وهابیون و اهل قبور!

طلبه‌های سعودی نزدیک قبور زنان و دختران پیامبر، برخلاف معتقدات شیعه درباره زیارت اهل قبور و سلام به مردگان، حرف می‌زنند. بارها دیده‌ام چند نفر یک جنازه را با عجله به داخل بقیع می‌برند تا دفن کنند. طی سال‌ها تشرف، به جرأت می‌‌توانم بگویم، اشکی از بازماندگان تشییع ‌کننده به دنبال جنازه ندیده‌ام. اصلا ردپایی از زن و فرزندان میت دیده نمی‌شود. بیچاره این مرده‌ها! حواس‌پرت‌های حج! حج ما و حج بیشتر کشورها، حج مسن و پیری است؛ یعنی شاید بیش از ۷۵ درصد حاجی‌هایی که به مکه می‌آیند، بالای پنجاه و شصت سال سن دارند و می‌‌شود حدس زد که سواد چندانی هم ندارند. امسال از ایران اسلامی ما، چند نفر زائر ۹۹ ساله هم به حج آمده بودند. در گزارش‌‌هایی که می‌‌‌آمد، از وجود افرادی که در کاروان‌ها به دلیل کهولت سن دچار اختلال حواس بودند، خبرهایی داده می‌شد که گاه باعث ناراحتی هم‌ اتاقی ‌های آنان می‌‌گشت. 
از قول مدیرانی گفته می‌شد، برخی حتی اختیار ادرار خود را ندارند. می‌‌گفتند برخی چنان دچار اختلال حواس هستند که هرچه احکام و مناسک و اعمالی که باید انجام دهند به آنها تلقین می‌‌شود، بی‌ فایده است. جدا دنیا دنیای عبرت است. نمی‌‌دانم سیستم کنترل پزشکی ما تا کی می‌ خواهد این گونه عاطفی عمل کند! برای بعضی این چه حج آمدنی است نمی‌ دانم! خیلی جاها علم تسلیم عاطفه می‌‌شود و شده است! مثل روزهای جنگ که مسیولان با اعزام نوجوانان کم سن و سال مخالفت می‌‌کردند، اما در پایان، در برابرگریه و بی‌ تابی ‌های آنان تسلیم می‌‌شدند. 
در سال۶۶ که مکه بودم، پیرمرد زائری را دیدم که پس از دو هفته از ورود به مکه، هنوز در حال احرام بود! او روزها درب هتل می‌‌نشست و اطراف را نگاه می‌‌کرد! از مدیر کاروانش پرسیدم: پس از این همه مدت او چرا هنوز محرم است؟ گفت: هر کاری می‌ کنم به مسجدالحرام بیاید و دو سه ساعت اعمالش را انجام دهد و احرامش را دربیاورد، زیر بار نمی‌‌رود و می‌ گوید: من برای چه بروم آن خانه سنگی را طواف کنم! به او گفتم: چون کم کم باید به عرفات بروید، هر طور شده هرچند با وعده یا به زور و کلک او را ببرید و از احرام دربیاورید! پذیرفت. این هم حکایت حج برخی که خدا نصیب هیچ کس نکند. حج در جوانی بسیار قیمت و قدر دارد. افسوس که بیشتر جوانها نه پول دارند و نه…! کلید طلایی! از اصطلاحات پرمعنی و پرکنایه متداول بین مدیران حج و اعضای ستادی آن، اصطلاح پررمز و راز و کنایه کلید طلایی است! که اشاره به وضعیت کسانی دارد که متأهل به حج می‌آیند و مانند عمره نمی‌توانند با خانواده خود راحت در اطاقی مجزا باشند! و در این مدت یک ماهه حج عملا با همسرانشان نقش خواهر و برادر را دارند! در یک کاروان زائری با شکایت از این مسئله می‌گفت: مگر ما برای شما کمتر از یک زندانی هستیم که مسیولان زندان به او اجازه می‌دهند در طول ماه خانواده‌اش را ببیند و با او خلوتی داشته باشد؟! 
بعضی مدیران زرنگ با خالی گذاشتن یک اتاق و دادن کلید آن به افراد متأهل، این مسئله روانی را حل کرده‌اند و در جلسات بین خود از آن به عنوان کلید طلایی نام می‌برند! بارها دیده شده زائری پرخاشگر و معترضی جدی به مدیریت کاروان خود با اعطای کلید طلایی از سوی مدیر به او تا آخر سفر کاملا رام و آرام و مثبت و مؤید و حامی برنامه‌های مدیریت کاروان شده است! جداً این نیاز جنسی هم برای خودش عالمی دارد و به ویژه در حج و چه رویدادهای خنده‌آوری که در این رابطه در این سال‌ها در کاروان‌ها دیده نشده که مایه انبساط خاطر کادر‌های قدیمی حج در مباحثی که با هم دارند شده و می‌‌شود! حضور یک ساعتی نماینده در نشست‌های مجلس! در بین دوستان سربازرس بعثه، نماینده‌ای از مجلس هست که اتفاقا چند دوره است در مجلس حضور دارد و رییس یکی از کمیسیون‌های مهم مجلس است. با او درباره یکی از نمایندگان شهرهای جنوبی صحبت به میان آمد تا به او گفتم: این آقا عکسی با یکی از مقامات بلندپایه نظام گرفته و گفته من با این عکس به مجلس می‌روم و اتفاقا رفت! سری تکان داد و گفت: این آدم حداکثر روزی یک ساعت به مجلس می‌آید که از مجلس اخراج نشود و مجلس را نردبان کارهای اقتصادی‌اش کرده و معروف است که در این سه و نیم سال دوره نمایندگی، وضعش به گونه‌ای شده که از هر ماشین یک نوع آن را دارد! این را که گفت، من به یاد سال ۷۴ افتادم که همین آدم برای معالجه پدرش پیش من آمد و درخواست معرفی خود به جایی برای پنجاه هزار تومان وام داشت! ـ که البته آن موقع این مبلغ معادل دو، سه میلیون الان بود! ـ پس از چند روز که به او گفتم نامه‌ معرفی‌اش آماده است، در کمال تعجب تشکری کرد و گفت: مشکل من حل شد.

پرسیدم: چطوری؟ گفت: شعری در مدح یکی از مقامات گفتم، وی دویست هزار تومان به من صله و پول بلاعوض داد! خدا عاقبت بعضی از ماها را به خیر کند با این پول‌ دادن‌ها و پول گرفتن‌ها. گیرم او این پول مفت را داد، این چرا گرفت؟! بگذریم بهتر نیست؟… قطع صحبت‌ با صلوات ایرانی‌ها اینجا قبرستان بقیع است. نماز جماعت صبح را در حرم پیامبر خوانده‌ و به بقیع آمده‌ام. هوا اندکی سرد است. برخی از زائران ایرانی خوب حرمت بقیع را نگه می‌دارند و از همان در ورودی قبرستان که با قبور ائمه، ده پانزده متر بیشتر فاصله ندارد، کفش‌هایشان را درمی‌آورند و با جوراب به قبرستان وارد می‌شوند. 
من هم بیشتر همین کار را می‌کنم، هرچند کار سختی است، اما شیرین است سخت از این جهت که غیر ایرانی‌ها کف قبرستان را تمیز نگاه نمی‌دارند. به هر حال، ادب زیارت این اقتضا را دارد. نهایت کار این است که یک جوراب برای بقیع باید کنار گذاشت و در هر تشرف، آن را پوشید و پس از خروج، آن را درآورد که مسئله بهداشت هم رعایت شود. طلبه‌های سعودی روی دیوارهای کوتاهی که نزدیک قبور زنان و دختران پیامبراست، ایستاده‌اند و برخلاف معتقدات شیعه درباره زیارت اهل قبور و سلام به مردگان و… حرف می‌زنند و جمعیت باهوش ایرانی که از مقابل آنها می‌گذرند، برای ساکت کردن و بی‌اثر کردن سخنانشان، مرتب صلوات‌های بلندی می‌فرستند و بی‌اعتنا از کنار آنان رد می‌شوند! زائری غیرایرانی که نمی‌دانم کجایی است، از یکی از این طلبه‌های افغانی سعودی‌ شده می‌پرسد: اینها قبور کیست؟ وی با بی‌اعتنایی کاملی در حالی که مانند همه سعودی‌ها با چوب مسواک به دندان‌هایش ور می‌رود، به او می‌گوید: الله اعلم! حاضر نیست حتی به او بگوید این قبور دختران یا زنان پیامبر است. 
چقدر اینها به اموات بی‌اعتنا هستند. بارها دیده‌ام چند نفر یک جنازه را با عجله به داخل بقیع می‌برند تا دفن کنند. طی سال‌ها تشرف، به جرأت می‌توانم بگویم، اشکی از بازماندگان تشییع‌کننده به دنبال جنازه ندیده‌ام. نمی‌دانم دل اینها از چه ساخته شده است. انگار دارند یک چمدان را به خاک می‌سپارند! در این تشییع‌های مختصر، اصلا ردپایی از زن و فرزندان میت دیده نمی‌شود. بیچاره این مرده‌ها! از همین حالا می‌شود حساب خیرات شب جمعه و… را برای آنها تمام و منتفی‌ شده دانست… 
 

اشتراک‌ها:
دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *