نویسنده‌ی کتاب"سوالاتی که باعث هدایت جوانان شیعه شد؟ در صفحه ی ۱۹۵ در سؤال ۱۷۷ می‌پرسد: همچنانکه معلوم است شیعه ادعا می‌کنند که اکثر صحابه بعد از وفات پیامبر [صلی الله علیه و آله] مرتد شدند و وقتی از آنها پرسیده شود: مادامی که علی (علیه السلام) بانص صریح پیامبر[صلی الله علیه و آله] جانشین وی معرفی شده بود، پس چرا بعد از وفات حضرت، ادعای خلافت و امامت نکرد؟ شیعیان در پاسخ به این سؤال دچار تناقض می‌شوند و ادعا می‌کنند که علی از ترس مرتد شدن صحابه سکوت نمود!! در کتاب «الکافی» از امام باقر(علیه السلام) روایت شده که: «وقتی مردم بعد از وفات پیامبر [صلی الله علیه و آله] با ابوبکر بیعت کردند، تنها چیزیکه باعث شد علی مردم را به سوی خود نخواند، این بود که مراعات حال مردم را کرد [زیرا] ترسید که مردم مرتد شوند و به بت‌پرستی برگردند».

۱-مقدمه:
نویسنده در ارائه ی این شبهه به دنبال این است که اعتقاد شیعیان، در مورد ارتداد جمع کثیری از صحابه بعد از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله را زیر سوال ببرد و از این رهگذر به دنبال یافتن تناقضی در روایات کتب شیعه می‌باشد.او به ظاهر تناقضی را در روایات نشان می‌دهد و می‌پرسد که: شما ادعا کردید مردم بعد از پیامبر مرتد شدند پس چرا زمانی که ما از شما سوال می‌کنیم که حضرت علی علیه السلام ادعای خلافت نکرد!؟ شما می‌گویید که ترسید که مردم مرتد شوندو اگر به اعتقاد شما پس از پیامبر اکرم مردم مرتد شده بودند پس دیگر جا نداشت که امیرالمؤمنین نگران ارتداد مردم باشد و بایستی ادعای خلافت می‌نمود. اما متاسفانه، نویسنده به روایاتی که شاهد آورده توجّهی نداشته و ادامه روایات را نخوانده و یا نقل نکرده است. تا تناقضی که در ذهن او نقش بسته به تفاوتی دقیق وموشکافانه در معنای ارتداد مبدّل شود.ما در این مقاله به بررسی ادعای نویسنده بر عدم ادعای خلافت توسط امیر المومنین(علیه السلام) پرداخته و تناقضی را که او پنداشته پاسخ می‌دهیم.

۲-مفهوم لغوی ارتداد در نزد علمای لغت:
ارتداد از ریشه ی ردد (ردّ) می‌باشد و علمای اهل لغت آن را این گونه معنی کرده اند:
در لسان العرب، ج‏۳، ص: ۱۷۲ آمده است:"ردد: الرد: صرف الشی‏ء و رَجْعُه"یعنی پذیرفتن چیزی و سپس بازگرداندن آن "و قد ارتدَّ و ارتدَّ عنه: تحوّل".مرتد شدن به معنای دگرگونی یافتن است."و الاسم الرِّدّة، و منه الردَّة عن الإِسلام أَی الرجوع عنه". اسم آن ردّه است و ارتداد از اسلام به معنای بازگشتن از آن است."و ارتدَّ فلان عن دینه إِذا کفر بعد إِسلامه."و وقتی که می‌گویند فلانی از دینش مرتد شد یعنی بعد از اسلام آوردنش کفر ورزید."ارتد الشخص ردّ نفسه الی الکفر، سمّی المرتدّ لأنّه ردّ نفسه الی کفره."شخص وقتی مرتد می‌شود به سمت کفر برمی گردد و از این روست که مرتد نامیده می‌شود.
بنابراین واژه ارتداد از نظر لغوی به معنی دگرگون شدن و برگشتن از حالت قبل است و در اصطلاحات فقهی و دینی به کسی که از اسلام برمی گرد مرتد از دین می‌گویند و احکام خاصی بر او جاری می‌شود.اما واضح است هرگاه در متنی از واژه ارتداد استفاده شود الزاماً به معنای ارتداد فقهی در کلام گوینده و مقصود نویسنده نمی‌باشد.

۳-ارتداد بعضی از صحابه در زمان پیامبر و بعد از آن:
یکی از حوادث مسلم تاریخ اسلام ارتداد است. بحث ارتداد متّفق علیه بین مسلمانان می‌باشد و و شیعیان تنها گروهی نیستند که به آن معتقدند و بسیاری از علمای اهل سنت در کتابهایشان به فراوانی در این باره گفته اند و نوشته اند.همان طورکه قرآن خبر داده است از زمانی که ادیان بودند ارتداد هم بوده است و قرآن در مورد قوم حضرت موسی وهارون علیهما السلام از ارتداد قومش سخن گفته است و به نقل مورّخین در زمان حضرت رسول صلی الله علیه و آله عده ای مرتد شدند بعضی از آن ها راپیامبر شخصاً طرد کرده و حتی دستور به قتل ایشان دادند و پس از وفات پیغمبر صلی الله علیه و آله در زمان شیخین هم گروهی به واسطه غرض‏رانی برخی مردم سودجو و اختلافی که در مرکز مدینه در باره خلافت پدید شد جمع بسیاری مرتد شدند و بین آن ها جنگی‌هایی هم در گرفته است(حادثه رده)

۴-معنای ارتداد در کلام امیر المؤمنین،ارتداد از اسلام یا از ایمان:
روایتی را که نویسنده بر کلام خویش شاهد می‌آورد و آن را دست مایه ای برای اثبات مدّعا خود بر می‌گزیند را بررسی می‌کنیم و می‌بینیم که نویسنده آن مقدار از کلام را نقل کرده که برایش سودمند بوده است و تنها لفظ ارتداد را محور کلام خود قرارداده و از پرداختن به ما بقی روایت صرف نظر کرده تا جواب خویش را بیابد و مغرضانه سؤالی نپرسد که به جوابش آگاه است که"چو دانی و پرسی سؤالت خطاست"
شیخ کلینی در کتاب الکافی حدیثی از زراره از ابا جعفر امام محمد باقر (علیه السلام) حدیثی نقل می‌کند که ایشان فرمودند: أبی جعفر (علیه السلام) قال: إِنَّ النَّاسَ لَمَّا صَنَعُوا مَا صَنَعُوا إِذْ بَایَعُوا أَبَا بَکْرٍ لَمْ یَمْنَعْ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع مِنْ أَنْ یَدْعُوَ إِلَی نَفْسِهِ إِلَّا نَظَراً لِلنَّاسِ وَ تَخَوُّفاً عَلَیْهِمْ أَنْ یَرْتَدُّوا عَنِ الْإِسْلَامِ فَیَعْبُدُوا الْأَوْثَانَ وَ لَا یَشْهَدُوا أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ ص وَ کَانَ الْأَحَبَّ إِلَیْهِ أَنْ یُقِرَّهُمْ عَلَی مَا صَنَعُوا مِنْ أَنْ یَرْتَدُّوا عَنْ جَمِیعِ الْإِسْلَامِ وَ إِنَّمَا هَلَکَ الَّذِینَ رَکِبُوا مَا رَکِبُوا فَأَمَّا مَنْ لَمْ یَصْنَعْ ذَلِکَ وَ دَخَلَ فِیمَا دَخَلَ فِیهِ النَّاسُ عَلَی غَیْرِ عِلْمٍ وَ لَا عَدَاوَةٍ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع فَإِنَّ ذَلِکَ لَا یُکْفِرُهُ وَ لَا یُخْرِجُهُ مِنَ الْإِسْلَامِ وَ لِذَلِکَ کَتَمَ عَلِیٌّ ع أَمْرَهُ وَ بَایَعَ مُکْرَهاً حَیْثُ لَمْ یَجِدْ أَعْوَاناً.(۱) 
امام باقر علیه السلام فرمودند: همانا هنگامی که مردم ساختند آن چه را که ساختند و با ابوبکر بیعت کردند، امیرالمؤمنین علیه السلام را از دعوت مردم به سوی خویش بازنداشت مگر نگرانی برای مردم و ترس برای ایشان که از اسلام مرتد شوند و به عبادت بت ها مشغول شوند و یگانگی خداوند و رسالت محمد [صلی الله علیه و آله] شهادت ندهند.و برای او بهتر بود که مردم بر آنچه که ساخته اند اقرار کنند تا این که کاملاً از اسلام برگردند و همانا فقط آن کسانی هلاک شدند که سوارشدند بر آن چه سوارشدند.پس اما کسانی که چنین کاری نکردند و بدون آگاهی بر آنچه مردم در آن داخل شده بودند داخل شدند و نه دشمنی با امیرالمؤمنین علیه السلام. این امر سبب کفر ایشان و خروجشان از اسلام نمی‌شود و بدین خاطر حضرت علی (علیه السلام) امر خویش را پنهان کرد و از آن جا که یاوری نیافت از روی اکراه (زور) بیعت نمود.
بنابر این کلام و تبیین امام محمد باقر علیه السلام، امیرالمؤمنین علیه السلام برای این که مردم که اکثریت آن ها تازه مسلمان بودند و با اسلام آشنایی کمی داشتند از اسلام دست برندارند و امت اسلامی دچار تفرقه، جنگ و خونریزی که نتیجه ای جز نابودی اسلام نوپا و تجاوز دشمنان اسلام درپی نداشت، نشود از جنگ طلبی و برخورد با غاصبین حق مسلّمشان چشم پوشیدند و مصلحت امت پیامبر صلی الله علیه و آله را در سکوت دانستند.
اما آنچه از ارتداد امت بعد از پیامبر در احادیث شیعیان آمده است.ارتداد از ایمان است نه ارتداد از اسلام، یعنی امت پیامبر صلی الله علیه و آله که بارها رسول خدا بر خلافت بلافصل امیرالمؤمنین علیه السلام بعد از خودشان، از آن ها بیعت گرفته بود و آن ها پذیرفته بودند و به آن ایمان آورده بودند. بعد از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله دچار شک و دودلی شده و از ترس جان و مال و یا حب دنیا از این بیعت برگشتند و به آنچه ایمان آورده بودند کافر شدند.از این روست که واژه ی ارتداد که به معنی برگشتن و دگرگون شدن است برای آن ها به کار می‌رود و این ارتداد که با اصطلاح فقهی ارتداد که ارتداد از اسلام است و احکام سخت و دشواری بر آن جاری است متفاوت می‌باشد.
سیره ی امیرالمؤمنین علیه السلام در برخورد با این افراد این بوده است که اینها را خارج از اسلام نمی‌دانستند ونجس نمی‌دانستند و با آن ها رفت و آمد داشته، داد و ستد می‌کردند. 
در برخورد حضرت در در جنگ جمل (جنگ با عایشه و پیروانش) از برخورد دو مسلمان با هم نام بردند، لذا غنیمت وگرفتن غلام وکنیز را جایز ندانستند.
بنابراین امیرالمؤمنین علیه السلام در جنگهای مسلمان با مسلمان با لشکریان دشمن برخوردی همانند برخورد با مرتد نکردند که این نشان می‌دهد ، آنها را به ظاهر مسلمان می‌دانستند در عین حال که از ایمان برگشته بودند ومرتد از ایمان محسوب می‌شدند، چون ولایت امیرالمومنین علیه السلام که شرط ایمان است را نپذیرفته بودند.

۵-ادعای خلافت و تلاش امیر المومنین علیه السلام برای باز گرداندن مردم به راه راست:
برخلاف ادعای نویسنده که امیرالمؤمنین علیه السلام هیچ تلاشی برای گرفتن حق خود و دعوی امامت مسلمین نکرد؛ ایشان به گواهی تاریخ بارها حق مسلم خویش را بر مردم یادآور شدند و از همان ابتدا به تذکر و یادآوری بیعت مهاجر و انصار با ایشان در غدیر خم و حتی اقدام جهت قیام مسلحانه(قیام به سیف) پرداختند.
حضرت در نامه ٦٢ نهج البلاغه می‌فرمایند:
... چون آن گرامی (صلّی اللَّه علیه و آله) رحلت نمود مسلمانان در مسئله خلافت و جانشینی او به نزاع پرداختند و سوگند به پروردگار از دلم و از خاطرم نمی‏گذشت که عرب بعد از پیامبر (صلّی اللَّه علیه و آله) این گونه خلافت را از اهل بیت او بیرون آورده و به دیگری واگذار کند و یا مرا بعد از آن حضرت از دستیابی به خلافت باز دارند. مرا رنجیده خاطر نکرد مگر هجوم مردم برای بیعت با فلانی (ابو بکر) پس دست خود را از بیعت با او باز داشتم تا این که دیدم عده‏ای از مردم مرتد شده و از اسلام برگشتند و تصمیم داشتند که دین محمّد (صلّی اللَّه علیه و آله) را از بین ببرند.ترسیدم که اگر به یاری اسلام و مسلمین برنخیزم شکاف و یا ویرانی در آن مشاهده کنم که مصیبت و اندوه آن برای من بزرگتر از دست دادن حکومت بر شما باشد حکومتی که کالای چند روز است و آنچه از آن به دست می‏آید مثل سراب زایل شدنی است. و یا چون ابر، از هم پراکنده می‏گردد. در نتیجه در میان آن آشوب ها برخاستم تا جلوی نادرستی و تبهکاری ها گرفته شود و بلکه از بین برود و دین از خطر، آرامش یابد و اضطراب آن از میان برود.(۲)
در این نامه حضرت می‌فرمایند که برای گرفتن حق خود اقدام کردند اما با خطر از دست رفتن دین خدا روبرو شدند و از حق خلافت خود گذشتند.در همان زمان آغازین غصب خلافت، امیرالمؤمنین علیه السلام حضرت فاطمه سلام الله علیها را شب ها بر استری سوار کرده وبه در خانه مهاجر وانصار می‌رفتند وماجرای غدیر و جریان غدیر را یادآور می‌شدند وآن ها قبول می‌کردند ولی باز از بیعت خویش سر باز می‌زدند.در حدیثی از جناب سلمان آمده است که: 
سلمان گفت: چون شب شد حضرت امیر حضرت صدّیقه کبری را بر مرکبی سوار نموده و همراه حسن و حسین به خانه‏های اهل بدر از مهاجر و انصار رفته و ضمن یادآوری حقّ خود در خلافت؛ ایشان را به یاری خود خواند، ولی تنها چهل و چهار نفر جواب مثبت دادند، و به آنان دستور داد که صبح زود در حالی که سلاح بر کمر بسته و سرهاشان را تراشیده‏اند تا دم مرگ با او بیعت کنند، ولی جز چهار نفر بر سر قرار نیامدند. 
به سلمان گفتم: آن چهار نفر که بودند؟ گفت: من و أبو ذرّ و مقداد و زبیر بن عوّام.(۳)
پس امام مبارزه کردند، حق خویش را یادآور شدند، به در خانه مهاجر وانصار رفتند، ولی نتوانستند یارو یاوری پیدا کنند،لذا مبارزه با شمشیر را عملی نکردند،چراکه وقتی دیدند کسی ایشان را یاری نمی‌کند، سکوت فرمودند، اما آن ها را تایید نکردند.

 

پی‌نوشت‌ها:

۱)الکافی ج ۸ ص ۲۹۵ ح ۴۵۴ 
۲)نهج البلاغه،نامه ۶۲، ص۴۵۱
۳)احتجاج-ترجمه جعفری، ج‏۱، ص: ۱۹۱

 

/