یکی از سخت‌ترین وقایع در تاریخ اسلام، واقعه‌ی جنگ صفین بوده است. این موضوع چنان خسارتی به جامعه‌ی اسلامی وارد کرد که نمی‌توان در کلام آن را وصف کرد. این جریان و واقعه‌ی ننگین حکمیت را به دو نقل برایتان نقل خواهیم کرد:

جنگ صِفّین – به نقل از عمّار بن ربیعه:

علی‏ علیه السلام به خطبه ایستاد و پس از سپاس و ستایش خدای گفت:

«ای مردم! کار برای شما و دشمن‌تان بدین‏جا رسید که دیدید و ایشان را جز نَفَسِ واپسین نمانده است. کارها هرگاه روی آوَرَند، می‏‌توان پایان‌شان را از آغازشان سنجید. آن قوم با انگیزه‏‌ای جز دین‌داری، برابرِ شما ایستادند تا این که ایشان را بدین‏‌سان درمانده کردیم. صبحگاهِ فردا من به آنان یورش می‏‌برم تا نزد خدای عزوجل به داوری‏‌شان کشانَم.»

این خبر به معاویه رسید. پس عمرو بن عاص را فرا خواند و گفت:

«ای عمرو! جز این نیست که تنها همین یک شب باقی مانده تا علی بر ما بتازد و کار را یک سره کند. تو چه می‏‌اندیشی؟»

گفت: مردان تو یارایِ برابری با مردان وی را ندارند و تو، خود نیز همانند او نیستی. او برای چیزی با تو می‏‌جنگد و تو برای چیزی دیگر با او می‏‌جنگی. تو خواهانِ بَقایی و او خواستار فنا [در راه خدا] است. عراقیان بیم‌ناک‏ند که تو بر ایشان چیره شوی؛ امّا شامیان هراسی ندارند که علی بر آنان چیره گردد. نظر من این است که ایشان را پیشنهادی دِه که اگر آن را بپذیرند، به اختلاف افتند؛ و اگر نپذیرند نیز چنین شود. آنان را به کتاب خدا فرا خوان تا میان تو و ایشان داور باشد. بدین‏‌سان، تو به خواست خویش از آنان دست می‏‌یابی. من همواره این مطلب را در نظر داشتم؛ لیکن به تأخیر می‏‌افکندم تا زمان نیازت به آن فرا رسد.

معاویه این رأی را پسندید. [۱]

جنگ صِفّین – به نقل از صَعصَعه:

شب غرّش، اشعث بن قیس کِندْی در میان یارانِ هم‌‏قبیله خویش به پا خاست و گفت: سپاس، خدای راست. او را می‏‌ستایم، از او یاری می‏‌جویم، به او ایمان دارم، بر او توکّل می‏‌کنم، و از او پیروزی و آمرزش و خیر و هدایت می‏‌جویم…؛ ای انبوهِ مسلمانان! آنچه را در این روزِ سپری شده، گذشت و نیز نابودیِ مردم عرب را دیدید. به خدا سوگند، تا اکنون که به خواست خدا به این سن رسیده‏‌ام، همانندِ این روز را هرگز ندیده بودم.

هَلا – حاضر به غایب برساند – که اگر فردا ما رویارویِ هم به جنگ بایستیم، عرب نابود خواهد شد و حرمت‏‌ها تباه خواهد گشت. بدانید – به خدا سوگند – این سخن را از بیمِ مرگ نمی‏‌گویم، که من عمر خویش را کرده‏‌ام؛ بلکه بیم‌ناکِ زنان و کودکانم، [که] فردا که ما نابود می‏‌شویم، بر ایشان چه خواهد گذشت.

بار خدایا! همانا تو می‏‌دانی که من در کار قوم خود و هم‌دینانم اندیشیدم و از هیچ کوششی دریغ نورزیدم؛ توفیقم تنها به دستِ خداست، بر او توکّل می‌کنم و به سویش باز می‏‌گردم. اندیشه، گاه به خطا می‏‌رود و گاه به صواب؛ و هر گاه خداوند کاری را بخواهد، آن را روا می‏‌دارد، خواه بندگان دوست بدارند و خواه ناخوش دارند. این را می‏‌گویم و از خداوند بزرگ برای خود و شما آمرزش می‏‌جویم.

جاسوسان معاویه، خطبه اشعث را به آگاهی‏‌اش رساندند. وی گفت: «سوگند به پروردگار کعبه، کار درستی کرده است. اگر فردا ما با هم رویارو شویم، رومیان به کودکان و زنان ما میل کنند و پارسیان نیز بر زنان و کودکان عراقیان طمع ورزند. جز این نیست که این را متفکران و اندیشه‏‌ورزان درمی‏‌یابند. قرآن‏‌ها را بر لبه‌ی نیزه‏‌ها ببندید!»

پس شامیان به جنبش درآمدند و در سیاهیِ شب، بانگ برآوردند: «ای عراقیان! اگر شما ما را بکشید، فرزندان ما چه کسی را دارند؛ و اگر ما شما را بکشیم، فرزندان شما چه کسی را؟ خدا را، خدا را! درباره بازماندگان اندیشه کنید.» [۲]

 

پی‌نوشت‌ها:

[۱] وقعه صفّین: ۴۷۶، الإمامه و السیاسه: ۱۴۳/۱، الأخبار الطوال: ۱۸۸.

[۲] وقعه صفّین: ۴۸۰، شرح نهج‌البلاغه: ۲۱۴/۲.

 

//


اشتراک‌ها:
دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *