِلاَّ مَتاعٌ». (سوره رعد، آیه ۲۶).
در این آیه خداوند کسانی را که به خاطر داشتن دنیا خوشحال و فرحناکند سرزنش میکند.
«… اِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ». (سوره قصص آیه ۷۶).
در این آیه نصیحت قوم قارون به او مطرح شده که فرح نداشته باشد که خدا فرحین (کسانی که شادمان از داشتن دنیا میباشند) را دوست ندارد.
آنگاه میبینیم که عمر میگوید: ما نمیتوانیم شادمان نباشیم.
ممکن است در دفاع از خلیفه گفته شود که فرح او به خاطر توفیقی است که به وسیله مال کسب آخرت میکند. میگوییم اگر این مطلب از جمله او فهمیده شود اشکالی ندارد ولی هر چه دعای او را بررسی میکنیم جز این نمیفهمیم که او ابتدا شادی خود را از داشتن دنیا ابراز میکند، آنگاه از خدامی خواهد که بتواند در راه صحیح انفاق کند. بنابراین باید گفت: این توجیهات برای حفظ کرامت خلیفه است نه دفاع از حق.
یح – پسر عمر مطلبی را دانست که او ندانست
صاحبان صحاح، هم برای خدا و هم برای رسول او صلیاللهعلیهوآله و هم برای أمیر المؤمنین علیهالسلام خواسته یا ناخواسته، نقصهایی وارد کردند که در نوشتارهای قبل بدانها پرداخته و پاسخ آنها را دادیم.
اینان درباره خلفای خود -و نیز بعض اصحاب- مطالبی را مطرح کردند که چون مربوط به معتقدات آنها است باید خودشان پاسخگو باشند. به خواست خدا در همین نوشتار خواهید خواند که اینان عمر را در حد محدَّث بودن بالا برده و برای او مقامی بعد از نبوت قایلند. از طرف دیگر – چنانچه گذشت – میگویند که گاهی از مسائل پیش پا افتاده – که همه عقلا آن را میدانند – بی خبر بود. معلوم میشود آنچه را که اسکافی بیان کرد که همه تمجیدها به دستور معاویه اختراع شد، حرفی درست است و روایات صحاح نیز آن را تأیید میکند.
حال به این روایت نیز توجّه فرمایید:
«عن عبد اللّه بن عمر قال: بینا نحن عند النبی صلیاللهعلیهوسلم جلوس إذا أتی بجمار نخله فقال النبی صلیاللهعلیهوسلم: إنّ من الشجر لما برکته کبرکه المسلم فظننت انّه یعنی النخله فاردت أن اقول هی النخله یا رسول اللّه ثمّ التفت فاذا انا
(۶۵)
—————————————————————————————————————————————————————————–
عاشر عشره انا احدثهم فسکتّ فقال النبی صلیاللهعلیهوسلم: هی النخله». وفی روایه أخری:
«… فوقع فی نفسی أنها النخله ورأیت ابا بکر وعمرلا یتکلمان فکرهت أن أتکلم… فلما قمنا قلت لعمر: یا ابتاه… فقال ما منعک أن تکلم… قال عمر: لأن تکون قلتها احب إلی من کذا وکذا»(۱).
خلاصه ترجمه روایتهای متعددی که در صحیحین آمده این است که جمعی ده نفری که کوچکترین آنها ابن عمر بود در محضر پیامبر صلیاللهعلیهوآله نشسته بودند که «جمار»ی را خدمت آن حضرت آوردند. فرمودند: در میان درختان درختی است که برکتش زیاد است و مثل آن مثل مؤمن است. کسی نتوانست جواب دهد. ابن عمر گفت: در دلم گذشت که درخت خرما است و چون با پدرم در میان گذاشتم گفت: چرا نگفتی که اگر میگفتی برایم از «کذا و کذا» (معین نکرد که چه چیز) پر ارزشتر بود. گفتم: تو چیزی نگفتی، ابو بکر هم چیزی نگفت و دیگران هم ساکت بودند، خجالت کشیدم….
با توجه به معنای «جمار» (مغز تنه درخت خرما، جوانههای نوک شاخه خرما) که در حقیقت قرینهای بود بر حل معما، عمر با آن علمش (و خوردن مازاد شیر) نتوانست آن را بفهمد و پسرش -که ما درباره علم او در سنین بالا، به خواست خدا صحبت خواهیم کرد- آن را فهمید.
آری این بود مجموعه آنچه که صاحبان صحاح درباره علم و فهم و درک و ایمان او نوشتهاند. آیا با اینهمه، باز هم اهل سنت اعتقاد دارند که ایمان او از همه بیشتر و علم او از همه افزونتر بود؟!

