آیا همه اسناد هجوم به خانه وحی و شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها موجود در کتب اهل سنت جعلی و دروغ است؟
منابع اهل تسنن:
روایات بسیاری در کتابهای اهل تسنن وجود دارد که ثابت میکند، خلیفه اول به همراه عدهای از دشمنان اهل بیت، به خانه وحی همجوم برده و آن جا را به آتش کشیدهاند ؛ در حالی که فاطمه زهرا سلام الله علیها به همراه نوادگان رسول خدا در داخل خانه بودهاند.
ما در این جا به چند روایت به نقل از علمای اهل سنت اشاره کرده و فقط چهار روایت : ابن أبی شیبه، بلاذری، طبری و روایت پشیمانی ابوبکر در آخرین روزهای زندگیش را از نظر سندی بررسی میکنیم.
۱. امام الحرمین جوینی (۷۳۰هـ):
از آن جایی که روایت جوینی اهمیت بیشتری داشت و نیز تصریح به مقتوله بودن صدیقه طاهره دارد، ما نخست این روایت را نقل و بقیه روایات را بر طبق سال وفات صاحب کتاب، میآوریم.
امام الحرمین جوینی « استاد ذهبی » از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این گونه روایت میکند:
روزی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نشسته بود، حسن بن علی بر او وارد شد، دیدگان پیامبر که بر حسن افتاد، اشک آلود شد، سپس حسین بن علی بر آن حضرت وارد شد، مجدداً پیامبر گریست. در پی آن دو، فاطمه و علی علیهما السلام بر پیامبر وارد شدند، اشک پیامبر با دیدن آن دو نیز جاری شد، وقتی از پیامبر علت گریه بر فاطمه را پرسیدند، فرمود:
وَ أَنِّی لَمَّا رَأَیْتُهَا ذَکَرْتُ مَا یُصْنَعُ بِهَا بَعْدِی کَأَنِّی بِهَا وَ قَدْ دَخَلَ الذُّلُّ فی بَیْتَهَا وَ انْتُهِکَتْ حُرْمَتُهَا وَ غُصِبَتْ حَقَّهَا وَ مُنِعَتْ إِرْثَهَا وَ کُسِرَ جَنْبُهَا [وَ کُسِرَتْ جَنْبَتُهَا] وَ أَسْقَطَتْ جَنِینَهَا وَ هِیَ تُنَادِی یَا مُحَمَّدَاهْ فَلَا تُجَابُ وَ تَسْتَغِیثُ فَلَا تُغَاثُ… فَتَکُونُ أَوَّلَ مَنْ یَلْحَقُنِی مِنْ أَهْلِ بَیْتِی فَتَقْدَمُ عَلَیَّ مَحْزُونَهً مَکْرُوبَهً مَغْمُومَهً مَغْصُوبَهً مَقْتُولَه.
فَأَقُولُ عِنْدَ ذَلِکَ اللَّهُمَّ الْعَنْ مَنْ ظَلَمَهَا وَ عَاقِبْ مَنْ غَصَبَهَا وَ ذَلِّلْ مَنْ أَذَلَّهَا وَ خَلِّدْ فِی نَارِکَ مَنْ ضَرَبَ جَنْبَهَا حَتَّی أَلْقَتْ وَلَدَهَا فَتَقُولُ الْمَلَایِکَهُ عِنْدَ ذَلِکَ آمِین.
فراید السمطین ج۲، ص ۳۴ و ۳۵.
زمانی که فاطمه را دیدم، به یاد صحنهای افتادم که پس از من برای او رخ خواهد داد، گویا میبینم ذلت وارد خانۀ او شده، حرمتش پایمال گشته، حقش غصب شده، از ارث خود ممنوع گشته، پهلوی او شکسته شده و فرزندی را که در رحم دارد، سقط شده ؛ در حالی که پیوسته فریاد میزند: وا محمداه! ؛ ولی کسی به او پاسخ نمیدهد، کمک میخواهد ؛ اما کسی به فریادش نمیرسد.
او اول کسی است که از خاندانم به من ملحق میشود ؛ و در حالی بر من وارد میشود که محزون، گرفتار و غمگین و شهید شده است.
و من در اینجا میگویم: خدایا لعنت کن هر که به او ظلم کرده، کیفر ده هر که حقش را غصب کرده، خوار کن هر که خوارش کرده و در دوزخ مخلد کن هر که به پهلویش زده تا فرزندش را سقط کرده و ملایکه آمین گویند.
ذهبی در شرح حال امام الحرمین جوینی میگوید:
وسمعت من الامام المحدث الاوحد الاکمل فخر الاسلام صدر الدین ابراهیم بن محمد بن المؤید بن حمویه الخراسانی الجوینی… وکان شدید الاعتناء بالروایه وتحصیل الاجزاء حسن القراءه ملیح الشکل مهیبا دینا صالحا.
تذکره الحفاظ ج ۴، ص ۱۵۰۵- ۱۵۰۶، رقم ۲۴.
از امام روایت کننده و حدیث گوی یگانه کامل فخر اسلام و صدر دین ابراهیم بن محمد بن الموید بن حمویه الخراسانی الجوینی روایت شنیدم (درس گرفتم)… و وی بسیار به روایات و بدست آوردن کتب حدیثی اهمیت میداد خوش صدا و خوش سیما بود و شخص با هیبت و دین دار و صالحی بود.
سمعانی در مورد او میگوید:
کان أبو المعالی، إمام الایمه علی الاطلاق، مجمعا علی إمامته شرقا وغربا، لم تر العیون مثله.
سیر أعلام النبلاء ج ۱۸، ص ۴۶۹، ترجمه امام الحرمین رقم ۲۴۰.
ابو المعالی امام الحرمین جوینی بی قید و شرط امام تمامی ائمه و بزرگان علوم (در زمینه های مختلف) است، تمامی علمای شرق و غرب بر امامت او اتفاق نظر دارند، و تا کنون چشمها عالِمی مثل او ندیده اند.
۲. ابن أبی شیبه (۲۳۹هـ):
وی که از استاتید محمد بن اسماعیل بخاری بوده، در کتاب المصنف میگوید:
أنه حین بویع لأبی بکر بعد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) کان علی والزبیر یدخلان علی فاطمه بنت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فیشاورونها ویرتجعون فی أمرهم، فلما بلغ ذلک عمر بن الخطاب خرج حتی دخل علی فاطمه فقال: یا بنت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)! والله ما من أحد أحب إلینا من أبیک، وما من أحد أحب إلینا بعد أبیک منک، وأیم الله ما ذاک بمانعی إن اجتمع هؤلاء النفر عندک، إن أمرتهم أن یحرق علیهم البیت، قال: فلما خرج عمر جاؤوها فقالت: تعلمون أن عمر قد جاءنی وقد حلف بالله لین عدتم لیحرقن علیکم البیت وأیم الله لیمضین لما حلف علیه….
المصنف، ج۸، ص ۵۷۲.
هنگامی که مردم با ابی بکر بیعت کردند، علی و زبیر در خانه فاطمه به گفتگو و مشاوره میپرداختند، و این مطلب به عمر بن خطاب رسید. او به خانه فاطمه آمد، و گفت: ای دختر رسول خدا! محبوب ترین فرد برای ما پدر تو است و بعد از پدر تو خود تو!!! ولی سوگند به خدا این محبت مانع از آن نیست که اگر این افراد در خانه تو جمع شوند من دستور دهم خانه را بر آنها بسوزانند.
این جمله را گفت و بیرون رفت، وقتی علی (علیه السلام) و زبیر به خانه بازگشتند، دخت گرامی پیامبربه علی (علیهم السلام) و زبیر گفت: عمر نزد من آمد و سوگند یاد کرد که اگر اجتماع شما تکرار شود، خانه را بر شماها بسوزاند، به خدا سوگند! آنچه را که قسم خورده است انجام میدهد!
ابن أبی شیه سند روایت را این گونه نقل میکند:
حدثنا محمد بن بشر نا عبید الله بن عمر حدثنا زید بن أسلم عن أبیه أسلم
بررسی سند روایت:
محمد بن بشر:
مزی در تهذیب الکمال در باره وی میگوید:
قال عثمان بن سعید الدارمی، عن یحیی بن معین: ثقه.
و قال أبو عبید الآجری: سألت أبا داود عن سماع محمد بن بشر من سعید بن أبی عروبه فقال: هو أحفظ من کان بالکوفه.
تهذیب الکمال، ج۲۴، ص۵۳۳.
ابو عبید گوید: از داود سؤال کردم از روایت محمد بن بشیر از سعید بن أبی عروبه، گفت: او از نظر حفظ از تمامی کوفیان برتر بوده است.
و ابن حجر در تهذیب التهذیب مینویسد:
و کان ثقه، کثیر الحدیث.
و قال النسایی، و ابن قانع: ثقه.
و قال ابن شاهین فی”الثقات”: قال عثمان بن أبی شیبه: محمد بن بشر ثقه ثبت.
تهذیب التهذیب، ج۹، ص ۷۴.
عبید الله بن عمر بن حفص بن عاصم بن عمر بن الخطاب:
مزی در تهذیب الکمال در باره وی مینویسد:
و قال أبو حاتم: سألت أحمد بن حنبل عن مالک، و عبید الله بن عمر، و أیوب أیهم أثبت فی نافع؟ فقال: عبید الله أثبتهم وأحفظهم وأکثرهم روایه.
و قال عبد الله بن أحمد بن حنبل: قال یحیی بن معین: عبید الله بن عمر من الثقات.
و قال أبو زرعه، و أبو حاتم: ثقه.
و قال النسایی: ثقه ثبت.
و قال أبو بکر بن منجویه: کان من سادات أهل المدینه و أشراف قریش فضلا و علما و عباده و شرفا و حفظا و إتقانا.
تهذیب الکلمال، ج۱۹، ص۱۲۷.
و ابن حجر در تهذیب التهذیب مینویسد:
قال ابن منجویه: کان من سادات أهل المدینه و أشراف قریش: فضلا و علما و عباده و شرفا و حفظا و إتقانا.)
و قال أحمد بن صالح: ثقه ثبت مأمون، لیس أحد أثبت فی حدیث نافع منه.
تهذیب التهذیب، ج۷، ص ۴۰.
زید بن أسلم القرشی العدوی:
وی از روات، بخاری، مسلم و بقیه صحاح سته اهل سنت است ؛ از این رو در وثاقت این شخص، هیچ تردیدی وجود ندارد.
مزی در تهذیب الکمال در باره وی مینویسد:
و قال عبد الله بن أحمد بن حنبل عن أبیه، و أبو زرعه، و أبو حاتم، و محمد بن سعد، و النسایی، و ابن خراش: ثقه.
و قال یعقوب بن شیبه: ثقه من أهل الفقه والعلم، و کان عالما بتفسیر القرآن، له کتاب فیه تفسیر القرآن.
تهذیب الکمال، ج۱۰، ص۱۷.
أسلم القرشی العدوی، أبو خالد و یقال أبو زید، المدنی، مولی عمر بن الخطاب:
وی نیز از روات بخاری، مسلم و بقیه صحاح ا هل سنت و از صحابه است و از آنجایی که تمامی صحابه از دیدگاه اهل سنت، عادل هستند، در وثاقت وی نمیتوانند تردید کنند.
مزی در تهذیب الکمال مینویسد:
أدرک زمان النبی صلی الله علیه وسلم.
و قال العجلی: مدینی ثقه من کبار التابعین. و قال أبو زرعه: ثقه.
تهذیب الکمال، ج۲، ص۵۳۰.
در نتیجه سند این روایت صحیح است.
۳. علامه بلاذری (۲۷۰هـ):
إن أبابکر آرسل إلی علی یرید البیعه، فلم یبایع، فجاء عمر و معه فتیله. فتلقته فاطمه علی الباب فقالت فاطمه: یابن الخطاب! أتراک محرّقا علیّ بابی؟! قال: نعم، و ذلک أقوی فیما جاء به أبوک.
انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۵۸۶.
ابو بکر به دنبال علی برای بیعت کردن فرستاد چون علی(علیه السلام) از بیعت با ابوبکر سرپیچی کرد، ابوبکر به عمر دستور داد که برود و او را بیاورد، عمر با شعله آتش به سوی خانه فاطمه(علیها السلام) رفت. فاطمه(علیها السلام)پشت در خانه آمد و گفت: ای پسر خطّاب! آیا تویی که میخواهی درِ خانه را بر من آتش بزنی؟ عمر پاسخ داد: آری! این کار آنچه را که پدرت آورده محکم تر میسازد.
بررسی سند روایت:
بلاذری، روایت را با این سند نقل میکند:
المداینی، عن مسلمه بن محارب، عن سلیمان التیمی وعن ابن عون: أن أبابکر…
مداینی:
ذهبی در باره وی مینویسد:
المداینی * العلامه الحافظ الصادق أبو الحسن علی بن محمد بن عبد الله بن أبی سیف المداینی الاخباری. نزل بغداد، وصنف التصانیف، وکان عجبا فی معرفه السیر والمغازی والأنساب وأیام العرب، مصدقا فیما ینقله، عالی الاسناد.
در ادامه از قول یحی بن معین مینویسد:
قال یحیی: ثقه ثقه ثقه.(قال احمد بن أبی خثیمه) سألت أبی: من هذا؟ قال: هذا المداینی.
یحیی بن مَعین در مورد او سه بار گفت: او مورد اعتماد است، او مورد اعتماد است، او مورد اعتماد است. احمد بن أبی خثیمه میگوید: از پدرم پرسیدم نام این شخصی که یحیی بن مَعین در مورد او این مطلب را گفت، چیست: پدرم گفت: نام او مداینی است.
و نیز نقل میکند:
وکان عالما بالفتوح والمغازی والشعر، صدوقا فی ذلک.
سیر أعلام النبلاء – الذهبی – ج ۱۰ – ص ۴۰۱
أبو الحسن مداینی (از علمای تاریخ بود) وعالم به جنگ ها و غزوه ها و شعر بود (ودر این زمینه اطلاعات کافی داشت) و در مورد این مسائل در زمره راستگویان به شمار میرفت.
و ابن حجر مینویسد:
قال أبو قلابه: حدثت أبا عاصم النبیل بحدیث فقال عمن هذا قلت: لیس له إسناد ولکن حدثنیه أبو الحسن المداینی قال لی سبحان الله أبو الحسن أستاذ. (إسناد)
لسان المیزان، ج ۵، ص ۸۲، ذیل ترجمه علی بن محمد، أبوالحسن المداینی الاخباری، رقم ۵۹۴۵.
أبو قلابه میگوید: حدیث را برای أبا عاصم النبیل خواندم، ابا عاصم گفت: این حدیث را از چه کسی شنیده ای؟ گفتم سندش نزد من نیست ولکن این حدیث را أبو الحسن مداینی برایم نقل نموده است و از او شنیده ام أبا عاصم گفت: پاک و منزه است خدا،أبو الحسن مداینی استاد در علم حدیث است.
در بعضی نسخه ها به جای کلمه استاد، إسناد آمده است در این صورت معنای عبارت اینگونه میشود: أبو الحسن مداینی خودش سند است و همین که او این روایت را نقل نموده کافی است.
وقال أبو جعفر الطبری کان عالماً بأیام الناس صدوقاً فی ذلک.
لسان المیزان، ج ۵، ص ۸۲، ذیل ترجمه علی بن محمد، أبوالحسن المداینی الاخباری، رقم ۵۹۴۵.
أبو جعفر طبری میگوید: عالم به تاریخ بود و از راستگویان بود.
مسلمه بن محارب:
ابن حبان او را در کتاب الثقات توثیق نموده است ؛ از این رو، اشکال مجهول بودن این شخص، مردود است.
الثقات ـ ابن حبان ـ ج۷، ص ۴۹۰.
سلیمان التِیْمی:
مزی در تهذیب الکمال مینویسد:
قال الربیع بن یحیی عن شعبه ما رأیت أحدا أصدق من سلیمان التیمی کان إذا حدث عن النبی صلی الله علیه وسلم تغیر لونه.
تهذیب الکمال ج ۱۲، ص۸، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی،أبو المعتمر البصری، رقم ۲۵۳۱و الجرح والتعدیل: ج۴، ص ۱۲۴ ترجمه سلیمان التیمی، رقم ۵۳۹.
ربیع بن یحیی از شعبه بن حجاج نقل میکند که میگفت: احدی را راستگوتر از سلیمان التِیْمی ندیدم، هر وقت حدیثی از پیامبر اکرم نقل مینمود رنگش (صورتش) تغییر میکرد.
قال أبو بحر البکراوی عن شعبه شک ابن عون وسلیمان التیمی یقین.
تهذیب التهذیب ج ۴، ص ۱۷۶، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی، رقم ۳۴۱ ؛ تهذیب الکمال ج ۱۲، ص۸، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی،أبو المعتمر البصری، رقم ۲۵۳۱.
أبوبحرالبکراوی ازشعبه بن حجاج نقل میکند که میگفت: شک سلیمان التِیْمی وابن عون بِسان یقین است.
وقال عبدالله بن احمد عن أبیه ثقه.
تهذیب التهذیب ج ۴، ص ۱۷۶، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی، رقم ۳۴۱
عبدالله بن احمد بن حنبل از پدرش نقل میکند که میگفت: سلیمان التیمی فردی مورد وثوق و اعتماد است.
قال ابن معین والنسایی ثقه.
تهذیب التهذیب ج ۴، ص ۱۷۶، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی، رقم ۳۴۱؛ تهذیب الکمال ج ۱۲، ص۸، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی،أبو المعتمر البصری، رقم ۲۵۳۱.
یحیی بن معین و نَسایی نیز او را ثقه و مورد اطمینان میدانند.
قال العجلی تابعی ثقه فکان من خیار أهل البصره.
معرفه الثقات ج ۱، ص ۴۳۰، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی، رقم ۶۷۰ ؛ تهذیب التهذیب ج ۴، ص ۱۷۶، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی، رقم ۳۴۱؛تهذیب الکمال ج ۱۲، ص۸، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی،أبو المعتمر البصری، رقم ۲۵۳۱.
عِجلی (از علمای رجالی اهل سنت) در مورد او میگوید: او از طبقه تابعین است و فردی مورد وثوق است و از بهترین افراد (وعلمای) اهل بصره است.
محمد بن سعد صاحب کتاب الطبقات الکبری در مورد سلیمان التیمی میگوید:
کان ثقه کثیر الحدیث وکان من العباد المجتهدین وکان یصلی اللیل کله یصلی الغداه بوضوء عشاء الآخره.
الطبقات الکبری ـ ابن سعد ـ ج۷، ص ۱۸۸، ترجمه سلیمان التیمی، رقم ۳۱۹۸، چاپ دار الکتب العلمیه ـ بیروت.
او فردی مورد وثوق است، احادیث بسیار زیادی نقل کرده است و از عابدین و مجتهدین بود، تمامی شب را به نماز خواندن میگذراند و نماز صبحش را با وضوی نماز عشاء شب گذشته اش میخواند.
قال الثوری حفاظ البصره ثلاثه فذکره فیهم.
تهذیب التهذیب ج ۴، ص ۱۷۶، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی، رقم ۳۴۱ و تهذیب الکمال ج ۱۲، ص۹، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی،أبو المعتمر البصری، رقم ۲۵۳۱و الجرح والتعدیل: ج۴، ص ۱۲۴، ترجمه سلیمان التیمی، رقم ۵۳۹.
از سفیان الثوری نقل میکنند که میگفت: حفاظ (حدیث) در بصره سه نفرند، و سلیمان التیمی را یکی از آن افراد می دانست.
قال ابن المدینی عن یحیی ما جلست إلی رجل اخوف لله منه.
تهذیب التهذیب ج ۴، ص ۱۷۶، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی، رقم ۳۴۱ و تهذیب الکمال ج ۱۲، ص۹، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی، أبو المعتمر البصری، رقم ۲۵۳۱.
علی بن المدینی از یحیی (بن سعید قطان) نقل میکند که میگفت: درکنار هیچ مردی خداترس تر از سلیمان التیمی ننشستم. (کنایه از اینکه سلیمان التیمی بسیار خداترس بود و من خداترس تر از او ندیدم).
قال محمد بن علی الوراق عن أحمد بن حنبل کان یحیی بن سعید یثنی علی التیمی وکان عنده عن أنس أربعه عشر حدیثا ولم یکن یذکر اخباره.
تهذیب التهذیب ج ۴، ص ۱۷۶، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی، رقم ۳۴۱؛تهذیب الکمال ج ۱۲، ص۱۱، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی،أبو المعتمر البصری، رقم ۲۵۳۱.
محمد بن علی الوراق از أحمد بن حنبل نقل میکند که می گفت: یحیی بن سعید (قطان) سلیمان التیمی را مدح و ثناء میکرد و میگفت، ۱۴ روایت از انس بن مالک نزد سلیمان بود (یعنی ۱۴ روایت بدون واسطه از انس نقل مینمود) ولی روایات او را (یحیی) ذکر نکرد.
ابن حبان در کتاب الثقات میگوید:
کان من عباد أهل البصره وصالحیهم ثقه واتقانا وحفظا وسنه.
الثقات ج۴، ص ۳۰۰، ترجمه سلیمان بن طرخان و تهذیب التهذیب ج ۴، ص ۱۷۷، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی، رقم ۳۴۱.
سلیمان التِیْمی از عابدین و صالحین بصره بود او فردی مورد وثوق و دقیق و متقن بود و از حفاظ حدیث و از کسانی بود که بسیار به سنت اهمیت میداد.
عبدالله بن عون:
برخی اشکال کردهاند که روایت در این جا مقطوع است ؛ چرا که وی از صحابه روایتی نقل نکرده است ؛ در حالی که صفدی،از علمای بزرگ اهل سنت در مورد ابن عون میگوید:
کان یمکنه السماع من طایفهٍ من الصحابه.
الوافی بالوفیات ج ۱۷، ص ۳۹۰، ذیل ترجمه الحافظ المُزَنی عبدالله بن عون بن أرطبان أبوعون المزنی، رقم ۳۲۰.
حتی روایاتی وجود دارد که حکایت از صحابی بودن این شخص دارد ؛ چنانچه ابن سعد در الطبقات الکبری نقل میکند:
أخبرنا بکار بن محمد قال: کان بن عون یتمنی أن یری النبی، صلی الله علیه وسلم، فلم یره إلا قبل وفاته بیسیر فسر بذلک سرورا شدیدا…
الطبقات الکبری ج۷، ص ۱۹۸، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان، رقم: ۳۲۳۲، چاپ دارالکتب العلمیه (بیروت – لبنان)
ابن عون خیلی دوست داشت پیامبر اکرم صلی الله علیه (وآله) و سلم، (بالاخره این توفیق نصیب او شد و) مدت کوتاهی قبل از وفات حضرت توانست حضرت را ببیند و بخاطر این دیدار بسیار خوشحال بود…
حتی اگر فرض کنیم که ابن عون تابعی باشد، باز هم ضرری به این روایت نمیزند ؛ چرا که پدر علم رجال اهل سنت، شعبه بن حجاج در باره وی میگوید:
شک ابن عون أحب إلی من یقین غیره.
مقدمه الجرح والتعدیل: ۱۴۵.
شک ابن عون برای من از یقین دیگران بهتر و قابل قبول تر است.
و علی بن مدینی از علمای بزرگ رجال اهل سنت میگوید:
قال علی بن المدینی: جمع لابن عون من الاسناد ما لم یجمع لاحد من أصحابه. سمع بالمدینه من القاسم وسالم، وبالبصره من الحسن وابن سیرین، وبالکوفه من الشعبی وإبراهیم، وبمکه من عطاء ومجاهد، وبالشام من رجاء بن حیوه ومکحول.
به قدری روایات مسند نزد ابن عون وجود دارد که نزد هیچ کدام از اصحابش وجود ندارد. اساتید او در مدینه قاسم و سالم، در بصره حسن (بصری) و ابن سیرین، در کوفه (عامر) شعبی و ابراهیم، در مکه عطاء و مجاهد، و در شام رجاء بن حیوه و مکحول بودند.
و نیز مزی در تهذیب اکمال مینویسد:
قال علی: وهذا قبل أن یحدث ابن عون، ولو کان ابن عون قد حدث ما قدم علیه عندی أحدا.
تهذیب الکمال ج ۱۵، ص ۳۹۷، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان، رقم: ۳۴۶۹.
قبل از اینکه ابن عون بر کرسی تدریس حدیث بنشیند علی بن مدینی میگفت: اگر ابن عون حدیث بگوید هیچ کس را بر او مقدم نمیکنم.
قال إسماعیل بن عمرو البجلی، عن سفیان الثوری: ما رأیت أربعه اجتمعوا فی مصر مثل أربعه اجتمعوا بالبصره: أیوب، ویونس وسلیمان التیمی، وعبد الله بن عون.
تهذیب الکمال ج ۱۵، ص ۳۹۸، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان، رقم: ۳۴۶۹.
إسماعیل بن عمرو البجلی به نقل از سفیان الثوری میگوید: من آن چهار نفری را که در مصر جمع شده اند، (در علم و فضل) مانند این چهار نفری که در بصره اند ندیدم (یعنی آن چهار نفر با اینها در فضیلت و برتری علمی قابل قیاس نیستند).
وقال محمد بن سلام الجمحی: سمعت وهیبا یقول: دار أمر البصره علی أربعه، فذکر هؤلاء.
وقال أحمد بن عبدالله العجلی: أهل البصره یفخرون بأربعه، فذکرهم.
معرفه الثقات ج ۲، ص ۵۰، ذیل ترجمه عبدالله بن أرطبان، رقم ۹۳۴، چاپ: المکتبه الدار- المدینه المنوره.
أحمد بن عبدالله العجلی: اهل بصره به چهار نفر افتخار میکنند، سپس نام این چهار نفر را ذکر نمود.
وقال الاصمعی، عن شعبه: ما رأیت أحدا بالکوفه إلا وهؤلاء الاربعه أفضل منه، فذکرهم.
تهذیب الکمال ج ۱۵، ص ۳۹۸، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان، رقم: ۳۴۶۹.
اصمعی به نقل از شعبه میگوید: هیچ کسی را در کوفه ندیدم مگر اینکه این چهار نفر از آنها برتر بودند، سپس نام این چهار نفر را ذکر نمود.
قال محمد بن أحمد بن البراء: قال علی بن المدینی، وذکر هشام بن حسان وخالد الحذاء وعاصم الاحول وسلمه بن علقمه وعبد الله بن عون و أیوب، فقال: لیس فی القوم مثل ابن عون و أیوب.
الجرح والتعدیل: ج۵، ص۱۳۱، باب العین، ذیل ترجمه عبدالله بن عون البصری، رقم: ۶۰۵.
محمد بن أحمد بن البراء میگوید علی بن المدینی در حالی که در مورد هشام بن حسان وخالد الحذاء وعاصم الاحول وسلمه بن علقمه وعبد الله بن عون و أیوب صحبت میکرد گفت در میان قوم (یعنی اصحاب حدیث در نزد ما) فردی مانند ابن عون و ایوب یافت نمیشود.
وقال أبو داود الطیالسی، عن شعبه: ما رأیت مثل أیوب ویونس وابن عون.
الجرح والتعدیل: ج۵، ص۱۳۳، باب الالف، ذیل ترجمه أیوب بن أبی تمیمه، رقم: ۴ ؛ الجرح والتعدیل: ج۵، باب العین، ص ۱۴۵.
أبو داود الطیالسی به نقل از شعبه میگوید: شعبه گفت تاکنون مثل أیوب ویونس وابن عون ندیده ام.
قال حفص بن عمرو الربالی، عن معاذ بن معاذ: سمعت هشام بن حسان یقول: حدثنی من لم تر عینای مثله – فقلت فی نفسی: الیوم یستبین فضل الحسن وابن سیرین – قال: فأشار بیده إلی ابن عون وهو جالس.
تهذیب الکمال ج ۱۵، ص ۳۹۹، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان، رقم: ۳۴۶۹.
حفص بن عمرو الربالی به نقل از معاذ بن معاذ میگوید: از هشام بن حسان شنیدم که میگفت: از کسی حدیث شنیدم که چشمانم تاکنون مثل او را (در علم وفضیلت) ندیده بود، پیش خود گفتم امروز فضایل حسن بصری و ابن سیرین با این سخن آشکار شد، (که ناگهان) هشام بن حسان با دستش به ابن عون که در مجلس حاضر بود اشاره نمود
قال الربالی: فذکرته للخلیل بن شیبان، فقال: سمعت عمر بن حبیب یقول: سمعت عثمان البتی یقول: ما رأت عینای مثل ابن عون.
تهذیب الکمال ج ۱۵، ص ۳۹۹، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان، رقم: ۳۴۶۹.
ربالی گوید: این حرف را برای خلیل بن شیبان نقل کردم، او نیز گفت از عمر بن حبیب شنیدم میگفت عثمان البتی میگفت: چشمانم (در فضیلت و برتری) فردی مثل ابن عون ندیده است.
قال نعیم بن حماد، عن ابن المبارک: ما رأیت أحد ذکر لی قبل أن ألقاه ثم لقیته، إلا وهو علی دون ما ذکر لی إلا حیوه، وابن عون، وسفیان، فأما ابن عون: فلوددت أنی لزمته حتی أموت أو یموت.
تهذیب الکمال ج ۱۵، ص ۴۰۰، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان، رقم: ۳۴۶۹.
نعیم بن حماد ازعبدالله بن مبارک نقل میکند: حالات هر کسی را که برایم نقل نمودند بعد از ملاقات با او دریافتم آنقدر هم که میگفتند اهل فضل نبود، غیر از حیوه وابن عون، وسفیان،اما ابن عون: (آنقدر با فضیلت است که) من دوست دارم آنقدر شاگرد او باشم تا اینکه یا من از دنیا بروم یا او.
قال ابن المبارک: ما رأیت أحدا أفضل من ابن عون.
تاریخ البخاری الکبیر: ج۵، ص ۱۶۳، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان، رقم: ۵۱۲.
عبدالله ابن مبارک میگوید: احدی را افضل از ابن عون ندیدم.
ابن حبان میگوید:
من سادات أهل زمانه عباده وفضلا وورعا ونسکا وصلابه فی السنه، وشده علی أهل البدع
الثقات: ج۷، ص۳.
(ابن عون) درمیان اهل زمانش از جهت عبادت و فضیلت و دوری از شبهات و سیره و روش و تقیدش به سنت نبوی و مقابله با بدعت گزاران از بزرگان بود (و دارای مقامی بس رفیع بود).
در نتیجه، همان طوری که ذکر شد، اولاً برخی از علمای اهل سنت تصریح کردهاند که وی صحابی بوده و در آخرین روزهای عمر نبی مکرم اسلام وی را ملاقات کرده است در نتیجه در حادثه حمله به خانه صدیقه شهیده حضور داشته است و شاهد ماجرا بوده است ؛ ثانیاً: بر فرض این که روایت منقطع و از گفتههای خود ابن عون باشد، بازهم برای اثبات ادعای ما کفایت میکند ؛ زیرا اعتراف شخصی مثل ابن عون که شک او در نزد علمای اهل سنت همانند یقین است و…، خود بهترین دلیل برای ما است.
۴. ابن قتیبه دینوری (۲۱۲-۲۷۶هـ):
وإن أبا بکر رضی الله عنه تفقد قوما تخلفوا عن بیعته عند علی کرم الله وجهه، فبعث إلیهم عمر، فجاء فناداهم وهم فی دار علی، فأبوا أن یخرجوا فدعا بالحطب وقال: والذی نفسه عمر بیده. لتخرجن أو لأحرقنها علی من فیها، فقیل له: یا أبا حفص، إن فیها فاطمه؟ فقال: وإن
فی روایه أن عمر جاء إلی بیت فاطمه فی رجال من الأنصار ونفر قلیل من المهاجرین.
الامامه والسیاسه – ابن قتیبه الدینوری، تحقیق الشیری – ج ۱ – ص ۳۰.
ابی بکر به دنبال عده ای که حاضر نشده بودند با او بیعت کنند بود همان افرادی که نزد علی (علیه السلام) تجمع کرده بودند، لذا عمر را به دنبال آنها فرستاد عمر سر رسید آنان را صدا کرد، ولی آنها اعتنایی نکرده و از خانه خارج نشدند. عمر هیزم خواست و گفت:
و الذی نفس عمربیده لتخرجنّ او لاحرقنّها علی من فیها.
به همان خدایی که جان عمر در دست اوست، سوگند یاد میکنم که بیرون بیایید و گرنه خانه را با کسانی که در آن هستند آتش خواهم زد. به عمر گفتند: ای اباحفص! فاطمه(علیها السلام) در این خانه است. عمر پاسخ داد: باشد!!
در روایت دیگری آمده است: عمر با عده زیادی از انصار و افراد کمی از مهاجرین درب خانه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها آمده بود.
«ابن قتیبه» میافزاید:
… فاطمه(علیها السلام) چون صدای آن ها را شنید، با صدای بلند ندا کرد:
یا ابت یا رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) ماذا لقینا بعدک من ابن الخطاب و ابن ابی قحافه….
الامامه و السیاسه، ابن قتیبه، ج۱، ص ۳۰.
ای پدر! ای رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم)! ما پس از تو چه (ظلمها) که از (عمر) بن خطاب و (ابوبکر) ابن ابی قحافه دیدیم…
انتساب کتاب الإمامه والسیاسه به ابن قتیبه:
برخی از وهابیون، در انتساب کتاب الإمامه والسیاسه به ابن قتیبه اشکال میکنند و از این طریق میخواهند روایاتی را که وی در کتابش آورده و حقایقی را که آشکار کرده است، از اعتبار بیندازند. که در جواب میگوییم:
اولاً: این کتاب بارها با نام مؤلف آن «ابن قتیبه دینوری» در مصر و سایر کشورها چاپ شده و حتی چندین نسخه خطی از این کتاب در سراسر دنیا ؛ از جمله در کتابخانه های مصر، پاریس، لندن، ترکیه و هند موجود است ؛
ثانیاً: بسیاری از علمای اهل سنت ؛ حتی از علماء و بزرگان معاصر آنها، به تألیف این کتاب و صحت انتساب آن به ابن قتیبه تصریح داشته و در نقل روایات تاریخی به آن استناد کرده اند. ما به جهت اختصار به اسامی چند تن از بزرگان اهل سنت اشاره میکنیم:
۱. ابن حجر هیثمی در کتاب تطهیر الجنان و اللسان.
تطهیر الجنان و اللسان، ابن حجر هیثمی، ص۷۲.
۲. ابن عربی متوفای ۵۴۳ هـ در کتاب «العواصم من القواصم» ضمن نقل مطالبی از این کتاب به صحت انتساب آن به «ابن قتیبه» تصریح دارد.
العواصم من القواصم، ابن عربی، ص۲۴۸.
۳. نجم الدین عمر بن محمد مکی مشهور به «ابن فهد» در کتاب «اتحاف الوری باخبار ام القری» در ذکر حوادث سال ۹۳ هـ مینویسد:
و قال ابومحمد عبدالله بن مسلم ابن قتیبه فی کتاب الامامه و السیاسه…»
اتحاف الوری باخبار ام القری، ابن فهد، حوادث سال ۹۳ ه.ق.
و سپس حکایت دستگیری «سعیدبن جبیر» را به نقل از آن کتاب ذکر میکند.
۴. قاضی ابوعبدالله تنوزی معروف به «ابن شباط» در کتاب «الصله السمطیه».
الصله السمطیه، ابن شباط، فصل دوم، باب ۳۴.
۵. تقی الدین فاسی مکی در کتاب «العقد الثمین».
العقد الثمین، تقی الدین فاسی مکی، ج۶، ص۷۲.
۶. شاه سلامه الله در کتاب «معرکه آراء».
معرکه الآراء، شاه سلامه الله، ص۱۲۶.
۷. جرجی زیدان در کتاب «تاریخ آداب اللغه العربیه» مینویسد:
الامامه و السیاسه، هو تاریخ الخلافه و شروطها بالنظر الی طلابها من وفاه النبی الی عهد الامین و المأمون، طبع بمصر سنه ۱۹۰۰ و منه نسخ خطیه فی مکتبات باریس و لندن.
تاریخ آداب اللغه العربیه، جرجی زیدان، ج۲، ص۱۷۱.
۸. فرید وجدی در کتاب «دایره المعارف القرن العشرین» مینویسد:
اورد العلامه الدینوری فی کتابه الامامه و السیاسه…
دایره المعارف القرن العشرین، فرید وجدی، ج۲، ص۷۵۴.
و باز در جایی دیگر مینویسد:
… کتاب الامامه و السیاسه لابی محمد عبدالله بن مسلم الدینوری المتوفی سنه ۲۷۰ ه.
همان، ص۷۴۹.
ثالثاً: عده ای از بزرگان اهل سنت علیرغم قبول صحت انتساب این کتاب به « ابن قتیبه » و تأیید حقایق تلخ و ناگواری که در آن از تاریخ صدر اسلام نقل شده، بر او ایراد گرفته اند که چرا وی به وظیفه پرده پوشی و سانسور حقایق و تحریف تاریخ عمل نکرده است! آن ها اظهار داشته اند که او نیز همچون دیگران میبایست از نقل این حقایق خودداری میکرد!!
ابن عربی در کتاب العواصم من القواصم اظهار میدارد:
و من اشد شیی علی الناس جاهل عاقل او مبتدع محتال. فاما الجاهل فهو ابن قتیبه فلم یبق و لم یذر للصحابه رسماً فی کتاب الامامه و السیاسه ان صحّ عنه جمیع ما فیه.
العواصم من القواصم، ابن عربی، ص۲۴۸.
از سخت ترین و ناگوارترین امور در جامعه، یکی اندیشمند ناآگاه و دیگری بدعت گذار حیله گر است ؛ اما اندیشمند ناآگاه همچون ابن قتیبه است که در کتاب «الامامه و السیاسه» رسم [پرده پوشی ] را در مورد صحابه مراعات نکرده ؛ البته اگر نسبت همه کتاب به او صحیح باشد (و از پسرش نباشد، که در این صورت اشکال بر پسر او وارد است، زیرا بسیاری از روایات از پسر او نقل شده است).
البته روایت پسر او از او اشکالی ندارد، زیرا در کتاب احمد بن حنبل بیشتر روایات را پسر او از وی نقل میکند.
شایان ذکر است که اهل سنت معتقدند بر مورخان و محدثان واجب است تا در هنگام مواجهه با اخبار مربوط به رفتارهای سوء صحابه سکوت، کتمان و پرده پوشی کنند.
ابن حجر هیثمی مینویسد:
صرح ایمتنا و غیرهم فی الاصول بأنه یجب الامساک عمّا شجر بین الصحابه.
پیشوایان ما و دیگر فِرَق تصریح دارند که بر همگان واجب است تا از نقل مشاجرات و درگیری های میان صحابه اجتناب کنند.
وقتی خودداری از نقل مشاجرات صحابه واجب باشد، اجتناب از نقل ظلم ها و تعدیات و صدماتی که به حضرت علی، صدیقه شهیده و سایر اهل بیت (علیهم السلام) روا داشته اند در نزد آن ها به طریق اولی واجب است.
ابن حجر هیثمی سپس در مورد «ابن قتیبه» و کتابش اظهار میدارد:
… مع تألیف صدرت من بعض المحدثین کابن قتیبه مع جلالته القاضیه بأنه کان ینبغی له ان لایذکر تلک الظواهر، فإن أبی الاّ أن یذکرها فلیبین جریانها علی قواعد اهل السنه…
الصواعق المحرقه، ص۹۳.
نظر به کتاب هایی که بعضی از محدثان والامقام همانند ابن قتیبه [در حوادث صدر اسلام ] نوشته اند، شایسته این بود که وی از ذکر جزییات حوادث اجتناب مینمود، و چنانچه ناچار از نقل آن ها بوده، میبایست جریان این حوادث را مطابق قواعد اهل سنت تعدیل و تبیین مینمود.
ابن حجر، حتی سکوت و اجتناب را هم کافی نمیداند ؛ بلکه توصیه به «تحریف» و «تعدیل» حوادث تاریخی میکند!
آیا شما از این پیشنهاد و توصیه «ابن حجر» چیزی جز «جواز تحریف تاریخ» استنباط میکنید؟
۵. محمد بن جریر طبری (۳۱۰هـ):
عن زیاد بن کلیب قال: أتی عمر بن الخطاب منزل علیّ وفیه طلحه والزبیر ورجال من المهاجرین فقال: واللّه لأحرقنّ علیکم أو لتخرجنّ إلی البیعه»، فخرج علیه الزبیر مصلتاً بالسیف فعثر فسقط السیف من یده فوثبوا علیه فأخذوه.
تاریخ الطبری، ج۲، ص۴۴۳.
عمر بن خطاب به خانه علی آمد در حالی که گروهی از مهاجران در آنجا گرد آمده بودند. وی رو به آنان کرد و گفت: به خدا سوگند خانه را به آتش میکشم مگر اینکه برای بیعت بیرون بیایید. زبیر از خانه بیرون آمد در حالی که شمشیر کشیده بود، ناگهان پای او لغزید و شمشیر از دستش افتاد، در این موقع دیگران بر او هجوم آوردند و شمشیر را از دست او گرفتند.
بررسی سند روایت:
طبری، روایت را با این سند نقل میکند:
حدثنا ابن حمید، قال: حدثنا جریر،عن مغیره، عن زیاد بن کلیب.
حمید بن محمد:
مزی در تهذیب الکمال در ترجمه وی مینویسد:
و قال عبد الله بن أحمد بن حنبل: سمعت أبی یقول: لا یزال بالری علم ما دام محمد بن حمید حیا.
عبدالله فرزند احمد بن حنبل میگوید: از پدرم شنیدم که میگفت: تا زمانی که محمد بن حمید زنده بود، علم در ری باقی بود.
قال عبد الله: حیث قدم علینا محمد بن حمید کان أبی بالعسکر فلما خرج قدم أبی و جعل أصحابه یسألونه عن ابن حمید، فقال لی: مالهؤلاء یسألونی عن ابن حمید.
قلت: قدم ها هنا فحدثهم بأحادیث لا یعرفونها. قال لی: کتبت عنه؟ قلت: نعم کتبت عنه جزءا. قال: اعرض علی، فعرضتها علیه، فقال: أما حدیثه عن ابن المبارک و جریر فهو صحیح، و أما حدیثه عن أهل الری فهو أعلم.
ونیز میگوید: وقتی که محمد بن حمید به نزد ما آمد، پدرم در لشکرگاه بود ؛ و وقتی که او رفت پدرم به شهر بازگشت ؛ پس شاگردان او در مورد ابن حمید از او سوال کردند ؛ پدرم به من گفت: چه شده است که ایشان در مورد ابن حمید از من سوال میکنند؟ گفتم: به اینجا آمده بود و برای ایشان روایاتی نقل کرد که ایشان تاکنون نشنیده بودند ؛ پدرم گفت: از او چیزی نوشته ای؟ پاسخ دادم: آری ؛ یک دفتر از او روایت نوشته ام ؛ گفت: بیاور تا آن را ببینم ؛ و وقتی دید گفت: روایت او از ابن مبارک و جریر صحیح است ؛ و اما روایت او از اهل ری، خود او دانا تر است (من در این زمینه اطلاعی ندارم)
و قال أبو قریش محمد بن جمعه بن خلف الحافظ: قلت لمحمد بن یحیی الذهلی: ما تقول فی محمد بن حمید؟ قال: ألا ترانی هو ذا أحدث عنه.
… به محمد بن یحیی ذهلی گفتم: نظر تو در مورد ابن حمید چیست؟
پاسخ داد: آیا ندیده ای که من از او روایت میکنم؟
قال: و کنت فی مجلس أبی بکر الصاغانی محمد بن إسحاق، فقال: حدثنا محمد بن حمید. فقلت: تحدث عن ابن حمید؟ فقال: و ما لی لا أحدث عنه و قد حدث عنه أحمد بن حنبل و یحیی بن معین.
… در مجلس ابو بکر صاغانی محمد بن اسحاق بودم ؛ پس گفت: محمد بن حمید برای ما روایت کرد که…؛ به او گفتم از ابن حمید روایت میکنی؟ گفت: چه ایرادی دارد وقتی احمد بن حنبل و یحیی بن معین از او روایت نقل کرده اند؟
و قال أبو بکر بن أبی خیثمه: سیل یحیی بن معین عن محمد بن حمید الرازی فقال: ثقه. لیس به بأس، رازی کیس.
… از یحیی بن معین در مورد او سوال شد ؛ در پاسخ گفت: مورد اطمینان است و ایرادی در او نیست، زیرک و از اهل ری است.
و قال أبو العباس بن سعید: سمعت جعفر بن أبی عثمان الطیالسی یقول: ابن حمید ثقه، کتب عنه یحیی و روی عنه من یقول فیه هو أکبر منهم.
تهذیب الکمال، ج۲۵، ص۱۰۰.
… از جعفر بن عثمان طیالسی شنیدم که میگفت: ابن حمید مورد اطمینان است ؛ یحیی از او روایت کرده است و کسی از او روایت کرده است که از مشهور است از همه ایشان (روات) بزرگتر است (احمد بن حنبل).
جریر بن عبد الحمید بن قرط الضبی:
وی از راویان صحیح بخاری و مسلم است و در وثاقت وی شک و شبههای نیست. مزی در تهذیب الکمال در ترجمه وی مینویسد:
و قال محمد بن سعد: کان ثقه کثیر العلم، یرحل إلیه.
و قال محمد بن عبد الله بن عمار الموصلی: حجه کانت کتبه صحاحا.
تهذیب الکمال، ج۴، ص۵۴۴.
محمد بن سعد: او مورد اطمینان و دارای علم زیادی بود که مردم به سوی او سفر میکردند.
… او حجت بود و همه کتاب هایش صحیح.
مغیره بن مقسم ضبی:
وی نیز از راویان بخاری و مسلم است. مزی در تهذیب الکمال در باره وی میگوید:
عن أبی بکر بن عیاش: ما رأیت أحدا أفقه من مغیره، فلزمته.
و قال أحمد بن سعد بن أبی مریم، عن یحیی بن معین: ثقه، مأمون.
قال عبد الرحمن بن أبی حاتم: سألت أبی، فقلت: مغیره عن الشعبی أحب إلیک أم ابن شبرمه عن الشعبی؟ فقال: جمیعا ثقتان.
و قال النسایی: مغیره ثقه.
تهذیب الکمال، ج۲۸، ص۴۰۰.
ابو بکر عیاش: کسی را داناتر از مغیره ندیدم که بخواهم با او همراه شوم.
یحیی بن معین: او مورد اطمینان و امین است.
ابن ابی حاتم: از پدرم سوال کردم که آیا روایت مغیره از شعبی برای تو دوست داشتنی تر است یا روایت شبرمه از شعبی؟ گفت: هر دو مورد اطمینانند.
نسایی: مغیره مورد اطمینان است.
زیاد بن کلیب:
وی نیز از راویان صحیح مسلم، ترمذی و… است. مزی در تهذیب الکمال در ترجمه وی میگوید:
قال أحمد بن عبد الله العجلی: کان ثقه فی الحدیث، قدیم الموت.
و قال النسایی: ثقه.
و قال ابن حبان: کان من الحفاظ المتقنین، مات سنه تسع عشره و میه.
تهذیب الکمال، ج۹، ص۵۰۶.
عجلی: او در روایت مورد اطمینان بود ولی زود از دنیا رفت.
نسایی: او مورد اطمینان است.
ابن حبان: او از حافظان ثابت قدم بود، در سال ۱۰۹ از دنیا رفت.
۶. مسعودی شافعی (۳۴۵هـ):
فهجموا علیه وأحرقوا بابه، واستخرجواه منه کرهاً، وضغطوا سیّده النساء بالباب حتّی أسقطت محسناً.
اثبات الوصیه، ص۱۴۳.
به او هجوم آورده و درب خانه او را آتش زدند و او را به زور از آن بیرون آوردند و سرور زنان را با در چنان فشار دادند که سبب سقط محسن گردید.
تقی الدین سبکی در کتاب الطبقات الشافعیه نام او را در زمره علمای شافعی مذهب میآورد ؛ از این رو،اشکال شیعه بودن وی مردود است.
الطبقات الشافعیه ج۳، ص ۴۵۶ و ۴۵۷، رقم ۲۲۵، چاپ دار احیاء الکتب العربیه.
۷. ابن عبد ربّه (۴۶۳هـ):
ابن عبد ربّه در العقد الفرید مینویسد:
الذین تخلّفوا عن بیعه أبی بکر: علیّ والعباس، والزبیر، وسعد بن عباده، فأمّا علی والعباس والزبیر فقعدوا فی بیت فاطمه حتّی بعث الیهم أبو بکر عمر بن الخطاب لیخرجوا من بیت فاطمه وقال له: إن أبوا فقاتلهم. فأقبل عمر بقبس من نار علی أن یضرم علیهم الدار فلقیته فاطمه فقالت: یابن الخطاب! أجیت لتحرق دارنا؟ قال: نعم أو تدخلوا فیما دخلت فیه الأمه فخرج علی حتی دخل علی أبی بکر.
العقد الفرید، ابن عبدربه، ج۳، ص ۶۳ طبع مصر.
ابوبکر به عمر بن خطاب مأموریت داد که برود و آنان را از خانه بیرون بیاورد و به وی گفت: چنانچه مقاومت کردند و از بیرون آمدن خودداری کردند، با آنان جنگ کن. عمر با شعله آتشی که همراه داشت و آن را به قصد آتش زدن خانه فاطمه(علیها السلام)برداشته بود، به سوی آنها حرکت کرد. فاطمه(علیها السلام)گفت: یابن الخطاب اجیت لتحرق دارنا؟ ای پسرخطاب! آتش آورده ای خانه مرا بسوزانی؟ گفت: بلی، مگر این که به آنچه امت در آن داخل شده اند (بیعت با ابوبکر) شما هم داخل شوید….
۸. ابن عبد البر قرطبی (۳۶۸ -۴۶۳هـ):
ابن عبدالبر قرطبی میگوید:
فقالت لهم: إن عمر قد جاءنی وحلف لین عدتم لیفعلن وایم الله لیفین بها
الاستیعاب، ابن عبدالبر قرطبی، ج۳، ص۹۷۵ ؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج۸، ص۵۷۲.
پس فاطمه به ایشان گفت: عمر به نزد من آمد و قسم خورد که اگر دوباره به اینجا آمدید قسم به خداوند که چنین و چنان میکنم. و قسم به خدا که وی چنین خواهد کرد.
۹. مقاتل بن عطیه (۵۰۵هـ):
ان ابابکر بعد ما اخذ البیعه لنفسه من الناس بالارحاب و السیف و القوه ارسل عمر، و قنفذاً و جماعه الی دار علی و فاطمه(علیهما السلام) و جمع عمر الحطب علی دار فاطمه(علیها السلام) و احرق باب الدار.
الامامه و الخلافه، مقاتل بن عطیه، ص۱۶۰ و ۱۶۱ که با مقدّمه ای از دکتر حامد داود استاد دانشگاه عین الشمس قاهره به چاپ رسیده، چاپ بیروت، مؤسّسه البلاغ.
هنگامی که ابوبکر از مردم با تهدید و شمشیر و زور بیعت گرفت، عمر، قنفذ و جماعتی را به سوی خانه علی و فاطمه (علیها السلام) فرستاد، و عمر هیزم جمع کرد و درِ خانه را آتش زد….
۱۰. شهرستانی (۵۴۸هـ):
فقال أی النظام إن عمر ضرب بطن فاطمه یوم البیعه حتی ألقت الجنین من بطنها وکان یصیح أحرقوا دارها بمن فیها وما کان فی الدار غیر علی، وفاطمه، والحسن، والحسین، انتهی وفی ذیل الصفحه زیاده هذه الکلمه (ألقت المحسن من بطنها).
الملل والنحل للشهرستانی المتوفی سنه ۵۴۸، ص ۸۳.
نظام گفته است که عمر در روز بیعت به شکم فاطمه (علیها السلام) ضربه زد که منجر به سقط شدن نوزاد وی از شکمش شد. و فریاد میزد این خانه را با هر که در آن است به آتش بکشید ؛ و در خانه به جز علی و فاطمه و حسن و حسین کسی نبود.
۱۱. ابن أبی الحدید شافعی (۶۵۵هـ):
عن سلمه بن عبد الرحمان قال: فجاءعمر الیهم فقال: «والذی نفسی بیده لتخرجنّ إلی البیعه أو لأحرقنّ البیت علیکم.
شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۶۴.
عمر به نزد ایشان آمد و گفت: قسم به کسی که جانم در دست اوست یا برای بیعت بیرون میآیید و یا خانه را بر سر شما به آتش میکشم.
در ملحقات وفیات الاعیان در باره مذهب ابن أبی الحدید این چنین آمده است:
۲۸۳ – عز الدین ابن أبی الحدید: وقال (ابن الشعار): عبد الحمید بن أبی الحدید کاتب فاضل أدیب ذو فضل غزیر وأدب وافر وذکاء باهر، خدم فی عده أعمال سواداً وحضره، آخرها کتابه دیوان الزمام. تأدب علی الشیخ أبی البقاءالعکبری ثم علی أبی الخیرمصدق ابن شبیب الواسطی، واشتغل بفقه الإمام الشافعی وقرأعلم الأصول، وکان أبوه یتقلد قضاء المداین، وله کتاب العبقری الحسان فی علم الکلام والمنطق والطبیعی والأصول والتاریخ والشعر؛ وراجع صفحات متفرقه من الحوادث الجامعه.
وفیات الأعیان ج ۷، ص ۳۴۲،باب مزید البیان فی تخریج التراجم العارضه و التعریف ببعض الأعلام، رقم ۲۸۳.
<!–[if!supportLineBreakNewLine]–>
<!–[endif]–>
… او از کسانی بود که به فقه امام شافعی مشغول بود….
<!–[if!supportLineBreakNewLine]–>
<!–[endif]–>
محمد بن شاکر کُتبی در فوات الوفیات اینگونه میگوید:
عز الدین ابن أبی الحدید:عبد الحمید بن هبه الله بن محمد بن محمد بن أبی الحدید، عز الدین المداینی المعتزلی الفقیه الشاعر….ومن تصانیفه….. وشرح نهج البلاغه فی عشرین مجلد. در حاشیه رقم ۱ میگوید: وقال فیه ابن الشعار: ((خدم فی عده أعمال سواداص وحضره آخرها کتابه دیوان الزمام، تأدب علی الشیخ أبی البقاء العکبری ثم علی أبی الخیر مصدق ابن شبیب الواسطی، واشتغل بفقه الإمام الشافعی وقرأ الأصول، وکان أبوه یتقلد قضاء المداین))
فوات الوفیات ج۲، ص ۲۵۹، ذیل ترجمه عز الدین ابن أبی الحدید.
… او از کسانی بود که به فقه امام شافعی مشغول بود….
<!–[if!supportLineBreakNewLine]–><!–[endif]–>
۱۲. ابن تیمیه حرانی (۷۲۸هـ):
وی بعد از نقل سخن علامه حلی رضوان الله تعالی که گفته بود:
وهذا یدل علی إقدامه علی بیت فاطمه عند اجتماع أمیر المؤمنین والزبیر وغیرهما فیه.
و این (شواهد گذشته) دلالت دارد که هنگامی که امیر مومنان و زبیر و غیر او در خانه فاطمه گرد آمدند، او (عمر) بر این خانه هجوم آورد.
عمل خلیفه اول را در هجوم به خانه صدیق طاهره سلام الله علیها، این گونه توجیه میکند:
وغایه ما یقال إنه کبس البیت لینظر هل فیه شیء من مال الله الذی یقسمه وأن یعطیه لمستحقه…
منهاج السنه، ج۴، ص۲۲۰.
نهایت جوابی که داده میشود آن است که عمر به زور وارد خانه شد تا ببیند آیا چیزی از بیت المال دراین خانه است تا آن را گرفته و بین مستحقان قسمت کند!!!.
باید از ابن تیمیه و طرفدارانش سؤال کرد که چگونه میشود که در خانه سرور زنان اهل بهشت، مالی باشد که آن حضرت از تقسیم آن در بین مستحقانش خودداری کرده باشد؟! آیا این توهین صریح به دختر رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نیست؟
۱۳. ابی الفداء (۷۳۲هـ):
وی در تاریخش مینویسد:
ثم إن أبا بکر بعث عمر بن الخطاب إلی علی ومن معه لیخرجهم من بیت فاطمه رضی الله عنها وقال إن أبوا فقاتلهم فأقبل عمر بشی من نار علی أن یضرم الدار فلقیته فاطمه رضی الله عنها وقالت إلی أین یا بن الخطاب أجیت لتحرق دارنا قال نعم أو تدخلوا فیما دخل فیه الأمه فخرج حتی أتی أبا بکر فبایعه.
وکذا نقله القاضی جمال الدین بن واصل وأسنده إلی ابن عبد ربّه المغربی.
تاریخ ابوالفداء، ج۱، ص۱۵۶ طبع مصر بالمطبعه الحسینیه.
ابو بکر عمر را به نزد علی و همراهیان وی فرستاد تا ایشان را از خانه فاطمه بیرون آورد ؛ و گفت اگر ممانعت کردند پس با ایشان جنگ بنما. پس عمر با مقداری آتش به سمت ایشان آمد تا خانه را به آتش بکشد. پس فاطمه علیها السلام او را دید و گفت به کجا میروی ای فرزند خطاب. آیا آمده ای که خانه ما را به آتش بکشی؟ گفت آری مگر اینکه همان کاری را بنمایید که مردم کردند. پس علی بیرون آمده به نزد ابا بکر رفت پس با وی بیعت نمود.
۱۴. صفدی (۷۶۴هـ):
انّ عمر ضرب بطن فاطمه یوم البیعه حتّی ألقت المحسن من بطنها.
الوافی بالوفیات، ج۵، ص۳۴۷.
عمر در روز بیعت به شکم فاطمه ضربه ای زد که منجر به سقط شدن محسن از شکمش شد.
۱۵. ابن حجر عسقلانی (۸۵۲هـ) و شمس الدین ذهبی (۷۴۸هـ):
ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان و ذهبی در میزان الإعتدال مینویسند:
إنّ عمر رفس فاطمه حتّی أسقطت بمحسن.
لسان المیزان، ج۱، ص۲۶۸.
عمر به فاطمه لگد زد که سبب سقط محسن گردید.
البته ابن حجر، این روایت را به دلیل وجود ابن أبی دارم در سند آن و به بهانه رافضی بودن وی رد میکند ؛ در حالی ذهبی در سیر اعلام النبلاء، وی را این گونه معرفی میکند:
۳۴۹ – ابن أبی دارم * الامام الحافظ الفاضل، أبو بکر أحمد بن محمد السری بن یحیی بن السری بن أبی دارم.
سیر اعلام النبلاء، ج۱۵، ص۵۷۶، رقم ۳۴۹، ترجمه ابن أبی دارم.
ذهبی در جای دیگر مینویسد:
کان موصوفا بالحفظ والمعرفه إلا أنه یترفض.
سیر اعلام النبلاء، ج۱۵، ص۵۷۷، رقم ۳۴۹، ترجمه ابن أبی دارم.
ذهبی در جای دیگر میگوید:
وقال محمد بن حماد الحافظ، کان مستقیم الامر عامه دهره.
سیر اعلام النبلاء، ج۱۵، ص ۵۷۸، رقم ۳۴۹، ترجمه ابن أبی دارم.
ذهبی در میزان الإعتدال میگوید:
وقال محمد بن أحمد بن حماد الکوفی الحافظ – بعد أن أرخ موته: کان مستقیم الامر عامه دهره.
میزان الإعتدال ج۱، ص ۱۳۹، رقم ۵۵۲، ترجمه أحمد بن محمد بن السری بن یحیی بن أبی دارم المحدث. أبو بکر الکوفی ؛ لسان المیزان ـ ابن حجر عسقلانی، رقم ۸۲۴، ترجمه احمد بن محمد بن السری بن یحیی بن أبی دارم المحدث أبو بکر الکوفی.
هر چند که ذهبی نیز در ادامه وی را به همان دلیل رافضی بودن و نقل همین روایت و برخی روایات دیگر در مذمت خلفاء، مذمت میکند و حتی به وی این چنین فحاشی میکند:
شیخ ضال معثر.
پیرمردی گمراه و خطا کار!!!
اما آیا رافضی بودن یک راوی میتواند دلیل بر عدم وثاقت وی باشد؟
و آیا به مجرد رافضی بودن میتوان روایت فردی را کنار زد و باطل قلمداد نمود؟ اگر اینگونه باشد باید اهل سنت بر تعداد زیادی از روایات صحاح سته خط بطلان بکشند زیرا مؤلفین صحاح سته در موارد بسیاری از رافضه حدیث نقل نموده اند که به عنوان نمونه به چند مورد اشاره میکنیم:
۱- عبید الله بن موسی: ذهبی در مورد این فرد میگوید:
کان معروفا بالرفض.
به رافضی بودن معروف بود.
سیر أعلام النبلاء ج ۹، ص ۵۵۶، ترجمه عبید الله بن موسی، رقم ۲۱۵.
و در جای دیگر میگوید:
وحدیثه فی الکتب السته.
احادیث او در کتب صحاح سته موجود است.
سیر أعلام النبلاء ج ۹، ص ۵۵۵، ترجمه عبید الله بن موسی، رقم ۲۱۵.
مزی نویسنده تهذیب الکمال میگوید تمامی صحاح سته از این شخص روایت نقل کرده اند.
۲- جعفر بن سلیمان الضبعی (علمای اهل سنت ایشان را رافضی و از شیعیان غالی میدانند)
خطیب بغدادی از یزید بن زریع نقل میکند که میگفت:
فان جعفر بن سلیمان رافضی.
تاریخ بغداد ج۵، ص ۳۷۲، ذیل ترجمه أحمد بن المقدام بن سلیمان بن الأشعث بن أسلم بن سوید بن الأسود بن ربیعه بن سنان أبو الأشعث العجلی البصری، رقم ۲۹۲۵.
مزی نویسنده تهذیب الکمال میگوید: بخاری در کتاب الأدب المفرد و بقیه نویسندگان صحاح یعنی (مسلم – أبو داود – الترمذی – النسایی – ابن ماجه) در کتب صحاحشان از این شخص روایت نقل کرده اند.
تهذیب الکمال ج ۵، ص ۴۳، ترجمه جعفر بن سلیمان الضبعی، رقم ۹۴۳.
۳- عبد الملک بن أعین الکوفی
مزی نویسنده تهذیب الکمال میگوید تمامی صحاح سته از این شخص روایت نقل کرده اند.
تهذیب الکمال ج ۱۸، ص ۲۸۲، ترجمه عبد الملک بن أعین الکوفی، رقم ۳۵۱۴.
مزی به نقل از سفیان میگوید: او رافضی است:
عن سفیان: حدثنا عبد الملک بن أعین شیعی کان عندنا رافضی صاحب رأی.
تهذیب الکمال ج ۱۸، ص ۲۸۳، ترجمه عبد الملک بن أعین الکوفی، رقم ۳۵۱۴.
قال علی بن المدینی: « لو ترکت أهل البصره لحال القدر، ولو ترکت أهل الکوفه لذلک الرأی، یعنی التشیع، خربت الکتب »
اگر بصریان را به خاطر قدری بودن و کوفیان را به خاطر نظرشان (شیعه بودن) رها کنی، همه کتاب ها را نابود کرده ای.
بعد در توضیح سخن علی بن مدینی میگوید:
قوله: خربت الکتب، یعنی لذهب الحدیث.
الکفایه فی علم الروایه، ص۱۵۷، رقم ۳۳۸.
کتاب ها را نابود کرده ای یعنی همه احادیث از بین میرود.
و نیز در جای دیگر مینویسد:
وسیل عن الفضل بن محمد الشعرانی، فقال: صدوق فی الروایه إلا أنه کان من الغالین فی التشیع، قیل له: فقد حدثت عنه فی الصحیح، فقال: لأن کتاب أستاذی ملآن من حدیث الشیعه یعنی مسلم بن الحجاج ».
الکفایه فی علم الروایه، ص۱۹۵، رقم ۳۴۹.
از او در مورد فضل بن محمد شعرانی سوال شد ؛ پس گفت: در روایت راستگوست، اما اشکالی که دارد این است که در مورد تشیع زیاده روی میکند ؛ به او گفتند: در صحیح از وی روایت کرده اید.
گفت: کتاب استادم پر از روایات شیعه است (یعنی کتاب صحیح مسلم)!!!
<!–[if!supportLineBreakNewLine]–>
<!–[endif]–>
۱۶. ابو ولید محمد بن شحنه حنفی (۸۱۷هـ):
ثم إن عمر جاء إلی بیت علی لیحرقه علی من فیه فلقیته فاطمه (علیها السلام). فقال: ادخلوا فیما دخلت فیه الأمه.
روضه المناظر فی أخبار الأوایل والأواخر (هامش الکامل لابن الأثیر)، ج۱۱، ص ۱۱۳ (ط الحلبی، الأفندی سنه ۱۳۰۱).
عمر به خانه علی آمد تا آن را با کسانی که در آن بودند به آتش بکشد، پس فاطمه او را دید ؛ عمر به او گفت: در آن چیزی که همه امت در آن وارد شدند، وارد شوید (بیعت با ابو بکر)
۱۷. محمد حافظ ابراهیم (۱۲۸۷-۱۳۵۱هـ):
محمد حافظ ابراهیم، شاعر مصری که به شاعر نیل شهرت دارد، دیوانی دارد که در ده جلد چاپ شده است. وی در قصیده معروف به «قصیده عمریّه»، یکی از افتخارات عمر بن خطاب این دانسته که در خانه علی علیه السلام آمد و گفت: اگر بیرون نیایید و با ابوبکر بیعت نکنید، خانه را به آتش میکشم ولو دختر پیامبر در آن جا باشد.
جالب آن است که وی قصیدهاش را در یک جلسه بزرگ قرایت کرد و حضار نه تنها بر او خرده نگرفتند ؛ بلکه تشویق کردند و به وی مدال افتخار نیز دادند.
وی در این قصیده میگوید:
وقوله لعلی قالها عمر أکرم بسامعها أعظم بملقیها
حرقت دارک لا أبقی علیک بها إن لم تبایع وبنت المصطفی فیها
ما کان غیر أبی حفص بقایلها أمام فارس عدنان وحامیها.
دیوان محمد حافظ ابراهیم، ج۱، ص۸۲.
و گفتاری که عمر آن را به علی (علیه السلام) گفت به چه شنونده بزرگواری و چه گوینده مهمی؟!
به او گفت: اگر بیعت نکنی، خانهات را به آتش میکشم و احدی را در آن باقی نمیگذارم؛ هر چند دختر پیامبر مصطفی در آن باشد.
جز ابو حفص (عمر) کسی جرأت گفتن چنین سخنی را در برابر شهسوار عدنان و مدافع وی نداشت.
۱۸. عمر رضا کحاله (معاصر):
وی اینگونه نقل میکند:
وتفقد أبو بکر قوماً تخلفوا عن بیعته عند علی بن أبی طالب کالعباس، والزبیر وسعد بن عباده فقعدوا فی بیت فاطمه، فبعث أبو بکر إلیهم عمر بن الخطاب، فجاءهم عمر فناداهم وهم فی دار فاطمه، فأبوا أن یخرجوا فدعا بالحطب، وقال: والذی نفس عمر بیده لتخرجن أو لأحرقنّها علی من فیها. فقیل له: یا أبا حفص إنّ فیها فاطمه، فقال: وإن….
اعلام النساء: ج ۴، ص ۱۱۴.
ابو بکر عمر را به دنبال عده ای که از بیعت با او سرباز زده بودند _ از جمله عباس و زبیر و سعد بن عباده _ و نزد آقا امیر المؤ منین علی علیه السلام در خانه حضرت زهرا تحصن کرده بودند فرستاد، عمر آمد و آنها را صدا زد که بیرون بیایند آنها در خانه بودند و از بیرون آمدن ابا کردند، عمر هیزم طلب کرد و گفت: قسم به آنکه جان عمر در دست اوست یا بیرون بیایید و یا اینکه خانه را با اهلش به آتش میکشم. به گفته شد ای اباحفص (کنیه عمر) در این خانه فاطمه است، او گفت اگرچه فاطمه هم باشد (خانه را به آتش میکشم).
۱۹. عبد الفتاح عبد المقصود:
این دانشمند خبیر و شهیر مصری، داستان دربارِ هجوم به خانۀ وحی را در دو مورد از کتاب خود آورده است که ما به آنها اشاره میکنیم:
إنّ عمر قال: والذی نفسی بیده، لیخرجنَّ أو لأخرقنّها علی من فیها…! قالت له طایفه خافت الله ورعت الرسول فی عقبه: یا أبا حفص! إن فیها فاطمه…! فصاح لا یبالی: و إن…! واقترب وقوع الباب، ثم ضربه واقتحمه… وبدا له علیّ…. ورنّ حینذاک صوت الزهراء عند مدخل الدار… فإن هی إلاّ رنه استغاثه أطلقتها: یا أبت رسول الله…
تستعدی بها الراقد بقربها فی رضوان ربّه علی عسف صاحبه، حتی تبدّل العاتی المدل غیر إهابه، فتبدّد علی الأثر جبروته، وذاب عنفه وعنفوانه، و ودّ من خزی لو یخرَّ صعقاً تبتلعه مواطی قدمیه ارتداد هدبه الیه….
وعند ما نکص الجمع، وراح یفرّ کنوافر الظباء المفزوعه أمام صیحه الزهراء، کان علیّ یقلّب عینیه من حسره وقد غاض حلمه، وثقل همّه، وتضبضت أصابع یمینه علی مقبض سیفه کهمّ من غیظه أن تغوض فیه….
الإمام علی بن أبی طالب، عبد الفتاح عبد المقصود، ج۴، ص۲۷۴-۲۷۷ و ج۱، ص۱۹۲-۱۹۳.
عمر گفت: قسم به کسی که جان عمر در دست او است، بیرون بیایید و الا خانه را بر سر ساکنانش به آتش میکشم! گروهی که از خدا میترسیدند و حرمت پیامبر را در نسل او نگه میداشتند، گفتند: ای أبا حفص! فاطمه در این خانه است. و او بی پروا فریاد زد: باشد! عمر نزدیک آمد و در زد، سپس با مشت و لگد در کوبید تا به زور وارد شود، علی (علیه السلام) پیدا شد.
صدای ناله زهرا در آستانه خدا بلند شد. آن صدا، طنین استغاثهای بود که دختر پیامبر سر داده و میگفت: پدر! ای رسول خدا…
میخواست از دست ظلم یکی از اصحابش او را که در نزدیکی وی در رضوان پروردگارش خفته بود، برگرداند، تا که سرکش گردن فراز بی پروا را به جای خود نشاند و جبروتش را زایل سازد و شدّت عمل و سختگیریش را نابود کند و آرزو میکرد قبل از این که چشمش به وی بیفتد، صاعقهای نازل شده او را در یابد.
وقتی جمعیت برگشت و عمر میخواست همچون آهوان رمیده، از برابر صیحه زهراء فرار کند، علی از شدت تأثیر و حسرت با گلوی بغض گرفته و اندوهی گران، چشمش را در میان آنان میگردانید و انگشتان خود را بر قبضه شمشیر فشار میداد و میخواست از شدت خشم در آن فرو رود.
و باز در همان کتاب مینویسد:
و هل علی السنه الناس عقال یمنعها أن تروی قصه حطب أمر به ابن خطاب فأحاط بدار فاطمه، و فیها علی و صحبه، لیکون عده الاقناع أو عده الایقاع؟..
علی أنّ هذه الأحایث جمیعها و معها الخطط المدبره أو المرتجله کانت کمثل الزبد، أسرع إلی ذهاب و معها دفعه إبن الخطاب!..
أقبل الرجل، محنقاً مندلع الثوره، علی دار علی و قد ظاهره معاونوه و من جاء بهم فاقتحموها أو شکوا علی الإقتحام.
فاذا وجه کوجه رسول الله یبدو بالباب ـ حایلا من حزن، علی قسماته خطوط آلام و فی عینیه لمعات دمع، و فوق جبینه عبسه غضب فایر و حنق ثایر…
و توقف عمر من خشیته و راحت دفعته شعاعا. توقف خلفه ـ امام الباب ـ صحبه الذین جاء بهم، إذا رأوا حیالهم صوره الرسول تطالعهم من خلال وجه حبیبته الزهراء. و غضوا الأبصار، من خزی أو من استحیاء ؛ ثم ولت عنهم عزمات القلوب و هم یشهدون فاطمه تتحرک کالخیال، وییدا وییدا، بخطولت المحزونه الثکلی، فتقترب من ناحیه قبر أبیها… وشخصت منهم الأنظار و أرهفت الأسماع الیها، و هی ترفع صوتها الرقیق الحزین النبرات تهتف بمحمد الثلوی بقربها تنادیه باکیه مریر البکاء:
« یا أبت رسول الله… یا أبت رسول الله… »
فکأنما زلزلت الأرض تحت هذا الجمع الباغی، من رهبه النداء.
و راحت الزهراء و هی تستقبل المثوی الطاهر تستنجد بهذا الغایب الحاضر:
« یا أبت یا رسول الله… ماذا لقینا بعدک من إبن الخطاب، و إبن أبی قحافه!؟.
فما ترکت کلماتها إلا قلوبا صدعها الحزن، و عیونا جرت دمعا، و رجالا ودوا لو استطاعوا أن یشقوا مواطی أقدامهم، لیذهبوا فی طوایا الثری مغیبین.
المجموعهالکامله الامام علی بن ابیطالب، عبدالفتاح عبدالمقصود، ترجمه سید محمود طالقانی، ج۱، ص۱۹۰ تا ۱۹۲.
مگر دهان مردم بسته و بر زبانها بند است که قصه هیزمی را که زاده خطاب دستور داده بود که در درب خانه فاطمه جمع کنند بازگو نکنند؟!
آری زاده خطاب دور خانه را که علی و اصحابش در آن بودند محاصره کرد تا بدین وسیله آنان را قانع سازد یا بی محابا بتازند!
همه این داستان ها با نقشهای از پیش طرح شده یا ناگهانی پیش آمد. مانند کفی روی موج ظاهر شد و اندکی نپایید که همراه جوش و خروش عمر از میان رفت!… این مرد خشمگین و خروشان به سوی خانه علی روی آورد و همه همدستانش دنبال او به راه افتادند و به خانه هجوم آوردند یا نزدیک بود هجوم آورند، ناگهان چهره ای چون چهره رسول خدا میان در آشکار شد ـ چهره ایکه پرده اندوه آنرا گرفته آثار رنج و مصیبت بر آن آشکار است، در چشمهایش قطرات اشک میدرخشد و بر پیشانش گرفتگی غضب هویدا بود… عمر به جای خود خشک شد و آن جوش و خروشش چون موج از میان رفت، همراهانش که دنبالش به راه افتاده بودند پشت سرش در مقابل در بُهت زده ایستادند، زیرا روی رسول خدا را از خلال روی حبیبه اش زهرا (سلام الله علیها) دیدند، سرها از شرمندگی و حیا به زیر آمد و چشمها پوشیده شد، دیگر تاب از دلها رفت همین که دیدند فاطمه مانند سایه ای حرکت کرد و با قدمهای حزن زده لرزان اندک اندک به سوی قبر پدر نزدیک شد… چشمها و گوشها متوجه او گردید، ناله اش بلند شد باران اشک میریخت و با سوز جگر پی در پی پدرش را صدا میزد
« بابا ای رسول خدا… ای بابا رسول خدا!… »
گویا از تکان این صدا زمین زیر پای آن گروه ستم پیشه به لرزه درآمد… باز زهرا نزدیک تر رفت و به آن تربت پاک روی آورد و همی به آن غایب حاضر استغاثه میکرد:
«بابا ای رسول خدا… پس از تو از دست زاده خطاب وزاده ابی قحافه چه برسر ما آمد!» دیگر دلی نماند که نلرزد و چشمی نماند که اشک نریزد، آن مردم آرزو میکردند که زمین شکافته شود و در میان خود پنهانشان سازد.
ترجمه برگرفته شده از کتاب علی بن ابی طالب تاریخ تحلیلی نیم قرن اول اسلام ـ ترجمه المجموعه الکامله الامام علی بن ابیطالب، عبدالفتاح عبدالمقصود ـ مترجم سید محمود طالقانی، ج ۱، ص ۳۲۶ تا ۳۲۸، چاپ سوم، چاپخانه افست حیدری.
ترجمه کوتاه از عبد الفتاح عبد المقصود:
عبدالفتاح عبدالمقصود، از دانشمندان سنی مذهب و نویسندگان برجسته مصر به حساب میآید که به هر دو لغت فصیح عربی و زبان عامیانه شعر سروده است. در سال ۱۹۱۲ میلادی در اسکندریه مصر متولد شد. او تحصیلات دانشگاهی اش را در رشته تاریخ اسلامی در مصر انجام داد. مدتی رییس دفتر معاون رییس جمهوری (حسن ابراهیم) و مدیر کتابخانه نخست وزیری مصر بود و همچنین مؤسس و عضو هیأت تحریریه مجله «الحدیث» در اسکندریه شد و در نهایت رییس دفتر نخست وزیر مصر (محمد صدقی سلیمان) گردید.
همچنین وی از جمله مؤلفین کتابهای درسی رشته تاریخ و جغرافیا و علوم اجتماعی در مصر بوده است. علاوه بر این ها وی دارای تألیفات متعددی است که از جمله میتوان کتاب های «ابناءنا مع الرسول»، «یوم کیوم عثمان»، «صلیبیه الی الأبد»، «الزهراء ام ابیها»، «الامام علی بن ابی طالب»، «السقیفه و الخلافه» و… نام برد.
بزرگترین و مهمترین اثر وی همان کتاب «الامام علی بن ابیطالب» در ۹ جلد میباشد که آن را در مدت سی سال نگاشته است. در این کتاب وی با بصیرت و ژرف نگری خاص، درهای نوینی از تحقیق را در تاریخ تحلیلی اسلام گشوده و بسیاری از پرده های ابهام را از میان برداشته است.
او با شهامتی بزرگ و ستودنی که شایسته هر محقق آزاداندیش است، تاریخ و شخصیت های آن را از درون هاله تقدیس و تنزیه که جز به بهای حق پوشی فراهم نشده بیرون آورد و در معرض نقد و تحلیل و استنتاج قرار داد، و در عین پایبندی به مذهب اهل سنت توانست با غلبه بر تعصبات و تعلقات گمراه کننده رایج در طی تحقیق و پژوهش سی ساله اش صادقانه جانب انصاف را رعایت کرده به تحلیل علمی تاریخ نیم قرن نخستین اسلامی بپردازد.
او در قسمتی از نامه اش در مورد ترجمه فارسی این کتاب مینویسد:
این ترجمه وسیله خیری برای نزدیک ساختن مذاهب اسلامی (شیعه و سنی) به یکدیگر خواهد گشت، چه شیعه برخلاف تصورش خواهد دانست که شخصی سنی مانند من درباره امام علی(علیه السلام) در کتاب خود چنین انصافی روا داشته است.
پشیمانی ابوبکر در آخرین روزهای زندگی:
معمولاً هر شخصی در آخرین روزهای زندگیش و هنگامی که احساس میکند مرگ به او نزدیک شده است، مهمترین سخنان خود را گفته و اساسیترین سفارشها را میکند.
ابن أبی قحافه نیز در آخرین روزهای عمرش، سخنانی گفته است که شنیدن آنها واقعیتهای بسیاری را آشکار میکند ؛ هر چند که او حتی در این جا نیز از گفتن تمام حقایق خودداری کرده است ؛ اما همین اندازهاش نیز برای اثبات بسیاری از مسائل کفایت میکند.
وی در آخرین روزهای عمرش، اعتراف میکند که دستور هجوم به خانه صدیقه طاهره را صادر کرده است. تعدادی از علمای اهل سنت ؛ از جمله شمس الدین ذهبی (۷۴۸هـ) در تاریخ الإسلام، در تاریخ زندگی ابوبکر، محمد بن جریر طبری در تاریخش، ابن قتیبه دینوری در الإمامه والسیاسه، ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق و… چنین مینویسند:
عبد الرحمن بن عوف در بیماری ابوبکر بر او وارد شد و بر وی سلام کرد، پس از گفتگویی، ابوبکر به او چنین گفت:
أما إنی لا آسی علی شیء إلا علی ثلاث فعلتهن، وثلاث لم أفعلهن، وثلاث وددت أنی سألت رسول الله صلی الله علیه وسلم عنهن: وددت أنی لم أکن کشفت بیت فاطمه وأن أغلق علی الحرب.
تاریخ الإسلام، ج۳، ص۱۱۸ و تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۶۱۹، ج ۳ ص ۴۳۰ ط دار المعارف بمصر و الامامه والسیاسه – ابن قتیبه الدینوری، تحقیق الزینی – ج ۱ – ص ۲۴ و تاریخ مدینه دمشق – ابن عساکر – ج ۳۰ – ص ۴۲۲ و شرح نهج البلاغه – ابن أبی الحدید – ج ۲ – ص ۴۶ – ۴۷ و المعجم الکبیر – الطبرانی – ج ۱ – ص ۶۲ و مجمع الزواید – الهیثمی – ج ۵ – ص ۲۰۲ – ۲۰۳ و مروج الذهب، مسعودی شافعی، ج۱، ص۲۹۰ و میزان الاعتدال – الذهبی – ج ۳ – ص ۱۰۹ و لسان المیزان – ابن حجر – ج ۴ – ص ۱۸۹ و کنز العمال، المتقی الهندی، ج ۵، ص۶۳۱ و….
من به چیزی تأسف نمیخورم، مگر بر سه چیز که انجام دادم و سه چیزی که انجام ندادم و سه چیزی که کاش از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) میپرسیدم: دوست داشتم خانۀ فاطمه را هتک حرمت نمیکردم هر چند برای جنگ بسته شده شود….
جالب این است که برخی از علمای اهل سنت، به خاطر حفظ آبروی ابوبکر، روایت را این گونه تحریف میکند:
أما إنی ما آسی إلا علی ثلاث فعلتهن، وثلاث لم أفعلهن، وثلاث لم أسأل عنهن رسول الله صلی الله علیه وسلم. وددت أنی لم أفعل کذا، لخله ذکرها. قال أبو عبید: لا أرید ذکرها.
قال: ووددت أنی یوم سقیفه…
معجم ما استعجم – البکری الأندلسی – ج ۳ – ص ۱۰۷۶ – ۱۰۷۷.
آگاه باشید که من بر سه چیز که انجام دادم غصه میخورم ؛ و سه چیز که انجام نداده ام، و سه چیز که دوست داشتم آن را از رسول خدا میپرسیدم.
دوست داشتم که من فلان کار را نمیکردم!!! به علتی که آن را ذکر کرد ؛ ابو عبیده میگوید: من نمیخواهم بگویم ابو بکر چه گفت (ولی میدانم)…
تصحیح ضیاء المقدسی:
ضیاء المقدسی که ذهبی در تذکره الحفاظ، ج۴، ص۱۴۰۵ و ۱۴۰۶، از وی با عناوین الإمام العالم الحافظ الحجه، محدث الشام، شیخ السنه، جبلاً ثقه دیّناً زاهداً ورعا عالماً بالرجال، یاد میکند، این روایت را تصحیح کرده و میگوید:
هذا حدیث حسن عن أبی بکر.
الأحادیث المختاره، ج۱۰، ص۸۸-۹۰.
این روایتی نیکوست از ابو بکر.
توثیق علوان بن داود البجلی:
ابن حجر عسقلانی و شمس الدین ذهبی، بعد از نقل روایت پشیمانی ابوبکر، اشکال سندی کرده و میگویند: علوان بن داود البجلی منکر الحدیث بوده است. ما در این جا به چند جواب اکتفاء میکنیم:
ابن حبان او را توثیق کرده است:
ابن حبّان، در کتاب الثقات، ج۸، ص۵۲۶ وی را توثیق کرده است که این خود بهترین دلیل بر وثاقت این شخص است.
توضیحی پیرامون شخصیت ابن حبان و متشدد بودن وی:
ممکن است کسی اشکال کند که ابن حبان از متساهلین بوده است و دقت لازم را در توثیق روات به خرج نداده است که این اشکال با چند دلیل مردود است:
الف: ابن حبان سرچشمه شناخت ثقات:
خود ذهبی در کتاب الموقظه، ص۷۹ میگوید:
ینبوع معرفه الثقات، تاریخ البخاری، وابن أبی حاتم وإبن حبان.
سرچشمه شناخت افراد مورد اطمینان کتاب تاریخ بخاری و ابن ابی حاتم و ابن حبان است.
در حقیقت ذهبی میخواهد بگوید که اگر میخواهید افراد ضعیف را از ثقه تشخیص دهید، من شما را راهنمایی میکنم که به کسانی همچون ابن حبان مراجعه کنید ؛ چرا که او سرچشمه شناخت ثقات است.
این نشان میدهد که ابن حبان از نظر علمی در جایگاه رفیعی قرار دارد.
ب: ابن حبان از متشددین است:
بر خلاف آنچه برخی ادعا کردهاند، ابن حبان، مشهور به سختگیری در توثیق است. خود ذهبی در میزان الإعتدال در باره او میگوید:
ابن حبان ربما قصب الثقه حتی کأنه لا یدری ما یخرج من رأسه.
میزان الإعتدال، ج۱، ص۲۷۴، ترجمه افلج بن یزید.
ابن حبان گاهی آن قدر به شخص مورد اطمینان اشکال میگیرد، انگار که نمیداند این چه حرف هایی است که در مورد او میزند!!!
و نیز سیوطی در تدریب الراوی به نقل از ابن حازم، در جواب این مطلب که ابن حبان از متساهلین است، میگوید:
وما ذکر من تساهل ابن حبان لیس بصحیح فإن غایته أنه یسمی الحسن صحیحا فإن کانت نسبته إلی التساهل باعتبار وجدان الحسن فی کتابه فهی مشاحه فی الاصطلاح وإن کانت باعتبار خفه شروطه فإنه یخرج فی الصحیح ما کان راویه ثقه غیر مدلس… ولأجل هذا ربما اعترض علیه فی جعلهم ثقات من لم یعرف حاله ولا عتراض علیه فإنه لا مشاحه فی ذلک.
تدریب الراوی، ج۱، ص۱۰۸.
آنچه که در مورد تساهل ابن حبان گفته شده است، درست نیست ؛ زیرا نهایت چیزی که گفته شده است آن است که وی روایت حسن را صحیح میشمارد ؛
اگر مقصود از تساهل وی این باشد که در کتاب او روایات حسن یافت شده است، این تنها اشکال در اصطلاح ابن حبان است (و نه به خود وی) و اگر از این جهت به او اشکال شود که او شرط صحت را سبک گرفته است ؛ زیرا او در کتاب صحیح خویش از راویان مورد اطمینان غیر مدلس روایت کرده است (و شرط بخاری و مسلم در مورد ملاقات و یا احتمال آن را مد نظر قرار نداده است) به این علت عده ای به او اشکال کرده اند که او کسی را که مجهول است توثیق کرده است!!! ؛ اما بر او اشکالی نیست (نظر او درست است) ؛ زیرا این کار وی سبب اشکال بر او نمیشود.
هر منکر الحدیثی، ضعیف نیست:
این که هر منکر الحدیثی ضعیف نیز باشد، قابل قبول نیست ؛ چرا که این اصطلاح را در باره بسیاری از ثقات نیز به کار بردهاند.
ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان در ترجمه حسین بن فضل البجلی میگوید:
فلو کان کل من روی شییاً منکراً استحق أن یذکر فی الضعفاء لما سلم من المحدثین أحد.
لسان المیزان، ج۲، ص۳۰۸.
اگر بخواهیم هر کسی که روایت منکری را نقل کرده است، در ضعفا بیاوریم هیچ یک از روایت کنندگان سالم نخواهد ماند.
و ذهبی در میزان الإعتدال در ترجمه احمد بن عتاب المروزی میگوید:
ما کل من روی المناکیر یضعّف.
میزان الإعتدال، ج۱، ص۱۱۸.
هر کسی که روایت منکر نقل کند تضعیف نمیشود.
بخاری، از منکر الحدیث، روایت نقل کرده است:
محمد بن اسماعیل بخاری در صحیحترین کتاب اهل سنت بعد از قرآن، روایات بسیاری را از کسانی نقل کرده است که همان اشخاص از کسانی هستند که اصطلاح «منکر الحدیث» در باره آن به کار برده شده است. این عده، بیش از آن است که بتوان همه را در این جا ذکر کرد ؛ اما به اختصار به چند نمونه اشاره میکنیم:
۱. حسان بن حسان: ابن أبی حاتم در باره او میگوید:
منکر الحدیث.
و ابن حجر میگوید:
روی عنه البخاری.
مقدمه فتح الباری، ص۳۹۴.
۲. احمد بن شبیب بن سعید الحبطی: ابوالفتح الأزدی در باره او میگوید:
منکر الحدیث غیر مرضی، روی عنه البخاری.
مقدمه فتح الباری، ص۳۸۳.
منکر الحدیث است و مقبول نیست!!! اما بخاری از او روایت نقل کردهاست
۳. عبد الرحمن بن شریح المغافری: ابن سعد در باره او میگوید:
منکر الحدیث.
طبقات ابن سعد، ج۷، ص۵۱۶.
ولی در عین حال بخاری از وی روایت نقل کرده است.
مقدمه فتح الباری، ص۴۱۶.
۴. داود بن حصین المدنی: ساجی در باره او میگوید:
منکر الحدیث متهم برأی الخوارج
با این حال بخاری از وی در صحیحش روایت نقل میکند.
مقدمه فتح الباری، ص۳۹۹.
در نتیجه، روایت از نظر سندی هیچ مشکلی ندارد و «منکر الحدیث» بودن علوان بن داود، ضرری به صحت روایت نمیزند.
منابع شیعه:
در باره شهادت صدیقه شهیده، روایات فراوانی در کتابهای شیعه وجود دارد که حتی میتوان در این باره ادعای تواتر کرد، ما در این جا به جهت اختصار فقط به دو روایت اشاره میکنیم:
«سلیم بن قیس» به نقل از «سلمان فارسی» آورده است:
فقالت فاطمه علیها السلام: یا عمر، ما لنا ولک؟ فقال: افتحی الباب وإلا أحرقنا علیکم بیتکم. فقالت: (یا عمر، أما تتقی الله تدخل علی بیتی)؟ فأبی أن ینصرف. ودعا عمر بالنار فأضرمها فی الباب ثم دفعه فدخل.
کتاب سلیم بن قیس، تحقیق اسماعیل انصاری، ص ۱۵۰.
… حضرت زهرا(علیها السلام) فرمود: ای عمر، ما را با تو چه کار است؟ جواب داد: در را باز کن و گرنه خانه تان را به آتش میکشیم! فرمود: ای عمر، از خدا نمیترسی که به خانه من وارد میشوی؟! ولی عمر ابا کرد از این که برگردد. عمر آتش طلبید و آن را بر در خانه شعله ور ساخت و سپس در را فشار داد و باز کرد و داخل شد….
مرحوم کلینی در کافی مینویسد:
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنِ الْعَمْرَکِیِّ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ أَبِی الْحَسَنِ (علیه السلام) قَالَ: إِنَّ فَاطِمَهَ (علیها السلام) صِدِّیقَهٌ شَهِیدَهٌ…
الکافی، الشیخ الکلینی، ج۱، ص ۴۵۸، باب مولد الزهراء فاطمه علیها السلام، ح۲.
ترجمه روات:
۱. محمد بن یحی، شیخ مرحوم کلینی رضوان الله علیهما:
مرحوم نجاشی در باره وی میفرماید:
محمد بن یحیی أبو جعفر العطار القمی، شیخ أصحابنا فی زمانه، ثقه، عین، کثیر الحدیث، له کتب.
رجال النجاشی، النجاشی، ص ۳۵۳.
۲. العمرکی بن علی:
مرحوم نجاشی در باره وی میگوید:
العمرکی بن علی أبو محمد البوفکی وبوفک قریه من قری نیشابور. شیخ من أصحابنا، ثقه، روی عنه شیوخ أصحابنا.
رجال النجاشی، النجاشی، ص ۳۰۳.
۳. علی بن جعفر:
شیخ طوسی در باره وی میفرماید:
علی بن جعفر، أخو موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیهم السلام، جلیل القدر، ثقه.
الفهرست، الشیخ الطوسی، ص ۱۵۱.