سیدحمیدرضا برقعی
شماره صفحه: 1
گفت: در می زنند مهمان است.. گفت: آیا صدای انسان است؟ این صدا.. نه! صدای طوفان است مزن! این خانۀ مسلمان است مادرم رفت پشت در، اما.. گفت، آرام، ما خدا داریم ما کجا کار با شما داریم؟ و اگر روضه ای به پا داریم پدرم رفته ما عزاداریم پشت در سوخت بال و پر، اما آس

زیر باران دوشنبه بعد از ظهراتفاقی مقابلم رخ دادوسط کوچه ناگهان دیدمزن همسایه بر زمین افتادسیبها روی خاک غلطیدندچادرش در میان گرد وغبارقبلا این صحنه را... نمیدانمدر من انگار می شود تکرارآه سردی کشید، حس کردمکوچه آتش گرفت از این آهو سراسیمه گریه در گریهپسر کوچکش رسید از راهگفت: &