بیعت اختیاری امام علی علیه السلام با ابوبکر؟؟؟!!!
علّامه فیض کاشانی؛ گوید: سپس دومی گروهی از آزادشدگان و منافقان را جمع کرد و به منزل امیرمؤمنان علیه السلام آورد، با در بسته مواجه شدند، صدا زدند: ای علی، در را باز کن که خلیفه رسول خدا تو را میخواند. آن حضرت در را باز نکرد، آنان هیزم آورده جلو در خانه نهادند و آتش آوردند تا آتش زنند.
دومی فریاد زد: به خدا اگر در را باز نکنید آن را آتش میزنیم.
فاطمه – علیها السلام – که دید آنها منزل را آتش میزنند برخاست و در را گشود و پیش از آنکه خود را پنهان کند آن گروه حمله کردند و او را کنار زدند، فاطمه – علیها السلام – میان در و دیوار پنهان شد، آنان بر امیرمؤمنان علیه السلام که روی فراش خود نشسته بود حمله بردند و به یاری هم حضرتش را کشان کشان از خانه بیرون بردند و گریبان او را گرفته و به سوی مسجد میکشاندند.فاطمه – علیها السلام – مانع شد و فرمود: به خدا سوگند که نمیگذارم پسر عمویم را به ستم (به مسجد) کشانید، شما چه زود به خدا و رسول درباره ما خاندان خیانت کردید در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شما را به پیروی و دوستی و چنگ زدن به دامان ما سفارش کردهبود! و خداوند فرموده: “بگو: من از شما مزدی نمیخواهم جز آنکه خاندان مرا دوست بدارید”.سوره شوری / ۲۳
آنگاه بیشتر مردم به احترام زهرا – علیها السلام – علی علیه السلام را رها ساختند… اما بالاخره آن حضرت را کشیدند و به مسجد بردند تا او را در برابر ابوبکر بهپا داشتند.فاطمه – علیها السلام – به مسجد آمد تا حضرتش را از دست آنان رها سازد ولی نتوانست، پس رو کرد به قبر پدرش و با آه و ناله به قبر اشاره کرد و گفت: نَفْسی علی زَفَراتِها مَحبوُسَه/یالَیْتها خَرَجْت مَعَ الزَّفراتِ/ لاخیَر بعدک فی الحیاهِ و إنَّما/أبکی مَخافَهَ أنْ تطولَ حَیاتی/ “جانم روی نفسهایم حبس شده، ای کاش با نفسهایم بیرون میآمد”./ “دیگر خیری پس از تو در زندگی نیست و گریه من از آن است که مبادا پس از تو عمرم دراز باشد”. سپس گفت: ای اندوه بر تو ای پدر، وای از مصیبت حبیبت ابوالحسن که مورد اعتماد تو و پدر دو سبط تو حسن و حسین است، همو که او را در کودکی پروریدی و در بزرگی به برادری برگزیدی و بزرگترین دوستان و محبوبترین یاران در نظر توست، سابقهدارترین آنها در اسلام و هجرت به سوی تو ای بهترین مردمان! اینک او را اسیر نموده و ریسمان به گردن او بسته و چون شتر به جلو میکشند!…
آنگاه امیرمؤمنان علیه السلام را در برابر اولی نگاه داشته و گفتند: دست بیعت دراز کن! فرمود: به خدا سوگند که بیعت نمیکنم زیرا بیعت من به گردن شماست.عَدیبن حاتم گوید: به خدا سوگند هیچگاه دلم به حال کسی به اندازه علیبن ابیطالب علیه السلام نسوخت آنگاه که گریبان او را گرفته به سوی اولی برده و به او گفتند: بیعت کن. فرمود: اگر نکنم؟ گفتند: گردنت را میزنیم، و آن حضرت سر به آسمان برداشت و گفت: “خداوندا، تو را گواه میگیرم که اینان آمدهاند مرا بکشند در حالی که من بنده خدا و برادر رسول خدایم”.باز گفتند: دست بیعت دراز کن، حضرت امتناع کرد و آنان به زور دست او را دراز کردند، حضرت دست خود را مشت کرد و همگی خواستند آن را باز کنند و نتوانستند، و اولی روی همان دست بسته دست کشید، و آن حضرت در حالی که به قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مینگریست میگفت:
“ای پسر مادرم، این قوم مرا به استضعاف کشاندند و نزدیک بود مرا بکشند”.آنگاه با این دو بیت با اولی سخن گفت:
فإنکنت بالشّوری ملکتاُمورهم/فکیف بهذا و المشیرون غیَّب/ و إنکنتبالقربیحججت خصیمهم/فغیرک أولی بالنَّبیِّ و أقرب/ “اگر به دلیل شورا حکومت مردم را به دست گرفتهای، این چه شورایی است که اهل شورا غایب بودند”؟!/ “و اگر به دلیل خویشاوندی با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر خصم حجت آوردی، غیر تو که به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سزاوارتر و نزدیکتر بود”!/ و آن حضرت بارها میفرمود: شگفتا! آیا خلافت به امتیاز صحابی بودن صورت میگیرد ولی به امتیاز صحابی و خویشاوند بودن صورت نمیگیرد؟!/
پی نوشت ها:
علمالیقین ۲ / ۶۸۶، مقصد سوم، فصل ۲۰

