این مطلب بخشی از یک سلسله مطالب است.
۱۱. فضیلت دیگر ابوبکر!
در ص ۴۳۶ اسلامشناسی میگوید: رسول خدا سپس گفت:
این درهایی را که به مسجد باز میشوند بنگرید جز در خانه ابوبکر، همه را ببندید.
پاسخ: عجیب است، فضیلتی که حتی به اعتقاد انبوهی از اهل تسنن مخصوص حضرت علی× است، آقای شریعتی به ابوبکر نسبت داده است. پیش از این از ابن ابی الحدید آوردیم که: علّت عداوت عایشه با علی× چند چیز بود.
یکی اینکه پیامبر به خاطر علی پدرش ابوبکر را از ابلاغ سورهی برائت بر کنار کرد.
دوم: به خاطر اینکه رسول خدا| جز درِِ خانهی علی× تمام درهای خانهها را که به مسجد باز میشد، بست.[۱]
ابن ابی الحدید معتزلی میگوید: وقتی علمای اهل سنت عملکرد شیعیان را دیدند که چه فضایلی بر علی بن ابی طالب× نقل میکنند، به جعل احادیث پرداختند؛ مثل این احادیث «تمام درها را ببندید جز درِِ خانهی ابوبکر.» یا «اگر ازمیان شما دوستی بر میگزیدم حتما ابوبکر را انتخاب میکردم.» و دهها حدیث دیگر.[۲] ولی از آنجایی که آقای شریعتی اهل فن وحدیث شناس نبودهاند؛ حدیث صحیح را رها کرده، و یک حدیث ساختگی را مطرح کرده است.
õ õ õ
۱۲. نماز پیامبر با ابوبکر
آقای دکتر شریعتی در صفحه ۴۵۵ اسلام شناسی در ترسیم آخرین نمازی که پیامبر| خواند، مینویسد:
خود (پیامبر) بر دست راست ابوبکر نشست و نماز خواند.
پاسخ: اهل تسنن و شیعه معتقدند که آخرین نمازی که رسول خدا| خواند نماز صبح بود. آن حضرت در آن روز سخت بیمار بود و خود نمیتوانست به مسجد برود. فرمود: کسی را بفرستید تا با مردم نماز بخواند. برخی از اهل سنت معتقدند سرانجام ابوبکر به نماز ایستاد و هنگامی که رسول خدا از ماجرا باخبر شد در کنار وی ایستاد و به او اقتدا کرد. شیعه قایل است او را کنار زد و نماز را از اول شروع کرد.
طبری که منبع اصلی اطلاعات دکتر است به صراحت نگفته است که پیامبر با او نماز خواند، بلکه چند روایت متناقض نقل کرده که شاید ضیفتر از همه همین نقلی باشد که دکتر شریعتی ذکر کرده است. معلوم نیست آقای دکتر شریعتی به چه دلیل این قول را انتخاب کرده و آن را با قاطعیت میپذیرد! در حالی که اگر اختلاف فتوا و احادیث علمای اهل سنت ملاحظه شود یک جانبه نگری نظر آقای دکتر روشن میشود.
روایات نماز نامبرده در کتابهای تاریخی و حدیثی اهل سنت به شکلهای متفاوت نقل شده است. ما با حذف مکررات به چند حدیث از دو کتاب تاریخی (تاریخ، طبری و البدایه و النهایه، ابن کثیر) بسنده میکنیم.
ابن کثیر از احمد بن حنبل چنین نقل میکند:
عبد الله بن زمعه میگوید من با یکی از مسلمانان در کنار بستر رسول خدا| بودیم که بلال گفت: وقت نماز است، بروید شخصی را بگویید با مردم نماز بخواند. عبدالله گفت: از منزل پیامبر خارج شدم، دیدم عمربن خطاب بین مردم است و ابوبکر غایب بود. به عمر گفتم: بر خیز با مردم نماز بخوان. عمر صدای بلندی داشت. تا تکبیر نماز را گفت و پیامبر صدای او را شنید، فرمود: یأبی الله والمسلمین!: خدا مسلمانان را از این کار باز میدارد. ابوبکر کجاست که عمر نماز میخواند! به دنبال ابوبکر فرستادند و او آمد و همان نمازی که عمر خوانده بود دوباره خواند. عبدالله گوید: عمر به من گفت: آه چه کردی، ای پسر زمعه. به خدا، من چنین تصور کردم که پیامبر دستور داده با مردم نماز بخوانم و الا هرگز چنین کاری نمیکردم. گفتم پیامبر شخصی را معیّن نکرده بود، لکن دیدم ابوبکر نیست و چون در بین حاضران بهتر از شما نبود به شما گفتم.
احمد بن حنبل تا اینجا حدیث را نقل میکند و دنبالهی حدیث چون توهین بیشتری به عمر بود آن را حذف کرده است.
ابوداود دنبالهی حدیث را از ابن عتبه و او از عبدالله بن زمعه (همان راوی اول) چنین نقل میکند:
وقتی پیامبر صدای عمر را شنید سرش را از حجره بیرون آورد و گفت: نه، نه، نه! به غیر ابوبکر کسی دیگر با مردم نماز نخواند! و این جمله را با حالت خشم گفت.[۳]
پردهپوشی این روایت، که اکثر راویان علمای اهل سنت این شیوه را به کار میبرند، مایهی تعجب است. آنها روایات را تجزیه و بخشی را حذف میکنند! اکثر روایات بخاری و مسلم از این نوع است.[۴]
در اینجا میگوید: پیامبر| تا صدای عمر را شنید عصبانی شده، از حجره سرش را بیرون آورد و گفت: عمر نماز نخواند. فقط باید ابوبکر نماز بخواند! ولی در روایات طبری خواهیم خواند که پیامبر نمیتوانست حرکت کند و دو نفر زیر بغلهایش را گرفته بودند.
روایات طبری این گونه است.
ارقم بن شرحبیل گفت: از ابن عباس پرسیدم آیا پیامبر| وصیّت کرد؟ گفت: نه! گفتم: بعد از وی امر خلافت چگونه خواهد شد؟ گفت: رسول خدا| در حال ناخوشی فرمودند: کسی را دنبال علی بفرستید و او را پیش من آورید. عایشه گفت: اگر دنبال ابوبکر بفرستید بهتر است. حفصه گفت: اگر دنبال عمر بفرستید بهتر است. همهی زنانش دور پیامبر جمع بودند. پیامبر ناراحت شده، فرمودند: همگی خارج شوید! اگر با شما کاری داشتم صدایتان میکنم. زنان برگشته، بیرون رفتند. پیامبر فرمود: وقت نماز رسیده؟ گفتند: آری، ای رسول خدا. پس دستور داد ابوبکر با مردم نماز بخواند. عایشه میگوید: من گفتم: ابوبکر مردی رقیق القلب است، عمر را بگو با مردم نماز بخواند. رفتند به عمر بگویند نماز بخواند. عمر گفت: تا ابوبکر حاضر است من بر او پیشی نمیگیرم. پس ابوبکر به نماز ایستاد. در این حال پیامبر| اندکی احساس آسودگی کرد و برای نماز از منزل خارج شد. وقتی ابوبکر صدای پای پیامبر را شنید خود را عقب کشید تا پیامبر وارد محراب شود. پیامبر| لباس ابوبکر را گرفت و او را به جایش بر قرار ساخت و خود نشست و از همانجا که ابوبکر مانده بود نماز را شروع کرد.[۵]
وکیع از عایشه چنین نقل میکند، وقتی پیامبر خدا| مریض شد و در آن ناخوشی از دنیا رفت، برای نماز اذان گفتند. پیامبر فرمودند: ابوبکر را بگویید به نماز ایستد. گفتم: او مردی رقیق القلب است و طاقت دیدن جای خالی شما را ندارد. پیامبر دوباره تکرار کرد. من نیز دوباره تکرارکردم. پیامبر غضبناک شد و فرمود: إنکن صواحب یوسف: شما مثل زنانی هستید که دور یوسف را گرفته بودند. بروید به ابوبکر بگویید نماز بخواند. در این هنگام پیامبر بین دو مرد که زیر بغلهایش را گرفته بودند و قدمهای پیامبر بر زمین کشیده میشد به مسجد وارد شد. وقتی به ابوبکر نزدیک شد ابوبکر خود را به عقب کشید. پیامبر اشاره کرد در جایگاهت باش و خود کنار ابوبکر نشست. ابوبکر به پیامبر اقتدا کرد و مردم به ابوبکر.
ابن حمید از انس بن مالک (غلام پیامبر) خبر میدهد که گفت: روز دوشنبه بود که پیامبر از دنیا رفت. همان روز پیامبر برای حضور نزد مردم از خانه خارج شد. مردم مشغول نماز بودند و او پرده را کنار زد. در را باز کرد. مردم در آن حال که پیامبر را دیدند نزدیک بود از خوشحالی نمازشان به هم به خورد. پیامبر با دستش اشاره کرد که در جایگاهتان باشید. وقتی دید مردم با آن هییت نماز میخوانند تبسّم شادی بر لبان پیامبر نشست و ما تا این ساعت بهتر از آن حالت پیامبر را ندیده بودیم و از آنجا برگشت و به نماز نیامد. مردم خیال کردند که حال پیامبر خوب شده است. پراکنده شدند و ابوبکر نیز به سنح رفت.[۶] (سنح در چند کیلومتری مدینه است و منزل وی در آنجا بود.)
نتیجه
در روایت ابن کثیر خواندیم که عمر نماز خواندن را شروع کرد، ولی پیامبر نپذیرفت و ابوبکر را آوردند و او نمازی را که عمر خوانده بود، دوبار خواند؛ یعنی عمر صلاحیت نماز خواندن را ندارد.
در روایت اول طبری میخوانیم: پیامبر| علی (علیه السلام) را به حضور فرا خواند، ولی عایشه نپذیرفت. گفت: باید کسی بفرستیم ابوبکر بیاید. حفصه گفت: نه، باید عمر بیاید. پیامبر| از رفتار آنها عصبانی شده، هر دو را بیرون کرد؛ درصورتی که دنبالهی روایت میگوید پیامبر به ابوبکر دستور داد برو نماز بخوان.
در روایت دوم طبری میخوانیم: پاهای پیامبر| کشیده میشد و قدرت حرکت نداشت و زیر بغلهایش را گرفته بودند. حضرت در کنار ابوبکر نشست و نماز خواند و ابوبکر به پیغمبر اقتدا کرد! چگونه ابوبکر که از پیامبر جلوتر ایستاده است و مردم به او اقتدا کردهاند، به رسول خدا که پشت سر اوست اقتدا میکند؟!
در حدیث سوم طبری میخوانیم: پیامبر در حال تبسم با دستش اشاره کرد که در مکان خود باشید و نمازتان را بخوانید و خود به نماز نیامد و برگشت ومردم متفرق شدند و ابوبکر نیز به سنح رفت.
جای این پرسش باقی است که اگر پیامبر| بر طبق این روایات ابوبکر را به نماز فرستاده بود چه لزومی داشت خود با آن وضع طاقت فرسا بین دو نفر (عباس عموی پیامبر ودیگری علی×) که زیر بغل حضرتش را گرفته بودند و پاهای پیامبر| بر زمین کشیده میشد به نماز بیاید؟ آیا این گونه آمدن پیامبر| که حدیثهای صحیح شیعه وسنی آن را تأیید میکنند به خاطر کنار زدن ابوبکر از محراب و اعلان نارضایتی از این امر نیست!؟ این حقیقت چیزی است که استاد معتزلی سنی مذهب نیز به آن معترف است.[۷]
ادامه دارد...
پینوشتها:
[۱]. ثم اتفق أن رسول الله صلی الله علیه وآله سد باب أبیها، إلی المسجد، وفتح باب صهره.
[۲]. شرح نهج البلاغة، ابن أبی الحدید، ج ۱۱، ص ۴۸.
[۳]. أن عبد الله بن زمعة أخبره بهذا الخبر. قال: لما سمع النبی صلی الله علیه وسلم صوت عمر.قال ابن زمعة: خرج النبی صلی الله علیه وسلم حتی أطلع رأسه من حجرته ثم قال: لا لا لا یصلی للناس إلا ابن أبی قحافة، یقول ذلک مغضبا. (البدایة والنهایة، ابن کثیر، ج ۵، ص ۲۵۲ و ۲۵۵.)
[۴]. در این مورد میتوانید کتاب سیری در صحیحین نوشته محمد صادق نجمی را مطالعه کنید.
[۵]. عن الارقم بن شرحبیل قال سألت ابن عباس أوصی رسول الله صلی الله علیه وسلم، قال: لا، قلت: فکیف کان ذلک. قال قال رسول الله: ابعثوا إلی علی فادعوه. فقالت عایشة: لو بعثت إلی أبی بکر.وقالت حفصة: لو بعثت إلی عمر فاجتمعوا عنده جمیعا. فقال رسول الله صلی الله علیه وسلم: انصرفوا فان تک لی حاجة أبعث إلیکم. فانصرفوا. (تاریخ الامم و الملوک، طبری، ج ۲، ص ۴۳۹، ۴۴۱.)
[۶]. تاریخ الامم و الملوک، طبری، ج ۲، ص ۴۳۹ و۴۴۱.
[۷]. شرح نهج البلاغة، ابن أبی الحدید، ج ۹، ص ۱۹۷.
این مطلب بخشی از یک سلسله مطالب است.
//