نقدی بر یک کتاب (حسن یوسفیان)
نقدی بر یک کتاب (حسن یوسفیان)
اشاره
در ماههای اخیر کتابی در ایران منتشر شده که نویسنده آن به نقد برخی از ابعاد دیدگاه رایج شیعیان در مسیله امامت میپردازد. اصل کتاب به زبان انگلیسی است که اغلب موافق ذوق و سلیقه خاورشناسان و منتقدان دیدگاه سنتی شیعه از کار درآمده، و تصرفاتی که در ترجمه فارسی (زیر نظر مؤلف) صورت گرفته، چنان است که گویا برای «جلب نظر شیعیان» بوده است. مؤلف با استفادهای گزینشی و جانبدارانه از روایات، چنین مینمایاند که دیدگاه کنونی شیعیان در مسیله امامت، دیدگاهی افراطی و غالیانه است. نوشته حاضر در نگاهی گذرا، به برخی از کاستیها و نقاط قابل نقد این کتاب میپردازد.
مقدمه
کتاب مکتب در فرایند تکامل که بهویژه پس از انتشارش در ایران مورد توجه و احیانا نقد برخی محافل علمی کشور قرار گرفته، با توجه به اینکه نویسنده آن ـ که خود در کسوت روحانیت است ـ به نقد برخی از ابعاد دیدگاه رایج شیعیان در مسیله امامت پرداخته است، زمینه طرح مباحث و مباحثاتی را در زمینه تاریخ شکلگیری تفکرات مکتب امامیه پدید آورده است. اصل این کتاب به زبان انگلیسی است که در سال 1993 میلادی و در ایالت نیوجرسی امریکا از سوی انتشارات داروین با عنوان «بحران و تثبیت در دوران شکلگیری تشیع» به چاپ رسیده است. اندکی پس از این تاریخ (1374 شمسی / 1995 میلادی) همین ناشر ترجمه فارسی کتاب را نیز منتشر میسازد. مترجم این اثر درباره ترجمه کتاب و مولف آن مینویسد: مترجم که این اثر را در نوع خود منحصر، و از نظر سطح تحقیق در مرتبهای بس ارجمند یافت، به ترجمه آن دست زد.... ترجمه حاضر به نظر مولف دانشمند رسیده و مواردی که در نام کتاب، عنوان بخشها و در قسمت ضمایم با اصل کتاب اندکی اختلاف دیده میشود، با صلاحدید ایشان بوده است....
استاد و روحانی ارجمند، پروفسور... از فارغالتحصیلان و مدرسین حوزه علمیه قم بوده که سپس در دانشگاه آکسفورد انگلستان تحصیلات جدید خود را در رشته حقوق به پایان برده و به اخذ دکتری در آن رشته نایل شدهاند. ایشان اکنون [اسفند73] مدت دوازده سال است که در دانشگاه پرینستون امریکا ـ که یکی از بزرگترین مراکز علمی کشور و محل اقامت و تدریس نامآورانی مانند آلبرت اینشتین بوده ـ اقامت و به تدریس اشتغال دارند.1
مولف کتاب، به گفته خود «سطوح عالی فقه و اصول را نزد حضرات آقایان فاضل لنکرانی، حسین نوری، یوسف صانعی و مرحوم سلطانی» گذرانده و «متون فلسفی را خدمت آقایان محمدی گیلانی، جوادی آملی، محمد شاهآبادی و مرتضی مطهری» فرا گرفته است. وی همچنین «خارج فقه و اصول را عمدتاً در محضر مرحوم آیتاللّه مرتضی حایری» به مدت ده سال شاگردی کرده است. مولف «از سال 1355 متناوباً و از سال 1358 مستمراً برای ادامه تحصیلات جدید» به انگلستان رفته و از سال 1361 مقیم کشور امریکا شده است.2
از امتیازات این کتاب، کثرت ارجاعات و منابع مورد استفاده مولف است. ارجاعاتی اینچنین هرچند به اثر امتیازی ویژه میبخشند، اما اگر با برداشتهایی مبتنی بر پیشفرضهای نادرست همراه گردند و خواننده را به مأخذهایی گزینشی حواله دهند، میتوانند زیانبار و غلطانداز باشند.
خوشبختانه مولف خود در مقدمهای که بر ویرایش جدید کتاب نوشته، از نقد منصفانه استقبال کرده و متواضعانه چنین گفته است: «منی که در خوشبینانهترین توصیف، آدمی بسیار متوسطام و هرگز دعوی حل نهایی هیچ معضل و اصابهای به واقع نداشتهام، چگونه میتواند نظرم غیر قابل تغییر و سخنم فصلالخطاب و لایختلف و لایتخلّف باشد؟» (ایران، ص14). بررسی تفصیلی محتوای این اثر و نشان دادن نقاط قوت و ضعف آن، نیازمند مجالی بیشتر است. در اینجا به صورتی گذرا برخی از کاستیهای کتاب را برمیشماریم:
تفاوتهای معنادار متن فارسی و انگلیسی
مقایسه میان متن انگلیسی کتاب و ترجمه فارسی آن نشان میدهد که هنگام ترجمه ـ البته چنانکه گذشت، زیر نظر مولف ـ تصرفاتی در متن صورت گرفته و افزایشها و کاهشهایی پدید آمده است. چنین تغییراتی حتی هنگامی که دو متن متناقض با یکدیگر پدید آورند، به خودی خود، عیب و نقصی به شمار نمیآیند؛ بلکه میتوانند نشان از بالندگی اثر و حقمحوری صاحب آن داشته باشند. مولف خود در نقد سخنان کسانی که او را به تعارض در گفتار متهم میسازند، به درستی بر این نکته انگشت تأکید مینهد و میگوید: «صاحباندیشهای که در سراسر زندگی بر یک نظر مانده و تغییر فکری برای او حاصل نشده باشد، اگر نابغه نباشد، غالب آن است که اهل تحقیق و تأمل نیست» (ایران، ص14).
با این همه، نکتهای که جای شگفتی بسیار دارد آن است که متن انگلیسی اغلب موافق ذوق و سلیقه خاورشناسان و منتقدان دیدگاه سنتی شیعه از کار درآمده،3 و تصرفاتی که در ترجمه فارسی صورت گرفته چنان است که گویا برای «جلب نظر شیعیان» و به تعبیر عامیانه «به دست آوردن دل آنان» بوده است. این تغییرات گاه به وصلههای ناجوری میمانند که یکدستی کتاب را از میان میبرند. یکی از دوستان فاضل و نکتهسنج که هنوز متن انگلیسی را از نظر نگذرانده بود، از این تعارضات با شگفتی یاد میکرد و میگفت: «مولف در مقدمه متن فارسی و برخی از پاورقیها خود را مدافع سرسخت دیدگاه سنتی شیعه مینمایاند؛ اما اکثر مواضع کتاب، چیزی غیر از این میگویند». به هر حال، در اینجا به برخی از تفاوتهای دو متن فارسی و انگلیسی اشاره میکنیم.
الف) مباحث متن اصلی کتاب موهم آن است که بسیاری از اعتقادات شیعیان در مسیله امامت به تدریج پدید آمده و در آغاز وجود نداشته است؛ چنانکه در یکجا میخوانیم: «نظریه عصمت ایمه... در همین دوره وسیله هشام بن الحکم ـ متکلم شیعه در این عصر ـ پیشنهاد گردید» (ایران، ص38؛ آمریکا، ص 14؛ USA، p 9). مولف بیآنکه در این نظریهها تغییری پدید آورد (یا ایهام آنها را برطرف سازد)، در ترجمه فارسی عباراتی افزوده است دال بر این مطلب که «آنچه در این دفتر آمده، تاریخ فکر است، نه تجزیه و تحلیل مبانی عقیدتی یا نقد و بررسی باورهای مذهبی» (ایران، ص22). وی همین تذکر را در بحث مربوط به آگاهی یا ناآگاهی شیعیان از تعداد ایمه با روشنی بیشتری بیان میکند:
تذکر و تأکید مجدد این نکته در اینجا ضرور است که ـ همچنانکه پیشتر گفته شد ـ این کتاب تاریخ مذهب است و نه کتاب کلامی. از نظر دلیل و برهان کلامی با توجه به تظافر عظیم روایات باب و شواهد و قراین بیحد و شمار، هیچ منصف و عاقلی نمیتواند تردیدی در این امر داشته باشد که نام مبارک ایمه اطهار بر پیامبر اکرم و ایمه طاهرین و کسانی که آن بزرگواران ایشان را بر آن آگاه ساختهاند، مشخص و معلوم بوده است. بحث این است که جامعه شیعه، یعنی افراد عادی اجتماع (اعم از روات و دیگران، یعنی همه، جز رازداران اسرار امامت) چگونه بر این حقایق آگاه شدند (ایران، ص196).4
ب) در سراسر بخش دوم کتاب با عنوان «غلو، تقصیر و راه میانه» و نیز در مواضعی از بخشهای دیگر کتاب، این نکته به خواننده القا میگردد که اعتقاداتی از این قبیل که امام «محور و قطب عالم آفرینش است و اگر یک لحظه زمین بدون امام بماند، در هم فرو خواهد ریخت» (ایران، ص40) از عقاید انحرافی است و روایاتِ مؤد آنها نیز ساخته غالیان است. از نظر مولف، راه میانه آن است که به پیروی از برخی از اصحاب ایمه، آنان را «علماء ابرار» بخوانیم (ایران، ص73). با این همه، در ترجمه فارسی چاپ ایران، در آخر بخش دوم، خواننده ناگهان در پاورقی با این مطلب روبهرو میگردد که از نظر نویسنده کتاب، دیدگاه درست درباره امامان آن است که بگوییم: «بیمنه رزق الوری» نه آنکه: «هو رازق الوری» (ایران، ص106).5 خواننده از خود میپرسد، مگر قاطبه شیعیان (اعم از علما و توده مردم) چیزی غیر از این میگویند!
ج) نویسنده در آغاز بخش دوم کتاب با تأکید میگوید: «خداوند... تنها کسی است که بر علم غیب آگاه است» (آمریکا، ص28؛ USA، p 19). در متن منتشر شده در ایران، با افزوده شدن یک پاورقی این نکته مورد پذیرش قرار میگیرد که خداوند میتواند بخشی از این علم غیب را به دیگران بیاموزاند. با این همه، مولف بر این باور است که هیچ انسانی نمیتواند (حتی به تعلیم خداوند) از همه حقایق جهان آگاه شود (ایران، ص57).6
د) در متن انگلیسی برای اشاره به کسانی که به امام حسن عسکری علیهالسلام نسبتهای ناروا میدهند، از کلماتی با بار مثبت (و حداکثر، خنثی) همچون «some Shi`ites» و «some of the Imamites» استفاده میشود (USA، pp 65-66)؛ اما در ترجمه این تعابیر، کلماتی چون «ناپاکان» و «کوردلان» قرار میگیرد، تا نشانه عدم توافق نویسنده با قایلان چنین سخنانی باشد (ایران، ص134 ـ 135؛ آمریکا، ص93). در متن فارسی، علاوه بر این تغییرات، عبارت زیر نیز اضافه شده است: «بازگویی و یادآوری این بیحرمتیها برای عاشقان و ارادتمندان آستان ولایت بسیار دردناک و رنجآور است؛ ولی گویا ذکر آن برای تذکر و عبرت لازم باشد...» (همان).
ه) متن انگلیسی موهم آن است که نویسنده کتاب، گزارشهای مربوط به جعل نامههایی به نام امام حسن عسکری علیهالسلام به دست عثمان بن سعید عَمری (از نواب اربعه) را تأیید میکند.7 در متن فارسی، عبارت مربوط به این قسمت به صورت زیرتعدیل شده است: «حتی گویا تردیدهایی بوده است که نامههای مربوط به امور مالی که از ناحیه مقدسه و به نام آن امام بزرگوار به بلاد مختلف ارسال میشد، واقعاً از طرف ایشان بوده، یا عثمان بن سعید متصدی امور مالی ناحیه مقدسه آنها را مینوشته و میفرستاده است». نویسنده در همینجا پاورقی زیر را نیز اضافه میکند: «معنی این تردید، تأمل در درستی جناب عثمان بن سعید نیست؛ بلکه احتمال این مسیله است که وی از طرف آن حضرت، اختیار تامّ در چنین مواردی داشته است» (ایران، ص137؛ آمریکا، ص95).
کوتاه سخن آنکه خوانندگان فارسیزبان ـ که غالباً پیرو مکتب تشیعاند ـ به یمن آشنایی نسبی با مکتب خود کمتر به این استدراکات نیاز دارند.8 سزاوار بود که در برابر خواننده انگلیسیزبان ـ که اغلب شناخت درستی از تشیع ندارد ـ از مداهنه و ابهامگویی بپرهیزیم و برای مثال، اگر واقعاً بر این باوریم که «بیمنه رزق الوری»، مقام امام را در حد «علمای ابرار» تنزل ندهیم.
تعبیرات تسامحی یا...؟
در مقدمه مولف بر ترجمه فارسی، به صورتی گذرا به این نکته اشاره شده که در مکتب فکری شیخ مفید «هنوز مسایلی مانند «ثم جعلت اجر محمّد صلیاللهعلیهوآله مودتهم فی کتابک»... جا نیافتاده» است و شیخ با این دیدگاه «صریحا و شدیداً مخالفت میکند» (ایران، ص15). به راستی خوانندهای که به اصل کتاب شیخ مفید دسترسی ندارد، چه مضمونی را از این عبارت برداشت میکند؟ آیا شیخ مودت اهلبیت را واجب نمیداند و یا دستکم، قرآن کریم را خالی از اشاره به این مطلب میشمارد؟ آیا او با صریح آیه کریمه «قُلْ لا أَسْیَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی» (شوری، 23) مخالفت میورزد، یا همچون برخی از مفسران اهلسنت، معنای دیگری از «فی القربی» به دست میدهد؟ حقیقت این است که پاسخ همه این سوالات منفی است. گفتوگوی شیخ با دیگران به نزاعی لفظی میماند که مفاد آن این است که برای رسالت نتوان اجر و مزدی معین ساخت؛ چنانکه به فرموده قرآن کریم، هر آنچه به عنوان مزد این کار معین شود، بهره آن به خود مردم بازمیگردد: «قُلْ ما سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ» (سبأ، 47). بر این اساس، از نظر شیخ مفید معنای آیه یاد شده آن است که «من از شما مزدی بر رسالت طلب نمیکنم؛ اما آنچه بر شما لازم است و از شما میخواهم آن است که با خویشاوندانم دوستی ورزید».9 آیا نویسنده ریزبین کتاب مقصود شیخ مفید را درنیافته است، یا در به کارگیری تعبیرات مسامحه میورزد، و یا...؟
نسبتِ آزاداندیشی به برخی عالمان شیعه!
در همین مقدمه، مولف در ستایش از آزادفکری برخی از علما و نکوهش تنگنظری برخی دیگر از آنان، به نقل حکایاتی میپردازد که بسیاری از آنها جای تأمل دارد. برای مثال، چنین مینمایاند که مرحوم آیتاللّه بروجردی صرفاً از ترس عوام از فتوا دادن به طهارت اهل کتاب خودداری میورزیده است (ایران، ص17 ـ 18). وی همچنین اهل نجات دانستن جاهلان قاصر10 را از فتواهای شاذی میشمارد که تنها کسانی چون شیخ بهایی و غزالی از آن جانبداری کردهاند (همان، ص18 ـ 19). همچنین از نظر نویسنده، به کار بردن تعبیر «فتوا» درباره سخنان ایمه (گو اینکه به اعتراف مولف، در برخی از روایات نیز آمده است) نشانه آزاداندیشی کسانی است که از «به کار بردن تعبیرات غیر معهود هراسی نداشتند، و ناگزیر از پیروی ذهنیت عامه و صحه نهادن بر هرچه آنان بپسندند، نبودند» (همان، ص20). التزام مرحوم میرزای قمی به درود فرستادن بر صحابه پیامبر نیز بسیار به مذاق نویسنده خوش آمده و لازمه اصل آزادی نظر به شمار رفته است (همان، ص20 ـ 21). بهراستی آیا نویسنده بر این باور است که میرزای قمی در تعبیراتی چون «اصحابه المرضیین»11 همه صحابه پیامبر را مورد نظر داشته است؟ آیا همین تعبیر گویای آن نیست که از نظر میرزای قمی برخی از اصحاب پیامبر «غیر مرضی» بودهاند؟
برخورد گزینشی با تاریخ و روایات
مضمون سخنان مولف در قسمتهایی از بخش اول کتاب آن است که امام باقر و امام صادق علیهماالسلام با وجود آنکه شرایط برای اقدام سیاسی آنان مهیا بود، از هر گونه اقدام در این باره خودداری ورزیدند و شیعیان را نخست در حیرت فرو بردند و در نهایت به این دیدگاه رساندند که باید امام را صرفاً (یا در درجه نخست) پیشوای مذهبی خود بدانند، نه رهبر سیاسی:
بسیاری از مردم امید داشتند که رییس خاندان پیامبر در آن عصر، امام محمد باقر علیهالسلام، رهبری نهضت را به دست گرفته و قیام خواهد کرد. اما امام به این انتظار و توقع عمومی پاسخ مثبت نداد. این عکسالعمل، شیعیانی را که در ذهنیت آنان، امام حق از خاندان پیامبر در صورت فراهم شدن شرایط مناسب باید بیدرنگ برای احقاق حق خود و برپاکردن نظام عدل و قسط به پا میخاست دچار حیرت کرد....
دو دهه پس از این، فرزند او امام صادق علیهالسلام نیز در شرایطی که بسیاری آن را عالیترین فرصت برای اقدام امام در راه به دست آوردن حق غصب شده خاندان پیامبر صلیاللهعلیهوآله میدانستند، از هرگونه اقدامی خودداری فرمود.... همه جامعه به وی به عنوان روشنترین و شایستهترین نامزد احراز خلافت مینگریستند و بسیاری انتظار داشتند که او برای به دست گرفتن آن و ایفای نقش سیاسی خود قدم پیش نهد. عراق مالامال از هواداران او بود. یک شیعه باحرارت به او خبر میداد که «نیمی از جهان» هوادار او هستند. مردم کوفه تنها منتظر دستور او بودند تا شهر را از دست اردوی اموی مستقر در آنجا بگیرند و آنان را اخراج کنند....
اما امام نهتنها خود مطلقاً از درگیری سیاسی دوری جست، بلکه پیروان خود را نیز به شدت از آن منع کرد.... روایاتی که نشان میدهد حضرت امامصادق علیهالسلام مایل نبودند خود را امام بخوانند ـ با آنکه این مسیله جای تواضع نیست ـ شاید در همین روند بوده است....
بدین ترتیب، در ذهنیت جامعه شیعه در این دوره انقلابی پدید آمد و تأکیدی که قبلاً روی مقام سیاسی امام میشد، اکنون به مقام علمی و مذهبی امام انتقال یافت (ایران، ص34 ـ 39؛ آمریکا، ص 10ـ14، USA، pp 6-9).
این سخنان که جایجای آن به منابع روایی مستند شده، نمونهای است از آنچه پیشتر، از آن با عنوان «استفاده گزینشی و جانبدارانه از منابع، در چارچوب پیشفرضهای اثبات نشده» یاد کردیم. سخنان نویسنده موهم آن است (اگر نگوییم: صراحت دارد) که شرایط برای قیام مسلحانه امام باقر و صادق علیهماالسلام کاملاً فراهم بوده است. برای نمونه، مولف با استناد به حدیثی از کتاب شریف کافی، مینویسد: «یک شیعه باحرارت به او خبر میداد که نیمی از جهان هوادار او هستند». کاش اصل این گونه احادیث به صورت کامل بازگو میشد، تا روشن شود که اولاً، امامان معصوم در این مسیله بصیرتی بسیار بیش از امثال آن شیعه باحرارت داشتهاند؛ ثانیاً، آنان شیعیانِ خود را در سرگردانی و حیرت فرو نمیبردند، و راز عدم قیام خود را آشکار میکردند؛ و ثالثاً، ایمه اهلبیت قیام علیه ستمگران را وظیفه دینی، و رهبری سیاسی را (همچون رهبری دینی) حق مسلم خود میدانستند. گزیدهای از روایت یاد شده که گفتوگویی است میان امام صادق علیهالسلام و سدیر صیرفی چنین است:
سدیر: به خدا قسم، سکوت و خانهنشینی برای شما روا نیست.
امام: چرا سدیر؟
سدیر: به دلیل دوستان و شیعیان و یاران فراوانی که دارید. به خدا قسم اگر امیر مؤنان این همه یار و یاور میداشت، هیچ قبیلهای در غصب حق او طمع نمیکرد. امام: به گمان تو، تعداد یاران ما چقدر است؟
سدیر: صد هزار نفر.
امام: صد هزار نفر؟!
سدیر: بله. بلکه دویست هزار نفر.
امام: دویست هزار نفر؟!
سدیر: بله. بلکه نیمی از جهان.
امام علیهالسلام در اینجا سکوت میکند و به گفتوگو ادامه نمیدهد. سپس در فرصتی دیگر، با اشاره به گوسفندانی که مشغول چرا بودند، میفرماید: «به خدا قسم، اگر شیعیانی به تعداد این گوسفندان میداشتم، سکوت را روا نمیدانستم و قیام میکردم». سدیر میگوید: «وقتی که گوسفندان را شمردم، دیدم بیش از هفده رأس نبودند».12
کسی که دغدغه کشف حقیقت را دارد، هرچند شیعه نیز نباشد، نمیتواند از ذیل روایت درگذرد؛ بلکه به عنوان محققی بیطرف، باید به نقل سخنان طرفین بپردازد و با استناد به پندار خوشبینانه یکی از اصحاب ـ که در صدر روایت آمده است ـ چنین ننمایاند که شرایط برای قیام امام فراهم بوده، اما گویا ایشان تمایلی برای این کار نداشتهاند!
همچنین با مراجعه به منابع اصلی روشن میشود که تعابیری چون «حضرت صادق علیهالسلام مایل نبودند خود را امام بخوانند»13 حتی برای برههای از زمان نیز صادق نیست. این حقیقت که امام صادق علیهالسلام بر اساس وجود مصالحی (همچون تقیه) از دادن پاسخ صریح به برخی از پرسشگران، خودداری ورزیدهاند، آیا به معنای عدم تمایل برای امام خوانده شدن است؟ بهویژه آنکه امام علیهالسلام در همین روایات مورد اشاره، به صراحت از امامت پنج امام پیش از خود سخن میگوید؛ و در برابر تکرار این پرسش که «فانت؟ جعلت فداک» با تعابیر روشن زیر بر لزوم استمرار امامت در این خاندان تأکید میورزد: «هذا الامر یجری لآخرنا کما یجری لاوّلنا» و «هذا الامر یجری کما یجری اللیل و النهار».14
هشام بن الحکم آغازگر طرح عصمت ایمه علیهمالسلام!
مولف بلافاصله پس از عبارتی که پیشتر از او نقل کردیم، مینویسد: «نظریه عصمت ایمه که در همین دوره وسیله هشام بن الحکم ـ متکلم بزرگ شیعه در این عصر ـ پیشنهاد گردید، مساهمت و مدد شایانی به پذیرفته شدن و جا افتادن هرچه بیشتر ذهنیت جدید کرد». مرتبط ساختن مسیله عصمت با هشام بن حکم، چیزی است که گروهی از خاورشناسان بر آن تأکید میورزند و مولف در اینجا (همانند برخی دیگر از مواضع کتاب) خواننده را به یکی از آثار مادلونگ (Madelung) ارجاع داده است. مادلونگ به پیروی از کسانی چون ابوالحسن اشعری15 و همنوا با برخی دیگر از خاورشناسان به ترویج این دیدگاه میپردازد که از نظر هشام بن حکم، پیامبر برخلاف امام نیازی به عصمت ندارد؛ چرا که از طریق وحی از خطاهای خود آگاه میشود! وی همچنین به صورت ضمنی از پیشینه بتپرستی رسولگرامیاسلام صلی الله علیه وآله سخن میگوید!16 شبهاتی از این قبیل و پاسخهای آنها بارها در منابع مختلف آمدهاست و ما در اینجا قصد تکرار مکررات را نداریم.17 تنها به این اشاره کوتاه بسنده میکنیم که نه اصل نظریه عصمت ابداع هشام بن حکم است، و نه آشنایی شیعیان با این اندیشه از زمان وی آغاز شده است. نهایت آن است که بگوییم هرچند اصل این نظریه ریشه در آیات قرآن کریم و سنت پیامبر گرامیاسلام صلیاللهعلیهوآله دارد، انتخاب واژه «عصمت» برای اشاره به این حقیقت به دست هشام صورت گرفته است. اما تأملی بیشتر روشن میسازد که این احتمال اخیر نیز بر پایهای محکم استوار نیست. به کارگیری واژه عصمت در این معنای اصطلاحی نهتنها در سخنان خود رسولخدا صلیاللهعلیهوآله18 و امام علی علیهالسلام،19 بلکه در خطبه معروفی از خلیفه اول نیز به چشم میخورد.20
جمعآوری وجوه شرعی، تنها وظیفه نمایندگان ایمه علیهمالسلام!
مولف با استفاده گزینشی از منابع، چنین مینمایاند که همّ و غم اصلی برخی از امامان معصوم و نمایندگانشان جمعآوری وجوهات شرعی و افزودن درآمدهای مالی بوده است؛ و بسیاری از این نمایندگان اساساً عالم دینی نبودهاند:
درآمد دفتر امام با افزوده شدن مالیات خمس که وکلا اکنون به طور منظم و سالانه به عنوان حق مقام امامت از شیعیان مطالبه و دریافت میکردند، به طور وسیعی گسترش یافته بود.... بسیاری از وکلای ایمه در این ادوار، از جمله عثمان بن سعید عمری و فرزندش محمد بن عثمان که توسط حضرتین هادی و عسکری علیهماالسلام به عنوان ثقه و معتمد به جامعه شیعه معرفی شدند، اصولاً دانشمند به معنی شایع و معهود کلمه (یعنی مرجع علمی و اهل تدریس و افتاء) نبودهاند. کلمه ثقه در مورد این بزرگان به معنی وثوق مالی است؛ یعنی «الثقة المأمون علی مال اللّه». هدف از این توثیقها به قرینه اهتمام ناحیه مقدسه در این دوره، راهنمایی و ارشاد شیعیان برای پرداخت وجوه شرعی بود که به چه کسی بپردازند، نه برای ارجاع سوالات مذهبی فقهی و به عنوان مراجع دانش شرعی (ایران، ص48 ـ 50).
به راستی، آیا کسانی چون عثمان بن سعید عمری و فرزندش محمد (از نواب اربعه حضرت ولیعصر) عالم دینی نبوده و صرفاً وکیل در اخذ وجوهات بودهاند؟ مراجعه به روایات روشن میسازد که نویسنده کتاب تا چه مقدار در تحلیلهایی از این قبیل، امانت و دقت را رعایت کرده است. توثیقاتی که از امام هادی و عسکری علیهماالسلام درباره این دو تن به دست ما رسیده، به خوبی گواه نادرستی ادعای مولف است. برای نمونه، بر اساس یکی از روایات، امام هادی علیهالسلام در پاسخ این پرسش که «[معارف خود را] از چه کسی بگیرم و سخنان که را بپذیرم؟» میفرماید: «عَمری مورد اعتماد من است. آنچه از من به تو میرساند، واقعاً از من است؛ و آنچه از زبان من میگوید، حقیقتاً سخن من است. پس به سخنان او گوش بسپار و از او اطاعت کن؛ چراکه او مورد اعتماد و اطمینان است».21 شبیه همین تعابیر از امام حسن عسکری علیهالسلام نیز درباره عَمری و فرزندش روایت شده است.22 ناگفته پیدا است که چنین اشخاصی برای دریافت وجوهات شرعی نیز از هر کس دیگری سزاوارترند؛ از همین رو، هنگامی که گروهی از اهل یمن وجوهاتی را با خود میآورند، امام حسن عسکری علیهالسلام به عمری فرمان میدهد که اموال یاد شده را از آنان دریافت دارد و میافزاید: «فانک الوکیل والثقة المأمون علی مال اللّه».23 چنانکه پیدا است، قید «علی مال الله» به مناسبت مأموریت مورد گفتوگو آورده شده است؛ نه آنکه عمری «مأمون علی حکم اللّه» نباشد. آیا سزاوار است صرفاً با استناد به بخشی از روایت اخیر، چنان تصویری از وکلای امامان به دست دهیم؟
اعتقاد به ولایت تکوینی و محوریت ایمه علیهمالسلام در نظام هستی؛ تفکری انحرافی و غلوّآمیز! از نظر مولف کتاب، اعتقاد به ولایت تکوینی ایمه [و پیامبران] از افکار غالیانه و انحرافی است (ایران، ص106؛ آمریکا، ص 71؛ USA، p49).24 این در حالی است که قرآن کریم این بُعد از ولایت را ـ که یکی از معانی آن، توان تصرف در پدیدههای طبیعی است25 ـ برای انبیای الهی اثبات نموده است: «وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْیَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی فَتَنْفُخُ فِیها فَتَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِی».26 اساساً انجام کارهای خارقالعادهای که اصطلاحاً معجزه و کرامت نامیده میشوند، از چنین ولایتی سرچشمه میگیرد.
نیز چنانکه اشاره شد، در بسیاری از مواضع کتاب، این نکته به خواننده القا میگردد که اعتقاداتی از این قبیل که امام «محور و قطب عالم آفرینش است و اگر یک لحظه زمین بدون امام بماند، در هم فرو خواهد ریخت» (ایران، ص40) از عقاید انحرافی است و روایات موید آنها نیز ساخته غالیان است. از نظر مولف، راه میانه آن است که به پیروی از برخی اصحاب ایمه، آنان را «علماء ابرار» بخوانیم. وی عبداللّه بن ابییعفور را برجستهترین شخصیت این به اصطلاح میانهروها میشمارد و میگوید:
مهمترین و محترمترین شخصیت در این گرایش یک دانشمند برجسته کوفه به نام ابومحمد عبداللّه بن ابییعفور عبدی (متوفای 131) بود که از نزدیکترین اصحاب امام صادق علیهالسلام به ایشان به شمار میرفت.... در کلمات منقول از امام صادق علیهالسلام درباره عبداللّه بن ابییعفور، از او با توصیفاتی نادر و بیسابقه ستایش میشود؛ مانند آنکه او در بهشت در خانهای میان خانه پیامبر و امیرالمومنین جای خواهد داشت. معهذا باید توجه داشت که این دانشمند، ایمه را تنها علماءٌ ابرارٌ اتقیاء میدانست (ایران، ص74).
در نقد این سخن، چند نکته را یادآوری میکنیم:
الف) بیتردید همه اصحاب پیامبران و امامان شناختی یکسان از مقامات آنان نداشتهاند. در میان کسانی که خود را موءن به پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله مینمایاندند، هم افرادی را میتوان یافت که بر شیوه او در تقسیم غنایم جنگی خرده میگرفتند و آن را ناعادلانه میشمردند، و هم کسانی که به نفع پیامبر بر معاملهای نادیده شهادت میدادند.27 ممکن است کسانی دسته دوم را از غالیان بشمارند و دسته نخست را از میانهروان؛ اما ذیل هر دو حکایت راه را بر چنین تفسیرهایی میبندد. رسولخدا صلیاللهعلیهوآله در پاسخ کسی که او را به بیعدالتی در تقسیم غنایم متهم ساخته و از نظر برخی از اصحاب، مستحق مرگ شده بود، فرمود: «وای بر تو! اگر عدالت را نزد من نتوان یافت، کجا میتوان سراغی از آن گرفت!»28 این در حالی است که پیامبراعظم صلیاللهعلیهوآله، آن کس را که بر معاملهای نادیده شهادت داده بود، به «ذوالشهادتین» ملقب ساخت؛ یعنی کسی که از آن پس، گواهی او به منزله گواهی دو نفر به حساب میآمد. اعطای این امتیاز، پاداشی بود برای معرفت بالای آن صحابی که از پاسخ او به سوالی بدین مضمون که «چگونه بر آنچه ندیدهای، شهادت دادی؟» به خوبی پیداست: «کسی که تو را در نقل اخبار آسمانی تصدیق میکند، چگونه میتواند سخنان دیگرت را نادرست بپندارد!»29
ب) این نکته نیز تردیدناپذیر است که در میان اصحاب امامان، غالیانی بودهاند که آنان را در جایگاه خدایی مینشاندند و صفاتی فوقبشری به آنان نسبت میدادند. به نقل برخی از منابع، امام علی علیهالسلام برخی از این غالیان را به ارتداد و اعدام نیز محکوم ساخت.30 با این همه، اگر میخواهیم حد و مرز غلو را از روایات به دست آوریم، باید از پیشداوری بپرهیزیم و نظریات خود را بر متون دینی تحمیل نکنیم. متأسفانه مولف اغلب با تکیه بر پیشفرضهای خود، روایاتی را که برخلاف مقصود او دلالت دارند، ساختگی میشمارد؛31 هرچند این احادیث، متواتر یا مستفیض و یا دارای سندی قوی بوده، در منبعی چون کتاب شریف کافی آمده باشند. این در حالی است که وی در تأیید دیدگاه خود گاه به روایتی استناد میجوید که نه منبع آن معتبرتر از کافی است، و نه سند آن قویتر از سند روایاتی است که وی آنها را ساختگی قلمداد میکند.
ج) تعابیری چون «علماء ابرار» لزوماً مقام ایمه را به آنچه مولف خواهان آن است، تنزل نمیدهند؛ از برخی روایات چنین استفاده میشود که گستره علم و دانش معصومان چنان است که دیگران را نمیتوان ـ در مقایسه با آنان ـ عالم نامید. در برخی از احادیث آمده است: «نحن العلماء و شیعتنا المتعلمون».32 برخی از روایات نیز آیه شریفه «إِنَّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ»33 را بر ایمه منطبق ساختهاند.34 بر همین اساس، بسیاری از اندیشمندان، منظور از علما را در حدیث «علماء امتی کانبیاء بنیاسراییل»35 امامان معصوم میدانند.36 همچنین، محدث نوری با استناد به برخی از روایات چنین نتیجه میگیرد که واژه «عالم» از القاب خاص و رایج برخی از امامان بوده است.37
د) در خصوص دیدگاه عبداللّه بن ابییعفور درباره منزلت امامان، در همان منابعی که مولف به آنها ارجاع داده است، دو روایت به چشم میخورد که محتوای آنها به روشنی برخلاف مقصود مولف است. وی یکی از این دو روایت را توجیه میکند و دیگری را ـ که یقیناً در معرض دید او بوده است ـ نادیده میگیرد! بر اساس روایت اول، ابن ابییعفور امام را محدَّث و مفهَّم میخواند. این واژهها (تحدیث و تفهیم) در روایات شیعی معنای روشنی دارند و ایمه را (همانند پیامبران) بهرهمند از معارفی غیبی مینمایانند.38 مولف بدون ارایه دلیلی چنین ادعا میکند که این الفاظ در آغاز، معانی رایج کنونی را ـ که وی آنها را غالیانه میخواند ـ نداشتهاند (ایران، ص76). اما روایت دوم که مولف آن را نادیده گرفته و سخنی از آن به میان نیاورده، چنین است:
ابن ابی یعفور گوید: به امام صادق علیهالسلام عرض کردم: به خدا قسم، اگر اناری را دو نیم کنید و بگویید این نیمه حلال است و آن نیمه حرام، من نیز گواهی میدهم که آنچه حلال دانستید، حلال است، و آنچه حرام دانستید، حرام.39 سخن پایانی: آنچه در این نوشتار کوتاه آوردیم، نمونههایی بود از خطاها و کاستیهایی که در کتاب «مکتب در فرایند تکامل» به چشم میخورد. این نکته را نیز ناگفته نگذاریم که در کتاب یاد شده در زمینههای کتابشناسی، و رجالشناسی تحقیقات ارزندهای صورت گرفته و گاه نیز از مبانی مکتب تشیع در برابر خردهگیران به خوبی دفاع شده است.40
http://www.qabas.org/nashrie/tarikh/tarikh16/06.htm
منابع
1. القاضی نوراللّه التستری، احقاق الحق و ازهاق الباطل، مع تعلیقات شهابالدین المرعشی، قم، مکتبة آیهاللّه المرعشی، 1406ق.
2. الشیخ محمد بن حسن الطوسی، اختیار معرفة الرجال (رجال الکشی)، تحقیق السید مهدی الرجایی، قم، موسسة آلالبیت، 1404ق.
3. عزالدین بن اثیر، اسد الغابة فی معرفة الصحابة، بیروت، دار الفکر، 1409ق.
4. الشیخ المفید، الارشاد، قم، مؤسة آل البیت، 1413ق.
5. عبدالکریم السمعانی، الانساب، تحقیق عبداللّه عمر البارودی، بیروت، دار الفکر، 1419ق.
6. ابن کثیر الدمشقی، البدایة و النهایة، بیروت، مؤسة التاریخ العربی، 1412ق.
7. ابن سعد، الطبقات الکبری، بیروت، دار بیروت و دار صادر، 1377ق.
8. الشیخ محمد بن حسن الطوسی، الغیبة، قم، مؤسة المعارف الاسلامیة، 1411ق.
9. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، تهران، دار الکتب الاسلامیة، 1381ق.
10. احمد بن محمد بن خالد برقی، المحاسن، قم، دار الکتب الاسلامیة، الثانیة، [بیتا].
11. احمد بن حنبل، المسند، بیروت، دار صادر، [بیتا].
12. عبدالرزاق الصنعانی، المصنف، تحقیق ایمن نصرالدین الازهری، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1421ق.
13. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، بیروت، دار احیاء التراث العربی، الثالثة، 1403ق.
14. محمد بن الحسن الصفار، بصایر الدرجات، تهران، منشورات الاعلمی، 1404ق.
15. شریفی، احمدحسین و حسن یوسفیان، پژوهشی در عصمت معصومان، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1377.
16. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، روایع التراث العربی، [بیتا].
17. میرزا ابوالقاسم قمی، جامع الشتات، تصحیح مرتضی رضوی، تهران، انتشارات کیهان، 1371.
18. القاضی نعمان بن محمد المغربی، شرح الاخبار، قم، مؤسة النشر الاسلامی، 1409ق.
19. ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، قم، مکتبة آیة اللّه المرعشی، 1404ق.
20. حسن یوسفیان، «علم غیب»، در: دانشنامه امام علی علیهالسلام ج 3.
21. ابن ابیجمهور الاحسایی، عوالی اللیالی، تحقیق مجتبی العراقی، قم، مطبعة سید الشهداء، 1405ق.
22. میرزا ابوالقاسم قمی، غنایم الایام، قم، مکتب الاعلام الاسلامی، 1417ق.
23. کتاب سلیم بن قیس الهلالی، تحقیق محمدباقر انصاری زنجانی، قم، نشر الهادی، 1420ق.
24. ابوالحسن اشعری، مقالات الاسلامیین، تصحیح هلموت ریتر، آلمان، دار النشر، الثالثة، 1400ق.
25. سلیمان بن ابراهیم قندوزی حنفی، ینابیع المودة، قم، مکتبة المحمدی، الثامنة، 1385ق.
26."Isma"، W. Madelung، in: The Encyclopedia of Islam، V. 4، p 182 - 184.
پینوشت:
1. چاپ امریکا، یادداشت مترجم.
2. چاپ ایران، یادداشت پشت جلد. از این پس، از این چاپ با کلمه «ایران» یاد میکنیم، و متن فارسی و انگلیسی منتشر شده در امریکا را به ترتیب، «امریکا» و «USA» مینامیم.
3. سخنان مولف در مقدمه ترجمه فارسی کتاب، خالی از اشاره به نکته مذکور نیست: «اصل انگلیسی کتاب بدین گونه بیست سال پیش از این، برای حال و هوایی دیگر و در پاسخ به نیازی در شرایط زمانی و مکانی و فرهنگی خاص تدوین شده بود» ایران، ص12.
4. این تذکر در دو متن منتشر شده در امریکا اعم از فارسی و انگلیسی نیامده است.
5. این پاورقی و بخشهایی از متن مربوط به آن، در نوشتار انگلیسی وجود ندارد. با این حال، خواننده انگلیسی با این بشارت! روبهرو میشود که سردمداران انقلاب اسلامی ایران، به جز رهبر آن، از گروه افراطی موسوم به «ولایتی» نیستند؛ بلکه در جناح مقابل آن قرار دارند، که از روی طعنه «وهابی» خوانده میشوند! (USA, pp 50-51).
6. برای مطالعه درباره مطلق یا مشروط بودن علم غیب پیامبران و امامان، ر.ک: «علم غیب» در: دانشنامه امام علی علیهالسلام ج3، ص357 ـ 360.
7. “who was reportedly also writing and sending rescripts out in the name of the Imam…” (USA, p67)
8. علاوه بر آنچه گذشت، موارد زیر را با یکدیگر مقایسه کنید: الف) ایران، ص129، پاورقی1؛ آمریکا، ص88، پاورقی44، USA, p63. ب) ایران، ص176؛ آمریکا، ص 128ـ129، USA, p91.
9. «معناه: قل لا اسألکم علیه اجراً، لکن الزمکم المودة فی القربی و اسألکموها» مصنفات الشیخ المفید، ج5 تصحیح الاعتقاد، ص141.
10. مقصود از جاهل قاصر در اینجا کسی است که «در راه تحری حقیقت بذل جهد کند و در تشخیص آن به خطا افتاده و دینی جز اسلام برگزیند» ر.ک: ایران، ص18 ـ 19.
11. ر.ک: جامع الشتات، ج4، ص45 و 472؛ غنایم الایام، ج1، ص57.
12. الکافی، ج2، ص242 ـ 243.
13. متن انگلیسی در اینجا از یک نظر، کمنقصتر است؛ چراکه تعبیر (p 8)"at times"گویای آن است که این عدم تمایل منحصر به برهه خاصی از زمان بوده است.
14. قال [عمر بن مسلم]: «اسألک عن الذی لا یقبل اللّه من العباد غیره ولا یعذرهم علی جهله». فقال [ابوعبداللّه علیهالسلام]: «شهادة ان لا اله الا اللّه، وان محمداً رسول اللّه،... والایتمام بایمة الحق من آل محمّد». فقال عمر: «سمّهم لی، اصلحک اللّه». فقال: «علی امیر المؤنین والحسن والحسین وعلی بن الحسین ومحمد بن علی. والخیر یعطیه اللّه من یشاء». فقال له: «فانت جعلت فداک؟» قال: «هذا الامر یجری لآخرنا کما یجری لاولنا؛ ولمحمد وعلیٍّ فضلهما». قال: «فانت جعلت فداک؟» فقال: «هذا الامر یجری کما یجری اللیل والنهار» المحاسن، ج1، ص288 ـ 289.
15. ر.ک: مقالات الاسلامیین، ج1، ص48.
16."Isma"in: The Encyclopedia of Islam, V. 4, p 182.
17. برای نمونه، ر.ک: پژوهشی در عصمت معصومان.
18. ر.ک: بحارالانوار، ج25، ص193 و 201؛ ج36، ص244؛ ینابیع الموده، ص445 باب 75.
19. ر.ک: کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ص 406؛ بحارالانوار، ج 25، ص 200؛ ج 72، ص 338؛ ج 89، ص179.
20. ابابکر در آغاز خلافت خود در خطبهای معروف، از مردم میخواهد که انتظارات خود را از خلیفه تعدیل کنند؛ چرا که او ـ برخلاف رسول خدا صلیاللهعلیهوآله که «معصوم» از گناه و خطا بوده است ـ از گزند شیطان در امان نیست. ر.ک: المصنف، ج10، ص292؛ الطبقات الکبری، ج3، ص212؛ تاریخ الطبری، ج3، ص224؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابیالحدید، ج17، ص159؛ البدایة و النهایة، ج6، ص334.
21. «العمری ثقتی؛ فما ادّی الیک عنّی فعنّی یؤی وما قال لک عنّی فعنّی یقول. فاسمع له واطع؛ فانه الثقة المأمون».
22. الکافی، ج1، ص330.
23. شیخ طوسی، الغیبة، ص356.
24. متن انگلیسی در اینجا مفصلتر از ترجمه فارسی آن است.
25. معنای دیگر ولایت تکوینی چیزی است که در آغاز بند بعدی به آن اشاره خواهد شد.
26. مایده 5، 110.
27. رسول خدا صلیاللهعلیهوآله اسبی را خریداری نمود؛ اما فروشنده پس از چندی، انجام چنین معاملهای را انکار کرد. خزیمة بن ثابت انصاری با آنکه هنگام معامله حضور نداشت، به نفع رسول خدا شهادت داد.
28. «ویلک! ان لم یکن العدل عندی فعند من یکون!» مسند احمد، ج2، ص219؛ تاریخ الأمم والملوک، ج3، ص92؛ شرح الاخبار، ج1، ص318؛ الارشاد، ج1، ص149؛ البدایة و النهایة، ج4، ص416.
29. «یا رسول اللّه، انا اصدقک بخبر السماء ولا اصدقک بما تقول؟» المصنف، ج8، ص286 ـ 287؛ ج10، ص227 ـ 228؛ الطبقات الکبری، ج4، ص379. همچنین، ر.ک: اسد الغابة، ج1، ص610.
30. ر.ک: الانساب، ج5، ص498 ـ 499 ذیل النصیری.
31. همچون روایات فراوانی که بر این مضمون دلالت دارند که اگر حجت خدا نباشد، زمین اهل خود را فرو خواهد برد ر.ک: الکافی، ج1، ص179. مولف در ص40 (چاپ ایران) این روایات را ساختگی شمرده است.
32. بصایر الدرجات، ص28 ـ 29؛ الکافی، ج1، ص34.
33. فاطر 35، 28.
34. ر.ک: خاتمة مستدرک الوسایل، ج1، ص288.
35. عوالی اللیالی، ج4، ص77.
36. ر.ک: احقاق الحق، ج19، ص694؛ بحارالانوار، ج24، ص307.
37. خاتمة مستدرک الوسایل، ج1، ص288.
38. محدثانی چون صفار متوفای 290 و کلینی (متوفای 329) باب خاصی را به این مطلب اختصاص دادهاند که «ان الایمة علیهمالسلام محدثون مفهمون». ر.ک: بصایر الدرجات، ص339 ـ 341 (همچنین: ص388 ـ 393)؛ الکافی، ج1، ص270 ـ 271 (همچنین: ص176 ـ 177).
39. «عن عبداللّه بن ابییعفور، قال: قلت لابیعبداللّه علیهالسلام: واللّه لو فلقت رمانة بنصفین، فقلت هذا حرام وهذا حلال، لشهدت ان الذی قلت حلال حلال، وان الذی قلت حرام حرام. فقال: رحمک اللّه، رحمک اللّه». اختیار معرفة الرجال، ج 2، ص 518 ـ 519.
40. برای نمونه مراجعه شود به پاسخ مولف کتاب به اشکال زیر: «اگر... نام ایمه اطهار به این روشنی و دقت از زمان پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآله...مشخص و معلوم بوده است، پس چرا آن همه اختلافها بر سر مسیله جانشینی هر امام میان شیعیان روی داد؟» (ایران، ص196 ـ 199؛ آمریکا، ص 145ـ148؛ (USA, pp 105 - 103)
فصلنامه تاریخ در آینه پژوهش، سال چهارم، شماره چهارم، زمستان 86
سایت تراث
سرفصل های مضوعی :
کلمات کلیدی :